فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره

تفسير سوره ي فتح

مدني و 29 آيه است.

بسم الله الرحمن الرحيم

آيه ي 3-1:

إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ما براي  تو پيروزي  نماياني  را مقدر کرده ، ايم

لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا تا خدا گناه  تو را آنچه  پيش  از اين  بوده  و آنچه  پس  از اين  باشد براي  تو بيامرزد و نعمت  خود را بر تو تمام  کند و تو را به  صراط مستقيم  راه   نمايد.

وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا؛ و خدا ياريت  کند ياري  کردني  پيروزمندانه.

اين فتح مذکور همان صلح حديبيه است. آن گاه که مشرکين ، پيامبر(ص) را که به قصد انجام عمره آمده بود از ورود به مّکه بازداشتند. داستاني طولاني است که سرانجام پيامبر با آن ها بر اين امر صلح نمود که تا ده سال ميان او و آن ها جنگي نباشد و پيامبر در سال آينده براي اداي عمره بيايد. نيز يکي از بندهاي صلح نامه اين بود که هرکس بخواهد به پيمان قريش داخل شود اجازه دارد و هرکس بخواهد به پيمان پيامبر(ص) داخل شود اجازه دارد.

و به سبب اين صلح که در ميان مردم امنيت و آسايش ايجاد کرد، دايره و شعاع فراخواني به سوي دين خداي عزوجل گسترش پيدا کرد، و هر مومني که در هر مکاني از آن منطقه قرار داشت مي توانست به سوي خدا دعوت کند. نيز اين صلح زمينه را فراهم کرد تا هرکس که مي خواهد درباره ي حقيقت اسلام تحقيق کند، پس مردم در اين دوره، گروه گروه وارد دين خدا شدند. از اين رو خداوند اين صلح را فتح و پيروي ناميد و آن را به پيروزي و فتح آشکار توصيف کرد، چون هدف از گشودن و فتح شرهاي مشرکين قوّت گرفتن دين خدا و پيروز شدن مسلمان هاست، که اين هدف با آن فتح و ظفر تحقق پيدا کرد. و به دنبال اين فتح خداوند چند چيز را پيش آورد، و فرمود: « لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ» تا سرانجام خداوند همه ي گناهان گذشته و آينده ي تو را ببخشايد و الله اعلم اين بدان جهت است که به سبب فتح و گرويدن زياد مردم به دين، عبادات، و طاعات زيادي انجام گرفته است.

و پيامبر شرايطي را در اين صلح تحمّل کرد که جز پيامبران اولوالعزم کسي نمي تواند برآن شکيبايي ورزد، و اين از بزرگترين فضيلت ها و کرامت هاي اوست که خداوند گناهان گذشته و آينده ي او را بخشيد. « وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» و تا با قوّت دادن به دين تو و ياري کردنت در مقابل دشمنانت و وسيع تر شدن دايره ي پيام و سخن تو نعمت خود را بر تو تمام نمايد، « وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا» و تا تو را به راه راست رهنمون شود که به وسيله ي آن به سعادت هميشگي و رستگاري جاوداني دست يابي.

« وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا» و خداوند به پيروزي و نصرتي قوي تو را ياري دهد که اسلام در آن سست و ضعيف نمي گردد بلکه پيروزي کامل را به دست مي آورد و کافران ريشه کن و خوار مي گردند و کم مي شوند و مومنان بيش تر مي گردند و خودشان و مالهايشان رشد مي نمايند.

سپس آثار و پيامدهاي اين فتح را براي  مومنان بيان کرد و فرمود:

آيه ي 6-4:

هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا اوست  که  بر دلهاي  مؤمنان  آرامش  فرستاد تا بر ايمانشان  پيوسته  بيفزايد  و، از آن  خداست  لشکرهاي  آسمانها و زمين  ، و خدا دانا و حکيم  است.

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَكَانَ ذَلِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا ؛ و تا مردان  و زنان  مؤمن  را به  بهشتهايي  داخل  کند که  در آن  نهرها جاري   است  و در آنجا جاويدانند و گناهانشان  را بزدايد  و اين  در نزد خدا  کاميابي  بزرگي  است.

وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا و مردان  و زنان  منافق  و مردان  و زنان  مشرک  را که  بر خدا بدگمانند، عذاب کند  بر گردشان  بدي  حلقه  زند و خدا بر آنها خشم  گرفت  و لعنتشان   کرد وجهنم  را برايشان  آماده  کرده  است  و جهنم  بد سرانجامي  است.

خداوند متعال از منّت خويش بر مومنان خبر مي دهد که با ايجاد آرامش براي مومنان بر آن ها منّت گذارد، و آن اعتماد به نفس و پايداري است به هنگام آزمايش هاي پريشان کننده و به هنگام حدوث امور مشکلي که قلب را مشوش و مضطرب مي نمايد و خردها را پريشان مي کند و آنان را ضعيف مي گرداند. پس، از جمله نعمت هاي خداوند بر بنده در اين حالت اين است که او را پايدار و استوار گرداند و به قلبش اطمينان و آرامش بدهد تا با دلي استوار و وجودي آرام با اين سختي ها روبرو شود و براي انجام دستور خداوند در اين حالت آماده باشد. پس با اين  ايمانش افزوده مي شود. اصحاب(ص) وقتي ديدند شرايطي که ميان پيامبر(ص) و مشرکان مقرّر گرديده به ظاهر چنان به نظر مي آمد که از جايگاه مسلمين کاسته شده و مورد اهانت قرار گرفته اند و اين امري است که هرکس نمي تواند بر آن صبر  کند، ولي اصحاب بر آن صبر نمودند.

پس وقتي که خود را وادار به تحمّل آن  نمودند، با اين کار ايماني بر ايمانشان افزوده شد، « وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» و لشکرهاي آسمان و زمين از آن خداست. يعني همه تحت فرمانروايي خدا و تحت تدبير او هستند و او بر آن ها چيره است. پس مشرکان گمان نبرند که خداوند دين و پيامبرش را ياري نمي کند. بلکه خداوند متعال دانا و با حکمت است و حکمت او اقتضا مي کند که روزها را ميان  مردم دست به دست بگرداند و پيروزي مسلمين را براي وقتي ديگر به تاخير بياندازد.

« لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ» تا مردان و زنان مومن را به باغ هاي بهشتي درآورد که در زير درختان و کاخ هاي آن رودبارها روان است و جاودانه در آن خواهندبود. و تا اين که گناهان و بدي هايشان را بزدايد. پس اين بزرگ ترين چيزي است که براي مومنان حاصل مي شود. يعني با وارد شدن به باغ هاي بهشت هر امر مرغوب و مطلوبي برايشان به دست مي آيد و با زدودن بدي هايشان هر آن چه ناگوار است از آنان دور مي گردد.« وَكَانَ ذَلِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا » واين پاداش رستگاري و بزرگي است که در اين فتح براي مومنان به دست آمد.

و خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب مي دهد و چيزهايي به آن ها نشان مي دهد که آن ها را ناراحت خواهد کرد، زيرا مي خواستند مومنان خوار شوند و درباره ي خداوند گمان بد مي بردند که او دينش را ياري  نمي کند و کلمه ي خود را برتر نمي گرداند، و اهل باطل بر اهل حق چيره  خواهند شد، امّا خداوند گمانشان را باطل گرداند و بلا و مصيبت را بر آن ها وارد ساخت. « وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»  به  خاطر دشمني آن ها با خدا و پيامبرش خداوند بر آن ها خشمگين شده، « وَلَعَنَهُمْ» و آنان را از رحمت  خويش دور نموده، « وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا» و دوزخ را برايشان آماده  کرده که بد جايگاهي است.

آيه ي 7:

وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا از آن  خداست  لشکرهاي  آسمانها و زمين  ، و خدا پيروزمند و حکيم  است.

مجدّدا تکرار نمود که فرمانروايي آسمان ها و زمين و لشکرهايي که در آسمان ها و زمين مي باشند از آن خداوند هستند تا بندگان بدانند عزّت دهنده و خوار کننده تنها خداوند است و او لشکريانش را که به او منسوب اند ياري خواهد کرد. همان گونه که خداوند متعال فرموده است:« وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الغَلِبُونَ» و به راستي که لشکريان ما پيروز هستند. « وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا»  و خداوند نيرومند و بر هر چيزي چيره است. و همگام با عزت و قدرتي که دارد، در آفرينش و تدبيرش حکيم است و آفرينش و تدبيرش بر اساس چيزي است که حکمت و کارداني اش آن را اقتضا مي کند.

آيه ي 9-8:

إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا تو را گواه  و مژده  دهنده  و بيم  دهنده  فرستاده  ايم.

لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا تا به  خدا و پيامبرش  ايمان  بياوريد و ياريش  کنيد و بزرگش  داريد و  خدارا صبحگاه  و شامگاه  تسبيح  گوييد.

« إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا» اي پيامبر بزرگوار! ما تو را به عنوان گواه بر کارهاي خوب و بدي که امّت تو انجام مي دهند فرستاده ايم و  تو را بر گفت ها و مسائل حق و باطل گواه قرار داده ايم و تو را فرستاده ايم تا به يگانگي و کمال خداوند از هر جهت گواهي بدهي. « وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا» و تو را فرستاده ايم تا به کسي که از تو و از خدا پيروي مي کند به پاداش ديني و دنيوي و اخروي مژده بدهي. و کسي را که از فرمان خدا سرپيچي مي نمايد به عذاب دنيا و آخرت هشدار دهي.

و کمال و مژده بيم داده مي شود بيان شوند، پس پيامبر، خير و شر و سعادت و شقاوت و حق و باطل را روشن کرد.

بنابراين به دنبال اين فرمود:« لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ» تا به سبب دعوت شدنِ شما از سوي پيامبر و تعليم دادن چيزي که به سودتان است، ايمان بياوريد. او را فرستاده ايم تا به خدا و پيامبرش ايمان آوريد که ايمان آوردن مستلزم اين است از خدا و پيامبر در همه کارها اطاعت کنيد. « وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ» و پيامبر را ياري نماييد و او را بزرگ بداريد و حقوق او را به جاي آوريد همان طور که او منّت بزرگي بر گردن شما دارد.« وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا» و خداوند را در صبح و شام به پاکي ياد کنيد.

پس خداوند  در اين آيه آن چه را که حق مشترک خدا و پيامبرش مي باشد که ايمان آوردن به خدا و رسول است بيان کرد، سپس حق ويژه ي پيامبر را که ياري کردن وي و بزرگداشت اوست بيان نمود، و نيز حق ويژه ي خداوند را که تسبيح گفتتن او با نماز و ديگر کارهاست ذکر کرد.

آيه ي 10:

إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا آنان  که  با تو بيعت  مي  کنند جز اين  نيست  که  با خدا بيعت  مي  کنند  دست ، خدا روي  دستهايشان  است   و هر که  بيعت  را بشکند ، به  زيان  خود  شکسته است   و هر که  بدان  بيعت  که  با خدا بسته  است  وفا کند ، او را  مزدي  کرامند دهد.

يعني که خداوند به آن اشاره کرده « بيعة الرضوان» است که در آن اصحاب (ص) با پيامبر(ص) بيعت کردند و با او پيمان بستند که از جنگ فرار نکنند گرچه از آن ها جز تعداد اندکي باقي نماند،  و گرچه در حالتي باشند که فرار نمودن در آن جايز باشد . پس خداوند متعال خبر داد:« إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ» بي گمان کساني که با تو بيعت مي کنند در حقيقت با خدا بيعت مي کنند. و خداوند بر اين مطلب بيش تر تاکيد کرد و فرمود:« يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» دست خدا بالاي دست آنان است. يعني گويا آنان با خداون بيعت کردند و با اين بيعت دست در دست او گذاشتند و اين ها همه براي تاکيد بيش تر است و  اين که آن ها را به وفا نمودن وادار کند. بنابراين فرمود:« فَمَن نَّكَثَ» پس هرکس پيمان شکني کند و به عهدي که با خدا بسته است وفا ننمايد ، « فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ» پيمان شکني او به زبان خودش است، چون سرانجام بدِ آن به خودش بر مي گردد و کيفر آن به او خواهد رسيد. « وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ» و هرکس به عهدي که با خداوند بسته است وفا نايد و آن را به طور کامل انجام دهد، « فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا» خداوند به او پاداش بزرگي مي دهد و اندازه آن را جز خدايي که آن را بخشيده و داده است کسي نمي داند.

آيه ي 13-11:

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا از اعراب  باديه  نشين  ، آنان  که  از جنگ  تخلف  کرده  اند به  تو خواهند  گفت ، : دارايي  و کسان  ما ، ما را از جنگ  بازداشتند ، پس  براي  ما  آمرزش  بخواه   به  زبان  چيزي  مي  گويند که  در دلشان  نيست   بگو : اگر  خدا برايتان زياني  بخواهد يا سودي  بخواهد ، چه  کسي  مي  تواند در برابر خدا  آن  را ديگرگون  کند ? بلکه  اوست  که  به  کارهايتان  آگاه  است

بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنتُمْ قَوْمًا بُورًا يا مي  پنداشتيد که  پيامبر و مؤمنان  هرگز نزد کسانشان  باز نخواهند گشت   ودل  به  اين  خوش  کرده  بوديد  پندار بدي  داشته  ايد و مردمي  سزاوار  هلاکت بوده  ايد

وَمَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَعِيرًا و هر کس  به  خدا و پيامبرش  ايمان  نياورده  است  ، بداند که  براي   کافران آتشي  سوزان  آماده  کرده  ايم.

خداوند اعراب باديه نشيني را که در جهاد با پيامبر (ص) همراه نشدند و از او بازماندند مذّمت و نکوهش مي کند؛ آن هايي که ايمانشان ضعيف بود و در دل هايشان بيماري وجود داشت و نسبت به خداوند گمان بد بردند. و بيان مي کند که آن ها عذر خواهند آورد که اموال و خانواده هايشان آنان را از بيرون رفتن ِ در راه خدا باز داشت و به خود  مشغول کرد. و آن ها از پيامبر خواستند که برايشان از خداوند آمرزش بخواهد ، خداوند متعال مي فرمايد:« يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ» آنان با زبان هايشان چيزي را مي گويند که در دل هايشان نيست. چرا که درخواست آن ها از پيامبر براي اين که از خداوند برايشان طلب آمرزش نمايد بر پشيمان بودن آن ها و  اقرارشان به گناه دلالت مي نمايد و مبين آن است که شرکت نکردن در جهاد موجب توبه و طلب آمرزش است. پس اگر آن چيزي که در دل هايشان است، نبود طلب آمرزش پيامبر برايشان مفيد واقع مي شد چون آن ها توبه کرده و بازگشته بودند ولي واقعيت امر و آن چه در دل هاي آنان است چيز ديگري بود، آن ها بدان  خاطر در جهاد شرکت نکردند که درباره خداوند گمان بد مي بردند.

آن ها گمان بردند که « أَن لَّن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا» پيامبر و مومنان هرگز به سوي خانواده هايشان بر نخواهند گشت و کشته خواهند شد . و اين گمان همچنان در دل هايشان قوّت گرفت و به آن مطمئن شدند تا اين که در دل هايشان اين پندار استوار گرديد. و سبب آن دو چيز بود: يکي اين که آن ها « قَوْمًا بُورًا» مردمان نابود شده و تباهي بودند و خيري در آن ها وجود نداشت. پس اگر در آن خيري بود اين  گمان در دل هايشان به سبب  دوم اين بود که آنان ايمانشان به وعده ي خداوند و اين که دينش را ياري خواهد کرد و کلمه اش را برتر قرار مي دهد ضعيف بود، بنابراين فرمود:« وَمَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ» پس بداند که ما براي کافران آتش سوزاني را آماده ساخته ايم.

آيه ي 14:

وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا از آن  خداست  فرمانروايي  آسمانها و زمين   هر که  را بخواهد مي  آمرزد و  هر، که  را بخواهد عذاب  مي  کند ، و خدا آمرزنده  و مهربان  است.

فرمانروايي آسمان ها و زمين تنها و فقط از آن اوست و هر آن چه از  فرمان هاي تقديري و تشريعي و جزايي که بخواهد در آن ها اجرا مي نمايد، بنابراين احکام جزايي را که به دنبال احکام تشريعي مي آيند، بيان کرده و مي فرمايد:« يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء» هرکس را که بخواهد مي آمرزد، و کسي مورد آمرزش او قرار مي گيرد که دستوراتش را  انجام دهد. « وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء» و هرکس را که بخواهد عذاب مي دهد، و کسي مورد عذاب او قرار مي گيرد که در انجام دادن فرمان الهي سستي ورزد.« وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا» و خداوند آمرزنده و مهربان است. يعني صفت هميشگي خدا که هرگز از او جدا نمي شود آمرزيدن و مهرباني است، پس او در همه ي اوقات گناهکاران را مي آمرزد و از خطاکاران در مي گذرد و توبه ي توبه کنندگان را مي پذيرد و خير فراوانش را شب و روز بر آفريدگانش سرازير مي کند.

آيه ي 15:

سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لَا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلًا چون  براي  گرفتن  غنايم  به  راه  بيفتيد ، آنان  که  از جنگ  تخلف  ورزيده   اندخواهند گفت  : بگذاريد تا ما هم  از پي  شما بياييم   مي  خواهند سخن   خدا را ديگرگون  کنند  بگو : شما هرگز از پي  ما نخواهيد آمد  خدا از  پيش  چنين  گفته  است   سپس  خواهند گفت  : بلکه  بر ما حسد مي  بريد ? نه   ، اينان  جز اندکي  نمي  فهمند.

وقتي باز پس ماندگان و  کساني را که در جنگ شرکت نکرده اند يادآور شد و آن ها را مذّمت کرد، بيان داشت که يکي از کيفرهاي دنيوي آنان اين است که پيامبر(ص) و يارانش هرگاه براي به دست آوردن غنيمت هايي بروند که جنگي در آن نيست از آن ها مي خواهند که همراهشان بيرون روند تا آنان را از غنيمت شريک سازند ، و مي گويند:« ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلَامَ اللَّهِ» بگذاريد ما هم همراه شما شويم. با  اين کار مي خ واهند وعده و سخن خداوند را دگرگون سازند که خداوند به کيفر و عذابشان حکم کرده و به طور تشريعي و تقديري اين غنيمت ها را به اصحاب مختص گردانده است. « قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ» به آنان بگو: هرگز همراه ما نخواهيد شد؛ پروردگارتان پيش از اين چنين گفته است که شما به سبب جنايت هايي که بر خود کرده ايد و  اين که جنگيدن در راه خدا را در مرحله ي اوّل ترک کرده ايد از غنيمت ها محروم هستيد.« فَسَيَقُولُونَ» آنها که از همراه شدن و بيرون رفتن با مومنان منع شده اند در پاسخ اين سخن خواهند گفت: « بَلْ تَحْسُدُونَنَا» نه چنين نيست، بلکه شما نسبت به ما حسد مي ورزيد و نمي خواهيد از غنيمت ها بهره مند شويم. و اگر مي فهميدند، مي دانستند که محروميتشان به سبب عصيانشان است، و گناهان هم کيفرهايي دنيوي و هم کيفرهايي ديني دارند. بنابراين فرمود:« بَلْ كَانُوا لَا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلًا» بلکه آنان جز اندکي در نمي يافتند.

آيه ي 17-16:

قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِن تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِن تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُم مِّن قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا به  اعراب  باديه  نشين  که  از جنگ  تخلف  ورزيده  اند ، بگو : به  زودي ، براي جنگ  با مردمي  سخت  نيرومند فرا خوانده  مي  شويد که  با آنها بجنگيد  يا مسلمان  شوند  اگر اطاعت  کنيد خدايتان  پاداشي  نيکو خواهد داد و اگر  ، همچنان  که  پيش  از اين  سر بر تافته  ايد ، سر برتابيد شما را به  عذابي   دردآورعذاب  مي  کند

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَابًا أَلِيمًا بر کور حرجي  نيست  ، و بر لنگ  حرجي  نيست  و بر بيمار حرجي  نيست   و  هرکه ، از خدا و پيامبرش  اطاعت  کند ، او را به  بهشتهايي  داخل  مي  کند که   درآن  نهرها روان  است   و هر که  سر برتابد به  عذابي  دردآورش  عذاب  مي   کند.

پس از آنکه خداوند متعال بيان کرد واپسماندگان باديه نشين در جهاد شرکت نمي کنند، و عذرهايي مي آورند، بدون آن که عذري داشته باشند، و از مسلمانان مي خواهند که هرگاه جنگ و کارزاري نباشد آنان را همراه با خود ببرند، و فقط براي به دست آوردن غنيمت همراه آنان باشند، براي آنکه آنان را آزمايش نمايد فرمود:« قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» به باز پس ماندگان باديه نشين بگو از شما دعوت خواهد شد که به سوي قومي جنگجو و پرقدرت برويد. يعني ائمه شما را به جنگيدن با قومي جنگجو دعوت مي کنند. و اين قوم فارس و روم و امثالشان بود. « تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ» با آن ها پيکار مي کنيد يا اين که مسلمان مي شوند. يعني نتيجه يکي از اين دو چيز خواهد بود، و اين است حقيقت جنگ و قتال عليه اقوامي که جنگجو و قدرتمند هستند ، زيرا آنان در اين حالت دادن جزيه را به مسلمين نخواهند پذيرفت بلکه يا مسلمان مي شوند يا بر آيين خود باقي مانده وبر آن خواهند جنگيد. و پس از آن که مسلمان ها با آنان بجنگند و آنان را ضعيف کنند و  خوار گردند و قدرتشان از دست برود آن  گاه يا مسلمان مي شوند و يا جزيه خواهند پرداخت.

« فَإِن تُطِيعُوا» پس اگر از کسي که شما را به جنگيدن با اين اقوام پر قدرت و جنگجو فرا مي خواند اطاعت  کنيد، « يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا» خداوند به شما پاداشي نيکو خواهد داد، و آن مزدي است که خداوند به دنبال جهاد در راه خدا عطا مي کند. « وَإِن تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُم مِّن قَبْلُ» و اگر روي بگردانيد هم چنان که پيش تر از جنگيدن با کساني که پيامبر شما را به پيکار با آن ها فرا خواند روي گردانيد، « يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» به شما عذابي دردناک خواهد داد. اين آيه بر فضيلت خلفاي راشدين که مسلمانان را به جهاد با اقوام جنگجو دعوت مي کردند دلالت مي نمايد. و نيز دال بر آن است که اطاعت از آن ها در اين باره واجب است.

سپس عذرهايي را بيان کرد که در صورت تحقّق آن آدمي از رفتن به جهاد معذور است . پس  فرمود:« لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ» بر نابينا و لنگ و بيمار گناهي نيست. يعني اين ها اگر در جهاد شرکت نکنند بر آنان گناهي نيست. چون عذرهايي دارند که مانع از شرکت آن ها مي شود. « وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» و هرکس با اطاعت از دستورات خدا و پيامبرش از آن ها فرمانبرداري نمايد و از نهي آنان اجتناب کند، « يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» خداوند او را وارد باغ هايي مي کند که رودبارها از زير آن روان است و در اين باغ ها همه ي آن چه که دل بخواهد و چشم ها از ديدن آن لذّت مي برند وجود دارد.« وَمَن يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَابًا أَلِيمًا» و هرکس از طاعت و فرمانبرداري خدا و پيامبرش روي بگرداند خداوند او را به عذاب دردناکي گرفتار مي سازد. پس تمام سعادت در اطاعت خداست و بدبختي واقعي و کامل در نافرماني و مخالفت با خداست.

آيه ي 21-18:

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا خدا از مؤمنان  آن  هنگام  که  در زير درخت  با تو بيعت  کردند ، خشنود  گشت و دانست  که  در دلشان  چه  مي  گذرد  پس  آرامش  بر آنها نازل  کرد و  به  فتحي  نزديک  پاداششان  داد ،

وَمَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا و به  غنيمتهايي  بسيار که  به  دست  مي  آورند  و خدا پيروزمند و حکيم  است وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا خدا به  شما وعده  غنايم  بسيار داده  است  که  به  چنگ  مي  آوريد ، و اين ، غنيمت  را زودتر ارزاني  داشت  و شما را از آسيب  مردمان  امان  بخشيد ، تا  براي  مؤمنان  عبرتي  باشد و به  راه  راست  هدايتتان  کند.

وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا و غنايم  ديگري  که  هنوز به  آنها دست  نيافته  ايد  هر آينه  خدا به  آن   احاطه  دارد و او بر هر کاري  تواناست.

خداوند متعال از فضل و رحمت خويش خبر مي دهد و اين که از مومنان بدان گاه که زير آن درخت با پيامبر بيعت مي کردند خشنود گرديد؛ بيعتي که آنان را رو سفيد نمود و با آن سعادت هر دو جهان را به دست آورند. اين بيعت که به آن «بيعة الرضوان» و « بيعة اهل الشجره» نيز گفته مي شود بدان خاطر صورت گرفت که وقتي پيامبر (ص) در روز حديبيه با  مشرکين سخن گفت که او براي جنگيدن با کسي نيامده، بلکه براي زيارت اين خانه = کعبه آمده است، عثمان بن عفان (رضي الله عنه) را براي اين امر به مکّه فرستاد.پس از آن خبري غير واقعي آمد که مشرکان عثمان را به قتل رسانده اند، در اين هنگام پيامبر (ص) مومنان را که همراه و تعدادشان به هزار و پانصد نفر مي رسيد  جمع کرد و زير درختي با او بيعت کردند که با مشرکان بجنگند و هرگز  فرار نکنند. پس خداوند متعال خبر داد که او از مومنان در اين حالت خشنود گرديده که يکي از بزرگ ترين عبادت  ها و از بزرگ ترين چيزهايي بود که بوسيله ي آن  انسان به خدا نزديک مي شود. « فَعَلِمَ مَا قُلُوبِهِم » پس خداوند ايماني را که در دل هايشان بود  دانست، « فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ» در نتيجه به سپاس ايماني که در دل هايشان بود آرامش را بر آنان  فرو فرستاد و بر هدايت آن ها افزود.

و خداوند از اضطراب و پريشاني اي که به خاطر شرايط تحميل شده به پيامبر از سوي مشرکان در دل هاي خود داشتند آگاه بود، پس آرامشي بر دل هايشان فرود آورد که آن ها را پايدار و خاطرشان را جمع کرد.« وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا » و فتح نزديکي را پاداششان کرد که فتح خيبر بود و در آن به جز اهل حديبيه مشارکت نداشتند. پس خيبر و غنيمت هايش به عنوان به آن ها داده شده و به پاس فرمانبرداري شان از خدا و گام برداشتن در راه خشنودي اش به آنان عطا گرديد.

« وَمَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا» و غنيمت هاي فراواني که آن را به دست خواهند آورد. و خداوند عزيز و حکيم است يعني داراي قوّت و عزّت کامل است و بر همه چيز چيره است.

پس اگر بخواهد، از کافران در هر جنگي که ميان آن ها و مومنان اتفاق مي افتد انتقام خواهند گرفت، امّا ا و با حکمت است و  مومنان و کافران را به وسيله ي يکديگر مي آزمايد و مومن  را به وسيله ي کافران مورد آزمايش قرار مي دهد.

« وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا» خداوند غنيمت هاي فراواني را به شما وعده داده است که آنه ا را به چنگ مي آوريد. اين شامل همه ي غنيمت هايي مي شود که تا روز قيامت مسلمان ها به دست خواهند آورد. « فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ» و اين غنيمت خيبر را زودتر برايتان فراهم ساخت. يعني گمان نبريد که فقط همين يک غنيمت بهره ي شماست، بلکه غنيمت هاي زيادي است که پس از اين به شما خواهد رسيد. « وَكَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ» و خداوند را ستايش کنيد که دست تعّدي مردماني را از شما بازداشت که توانايي جنگيدن با شما را داشتند که به آن علاقمند بودند . پس اين نعمتي است که خداوند به شما بخشيده و تخفيفي است از جانب او که کارتان را سبک تر کرده است.« وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ» وتا اين غنيمت نشانه اي براي مومنان باشد که از آن بر خبر راستين و وعده حق خداوند، و اين که پاداشي است براي مومنان، استدلال کنند، و به يقين دريابند کسي که اين غنيمت را مقدّر نموده و فراهم آورده غنيمت هاي ديگري را هم فراهم خواهد آورد.

« وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا » و با اسبابي که برايتان فراهم مي نمايد شما را به راه راست از قبيل کسب علم و ايمان و عمل صالح هدايت مي نمايد.

« وَأُخْرَى» هم چنين غنيمت هايي ديگري را به شما وعده داده است، « لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا» که به هنگام اين خطاب توان دست يافتن به آن را نداريد. « قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ» خداوند با قدرتش بر آن  احاطه دارد و بر آن تواناست و تحت تدبير و فرمانروايي اوست. و آن غنيمت را به شما وعده داده است. پس قطعا آن چه او بدان  وعده داده پيش خواهد آمد، زيرا خداوند کاملا تواناست. بنابراين فرمود:« وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا» و خداوند بر هر چيزي تواناست.

آيه ي 23-22:

وَلَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا و اگر کافران  با شما به  جنگ  برخيزند ، پشت  کرده  بگريزند و ديگر هيچ  دوست  و ياريگري  نمي  يابند

سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا اين  سنت  خداست  که  از پيش  چنين  بوده  است  و تو در سنت  خدا دگرگوني   نخواهي  يافت.

در اين جا خداوند به بندگان مومن خود مژده مي دهد که آن ها بر کافران پيروز خواهد کرد واگر کافران با آن ها روبرو مي شدند و با آنان مي جنگيدند، « لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيًّا» به يقين پشت مي کردند، آن گاه کارسازي نمي يافتند که کارشان را درست کند. « وَلَا نَصِيرًا» و ياوري نمي يافتند که آن ها را در جنگيدن با شما ياري نمايد، بلکه کافران خوار و مغلوب مي گشتند. و اين سنّت الهي در ميان امّت هاي گذشته است که لشکريان خدا پيروزند« وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا» و براي سنّت خدا تبديلي نخواهي يافت.

آيه ي 25-24:

وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا اوست  که  چون  در بطن  مکه  بر آنها پيروزيتان  داد ، دست  آنها را از شما، ودست  شما را از آنها بازداشت   و خدا به  کارهايي  که  مي  کرديد آگاه  و  بينا بود

هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَن يَشَاء لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ايشان  همانهايند که  کفر ورزيدند و شما را از مسجدالحرام  بازداشتند و، نگذاشتند که  قرباني  به  قربانگاهش  برسد  اگر مردان  مسلمان  و زنان   مسلماني  که  آنها را نمي  شناسيد در ميان  آنها نبودند و بيم  آن  نبود که   آنها را زيرپاي  درنورديد و نادانسته  مرتکب  گناه  شويد ، خدا دست  شما را  از آنها بازنمي  داشت  و خدا هر که  را بخواهد مشمول  رحمت  خود گرداند  اگر از يکديگر جدا مي  بودند ، کافرانشان  را به  عذابي  دردآور عذاب  مي کرديم.

خداوند با بيان منّت خويش بر بندگانش و اين که آن ها را از شر کافران و جنگيدن با آن ها در امان قرار داد، مي فرمايد:« وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ» او همان خدايي است که در درون مکّه دست اهل مکّه را از شما و دست شما را از آنان کوتاه کرد، بعد از آن که شما را بر آنان پيروز گردانيد. يعني بعد از آن که شما بر آن ها بدون پيمان و قراردادي در اختيار شما قرار گرفتند و حدود هشتاد نفر بودند که به سوي مسلين آمده بودند تا به صورت ناگهاني بر آنان حمله ور شوند. پس ديدند که مسلمان ها هوشيار و بيدارند و آن ها را دستگير کردند امّا آن ها را نکشتند، بلکه رهايشان نمودند و خدا به مومنان رحم نمود که آن مشرکان را نکشتند.

« وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا» و خداوند به آن چه مي کنيد بيناست؛ پس هر عمل کننده اي را طبق عملش سزا و جزا مي دهد و شما مومنان را با تدبير نيکويش تحت تدبير خود قرار مي دهد.

سپس خداوند متعال اموري را بيان کرد که مومنان را بر جنگيدن با مشرکان تشويق مي نمايد و آن امور عبارتند از : کفر ورزيدن آن ها به خدا و پيامبرش و جلوگيري کردن آن ها از ورود پيامبر و همراهانش به مسجدالحرام، در حالي که پيامبر و مومنان براي اداي عمره و  بزرگداشت کعبه آمده بودند . و نيز آن ها کساني هستند که « وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ» نگذاشتند قرباني هايي که با خود نگاه داشته بوديد به قربانگاه و محل قرباني اشان در مکه برسند، جايي که قرباني هاي عمره ذبح مي شوند. پس قرباني ها به محل قرباني جلوگيري کردند، و همه ي اين امور سبب مي شود تا با آن ها پيکار کنيد. امّا مانعي هست که از جنگيدن با آن ها منع مي کند و آن وجود مردان و زنان مومني است در ميان مشرکين و آن ها در يک محله مشخص زندگي نمي کنند که به آن ها آزاري نرسد. پس اگر اين زنان و مردان نبودند که مسلمان ها آن ها را نمي شناختند، و از بيم اين که مبادا آن ها پايمال شوند، « فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ» و آن گاه نادانسته رنج و زياني به شما مي رسيد. يعني در صورت جنگيدن آن ها مورد اذّيت و آزار قرار مي گرفتيد و اين امر ناپسندي بود که شما بر آن متاسف و دچار اذيت مي شديد. و فايده ي اخروي هم داشت و آن اين که « لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَن يَشَاء» تا هرکه را بخواهد غرق رحمت خويش سازد. پس با د ادن  ايمان به آنان بعد از کفر، و هدايت  کردنشان پس از گمراهي، بر آن ها منّت مي گذارد. پس بدين خاطر شما را از جنگيدن با آن ها بازداشت. « لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» و اگر مومنان از آن ها دور گشته و از آنان جدا مي شدند به کافران عذاب دردناک مي داديم به اين صورت که جنگيدن با آن ها را برايتان روا مي داشتيم و به شما اجازه ي پيکار با آنان را مي داديم و شما را بر آنان پيروز مي گردانديم.

آيه ي 26:

إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا آنگاه  که  کافران  تصميم  گرفتند که  دل  به  تعصب  ، تعصب  جاهلي  سپارند ،  خدا نيز آرامش  خود را بر دل  پيامبرش  و مؤمنان  فرو فرستاد و به  تقوي   الزامشان  کرد که  آنان  به  تقوي  سزاوارتر و شايسته  تر بودند و خدا بر هر  چيزي  داناست.

خداوند  متعال مي فرمايد:« إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ» آن گاه که کافران تعصّب و نخوّت جاهليت را در دل هايشان جاي دادند و از نوشتن « بسم الله الرحمن الرحيم» در ابتداي عهدنامه ممانعت به عمل  آوردند و از ورود پيامبر خدا(ص) و مومنان در آن سال به مکّه جلوگيري کردند و به آن ها اجازه ي ورود ندادند تا مردم نگويند: « پيامبر و مومنان بر قريش چيره شدند و به زور وارد مکّه گرديدند.» و اين نزعه هاي جاهليت همواره در دل هايشان بود و باعث شد تا آن ها مرتکب بسياري از گناهان شوند.« فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ» و آن گاه خدا آرامش خود را بر پيامبرش و نيز بر مومنان نازل کرد، و خشم آن ها را وادار نکرد تا با مشرکان همان برخوردي را بکنند که با مسلمانان کردند، بلکه آن ها به خاطر حکم خدا شکيبايي ورزيدند و به شرايطي پايبند ماندند که در آن حرمات الهي مورد تعظيم قرار مي گرفت، و به آن چه مردم مي گفتند و به سرزنش سرزنش کنندگان اعتنايي نکردند.

« وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى» و آن ها را به اجراي  کلمه ي تقوي که « لا اله الا الله» و لوازمات آن است ملزم نمود و آنان هم بدان ملتزم شدند، « وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا» و آنان از ديگران به آن سزاوارتر و اهل آن بودند و خداوند از آن جا  که از خيري که در دل هايشان وجود داشت  آگاه بود آن ها را سزاوار آن قرار داد. بنابراين فرمود:« وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» و خداوند بر هر چيزي داناست.

آيه ي 28-27:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا خدا رؤياي  پيامبرش  را به  صدق  پيوست  که  گفته  بود : اگر خدا بخواهد ،، ايمن  ، گروهي  سر تراشيده  و گروهي  موي  کوتاه  کرده  ، بي  هيچ  بيمي  به  مسجدالحرام  داخل  مي  شويد  او چيزها مي  دانست  که  شما نمي  دانستيد  و  جز آن  در همين  نزديکي  فتحي  نصيب  شما کرده  بود

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا اوست  که  پيامبرش  را به  هدايت  و دين  حق  فرستاد تا آن  دين  را بر همه   اديان  پيروز گرداند  و خدا شهادت  را کافي  است.

خداوند متعال مي فرمايد:« لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ» خداوند خواب را راست و درست به پيغمبر خود نشان داد. پيامبر در مدينه خوابي ديده بود که آن را به اطلاع يارانش رساند. او چنين خواب ديده بود که آن ها وارد مکّه خواهند شد و کعبه را طواف مي  کنند. پس وقتي آن چه در حديبيه پيش آمد و آن ها بدون اين که  وارد مکّه شوند برگشتند در  اين مورد زياد حرف زدند، حتّي به پيامبر(ص) گفتند: مگر تو به ما خبر ندادي که وارد کعبه خواهيم شد و آن را طواف خواهيم کرد؟ فرمود: « آيا به شما خبر دادم که در همين سال وارد خواهيد شد؟ گفتند:« نه» فرمود: « پس شما وارد آن خواهيد شد و آن را طواف خواهيد کرد.» خداوند متعال در اين جا فرمود:« لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ» به درستي که خدا خواب پيامبر را محقّق خواهد گرداند، يعني حتما بايد واقع شود و صداقت و راستي آن محقق گردد و اينکه وقوع آن به تاخير بيافتد تضادي با اصل مساله ندارد.« لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ» و به خواست خدا همه ي شما در امن و امان و در حالي که موي سرتان را تراشيده و کوتاه کرده ايد وارد مسجدالحرام خواهيد شد. يعني در اين حالت که مقتضي تعظيم بيت الحرام است و در حالي که مناسک را ادا کرده ايد و با تراشيدن موي سر يا کوتاه کردنش آن را تکميل نموده ايد، و در حالت امن و امان وارد مسجد الحرام خواهيد شد.« فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا» پس خداوند از منافع و مصلحت هايي آگاه است که شما آن را نمي دانيد . بنابراين پيش از وارد شدن به مکّه فتح نزديکي را مقّرر داشت. و از آن جا که اين واقعه باعث تشويق دل هاي برخي از مومنان گشته بود و حکمت آن را از آن ها پوشيده داشته بود خداوند حکمت و منفعت آن را بيان کرد. و  اين گونه همه احکام شرعي خدا سراسر هدايت و رحمت هستند.

سپس از يک حکم کلّي و عام خبر داد و فرمود:« هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى»  خداوند ذاتي است که پيغمبر خود را با هدايت و دانش مفيد که انسان را از گمراهي دور مي دارد و راه هاي خير و شر را بيان مي  نمايد، فرستاد، « وَدِينِ الْحَقِّ» همچنين او را با ديني فرستاد که ويژگي آن حق است، و حق عبارت است از عدل و احسان و رحمت، و دين حق عبارت است از هر عمل شايسته اي که دل ها را تزکيه نمايد و نَفس ها را پاک گرداند و اخلاق را پرورش دهد و قدر و منزلت را رفعت بخشد. « لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» تا او را به وسيله ي دين و رسالتش و به وسيله ي حجّت و برهان قاطع، بر همه اديان پيروز بگرداند و آن ها را با متوّسل شدن به زور و شمشير به تسليم شدن و اطاعت  کردن وادار کند.

آيه ي 29:

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا محمد پيامبر خدا ، و کساني  که  با او هستند بر کافران  سختگيرند و با، يکديگر مهربان   آنان  را بيني  که  رکوع  مي  کنند ، به  سجده  مي  آيند و  جوياي  فضل و خشنودي  خدا هستند  نشانشان  اثر سجده  اي  است  که  بر چهره   آنهاست   اين  است  وصفشان  در تورات  و در انجيل  ، که  چون  کشته  اي  هستند  که  جوانه  بزند و آن  جوانه  محکم  شود و بر پاهاي  خود بايستد و کشاورزان  را  به  شگفتي  وادارد ، تا آنجا که  کافران  را به  خشم  آورد  خدا از ميان  آنها  کساني  را که ايمان  آورده  اند و کارهاي  شايسته  کرده  اند به  آمرزش  و  پاداشي  بزرگ  وعده داده  است.

« مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ» خداوند متعال از پيامبرش  محمّد (ص) و کساني که با او بودند از مهاجران و انصار خبر مي دهد که آن ها داراي کامل ترين صفت ها و بزرگ ترين حالات مي باشند. و خبر مي دهد که « أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ» آنان بر کافران سخت گير هستند. يعني در پيروز شدن بر آن ها نهايت  کوشش خود را مبذول مي دارند و کافران از آن ها چيزي جز تندي و سختي نمي بينند. بنابراين دشمنانشان در برابر آنان خوار گرديدند و شکست خوردند و مسلمين بر آن ها چيره شدند.

«رُحَمَاء بَيْنَهُمْ» با هم ديگر مهربانند و همديگر را دوست مي دارند، همانند يک جسم و  تن،  و هر آنچه را براي خود مي پسنديد و دوست مي داشتند براي برادرشان هم دوست مي داشتند. اين رفتار آن ها با مردم بود. و امّا رفتارشان با خالق و خداوند چنين بود: « تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا» آن ها را در حال رکوع و سجده مي بيني. يعني زياد نماز مي خوانند که بزرگ ترين ارکان نماز رکوع و سجده است. « يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا» و آن چه که در وراي اين عبادت مي جويند  فضل و خشنودي خداست . يعني مقصودشان رسيدن به رضايت پروردگار ودست يافتن به پاداش اوست. « سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ» از بس که  عبادت انجام مي دهند و به خوبي عبادت مي کنند، در چهره هايشان اثر گذاشته و چهره هايشان نوراني گشته است. چون با نماز درونشان روشن گشته و برونشان نيز شکوه و زيبايي يافته است. « ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ»اين وصف که  خداوند آن ها را بدان توصيف نموده در تورات ذکر شده است . « وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ» و توصيفشان در انجيل چيزي ديگر است و آن اين است که آن ها در تکامل و تعاونشان، « كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ» همانند کشتزاري هستند که جوانه اش را برآورده آن گاه آن را تنومند ساخته است. يعني جوانه هايش را برآورده و آن گاه جوانه ها در پابرجا ماندن با او همکاري مي کنند.

« فَاسْتَغْلَظَ» پس اين کشتزار قوي و نيرومند مي شود« َاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ» و بر ساقه هايشان راست ايستد، « يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ» و به سبب تکامل و زيبايي و باروري فراوانش کشاورزان را شگفت زده مي سازد. همچنين اصحاب (ص) همانند کشتزار هستند و همان گونه به مردم سود مي رسانند و مردم همان طور که به کشتزار نياز دارند به آن ها نيز نيازمندند.

پس قوّت و ساقه هايشان مي باشد. و چون فرد کوچک تر و کسي که بعدا مسلمان مي شود به بزرگ تر و کسي که پيش تر اسلام آورده در مي آميزد و يک ديگر را در برپاداشتن دين خدا و دعوت کردن به سوي آن ياري مي نمايند، همچون کشتزاري هستند که جوانه اش را بر مي آورد و آن گاه جوانه ها بارور مي شود و آن کشتزار قوي مي گردد. بنابراين فرمود:« لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» تا به وسيله ي آنان کافران را خشمگين کند. زيرا کافران وقتي اجتماع آن ها را مي بينند و سرسختي شان را بر دشمنان دينشان مشاهده مي کنند، و وقتي با آن ها در ميدان هاي نبرد و کارزار روبرو مي شوند به خشم مي آيند.« وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا» خداوند به  کساني از آنان  که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده اند آمرزش و پاداشي بزرگ وعده داده است. پس اصحاب(ص) کساني بودند که هم ايمان آورده و هم عمل صالح انجام داده بودند. از اين رو خداوند آن ها را مورد آمرزش، قرار داد که از لوازم آمرزش  مصون ماندن از بدي هاي دنيا و آخرت است، و به آنان پاداش بزرگي در دنيا و آخرت عطا کرد.

داستان حديبيه

اين داستان حديبيه را به طور مفّصل و آن گونه که امام ابن قيم رحمه الله در کتاب «الهدي النبوي» بيان نموده بازگو مي کنيم، زيرا پرداختن به اين داستان به صورت مشروح بر فهم اين سوره کمک مي نمايد، ابن قيم از  مفاهيم و اسرار اين داستان سخن به ميان مي آورد. او مي گويد:« نافع  گفت: ذي القعده ي سال ششم هجري پيامبر حرکت کرد. اين صحيح  است و اين گفته زهري و قتاده و موسي بن عقبه و محمّد بن اسحاق و ديگران نيز است.

و هشام بن عروه به روايت از پدرش مي گويد: پيامبر(ص) در ماه رمضان حرکت کرد و در ماه شوال صلح  حديبيه تحقّق پذيرفت. امّا اين درست  نيست بلک غزوه ي فتح در رمضان انجام شده است.

در صحيحين به روايت از انس آمده است که : پيامبر چهار عمره به جاي آورده است که همه در ماه ذي القعهده بوده اند. و او عمره ي حديبيه را از زمره ي اين چهار عمره بر شمرده و مي گويد: در حديبيه هزار و پانصد نفر همراه پيامبر بودند. و در صحيحين به روايت جابر نيز چنين آمده است. و نيز از او در صحيحين روايت است که هزار و چهارصد نفر بودند و همچنين در صحيحين در روايت عبدالله بن أبي أوفي آمده که مي گويد: ما هزار و سيصد نفر بوديم.

قتاده مي گويد: به سعيد بن مسبّب گفتم: گروهي که در بيعت رضوان حضور داشتند چند نفر بودند؟ گفت: هزار و پانصد نفر بودند. من گفتم: جابر بن عبدالله مي گويد که آن ها هزار و چهارصد نفر بودند، سعيد بن مسّبب گفت: خداوند بر او رحم نمايد او دچار توّهم و اشتباه شده است، او خودش به من گفت که هزار و پانصد نفر بودند. از جابر دو روايتِ صحيح نقل شده است و نيز در روايتي صحيح از  او نقل شده است که آنه در سال حديبيه هفتصد شتر قرباني کردند که هر شتر براي هفت نفر قرباني مي شد. پس به او گفته شد: شما چند نفر بوديد؟ گفت: سوار و پياده هزار و چهارصد نفر بوديم. اين بيشت تر به دل مي نشيند. و اين گفته براء بن عازب و معقل بن يسار و سلمه بن أکوع صحيح ترين روايتي است که از آن ها نقل شده است. و هم چنين نظر و گفته ي مسيت بن حزن همين است.

شعبه به روايت از قتاده و او به نقل از سعيد بن مسيب و او از پدرش روايت مي کند که ما در زيردرخت هزار و چهارصد نفر همراه پيامبر بوديم.

و کسي که بگويد: آن ها هفتصد نفر بودند دچار اشتباه آشکاري شده است. و از اين جا استنباط کرده است که آن ها هفتصد شتر قرباني کرده اند، و هر شتر براي هفت يا ده نفر قرباني مي شد. امّا اين بر آن چه او مي گويد دلالت نمي کند چون  تصريح شده که در اين غزوه يک شتر براي هفت نفر قرباني شده است، پس اگر براي همه هفتاد شتر قرباني شده آن ها چهارصد و نو نفر بوده  اند.

و در همين حديث و در آخر آن مي گويد هزار وچهارصد نفر بودند. بالاخره داستان از اين قرار است که آن ها وقتي به دزدي الحليفه رسيدند پيامبر(ص) قلاده را در گردن قرباني انداخت و آن را علامت گذاري نمود، و براي عمره احرام بست، و پيشاپيش يکي از افراد قبيه ي خزاعه را به عنوان جاسوس فرستاد تا اطلاعاتي از قريش بياورد و ا و را از احوال آنان آگاه  کند. آن ها به راه خود ادامه دادند تا اين که به نزديکي عُسفان رسيدند، در اين جا جاسوس پيامبر (ص) به نزد ايشان آمد و گفت: طائفه کعبه بن لوي را در حالي پشت سرگذاشته ام که احابيش [1]را براي مقابله ي با تو جمع کرده و گروه هايي را براي رويارويي با تو گرد آورده اند، و آنان با تو خواهند جنگيد و تو را از ورود به کعبه بازخواهند داشت.»

پيامبر(ص) با اصحابش مشورت کرد و فرمود:« آيا موافق هستيد که به زنان و کودکان اين جماعت که به ياري آنان رفته اند حمله ور شويم و آنان را به اسارت خود درآورديم تا اگر بر سر جاي خود نشستند شکست  خورده و اندوهگين باشند و اگر فرار کردند خدا گردن آنان را قطع کند؟! يا آن که مي خواهيد آهنگ خانه خدا کنيم و هرکس از ورود ما به آن جلوگيري کرد با او کارزا کنيم؟ ابوبکر گفت: خدا و پيامبرش  بهتر مي دانند، امّا ما به قصد انجام عمره آمده ايم و براي جنگ با کسي نيامده ايم ولي هرکس ميان ما و خانه خدا حائل گردد با  او کارزار خواهيم کرد، آن گاه پيامبر(ص) فرمود: پس راه بيفتيد. همه به راه افتادند. تا اين که به يکي از راه ها رسيدند و پيامبر(ص) فرمود: خالد بن وليد به همراه لشکري از قريش در غميم است پس به سمت راست حرکت  کنيد.» پس خالد متّوجه آن ها نشد تا اين ناگهان گرد و غبار لشکر را مشاهده کرد و  او در اين هنگام شتابان به سوي قريش شتافت تا به آنان هشدار دهد. پيامبر(ص) هم چنان به مسير خود  ادامه دهد. پيامبر(ص) هم چنان به مسير خود ادامه داد تا اين که به ثنيه و گردنه اي رسيد که از آن جا بر آن ها فرود مي آد. در اين جا شترش به زمين خوابيد و مردم گفتند:« حلّ حلّ» امّا شتر از جاي برنخاست. مردم گفتند: قصواء» بدون هيچ علتي به زمين افتاده است. پيامبر فرمود: «قصواء بدون علت بر زمين نيفتاده است. و چنين عادتي هم  ندارد بلکه ه مان چزي که فيل ابرهه را از رفتن بازداشت اين شتر را نيز بازداشته است.» سپس فرمود:« سوگند به آن که جانم در دست اوست هر شيوه اي را که به من پيشنهاد کنند و در آن حرکت حريم الهي را رعايت کرده باشند از آنان خواهم پذيرفت.» آن گاه شترش را از جاي حرکت داد و شتر از جاي بلند شد و پيامبر راه را تغيير داد تا اين که به انتهاي حديبيه رسيدند و در کنار چشمه کم آبي فرود آمدند که  مردم به زحمت از آن آب بر مي داشتند. ديري نپائيد که مردم همه ي آب آن را کشيدند و خشک شد و از تشنگي به پيامبر خدا(ص) شکايت بردند. پيامبر تيري از ترکش خود بيرون آورد و به آنان دستور داد که آن تير را در چشمه قرار دهند، قسم به خدا پيوسته از آن چشمه آب مي جوشيد  تا اين همه سيراب شدند و از آب بي نياز گرديدند. قريش از اين که پيامبر(ص) بر آن ها وارد شده بود پريشان شدند، و پيامبر(ص) بر آن شد تا مردي را به نزد آن ها بفرستد. سپس عمر بن خطاب(ص) را فرا خواند تا او را به سوي آنان بفرستد. عمر گفت:« اي پيامبر خدا؟ من در مکّه از طايفه ي بني کعبه کسي را ندارم که اگر مورد اذّيت و آزار قرار گرفتم به خاطر من ناراحت شود و خشمگين شود.»

پس عثمان بن عفان را بفرست که قبيله اش از  او حمايت مي کنند و خواسته ي شما را ابلاغ مي کند.» پيامبر(ص) عثمان بن عفّان را فرا خواند و او را به سوي قريش فرستاد و به او فرمود:« به قريش خبر بده که ما براي جنگ نيامده ايم، بلکه ما براي اداي عمره آمده ايم و آن ها را به اسلام دعوت کن». و هم چنان به عثمان دستور داد که به نزد مردان و زنان مومني برود که در  مکبه  هستند و آن ها را به پيروزي و فتح مژده دهد، و به آن ها خبر دهد که خداوند دين خود را در مکه چيره خواهد کرد و ديگر در آن جا  ايمان مخفيانه نگاه داشته نمي شود.

عثمان به راه افتاد تا اين که در « بلدح» گذرش بر قريش افتاد، آن ها گفتند:« کجا مي روي؟» گفت: « پيامبر خ دا(ص) مرا فرستاده است تا شما را به خدا و به اسلام دعوت کنم و شما را خبر دهم که ما براي جنگيدن نيامده ايم، بلکه ما براي اداي عمره آمده ايم». گفتند:« آن چه گفتي شنيديم حال به دنبال کارت برو!» ابان بن سعيد به سوي او آمد و به او خوش آمد گفت و اسبش را زين کرد و عثمان را سوار بر اسبش نمود و او را پناه داد و پشت سر خود سوار کرد تا به مکّه رسيد. مسلمان ها پيش از آن که عثمان از مکه بازگردد، گفتند:« عثما قبل از ما به کعبه راه يافت و آن را طواف کرد». پيامبر(ص) فرمود:

« گمان نمي برم او کعبه را طواف کند در حالي که ما از رسيدن به آن جا باز داشته شده ايم». گفتند:« چه چزي او را از طواف کعبه باز مي دارد در حالي که او به آن راه يافت است؟» پيامبر فرمود:« گمان من درباره ي او اين است که کعبه را طواف نکند مگر اين که همراه او باشيم و با هم طواف کنيم.» مسلمان ها با مشرکان درباره ي قضيه صلح در آميختند، پس مردي درباره ي قضيه صلح در آميختند، پس مردي به سوي مردي ديگر از آن گروه تير انداخت و جنگي در گرفت و آن ها به سوي يکديگر تير و سنگ پرتاب  کردند و هر دو گروه فرياد برآوردند و تعدادي از يکديگر را به گروگان گرفتند. به پيامبر(ص) خبر رسيد که عثمان کشته شده است، آنگاه پيامبر اصحاب را به بيعت فرا خواند.مسلمان ها به سوي پيامبر(ص) در حالي که او زير درخت بود شوريدند و با او بيعت کردند که فرار نکنند. پيامبر(ص) دست خودش را بلند کرد و فرمود:ن اين دست عثمان است». وقتي بيعت تمام شد عثمان برگشت. مسلمانها گفتند:« به طواف کردن گرد کعبه راضي شدي اي ابا عبدالله؟» عثمان گفت: « بدگماني درباره ي من پنداشته ايد، سوگند به آن که جانم در دست اوست اگر يک سال در مکه مي ماندم و پيامبر خدا در حديبيه مقيم بود کعبه را طواف نمي کردم تا اين که پيامبر آن را طواف نمايد.

قريش از من خواستند تا کعبه را طواف کنم امّا من نپذيرفتم. آن گاه مسلمان ها گفتند:« پيامبر را براي بيعت مردم گرفت و همه ي مسلمان ها با او بيعت کردند. مسلمان ها همه با پيامبر بيعت کردند جز « جد بن قيس». معقل بن يسار شاخه هاي درخت را نگاه داشته بود و آنها را بلند مي کرد تا به پيامبر نخورند، و اولّين کسي که با او بيعت  کرد ابوسنان اسدي بود، و سلمه بن اکوع سه بار با او بيعت کرد، به همراه اوّلين گروه از مردم، و با وسطي ها، و با آخرين افراد نيز همراه شد و بيعت کرد.

در اين هنگام که  مسلمانان مشغول بيعت با پيامبر بودند بديل بن ورقاء خزاعي به همراه گروهي از افراد قبيله خزاعه آمد. در ميان اهل تهامه مردمان خزاعه همراه محرم  اسرار پيامبر بودند. بديل گفت:« من از نزد طايفه ي کعب بن لوي و عامر بن لوي مي آيم، آن ها در نزديکي آب هاي حديبيه فرود آمده اند و حتي زنان و کودکان خود را به همراه آورده اند و آنان با تو خواهند جنگيد و تو را از ورود به مکبه باز خواهند داشت».

پيامبر(ص) فرمود:« ما براي جنگيدن با کسي نيامده ايم، بلکه ما براي اداي عمره آمده ايم، و قريش نيز از جنگ به ستوه آمده و زيان هاي بسياري از آن ديده اند و اگر بخواهند، من با آنان سازش خواهم کرد در قبال اين که آنان نيز مرا با مردم واگذارند. و اگر بخواهند به راهي که مردم رفته اند بروند، چنين کنند، وگرنه معلوم مي شود که استراحت و تجديد قوا کرده اند، و اگر اصرار به جنگ دارند سوگند به آن که جانم در دست اوست در راه اين دعوت با آنان خواهم جنگيد تا جان از تنم درآيد يا اينکه خداوند کار خودش را پيش ببرد. بديل گفت:« آن چه را مي گويي براي آنان باز خواهم گفت».

بديل به راه افتاد تا اين که پيش قريش آمد. گفت: « من از جانب اين مرد به نزد شما آمده ام و چيزهايي مي گفت اگر بخواهيد سخنانش را براي شما باز مي گويم». نابخردانشان گفتند:« ما نيازي نداريم که از سخنان او چيزي براي ما بگويي»، امّا خردمندانشان گفتند:« آن چه راکه شنيده اي بازگوي». گفت:« چنين و چنان گفت» عروه ي بن مسعود ثقفي گفت: « برنامه ي خوبي به شما پيشنهاد کرده است، پس آن را بپذيريد و بگذاريد من نزد او بروم ». گفتند:« پيش او برو» عروه نزد بديل گفته بود به او گفت. در اين هنگام عروه به پيامبر گفت:« اي محمّد! فرض کن اگر قومت را ريشه کن ساختي، پس آيا شنيده اي که پيش از تو احدي از عرب خويشاوندانش را ريشه کن کرده باشد؟ و اگر چيز ديگري مي خواهي قسم به خدا من مشتي از اراذل و اوباش را مي بينم که اطرافت را گرفته اند و شايسته است که فرار کنند و  تو را تنها بگذارند.»

ابوبکر گفت:« أُمصُص بَظَرَ  اللَّاتِ» زبان ...« لات» را بمک» ، آيا ما از کنار او مي گريزيم، او را رها مي کنيم؟ عروه گفت:« اين کيست؟» گفتند:« ابوبکر» گفت:« سوگند به آن که جانم در دست اوست اگر احساني نبود که پيش از اين بر من روا داشته اي و من هنوز از جبران آن برنيامده ام، پاسخ تو را مي دادم!!» و هم چنان با پيامبر سخ ن مي گفت و هرگاه با او سخن مي گفت با دستش ريش پيامبر را مي گرفت. مغيره بن شعبه در حالي که کلاه آهنين بر سر داشت و شمشير به دست داشت بر بالاي سرپيامبر ايستاده بود.

پس هر وقت که عروه مي خواست ريش پيامبر را بگيرد با دسته ي شمشير روي دستش را مي زد و مي گفت:« دست خود را از ريش پيامبر دور بدار»، عروه سرش را بلند کرد و گفت:« اي کيست؟» گفت:« مغيره بن شعبه هستم» . عروه گفت:« اي بي وفا! مگر من نبودم براي رفع آن نرنگ بازي تو آن همه کوشش کردم؟!» مغيره در دوران جاهليت با گروهي همراه شده بود و تعدادي را کشته و اموالشان را ربوده بود، سپس آمد و مسلمان شد. پيامبر فرمود:« اسلام تو را مي پذيرم امّا با آن اموال کاري ندارم.»

سپس عروه مدّتي اصحاب پيامبر خدا(ص) را زير نظر گرفت، پيامبر هرگاه آب دهن مي انداخت اصحاب آن را نمي گذاشتند که به زمين بيافتد بلکه با دست هايشان آن را مي گرفتند و چهره و بدن خود مي ماليدند. و هرگاه دستوري به آن ها مي داد شتابان آن را انجام مي دادند، و هرگاه وضو مي گرفت براي برگرفتن قطرات آب وضوي او نزديک بود سر و دست خود را بشکنند، و هرگاه پيامبر حرف مي زد صداهايشان را پايين مي آوردند و به خاطر بزرگداشت او تيز به وي نگاه نمي  کردند و به او خيره نمي شدند.

پس عروه به نزد همراهانش بازگشت و گفت: اي قوم من! به خدا من نزد پادشاهان رفته ا م، نزد کسري و قيصر و نجاشي. سوگند به خدا! پادشاهي را نديده ام که يارانش او را چنان تعظيم کنند که اصحاب محمّد، او را بزرگ و گرامي مي دارند! سوگند به خدا! اگر آب دهان مي انداخت در کف دست يکي از آن ها قرار مي گرفت و آن را بر چهره و بدنش مي ماليد، و هرگاه فرماني به آن ها مي داد بي درنگ و شتابان دستور او را اجرا مي کردند ، و هرگاه وضو مي گرفت براي برگرفتن قطرات آب وضوي او سر و دست مي شکستند، و هرگاه حرف مي زد صداهايشان را پايين مي آوردند ، و به خاطر بزرگداشت او به وي خيره نمي شدند. او به شما شيوه و راه درستي را پيشنهاد کرده است پس آن را بپذيريد.

آنگاه مردي از بني کنانه گفت: « بگذاري من پيش او بروم» گفتد: « برو وقتي به پيامبر(ص) نزديک شد پيامبر فرمود: « اين فلاني است و او از قومي است که شتران قرباني را گرامي مي دارند! پس حيوانات قرباني را به سوي او گسيل داريد!»

اصحاب چنين کردند و لبيک گويان به استقبال او رفتند، گفت:« سبحان الله سزاوار نيست اين ها از آمدن به کعبه بازداشته شوند». پس آن مرد به نزد يارانش برگشت و گفت:« شتران را ديدم که قلاده در گردنشان بود و براي قرباني شدن نشانه گذاري شده بودند و من معتقدم که نبايد اين ها از آمدن به کعبه بازداشته شوند.»

مکرز بن حفص بلند شد و گفت:« بگذاريدمن پيش او بروم». گفتند:ن برو» وقتي به آن ها نزديک شد پيامبر فرمود:« اين مکرز بن حفص است او مردي فاسق مي باشد». پس با پيامبر مشغول گفتگو شد. در همين هنگا که او حرف مي زد ناگهان سهيل بن عمرو آمد، سپس پيامبر(ص) فرمود: کارتان آسان شد». سهيل گفت:« بيا عهدنامه اي بنويسيم» ، پيامبر نويسنده را فراخواند و فرمود:ن بنويس:« بسم الله الرحمن الرحيم » سهيل گفت: « سوگند به خدا! رحمان را نمي دانيم که چيست، بلکه بنويس:« باسمک اللهم» همان طور که قبلا مي نوشتي. مسلمان ها گفتند:« سوگند به خدا جز بسم الله الرحمن الرحيم چيزي ديگر نمي نويسيم.»

آن گاه پيامبر(ص) فرمود:« بنويس: باسمک اللهم» سپس فرمود:« بنويس اين چيزي است که محمّد رسول الله بر آن حکم کرده است». سهيل گفت: سوگند به خدا اگر مي دانستيم که تو پيامبر خدا هستي تو را از آمدن به خانه خدا باز نمي داشتيم و با تو نمي جنگيديم، بلکه بنويس: محمد بن عبدالله. پيامبر(ص) فرمود:« من فرستاده و پيامبر خدا هستم، گرچه شما مرا تکذيب کنيد، پس بنويس: محمد بن عبدالله، در قبال اين که بگذاريد خانه خدا را طواف کنيم». سهيل گفت:« نه ، چون نمي خواهيم عرب بگويند که ما تحت فشار و زور به شما  اجازه ورود داديم. بلک بنويس: در سال آينده مي توانيد به عمره بياييد». و چنين نوشت شد.

سهيل گفت: « اگر افرادي از ما به نزد تو آمدند، گرچه به دين هم گرويده باشند بايد آن ها را به ما بازگرداني». مسلمان ها گفتند:« سبحان الله! چگونه فردي که مسلمان شد و به نزد ما آمده است دوباره به مشرکن پس داده مي شود؟»

در اين حال ابوجندل بن سهيل کشان کشان با زنجيرهايي که بر پاهايش قرار داشت آمد. او به همين صورت از پايين مکه آمده بود تا اين که خودش را به ميان مسلمان ها انداخت. سهيل گفت:« اين نخستين فردي است که طبق آن چه عهد نموديم او را از تو مي خواهم.» پيامبر فرمود:« ما هنوز صلح نامه را ننوشته ايم و تمام نکرده ايم.»

سهيل گفت:« پس اگر چنين است سوگند به خدا که هرگز بر چيزي با تو صلح نخواهم کرد». پيامبر فرمود:« او را به شخص من ببخش». گفت:« او را به شما مي بخشم » . پيامبر فرمود:« چرا؛ چنين کن؟!» گفت:« نه چنين نمي کنم» مکرز گفت: « او را به تو بخشيدم.»

ابوجندل گفت:« اي گروه مسلمانان! آيا به نزد مشرکان برگردانده مي شوم در حالي که مسلمان شده و نزد شما آمده ام، آيا نمي بينيد چه رنجي کشيده ام؟» و او در راه خدا به شدّت عذاب داده شده بود. عمربن خطاب(رضي الله عنه) مي گويد: سوگند به خدا از روزي که اسلام آورده ام جز همين روز شک و ترديدي به دلم راه نيافته بود. پس پيش پيامبر آمدم و گفتم:« اي پيامبر خدا! مگر تو پيامبر خدا نيستي؟ فرمود:« بله» گفتم:آيا ما بر حق نيستيم و دشمن ما بر باطل نيست؟ فرمود:« بله» گفتم: پس چرا بايد در کار دينمان به خواري تن در دهيم و به عقب بازگرديم در حالي که هنوز خداوند ميان ما و دشمنانشان حکم نکرده است؟ فرمود:« من پيامبر خدا هستم و او مرا ياري مي کند، و من از فرمان او سرپيچي نمي کنم.»

گفتم: مگر ن گفتي که به کعبه خواهيم آمد و آن را طواف خواهيم کرد؟ فرمود:« بله، ولي آيا به شما گفتم که در همين سال آن را طواف خواهيد کرد؟» گفتم: نه ، فرمود:« پس تو وارد آن خواهي شد و آن را طواف خواهي کرد.»

عمر مي گويد: سپس نزد ابوبکر آمدم و آن چه را به پيامبر گفتم بري او بازگفتم. و ابوبکر همان پاسخي را به من داد که پيامبر به من داده بود واضافه بر آن گفت:« به دامان پيامبر چنگ بزن تا وقتي که مرگ به سراغت مي آيد، سوگند به خدا! که او برحق است». عمر گفت:« براي جبران اين کارم کارهايي زيادي انجام دادم».

وقتي  نوشتن صلح نامه تمام شد پيامبر(ص) فرمود:« بلند شويد  و شتران را سر ببريد، سپس موهاي سرتان را بتراشيد». سوگند به خدا هيچ کسي از مسلمان ها بلند نشد تا اين که پيامبر سه بار چنين گفت: وقتي هيچ يک از آن ها بلند نشد پيامبر برخاست و نزد ام سلمه رفت و آن چه از مردم ديده بود براي او بيان کرد. ام سلمه گفت: « اي پيامبر خدا! آيا تو اين کار را دوست داري؟» فرمود ، آري گفت:« پس بيرون برو و با هيچ کس يک کلمه حرف نزن تا اينکه شترت را سر مي بري و موي سرت را مي تراشي». پيامبر بلند شد و با هيچ کس سخني نگفت. تا اين که شترش را ذبح کرد و کسي را صدا زد که موي سر او را بتراشد، و موي سر خود را  تراشيد.

مردم وقتي اين را مشاهده کردند بلند شدند و قرباني ها را سربريدن و شروع  کردند به تراشيدن موهاي سر يکديگر تا اين که نزديک بود از شدّت ناراحتي، يک ديگر را بکشند. سپس زنان مومني آمدند و خداوند اين آيه را نازل کرد« إِذَا جَآءَکُم المُومِنَتُ مُهَجِرَتِ .... بِعِصَمِ الکَوَافِرِ» پس در اين روز عمر دو تا زن که در دوران شرک همسر او بودند طلاق داد، پس يکي با معاويه ازدواج کرد و ديگري با صفوان بن اميه. آن گاه پيامبر به مدينه بازگشت و به هنگام بازگشت، خداوند اين آيه را نازل فرمود:« إِنَّا فَتَحنَا لَکَ فَتَحَا مُبِينَا» تا آخر. عمر گفت:« آيا اين فتح و پيروزي است اي پيامبر خدا» فرمود:« بله» اصحاب گفتند:« تو را مبارک باد اي پيامبر خدا! بهره ي ما چيست» سپس خداوند  نازل فرمود:ن هُوَ الذَّي أَنزَلَ السَّکينَة فِي قُلُوبِ المُومِنينَ» .

پايان تفسير سوره فتح

 


 

[1] احابيش قومي عرب نژاد بودند از تيره هاي بني کنانه و ديگر طوايف، و آن چنان که از لفظ احابيش متبادر است، اهل حبشه نبودند.« م»

فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره