فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره

تفسير سوره ي صاد

مکي و 88 آيه است.

 

بسم الله الرحمن الرحيم

آيه ي 11-1:

ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ؛ صاد  سوگند به  قرآن  شريف  صاحب  اندرز

بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ؛ که  کافران  همچنان  در سرکشي  و خلافند

كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ؛ چه  بسا مردمي  را که  پيش  از آنها به  هلاکت  رسانيديم   آنان  فرياد بر  مي آوردند ولي  گريزگاهي  نبود.

وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ؛ در شگفت  شدند از اينکه  بيم  دهنده  اي  از ميان  خودشان  برخاست   و  کافران گفتند : اين  جادوگري  دروغگوست.

أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ؛ آيا همه  خدايان  را يک  خدا گردانيده  است  ? و اين  چيزي  شگفت  است.

وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ؛ مهترانشان  به  راه  افتادند و گفتند : برويد و بر پرستش  خدايان  خويش ، پايداري  ورزيد که  اين  است  چيزي  که  از شما خواسته  شده.

مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ؛ ما در اين  آخرين  آيين  ، چنين  سخني  نشنيده  ايم  و اين  جز دروغ  هيچ  نيست.

أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ؛ آيا از ميان  همه  ما وحي  بر او نازل  شده  است  ? بلکه  آنها از وحي  من  در  ترديدند ، و هنوز عذاب  مرا نچشيده  اند.

أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ؛ يا آنکه  خزاين  رحمت  پروردگار پيروزمند بخشنده  ات  در نزد آنهاست  ?

أَمْ لَهُم مُّلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ؛ يا فرمانروايي  آسمانها و زمين  و هر چه  ميان  آن  دوست  ، از آن  آنهاست   ?پس  با نردبامهايي  خود را به  آسمان  کشند.

جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ؛ آنجا لشکري  است  ناچيز از چند گروه  شکست  خورده  به  هزيمت  رفته.

در اينجا خداوند حالت قرآن و وضعيت تکذيب کنندگان در برابر قرآن و در برابر کسي که قرآن را آورده است بيان مي دارد. پس فرمود:« ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» صاد . سوگند به قرآن که داراي منزلت و شرافت بزرگ است و همه آنچه را که بندگان به آن نياز دارند از قبيل دانستن اسماء و صفات وافعال خداوند و دانستن احکام شرعي و احکام معاد و جزا، به آنان تذکر مي دهد و مي آموزد پس قرآن اصول و فروع دين را به بندگان مي آموزد. و در اينجا و فروع دين را به بندگام مي آموزد. و در اينجا نيازي به ذکر آنچه براي آن سوگند ياد شده است نمي باشد، زيرا آنچه براي آن سوگند ياد شده وآنچه که بدان سوگند ياد شده است يک چيز هستند، و آن قرآني مي باشد که داراي چنين صفت بزرگي است. پس وقتي قرآن داراي چنين صفتي مي باشد معلوم است که نياز بندگان به آن بالاتر از هر نيازي است. و بر  بندگان لازم است که به آن ايمان بياورند و آن را تصديق نمايند و به استنباط آموزه هاي جديد از  قرآن روي آورند. خداوند متعال کساني را به سوي اين قرآن هدايت نمود، و کافران از تصديق آن و تصديق کسي که قرآن بر او نازل شده ابا ورزيدند و همواره در برابر قرآن و پيغمبر در « عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ» به سر مي برند، يعني متکبر بودند و از ايمان آوردن به آن دو امتناع مي ورزيدند و با آن به دشمني و ستيز مي پرداختند تا قرآن را رد نمايند و آن را باطل قلمداد نمايند و به آن و کسي که آن را آورده است طعنه بزنند.

خداوند با بيان اين که اقوام گذشته را که پيامبران را  تکذيب کردند هلاک کرده است آنها را تهديد نمود، و فرمود: وقتي که هلاکت به سراغشان آمد، فرياد برآوردند و کمک خواستند تا عذاب از آنها دور شود، « وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ» امّا زمان، ديگر زمان رهايي از آنچه بدان گرفتار شده بودند، نبود. پس اينها بپرهيزند از اين که به تکبر و ستيزه جويي و مخالفت خود ادامه دهند که آن گاه به آنچه گذشتگان گرفتار شدند گرفتار خواهند شد.

« وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ» تکذيب کنندگان از چيزي تعجب کردند که جاي تعجب ندارد ، و آنها از اين تعجب کردند که بيم دهنده اي از خودشان به نزد آنها آمد تا آنها بتوانند از  او ياد بگيرند و او را به گونه شايسته بشناسند. و چون او از قوم آنهاست با يد غرور و تکبر ناسيوناليستي آنها را فرا بگيرد و از تبعّيت او سر باز زنند. پس اين چيزي است که باعث مي شود تا آنان سپاسگزاري نمايند و کاملا از پيامبر پيروي کنند. اما آنها قضيه را برعکس کردند و به تعجب انکاري روي آوردند. « وَقَالَ الْكَافِرُونَ» و کافران از روي ستمگري و کيفر ورزي خود گفتند:« هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ» اين جادوگري دروغگوست.

و گناه پيامبر نزد آنها اين بود که « أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا» چگونه او از گرفتن شريکان و همتايان نهي مي کند و دستور مي دهد عبادت تنها براي الله انجام گيرد؟« إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ» بي گمان چيزي  که او آورده است به دليل باطل و فاسد بودنش بسيار عجيب مي باشد. « وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ» آن دسته از سران که گفته شان پذيرفته مي شد، به راه افتادند و قوم خود را به تمّسک به شرکي که برآن اقرار داشتند تشويق کردند و گفتند:« أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ» برويد و بر پرستش خدايان خود شکيبا باشيد. يعني به عبادت آنها ادامه و بر پرستش آنها پايداري کنيد و هيچ چيزي نبايد شما را از پرستش آنها باز دارد. « إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ» بي گمان چيزي که محمّد آورده است مبني بر نهي از عبادت آنها، ساخته و پرداخته خود او است و از آن هدف و قصدي سوء دارد.

اين شبهه ايست که فقط انسان هاي بي خرد گول آن را مي خورند. چون هرکس سخن حق با ناحقي را بر زبان آورد، به خاطر قصد و نيت بدش سخنش رد نمي شود، چرا که نيت و عمل او مال خود اوست، بلکه با آنچه از دلايل و حجّت هايي که آن را باطل و فاسد مي نمايد گفته اش رد کرده مي شود. و منظور آنها اين بود که محمّد براي اين شما را دعوت مي کند تا بر شما رياست کند و نزد شما بزرگ باشد و از او پيروي کنيد.

« مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» ما سخني را که او مي گويد و ديني که به سوي آن دعوت مي کند در آيين قريش و آيين نصرانيت نشنيده ايم. پس نه پدران ما چنين ديني داشته اند و نه پدران ما پدران خود را بر چنين چيزي يافته اند. پس بمانيد بر آنچه پدرانتان بر آن بوده اند، اين حق است و آنچه محمّد شما را به سوي آن مي  خواند جز دروغي که خود آن را ساخته است نيست. و اين نيز يک شبهه از نوع شبهات اول آنهاست . آنان حق را با استناد به چيزي که حتّي براي رد کردن کوچک ترين و بي ارزشترين گفته اي کافي نيست، رد کردند و آن اينکه اين دعوت با آنچه که پدران گمراهشان بر آن بوده اند مخالف است. پس اين چه دليلي است که بر بطلان آن دلالت نمايد؟

« أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا» چه چيزي او را بر ما برتري داده است تا از ميان ما قرآن بر او نازل شود و خداوند قرآن را به او اختصاص دهد؟ اين نيز يک شبهه است، و چگونه اين شبهه مي تواند دليلي باشد که بتوان با آن، آنچه را که پيامبر گفته است رد کرد؟ زيرا خداوند همه پيامبران را با رسالت خويش مورد تکريم قرار داده و آنان را به دعوت کردن خلق به سوي خدا امر نموده است. و از آنجا که گفته هاي صادر شده از سوي مشرکان صلاحيت آن را ندارد که با آن رسالت پيامبر رد شود خداوند خبر داد که اين گفته هايشان از کجا سرچشمه مي گيرد. پس فرمود:« بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي» آنها از قرآن من در شک و ترديد هستند، و علم و شناختي از آن ندارند. پس وقتي که در شک و ترديد افتادند و به آن راضي شدند، و حق واضح و آشکار به نزد آنها آمد و از آنجا که آنان به طور قطعي تصميم گرفته بودند که بر شک خود باقي بمانند چنين سخن هايي را براي دفع حق بر زبان آوردند. و آنها اين سخنان را از روي دليل و حجت نگفتند، بلکه از روي دروغ چنين گفتند، و معلوم است که هرکس چنين باشد از روي شک و عناد سخن مي گويد و سخن او پذيرفته نيست و کوچک ترين نقص و عيب به حق وارد نمي کند و به محض حرف زدنش مورد مذمت و نکوهش قرار مي گيرد. بنابراين خداوند آنها را به عذاب تهديد کرد و فرمود:« بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ» آنها از آنجا که در دنيا از نعمت ها بهره مند هستند و چيزي از عذاب خدا هنوز به آنها نرسيده اين سخن ها را مي گويند، و بر گفتن اين سخن ها جرات کرده اند، و اگر عذاب را بچشند به گفتن چنين حرف هايي جرأت نخواهند کرد.

« أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ» آيا گنج هاي رحمت پروردگار بسيار توانمند و بخشاينده ي تو در دست ايشان است؟ تا هرکس را که بخواهند از آن بدهند و هرکس را که بخواهند از آن محروم کنند و بگويند:« أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا» آيا از ميان همه ما قرآن بر او نازل شده است؟ يعني اين از فضل و نعمت خداست و در دست آنها نيست تا به خود جرأت دهند و درباره خدا سخن بگويند.

« أَمْ لَهُم مُّلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا » آيا فرمانروايي آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از آن ايشان است طوري که آنها بر آنچه مي خواهند توانايي داشته باشند؟ « فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ» پس اگر چنين است با وسايل و اسبابي که آنها را به آسمان ها بالا مي برد، بالا روند، و مانع رسيدن رحمت خدا به پيامبر شوند. پس چگونه سخن مي گويند در حالي که آنان ناتوان ترين و ضعيف ترين خلق خدا نسبت به چيزي  هستند که درباره آن سخن گفته اند؟! يا اينکه هدفشان تحزّب و جمع کردن لشکر و همکاري کردن براي کمک نمودن به باطل و خوار کردن حق است؟ و واقعيت همين است.

آنان به اين هدف نمي رسند، بلکه تلاش و سعي آنها بي نتيجه خواهد ماند و لشکرشان شکست مي خورد. بنابراين فرمود:« جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ» همانند لشکرياني هستند که پيش از تو عليه انبيا بسيج شده بودند و آنها مغلوب و هلاک گشتند. پس ما نيز اينها را نابود مي کنيم.

آيه ي 15-12:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ؛ پيش  از، آنها قوم  نوح  و عاد و فرعون  ، که  مردم  را به  چهار ميخ  مي  کشيد  ،پيامبران  را تکذيب  مي  کردند.

وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَيْكَةِ أُوْلَئِكَ الْأَحْزَابُ؛ و نيز قوم  ثمود و قوم  لوط و مردم  ايکه  از آن  جماعتها بودند.

إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ؛ از اينان  کس  نبود مگر آنکه  پيامبران  را تکذيب  کرد ، و عقوبت  من  واجب آمد.

وَمَا يَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ؛ اينان  نيز جز بانگي  سهمناک  انتظاري  ندارند ، چنان  که  آدمي  را ديگر  بازگشت  نباشد.

 خداوند آنها را برحذر مي دارد از اين که با آنها کاري شود که با امت هاي پيش از آنان شده است؛ کساني که قدرتشان از قدرت اينها بيشتر بود و سپاه و لشکر بزرگتري داشتند و بر باطل گرد هم آمده بودند، « قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَاد» قوم نوح و  عاد که قوم هود بودند و قوم فرعون که داراي لشکريان زياد و قدرت سهمگيني بودند.

« وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَيْكَةِ» و ثمود که قوم صالح بودند و قوم لوط و اصحاب يکه يعني صاحبان درختان بوستان ها و درختان فراوان در پيرامون خود بودند، و آنها قوم شعيب بودند. « أُوْلَئِكَ الْأَحْزَابُ» اينها گروه ها و دسته هايي بودند که با قدرت و سپاهيان و ساز و برگ خود براي مقابله با حق گرد هم آمدند اما قدرتشان هيچ چيزي را از آنان دفع نکرد.

« إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ» هريک از اين گروه ها پيامبران را تکذيب کردند، پس کيفر خدا گريبانگيرشان شد. و به جز عذابي که به اين دسته ها رسيد چه چيزي قوم قريش را که به تکذيب پيامبران پرداخته است به راه «تزکيه» و «تطهير» مي آورد و مانع مي شود تا عذابي که به آنها رسيده از آنان دور شود؟!

پس بايد منتظر باشند« وَمَا يَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ»  و  اينان انتظاري جز اين نمي کشند که صدايي مرگبار فرا رسد که هيچ بازگشتي ندارد، و اين صدا آنها را نابود و ريشه  کن مي نمايد، اگر بر آنچه هستند باقي بمانند.

آيه ي 20-16:

وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ؛ و گفتند : اي  پروردگار ما ، نامه  اعمال  ما را پيش  از فرا رسيدن  روز  حساب  به  دست  ما بده.

اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ بر هر چه  مي  گويند صبر کن   و از داود قدرتمند ، که  همواره  به  درگاه ، ماتوبه  مي  کرد ، يادآور.

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ؛ ما کوهها را رام  کرديم  و کوهها هر شامگاه  و بامدادان  با او تسبيح  مي   کردند.

وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ؛ و پرندگان  بر او گرد مي  آمدند ، همه  فرمانبر او بودند.

وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ؛ فرمانرواييش  را استواري  بخشيديم  و او را حکمت  و فصاحت  در سخن  عطا  کرديم.

تکذيب کنندگان به علّت ناداني و مخالفت با حق در حالي که براي آمدن عذاب شتاب داشتند، گفتند:« رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا» پروردگارا! سهميه عذاب ما را هم اکنون، « قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ» و قبل از رسيدن قيامت بده. اي محمد! آنها در اين گفته لجاجت ورزيدند و ادعا نمودند که نشانه راستگويي ات اين است که عذاب را بر آنها بياوري.

پس خداوند به پيامبر فرمود:« اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ» در برابر چيزهايي که مي گويند شکيبا باش ، همان طور که پيامبراني که پيش از تو بودند شکيبايي ورزيدند، و بدان که سخن مشرکين زياني به حق نمي رساند و هيچ گاه نمي توانند زياني به تو برسانند، بلکه آنها به خودشان زيان وارد مي کنند. وقتي خداوند پيامبرش را دستور داد که در برابر سخن و آزارهاي قومش شکيبايي ورزد پيامبر را فرمان داد که با انجام  عبادت خالص براي خدا، صبر پيشه کند و حالت عبادت گزاران را به خاطر بياورد. همان طور که در آيه اي ديگر فرموده است:« فَاصبِر عَلَي مَا يقُولُونَ وَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَقَبلَ غُرُوبِهَا» پس در برابر آنچه مي گويند شکيبا باش و قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن پروردگارت را تسبيح بگوي. و يکي از بزرگترين عبادت گزاران پيامبر خدا داود عليه الصلاة و السلام است. « ذَا الْأَيْدِ» که داراي قدرت فراوان بدني و قلبي براي عبادت خدا بود. « إِنَّهُ أَوَّابٌ» بي گمان او در همه کارها به سوي خدا باز مي گشت و با محبت و بندگي و ترس و اميد و کثرت تضرع و زاري و دعا همواره رو به سوي خدا داشت، و وقتي که کاستي هايي از او سر مي زد، با دست برداشتن از گناه و توبه نصوح، به سوي خدا باز مي گشت.

و يکي از مصاديق انابت  او به سوي پروردگار و  عبادتش اين بود که  خداوند کوه ها را با او هم آوار و رام کرده بود، به گونه اي که هم صدا با او پاکي پروردگارشان را « بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ» صبحگاهان و شامگاهان در اوّل و آخر روز بيان مي کردند. « وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً» و پرندگان را رام او کرد در حالي که با او جمع شده بودند، و مجموعه کوه ها و پرندگان فرمانبردار و تسبيح کننده خدا بودند، و اين اطاعت و تسبيح پرندگان از سرِ استجابت اين فرموده ي خداوند بود که فرمود:« يجِبَالُ أَوَِّبِي مَعَهُ وَالطَّير » اي کوه ها و پرندگان! همراه با داود خدا را تسبيج گوييد. پس اين منّت خداست که به او  توفيق عبادت داده بود.

سپس خداوند اين را بيان کرد که با دادن پادشاهي بزرگ به او بر وي منّت نهاد، پس فرمود: « وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ» و با اسبابي که به او داديم و با لشکريان و ساز و برگ فراوان، فرمانروايي او را قدرت بخشيديم. سپس خداوند بيان نمود که با دادن علم و دانش به او بر وي منّت نهاد، پس فرمود:« وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ» و به او پيامبري و دانش فراوان داديم، « وَفَصْلَ الْخِطَابِ» و به وي قدرت داوري عطا کرديم که ميان مردم در اختلاف هايشان داوري مي کرد.

آيه ي 26-21:

وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ؛ آيا خبر آن  مدعيان  را شنيده  اي  آنگاه  که  از ديوار قصر بالا رفتند ?

إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ ؛ بر داود داخل  شدند  داود از آنها ترسيد  گفتند : مترس  ، ما دو مدعي ، هستيم  که  يکي  بر ديگري  ستم  کرده  است   ميان  ما به  حق  داوري  کن  و پاي  از  عدالت  بيرون  منه  و ما را به  راه  راست  هدايت  کن.

إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ؛ اين  برادر من  است   او را نود و نه  ميش  است  و مرا يک  ميش   مي   گويد: آن  را هم  به  من  واگذار ، و در دعوي  بر من  غلبه  يافته  است.

قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ   .؛ داود گفت  : او که  ميش  تو را از تو مي  خواهد تا به  ميشهاي  خويش   بيفزايد، بر تو ستم  مي  کند  و بسياري  از شريکان  جز کساني  که  ايمان  آورده   اند وکارهاي  شايسته  کرده  اند و اينان  نيز اندک  هستند بر يکديگر ستم  مي   کنند و داود دانست  که  او را آزموده  ايم   پس  از پروردگارش  آمرزش   خواست  وبه  رکوع  در افتاد و توبه  کرد.

فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ؛ ما اين  خطايش  را بخشيديم   او را به  درگاه  ما تقرب  است  و بازگشتي  نيکو.

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ؛ اي  داود ، ما تو را خليفه  روي  زمين  گردانيديم   در ميان  مردم  به  حق  داوري  کن  و از پي  هواي  نفس  مرو که  تو را از راه  خدا منحرف  سازد  آنان   که  از راه  خدا منحرف  شوند ، بدان  سبب  که  روز حساب  را از ياد برده  اند  ، به عذابي  شديد گرفتار مي  شوند.

وقتي خداوند خبر داد که قدرت داوري ميان مردم را به پيامبرش داود عطا کرد، و معروف بود که مردم براي داوري به داود مراجعه مي کردند، خداوند داستان دو متخاصم را که براي داوري نزد  او رفته بودند بيان کرد. آنها درباره ي قضيه اي رفتند که خداوند آن را آزمايشي براي داود و موعظه اي براي جبران تقصيري که او مرتکب شده بود قرار داد. پس خداوند توبه اش را پذيرفت و او را آمرزيد و اين قضيه را برايش فراهم آورد. و به پيامبرش محمّد (ص) فرمود:« وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ» و آيا داستان شاکياني که از ديوار عبادتگاه بالا رفته و نزد داود آمدند به تو رسيده است؟ به راستي که داستاني عجيب است. يعني آنها بدون اجازه و بدون اين که از در وارد شوند از بالاي ديوار به نزد او آمدند.

وقتي با اين صورت بر او وارد شدند، داور از آنها ترسيد. پس آنان به داود گفتند:« خَصْمَانِ» ما دو مدّعي هستيم. پس مترس، « بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ» يکي از ما بر ديگري ستم کرده است، « َاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ» به حق و عدل ميان ما داوري کن، و به يکي از ما گرايش پيدا مکن، « وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ » و ستم روا مدار،  و ما را به راه راست راهنمايي کن. منظور اين است که هر دو طرف به او گفتند منظورشان دستيابي به حق روشن و محص است. پس آن دو داستان خود را به حق تعريف کردند. و پيامبر خدا داود از موعظه آنها ناراحت نشد و آنها را سرزنش نکرد.

يکي از آن دو شاکي گفت:« إِنَّ هَذَا أَخِي»  اين برادر من است. به صراحت گفت اين برادرم مي باشد، و فرق نمي کند که برادر نسبي يا برادر ديني يا از روي دوستي و رفاقت برادرش بوده باشد، چون برادري اقتضا مي نمايد که تجاوز نکند، زيرا تجاوز و ستم برادر از ستم ديگران بزرگ تر است. « لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً» او نود و نه ميش دارد. يعني نود و نه همسر دارد، و اين خير فراواني است که بر او  ايجاب مي کند تا به انچه خداوند به او بخشيده است قناعت ورزد.

« وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ» و من يک ميش همسر دارم و او به همين يک ميش من چشم دوخته است. « فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا» و مي گويد: آن را به من واگذار، « وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ» و در سخن و گفتار بر من چيره شده است و همواره اين را از من طلب مي کرد تا اينکه آن را حاصل نمود يا نزديک بود آن را حاصل نمايد. وقتي داود سخن او را شنيد، گفت: او بر تو ستم کرده است. از نحوه ي صحبت کردن قبلي طرفين چنين بر مي آيد که اين ستم از ناحيه ي طرف دوم صورت گرفته باشد، به  همين جهت لزومي نيافت که طرف دوم صحبت کند، بنابراين جاي اعتراضي نيست اگر کسي بگويد:« چرا داود قبل از اين که سخن طرف دوم را بشنود داوري کرد؟» پس داود گفت:« لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ» بي گمان او با درخواست يگانه ميش تو براي افزودن آن به ميش هاي خود به تو ستم روا مي دارد، و عادت بسياري از شريکان چنين است پس فرمود:« وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ» و بسياري از شريکان به يکديگر ستم مي کنند، چون ظلم و ستم يکي از ويژگي هاي انسانهاست. « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» مگر کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند و ايمان و  عمل صالحي که دارند آنها را از ستم کردن باز مي دارد. « وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ» و چني کساني اندک و کم هستند. « وَقَلِيلُ مِّن عِبادِي الشَّکُورُ» و بندگان شکرگزار من بسيار اندک و کم مي باشند.

« وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ» و داود دانست وقتي که ميان آنها حکم کرد، ما او را آزموده ايم و اين قضيه را براي او فراهم آورده ايم تا همواره آگاه باشد. « فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا» پس، از پروردگارش به خاطر آنچه از وي سر زده بود آمرزش خواست و به سجده افتاد. « وَأَنَابَ» و با توبه واقعي و عبادت، به سوي خدا روي آورد. « فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ» پس آنچه را که از او سرزده بود آمرزديم و خداوند او را با انواع کرامات گرامي داشت. پس فرمود:« وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى» و او نزد ما داراي مقامي والا و مقرّب است. « وَحُسْنَ مَآبٍ» و بازگشتي نيک دارد. و خداوند گناهي را که از داود عليه السلام سر زد بيان نکرد، چون به ذکر آن نيازي نيست.

پس پرداختن به آن تکلف است، و صلاح همان است که خداوند براي ما تعريف کرده است مبني بر اين که بر او لطف نمود و توبه اش را پذيرفت، و جايگاه او را بالا برد و داود بعد از توبه بهتر و نيکوتر شد. « يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» اي داود! ما تو را در زمين فرمانروا قرار داديم تا به حل و فصل قضاياي ديني و دنيوي بپردازي، « فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» پس ميان مردم به دادگري حکم کن، و او اين کار را نمي تواند بکند مگر با شناخت ِ بايدها و شناخت وضعيت حاکم و توانايي داشتن بر اجراي حق. « وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى» و از هواي نفس پيروي مکن به گونه اي که به خاطر خويشاوندي ، دوستي و رفاقت يا از روي محبت به يکي روي آوري، يا به خاطر نفرت داشتن از طرف ديگر از وي روي برتابي. « فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» پس پيروي کردن از هواي نفس تو را از راه خدا منحرف مي سازد و تو را از راه راست خارج مي کند. « إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ» بي گمان کساني که از راه خدا گمراه مي شوند به سزاي اين که از روز قيامت غافل هستند و آن را فراموش مي کنند سزاي سختي در پيش دارند . پس اگر آنان روز قيامت را به ياد مي آوردند و ترس آن در دل هايشان جاي مي گرفت به هواي فتنه گري روي نمي آوردند.

آيه ي 29-27:

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ؛ ما اين  آسمان  و زمين  و آنچه  را که  ميان  آنهاست  به  باطل  نيافريده  ايم ، اين  گمان  کساني  است  که  کافر شدند  پس  واي  بر کافران  از آتش.

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ؛ آيا کساني  را که  ايمان  آورده اند و کارهاي  شايسته  کرده اند ، همانند  فسادکنندگان  در زمين  قرار خواهيم  داد ? يا پرهيزگاران  را چون  گناهکاران  ?

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ؛ کتابي  مبارک  است  که  آن  را بر تو نازل  کرده  ايم  ، تا در آياتش   بينديشند و خردمندان  از آن  پند گيرند.

خداوند متعال از کمال حکمت خود در آفرينش آسمان ها و زمين خبر داده و مي فرمايد او آسمان ها و زمين را بيهوده و بي فايده نيافريده است .« ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا» اين گمان کساني است که به پروردگارشان کفر ورزيده اند، و آنها در مورد پروردگارشان گمان هايي برده اند که شايست شکوه او نيست. « فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» پس واي به حال کافران از آتش دوزخ، و آتش دوزخ کيفر کارهايشان را به آنها خواهد داد و سراپاي وجودشان را فرا ميگيرد. خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريده است، آنها را آفريده تا بندگان به کمال علم و قدرت او و گستردگي فرمانروايي اش ايمان بياورند و بدانند که او تنها معبود يگانه است، و کساني که به اندازه ذرّه اي چيزي را در آسمان ها و زمين نيافريده اند معبود حقيقي نيستند. و بدانند که رستاخيز حق است و خداوند ميان اهل خير و اهل شر داوري خواهد کرد.

کسي که نسبت به حکمت خداوند جاهل و ناآگاه است، گمان نبرد که خداوند اهل خير و اهل شر را در حکم و داوري خود برابر قرار مي دهد. بنابراين فرمود:« أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» آيا کساني را که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده اند مانند تباهي کنندگان در زمين مي گردانيم؟ آيا پرهيزگاران را مانند بدکاران قرار مي دهيم؟ چنين چيزي شايسته و مناسب حکمت و حکم داوري ما نيست.

« كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ» اين کتابي است پر خير و برکت که در آن خير فراوان و دانش زيادي هست؛ آن را بر تو فرو فرستاده ايم و در آن، راهِ هدايت از گمراهي و شفا از بيماري مشخص شده است. اين کتاب نوري است که در تاريکي ها به وسيله آن راه روشن مي شود، و در آن هر حکمي که مکلفان بدان نياز دارند موجود مي باشد و براي هر امر مطلوبي دلايل قطعي  ارائه شده است، و اين امر سبب گرديده تا بزرگترين کتابي باشد که از ابتداي آفرينش هستي به سوي جامعه بشري فرستاده شده است.

« لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ» تا در آيه هاي آن بيانديشند. يعني حکمت از فرو فرستادن آن اين است که مردم در آيه هاي آن بيانديشند و علم و دانش آن را بيرون آورند و در اسرار و حکمت هاي آن تدبر نمايند. زيرا با تدبر در آن و تامّل و انديشيدن در مفاهيم آن مي توان به برکت و خير قرآن دست يافت. دراينجا بر تدبر در قرآن تشويق شده، و اين که تامل در قرآن از بهترين اعمال است، و خواندنِ با تدبر بهتر از تلاوت سريع و تند است، چرا که هدف تدبر از آن حاصل نمي شود. « وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»  و تا صاحبان خرد و عقل هاي درست با تدبّر در آن هر علم و خواسته اي را به ياد آورند. و اين دلالت مي نمايد که آدمي برحسب عقل و خرد خويش از اين کتاب پند مي گيرد و بهره مند مي شود.

آيه ي 40-30:

وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ سليمان  را به  داود عطا کرديم   چه  بنده  نيکويي  بود و روي  به  خدا داشت.

إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ؛ آنگاه  که  به  هنگام  عصر اسبان  تيزرو را که  ايستاده  بودند به  او عرضه  کردند ،

فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ؛ گفت  : من  دوستي  اين  اسبان  را بر ياد پروردگارم  بگزيدم  تا آفتاب  در  پرده  غروب  پوشيده  شد ،

رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ؛ آن  اسبان  را نزد من  باز گردانيد  پس  به  بريدن  ساقها و گردنشان  آغاز  کرد.

وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ؛ ما سليمان  را آزموديم  و بر تخت  او جسدي  را افکنديم  و او روي  به  خدا  آورد.

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ؛ گفت  : اي  پروردگار من  ، مرا بيامرز و مرا ملکي  عطا کن  که  پس  از من   کسي سزاوار آن  نباشد ، که  تو بخشاينده  اي.

فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاء حَيْثُ أَصَابَ؛ پس  باد را رام  او کرديم  که  به  نرمي  هر جا که  آهنگ  مي  کرد ، به  فرمان   او، مي  رفت.

وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ؛ و ديوان  را ، که  هم  بنا بودند و هم  غواص.

وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ؛ و گروهي  ديگر را ، که  همه  بسته  در زنجير او بودند.

هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ؛ اين  عطاي  بي  حساب  ماست  خواهي  آن  را ببخش  و خواهي  نگه  دار.

وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ؛ او راست  نزد ما تقرب  و بازگشتي  نيکو.

وقتي خداوند داود را ستود و آنچه را که برايش اتفاق افتاد تعريف کرد، فرزندش سليمان را نيز ستايش کرد و فرمود:« وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ» و سليمان را به داود عطا کرديم و او را مايه شادماني اش گردانديم. « نِعْمَ الْعَبْدُ» سليمان بسيار بنده خوبي بود ، چون داراي صفتي بود که ايجاب مي کرد مورد ستايش قرار گيرد، و آن اين بود که « إِنَّهُ أَوَّابٌ» او در همه کارها و احوال و اوضاع با انجام دادن عبادت و توبه، و محبت و ذکر و دعا و زاري، و تلاش براي به دست آوردن  خشنودي خداوند بر همه چيز رو به خدا داشت. بنابراين وقتي اسب هايي به او نشان داده شد که بر روي دو پا و يک دست ايستاده و يک دست را کمي بلند کرده و منظره اي زيبا داشتند، به خصوص براي کساني همچون پادشاهان که به صحنه ها بيشتر نياز دارند، و اين صحنه ها براي آنان زيباتر جلوه مي کند، و هم چنان اسب ها بر  او عرضه مي شد تا اين که خورشيد غروب کرد و تماشاي اين اسب ها او را از نماز شامگاه و به يادآوردن آن غافل گرداند.

سليمان با ندامت از آنچه که از او سر زده و او را از ذکر خدا غال گردانده بود و با نزديکي جستن به خدا و مقدّم داشتن محبت خدا بر محبت غير  او، گفت:« إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي» بي گمان من محبت « خير» که همان مال دنياست و در اينجا منظور اسب مي باشد را بر ياد پروردگارم ترجيح دادم، « حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ» و اين صحنه ها صحنه رژه اسبان مرا همچنان غافل نگه داشت تا اينکه خورشيد پنهان شد.

« رُدُّوهَا عَلَيَّ» اسب ها را به سوي من بازگردانيد، « فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاق» پس شروع به دست کشيدن بر ساقه ها و گردن هاي اسب ها کرد. يعني با شمشير خود بر گردن ها و ساق هايشان مي زد و گردن و ساق هايشان را قطع مي کرد. « وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ» و به درستي که سليمان را با از بين رفتن پادشاهي و جدايي از فرمانروايي اش به خاطر خللي که اقتضاي طبيعت بشري است آزموديم.« وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا» و بر تخت او کالبدي افکنده ايم. يعني شيطاني که خداوند مقرر نموده بود بر تخت او بنشيند و در زمان آزمايش سليمان، در پادشاهي او تصرف کند، « ثُمَّ أَنَابَ»  سپس سليمان به سوي خدا بازگشت و توبه کرد.

« قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» سليمان گفت: پروردگارا! مرا بيامرز و به من حکومتي عطا کن که بعد از من کسي را نسزد، بي گمان تو بخشنده اي. پس خداوند دعاي او را پذيرفت و او را بخشيد و فرمانروايي اش را به او باز گرداند، و فرمانروايي اش را افزود، به گونه اي که براي هيچ کسي بعد از او به دست نيامده است، و آن اين بود که خداوند شيطان ها و جن ها را به  فرمانش درآورد که هرچه خواست براي او مي ساختند و در درياها برايش غواّصي مي کردند، و دُرها و زيورآلات را بيرون مي آوردند، و هرکدام از ديوها که از فرمان او سرپيچي مي کرد آن را به زنجير مي بست.

و به او گفتيم:« هَذَا عَطَاؤُنَا» اين بخشش ماست، پس بدان شادمان باش، « فَامْنُنْ» و به هرکس که مي خواهي بده و ببخش،« أَوْ أَمْسِكْ» و هرکس را که نمي خواهي ببخش، « بِغَيْرِ حِسَابٍ» يعني در اين مورد حرج و گناهي بر تو نيست، و حسابي بر تو نيست چون خداوند از کمال عدالت و احکام و دستورات نيکِ سليمان آگاه بود. و بيان فرمودکه اين مقام نيک فقط در دنيا براي سليمان نيست بلکه در آخرت نيز از خير بزرگي بهره مند است. بنابراين فرمود:« وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ» و بي گمان او از مقرّبان درگاه خداوند است، از کساني است که با انواع تکريم ها و تنعمّ ها نزد خداوند گرامي داشته مي شود.

فوايد و حکمت هايي که در داستان داود و سليمان عليه السلام براي ما روشن نشده است:

1- خداوند براي پيامبرش محمّد (ص) داستان کساني را که پيش از او بوده اند بيان کرده است تا دلش آرام گيرد و اطمينان يابد، و خداوند نحوه عبادت و شدّت بردباري و بازگشت آنها را به سوي خويش بيان مي دارد  و اين چيزها پيامبر را تشويق مي کند تا با آنها به رقابت بپردازد و به خدا نزدکي جويد، و در برابر اذيت و آزار قومش شکيبايي ورزد. بنابراين در اينجا وقتي خداوند اذيت و  آزار قومش و سخن آنها را در مورد او و در مورد آنچه که او آورده است بيان کرد، او را به شکيبايي فرمان داد و اين که بنده اش داود را ياد کن و از وي الگو برداري نمايد.

2- خداوند توانمندي در اطاعت، و برخورداري از قوت قلب و جسم را ستايش مي کند و آن را دوست مي دارد . چون به وسيله قدرت و توانايي جسمي آثاري از اطاعت و اداي نيکو و کثرت آن به دست مي آيد که با ناتواني و سستي به دست نمي آيد. و مناسب است که بنده اسباب آن را فراهم نمايد و به تنبلي روي نياورد که در توانايي خلل  ايجاد مي کند و نفس را ضعيف مي گرداند.

3- بازگشت به خدا در همه کارها از اوصاف پيامبران و از صفت هاي بندگان برگزيده ي خداست. همان طور که خداوند داود و سليمان را به خاطر اين کارها ستوده است . پس اقتدا کنندگان بايد به آن دو اقتدا کنند، و سالکان به رهنمود آن رهنمون گردند، « أُولَئِکَ الَّذِينَ هَدَي اللَّهُ فَبِهُدُنُهُم اقتَدِه» ايشان کساني اند که خداوند آنها را هدايت نموده است ، پس به هدايت آنها اقتدا کن.

4- صداي خوب و دلنشيني که خداوند به پيامبرش داود، عطا کرده بود سبب مي شد که کوه هاي جامد و پرندگان بي زبان با او هم آوا شوند. وقتي او آواي تسبيح سر مي داد کوه ها و پرندگان شامگاهان و صبحگاهان به همراه او تسبيح مي گفتند.

5- از بزرگترين نعمت هاي خداوند بر بنده اين است که به او علم مفيد ارزاني دارد و شيوه داوري ميان مردم را بداند، همان طور که خداوند اين نعمت را به بنده اش داود عليه السلام ارزاني کرده بود.

6- خداوند به پيامبران و برگزيدگانش عنايت ويژه دارد و آنها را مي آزمايد تا کاستي هايي را که از آنان سر مي زند، بزدايد. پس آنان به کامل ترين حالت خود برگردند، آن چنان که براي داود و سليمان اتفاق افتاد.

7- پيامبران صلوات الله و سلامه عليهم در آنچه از جانب خدا مي رسانند از اشتباه معصوم مي باشند، چون اگر آنها در رساندن رسالت الهي معصوم نباشند، مقصودِ رسالت حاصل نمي شود. اما برخي از گناهان به اقتضاي داشتن طبيعت بشري از آنها سر مي زند ولي خداوند آنها را در مي يابد و لطف خويش را فورا شامل حال آنان مي گرداند.

8- داود  عليه السلام اغلب اوقات در عبادتگاه خود بود، تا خدمت پروردگارش را انجام دهد، بنابراين آن دو شاکي از ديوار عبادتگاه بالا رفتند و نزد او آمدند، چون وقتي که در عبادتگاه بود و به خلوت مي نشت، هيچ کس نزد او نمي آمد. بلکه براي خود وقتي مقّرر کرده بود که در آن با پروردگار خود به خلوت مي نشست و با عبادت پروردگارش شاد مي شد، و عبادت؛ او را کمک مي کرد تا همه کارهايش را مخلصانه انجام دهد.

9-  بايد به هنگام وارد شدن بر حکام و ديگران، ادب را رعايت کرد. زيرا آن دو شاکي وقتي بر داود داود شدند در حالتي غير عادي و از راه غير معمولي بر او وارد شدند، و داود از آنها ترسيد، و اين بر او دشوار آمد و آن را مناسب نديد.

10- بي  ادبي شاکي و انجام دادن کاري از سوي او که شايسته وي نمي باشد نبايد حکم را از حکم کردن به حق باز دارد.

11- از اين جريان کمال بردباري داود عليه السلام استنباط مي شود، چون وقتي که آنها بدون اجازه وارد شدند داود بر آنها خشم نگرفت در حالي که او پادشاه بود. و نيز داود بر آنها پرخاش نکرد و آنها را سرزنش ننمود.

12- جايز است مظلوم به کسي که بر او ستم کرده است بگويد:« فلاني بر من ستم کرده است: . يا بگوييد:« اي ظالم» يا « بر من تعّدي کرده است». و امثال اينها . چون آن دو شاکي گفتند:« خَصمَانِ بَغّي بَعضَنَا عَلَي بَعضِ» ما دو شاکي هستيم که بر يکديگر ستم کرده ايم.

13- فردي که موعظه و نصحيت مي شود اگر گرانقدر و داراي علم و دانش باشد، خشمگين و ناراحت نمي شود، بلکه شتابان پند را مي پذيرد و تشکر مي کند. چون آن دو شاکي داود را نصيحت کردند و داود ناراحت و خشمگين نشد، و اين کارِ آنها او را از حق باز نداشت، بلکه او به حق محض حکم نمود.

14- مخالطت ميان خويشاوندان و ياران و کثرت تعلّقات و روابط دنيوي و مالي باعث مي شود تا ميان آنها دشمني ايجاد گردد، و بر يکديگر تجاوز کنند، و هيچ چيزي اين دشمني را باز نمي دارد جز پيشه کردن تقواي الهي و صبر کردن بر کارها با ايمان و  عمل صالح، و اين در ميان مردم اندک يافت مي شود.

15- استغفار و عبادت به ويژه نماز، گناهان را مي زدايند، چون خداوند آمرزيده شدن گناه داود را نتيجه استغفار و سجده او مي داند.

16- خداوند بنده اش داود و سليمان را با نزديک قرار دادن به خود و اعطاي پاداش نيک به آنان مورد بزرگداشت قرار داد. و نبايد چنين پنداشته شود که آنچه از آنها سرزد، از مقامشان نزد خداوند مي کاهد. و اين از کمال لطف خدا نسبت به بندگان مخلصش مي باشد که هرگاه آنها را بخشيد و اثر گناهانشان را دور کرد، همه آثاري را نيز که به دنبال گناه مي آيند از آنها دور مي کند، حتي چيزي را که در دل بندگان مي افتد نيز دور مي نمايد، چون بندگان وقتي از برخي از گناهانشان آگاه شوند به دلشان چنين مي آيد که آنها از مقام اوّل خود سقوط کرده اند. پس خداوند متعال اين آثار را دور نمود و اين براي خداوند بزرگوار و بخشنده مشکل نيست.

17- داوري کردن ميان مردم مقامي ديني است و پيامبران خدا و بندگان برگزيده اش اين کار را به عهده داشته اند، و کسي که اين کار را مي کند وظيفه دارد به حق داوري نمايد، و از  هواپرستي بپرهيزد. پس حکم کردن به حق  اقتضا مي نمايد فردي که مي خواهد حکم نمايد، بايد به امور شرعي آگاه باشد و از صورت قضيه اي که در آن حکم مي کند مطلّع باشد و کيفيت وارد  کردن آن در حکم شرعي را بداند. پس کسي که يکي از اين دو چيز را نداند، صلاحيت داوري کردن را ندارد و جايز نيست به داوري اقدام نمايد.

18- براي حاکم شايسته است که از هوي پرستي بپرهيزد و همواره  مواظب خود باشد، چون نفس ها از هوي و اميال خالي نيستند. بنابراين بايد با نفس خود مبارزه  کند و هميشه حق را نصب العين خود قرار داده ، و به هنگام داوري کردن هرگونه محبت و نفرتي را نسبت به يکي از طرفين از خود دور کند.

19- سليمان عليه السلام از فضيلت هاي داود و از منتّ هاي خدا بر اوست که خداوند او را به داود بخشيد. و يکي از بزرگترين نعمت هاي خداوند بر بنده اش اين است که به او فرزندي صالح عطا کند و اگر اين فرزند عالم باشد نور علي نور خواهد بود.

20- خداوند سليمان را ستود و فرمود:« نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» بسيار بنده خوبي بود سليمان، او بسي توبه کار بود.

21- يکي از مصاديق کثرت خيرخواهي خداوند نسبت به بندگانش اين است که اعمال صالح و  اخلاق نيکو را به آنها عطا مي کند سپس آنها را به خاطر اين چيزها که خودش به آنان بخشيده است ستايش مي کند.

22- سليمان محبّت خداوند متعال را بر محبّت هر چيزي مقدّم مي داشت.

23- هر آنچه که بنده را از خداوند غافل و به خود مشغول نمايد آن چيز مذموم و بد است، پس بايد از آن جدا شود و به چيزي روي آورد که برايش مفيدتر است.

24- قاعده مشهوري است که هرکس چيزي را براي خداوند ترک نمايد خداوند در عوض به او چيزي مي دهد که برايش بهتر است. سليمان عليه السلام اسب هايي را که بر روي سه دست و پا  ايستاده بودند و تيز رو و بسيار دوست داشتني بودند، پاها و گردن هايشان را قطع کرد و او با اين محبت خدا را بر محبت آنها  مقدم داشت. پس خداوند در عورض آن چيزهاي بهتري به او داد و باد را در اختيار  او قرار داد که به فرمان او به هرجا که مي  خواست حرکت مي کرد، و راه يک ماه را در يک صبحگاه و راه يک ماه ديگر را در يک شامگاه مي پيمود. و  ديوها را براي سليمان مسخر  کرد که توانايي کارهايي را دارند که انسان ها توان انجام آن را ندارند.

25- بعد از سليمان عليه السلام ، اجنّه و شياطين رام کس ديگري نمي شوند.

26- سليمان عليه السلام پادشاه و پيامبر بود و هرچ مي خواست انجام مي داد، اما جز عدالت و دادگري چيزي ديگر نمي خواست. به خلاف پيامبري که بنده است، چنين پيامبري اراده اش تابع امر خداست، و او هيچ کاري را نمي کند مگر به فرمان خدا همانند پيامبر ما محمّد (ص)  و اين حالت کامل تر است.

آيه ي 44-41:

وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ؛ و از بنده  ما ايوب  ياد کن  آنگاه  که  پروردگارش  را ندا داد که  : مرا  شيطان  به  رنج  و عذاب  افکنده  است.

ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ؛ پايت  را بر زمين  بکوب  : اين  آبي  است  براي  شست  و شو و اين  آبي  است   سرد براي  آشاميدن.

وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ؛ و به  او خانواده  اش  و همچند آن  از ديگر ياران  را عطا کرديم  و اين  خود، رحمتي  از ما بود و براي  خردمندان  اندرزي.

وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ دسته  اي  از چوبهاي  باريک  به  دست  گير و با آن  بزن  و سوگند خويش  را  مشکن   او را بنده  اي  صابر يافتيم   او که  همواره  روي  به  درگاه  ما داشت   چه  نيکو بنده  اي  بود.

« وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ»  و در اين کتاب بنده ما ايوب را به بهترين وجه به يادآور، و او را به بهترين شيوه ستايش کن. آن گاه که رنج و زيان به او رسيد پس او بر رنج و مشقت شکيبايي کرد و به سوي هيچ کسي غير از پروردگارش شکايت نبرد و به هيچ کسي جز او پناه نياورد. « نَادَى رَبَّهُ» هنگامي که پروردگارش را به فرياد خواند و با شکايت به درگاهش نه درگاه کسي ديگر او را صدا زد و گفت: پروردگارا! « أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ» همانا شيطان به من امري مشقتّ آور و طاقت فرسا و عذاب دهنده رسانده است. شيطان بر جسد او مسلط شد و در آن دميد تا اينکه غده هايي در بدنش پديد آمد، سپس از آن غده ها چرک و خونابه بيرون جهيد و بسيار حالت سختي به او دست داد، و همچنين خانواده و  اموالش نابود شد و از بين رفتند.

پس به او گفته شد:« ارْكُضْ بِرِجْلِكَ » پاي خود را به زمين بکوب تا از آن چشمه اي برايت بجوشد که از آن براي شستشوي بدنت  استفاده کني  و از آن بنوشي، و آن گاه بيماري و ناراحتي از تو دور شود، پس اين کار را کرد و خداوند او را شفا داد.

« وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ» و خانواده اش را به او بخشيديم. گفته شده که خداوند خانواده و فرزندانش را دوباره زنده کرد. « وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ» و همسان آنها را همراهِ آنان در دنيا به او داديم و خداوند او را بي نياز کرد  و به او مالي بزرگ بخشيد. « رَحْمَةً مِّنَّا» رحمتي از جانب ما براي بنده ما ايوب بود که صبر کرد پس به پاداش آن از رحمت خويش در دنيا و آخرت به او پاداش داديم . « وَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ» و تا خردمندان از حالت ايوب پند بياموزند و عبرت بگيرند و بدانند که هرکس بر سختي شکيبايي بورزد، خداوند پاداشي زودرس در دنيا و آخرت به او مي دهد و هرگاه او را به فرياد بخواند دعايش را مي پذيرد.

« وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا» و دسته اي از شاخه هاي باريک خرما يا انگور را بگير، « فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ» و با آن او را بزن و سوگند خود را مشکن. مفسران گفته اند که ايوّب در بيماري و رنج خود به خاطر برخي کارها بر همسرش خشمگين شد، آن گاه سوگند خورد که اگر خداوند  او را شفا بدهد، صد ضربه شلاّق به او خواهد زد. وقتي خداوند او را شفا داد، از آنجا که همسرش صالح بود و با ايوب رفتار خوبي داشت، خدا بر هر دو رحم نمود و به ايوب دستور داد که او را با دسته اي از شاخه هاي نازک که صد شاخه باشند، يک ضربه بزند و سوگندش را اين گونه عملي کند. « إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا» همانا ما ايوب را شکيبا يافتيم.

يعني او را به بيماري و سختي بزرگي گرفتار کرديم و او به خاطر خدا شکيبايي ورزيد. « نِعْمَ الْعَبْدُ» ايوب چه بنده خوبي بود که مقام عبوديت را در حالت خوشي و ناخوشي و سختي و راحتي به طور کامل پاسداري مي کرد. « إِنَّهُ أَوَّابٌ» بي گمان او بسيار به سوي خدا باز مي گشت، و در همه کارهاي ديني و  دنيوي اش رو به سوي خدا داشت؛ پروردگارش را بسيار ياد مي کرد و دعا مي نمود و نسبت به او محبت مي ورزيد و او را عبادت مي کرد.

آيه ي 47-45:

وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ؛ بندگان  ما ابراهيم  و اسحاق  و يعقوب  آن  مردان  قدرتمند و با بصيرت  را  ياد کن.

إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ؛ آنان  را خصلت  پاکدلي  بخشيديم  تا ياد قيامت  کنند.

وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ؛ آنها در نزد ما برگزيدگان  و نيکانند.

خداوند متعال مي فرمايد:« وَاذْكُرْ عِبَادَنَا» بندگان ما را به نيکويي ياد کن؛ آنهايي که عبادت را خالصانه براي ما انجام دادند، ابراهيم خليل و پسرش اسحاق و پسرش يعقوب که اينها داراي قدرت بودند و بر عبادت خداوند توانايي داشتند، « وَالْأَبْصَارِ» و در دين خدا داراي بينش بودند، پس آنها را به برخورداري از علم مفيد و عمل صالح توصيف کرد.

« إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ» ما به آنها ويژگي بزرگ و مهّمي داده بوديم، و آن « ذِكْرَى الدَّارِ» ياد کردن سراي آخرت بود. ما ياد کردن آخرت را در دل هايشان قرار داده بوديم، و  عمل کردن براي آخرت را نصب العين آنها قرار داده و اخلاص و مراقبت خدا را صفت هميشگي آنها گردانده بوديم، و آنها را چنان نموده بوديم که هرکس آنها را مي ديد، به ياد قيامت مي افتاد، و پند گيرنده با ديدن حالت آنها پند مي گرفت و با بهترين ياد از آنها ياد مي کرد.

« وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ» و ايشان نزد ما از کساني بودند که خداوند آنها را از ميان بندگانش برگزيده است. « الْأَخْيَارِ» و از نيکان است؛ کساني که رفتار و اخلاق خوب و  عملي درست دارند.

آيه ي 49-48:

وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِّنْ الْأَخْيَارِ؛ و اسماعيل  و اليسع  و ذوالکفل  را ياد کن  که  همه  از نيکانند.

هَذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ؛ اين  قرآن ، پندي  است  ، و پرهيزکاران  را منزلتي  نيکوست .

اين پيامبران را به بهترين وجه ياد کن و آنها را با بهترين شيوه ستايش کن، زيرا هريک از آنها از نيکاني بودند که خداوند آنها را برگزيده است، و کامل ترين اعمال و  اخلاق و صفات پسنديده و خصال درست را به ايشان داده است. « هَذَا ذِكْرٌ» ياد اين پيامبران برگزيده و بيان اوصافشان در اين قرآن والا مقام و يادآور، ذکر شده است که پندگيرندگان از احوال آنها پند مي گيرند، و اقتدا کنندگان به تبعيت از صفت هاي پسنديده آنها علاقمند مي شوند، و صفت هاي پسنديده اي را که خداوند به آنها بخشيده است مي شناسند و به نام نيک آنها که در ميان مردم ماندگار است پي مي برند. اين يکي از انواع ذکر است که مختص اهل خير است. و يکي ديگر از انواع ذکرها بيان پاداش اهل خير و اهل شر است. بنابراين فرمود:« وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ» و بي گمان براي کساني که با اطاعت از اوامر و پرهيز از نواهي خدا تقوا پيشه مي کنند، « لَحُسْنَ مَآبٍ» سرانجامي نيک وجود دارد.

آيه ي 54-50:

جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ؛ بهشتهاي  جاويدان  که  در آن  به  رويشان  گشاده  است.

مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَشَرَابٍ؛ در آنجا تکيه  زده  اند و هر گونه  ميوه  و نوشيدني  که  بخواهند مي  طلبند.

وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ؛ زناني  همسال  از آن  گونه  که  جز به  شوي  خويش  نظر ندارند گرداگرد آنهاست.

هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ؛ اين  است  آن  چيزهايي  که  براي  روز حساب  به  شما وعده  داده  اند.

إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ؛ اين  رزق  ماست  که  پايان  نيافتني  است .

سپس پاداش و سرانجام آنها را چنين تفسير کرد و فرمود:« جَنَّاتِ عَدْنٍ» باغ هاي جاودان که ساکنان آن از بس که اين باغ ها کامل و نعمت هايي بي کم و کاست مي باشد هيچ جايگزيني را براي آن نمي جويند و از آن بيرون نمي آيند، و بيرون کرده نمي شوند. « مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ» در حالي که درهاي منازل و مسکن هاي بهشت برايشان گشوده است، و نيازي ندارند که خود درهاي آن را باز کنند، بلکه به آنها نعمت مي شود. و اين نيز دليلي بر امنّيت کامل و دليلي است براي اين که در باغ هاي بهشت چيزي نيست که ايجاب کند درهاي آن بسته شوند.

« مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَشَرَابٍ» بر تخت هاي آراسته شده تکيه زده و خدمت گزاران خود را دستور مي دهد تا ميوه هاي  فراوان و از همه نوشيدني هايي که دلشان مي خواهد و چشم هايشان از ديدن آن لذّت مي برد برايشان بياورند. و اين بر کمال برخورداري از نعمت و آسايش و راحتي و کمال لذّت دلالت مي نمايد. « وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ» و در کنار آنها از حوريان چشم زيبا همسراني هستند که تنها به شوهرانشان چشم مي دوزند و شوهرانشان نيز تنها به آنها چشم مي دوزند و اين به خاطر آن است که هر دو بسيار زيبا هستند و همديگر را دوست مي دارند و چشم به کسي ديگر ندارند و هيچ گاه نمي خواهند که به جاي همديگر کسي برگزينند، « أَتْرَابٌ» هم سن و سال هستند؛ سني که بهترين و زيباترين دوران و زمان جواني است.

« هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ» اين، چيزهايي است که در روز حساب و کتاب به پاداش اعمال و کارهاي شايسته تان به شما پرهيزگاران وعده داده مي شود. « إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ» چيزهايي را که به اهل بهشت داده ايم عطا و روزي ماست که پاياني ندارد، بلکه هميشگي است و در همه اوقات ماندگار است و در همه لحظات فزوني مي يابد. و اين بر پروردگار بزرگوار و مهربان و نيکوي بخشنده و گشايشگر و توانا  و ستوده گران نمي آيد، خداوندي که داراي فضل آشکار و سخاوت مستمر است، و نعمت هايش قابل شمارش نيست، و نمي توان اندکي از نيکويي و نيکي هاي او را احاطه کرد.

آيه ي 64-55:

هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ؛ چنين  است   و سرکشان  را بدترين  بازگشته است.

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ؛ به  جهنم  مي  روند که  بد، جايگاهي  است.

هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ؛ بايد آب  جوشان  و چرک  و خونابه  دوزخيان  را بنوشند.

وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ؛ و شکنجه  هايي  ديگر ، از هر نوع.

هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ؛ اين  گروه  با شما به  آتش  در مي  آيند  خوش  آمدشان  مباد که  به  آتش  مي   افتند.

قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ؛ گويند : نه  ، خوش  آمد شما را مباد  شما اين  عذاب  را پيشاپيش  براي   مافرستاده  بوديد ، چه  بد جايگاهي  است.

قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ؛ گويند : اي  پروردگار ما ، هر کس  که  اين  عذاب  را پيشاپيش  براي  ما  آماده  کرده  است  عذابش  را در آتش  دو چندان  افزون  کن.

وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ؛ و گويند : چرا مرداني  را که  از اشرار مي  شمرديم  اکنون  نمي  بينيم  ?

أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ؛ آنان  را به  مسخره  مي  گرفتيم   آيا از نظرها دور مانده  اند ?

إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ؛ اين  جدال  اهل  جهنم  با يکديگر چيزي  است  که  به  حقيقت  واقع  شود.

«هَذا» پاداشي که آن را توصيف نموديم براي پرهيزگاران است، « وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ» و همانا کساني که در ارتکاب کفر و گناهان از حد مي گذرند، « لَشَرَّ مَآبٍ» سرانجام بدي دارند. سپس آن را توضيح داد و فرمود:« جَهَنَّمَ» سزاي آنها جهنمّي است که در آن هر نوع عذابي وجود دارد؛ گرماي آن بسيار سخت است و سرماي آن نيز بي اندازه شديد. « يَصْلَوْنَهَا» به آن  عذاب در مي آيند و آنها را از هر طرف احاطه مي نمايد؛ آنها از بالاي سرشان سايه بان هايي از آتش دارند و از زيرشان نيز چنين اند. « فَبِئْسَ الْمِهَادُ» بدجايگاهي است که براي آنها به عنوان مسکن و پناه گاه آماده شده است.

« هَذَا» اين جايگاه و اين عذاب سخت و خواري و رسوايي و شکنجه، «حميم» و«غسّاقي» است که بايد از آن بچشند و بخورند. « حَمِيمُ ُ» آب بسيار داغي است که آن را مي نوشند و به سبب آن تمام روده هايشان تکّه و پاره مي شود.

« غَسَّاقُ ُ» بدترين نوع نوشيدني است، و آن عبارت از چرک و خونابه است که تلخ و بدبو است. « وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ» و برايشان عذابي ديگر همسان آن در انواع گوناگون خواهد بود. يعني با انواع گوناگون از عذاب شکنجه داده مي شوند و با آن  خوار مي گردند. هنگامي که وارد جهّنم مي شوند يک ديگر را ناسزا گفته و به يکديگر مي گويند:« هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ» اين گروهي است که همراه شما به دوزخ وارد شده اند، « لَا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ» خوش نيامدند، آنان در آيندگانِ به آتش دوزخ اند، و با آن مي سوزند.

« قَالُوا» گروهي که وارد مي شود مي گويد: « بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا» شما خوش نيامديد، چرا که اين شما بوديد که با دعوت کردنتان و مبتلا نمودنمان به فتنه، و با گمراه ساختن ما عذاب را بهره ما کرديد و ما را به چنين جايي کشانديد. « فَبِئْسَ الْقَرَارُ» پس چه بد جايگاهي است جايگاه همه آنها! جايگاه بدي و شر.

سپس کساني را مورد نفرين قرار مي دهند که آنها را گمراه کرده بودند و « قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ» مي گويند: پروردگارا! هرکس سبب شد که به اين سرنوشت دچار شويم، عذاب او را در آتش دوزخ چندين برابر گردان. و در آيه اي ديگر فرموده است:« قَالَ لِکُلّ ضِعفُ وَلَکِن لَّا تَعلَمُونَ» گفت: « هريک عذاب دو چندان دارد ولي شما نمي دانيد.»

« وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ» و آنان در حالي که در آتش هستند، مي گويند:« چرا کساني را نمي بينيم که گمان مي برديم آنها از بدکاران هستند، و سزاوار عذاب آتش جهّنم مي باشند؟» اينها مومنان هستند که اهل جهّنم به جستجوي آنها مي پردازند و تا بدانند که آيا آنان را در جهنّم مي بينند يا نه ؟

« أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ» يعني نديدن ما آنها را در ميان اهل جهنّم دو حالت دارد: يا ما در اينکه آنها را از بدکاران به حساب مي آورديم اشتباه کرده ايم، زيرا آنها از برگزيدگان هستند، و سخن ما درباره آنها از روي تمسخر بوده است. و واقعيت همين است، همان طور که خداوند متعال به اهل جهنم فرموده است:« إِنَّهُ کَانَ فَرِيقُ ُ مِّن عِبَادِي يقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاغفِر لَنَا وَارحَمنَا وَأَنتَ خَيرُ الرَّحمِينَ، فَاتَّخذتُمُوهُم سِخرِيا حَتَّي أَنسَوکُم ذِکري وَکنُتُم مِّنهُم تَضحَکُونَ» بي گمان گروهي از بندگان من مي گفتند:« پروردگارا! ما ايمان آورده ايم، پس ما بيامرز و بر ما رحم بفرما، و تو بهترين رحم کنندگان هستي . پس شما آنها را به مسخره گرفتيد تا اين که شما را از ياد من فراموش گرداندند و شما به آنها مي خنديديد.»

و حالت دوم اين است که ما نمي توانيم آنها را در عذاب و در کنار خود ببينيم ، چرا که آنها با ما هستند وعذاب داده مي شوند ولي چشمان ما از آنها برگشته و آنها را نمي بينيم. احتمالا اين همان عقايدي است که در دنيا به آن باور داشتند، زيرا همواره براي مومنان حکم به جهنّمي بودن مي کردند تا جايي که اين باور در دلهايشان جاي گرفت و در بافت دلهايشان نفوذ کرد. پس آنها با اين حالت و وضعّيت وارد جهنّم مي شوند، و از اين رو چنين سخناني مي گويند. و احتمال دارد که از سخنشان از روي فريبکاري باشد، آنها همان طور که در دنيا مردمان را فريب دادند، حتّي در جهنّم هم ديگران را گول مي زنند. بنابراين اهل اعراف به اهل جهنم مي گويند:« أَهَوُلَآءِ الَّذِينَ أَقسَمتُم لَا ينَا لُهُم اللَّهُ بِرحَمةِ ادخُلُوا الجَنَّةَ لَا خَوفُ عَلَيکُم وَلَآ أَنتُم تَحزنُونَ » آيا اينان کساني هستند که شما سوگند خورديد خداوند رحمتي نصيب آنها نمي گرداند؟! اما اينک به آنها گفت شد: که وارد بهشت شويد؛ هيچ ترسي بر شما نيست ، و اندوهگين نمي شويد.

خداوند با تاکيد بر آنچه که از آن خبر داده است مي فرمايد:« إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ» چيزي را که برايتان بيان کردم يک واقعّيت است ، و شک و ترديدي در آن نيست، « تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» نزاع و مخاصمه دوزخيان با يکديگر يک حقيقت است.

آيه ي 88-65:

قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛ بگو : جز اين  نيست  که  من  بيم  دهنده  اي  هستم  و هيچ  خدايي  جز خداي   يکتاي قهار نيست.

رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ؛ آن  پيروزمند و آمرزنده  ، پروردگار آسمانها و زمين  و هر چه  ميان  آنهاست.

قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ؛ بگو : اين  خبري  بزرگ  است .

أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ؛ که  شما از آن  اعراض  مي  کنيد.

مَا كَانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ؛ هنگامي  که  با يکديگر جدال  مي  کردند من  خبري  از ساکنان  عالم  بالا نداشتم .

إِن يُوحَى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ؛ تنها از آن  روي  به  من  وحي  مي  شود که  بيم  دهنده  اي  روشنگر هستم.

إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ؛ پروردگارت  به  فرشتگان  گفت  : من  بشري  را از گل  مي  آفرينم.

فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ؛ چون  تمامش  کردم  و در آن  از روح  خود دميدم  ، همه  سجده  اش  کنيد.

فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ؛ همه  فرشتگان  سجده  کردند.

إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ؛ مگر ابليس  که  بزرگي  فروخت  و از کافران  شد.

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ؛ گفت  : اي  ابليس  ، چه  چيز تو را از سجده  کردن  در برابر آنچه  من  با دو، دست  خود آفريده  ام  منع  کرد ? آيا بزرگي  فروختي  يا مقامي  ارجمند داشتي  ?

قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ؛ گفت  : من  از او بهترم   مرا از آتش  آفريده  اي  و او را از گل.

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ؛ گفت  : از اينجا بيرون  شو که  تو مطرودي.

وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ؛ و تا روز قيامت  لعنت  من  بر توست.

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛ گفت  : اي  پروردگار من  ، مرا تا روزي  که  از نو زنده  شوند مهلت  ده.

قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ؛ گفت  : تو از مهلت  يافتگاني  ،

إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ؛ تا آن  روز معين  معلوم.

قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛ گفت  : به  عزت  تو سوگند که  همگان  را گمراه  کنم  ،

إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛ مگر آنها که  از بندگان  مخلص  تو باشند.

قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ؛ گفت  : حق  است  و آنچه  مي  گويم  راست  است.

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ؛ که  جهنم  را از تو و از همه ، پيروانت  پر کنم.

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ؛ بگو : من  از شما مزدي  نمي  طلبم  و نيستم  از آنان  که  به  دروغ  چيزي  بر  خودمي  بندند.

 إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ؛ و اين  جز اندرزي  براي  مردم  جهان  نيست.

وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ؛ و تو بعد از اين  از خبر آن  آگاه  خواهي  شد.

«قُل» اي پيامبر! اگر اين تکذيب کنندگان از تو چيزي خواستند که در اختيار تو نيست به آنها بگو:« إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ» تنها چيزي که من در اختيار دارم اين است که من يک بيم دهنده هستم و بس، و اختيار کار در دست خداوند است، و من شما را امر و نهي مي کنم، و شما را به انجام خير تشويق مي نمايم و از بدي و شر باز مي دارم. پس هرکس راهياب شد به سود خودش مي باشد، و هرکس گمراه گرديد به زيان خودش گمراه شده است « وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ» و هيچ معبود به حقّي نيست جز الله، « الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» خداوندِ يگانه غالب اين تاکيد بر الوّهيت خداوند با استناد به دلايل قاطع است. و آن دليل يگانه بودن خداوند و غالب و چيره بودن او بر هر چيزي است . زيرا چيرگي ملازم يگانگي است . و هرگز چنين نمي شود که دو چيره و غالب برابر باشند، پس کسي که بر همه چيز غالب و چيره مي باشد خداوند يگانه است و نظير و همانندي ندارد.

و او خدايي است که سزاوار است تنها وي پرستش شود، همان طور که تنها او غالب و چيره مي باشد. و اين را با تاکيد بر توحيد ربوبّيت بيان نمود و فرمود:« رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا» آفريننده آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها مي باشد، و پرورگار آنهاست. اوست که در آنها هر نوع تدبير و تصرّفي را انجام مي دهد. « العَزيزُ» داراي قدرت و توانايي است و با قدرت و توانايي خويش همه مخلوقات را آفريده است. « الغَفَّرُ» و همه گناهان کوچک و بزرگ را براي کسي که به سوي او باز گردد و توبه نمايد و از گناهان دست بکشد مي آمرزد. پس او خدايي است که بايد پرستش شود و روزي نمي دهد و زيان و سودي نمي رساند و هيچ چيزي در اختيار او نيست و فاقد توانايي است و آمرزش گناهان و بدي ها در دست او نيست سزاوار پرستش نمي باشد. 

« قُل» پس آنان را برحذر دار، و هشدارشان ده و به آنها بگو:« هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ» آنچه در رابطه با رستاخيز و زنده شدن پس از مرگ و مجازات از آن خبر داده ام، خبر بزرگي است و بايد به شدّت به آن اهتمام دهيد و از آن غافل نشويد. « أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ» ولي شما از آن روي گردانيد، انگار که حساب و کتاب و عذاب و پاداشي در پيش روي نداريد.

پس اگر در گفته و خبر من ترديد داريد، بدانيد که من به شما خبرهايي مي دهم که خود از آن آگاهي ندارم و آنها را در کتابي نخوانده ام. پس اين خبرها را که مطابق حقيقت هستند و بدون کم و کاست به شما مي رسانم بزرگ ترين شاهد و گواه بر راستگويي من است، و بزرگ ترين دليل بر حقانيت چيزي است که برايتان آورده ام. بنابراين فرمود:« مَا كَانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى » من هيچ خبري از فرشتگان ندارم، « إِذْ يَخْتَصِمُونَ» آن زمان که گفتگو مي کنند. پس اگر خداوند به من نمي آموخت و به من وحي نمي کرد من از آنها آگاهي نداشتم. بنابراين  فرمود:« إِن يُوحَى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ» به من وحي نمي شود مگر بدان خاطر که بيم دهنده اي آشکار هستم. پس بيم رساني من آشکارترين بيم رساني است. سپس گفتگوي فرشتگان  عالم بالا را بيان کرد و فرمود:« إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ» آن گاه که پروردگارت به فرشتگان خبر داد و فرمود: من انساني که مادّه اش از گل است خواهم آفريد، « فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» پس هرگاه جسم او را سروسامان دادم و ساخته و پرداخته اش کردم و در آن از روح متعلقّ به خود، دميدم، همه براي او سجده کنان به خاک افتيد. فرشتگان خود را براي اين کار آماده کردند و مترصد ماندند که هرگاه آفرينش آدم تمام شود و روح در او دميده شود آنها به اطاعت از پروردگار خود و به احترام آدم عليه السلام سجده کنند. وقتي که آفرينش جسم و روح آدم تمام شد و خداوند آدم و فرشتگان را در علم و دانش امتحان کرد و فضيلت برتري آدم بر فرشتگان ظاهر شد، خداوند فرشتگان را دستور داد تا براي وي سجده ببرند.

« فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ؛ إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ» پس همه فرشتگان جملگي سجده بردند، جز ابليس که سجده نبرد و از دستور پروردگار سرباز زد و خود را از آدم بزرگ تر و برتر دانست و او در علم الهي از کافران بود.

« قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» خداوند با سرزنش ابليس به وي گفت: اي ابليس! چه چيزي تو را بازداشت از آن که براي آنچه با دو دست خود آفريده ام سجده کني؟! يعني من او را با اين چيز شرافت و کرامت داده ام و اين ويژگي را مختص او گردانده ام و اين اقتضا مي  نمايد که نبايد بر او تکبر کرد و خود را از او بالاتر دانست. « أَسْتَكْبَرْتَ» آيا در امتناع ورزيدنت تکبر ورزيدي. « أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ»  يا از کساني هستي که بر جهانيان برتري دارند. « قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ» ابليس با  مخالفت با پروردگارش گفت: من از او بهتر هستم، مرا از آتش آفريده اي و او را از گل. ابليس گمان مي برد که عنصر و مادّه آتش از عنصر خاک بهتر است. و اين قياس فاسدي بود، چون عنصر آتش شر و فساد و برتري جويي و خشونت و سبکسري است، و عنصر خاک خردورزي و تواضع و روياندن انواع گياهان و درختان است، و خاک بر آتش  غالب مي شود و آن را خاموش مي کند.و آتش نياز به مادّه اي دارد که از آن پديد آيد امّا خاک به خودي خود وجود دارد. پس قياس ابليس که با دستور شفاهي خداوند مخالفت کرد باطل شد و فسادش آشکار گرديد. و اين قياس سرکرده شر و فساد است، پس در مورد قياس شاگردان او که با قياس خود با حق مخالف مي ورزند چه فکر مي کني؟ پس قياس آنها از اين قياس پوچ تر و باطل تر است.

« قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا» خداوند به ابليس گفت: از آسما و جايگاه ارزشمند بيرون برو، « فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» چرا که تو مطرود و رانده شده از رحمت الهي هستي. « وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ» و بي گمان تا روز قيامت تو را لعنت و مطرود خواهم ساخت. « قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» ابليس از شدّت دشمني که با آدم و فرزندانش داشت، گفت: پروردگارا! تا روز رستاخيز به من مهلت بده. اين دعا را کرد تا بتواند کساني را گمراه سازد که خداوند گمراهي را براي آنها مقدّر ساخته است.

«قَالَ» خداوند دعاي او را پذيرفت، چون حکمت خداوند چنين اقتضا مي کرد، پس فرمود:« فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ؛ إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» تا روز زمان معين به تو مهلت داده مي شود و وقتي که نسل آدم تمام شد امتحان نيز تمام مي شود.

وقتي شيطان دانست که به او مهلت داده شده است زيرا آنقدر کثيف و پليد بود براي خداوند آشکار ساخت که چه دشمني و  عداوت شديدي با خدا و آدم و ذريه ي آدم دارد، بنابراين گفت: « فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» احتمال دارد «باء» در « فَبِعِزَّتِکَ» براي قسم باشد، آنگاه معني چنين خواهد بود: سوگند به عظمت و شکوهت که همه آنها را گمراه مي کنم.

« إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» مگر بندگان مخلصت. بندگان مخلص کساني هستند که خداوند آنان را براي اطاعت خود برگزيده و آنها را به خاطر کمال ايمانشان و به خاطر اين که همه آنچه را که در توان دارند در راه اطاعت از پروردگارشان مبذول مي دارند، از گمراهي مصون داشته  است. پس ابليس دانست که خداوند آنها را از توطئه و مکرش محافظت خواهد کرد. و احتمال دارد که « باء» در « فَبِعِزتَّکَ» براي استعانت باشد، زيرا شيطان وقتي دانست که از هر جهت ناتوان است و هيچ کس را جز با خواست خدا گمراه نخواهد کرد؛ از عظمت  خود براي گمراه کردن فرزندان آدم کمک گرفت، در حالي که او دشمن حقيقي خدا بود. پس پروردگارا! ما ناتوان و مقصّر هستيم و به همه نعمت هايت اعتراف مي کنيم و ذرّيه و نسل کسي هستيم که او را شرافت و کرامت داده اي.

پس، از عزّت و عظمت و قدرتت کمک مي طلبيم و از رحمت فراگيرت که همه مخلوقات را در برگرفته است و از آن به ما نيز رسانده اي و به وسيله آن رنج ها را از ما دور ساخته اي کمک مي طلبيم که ما را براي مبارزه و دشمني با شيطان و سالم ماندن از شر و دام او ياري نمايي. و به تو گمان نيک داريم که دعاي ما را اجابت مي کني و به وعده ات که به ما داده اي ، ايمان داريم که فرموده اي:« وَقَالَ رَبُّکُم ُ ادعُونِي أَستِجِبِ لَکُم» و پروردگارت گفت:« مرا بخوانيد تا دعايتان را اجابت  کنم». پس ما تو را به فرياد خوانده ايم همان طور که به ما فرمان داده اي، پس دعاي ما را بپذير همان گونه که به ما وعده داده اي. « إِنَّکَ لَا تُخلِفُ المِيعَادُ» بي گمان تو خلاف وعده نمي کني.

« قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ» خداوند متعال فرمود: حق صفت من است و گفت من حق است. و آن اين که « لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ» جهنّم را از تو و از آن دسته از فرزندان آدم که از تو پيروي کنند پرخواهم کرد.

« قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ» بگو: « در مقابل دعوت کردنتان از شما مزدي نمي خواهم، و من از کساني نيستم که چيزي را به دروغ ادعا کنم و به چيزي بپردازم که از آن آگاهي ندارم. من فقط از آنچه به من وحي مي شود پيروي مي کنم. « إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ» اين وحي، و قرآن فقط پندي است براي جهانيان و همه منافع ديني و دنيوي جهانيان را به آنها يادآوري مي نمايد، و مايه سربلندي جهانيان است و نيز حجّت را بر مخالفان اقامه مي کند. پس اين سوره بزرگ مشتمل بر پند و حکمت و خبربزرگ و اقامه حجت بر کساني است که قرآن را تکذيب کردند و با آن مخالفت ورزيدند، نيز کسي که قرآن را آورده تکذيب کردند. و در اين سوره از بندگان مخلص خدا خبر داده شده و پاداش پرهيزگاران و سزاي سرکشان بيان شده است، بنابراين در ابتداي آن سوگند خورد که قرآن داراي مقامي والا و مايه تذکار و يادآوري است.

و در آخر هم بيان کرد که پند و يادآوري است براي جهانيان.  و يادآوردن در اين سوره فراوان ذکر شده است . مانند « وَاذکُر عَبدَنَا» و به يادآور بنده ما را. «  وَاذکُر عَبدَنَا» و بندگان ما را به يادآور.

« رَحمَة مِّن عِندِنَا وَذِکرَي» رحمتي از جانب ما و يادآوري است. « هَذا ذِکرُ» اين يادآوري است. بار خدايا! آنچه از قرآن را که نمي دانيم به ما بياموز، و آنچه را که از روي غفلت فراموش کرده يا ترک نموده ايم به ياد ما بياور. « وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ» و حتما خبر آن را بعد از مدّت زماني خواهيد دانست، و آن وقتي است که  عذاب بر آنها فرود مي آيد و اسباب را نخواهند يافت که به آن متوسل شوند، و بيجاره مي گردند .

پايان تفسير سوره ي صاد

 

فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره