فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره

تفسير سوره کهف

بسم الله الرحمن الرحيم

آيه 6-1

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا ستايش خداوندي را سزاست که کتاب را به بنده اش فرو فرستاده و در آن هيچگونه کژي و انحرافي قرار نداده است.

قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا [کتابي] که مستقيم و پابرجاست تا [مردمان را] از عذاب سخت خود بترساند، و مومناني را که کارهاي شايسته مي کنند بشارت دهد به اينکه پاداش خوي دارد.

مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا جاودانه در آن خواهند ماند.

وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا و تبرساند کساني را که گفتند: «خداوند فرزندي برگرفته است».

مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا نه ايشان و نه پدرانشنا از آن هيچ گونه آگاهي ندارند، سخني که از زبانشان بر مي ايد بس گران است، آنان جز دروغ نمي گويند.

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا پس چه بسا که جان خويش را در پي ايشان از غم و خشم اينکه آنان به اين کلام ايمان نمي آورند هلاک سازي.

حمد يعني ستايش خداوند بر صفت هايش که همه صفت کمال اند، و بر نعمت هاي ظاهري و باطني و ديني و دنيوي او، و به طور مطلق بزرگترين نعمت او فرو فرستادن کتاب بزرگ قرآن بر بنده و پيامبرش محمد عليه السلام است.پس خداوند خويشتن را ستده و در ضمن آن بندگان را راهنمايي مي کند تا او را به خاطر اينکه پيامبري را به سوي آنها فرستاده و کتاب را برايشان نازل نموده است بستايند. سپس اين کتاب را به دو صفت متصف نموده که مبين آنند اين کتاب را هر جهتي کامل، است: اينکه کژي و انحراف در آن وجود ندارد، و اينکه خداوند ثابت نموده اين قرآن راست و درست است. پس نفي کردن کژي و انحراف از قرآن بدان معني است که در اخبار آن دروغ وجود ندارد و اوامر و نواهي اش ستمگرانه و دستوراتي بيهوده نيستند.

و اثبات راست بودن قرآن مقتضي آن است که قرآن خبر نمي دهد مگر از بزرگترين خبرها، و آن ها خبرهايي هستند که قلب ها را مملو از شناخت و ايمان و عقل مي نمايند، مانند اينه خداوند از نامها و صفات و کارهايش خبر داده است. و از جمله اخبار قرآن امور پنهان گذشته و آينده است . و اوامر و نواهي قرآن نيز نفس ها را پاک نموده و رشد داده و به کمال مي رساند، چون اوامر و نواهي قرآن کمال عدالت و انصاف و اخلاص و بندگي کردن براي پروردگار جهانيان را که شريکي ندارد دربر دارند. و چون قرآن چنين کتابي است بايد خداوند خويشتن را به خاطر فرو فرستادن آن بستايد.

(لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ) تا مردم را با اين قرآن از عذابش بترساند؛ عذابي که آن را براي کساني مقدر نموده است که با دستورش مخالفت مي ورزند. و اين عذاب دنيا و عذاب آخرت را شامل مي شود. و از نعمت هاي الهي اين است که بندگانش را بيم داده، و از آنچه که به آنه زيان مي رساند و آنها را هلاک مي کند بر حذر داشته است، همچنانکه خداوند متعال وقتي در قرآن حالت جهنم را بيان مي نمايد، مي فرمايد: (ذلک يخوف الله به ، عباده، يعباده فاتقون) اين چيزي است که خداوند بندگانش را با آن مي ترساند پس اي بندگانم بر حذر باشيد.

و از مهرباني خداوند نسبت به بندگان اين است که کيفرهاي سختي براي کساني که با دستورات او مخالفت نمايند مقرر کره است. و آن را برايشان بيان نموده، و اسبابي که انسان را به آن کيفرهاي سخت گرفتار مي نمايد بيان داشته است .

(وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا) و مومناني را که کارهاي شايسته مي کنند مژده مي دهد به اينکه پاداش خوبي دارند. يعني خداوند کتاب را بر بنده اش نازل نموده تا کساني را که به او و پيامبران و کتابهايش ايمان دارند؛ آناني که ايمانشان کامل گشته و کارهاي شايسته از قبيل امور واجب و مستحب را با اخلاص و از روي پيروي از کتاب و سنت انجام مي دهند، مژده بدهد. (َنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا) که پاداش خوبي دارند، و آن پاداشي است که خداوند براي ايمان و عمل صالح قرار داده است. و بزرگترين آن دست يافتن به خشنودي خدا و ورود به بهشت است؛ بهشتي که هيچ چشمي نمونۀ آن را نديده، و هيچ گوشي آن را نشنيده و به قلب هيچ انساني خطور نکرده است. و اينکه خداوند پاداش را به «نيکو» متصف نموده است، و بر اين دلالت مي نمايد هر چيزي که صفاي نيکو بودن بهشت را تيره نمايد، و ناراحت کننده باشد،وجود ندارد، زيرااگر چنين باشد آن پاداش کاملاًٌ پاداش نيکو خواهد بود .

(مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا) و آنها همواره در اين پاداش نيکو به سر مي برند و آن را از دست نمي دهند، بلکه هميشه بر نعمت هايشان افزوده مي گردد. و بيان مژده، مقتضي بيان اعمال است که آدمي را به آن مژده مي رساند. پس اين قران هر نوع عمل صالحي را در بر دارد و انسان را به چيزي مي رساند که جانها را راحت و روحها را شاد مي کن

(وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا) و تا يهود و نصارا و مشرکاني را بترسان که گفتند: خداوند فررزندي را برگرفته است . کساني که اين سخن زشت را گفتند آن را از روي علم و يقين نگفتند ، و پدرانشن نيز از آن آگاهي نداشتند. و آنها با تقليد از جهالت پدرانشان چنين سخني را بر زبان آورده و از آنها پيروي نمودند، بلکه آنها فقط از گمان و خواسته هاي خود پيروي مي کنند.

(كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ) چه سخن درشت و زشتي از دهان هايشان بيرون مي آيد که عذابي سخت برايشان دربر دارد. و چه زشتي بزرگتر از اين که خداوند را صاحب فرزند قرار دهند! اين توصيف مقتضي آن است که خداوند داراي کمبود مي باشد، و در ربوديت و الوهيت داراي شريک است! همچنانکه اين توصيف مقتضي دروغ بستن بر خداست(فمن اظلم ممن افتري علي الله کذبا)پس کيست ستمگرتر از کسي که به دروغ به خداوند افترا ببندد.

بنابراين در اينجا فرمود: (إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا)آنان جز دروغ نمي گويند . يعني سخن آنها دروغ محض است و هيچ راستي در آن نيست. و بنگريد که چگونه خداوند اين سخن را به تدريج باطل نمود؛ پس ابتدا خبر دارد که (مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ) نه ايشان و نه پدرانشان هيچ آگاهي از آن ندارند، و شکي نيست که سخن گفتن بر خداوند بدون علم پوچ و باطل است. سپس در مرحلۀ دوم خبر داد که اين، سخني زشت است . پس فرمود: (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ) سخني که از زبانشان بر مي آيد بس گران و زشت است . و در مرحلۀ سوم جايگاه آن را در زشتي بيان کرد و آن دروغ بودنش است که با راستي متضاد است .

از آن جا که پيامر عليه السلام بر هدايت شدن مردم بسيار مصر بود، و در اين زمينه نهايت کوشش را مبذول مي داشت، از هدايت شدن کساني که هدايت مي شدند شاد و خوشحال مي شد، و به حال تکذيب کنندگان گمراه تأسف مي خورد و ناراحت مي شد، چون او عليه السلام دلسوز آنها، و نسبت به آنان مهربان بود. خداوند او را راهنمايي نمود که با تأسف خوردن به حال کساني که به اين قرآن ايمان نمي آورند خودش را مشغول نکند. هانطور که در آيه ي ديگر فرموده است: (لعلک بخع نفسک الا يکونوا مومنين) نزديک است به خاطر اينکه ايمان نمي آورند خودت را از ناراحتي هلاک سازي و فرمود: (فلا تذهب نفسک عليهم حسرت) با تأسف خوردن براي آنها خودت را تباه نکن.

و در اينجا فرمود: (فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ) نزديک است که خويشتن را از غم و ناراحتي هلاک سازي. بدان که پاداشي تو پيش خداوند ثبت شده است وا گر خداوند خيري در اينها سراغ مي داشت آنها را هدايت مي کرد، اما خداوند مي داند که جز آتش جهنم شايستۀ آنان نيست، بنابراين آنها را خوار نموده و هدايت نمي کند. پس فايده اي ندارد که خودت را به غم و اندوه آنان مشغول نمايي. در اين آيه و امثال آن عبرت مردم به سوي خدا مأمور شده است وظيفه اش رساندن پيام الهي با هر وسيلۀ ممکن به گوش مردم، و بستن راههاي گمراهي است و بايد در اين راه نهايت سعي و تلاش خود را بکند، و به خدا توکل نمايد. پس اگر هدايت نشدند غم و تأسف نخورد، زيراغم خوردن و متأسف شدن ، انسان را ضعيف مي نمايد، و انرژي و توان وي را از بين مي برد ، و براي آدمي فايده اي در بر ندارد، بلکه بايد به کارش ادامه بدهد، و فراتر از آن که از توانش بيرون است، بر عهدۀ او نيست.

و وقتي خداوند به پيامبر عليه السلام مي فرمايد: (انک لا تهدي من اجبت) تو کسي را که دوست داري نمي تواني هدايت کني . و موسي عليه السلام مي گويد: (رب اني لا املک الا نفسي و اخي) پروردگارا! من جز خودم و برادرم اختيار کسي را ندارم. پس ديگران به طريق اولي نمي توانند کسي را هدايت نمايند، مگر اينکه خدا بخواهد و خداوند متعال فرموده است (فذکر انما انت مذکر، لست عليهم بمصيطر) پند بده، همانا تو پند دهنده هستي و بر آنان مسلط و گمارده شده نيستي.

آيه ي 8-7

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا بدون شک ما همۀ چيزهاي روي زمين را زينت آن کرده ايم تا آنان را بيازماييم که کدام يک از آنها کار نيکوتر مي کند.

وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا و به راستي ما هر آنچه را که روي زمين است قطعاً به ميداني مسلطح [و] بي علف تبديل خواهيم نمود

خداوند خبر مي دهد که همۀ آنچه روي زمين است از قبيل خوردنتي هاي لذيذ و نوشيدني هاي گوارا و پوشاک هاي خوب و درختان و جويبارها و کشتزارها، ميوه  ها، منظره هاي زيبا و باغهاي قشنگ  صداهاي هيجان برانگيز و چهره ها و نماهاي زيبا و طلا و نقره و اسب و شتر و امثال آن را خداوند مايۀ زينت و آرايش اين دوجهان قرار داده است، تا بدين وسيله اين چيزها مردم را بيازمايد.

(لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) تا آنان را بيازماييم که کدام يک کار مخلصانه تر و درست تر انجام مي دهد، با وجود اين، خداوند همۀ چيزهايي را که ذکر شده نابود مي کند و از بين مي برد، و زمين به ميداني مسطح و بي گياه تبديل مي شود؛ همۀ لذت هاي ان از بين رفته و جويبارهاي آن خشکيده، و نشانه هاي آن محو شده و نعمت هايش از بين مي رود.

و اين حقيقت دنياست که خداوند آن را براي ما روشن نموده است؛ انگار که با چشمهاي خويش آن را مشاهده مي کنيم. و ما را از قريب خوردن بدان برحذر داشته ، و به روي آوردن به جهاني تشويق نموده که نعمت هايش هميشگي است؛ و کسي که در آن قرار مي گيرد خوشبخت مي شود. همه اين چيزها را خداوند براي ما بيان نموده چون نسبت به ما مهربان است.

پس هر کس که به ظاهر دنيا و زينت آن نگاه کند و به باطن آن نظري نيافکند قريب آن را مي خورد، و چنين فردي چون چهارپايان و حيوانات از آن بهره مند مي شود، و به حق پروردگارش که بر وي است توجهي نمي کند ، و براي شناخت آن اهتمام نمي ورزد، بلکه تمام هم و غم وي اين است که از لذت ها بهره مند شود و آن را به هر صورتي که به دست مي آيد به دست بياورد. پس هرگاه مرگ چنين کسي فرا برسد از اينکه مي ميرد و لذت و شادي هايش را از دست مي دهد آشفته و مضطرب مي گردد، اما اضطراب او به خاطر گناهان و زياده رويهاي نيست که کرده است، بلکه به خاطر پايان زندگي و لذت هاست.

ولي هر کس که به درون و باطن دنيا بنگرد، و هدف از خلقت آن، و افزايش خود را درک کند، چنين کسي به اندازه اي از دنيا است،اده مي کند که او را بر انجام وظيفه اي که براي آن آفريده شده است کمک نمايد، و عمر و زندگي خود را غنيمت مي شمارد، و دنيا را سفري آکنده از سختي و رنج مي داند نه منزلي که اقامتگاه دايمي او باشد، بنابراين تمام تلاش خود را براي شناخت پروردگار و اجراي دستوراتش ، و انجام کار نيک مبذول مي دارد.

و چنين کسي بهترين جايگاه را پيش خداوند خواهد داشت، و سزاوار هرگونه پاداش و بزرگداشت و شادي از جانب خداست. پس او به باطن دنيا نگاه مي کند، در حالي که فرد فريب خورده به ظاهر دنيا مي نگرد، و اين فرد براي آخرت خود کار مي کند، اما فرد باطل گرا براي دنياي خود مي کوشد . پس، اين دو گروه تفاوت بزرگي با هم دارند، و با هم فرق مي کنند!

آيه ي 12-9:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا آيا پنداشته اي که اصحاب کهف و رقيم در ميان عجايب و قرايب ما [که در اين گيتي پراکنده اند] چيز شگفتي است؟

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا آنگاه که آن جوانان به غار پناه برده و گفتند : «پرودگارا! از جانب خود رحمتي به ما ببخش و در کارمان راه نجاتي برايمان فراهم فرما»

فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا پس، چندين سال در آن غار بر گوشهايشان پرده افکنديم.

ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا سپس ايشان را برانگيختيم تا بدانيم کدام يک از دو گروه مدت زماني را که درنگ کرده اند بهتر به خاطر دارد.

اين است،هام به معني نفي و نهي است. يعني گمان مبر که داستان اصحاب کهف و آنچه برايشان اتفاق افتاد در ميان نشانه هاي قدرت خدا چيزي عجيب و غريب است، و در گسترۀ حکمت الهي همانند و مشابهي ندارد، بلکه خداوند داراي عجايب و غرايبي زياد از نوع اصحاب کهف است، و حتي از آن نيز بزرگتراند. و خداوند همواره نشانه هايي در آفاق و انفس به بندگان نشان مي دهد تا به وسيلۀ آن حق را از باطل و هدايت را از گمراهي باز شناسند. البته منظور اين نيست که داستان اصحاب کهف از نشانه هاي عجيب الهي به شمار مي آيد. ولي منظور اين است که چنين چيزهايي بسيار زياد ايت، و تنها از يک مورد آن شگفت زده شدن و تعجب کردن نوعي کمبود در علم و عقل است. وظيفۀ مومن اين است که به همۀ نشانه هاي الهي که خداوند از بندگان خواسته تا در آن فکر کنند، بيانديشند، زيرا انديشيدن در نشانه هاي قدرت الهي کليد و راهگشاي ايمان و علم و يقين است.

و نسبت دادن اين دسته از مسلمانان به کهف «اصحاب کهف» به خاطر غاري است که در آن بودند و «رقيم» يعين لوحه اي که نام و داستانشان در آن نوشته شده و سالها اين لوحه ملازم آنان بود.

سپس داستان آنها را به طور خلاصه بيان نمود و بعد از آن داستانشان را به طور مفصل ذکر کرد ، و فرمود: (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ) آنگاه که جوانان به قصد مصون ماندن از فتنه اي که قومشان برايشان تدارک ديده بودند به غار پناه بردند (فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً(  و گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خويش بهره مند کن. يعني ما را با رحمت خويش پابرجا بنما و از شرشان محافظت کن . و با رحمت خويش ما را بر انجام خير و خوبي توفيق بده. (وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ) و در کارمان راه نجاتي برايمان فراهم فرما.

يعني هر سببي که انسان را به هدايت مي رساند براي ما فراهم و ميسر ساز، و کار دين و دنيا ما را درست کن. پس آنها کوشش نموده و به جايي که مي توان در آن از فتنه پنهان شد، گريختند، و به درگاه خداوند زاري و فروتني نموده و از او خواستند تا کارهايشان را براي آنان آسان نمايد. پس برخويشتن و بر مردم تکيه نکردند.

بنابراين خداوند دعايشان را پذيرفت و بر ايشان کاري کرد که گمانش را نمي بردند، پس فرمود (فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا) و دعايشان را برآورديم و پرده هاي خواب را چندين سال بر گوشهايشان فرو افکنديم. يعني آنها را به خواب فرو برديم، و (309) سال در خواب بسر بردند، و اين خواب موجب حفظ شدن دلهايشان از ترس و اضطراب و محفوظ ماندن آنان از قومشان شد،  تا نشانه اي روشن [از قدرت و توانايي خداوند] باشد.

(ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ ) پس از آن سالها که در خواب بودند ايشان را از خوابشان برانگيختيم و بيدارشان کرديم. (لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ) تا بدانيم کدام يک از دو گروه ، مدت زماني را که درنگ کرده اند بهتر به خاطر مي آورد.

همانطور که خداوند متعال فرموده است (و کذلک بعثنهم ليستالوا بينهم) و اينگونه آنان را برانگيخيتم تا از يکديگر بپرسند.

و دانستن مدت ماندن آنها در غارف آدمي را بر محاسبه و اندازه گيري دقيق زمان، و شناخت کمال قدرت الهي و حکمت و رحمت او وام مي دارد. پس اگر انها همچنان به خوابشان ادامه مي دادند و در آن مي ماندند چيزي از اين معلومات از داستان آنها به دست نمي آيد.

 

 

آيه ي 14-13:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ما داستان آنان را بگونه اي راستين براي تو بازگو مي کنيم، آنان جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند و بر هدايت آنان افزوديم.

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا و به دلهايشان قدرت داديم، آنگاه که بپا خواستند و گفتند: «پروردگارمان، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز جز او معبودي را نخواهيم پرستيد، در اين صورت سخني دور از حق گفته ايم.

از اينجا داستان آنها به طور مشروح آغاز مي شود و خداوند داستان آنها را به حق و به گونه اي راستين و بدون کم و کاست و بدون هيچ ترديد و شبه اي براي پيامبرش بازگو مي کند.

(إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ) کلمۀ (فِتْيَةٌ ) جمع قله است و بر اين دلالت مي نمايد که آنها کمتر از ده نفر بوده اند. آنان جواناني بودند که به پروردگار يگانه و بي شريک خود ايمان آوردند، اما قومشان به خداي يکتا ايمان نداشتند، پس خداوند به سپاس ايمانشان بر هدايت آنان افزود. يعني به سبب اينکه به ايمان رهنمود شده بودند خداوند بر هدايت آنها که همان علم مفيد و عمل شايسته است افزود. همانطور که خداوند مي فرمايد: (و يزيد الله الذين اهتدوا هدي) و خداوند همواره بر هدايت کساني که هدايت شده اند مي افزايد.

(وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ) و بديشان دل و جرأت داديم و آنها را شکيبا و پا برجا نموديم، و در آن حالت پريشان کننده دلهايشان را استوار و مطمئن ساختيم. و اين لطف و احسان خداوند در حق آنان بود که به آنها توفيق ايمان و هدايت و شکيبايي و ثابت قدمي و آرامش را ارزاني نمود. (إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) آنگاه که بپا خواستند و گفتند: پروردگار آسمانها و زمين است، يعني کسي که ما را آفريده و روزي داده و به تدبير امور ما پرداخته و ما را پرورش داده است، آفرينندۀ آسمانها و زمين است و همۀ اين پديده هاي بزرگ را به تنهايي آفريده است. اما بت ها که شما آنها را مي پرستيد هيچ چيزي نمي آفرينند، و روزي نمي دهند، و مالک هيچ سود و زياني نيستند، و هيچ مرگ و زندگي و رستاخيزي در دست آنها نيست. پس آنها از توحيد ربوبيت بر توحيد الوهيت استدلال کردند، مي گفتند (لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا) هرگز جز او معبودي را نخواهيم پرستيد، (لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا) و چنانچه بعد از اينکه دانسته ايم جز پروردگار کسي شايستۀ عبادت نيست، چنين چيزي بگوييم و کسي را جز او معبود بدانيم در اين صورت سخني گزاف و باطل و بسيار بدور از حق گفته، و راهي که خيلي از واقعيت دور است در پيش گرفته ايم. پس آنها هم به توحيد ربوبيت و هم به توحيد الوهيت اقرار، و خود را بدان پايبند نمودند، و نيز بيان کردند که آنچه به آن معتقدند حق و غير از آن باطل است و اين دليلي است بر اين که آنها کاملاً پروردگار خود را شناخته بودند و خداوند نيز بر هدايتشان مي افزود.

آيه ي 15:

هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا اين قوم ما، جز خدا معبودهايي را به خدايي گرفته اند. چرا دليل روشني بر [خدايي] آنها نمي آورند؟ پس کيست ستمکارتر از کسي که به خدا دروغ بندد؟

پس از آنکه اصحاب کهف ايمان و هدايت و پرهيزگاري را که بر آن بودند، بيان کردند. به آنچه که قومشان بر آن بودند نيز اشاره نمودند، و اينکه معبوداتي را جز خدا پرستش مي کردند. پس آنها را نکوهش کرده و بيان نمودند کارشان از روي يقين و دانش نيست، بلکه آنها در نهايت ناداني و گمراهي به سر مي برند. پس گفتند (لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ) چرا دليل و حجتي بر حقانيت باروري که بر آن هستند ارائه نمي دهند . البته که آنها نمي توانند دليلي بياورند. زيرا کارشان دروغي است که بر خدا مي بندد؟ و اين بزرگترين ستم است ، بنابراين فرمود: (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا ) پس کيست ستمکارتر از کسي که به خدا دروغ بندد؟

آيه ي 16:

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا و چون از آنان و از چيزهايي که به جز خدا مي پرستند کناره گرفتيد، به آن غار پناه ببريد تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگسترداند و در کارتان براي شما گشايشي فراهم آورد.

يعني برخي از ايشان به برخي ديگر گفتند: قومتان از شما بريده اند و دين ديگري دارند، پس راهي جز نجات و فرار از شر آنها نداريد و بايد از اسباب و راههايي که به نجات از آنها منتهي مي شود است،اده کنيد، چون راهي براي جنگيدن با آنها نيست، و نيز نمي توانيد در ميان آنها باقي بمانيد در حالي که دين ديگري دارند.

(فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا) پس به غار پناهنده شويد و در آن پنهان گريد، تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگسترداند و وسايل رفاه و رهايي شما را از اين کار مشکلي که در پيش رو داريد مهيا و آسان سازد.

و پيش تر گذشت که آنها چنين پيش خداوند دعا کردند (ربنا آتنا من لدنک رحمه وهبي لنا من  امرنا رشدا) پروردگارا از جانب خود رحمتي به ما ببخش و در کارمان راهيابي را برايمان فراهم فرما. پس آنان اظهار داشتند که قدرت و توانايي ندارند و براي سامان يافتن کارشان به خدا پناه بردند، و نيز به خدا اعتماد داشتند که چنين مي کند، پس خداوند رحمت خويش را بر آنها گسترداند و وسايل رفاه و رهايي آنان را مهيا و آسان نمود، و آنان و دينشان را محفوظ کرد و آنها را نشانه هايي براي آفريدگانش قرار داد. و نام نيکي از آنها بر جاي گذاشت تا مورد ستايش قرار گيرند. و اين رحمت الهي نسبت به آنهاست. و هر وسله اي را برايشان ميسر نمود و جايي که در آن خوابيدند، بي نهايت مکاني امن و محفوظ بود. بنابراين فرمود:

آيه ي 18-17

وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا و خورشيد را مي بيني که چون بر مي آيد به طرف راست غارشان مي گراييد، و چون غروب مي کند به طرف چپشان مي گراييد، در حالي که آنان در محل وسيع غار قرار داشتند، اين از نشانه هاي خداست، هر کس که خداوند او را هدايت کند راه يافته است، و هر که را گمراه نمايد براي او دوست و راهنمايي نمي يابد.

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا و آنان را بيدار مي پنداري، حال آنکه آنان خفته اند. و ما آنان را به راست و چپ مي گردانديم، و سگشان دو دستش را به آستانۀ در گشاده بود، اگر بديشان مي نگريستي از آنان مي گريختي و به راستي سرتا پاي از ترس و وحشت آکنده مي شدي

يعني خداوند آنها را از تابش نور خورشيد محافظت نمود، زيرا غار اينگونه بود که خورشيد به هنگام طلوع به طرف راست مي گراييد. و به هنگام غروب به طرف چپشان مي گراييد، پس گرماي خورشيد به آنها برخورد نمي کرد که بدن هايشان را خراب کند.

(وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ) و خودشان در محل بسيار وسيع غار قرار داشتند، يعني در جايي گشاده و وسيع. و اين به خاطر آن بود تا هوا و نسيم باد بر آنها بوزد و هواي  آلوده را از آنها دور نمايد، و تا از تنگ بودن جا رنج نبرند، و اذيت نشوند ، و به خصوص که آنها مدت طولاني در آن غار ماندند. و اين از نشانه هاي الهي است که بر قدرت و رحمت او دلالت مي نميد که خداوند دعايشان را پذيرفت و حتي در اين چيزها آنها را هدايت و را هنمايي کرد. بنابراين فرمود: (مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي) هر کس که خداوند او را هدايت کند راه يافته است، يعني براي بدست آوردن هدايت ، راهي جز از سوي خداوند نيست، و اوست که انسان را به منفعت هر دو جهان هدايت مي نمايد. (وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ) و هر که را گمراه نمايد براي او دوست و راهنمايي نمي يابي. يعني کسي را نمي يابي که او را سرپرستي کند و کارهايش را به گونه اي سامان دهد که به صلاح اوست، و وي را به خير و رستگاري راهنمايي کند، چون خداوند بر گمراه شدن او حکم نموده است و حکم او را هيچ کس نمي تواند رد کند.

(وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ) و اگر بديشان مي نگريستي آنان را بيدار مي انگاشتي، حال آنکه آنان خفته بودند.

مفسرين گفته اند اين بدان خاطر بود که چشمهايشان باز بود تا تباه و ضايع نشودف بنابراين کسب که به آنها نگاه مي کرد آنان را بيدار مي پنداشت حال آنکه خواب بودند. (وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ) و ما آنان را به راست و چپ مي گردانديم، و اين ينز به خار آن بود تا بدن هايشان محافظت شود، زيرا طبيعت زمين اينگونه است که بدن هايي را که با آن چسبيده باشد از بين مي برد. بنابراين خداوند چنين مقدر ن موده بود که آنها را به راست و چپ و بر پهلوهايشان به اندازه اي که بدنشان را زمين خراب نکند، بگرداند و خداوند مي توانست بدون اينکه آنها را به چپ و راست بگرداند بدن هايشان را محافظت نمايد، اما او حکيم است و خواست که سنت او در جهان هستي اجرا شود، و خداوند اسباب را به مسببانشان ربط مي دهد.

(وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ) و سگشان دو دستش را به آستانۀ در غار گشاده بود، سگ اصحاب کهف که از آنها نگهباني مي کرد مانند آنها به خواب فر رفت، بنابراين هر دو دستش بر آستانۀ در دراز کشيده بود، خداوند اينگونه آنها را از آفت زمين حفاظت کرد. اما چگونه آنها را از گزند انسانها محافظت نمود؟ در اين زمينۀ فرموده است: آنها را به وسيلۀ رعب و ترسي که از ديدنشان انسان را فرا مي گرفت محافظت نمود، پس اگر کسي آنها را مي ديد ترس سراپاي او را فرا مي گر فت و از آنها روي مي گرداند و پا به فرار مي گذاشت، و اين چيزي بود که باعث شد تا آنها مدت مديدي در غار بمانند. و هيچ کس آنها را نديد، با اينکه خيلي با شهر فاصلۀ نزديکي داشتند. و چيزي که مبين آن است آنان از شهر نزديک بودند اين است وقتي آنها بيدار شدند يکي از خودشان را فرستادند تا از شهر غذايي خريداري کند و بقيه منتظرش ماندند. پس اين دلالت مي نمايد که آنها به شهر خيلي نزديک بوده ان.

آيه ي 20-19:

وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا و اين چنين ايشان را برانگيخيتم تا از يکديگر بپرسند. گوينده اي از آنان گفت: «چه مدتي مانده ايد؟» گفتند: «يک روز يا بخشي از روز؟» گفتند: «پروردگارتان بهتر مي داند که چقدر مانده ايد، پس کسي از خودتان را با اين سکه پول به شهر بفرستيد، و بايد بنگرد کداميک از آنان غذاي پاکتري دارد، پس روزي و خوراکي از آن برايتان بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچکس را از حال شما آگاه نسازد».

إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا بي گمان اگر آنان بر شما دست يابند شما را سنگسار مي کنند، يا اينکه به دين خود بر مي گردانند، و آن گاه هرگز رستگار نخواهيد شد.

خداوند متعال مي فرمايد: (وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ) اين چنين ايشان را ز خواب طولاني برانگيخيتم، تا مدت خواب را از يکديگر بپرسند، و از مقدار واقعي زماني که در غار مانده اند از يکديگر پرس و جو کنند. (قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) يکي از آنان گفت: چه مدتي مانده ايد؟ گفتند: يک روز يا بخشي از روز؟ و اين بر اساس گمان گوينده بود. گويا در مقدار مدتي که مانده بودند دچار اشتباه شدند، بنابراين گفتند: (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ) پروردگارتان بهتر مي داند که چقدر مانده ايد، پس آگاهي از مدت سپري نشده را به کسي برگرداند که آگاهي و علم او همه چيز را کاملاً احاطه نموده است، و شايد خداوند بعد از اين آنها را از مدتي که مانده بودند آگاه نمود، چون آنها را از مدتي که مانده بودند آگاه نمود، چون آنها برانگيخت تا از يکديگر بپرسند، و خبر داد که آنها در مورد مقداري که در غار مانده اند از يکديگر پرسيدند، و به اندازۀ آگاهي خود سخن گفتند، و نتيجۀ کارشان اين شد که دچار اشتباه شدند. بنابراين بايد اينگونه باشد که خداوند اشتباه آنان را رفع کرده و آنها را از مدت زماني که  مانده بودند آگاه کرده باشد و ما اين را از حکمت الهي در برانگيختن آنها در مي يابيم ، و او هيچ کاري را بيهوده انجام نمي دهد.

و از رحمت الهي است که هر کس بخواهد در اموري که دانستنش مطلوب است، به اندازه اي که براي آن تلاش نمايد حقيقت را براي او روشن و آشکار مي کند و دليلي ديگر بر اينکه خداوند آنها را از مدتي که در غار مانده اند آگاه کرده اين است که از اين پس مي فرمايد:

(و کذلک اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعدالله حق و ان الساعه لا ريب فيها) و اين گونه [مردم] را متوجه حالشان کرديم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است، و بدون شک قيامت فرا مي رسد. پس اگر مردم از حال آنان ومدت زمان ماندنشان در غار بارخبر نمي شدند، آنها دليلي براي آنچه بيان شد قرار نمي گرفتند. سپس وقتي آنها از يکديگر پرسيدند و سخناني در ميان آنان رد و بدل شد که خداوند آنها را ذکر کرده است، يکي از خودشان را با سکه هاي نقره اي که داشتند به شهري که از آن رانده شده بودند، فرستادند تا برايشان غذا بخرد، و او را دستور دادند تا پاکيزه ترين و لذيذترين  غذا را انتخاب نمايد، و نيز به او گفتند که در خريد و رفتن و برگشتن خود نهايت دقت را به خرج دهد و کسي را از حال برادرانش آگاه نسازد، و هيچ کس متوجه آنان نشود.

و گفتند: اگر از حال آنها کسي اطلاع يافته و مردم به آنها دست يابند، آنها را سنگسار کرده و به بدترين وضع به قتل مي رسانند، چون کينۀ آنها و کينۀ دينشان را در دل دارند. و يا آنها را دچار فتنه مي نمايند و به آيين خود بر مي گردانند. و اگر به دين آنها برگردند هرگز رستگار نخواهند شد، بلکه به دين و دنيا و آخرت خود را از دست خواهند داد.

اين دو آيه بر چند چيز دلالت مي نمايند:

1 – تشويق به فراگيري دانش و مباحثه در آن، چون خداوند اصحاب کهف را به اين منظور برانگيخت

2- کسي که در مورد موضوعي دچار اشتباه مي گردد، ادب آن است که آن را به کسي برگرداند که آن را مي داند، و بايد در همان حدود و اندازه توقف کند و جايگاه خود را بشناسد.

3- وکالت در خريد و فروش و شرکت در خريد و فروش صحيح باشد.

4- خوردن پاکيزه ها و خوراکي هاي لذيذ جايز است، به شرطي که به حد اسراف نرسد، زيرا از اسراف نهي شده است. به دليل اينکه خداوند متعال فرموده است:

(فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ) پس بايد بنگرد کدامين ايشان غذاي پاکتري دارد تا روزي و خوراکي از آن برايتان بياورد.

به ويژه وقتي که انسان جز چنين غذايي به بدنش سازگار نباشد. و شايد اين دليل بسياري از مفسران باشد که گفته اند: اصحاب کهف شاهزادگاني بودند، چون دوست خود را دستور دادند تا پاکيزه ترين غذا را بياورد که عادت ثروتمندان بزرگ اين است که همواره بهترين غذا را تناول کنند.

5-تشويق به پنهان کاري و احتياط و دور شدن از جايگاههايي که انسان را در امر دين دچار فتنه مي کند، و آدمي بايد در مورد حفظ جان برادرانش نهايت تلاش را به خرج دهد.

6 – شدت علاقۀ اين جوانان به دين، و فرارشان از تمام فتنه هايي که دينشان را مورد تهديد قرار مي داد، و ترک وطن و در راه خدا.

7 – بيان ضرر و مفاسدي که شر در بر دارد، امري که موجب آن مي شود که از آن متنفر بود، و آن را ترک کرد. و به درستي که اين روش [بيان ضرر و مفاسدي که شر در بردارد] ، روش مومنان گذشته و آينده بوده و هست، به دليل اينکه گفتند: (وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا) واگر به دين خود برگرديد هرگز رستگار نخواهيد شد.

آيه ي 21:

وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا و بدينسان [مردم را] به [حال] آنان آگاه ساختيم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است و قطعاًٌ هيچ شکي در تحقق روز قيامت نيست. بدانگاه که ميان خود کشمکش داشتند و گفتند: «بر [غار] آنان بنايي بسازيد. پروردگارشان از حال ايشان آگاه تر است»، و کساني که بر کار و بارشان دست يافتند، گفتند: «بر غار ايشان مسجدي مي سازيم».

خداوند متعال خبر مي دهد که او مردم را از حال اصحاب کهف مطلع نمود، و اين خدا بهتر مي داند بعد از  آن بود که بيدار شدند و يکي از خودشان را فرستادند تا برايشان غذايي بخرد، و او را دستور دادند تا خود را پنهان نمايد، اما خداوند چيزي را خواست که مايۀ صلاح مردم و پاداشي بيشتر براي آنان بود، و آن اينکه مردم با ديدن آنها نشانه اي از نشانه هاي قدرت خداوند را با چشم و به طور آشکار مشاهده کردند و دانستند که وعدۀ خداوند حق است و هيچ شک و ترديدي در آن نيست. در حالي که همين مردمان چندي قبل در مورد رستاخيز و قيامت با يکديگر کشمکش داشتند؛ برخي مي گفتند قيامت و سزا و جزا حق است است و خواهد آمد، و برخي آن را نفي مي کردند، پس خداوند داستان آنها را باعث رشد بيشن و يقين مومنان ، نيز حجتي بر انکار کنندگان قرار داد، و پاداش اين کار به اصحاب کهف رسيد.

و خداوند جريان آنها را مشهور و جايگاهشان را بلند کرد، به گونه اي که کساني که گفتند: (ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا) بر غار بنايي بسازيد. خداوند به عاقبت و سرانجام آنها آگاه تر است  و کساني که زمامدار امور مردم بودند، و بزرگان قوم بشمار مي آمدند، گفتند: (لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا) بر در غار مسجدي و پرستشگاهي مي سازيم و خدا را در آن عبادت مي کنيم، بدين وسيله همواره به ياد آنان خواهيم بود.

ساختن عبادتگاه بر سر قبرها ممنوع است، و پامبر عليه السلام از آن نهي کرده و کساني را که چنين کاري مي کنند مدمت نموده است. و ذکر اين کار در اينجا دليلي برعدم مذمت و نکوهش آن نيست، زيرا موضوع ساختن مسجد بر سر در غار، در رابطه با واقعۀ اصحاب کهف و تعريف و تمجيد از موضعگيري شجاعانۀ آنان بيان شده است، تا جايي که اقوامشان گفتند: بر آنها مسجدي بسازيد اين در حالي بود که اصحاب کهف قبلاً به شدت از قومشان مي ترسيدند و از اينکه از وضعيت آنان باخبر شوند پرهيز مي کردند. پس، از ان موضع خصمانۀ خود در قبال آنان کوتاه آمده و گفتند: مسجدي بر در آن بسازيد.

و اين دليلي است بر اينکه هر کس دينش را مصون دارد و از فتنها بگريزد خداوند او را سالم و مصون مي دارد. و هرکس براي تندرستي و سلامتي بکوشد خداوند او را سلامت  مي گرداند، و هرکس به خدا پناه ببرد خداوند او را پناه داده و او را مايۀ هدايت ديگران قرار مي دهد. و هرکس در راه خدا و براي طلب رضاي الهي فروتني کند سرانجام خداوند عزت و بزرگي به او ببخشد . (وما عند الله خير للابرار) و آنچه نزد خداوند است براي نيکوکاران بهتر است.

آيه ي 22:

سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا خواهند گفت: «آنان سه نفرند، که چهارمين ايشان سگشان است». و [گروهي] خواهند گفت: «پنج نفرند که ششمين ايشان سگشان است». همۀ اينها از روي حدس و گمان است. و مي گويند، «هفت نفرند که هشتمين ايشان سگشان است». بگو: «پروردگارم از تعدادشان آگاه تر است». جز گروهي کمي تعدادشان را نمي دانند، بنابراين جز بر اساس علم و يقين در مورد آنان مجادله مکن و دربارۀ آنان از هيچ کس مپرس.

خداوند متعال خبر مي دهد که اهل کتاب در رابطه با تعداد افراد اصحاب کهف با هم اختلاف داشتند و اين اختلاف از حدس و گمانشان سرچشمه مي گيرد، زيرا به دروغ چيزهايي مي گويند که نمي دانند آنها در مورد تعداد اصحاب کهف سه گروه بودند: برخي مي گفتند آنان سه نفراند و چهارمين ايشان سگشان است . و برخي مي گفتند : «پنج نفر بوده و ششمين ايشان سگشان است»، و خداوند بعد از اين سخن بيان داشته است که اينها سخنهاي بي دليلي است، و آنها از روي ظن و گمان اين را مي گويند، پس بي دليل بودن اين سخنان دليلي بر بطلان آن مي باشد.

و گروهي مي گفتند: «اصحاب کهف هفت نفرند و هشمين ايشان سگشان است». و اين خدا بهتر مي داند درست است چون خداوند دو قول پيش از اين را باطل قرار داد اما اين را باطل قرار نداد، پس باطل قرار ندادن اين قول بر اين دلالت مي نمايد که آن درست است.

و در اين اختلاف نظر فايده يا وجود ندارد، و اگر تعداد افراد اصحاب کهف دانسته شود هيچ منفعت ديني و معنوي براي مردم ندارد. بنابراين خداوند متعال فرمود: (قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ)  بگو: پروردگارم به تعدادشان آگاه تر است. جز اندکي تعدادشان را نمي دانند، و گروه کمي که تعدادشان را مي دانند کساني هستند که به حقيقت رسيده، و مي دانند آنچه بدان رسيده اند درست است.

(فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا( بنابراين جز بر اساس علم و يقين دربارۀ آنان مجادله مکن، و اگر مجادلۀ تو بر اين اساس باشد مفيد فايده خواهد بود. اما مماشات و همسويي اش که بر اساس نانداني و از روي ظن و گمان باشد، و يا بي فايده باشد؛ يعني طرف مجادله کننده مخالفت و کينه  توزي ورزد، و يا اينکه مسئله اهميتي نداشته و دانستن آن فايده اي ديني دربر نداشته باشد مانند دانستن تعداد اصحاب کهف و امثال آن، به درستي که مناقشه زيادي در اين گونه موارد باعث ضايع شدن وقت مي گردد، و تأثير منفي بر همدلي و دوستي ها مي گذارد.

(وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا ) و در مورد اصحاب کهف از هيچ کسي از اهل کتاب سوال مکن، چون سخنان آنها بر اساس حدس و گمان است و انسان را به حق نمي رساند. پس اين بيانگر آن است نبايد از کسي که صلاحيت فتوان دادن را ندارد است،تا کرد، چون يا او در مسئله اي که از وي پرسيده مي شود توان پاسخگويي را نداشته، و يا اينکه باکي ندارد که چه مي گويد؛ و تقواي آن چناني ندارد که او را از گفتن سخن غير واقعي باز بدارد.

و مادامي که از است،تاء و پرسيدن از چنين کساني نهي شده است، به طريق اولي چنين افرادي از دادن فتوا منع مي شوند. و نيز آيه بيانگر آن است که ممکن است فردي در يک چيز ممنوع الاست،تاء باشد، اما در موردي ديگر از او است،تاء کرد. پس در آن قسمت که صلاحيت دارد فتوا مي دهد، به خلاف قسمت هاي ديگر که صلاحيت فتوا دادن در آن را ندارد، به دليل اينکه خداوند از است،تاء اهل کتاب به طور مطلق نهي نکرده است، بلکه فقط از است،تاء از آنان در مورد اصحاب کهف و امثال آن نهي کرده است.

آيه ي 24-22:

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا و دربارۀ هيچ چيزي مگو که من فردا آن را انجام مي دهم.

إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا [مگر اينکه بگويي:] اگر خدا بخواهد [آن را انجام مي دهم] و پروردگارت را هنگامي که فراموش کردي ياد کن، و بگو: «اميد مي رود که پروردگارم مرا به [راهي] درست تر از اين رهنمون کند».

اين نهي مانند ديگر نواهي گرچه متوجه پيامبر عليه السلام است، اما متوجه عموم مردم نيز مي باشد، و همۀ مکلفين را دربر مي گيرد، بنابراين خداوند بنده را از اين نهي مي نمايد که در رابطه با آينده بگويد: من فلان کار را انجام مي دهم، و نگويد: اگر خدا بخواهد، زيرا چنانچه نگويد ان شاء الله فلان کار را در آينده انجام مي دهم، از دو جهت مرتکب حرام مي گردد:

اول، به صورت ناآگاهانه نسبت به غيبت آينده اظهار نظر مي کند و مي گويد: در آينده کاري را انجام مي دهم يا چيزي به وقوع مي پيوندد. حال آنکه نمي داند آيا آن کار را انجام مي دهد و اين شيء به وقوع مي پيوندد يا نه.

دوم، سخن او بيانگر آن است که انجام دادن آن کار فقط متلعق به مشيت اوست و بس، حال آنکه متعلق ساختن کاري، تنها به مشيت بنده امري محور و ممنوع مي باشد، چرا که تمامي مشيت براي خداست: (وَمَا تَشَآءُنَ إلآ أن يشَآءَ اللَهُ رَبُ اَلعلَمينَ) و شما نمي خواهيد مگر اينک خداوند پروردگار جهانيان بخواهد.

و از آن جا که بيان خواست خداوند باعث آسان شدن کار و حصول برکت در آن مي شود و «ان شاء الله» گفتن به مثابۀ کمک خواستن بنده از پروردگارش مي باشد، و چون انسان گاهي اوقات «ان شاء الله» گفتن را فراموش مي نمايد، خداوند او را دستور داد که هر گاه به يادش آمد بگويد « ان شاء الله» تا مطلوب وي حاصل، و آنچه محذور است از دور شود.

و از فرمودۀ الهي (وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ) چنين بر مي آيد که خداوند دستور داده است به هنگام فراموشي، خدا را ياد کنند، زيرا ياد کردن خداوند، نسيان و فراموشي را دور مي نمايد و آنچه را که بنده فراموش نموده است به ياد مي آورد. و به کسي که ذکر پروردگارش را فراموش نموده، دستور داده است که پروردگارش را ياد کند و از غافلان نباشد. و از آنجا که بنده در توفيق يافتن به صدق، و دوري جستن از اشتباه در گفتار و کردارش به خداوند نيازمند است، خداوند او را فرمان داد تا بگويد: (عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ) اميد است که پروردگارم مرا به راهي درست تر از اين رهنمون کند.

پس خداوند بنده را دستور داده تا او را بخواند و به وي اميد و اعتماد داشته باشد، چرا که مسلماً خدا او را به نزديکترين راهي رهنمود مي کند که وي را به رشد و تکامل مي رساند، و بنده اي که چنين است و تمام تلاش خود را در طلب هدايت مبذول مي دارد، سزاوار است که موفق شود، و ياري پروردگارش او را در يابد و خداوند او را در همۀ کارهايش به راه راست رهنمود نمايد.

آيه ي 26-25:

وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا و [اصحاب کهف] مدت سيصد و نه سال در غارشان ماندند.

قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا بگو: «خداوند به مدتي که در غار مانده اند آگاهتر است، و تنها اوست که غيب آسمانها و زمين را مي داند، چقدر بينا و چقدر شنواست، آنان جز او هيچ کار سازي ندارند و در فرماندهي و حکم خود کسي را شريک خود نمي سازد».

خداوند پيامبر را از پرستش از اهل کتاب در مورد اصحاب کهف نهي کرد، چون اهل کت اب در اين مورد چيزي نمي دانستند، اما خداوند که داناي پيدا و پنهان است و همه چيز را مي داند، پيامبر را از مدت زماني که اصحاب کهف در غار سر بردند آگاه نمود، و آگاهي اين موضوع مختص خداست، زيرا اين از غيب آسمانها و زمين است و آگاهي از غيب آسمانها و زمين ويژۀ خداوند است، پس آنچه را خداوند از غيب آسمانها و زمين توسط پيامبرانش خبر داده، حقيقت يقيني است و هيچ شکي در آن نيست. و آنچه را که پيامبرانش از آن اطلاع ندارند هيچ کس از مردم نيز آن را نمي داند.

(أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ) تعجب کن از کمال بينا بودن و شنوا بودن خدا که شنوايي و بينايي خداوند همۀ شنيدني ها و ديدني ها را احاطه نموده است؛ همچنانکه دانش او همۀ دانستني ها را دربر دراد.

سپس خداوند خبر داد که ولايت عام و خاص تنها براي اوست، و اينکه او به تنهايي امور هستي و بندگان مومنش را سرپرستي و تدبير مي نمايد، و آنها را از تاريکي ها به سوي نور هدايت مي نمايد و کارشان را آسان مي سازد و آنها را از سختي دور مي نمايد، بنابراين فرمود: (مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ) به جز او هيچ کار سازي ندارند. يعني او بود که اصحاب کهف را به لطف و کرم خويش حمايت و ياري نموده و آنها را به هيچ فردي از مخلوقاتش نسپرد.

(وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا ) و خداوند هيچ کسي را در فرمانش شريک نمي سازد. و اين شامل فرمان کوني: تقديري، و فرمان شرعي، ديني مي شود، زيرا تنها خداوند فرمانرواي جهان هستي و مخلوقاتش مي باشد و در آن حکم و قضاوت مي نمايد، و سرنوشت آنها را رقم مي زند و آنها را مي آفريند و به تدبير امورشان مي پردازد. و اوست که حاکم آنهاست و آنها را امر و نهي مي نمايد و سزا و جزايشان مي دهد.

آيه ي 27:

وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحي شده است، بخوان، و هيچ کس نمي تواند سخنانش را دگرگون کند، و هرگز پناهي جز او نخواهي يافت.

و هنگامي که خداوند خبر داد که آگاهي از غيب آسمانها و زمين از آن اوست، و هيچ مخلوقي راهي به سوي آگاهي يافتن و دانستن غيب آسمانها و زمين ندارد مگر از راهي که خداوند به بندگانش خبر مي دهد. و بسي واضح است که اين قرآن بسياري از مسايل غيبي را دربر دارد، خداوند متعال دستور داد تا مردمان به آن راه [= راه قرآن] روي آورند. پس فرمود: (وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا) و تلاوت کن ،يعني پيروي کن از آنچه که بر تو وحيمي شود؛ مفاهيمش را بشناس و اخبارش را تصديق کن و دستورات آن را گردن نه، و از نواهي آن پرهيز نما، زيرا اين، قرآن بزرگي است که کلماتش دگرگون کننده  اي ندارد. يعني به خاطر راست بودن و منصفانه بودن آن و ب خاطر اينکه در اوج شيوايي و زيبايي قرار دارد، دگرگون نمي شود. (و تمت کلمت ربک صدقا و عدلا) و سخن پروردگارت از نظر راستي و عدالت به تمام و کمال رسيده است. پس به خاطر کمالي که از آن برخوردار است تغيير و تبديل در آن راه ندارد. و چنانچه نقص و خللي داشت در معرض تغيير و دگرگوني قرار مي گرفت. و اين بزرگداشت و تعظيم قرآن و نيز تشويق به روي آوردن به آن مي باشد.

(وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا (و به جز خدا هيچ پناهي وجود ندارد که به آن پناه ببري. پس مشخص شد که فقط خداوند در همۀ کارها پناهگاه است، و خداوند معبودي است که در خوشي و ناخوشي به سوي او بايد روي آورد. و بنده در همۀ حالت هايش نيازمند اوست، و همۀ خواسته هايش را بايد از او طلب کند.

آيه ي 28:

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا و با کساني شکيبا باش که صبحگاهان و شامگاهان خداي خود را در حالي که خشنودي او را مي جويند به فرياد مي خوانند، و نبايد در طلب زينت زندگاني دنيا دو ديده ات را از آنان برگيري، و از کسي فرمان مبر که دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم، و او از هواي خود پيروي کرده و کارش ضايع و معطل شده است.

خداوند پيامبرش محمد عليه السلام و کساني ديگر را که رسول خدا در اوامر و نواهي الگويشان است دستور مي دهد با مومنان باشند که خدا را زياد عبادت مي کنند و به سوي او باز مي گردند:

(الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ) کساني که پروردگارشان را در آغاز روز و در آخر آن به فرياد مي خوانند و هدفشان رضاي اواست. خداوند چنين کساني را به عبادت، و اخلاص در عبادت توصيف نمود. و در اينجا به مبارزۀ با نفس و همنشيني با خوبان و مومنان دستور داده شده است گرچه آنها فقير باشند، زيرا همراهي آنان فوايد بي شمار دارد. (وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا)و به قصد جستن زينت حيات دنيوي چشمانت را از ايشان برنگردان. زيرا چنين چيزي مطلوب نيست، و انسان را از مصلحت هاي ديني دور مي سازد؛ زيرا اينکار باعث مي شود تا انسان به دنيا دل ببندد و افکار و خيالات زيادي به دلش راه يابد، و علاقۀ به آخرت از دل او زدوده شود، زيرا نيا براي بيننده بسيار زيبا جلوه مي نمايد، و دل را مسحور خود مي کند. در نتيجه قلب از ذکر خداوند غافل مي شود و به لذت ها و شهوت ها روي مي آورد. در چنين حالتي است که وقت آدمي ضايع شده و کارش از هم مي پاشد و به زيان هميشگي و ندامت جاودانگي گرفتار مي آيد. بنابراين فرمود: (وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا ) و از کسي فرمان مبر که دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم.

کسي که از خدا غافل شود، خداوند به مجازات غفلتش او را از ياد و ذکر الهي غافل مي گرداند، (وَاتَّبَعَ هَوَاهُ ) و او از هوي و آرزوهايش پيروي کرده، به گونه اي که هر چه نفس او بخواهد انجام مي دهد و براي بدست آوردن آن تلاش مي نمايد، گرچه آن کار مايۀ نابودي و زيانمند شدن او باشد، پس او هوايش را به خدايي مي گيرد. همانطور که خداوند متعال فرموده است. (افريت من اتخذ اله هوئه و اضله الله علي علم) ايا ديده اي کسي را که هواي خودش را خداي خود گرفته و خداوند او را از روي آگاهي گمراه نموده است؟

(وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا) و مصالح ديني و دنيوي او ضايع و مطلع شده است. خداوند از اطاعت و فرمانبرداري از چنين کسي نهي کرده است زيرا اطاعت از او به اقتدار کردن به او مي انجامد، و او آدمي را به چيزي فرا نمي خواند. مگر به آنچه که خود بدان متصف است. و آيه دلالت مي نمايد کسي که شايسته است از او پيروي شود و پيشواي مردم باشد همان کسي است که قلب او سرشار و آکنده از محبت خدا باشد، و حب الهي در دلش جاي گيرد، و زبان او همواره ذکر و ياد الهي را زمزمه نمايد، و از خشنودي هاي پروردگارش پيروي کند، و آن را بر هواي خود مقدم دارد. پس او با اين کار وقت خود را ضايع نمي کند و حالاتش بهبود مي يابد و کا رهايش سامان مي گيرد. و او مردم را به سوي آنچه که خداوند به وي ارزاني نموده است دعوت مي کند. پس چنين کسي سزاوار است از او پيروي شود و پيشواي مردم قرار گيرد. و صبري که در اين آيه بيان شده است، صبر کردن بر طاعت الهي است، که بالاترين انواع صبر و شکيبايي است. و اگر صبر بر طاعت الهي کامل باشد ديگر انواع صبرها کامل مي گردند.

و آيه به اين مطلب اشاره مي نمايد که ذکر و دعا و عبادت در اول و آخر روز مستحب است، چون خداوند آنها را به خاطر ذکر و عبادت در صبح و شام ستوده است. و هر کاري که خداوند انجام دهندۀ آن را ستوده باشد مبين آن است که آنرا دوست مي دارد، ووقتي خداوند آن را دوست بدارد به آن دستور مي دهد، و مردم را بر انجام آن تشويق مي نمايد.

آيه ي 30-29:

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا و بگو: «حق از سوي پروردگارتان است، پس هر کس که مي خواهدف ايمان بياورد و هر کس که مي خواهد، کافر شود همانا ما براي ستمگران اتشي را آماده کرده ايم که سرا پرده هايش آنان را فرا مي گيرد. و اگر کمک بخواهد با ابي همچون مس گذاخته شده به فريادشان رسند، که چهره ها را بريان مي کند. چه بد نوشيدني و چه بد جايگاهي است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا بدون شک کساني ک هايمان آورده و کارهاي شايسته کرده اند، ما پاداش کساني را هدر نمي دهيم که کار نيکو کرده اند.

اي محمد! به مردم بگو: «حق همان چيزي است که از سوي پروردگارتان آمده است»، يعني هدايت از گمراهي مشخص شده، و صفات اهل سعادت و صفات اهل شقاوت را توسط پيامبرش بيان داشته، و هيچ شک و شبهه اي در کار نمانده و همه چيز روشن و آشکار شده است، (فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ) پس هر کس که مي خواهد، ايمان بياورد و هر کس که مي خواهد، کافر شود. يعني جز در پيش گرفتن يکي از اين و راه بر حسب توفيق يافتن يا عدم توفيق بنده باقي نمانده است، و خداوند به وي اختيار داده که ايمان بياورد يا کافر شود. و مي تواند کار خوب يا بد انجام بدهد. پس هر کس که ايمان بياورد، به راه راست توفيق يافته است، و هر کس کافر شود حجت بر او اقامه شده، و او بر ايمان آوردن مورد اجبار و اکراه قرار نمي گيرد. همانطور که خداوند متعال فرموده است (لا اکراه في الذين قد تبين الرشد من الغي) هيچ اجباري در دين نيست، به راستي که هدايت از گمراهي مشخص شده است. و در فرموده ي خداوند: (فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ ) «پس هر کس که خواست ايمان بياورد و هر کس که خواست کافر شود». اجازه ي هر دو کار صادر نشده است، بلکه اين تهديد و وعيدي است براي کسي که بعد از آنکه بيانات کافي دريافت کرد کفر را انتخاب نمايد. نيز به اين بيانگر آن نيست که جنگ با کافران تعطيل و ترک شود.

سپس خداوند سرانجام هر دو گروه را بيان نموده و فرمود: (إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا)ما به سبب کفر و فسق و گناه ستمگران براي آنان آتشي را آماده کرده ايم که سرا پرده هايش آنان را فرا مي گيرد. يعني آتش آنان را احاطه مي نمايد،به گونه اي که هيچ راه گريز و نجاتي نمي يابند، و آتش سوزان به آنان مي رسد. (وَإِن يَسْتَغِيثُوا) و اگر کمک بخواهد با آب طلب کنند تا تشنگي شديدي را که بآنها دست داده است خاموش کنند، (يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ) با آبي که از شدت داغ بودنش همچون مس گذاخته، و درد ته نشين و آلودۀ روغن است به فريادشان مي رسند، (يَشْوِي الْوُجُوهَ) [آب داغي] که چهره ها را بريان مي کند. پس واي به حال شکم و رودها ها . همانطور که خداوند متعال فرموده است: (يصهر به ما في بطونهم و الجلود ، و لهم مقمع من حديد) آنچه در شکمهايشان است با پوست [بدنشان] گداخته مي شود، و براي آنان چکش هايي آهنين است که با آن زده مي شوند.

(بِئْسَ الشَّرَابُ) بدنوشابه اي است که مي خواهند با آن تشنگي خود را رفع کنند، چرا که عذابشانت را بيشتر و شديدتر مي گردان.د (وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا ) و آتش جهنم بدجايگاهي است. و اين مذمت حالت آتش است که آتش بدجايگاهي است براي کساني که در آن آرام مي گيرند، البته در آن آرامشي نيست، بلکه سراپا عذاب و سخت است، و لحظه اي از آن کاسته نمي شود، و آنها هميشه در آن مي مانند و از هر خوبي نااميد مي گردند، و خداوند مهربان آنها را داخل عذاب فراموش مي نمايد، همانطور که در دنيا او را فراموش کرده بودند.

سپس گروه دوم را بيان کرد و فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) قطعاً کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده اند، يعني هم به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبران و روز قيامت و تقدير خير و شر خدا ايمان آورده اند و هم کارهاي شايسته از قبيل واجبات و مستحبات را انجام داده اند. (إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ) بي گمان ما پاداش کساني را هدر نمي دهيم که کار نيکو کرده اند، و نيکوکاري يعني اينکه هدف بنده از کاري که انجام مي دهد رضاي خداوند باشد و در انجام دادن کار از شريعت خدا پيروي کند. پس چنين عملي را هر کس انجام دهد خداوند آن را ضايع نمي کند، و کوچکترين چيزي را از آن هدر نمي دهد، بلکه چنين عملي را براي صاحبش محفوظ نگاه مي دارد، و پاداش وي را به طور کامل و بر حسب عمل و فضيلت و نيکو انجام دادن آن مي دهد. و خداوند پاداش انها را بيان نموده و مي فرمايد:

آيه ي 31:

أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا آنان کساني اند که بهشت جاويدان از ان ايشان است، بهشتي که در زير آن جويبارها روان است، در آن جا با دستبندهاي زرين  آراسته مي شوند و لباسهاي ابريشم سبز و نازک و ضخيم مي پوشند، در حالي که بر تخت ها تکيه زده اند، چه پاداش خوبي است و چه آرامگاه زيبايي است.

کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، بهشت و باغهاي پر درختش از آن ايشان است که جويبارهاي آن فراوان است و از زير درختان زيبا و کاخ هاي بلند آن روانند. و زيور آنها در بهشت طلاست، و لباسشان ابريشم سبز نازک و لطيف و ابريشم ضخيم است، و آنان در آن جا بر تخت ها و مبلمان ها تکيه مي زنند، و از آن تخت هايي است که آراسته شده، و با پارچه هاي زيبا تزيين شده اند.111

و تکيه زدن آنها بر تخت ها بر اين دلالت مي نمايد که آنها در کمال راحتي و آسايش به سر مي برند و رنج و خستگي از آنان دور مي شود، و غلامان براي آوردن آنچه دوست دارند، مي کوشند، واقامت جاودانه در اين بهشت نعمتي است که آنها از آن برخوردارند.

پس اين سراي بزرگ (نِعْمَ الثَّوَابُ) پاداش بسيار خوبي است براي کساني که کارهاي نيک انجام داده اند ، (وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا ) و آرامگاه خوبي است که در آن اقامت مي گزينند و از نعمت هايي که در آن هست، از هر آنچه که دلشان بخواهد و چشم ها از ديدن آن لذت ببرند، و از شادي و سرور دائم و لذت هاي پي در پي و نعمت هاي فراوان بهره مند مي شوند و چه منزل و آرامگاهي بهتر از سرايي است که پايين تين ساکنانش در چنان پادشاهي و نعمت و برکتي قرار دارند، که قصرها و باغها گسترده تر از مسافت دو هزار سال است، به گونه اي که هيچ نعمتي را بالاتر از آنچه آنان از آن برخوردارند، نمي بينند؛ به همۀ آرزوها و خواسته هايشان دست يافته، و بيش از خواسته هايشان به آنان بخشيده شده است، به گونه اي که حتي آرزوي برخورداري از اين نعمات را در خيال خود نيز نمي پرورانند.

با وجود اين، نعمت هايي که از آن برخوردار هستند هميشگي است و همواره به اوصاف و زيبايي آن افزوده مي شود.

پس، از خداوند مهربان مي خواهيم ما را به سبب بدي و تقصير و گناهاني که داريم از خير و برکتي که نزد اوست محروم نکند.

اين آيۀ کريمه و امثال آن دلالت مي نمايد که زيور آلات در بهشت، هم براي مردان است و هم براي زنان. همانطور که در احاديث صحيح آمده است، چون خداوند به طور مطلق فرموده است: (يُحَلَّوْنَ) با زيور آرسته مي شوند و نيز ابريشم و امثال ان هم براي مردان است و هم براي زنان .

آيه ي 34-32:

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا  و آن دو شخص را براي آنان مثل بزن که به يکي از آنها دوباغ انگور داديم و گرداگرد باغها را با درختان خرما پوشانديم، و ميان باغها را کشتزاري قرار داديم.

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا هر دو باغ، ميوه هايش را [به موقع] مي داد، و چيزي از صاحبش فروگذار نمي کرد و ما در ميان آنها جويباري روان ساخته بوديم.

وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا و او ميوه هاي [فراواني] داشت، پس به دوست خود در حالي که با وي گفتگو مي کرد، گفت: «من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات از تو نيرومندترم».

خداوند متعال به پيامبرش مي فرمايد که براي مردم مثل اين دو مرد را بيان کند؛ يکي سپاسگزار نعمت هاي خدا بود، و ديگري کفران نعمت مي کرد. نيز گفته ها و کا رهايي را که هر يک از انجام مي دادند براي مردم بيان کرده، و عذابي را که در دنيا و آخرت بدان گفتار مي شوند بازگو نمايد. و پاداش آن يکي را نيز که نيکوکار بود براي مردم بازگوي، تا از حالت آن دو نفر درس عبرت بگيرند. شناختن اسم اين دو نفر و اينکه در چه زماني بوده اند و در چه جايي مي زيسته اند فايده اي براي ما ندارد. بلکه هدف ، از کليات داستان اين دو مرد به دست مي آيد، و چنانچه درصدد بررسي اموري غير از اين اسم باشيم، خود را به تکلف انداخته ايم. يکي از اين دو نفر که شکر نعمت هاي خدا را به جاي نمي آورد خداوند به او دو باغ زيباي انگور داده بود (وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ) و گرداگرد باغهايش را با درختان خرما احاطه کرده بوديم. يعني در اين باغها هر نوع ميوه اي وجود داشت، به ويژه بهترين رختان، يعني درخت انگور و خرما در آن وجود داشت، درختان انگور در وسط باغها بود، و در ختان خرما در گرداگرد باغ قرار داشت و اين چشم انداز زيبايي به باغ داده، و به زيبايي آن افزوده بود. و درختان انگور و درختان خرما در معرض تابش خورشيد وباد بوند، و اين امر در رسيدن ميوه ها اثر به سزايي دارد، و با وجود اين، ميان درختان کشتزاري قرار داده بوديم، و چيزي کم نداشتند جز اينکه بگويند: ميوه هاي اين دو باغ چگونه است؟ و آيا آبي که اين باغها را کفايت نمايد وجود دارد؟

خداوند متعال خبر مي دهد که هر يک از آن دو باغ ميوه و ثمر خود را دو برابر به بار مي آورد (وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا) و از ميوه و ثمر آن باغها چيزي کم نبود. با وجود اين جويبارهاي بزرگ در کناره هاي باغها روان بود.

(وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ)و آن شخص داراي فراورده هاي فراواني بود. يعني هر دو باغش به طور کامل ميوه داده، و کوچکترين آفت و کمبودي به آنها نرسيده بود، پس اين نهايت زيبايي دنياي کشاورزي است. بنابراين آن مرد مغرور شد و به خود باليد و فخر فروشي کرد و آخرت خود را فراموش نمود.

صاحب آن دو باغ مغرورانه و با فخر فروشي در حالي که با دوست مومن خود گفتگو مي کرد، گفت: (أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا) من از تو ثروتمندتر هستم و از لحاظ نفرات از تو نيرومندترم. او به فراوان بود مال و قدرت بردگان و خدمتگزاران و خويشاوندانش افتخار کرد و اين ناشي از جهالت او بود و گرنه چگونه مي توان به چيزي افتخار نمود که از وجود انسان خارج است و هيچ فضيلت ذاتي ندارد و از هر صفت معنوي تهي است؟ و اين به مانند آن است که کودکي به آرزوها و خيالات خود که حقيقتي ندارند، ببالد و افتخار نمايد.

آيه ي 36-35:

وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا و در حالي که بر خويشتن ستمگر بود به باغش درآمد و گفت: «گمان نمي کنم که اين [باغ] هيچگاه نابود شود».

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا و گمان نمي کنم که قيامت بر پا شود . و اگر [هم] به سوي پروردگارم برگردانده شوم، بي گمان سرانجام بهتر و جايگاه خوبتري خواهم يافت.

سپس او به فخر فروشي بر دوست خود بسنده نکرد و بر اساس جهالت و گمان خود حکم نمود، و وقتي که وارد باغش شد، گفت: (مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا) گمان نمي کنم که هرگز اين باغها نابود شده و از بين بروند. پس او به اين دنيا مطمئن و راضي شد و رستاخيز و زنده شدن پس از مرگ را انکار کرد، و گفت: (وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا) و گمان نمي کنم که قيامت بر پا شود . و اگر به فرض اينکه قيامتي بر پا شده و من به سوي پروردگارم برگردانده شوم، مسلماً سرانجام بهتري خواهم يافت. يعني چيزي بهتر از اين دو باغ را به من خواهد داد. و اين از دو حالي خالي نيست؛ يا اينکه او حقيقت را مي دانست و اين سخنش را در قالب تمسخر مي گفت، پس اين سخن کفري است که بر کفر او مي افزايد. و يا حقيقتاً چنين گمان مي کرد، د راين صورت او نادانترين فرد به شمار رفته و بي عقل ترين مردم است، زيرا اگر کسي در دنيا صاحب ثروت و دارايي باشد، آيا در آخرت هم به او ثروت و دارايي داده مي شود؟ آري غالباً خداوند بهرۀ دوستان و برگزيدگانش را در دنيا کم مي دهد، و دنيا را بر دشمنان خود مي گستراند، اما در آخرت بهره اي ندارند. و ظاهراً چنين به نظر مي رسد که صاحب باغ واقعيت امري را مي دانسته، اما اين سخن را از روي غرور و تمسخر مي گفته است، به دليل اينکه خداوند فرموده است> (وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ) و در حالي که بر خويشتن ستمگر بود وارد باغش شد، پس اثبات اينکه ستمگرانه وارد باغش شده و چنين سخناني را گفته است بر سرکشي و عناد او دلالت مي کند .

آيه ي 41-37:

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا دوستش در حالي که با او گفتگو مي کرد به وي گفت: «آيا منکر کسي شده اي که تو را از خاک و سپس از نطفه اي آفريده و بعداٌ تو را مرد کاملي کرده است».

لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا ولي من [مي گويم] او [خدا] پروردگار من است و کسي را با پروردگارم شريک نمي سازد.

وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تُرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا چرا وقتي که وارد باغت شدي، نگفتي:«ماشاءالله» هيچ قوت و قدرتي جز از ناحيۀ خدا نيست، اگر مرا در مال و فرزند کمتر از خود مي بيني».

فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاء فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا «اميدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد و بر آن عذابي از آسمان بفرستد و [اين باغ] به سرزمين لخت  همواري تبديل شود».

أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا «يا اينکه آب اين باغ فرو رود و هرگز نتواني آن را بازجويي».

دوست مومنش او را نصيحت کرد و آفرينش نخستينش را به او تذکر داد و گفت: آيا منکر کسي مي شوي که تو را از خاک و سپس از نطفه اي افريده، و آنگاه تو را مرد کاملي گردنده است؟ پس اوست که تو را پديد آورده و به تو زندگي و عمر بخشيده، و نعمت هايش را پي در پي به تو ارزاني داشته و از حالتي به حالتي ديگر درآورده تا اينکه تو را کامل نموده و همۀ اعضا و جوارح حسي و عقلي تو را کامل گردانده، و نعمت هاي دنيا را برايت ميسر و فراهم نموده است. تو دنيا را با قدرت و توان خود به دست نياورده اي، بلکه به فضل خداوند از نعمت ها برخوردار گشته اي، پس چگونه به خداوندي که تو را از خاک، سپس از نطفه آفريده سپس تو را مرد کاملي گردانده است، کفر مي ورزي، و کفران نعمت کرده و گمان مي بري که تو را پس از مرگ زنده نمي کند، و اگر زنده کند بهتر از باغت به تو مي دهد! پس سزاوار نيست که چنين بگويي.

بنابراين وقتي که دوست مومنش ديد که او بر کفر و طغيانش اصرار مي ورزند، او نيز از وضعيت خودش خبر داد و شکر پروردگارش را به جاي آورد و اعلام کرد که به هنگام قار گرفتن در مسير شبهات نيز همواره بر دين خود باقي مي ماند، و گفت: (لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا) ولي من مي گويم: خداوند، پروردگارم است، و کسي را با پروردگارم شريک نمي سازد. پس به ربوبيت پروردگار و يگانگي او و التزام به طاعت و عبادتش، و اينکه هيچ يک از مخلوقاتش را شريک خدا نمي سازد، اقرار نمود.

سپس خبر داد که گرچه از نظر مال و فرزند از ديگران کمتر هستم اما خداوند نعمت ايمان و اسلام را به من ارزاني نموده و به درستي که اين نعمت ، نعمت حقيقي است، و او را گوش زد کرد که غير از ايمان و اسلام ديگر دارايي ها در معرض نابودي قرار گرفته و باعث عذاب الهي مي شوند، پس گفت : (إِن تُرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا) گرچه به وسيلۀ کثرت مال و فرزندت بر من افتخار مي کني و من را از لحاظ  مال و فرزند از خودت کمتر مي بيني، اما بدان که آنچه نزد خداوند است بهتر و ماندگارتر است، و خير و برکتي که از ناحيۀ خداوند به آن اميدوارم از تمام دنياي که مردمان در آن به رقابت مي پردازند برايم بهتر است.

(فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاء) و اميدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد و بر باغ تو که به خاطر آن سرکشي نموده اي عذابي در قالب باراني سيل آسا و ساير آفات بفرستد، (فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا ) و اين باغ به وسيلۀ آن عذاب به سطحي لغزنده که درختان آن از بيخ درآمده و ميوه هايش تلف شده و کشتزارش فرو رفته و از بين رفته است، تبديل شود.

(أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا) يا اينکه آب اين باغ که شکوفايي و فراورده هايش به وسيلۀ اين آب به دست آمده است به اعماق زمين فرو رود، ( فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا ) و ديگر هرگز نتواني به آن دسترسي پيدا کرده و با کلنگ و ديگر وسيله ها آن را بيرون آوري. و علت اينکه مرد مومن براي نابودي باغ او دعا کرد، اين بود که او به خاطر پروردگارش خشمگين شده بود، زيرا باغ، دوستش را مغرور و سرکش نموده، و به آن دل بسته بود . [بنابراين مومن براي نابودي آن دعا کرد] تا شايد دوستش برگردد و به عقل بيايد و در کارش تجديد نظر کند.

 

آيه ي 44-42:

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا و ميوه هايش را [آفت آسماني] فرا گرفت، پس براي هزينه هايي که صرف آن کرده بود دست تحسر و تأسف به هم ماليد، در حالي که بالغ بر داربستها و چوب بندها فرو ريخته بود، و مي گفت: «اي کاش کسي را با پروردگارم شريک نمي کردم»

وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا و گروهي را جز خدا نداشت که او را ياري دهند، و خودش هم توانايي دفع بلا را نداشت.

هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا در آن مقام [و در آن حال معلوم شد که] ياري و کمک از آن معبود راستين است. او بهترين پاداش را دارد و در جزا دادن بهترين است .

خداوند دعاي مومن را پذيرفت، (وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ) و عذاب الهي محصولات و ميوه هاي باغ را فرا گرفت و هيچ چيزي از آن باقي نماند، و درختان و ميوه ها و کشتزارهاي باغ تلف شد، و صاحب آن سخت پشيمان و به شدت متأسف گرديد. (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا) به گونه اي که صاحب باغ بر هزينه هايي که صرف آن کرده بود دست تسحر به هم ماليد ، چرا که باغ نابود و ويران شد. صاحب باغ نيز از اينکه براي خدا شريک قرار داده بود و همچنين از شرارت و بدکاري خود پشيمان شد. بنابراين گفت: (لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا) اي کاش کسي را با پروردگارم شريک نمي کردم

خداوند متعال مي فرمايد: (وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا) وقتي که عذاب خداوند بر باغ او فرود آمد آنچه که بدان افتخار مي کرد برايش کا ري نکرد، چرا که مي گفت: (انا اکثر منک مالا و اعز نفرا) من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات نيرومندترم، پس مال و نفرات او در زماني که به شدت به آنها نياز داشت، نتوانست چيزي از عذاب الهي را از او دور نمايد، و خودش نيز نتوانست خويشتن را کمک، و بلا را دفع کند. و چگونه مي تواند عذاب و بلا را از خود دفع نمايد؟ و چگونه مي تواند بر تقدير و قضاي الهي چيره شود؟ تقديري که اگر تمام اهل آسمان و زمين جمع شوند تا کوچکترين چيزي از آن را دور نمايند نخواهند توانست. و بعيد نيست که خداوند صاحب باغ را به لطف و عنايت خود دريافته باشد، به گونه اي که به سوي خدا بازگشته و به عقل آمده و از طغيان و سرکشي اش دست کشيده باشد، زيرا از اينکه باري خدا شريک قرار داده بود اظهار ندامت کرد، و خداوند چيزي که باعث غرور و سرکشي اش شده بود از دستش گرفت، و او را در دنيا مجازات کرد. و هرگاه خداوند نسبت به بنده اي ارادۀ خير داشته باشد وي را در دنيا عذاب مي دهد . وفضل و کرم الهي در خيالات و عقلها نمي گنجد و جز ستمگر نادان کسي آن را انکار نمي کند.

(هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا) در اين وضعيت که خداوند کساني را عقوبت کرد که دنيا را بر آخرت ترجيح داده اند، و کساني را که ايمان آورده و کار شايسته انجام داده و شکر خدا را به جاي آورده و ديگران را به ايمان و عمل صالح دعوت کرده اند، مورد بزرگرداشت قرار داد، روشن گرديد که ياري و کمک فقط از آن معبود راستين است. پس هر کس مومن و پرهيزگار باشد، خداوند سرپرست اوست و او را با انواع خوبيها مورد تکريم قرار داده و بديها و بلاها را از او دور مي نمايد. و هر کس به او ايمان نياورد و وي را دوست نداشته باشد دين و دنيايش را از دست داده است. پس پاداش خداوند در دنيا و آخرت بهترين پاداش است . و اين داستان بزرگ درس عبرتي است براي کسي که خداوند نعمت هاي دنيوي را به او داده، اما اين نعمت ها وي را از خداوند و از روز قيامت غافل و مغرور کرده و از فرمان خدا سرپيچي مي نمايد. او بايد بداند که سرانجام اين نعمت ها از بين مي رند و نابود مي شوند و او اگرچه مدت اندکي از آن بهره مند شود اما مدتي طولاني از آن محروم خواهد بود. اين داستان به ما مي آموزد که هرگاه چيزي از مال يا فرزند مورد پسند واقع شد و باعث اعجاب آدمي گرديد، بايد آن را از خداوند بداند، و اين نعمت ها را به کسي نسبت دهد که به وي ارزاني نموده است. و بايد بگويد: «ماشاءالله لا قوه الا بالله» اين چيزي است که خدا خواسته است ، هيچ قدرت و قوتي جز از ناحيۀ خدا نيست.

تا اينگونه شکر نعمت خداي را به جاي آورده باشد، و همواره نعمت هايش تداوم يابد. زيرا خداوند متعال مي فرمايد: (و لولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوه الا بالله ) چرا وقتي که وارد باغ شدي، نگفتي: «ماشاء الله، هيچ قوت و قدرتي جز از ناحيه خدا نيست».

نيز اين داستان ما را راهنمايي مي کند که اگر کسي فاقد لذت و شهوت هاي دنيا بود بايد با به ياد آوردن خوبيهايي که نزد خداوند است خوشتن را دلداري بدهد، زيرا فرموده است : (ان ترن انا اقل منک مالا و ولدا فعسي ري ان يوتين خيرا من جنتک ) هر چند که از نظر مال و فرزند از شما کمترم اما اميدوارم که پروردگارم بهتر از باغت را به من بدهد.

و اين داستان به ما مي آموزد که مال و فرزند چنانچه انسان را در مسير طاعت و عبادت خدا کمک نکنند هيچ خير و فايده اي ندارند، همانگونه که خداوند متعال مي فرمايد: (و ما اموالکم و لا اولدکم بالتي تقربکم عندنا زلفي الا من امن و عمل صلحا) و اموال و فرزندانتان شما را به ما نزديک نمي کنند مگر کسي که ايمان آورده باشد و کار شايسته بکند. در اين واقعه به اين مطلب نيز اشاره شده است که دعا کردن براي از بين رفتن مال کسي که سبب سرکشي و کفر و بدبختي اشت شده، درست است، به ويژه اگر او به سبب آن مال خودش را از مومنان بهتر و برتر بداند و بر آنها فخر فروشي نمايد. مطلب ديگر اينکه دوستي و ياوري خداوند، و عدم کمک و ياوري او در آن روز مشخص مي شود که روز سزا و جزا است و نيکوکاران پااش خود را مي يابند. پس فرمود: (هنا لک الوليه لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا) در آن مقام و در آن حال معلوم شد که ياري و کمک از آن معبود راستين است؛ او بهترين پاداش و بهترين سرانجم را فراهم مي سازد.

آيه ي 46-45:

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا و براي آنان بيان کن که مثال زندگي دنيا همچون آبي است که آن را از آسمان فرو فرستاديم، سپس گياهان زمين به وسيلۀ آن در مي آميزند، سپس خشک شده و بادها آن را پراکنده مي سازند، و خداوند بر هر چيزي تواناست.

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا مال و فزند زينت زندگي دنيايند. اما اعمال شايسته اي که پاداش و نتيجۀ آنها باقي و ماندگار است بهترين پاداش را در پيشگاه پروردگارت دارد، و بهترين اميد و آرزوهاست.

خداوند متعال پيامبرش، و کساني را که وارث او قرار مي گيرند مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد: مثال زندگي دنيا را براي مردم بيان کن تا به طور شايسته به آن فکر کنند و در آن بيانديشند و ظاهر و باطن آن را بشناسند، و آنگاه دنيا وجهان آخرت را با هم مقايسه کنند، و هر کدام را که شايسته تر مي بينند ترجيح مي دهند

به آنان بگو که مثال زندگي اين دنيا مانند باراني است که بر زميني فرود مي آيد و گياهان به وسيله آن رشد کرده و در مي آميزند، و از هر نوع گياهي جفتي مي رويد، و در اين حال که شکوفايي و زيبايي زمين بينندگان را شاد مي کند و به سرور آنان مي افزايد و چشم هاي افراد غافل از خيره مي نمايد، ناگهان خشک و پرپر شده و بادها آن را پراکنده مي سازد و تمامي آن گياهان سر سبز و گلهاي شکوفا و منظرۀ زيبا از بين رفته و زمين به خاک خالي تبديل مي شود، به گونه اي که ديگر توجه کسي را جلب نمي کنند و کسي به آن نمي نگرد.

مثال دنيا نيز اينچنين است، زيرا کسي که به آفت آن گرفتار شود، از جواني خود دچار خودپسندي شده، و در جمع آوري ثروت و سامان از هم سن و سالهايش پيشي گرفته، و پول فراواني را به دست آورده، و شادمان و خندان از شهد شيرين دنيا چشيده و در همۀ اوقات در شهوت ها غوطه ور شده، و گمان مي برد که همواره در اين ناز و نعمت خواهد بود اما ناگهان مرگ به سراغش مي آيد، و يا اينکه تمام دارايي و ثروتش تلف شده و از بين مي رود. پس شادي اش را از دست مي دهد و لذت و سرورش از بين مي رود و قلبش مالامال از درد و هراس و وحشت مي گردد، و از جواني و نيورمندي و مال و ثروتش جدا مي شود و تک و تنها با اعمال شايسته يا ناشايسته اش باقي مي ماند.

اينجاست که ستمگر انگشت حسرت به دندان مي گيرد و هنگامي که حقيقت آنچه را که در آن هست، دريافت، آرزو مي کند که به دنيا باز گردد، اما نه براي اينکه شهوت و لذت هايش را تکميل مي کند، بلکه تا کاستي هايش را با توبه و اعمال صالح جبران نمايد.

بنابراين فرد عاقل اين حالت را بر خود عرضه کرده و مي گويد: «چنان فرض ن که تو مرده اي، و حتماً روزي خواهي مرد، پس کدام يک از اين دو حالت را بر مي گزيني، فريب خوردن به زيبايي هاي دنيا و همچون حيوانات از آن بهره مند شدن، يا تلاش کردن براي دنياي که لذت ها و سآيه اش دلپذيرتر و گوارا و دايمي است،  و هر آنچه که دل بخواهد و چشم از ديدن آن لذت ببرد در آن وجود دارد؟»

با اين محاسبه و مقايسه مي توان خسران و خذلان، سود و زيان و ميزان موفقيت افراد را تعيين کرد.

بنابراين خداوند متعال خبر داد که دارايي و فرزندان زينت زندگي دنيا هستند. يعني جز اين چيزي بيش نيستند و آنچه که براي انسان باقي مي ماند و به او فايده مي دهد و وي را شاد مي نمايد کارهاي شايسته اي است که ثمره و ثواب آنها باقي و ماندگار است، و اين تمام طاعتهاي واجب و مستحب از قبيل حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را شامل مي شود، مانند نماز و زکات، حج، عمره و «سبحان الله»، «الحمدلله»، «لا اله الاالله»، «الله اکبر» گفتن قرآن خواندن، طلب علم مفيد، امر به معروف و نهي از منکر، صلۀ رحمف نيکي با پدر و مادر، اداي حقوق همسران و بردگان و حيوانات و ... همۀ اينها باقيات صالحات اند، پس اينها در پيشگاه خداوند پاداش بهتري دارند و مي توان بدان چشم اميد و آرزو دوخت و پاداش آن براي هميشه باقي مي ماند و دو چندان مي شود. پس شايسته است که رقابت کنندگان در اين موارد به رقابت بپردازند، و در انجام آن از کيدگير سبقت بگيرند، و در به دست آوردن آن بکوشند. و بنگر که چگونه زماني که خداوند مثال دنيا و نابودي آن را بيان کرد، فرمود: هر آنچه که در دنيا است به دو دسته تقسيم مي شود: دسته اي که مآيه ي زينت آن است و اندک زماني از آن است،اده مي شود، سپس بدون اينکه به صاحبش فايده اي برساند بلکه ممکن است به وي ضرر نيز برساند، از بين مي رود. و اين همان دارايي و فرزندان مي باشند. و دسته اي ديگر براي صاحبش باقي مي ماند و همواره به او سود مي رساند و اين هان باقيات صالحات است.

آيه ي 49-47:

وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا و به يادآور روزي که کوهها را به حرکت در مي آوريم، و زمين را نمايان مي بيني و همۀ آنان را گرد مي آوريم، و کسي از ايشان را فرو نمي گذاريم.

وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا و [مردم] به صف بر پروردگارت عرضه مي شوند، به راستي همانگونه که نخستين عرضه مي شوند، به راستي همانگونه که نخستين بار شما را آفريديم به نزد ما آمديد، بلکه [شما] ادعا مي کرديد که هرگز موعدي براي شما قرار نمي ديهم.

وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا و کتاب [= نامۀ اعمال] نهاده مي شود، و مجرمان را مي بيني که از ديدن آنچه در آن است ترسان و لرزان را رها مي شوند، و مي گويند: «اي واي بر ما! اين چه کتابي است که هيچ عمل کوچک و بزرگي را رها نکرده و همه را بر شمرده است؟» . آنچه را که کرده اند حاضر و آماهد مي بينيد و پروردگارت به هيچ کس ستم نمي کند.

خداوند متعال از حالت روز قيامت و از وحشت و اضطراب و سختي هاي پريشان کنندۀ آن خبر داده و مي فرمايد: (وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ) و روزي که کوهها را از جايشان بر کنده و به توده هاي ريگ تبديل مي نمايم. سپس کوهها را چون پشم حلاجي شده مي گردانم. پس کوهها از بين رفته و متلاشي مي شوند و به صورت گرد و غبار پراکنده در مي آيند. و زمين نمايان مي شود و به ميداني صاف و هموار تبديل مي گردد که هيچ کژي و فراز نشيبي در آن نيست. و خداوند همۀ خلق را بر آن زمين گرد مي آورد و هيچ يک از آنان را فرو نمي گذارد، بلکه پيشينيان و پسينيان را از شکم و لايۀ بيابان ها و اعماق درياها بيرون مي آورد، و بعد از اينکه متفرق و پراکنده بودند و آنها را جمع مي کند، و پس از اينک خشکيده و از هم پاشيده بودند آنها را از نو مي آفريند. پس به صف بر او عرضه مي شوند تا با اعمالشان بنگرد و در مورد آنان با حکم عادلانۀ خود که هيچ ظلم و ستمي در آن نيست قضاوت نمايد. و به آنها بگويد: (لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) همانگونه که نخستين بار شما را آفريديم، پيش ما برگشته ايد. يعني بدون مال و بدون خانواده، و بدون طايفه و قبيله پيش خداوند حاضر مي شوند و چيزي جز اعمالي که انجام داده و کارهاي خوب و بدي که کرده اند همراه ندارند.

همانطور که خداوند متعال فرموده است : (لقد جئتمونا فردي کما خلقنکم اول مره و ترکتم ما خولنکم و راء ظهورکم و ما نري معکم شفعاء کم الذين زعمتم انهم فيکم شرکوا) و به راستي که تک و تنها پيش ما آمده ايد، همانگونه که نخستين بار شما را آفريديم، و ناز و نعمتي را که به شما داديم پشت سر خود رها کرده، و شفاعت کنندگاني که آنها را شريک خدا مي انگاشتيد به همراه شما نمي بينيم. در اينجا خداوند خطاب به کساني که منکر روز قيامت هستند، آنگاه که آن را با چشمان خود مشاهده کرند، مي فرمايد: (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا) بلکه شما ادعا کرديد که هرگز موعدي براي شما قرار نمي دهيم . يعني شما جزاي اعمال و وعده و وعيد الهي را انکار کرديد، و اکنون آن را با چشمان خود ديده، و مي چشيد. پس در اين هنگام نامۀ اعمالي که فرشتگان ، نيکو آن را نوشته اند آماده شده، و از وحشت آن دلها از جاي کنده بر مي شود. و بر غمها افزوده ي گردد و نزديک است که صخره ها از شدت آن وضعيت ذوب شوند. و گناهکاران را با ديدن نامۀ اعمال، هراسان و لرزان مي شوند، و چون مي بينند که عليه آنها نوشته شده و تمام گفتارها و کردارهايشان ثبت است، مي گويند: (يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا) اي واي بر ما! اين چه کتابي است که هيچ عمل کوچک و بزرگي را رها نکرده و همه را بر شمرده است؟» .

هيچ گناه کوچک و بزرگي نيست مگر اينکه در نامۀ اعمال آنان نوشته شده، و در آن محفوظ است. و هيچ عملي که در پنهان و آشکار و يا در شب و روز انجام شده باشد فراموش نشه است. (وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا) و آنچه را که کرده اند حاضر و آماده مي بينيد و نمي توانند آن را انکار نمايند، و پروردگارت بر هيچ کس ستم نمي کند. پس در اين هنگام بر کارهايشان محاکمه مي شوند، و به آن اقرار مي کنند و خوار گشته و عذاب بر آنان واقع مي گردد. (ذلک بما قدمت ايديکم و ان الله ليس بظلم للعبيد) اين به خاطر چيزهايي است که از پيش فرستاده ايد، و خداوند بر بندگان ستم نمي کند، بلکه همواره در دايرۀ عدل و فضل الهي به سر مي برند.

آيه 50:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا و به ياد آور آنگاه که ما به فرشتگان گفتيم:«براي آدم سجده کنيد» پس آنان همگي سجده کردند، مگر ابليس که از جن بوده و از فرمان پروردگارش سرپيچي کرد. آيا به غير از من او و فرزندانش را سرپرست و مددکار خو مي گيريد، حال آنکه ايشان دشمنان شما هستند؟ ستمگران چه عوض بدي دارند.

خداوند از دشمني ابليس با آدم و فرزندانش خبر داده و مي فرمايد؛ خداوند فرشتگان را فرمان داد تا براي احترام و بزرگرداشت آدم و به منظور امتثال فرمان الهي، براي وي سجده کنند. فرشتگان جملگي دستور خداوند را اطاعت کردند. (إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ) مگر ابليس که از جن ها بوده و از فرمان پروردگارش سرپيچي کرد و گفت: (ءاسجد لمن خلقت طيبا) . آيا براي کسي سجده کنم که او را از خاک آفريده اي؟ او گفت: (انا خير منه) من از آدم بهترم. پس با اين کارش دشمني او با خدا و با پدرتان آدم و با شما مشخص گرديد، (أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ ) پس چگونه شيطان و فرزندانش را به دوستي و مددکاري خود مي گيريد حال آنکه انان دشمنان شما هستند؟ (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ) بد چيزي است آنچه که از ولايت شيطاني براي خود برگزيدند، شيطاني که آنان را جز به فساد و فحشا دستور نمي دهد. [آري! بد چيزي است اين ولايت که آنرا ترجيح دادند] بر ولايت خداوند مهربان که تمامي سعادت و رستگاري و سرور در ولايت و سرپرستي اوست.

اين آيه انسان را تشويق مي نمايد که شيطان را دشمن خود بگرد، و فريب او را نخورد. نيز سببي را که باعث مي شود انسان ، شيطان را به دوستي بگيرد بيان نمود و مي فرمايد: اين کار را جز ستمگر انجام نمي دهد. و چه ظلم و ستمي بالاتر از اين است که کسي دشمن حقيقي اش را به دوستي بگيرد و از دوستي خداوند ياور و کارساز چشم پوشي نمايد؟

خداوند متعال فرموده است: (الله ولي الذين ءآمنوا يخرجهم من الظلمت الي النور و الذين کفراو اولياوهم الطغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات) خداوند ياور و مددکار مومنان است؛ آنان را از تاريکي ها به سوي نور بيرون مي آورد. و دوست و ياور کافران [انسانهاي] طاغوت [صفت اند] که آنها را روشنايي به سوي تاريکي بيرون مي آورند.

و خداوند متعال مي فرمايد: (انهم اتخذوا الشيطين اولياء من دون الله) آنان شيطان ها را به جاي خداوند به دوستي و مددکاري گرفتند.

آيه ي 52-51:

مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا آنان را نه در آفرينش آسمانها وز مين و نه در افرينش خودشان به شاهد نگرفته، و گمراهان را دستيار و مددکار خود نساخته ايم.

وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا و [ياد کن] روزي را که خداوند مي فرمايد: «شريک هايي را که براي من گمان مي برديد صدا بزنيد» و آنان شريک ها را صدا مي زنند، و آنها به نداي ايشان پاسخ نمي دهند، و ميانشان مهلکه اي قرار مي دهيم که آنان را از يکديگر جدا مي نمايد.

خداوند متعال مي فرمايد شيطان و گمراهان را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين و به هنگام آفرينش خودشان حاضر نکرده ام.  يعني نه آنها را بر افرينش مخلوقات گواه گرفته و نه در اين خصوص با آنها مشورت کرده ام، پس چگونه آنها مي توانند آفرينندۀ چيزي باشند؟ بلکه تنها خداوند است که مي آفريند و به تدبير امور مي پردازد. حکمت و تقدير تنها از آن اوست، و او آفريندۀ همه چيز است، و طبق حکمت خود در آن تصرف مي نمايد. پس چگونه شياطين شريک او قرار داده شده، و همانند خداوند مورد محبت قرار مي گيرند و از آنها اطاعت مي شود؟ حال آنکه شيطان ها چيزي نيافريده و شاهد هيچ آفرينشي نبوده و خداوند را کمک نکرده اند؟ بنابراين فرمود: (وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا) و گمراهان را معاون و ياور خود نساخته ايم. که در کاري از کارها با من همکاري داشته باشند. يعني چنين چيزي شايسته و سزاوار خداوند نمي باشد که به آنها بهره اي از تدبير امور بدهد، چون آنها در گمراه کردن مردم و دشمني با پروردگارشان تلاش مي کنند، پس سزاوار است که آنها را به کلي طرد نمايد.

پس از آنکه خداوند از حالت فردي خبر داد که در دنيا به خدا شرک ورزيده است و اين عمل را باطل گرداند  و به جالت و بي خردي صاحب آن حکم نمود، از حال مشرکان در روز قيامت، و آنچه را که شريک خدا نموده اند، خبر داد؛ آنگاه که خداوند به آنها مي فرمايد: (نَادُوا شُرَكَائِيَ ) آنهايي که به گمان فاسد خود انباز و شريک من مي کرديد صدا بزنيد، چرا که در حقيقت خداوند هيچ شريکي در اسمان و زمين ندارد. آنها را صدا بزنيد، تا به شما فايده اي برسانند و شما را از سختي ها برهانند. (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ) پس آنها را صدا مي زنند، اما ندايشان را پاسخ نمي دهند، چون فرمانروايي و حکمراني در آن روز فقط از آن خداوند است، و هيچ کس به اندازۀ ذره اي نمي تواند براي خود و ديگران نفعي بياورد.

(وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا ) و ميان مشرکان و آنچه انباز خدا کرده بودند مهلکه اي قرار مي دهيم که آنها را از هم جدا نموده، و از يکديگر دور مي کند و در اين هنگام دشمني شرکا با کساني که آنها را انباز و همتاي خدا قرار داده و به پروردگارشان کفر ورزيده بودند مشخص مي شود و از يکديگر بيزاري مي جويند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: (و اذا حشر الناس کانوا لهم اعداء و کانوا بعبادتهم کافرين) و هنگامي که مردم حشر شوند، کساني که شريک خدا قرار داده شده بودند دشمنان آنها [= مشرکان] خواهند شد، و عبادت آنها را انکار مي کنند.

آيه ي 53:

وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا و گناهکاران آتش دوزخ را مي بينند و مي دانند که ايشان بدان مي افتند اما جايي را نمي يابند که بدان رو کنند.

وقتي که روز قيامت و زمان حساب و کتاب فرا مي رسد، و مردم بر حسب اعمالي که انجام داده اند به گروههايي تقسيم مي شوند، و گناهکاران به عذاب گرفتار مي آيند، مجرمان جهنم را مي بينند و قبل از اينکه وارد آن بشوند به شدت پريشان و مضطرب مي گردند، چون مي دانند که به آن در مي افتند. و مفسرين گفته اند. «ظن» در اينجا به معني يقين است. پس آنها يقين مي کنند که به جهنم مي روند، (وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا) و راه گريز نمي يابند که بدان رو کنند، و هيچ کس جز با اجارۀ خدا نمي تواند براي آنها سفارش و شفاعت نمايد. به راستي که دلها از خوف و وحشت چنين جايگاهي به لرزه مي افتد.

آيه ي 54:

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا و به راستي که در اين قرآن براي مردمان هرگونه مثلي را به شيوه هاي گوناگون بيان داشته ايم، وانسان بيش از هر چيز و [هرکس] مجادله گر است.

خداوند متعال از عظمت و شکوه قرآن و فراگيري آن خبر داده و بيان مي نمايد که در قرآن هرگونه مثلي را به شيسوه هاي گوناگون بيان داشته است. يعني هر راهي که انسان را به دانش هاي مفيد و سعادت جاودانگي مي رساند، و هر راهي که انسان را از بدي و هلاکت مصون مي دارد، در آن بيان کرده است. و در قرآن مثالهاي حلال و حرام، و سزاي اعمال، و تشويق و بيم دادن، و اخبار راستيني که به دلها باور و آرامش و نور مي بخشد بيان کرده است . و اين ايجاب مي کند که انسان در برابر قرآن تسليم شود و از آن اطاعت نمايد، و با قرآن در هيچ چيزي به ستيز برنخيزد. با وجود اين بسياري از مردم بعد از اينکه حق برايشان روشن شد دربارۀ آن به مجادله مي پردازند و در باطل فرو مي روند تا حق را در هم بکشنند. بنابراين فرمود: (كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا) و انسان بيش از هر چيز به مجادله و مشاجره مي پردازد، با اينکه جرو بحث و مشاجره شايستۀ آنان نيست و کاري منصفانه و دادگرانه نمي باشد. و آنچه باعث شده تا انسان به مشاجره و مجادله بپردازد و به خداوند ايمان نياورد ستم و کينه توزي است، نه اينکه بيان و حجت الهي ناقص باشد و اگر عذاب به سراغ آنها بيايد و به مصايبي گرفتار شوند. که پيشينيان به آن گرفتار شده اند، حالتشان چنين نخواهد بود. بنابراين فرمود:

آيه ي 55:

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا و [چيزي ] مردم را باز نداشت از اينکه ايمان آورند آنگاه که هدايت به سوي آنان آمد و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، مگر اينکه سرنوشت پيشينيان بر سر آنان بيايد. و يا اينکه آشکارا عذاب بدينشان برسد.

چيزي که مانع ايمان آوردن مردم شد حال آن که بر آنان اقامه ي حجت شده بود، و نور و هدايتي که با آن هدايت از گمراهي و حق از باطل تشخيص داده مي شوند و به آنان رسيده بود عدم بيان حقيقت نبود، بلکه ستم و تجاوزگري آنان بود. پس چيزي باقي نمانده مگر اينکه سنت و قاعدۀ خداوند که در مورد گذشتگان جاري شد و آن عبارت بود از اينکه هرگاه ايمان نياوردند در اين دنيا آنان را به عذاب گرفتار نمايد، دامنگيرشان گردد، و يا با دو چشم خود مشاهده کنند که عذاب به استقبالشان مي آيد يعني : بنابراين مردم بايد بترسند از اينکه چنين وضعيتي برايشان پيش آيد، و بايد دست از کفر و بي ايماني بردارند، قبل از اينکه عذابي به سراغشان بيايد که قابل برگشت نيست.

آيه ي 56:

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا و ما پيامبران را جز مژده رسان و بيم دهنده نمي فرستيم، و کافران به باطل مجادله مي کنند تا با آن حق را از ميان ببرند، و آيات مرا و چيزي که از آن بيم داده شده اند به استهزا مي گيرند.

ما پيامبران را بيهوده نفرستاده ايم، و نيز آنها را نفرستاده ايم تا مردم آنان را به خدايي بگيرند، و آنان را نفرستاده ايم که [ديگران را] به سوي خودشان دعوت نمايند، بلکه براي اين فرستاده ايم تا مردم را به سوي خوبي فرا خوانند و از بدي باز دارند، و آنها را مژده دهند که اگر از امر و نهي آنها فرمان ببرند در اين دنيا و در آن جهان پاداش خواهند داشت. و آنها را بيم دهند که اگر سرپيچي کنند، در اين دنيا و در آن جهان به عذاب گرفتار خواهند شد. پس به اين طريق حجت خدا بر بندگان اقامه مي گردد. با وجود اين ، ستمگران کافر، بيهوده در باطل مجادله کرده، و مي خواهند با اين روش حق را از ميان ببرند. بنابراين کافران تا جايي که مي توانند براي کمک کردن باطل و شکست دادن حق مي کوشند، و آنها پيامبران خدا و آيات الهي را به مسخره گرفته، و به دانش انکي که دارند شادمان هستند اما خداوند نور خويش را کمال مي نمايد گرچه کافران نپسندند، و خداوند حق را بر باطل چيره مي گرداند. (بل نقذب بالحق علي البطل فيدمعه فاذا هو زاهق) بلکه به وسيلۀ حق، باطل را در هم مي کوبيم، و [سرانجام] حق، باطل را در هم مي شکند، و باطل از بين مي رود.

و از جمله حکمت و رحمت الهي اين است که مقدر نموده باطل گرايان که به وسيلۀ باطل با حق به ستيز و مجادله مي پردازند. يکي از بزرگترين اسباب روشن شدن حق و مشخص شدن شواهد و دلايل آن، و يکي از بزرگترين اسباب براي روشن شدن باطل و فساد آن مي باشند، زيرا هر چيزي با ضدش شناخته مي شود.

 

آيه ي 59-57:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا و کيست ستمکارتر از کسي که با آيات پروردگارش پند داده شود، آنگاه از آن روي گرداند، و آنچه را که از پيش فرستاده است فراموش کند؟ ما بر دلهاي آنان پرده ها افکنده ايم تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگيني قرار داده ايم، و اگر آنها را به سوي هدايت بخواني هرگز راه نيابند.

وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا و پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است ، اگر آنان را در برابر آنچه بدست آورده اند مجازات مي کرد، عذاب را به شتاب برايشان مي فرستاد، ولي موعدي دارند که [با فرا رسيدن] در برابرش پناهي نمي يابند.

وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا و [مردمان ] اين شهرها را چون ستم کردند، نابود کرديم، و براي هلاکشان معيادي مقرر نموديم.

خداوند خبر مي دهد که هيچ کس ستمگر و مجرم تر از بنده اي نيست که به آيات خدا پند داده شود و براي او حق از باطل و هدايت از گمراهي روشن شده، و از عذاب الهي بر حذر داشته شده و به پاداش او تشويق شود، اما باز از آن روي بگرداند، و پند نپذيرد، و از آنچه بر آن بوده است  برنگردد، و گناهاني را که مرتکب شده است فراموش کند، و خداوند دانا به پنهان را مد نظر نداشته باشد. پس چنين کسي ستمگر تر است از آن کس که آيات الهي به او نرسيده و به آن پند داده نشده و روي گردان شده است. چنين فردي گرچه ستمگر است اما آن يکي از روي علم و آگاهي روي گردانده است ستمگرتر مي باشد، زيرا کسي که از روي دانش و بينش مرتکب گناه مي شود مجرم تر از کسي است که چنين نيست. خداوند متعال چنين کسي را به سبب روي گرداني اش از آيات خدا و به سبب اينکه گناهانش را فراموش کرده و به سبب اينکه علي رغم اين که شر را مي شناسد اما آن را براي خود بر مي گزيند و به آن خشنود مي گردد، مجازات مي نمايد و درهاي هدايت را به روي او مي بندد، به اين صورت که بر دلش پرده هاي محکمي مي افکند که او را از اينکه آيات الهي را بفهمد باز مي دارد، پس او گرچه آيات را بشنود نمي تواند آن را بفهمد و بر دلش تأثير بگذارد.

(وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا) و در گوشهايشان ناشنوايي و کري قرار داده ايم، به گونه اي که نميگ ذارد آيات خدا را طوري بشنوند که از آن بهره مند شوند. پس راهي براي هدايت آنها نيست.

(وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا ) و اگر آنان را به سوي هدايت بخواني هرگز راهياب نمي شوند. زيرا که اميد مي رود به نداي دعوتگر هدايت لبيک بگويد کسي است که شناختي ندارد، اما اينان که حق را  ديده اند، سپس چشم فروبسته اند و راه حق را شناخته ، سپس آن را رها کرده اند، و راه گمراهي را دانسته و آن را در پيش گرفته اند،و خداوند به سزاي کارهايشان ، بر دلهايشان مهر زده و دلهايشان را بسته است. پس براي هديات شدن چنين کساني راه و چاره اي نيست. و اين آيه هشداري است براي کساني که حق را بعد از شناخت آن ترک گفته اند که مبادا ميان آنان و حق چيزي حايل گردد که ديگر نتوانند به آن برسند.

سپس خداوند متعال از گستردگي آمرزش و رحمت خويش، و اينکه گناهان را مي آمرزدف و توبۀ کساني را که توبه مي نمايند، مي پذيرد. و آنان را با رحمت خويش مي پوشاندف و احسان خود را شامل حالشان مي گرداند، خبر داد و فرمود: اگر بندگان را به خاطر گناهاني که انجام مي دهند مجازات نمايد هر چه زودترعذاب را به سراغشان مي فرستد، اما چنين نمي کند، بلکه آنان را مهلت مي دهد، اما فراموششان نمي کند، و پيامدهاي گناهان حتماً بايد رخ بنماياند، هر چه از زمان ارتکاب آن مدتي گذشته باشد . بنابراين فرمود: (بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا) و آنها موعد و زماني دارند که در موعد به سزاي اعمالشان مي رسند، و حتماً بدان روز گرفتار خواهند شد و هيچ پناهگاه و گريزي از آن ندارند. و اين قانون خداوند در مورد پيشينيان و پسينيان است که آنها را فوراً به عذاب گرفتار نمي کند، بلکه آنها را به توبه نمودن و بازگشت به سوي خود دعوت مي کند، پس اگر توبه نمودند و باز گشتند، آنها را مي آمرزد و به آنان رحم مي نمايد و عذاب را از آنها دور مي کند. و اگر به ستم و عناد ومخالفت خود ادامه دهند، و زمان موعد فرا برسد، در آن هنگام خدا عذاب خويش را بر آنان فرود مي آورد. بنابراين فرمود: (وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا) و اين شهرها را چون اهالي آن ستم کردند، به سبب ستمشان نابود کرديم، و ما بر آنها ستم ننموديم (وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا ) و براي نابودي شان وقتي را معين نموديم که از آن وقت پس و پيش نمي شوند.

 

 

 

آيه ي 70-60:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا و به ياد آور آنگاه که موسي به جوان [همراه] خود گفت: پيوسته به پيش مي روم تا اينکه به محل برخورد دو دريا برسم، يا اينکه روزگاران زيادي را بپيماييم»

فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا پس هنگامي که به محل تلاقي دو دريا رسيدند ماهي شان را فراموش کردند، و ماهي راهش را سرازير به دريا پيش گرفت.

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا و هنگامي که [از آنجا] گذشتند به خدمتکارش گفت: «صبحانۀ ما را برايمان بياور، به درستي که در اين سفرمان دچار خستگي و رنج زيادي شده ايم».

قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا [خدمتکارش] گفت: «به ياد داري وقتي را که به آن صخره پناه جستيم، همانا من ماهي را از يادبردم، و جز شيطان آن را از خاطرم نبرد، پس ماهي به طور شگفت انگيزي راه خود را در دريا پيش گرفت.

قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا [موسي] گفت: «اين همان بود که ما مي جستيم» . پس جستجو کنان ردپاي خود را گرفته و برگشتند.

فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا پس بنده اي از بندگان ما را يافتند که از نزد خود رحمتي به او داده و از جانب خويش علمي به او آموخته بوديم.

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا موسي بدو گفت: «آيا تو را پيروي کنم به اين شرط که از آنچه به تو آموخته شده و مايۀ رشد است به من بياموزي».

قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا گفت: «تو هرگز نمي تواني همپاي من شکيبايي ورزي»

وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا و چگونه مي تواني در برابر چيزي که از راز و رمز آن آگاه نيستي شکيبايي کني؟

قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا [موسي] گفت: «اگر خداوند بخواهد مرا شکيبا خواهي يافت و در هيچ کاري از تو نافرماني نمي کنم».

قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًاگفت: «اگر از من پيروي مي کني، دربارۀ چيزي از من مپرس، تا آنکه خودم از آن با تو سخن بگويم».

خداوند متعال از پيامبرش موسي عليه السلام و از شدت علاقه مندي او به خير و طلب علم و دانش خبر مي دهد. او به جوان همراهش که خدمتگزارش بود و در سفر و اقامت همواره با او بود، و آن جوان يوشع بن نون بود گفت: (لآ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ) همواره در سفر خواهم بود. گرچه دچار مشقت و سختي بشوم تا اينکه به محل برخورد دو دريا برسم. و آن جا يي بود که خداوند به موسي وحي کرده بود در آنجا يکي از بندگان دانشمند را خواهند ديد که دانش فراواني دارد که وي آن دانش و علم را ندارد.  (أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا ) يا اينکه مسافتي طولاني را بيپمايم. يعني شوق وعلاقه به دانش، موسي را واداشت تا اين سخن را به خدمتگزاش بگويد و اين تصميم قاطع او بود، بنابراين تصميم خود را عملي کرد.

(فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا) و چون موسي ببه جواني که هموارهش بود، به محل تلاقي دو دريا رسيدند، (نَسِيَا حُوتَهُمَا ) ماهي شان را فراموش کردند. آنها ماهي به همراه داشتند تا از آن بخورند. و به موسي وعده داده شده بود هر جا که ماهي را گم کرد، بنده اي که طلبش مي باشي همان جا مي باشد. آنها ماهي را فراموش کردند، و ماهي در دريا راه خود را در پيش گرفت و به درون دريا خزيد و اين از معجزات بود.

مفسران گفتند: چون موسي و همراهش به آنجا رسيدند، آب دريا به ماهي اي که توشۀ خود کرده بود اصابت کرد و ماهي به حکم خداوند به درون دريا خزيد و به حيوانات زندۀ دريا پيوست.

و هنگامي که موسي و خدمتکارش از محل تلاقي دو دريا گذشتند و دور شدند، موسي به خدمتکارش گفت: (آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا) صبحانۀ ما را برايمان بياور، واقعاً در اين سفرمان که عبادت بود از دور شدن از محل تلاقي دو دريا خسته شده امي، زيرا راه درازي را که تا رسيدن به محل تلاقي دو دريا پيموده بودند آنان را خسته نکرده بود و اين از نشانه هايي بود که موسي را راهنمايي کرد که آنچه به دنبالش هست در اينجا مي باشد . نيز علاقه اي که براي رسيدن بدانجا داشت راه را براي آنها آسان کرد، اما آنگاه که از مقصد خود گذشتند و دور شدند احساس خستگي کردند. و زماني که موسي اين سخن را به جوان همراهش گفت ، جوان به او گفت: (أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ) آيا به ياد نمي آوري آنگاه که شب ما را در کنار آن صخره ي معروف در ميان دو دريا پناه داد (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ ) همانا من ماهي را از يادبردم، و جز شيطان آن را از خاطرم نبرد، (وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا ) و جزو شگفتي ها اين بود که ماهي وارد بحر شد و در درون آن خزيد.

مفسرين گفته اند: راهي را که ماهي در دريا در پيش گرفت ، پشت سر او تبديل به تونل مي گشت و اين امر براي موسي و خدمتکارش شگفت انيگز بود.

و هنگامي که خدمتکارش اين سخن را گفت، و خداوند به وي وعده داده بود که هر جا  ماهي را گم کند همان جا خضر را خواهد ديد، موسي فرمود: (ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ)پس جستجو کنان براي ردپاي خود بازگشتند . يعني ردپاهاي خود را به سوي جايي که ماهي را فراموش کرده بودند در پيش گرفته و بازگشتند و چون به آنجا رسيدند بنده اي از بندگان ما را يافتند و او خضر، آن بندۀ صالح بود و طبق قول صحيح پيامبر نبوده است.

(فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا) خداوند رحمت ويژه اي به او داده بود که به سبب آن دانش و عملش زياد شد و کردار نيکو گشته بود. (وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا) و از جانب خويش علمي به او آموخته بوديم. و علم و دانش به  او داده شده بود که موسي از آن برخوردار نبود، گرچه موسي در بيشتر چيزها از او عالم تر بود، به ويژه در علوم ايماني و اصولي، زيرا موسي از پيامبران اولوالعزمي است که خداوند آنها را در علم و عمل و غيره بر ساير مخلوقات برتري داده بود. و هنگامي که موسي به او رسيد، در قالب پيشنهاد، و بسيار مودبانه خواسته اش را مطرح کرد و گفت: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا) آيا مي پذيري که من همراه تو شوم و از تو پيروي کنم بدان شرط که از آن چه خداوند به تو آموخته است به من بياموزي، تا مايۀ صلاح و رشد و هدايت من شود، و در اين قضايا حق را به وسيلۀ آن بشناسم؟ خداوند الهام و کرامتي فراوان به خضر داده بود که به وسيلۀ آن چيزهاي زيادي که حتي براي موسي پنهان و پوشيده بود، مي دانست. پس خضر به موسي گفت: از اينکه با من همراه شوي امتناع نمي ورزم، اما (لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (تو هرگز توان شکيبايي با من را نداري. يعني تو نمي تواني از من پيروي کني و همراه من بايستي، زيرا کارهايي مي بيني که به ظاهر منکر و نادرست مي باشند و در باطن چنين نيستند، و تو نمي تواني اين کارها را مشاهده و تحمل کني. بنابراين گفت: (وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا) چگونه مي تواني در برابر چيزي شکيبايي کني که ظاهر و باطن و هدف و سرانجام آن را نمي داني؟ پس موسي گفت: (سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا) اگر خداوند بخواهد مرا شکيبا خواهي يافت و در هيچ کاري از تو نافرماني نمي کنم. البته اين تصميم موسي بود ، قبل از اينکه موردي پيش آيد و مورد امتحان قرار گيرد، اما عزم و اراده چيزي است و وجود صبر چيزي ديگر. بنابراين در ميدان عمل صبر نکرد و شکيبايي نورزيد. پس در اين هنگام خضر به او گفت: (قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا) اگر از من پيروي کردي دربارۀ چيزي که انجام مي دهم اما در نظرت ناپسند مي باشد، از من مپرس، و اعتراض مکن، و بگذار تا خودم در زماني مناسب راجع به آن برايت سخن بگويم و تو را از آن آگاه سازم. پس خضر، موسي را از سوال کردن بازداشت و به وي وعده داد که او را از حقيقت کار آگاه خواهد کرد.

آيه ي 76-71:

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا پس به راه افتادند تا آنکه سوار کشتي شدند،[ خضر] آن را سوراخ کرد. [موسي] گفت: «آيا آن را سوراخ کردي تا سرنشينان را غرق کني؟ بي گمان کار بسيار بدي کردي»

قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا [خضر] گفت: «آيا نگفته بودم که تو هرگز نمي تواني همراه من شکيبايي کني؟»

قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا [موسي ] گفت: «مرا به خاطر آنچه فراموش کردم بازخواست مکن، و درکارم بر من سخت مگير».

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا پس به راه خود ادامه دادند، آنگاه که به نوجواني برخورد کردند و [خضر] او را کشت. [موسي] گفت: «آيا انسان بي گناه و پاکي را کشتي؟ بي گمان کار زشت و نا پسندي کردي»

قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا[خضر] گفت: «مگر به تو نگفتم که همانا تو با من توان شکيبايي را نخواهي داشت»

قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا [موسي] گفت: «اگر بعد از اين از تو دربارۀ چيزي پرسيدم، با من همراهي مکن، بي گمان از سوي من معذور هستي».

(فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا)موسي و خضر به راه افتادند تا آنگاه سوار کشتي شدند، خضر تخته اي از تخته هاي کشتي را بيرون آورد و از اين کار هدفي داشت و آن را آخر کار برايش بيان مي کرد، اما موسي صبر نکرد، چون اين کار را منکر و زشت مي پنداشت، زيرا سوراخ کرن کشتي باعث معيوب شدن آن، و سبب غرق شدن سرنشينانش مي شد. بنابراين موسي گفت: (َخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا) آيا کشتي را سوراخ کردي تا سرنشينانش را غرق کني؟ و اقعاً کار بسيارز بدي کردي. اين بدان خاطر بود که موسي صبر نداشت. پس خضر به او گفت: (أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا) آيا نگفته بودم که تو هرگز نمي تواني همراه من شکيبايي کني؟ يعني همانطور شد که به تو گفته بودم، و اينجا موسي فراموش کرده بود که نبايد چيزي بگويد. بنابراين گفت: (لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا) سخت نگير و مرا ببخش، زيرا اين کار را از روز فراموشي کردم، پس در ابتداي کار مرا بازخواست مکن. موسي به تقصير خويش اقرار کرد و عذرخواهي نمود، و به خضر گفت شايسته نيست که بر همراهت سخت بگيري، بنابراين خضر از او درگذشت. (فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ) گفت: «آيا انسان بي گناه و پاکي را کشتي؟ بي گمان کار زشت و ناپسندي کردي».

و چه کاري زشت تر از کشتن کودکي است که هيچ گناهي نکرده، و هيچ کس را نکشته است؟ در حادثۀ اول، موسي از روي فراموشي از خضر سوال کرد، ولي در اينجا فراموش نکرده بلکه توان و شکيبايي را نداشت. بنابراين خضر او را مورد ملامت و نکوهش قرار داد و به او يادآور شد که (أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا) مگر به تو نگفتم توان شکيبايي با من را نخواهي داشت؟

موسي به او گفت : (إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا ) اگر بعد از اين از تو دوباره از تو دربارۀ چيزي پرسيدم، (فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا ) با من همراهي مکن، زيرا تو معذور خواهي بود و مي تواني از من جدا شوي.

آيه ي 78-77: 

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا پس به راه خود ادامه دادند تا به روستياي رسيدند، از اهالي آن غذا خواستند ، ولي آنان از مهمان کردن آن دو خودداري ورزيدند، و در آن جا ديواري يافتند که مي خواست بيفتد، پس [خضر] آن را راست [ و درست] کرد ، [موسي] گفت: «اگر مي خواستي مي توانستي در برابر اين کار مزدي بگيري».

قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا [خضر] گفت: « اين [ديگر زمان] جدايي من و توست، من تو را از حکمت و راز کارهايي که در برابر آن نتوانستي شکيبايي کني آگاه مي سازم.

(فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا) به راه خود ادامه دادند تا به روستايي رسيدند، و از اهالي آن غذا خواستند ، (فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ) ولي آن روستا از مهمان کردن آن دو خودداري کردند، و در آن جا ديواري يافتند که مي خواست و منهدم شود، پس خضر آن را از نو ساخت پس موسي به او گفت: (لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا) اگر مي خواستي مي توانستي در برابر اين کار از اهالي اين آبادي که ما را مهماني نکردند با اينکه ضيافت ما بر آنان واجب بود مزد بيگري. ولي تو بدون مزد گرفتن ديوار را ساختي.

پس در اين هنگام موسي به آنچه گفته بود وفادار نماند و خضر از او عذر خواست و به وي گفت:

(هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ) تو بر خودت شرط گذاشتي، و اينکه عذري نداري و جايي براي همراهي نمانده است (سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ) و من تو را از حکمت و راز کارهايي که در برابر آن نتوانستي شکيبايي ورزي آگاه مي سازم. يعني تو را از آنچه که بر من خرده مي گرفتي اگاه مي کنم. و به تو خبر مي دهم که ازا ين کارها چه اهدافي داشته ام، و اينکه اگر اين کارها را انجام نمي دادم عاقبت و سرنوشت اين موارد سه گانه چه مي شد؟

 

 

آيه ي 82-79:

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا اما آن کشتي از آن مستمنداني بود که در دريا کار مي کردند، و [من] خواستم آن را معيوب سازم، چون سر راهشان پادشاهي بود که هر کشيت [سالمي] را غصب مي کرد.

وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا و اما آن نوجوان، پدر ومادرش با ايمان بودند، پس ترسيديم که سرکشي و کفر را به آنها تحميل کند.

فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا پس خواستيم که پروردگارشان بهجاي او فرزند پاکتر و مهربان تري به ايشان عطا فرمايد.

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا و اما ديوار از آن دو کودک يتيم بود، وزير ديوار گنجي وجود داشت که مال ايشان بود،و پدرشان [مردي] نيکوکار بود و پروردگارت خواست که آن دو به سن بلوغ برسند و گنج خود را بيرون بياورند و من به دستورخود اين کارها را نکردم، اين است تأويل آنچه که نتوانستي بر آن شکيبايي ورزي.

(أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ) کشتي اي که من آن را سوراخ کردم متعلق به گروهي مستمندان بود که با آن در دريا کار مي کردند، و بايد نسبت به آنها دلسوز و مهربان بود، از اين رو (فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا) خواستم کشتي را سوراخ کنم تا عيبي داشته باشد و از دست آن پادشاه ستمگري عبور مي کردند که هر کشتي سالمي را غصب مي کرد.

(وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا) و اما نوجواني که او را کشتم، پدر ومادرش با ايمان بودند، و چنين مقدر شده بود که اگر اين کودک بزرگ شود آنان را به سرکشي و کفر بکشاند، و آنها يا به خاطر محبت او به کفر کشيده مي شدند و يا نيازي که به او داشتند آنها را به کفر و سرکشي وادار مي کرد، و من چون از اين امر آگاه بودم او را کشتم تا دين پدر و مادرش در امان بماند. و اين کار فايده يا بزرگ در بر دارد. گرچه به ظاهر، کشتن فرزندشان نوعي بدي کردن در حق آنهاست، و با کشته شدن فرزندشان نسل آنها از بين مي رود، اما خداوند به آنها فرزندي بهتر از اين خواهد بود.

بنابراين فرمود: (فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا) خواستيم که پروردگارشان به جاي او فرزندي صالح و پاک که پيوند خويشاوندي را برقرار دارد، به آنان عطا فرمايد، زيرا کودکي که کشته شد اگر به سن رشد مي رسيد به شدت از فرمان آنها سرپيچي مي نمود، و چه نافرماني بزرگتر از اين که آنان را به کفر و سرکشي وادار کند!

(وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا) و اما آن ديوار که آن را بدون مزد برپا داشتم از آن دو کودک يتيم در شهر بود، و زير ديوار گنجي وجود داشت که مال ايشان بود، و پدرشان مرد صالح و نيکوکاري بود، و از آنجا که کوچک بودند و پدر نداشتند و پدرشان پارسا و نيکوکاري بود مي بايست نسبت به آنان مهرباني و دلسوزي مي نموديم.

(فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا ) و پروردگارت خواست آن دو کودک به نهايت رشدشان برسند و گنج خود را بيرون بياورند . يعني بدين خاطر بود که ديوار را خراب کردم و گنج آنها را بيرون آورده و ديوار را بدون مزد بازسازي نمودم. (رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ) کاري که انجام دادم رحمتي از جانب خداوند بود که به نبده اش خضر داده است. (وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ) و هيچ کاري را از سوي خودم و بر مبناي خواست و ارادۀ خودم انجام نداده ام، بلکه اين از حمت خداوند، و به دستور وي مي باشد. (ذَلِكَ) آنچه برايت بيان و تفسير نمودم، (تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا) راز و رمز کارهايي بود که آنها را برنتابيدي.

اين داستان زيبا و مهم، فوايد و احکام و قواعد زيادي را در بر دارد که به ياري خداوند برخي از آنها را به آگاهي شما مي رسانيم.

1 – در اين داستان به فضيلت علم و رخت سفر بربستن براي طلب علم، و اينکه علم از همۀ امور مهم تر است اشاره شده است. موسي مسافتي طولاني را طي نموده و در پي کسب علم مرارت ها چشيد، و به ماندن در نزد بني اسرائيل، و تعليم و راهنمايي آنها اکتفا نکرد، و به منظور افزودن بر دانش خود راه سفر را در پيش گرفت.

2- ابتدا بايد به چيزي پرداخت که مهم تر است، زيرا فزوني علم و دانش مهم تر از آن است که انسان به تعليم مشغول شود بدون آنه توشه اي (وافر) از دانش داشته باشد، البته هر دو کار را با هم انجام دادن بهتر است.

3- مي توان در سفر و حضر براي انجام کارها و آسايش بيشتر از خدمتگذار است،اده کرد، چنان که موسي چنين نمود.

4- مسافري که براي طلب علم يا جهاد و امثال آن رخت سفر برسته است اگر مصلحت ايجاب کرد مي تواند هدف و مقصد خود را بيان کند، زيرا  اينکار از مخفي داشتن آن بهتر است، چون وقتي او اظهار مي دارد که به کجا و براي چه مي رود، مي تواند براي آن خود را آماده نمايد و ار را از روي بينش انجام دهد، و جايگاه اين عبادت بزرگ را براي ديگران بيان کند. چنان که موسي گفت: (لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا) [من هرگز] از پاي نمي نشينم تا اينکه به محل برخورد دو دريا برسم هر چند که مدت زمان طولاني حرکت کنم.

پيامبر عليه السلام نيز وقتي به جنگ تبوک رفت اصحابش را خبر داد که به کجا مي رود با اينکه عبادتش توريه و پنهان کاي بود، و اين به مصلحت بستگي دارد.

5- شر، و اسباب آن را بايد به شيطان نسبت داد، چرا که او ايجاد وسوسه مي کند و کارهاي زشت را زيبا جلوه مي دهد، گرچه همه چيز به تقدير و قضاي الهي انجام مي شود، زيرا خدمتگزار موسي گفت: (وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ) و جز شيطان [کسي ] آنرا از ياد من نبرد.

6 – انسان مي تواند از خستگي و گرسنگي يا تشنگي که طبيعتاً نفس دچار آن مي شود، خبر دهد به شرطي که در قالب اظهار نارضايتي از تقدير الهي نبوده، بلکه بيان حقيقت باشد، به دليل اينکه موسي گفت: (لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا) به راستي که در اين سفررنج بسيار ديده ايم

7 – مستحب است که خدمتگزار هوشيار و فهميده و زيرک باشد تا کاري را که از او خواسته مي شود به طور کامل انجام دهد.

8- مستحب است انسان از خوراکي که خودش مي خورد به خدمتگذارش نيز بدهد، و با هم غذا بخورند، زيرا ظاهراً گفتۀ موسي چنين است: (آتِنَا غَدَاءنَا)خوراکمان را بياور، يعني هر دو با هم مي خورند.

9- به اندازه اي که آدمي وظيفه اش را انجام دهد به همان اندازه از سوي خدا ياري مي شود، و کسي که طبق دستور خداوند کار کند قطعاً از کمک و مساعدت الهي برخوردار مي شود، به دليل اينکه موسي فرمود: ( لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا) به راستي که در اين سفر خسته شديم (هَذَا) اشاره به مرحله اي از سفر  است که طي آن از محل برخورد دو دريا گذشتند.

و موسي از مرحله اول سفر با اينکه طولاني بود شکايت نکرد، چون در حقيقت سفر هما مرحلۀ اول بود، و اما در مرحلۀ دوم چنين به نظر مي آيد که بخشي از يک روز را در سفر بوده اند، چون آنه وقتي که در کنار صخره اي جاي گرفتند، ماهي را گم کردند، و ظاهراٌ در کنار آن شب را به سر آوردند و فردا حرکت کردند تا اينکه وقت ناهار رسيد وموسي به خدمتگذارش گفت: (آتِنَا غَدَاءنَا)خوراکمان را بياور، پس در اين وقت خدمتگذار به ياد آورد در جايي که مقصد آنها بوده است آن را فراموش کرده است.

10 – بنده اي که موسي و خدمتگذارش با او ملاقات کردند پايمبر نبود، بلکه بنده اي صالح و نيکوکار بود، زيرا خداوند او را به عنوان يک بنده ذکر نموده، و اين که به او علم داده و مورد مرحمت قرار داده است، و خداوند رسالت و نبوت او را ذکر نکرده است، و اگر او پيامبر بود خداوند پيامبر بودنش را بيان مي داشت همچنانکه به پيامبر بودن غير او  اشاره کرده است . اما اينکه در آخر داستان گفته است: (وَمَا فَعَلتُهُ عَنً اَمري) و آن را به دستور خودم انجام ندادم، بر اين دلالت نمي کند که او پيامبر است، بلکه بر الهام و احساس قلبي که غير از پيامبران نيز از آن برخوردارند دلالت مي نمايد، چنان که خداوند متعال مي فرمايد: (و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه) و به مادر موسي الهام نموديمي که او را شير بدهد (و اوحي ربک الي النحل ان اتخذي من الجبال بيوتا) و به زنبور عسل الهام کرديم که در کوهها براي خودش خانه بسازد.

11- از اين داستان استنباط مي شود  دانش و علمي که خداوند به بندگانش مي آوزود دو نوع است؛ يکي علمي است که بنده با کوشش و تلاش خود به دست مي آورد، و نوع دوم علم لدني است که خداوند به هر کس از بندگانش که بخواهد مي بخشد، زيرا خداوند متعال فرموده است: (وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا) و به او از جانب خود علمي آموختيم.

12- در مقابل معلم بايد ادب را رعايت کرد و با بهترين صورت وي را مورد خطاب قرار داد، زيرا موسي عليه السلام گفت: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا) آيا از تو پيروي کنم بدان شرط که از آنچه مايۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است به من بياموزي؟

موسي با مهرباني با او سخن گفت و از ايشان اجازه خواست تا از وي بياموزد، و اعتراف کرد که مي خواهد از او ياد بگيرد، به خلاف اهل جفا و تکبر؛ کساني که در مقابل معلم اظهار نمي کنند که به علم او نيازمندند، بلکه ادعا مي کنند که آنها با او همکاري مي نمايند، و حتي گاهي يکي از آنان چنين گمان مي برد که او معلم خود را تعليم مي دهد، در حالي که او بسيار نادان است، زيرا فروتني در برابر معلم و اظهار نياز به تعليم او، مفيدترين چيز براي دانش آموز است.

13 – فردي که مي خواهد چيزي از کسي ياد بگيرد که مقامش از او پايين تر است بايد در مقابل او فروتن باشد، زيرا بدون شک موسي از خضر برتر بود.

14- عالم فاضلي که در بخشي از زمينه ها آگاهي لازم را ندارد بايد از کسي که در آن مهارت دارد ياد بگيرد. هر چند که تا حد زيادي از نظر علم از او پايين تر باشد. موسي عليه السلام از پيامبران اولوالعزم بود، کساني که خداوند به آنها علم و دانشي عطا فرموده که به ديگران نداده است، اما در اين زمينۀ خاص، خضر چيزهايي مي دانست که موسي فاقد آن بود. بنابراين موسي علاقه داشت از او ياد بگيرد. پس اگر فقيه محدث در علم صرف يا نحو يا ديگر علوم کمبود داشت، بايد از کسي که در آن زمينه ها ماهر است ياد بگيرد، گرچه آن فرد محدث و فقيه نباشد.

15- علم و ديگر فضائل را بايد به خدا نسبت داد، و بايد اعتراف کرد که خداوند آن را داده است و شکر خداوند را بر آن به جاي آورد، زيرا موسي گفت: (تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ)مرا بياموزي از آنچه که خداوند به تو آموخته است.

16- علم مفيد علمي است که انسان را به سوي خير و خوبي راهنمايي کند. پس هر علم و دانشي که آدمي را به راه خير هدايت کند و از راه بد باز بدارد، يا وسيله اي براي رسيدن به خير، و دور شدن از زيان باشد، مفيد است، و غير از اين هر چه باشد يا مضر است و يا [حداقل] فايده اي در آن نيست، به دليل اينکه فرمود: (أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا) از آنچه که مايۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده به من بياموزي؟

17- کسي که توانايي همراهي با عالم را نداشته باشد و بر اين کار ثابت نباشد شايستگي فراگيري علم را ندارد، زيرا هر کس که صبر و شکيبايي نداشته باشد بسياري از مسايل علمي را از دست مي دهد، و هر کس که اهل صبر و شکيبايي باشد، هر کاري که براي آن کوشش نمايد بدست خواهد آورد، به دليل اينکه خضر ضمن بيان مانعي که موسي به سبب آن نمي توانست از وي ياد بگيرد، از همراهي با او معذرت خواست، و آن مانع اين بود که او نمي توانست بر همراهي اش شکيبايي ورزد.

18 – بزرگترين عامل صبر و شکيبايي بر کاري که انسان به انجام آن دستور داده شده است آگاه بودن از جزئيات آن است، زيرا کسي که نسبت به کاري آگاهي ندارد و هدف و نتيجۀ آن را نمي داند، و از فايده و ثمرۀ آن بي خبر است، انگيزه اي براي شکيبايي ورزيدن در او وجود نخواهد داشت. (وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا) و چگونه بر چيزي شکيبايي مي ورزي که به آن آگاه نيستي؟ پس عدم شکيبايي اش نتيجۀ عدم آگاهي کامل او به قضيه بود.

19 – بايد در انجام کارها تأمل نمود، و تحقيق کرد، و نبايد بلافاصله قضاوت و داروي نمود، بلکه بايد هدف از آن کار را بداند و منظور از آن را بفهمد.

20 – کارهايي را که بنده در آينده مي خواهد انجام دهد و بايد آنها را به خواست خداوند معلق سازد، و نگويد فلان کار را فردا انجام مي دهم مگر اينکه بگويد: (إِن شَاء اللَّهُ) اگر خداوند بخواهد .

21- تصميم گرفتن به انجام کاري به منزلۀ انجام دادن آن کار نيست، زيرا موسي گفت: (سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا) با خواست خدا مرا شکيبا خواهي يافت. پس خودش را براي شکيبايي ورزيدن آماده کرد اما نتوانست آن را عملي سازد.

22- اگر معلم صلاح دانش آموز را در آن ديد که از برخي چيزها از وي سوال نکند، تا خودش او را از آن آگه سازد، مصلحت است که دانش آموز پيروي کند. نيز چنانکه فهم دانش آموز قاصر باشد، يا اگر معلم دانش آموز را از پرسيدن از چيزهاي ريز و کم ارزش منع کرد که براي وي اولويتي ندارند و سوالات ديگر براي وي اهميت بيشتري دارند، يا اينه دانش اموز را از مطرح کردن سوالهاي بي ربط با موضوع درس نهي کرد، در تمامي اين موارد بايد به سخن معلم گوش کند و از وي اطاعت نمايد.

23- جايزه بودن سفر دريايي در حالتي که از آن ترسي نباشد.

24- فردي که فراموشکار است، به خاطر فراموشکاري اش مورد مواخذه قرار نمي گيرد؛ نه در حق خداوند و نه در حق بندگان ، زيرا فرمود: (لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ) به سبب آنچه که فراموش کرده ام مرا مواخذه مکن

25- انسان بايد در رفتار با مردم گذشت را پيشه نمايد و بر آنان سخت نگيرد، و شايسته نيست که آنه را به انجام چيزي مکلف کند که توان آن را ندارند، يا بر آنها دشوار است، زيرا چنين کاري باعث نفرت و خسته شدن مي گردد. بلکه آنچه را که آسان است پيشه کند تا ک ار آسان شود.

26- احکام بر ظاهر امور صادر مي شود، و احکام دنيوي در رابطه با مالها و خونها و غير از آن به ظاهر اين امور بستگي دارد، زيرا موسي عليه السلام بر خضر اعتراض کرد که چرا کشتي را سوراخ نمودي، و نيز به کشتن کودک اعتراض کرد، و اين کارها به ظاهر منکر هستند، و چنانچه موسي در جايي اين مسايل را مي ديد نمي توانست سکوت کند، بنابراين بلافاصله حکم نمود و به اين موضوع که او با خضر همره است و بايد شکيبابي ورزد و اعتراض نکند، توجه نکرد.

27-  از جمله چيزهايي که از اين داستان ثابت مي شود قاعدۀ مهم و بزرگي است و آن اين است که «شر بزرگ با شر کوچک دفع مي شود» و از ميان دو مصلحت هر کدام که بزرگتر است بايد لحاظ شود، و آنکه مهمتر است بايد رعايت گردد. کشتن کودک شر است، اما زنده ماندن وي که سبب منحرف گرداندن پدر و مادرش از دينشان مي شود شر بزرگتري است، و زنده ماندن کودک و نکشتن او گرچه کار خوبي به نظر مي  آيد اما اين که پدر ومادرش مصون بماند از ان بهتر است، پس بدين خاطر خضر او را کشت . فروع بي شمار ديگري نيز تحت اين قاعده وجود دارد. پس بر اين اساس بايد مصلحت ها و مفاسد را از هم تشخيص داد.

28- نيز قاعدۀ بزرگ ديگري از اين داستان آموخته مي شود و آن اين است که تصرف انسان در مال ديگري اگر در قالب مصلحت و دور کردن ضرر و زيان باشد جايز است، اگر چه بدون اجازه باشد، و گرچه به سبب عمل او برخي از اين مال تلف شود، همچنانکه خضر کشتي را سوراخ کرد تا معيوب شود، تا پادشاه ستمگر آن را غصب نکند.

بنابراين اگر خانه يا مال انساني دچار حريق شد، يا در معرض غرق شدن قرار گرفت،  تلف کردن بخشي از مال يا خراب کردن قسمتي از خانه باعث سلامتي بخشي از آن مي شد، براي انسان جايز است که چنين کند، بلکه بايد چنين کند تامال محفوظ بماند. همچنين اگر ستمگري خواست مال را به زور بگيرد، و خير خواهي بخشي از مال را به او داد تا بقيه نجات يابد، جايز است، گرچه بدون اجازۀ مالک باشد.

29- کار در دريا جايز است همانطور که در خشکي جايز است، به دليل اينکه فرمود: (يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ) در دريا کار مي کنند و کار آنان را ناپسند ندانست.

30- مستمند گاهي اوقات داراي مالي مي باشد که او را کفايت نمي کند، و با داشتن اين مال از مستمندي بيرون نمي آيد، زيرا خداوند خبر از مستمنداني داده است که کشتي داشتند.

31- کشتن انسان، يکي از بزرگترين گناهان است زيرا در مورد کشتن کودک فرمود: (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نٌکَرَا)به راستي که کار زشتي انجام دادي.

32- کشتن از روي قصاص ، کار زشت و ناپسندي نيست، زيرا خداوند مي فرمايد: (بِغَيرِ نَفسِ)

33- خداوند بندۀ صالح و فرزندانش را محافظت مي نمايد.

34- خدمت کردن به نيکوکاران و بستگانشان از خدمت به ديگران بهتر است، زيرا علت بيرون آوردن گنج، و تعمي رکردن ديوار اين بود که پدر آن دو يتيم مرد صالح و پارسايي بود.

35- در به کار بردن کلمات، ادب الهي را بايد رعايت نمودف زيرا خضر معيوب و سوراخ کردن کشتي را به خودش نسبت داد و گفت: ((فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا) خواستم آن را معيوب سازم، ولي خوبي را به خداوند نسبت داد و گفت (فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ) و پروردگارت خواست آن دو کودک به نهايت رشدشان برسند و گنج خود را بيرون بياورند و اين مرحمت پروردگارت بود، چنان که ابراهيم عليه السلام گفت: (و اذا مرضت فهو يشفين) و هرگاه بيمار شوم او مرا شفا مي دهد.

و جن ها گفتند: (و انا لا ندري اشر اريد بمن في الارض ام اراد بهم ربهم رشدا) و ما نمي دانيم که براي اهل زمين شري خواسته شده، يا پروردگارشان صلاح آنها را خواسته است؟ با اينکه هر کاري با تقدير و قضاي الهي انجم مي شود، اما در تمام اين موارد بدي به خداوند نسبت داده نشده است.

36-همسفر نبايد به هيچ وجه از همراهش جدا شود، و او را رها کند و هر وقت خواست از او جدا شود بايد از همراهي اش عذر بخواهد، آن طور که خضر با موسي چنين کرد.

37- موافقت با دوست، و همسويي با او در غير از امور ممنوع چيزي است مطلوب، و سبب بقاي دوستي و همسفري و محکم شدن آن مي گردد، همانطور که عدم موافقت سبب قطعي شدن رفاقت و همراهي مي شود.

38- همانا قضايايي را که خضر اجرا نمود، تقديرات محض خداوند بود که خداوند آنها را اجرا نمود و بر دست اين بنده ي صالح علمي کرد تا بندگانان بدين وسيله در هر کار و قضيه اي بر الطاف او استدلال کنند، و اينکه بدانند خداوند کارهايي را بر بنده مقدر مي کند که جداً آنها را ناپسند مي دارد اما خير و صلاح دين او در آنهاست، همچنانکه در قضيه ي پسر بچه چنين بود و يا خير و صلاح دنياي او در آن است همچنانکه در قضيه ي کشتي روي داد. پس خداوند نمونه هايي از لطف و کرم خود را بر آنان نشان داد تا هدف از تقديرات ناگوار خدا را بشناسند و به آن خشنود گردند.

آيه ي 88-83 :

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا و دربارۀ «ذي القرنين» از تو مي پرسند، بگو: «گوشه اي از سرگذشت او را برايتان بازگو خواهم کرد».

إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا همانا به او در زمين قدرت و حکومت داديم و از هر چيزي به او وسيله اي بخشيديم.

فَأَتْبَعَ سَبَبًا پس او و هم سببي را دنبال کرد.

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا تا آنکه به غروبگاه خورشيد رسيد، آن را چنان يافت که [انگار خورشيد] در چشمه اي سياه فرو مي رود، و در آن نزديکي گروهي را يافت. گفتيم: «اي ذوالقرنين» [اختيار در دست توست] يا عذاب [شان] مي دهي و يا نسبت به ايشان خوبي مي کني».

قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا گفت: «اما کسي که ستم کند او را عذاب خواهي داد سپس در آخرت به سوي پروردگارش برگردانده مي شود و او [نيز] سخت عذابش مي دهد».

وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا و اما کسي که ايمان آورد و کار شايسته انجام دهد پاداش نيکو خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به کاري آسان وا خواهيم داشت.

اهل کتاب با مشرکين دربارۀ داستان ذي القرنين از پيامبر عليه السلام پرسيدند، خداوند پيامبر را دستور داد تا بگويد: (سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا) گوشه اي از سرگذشت او را برايتان بازگو خواهم کرد. يعني برخي از حالات او را که مايۀ پند و عبرت است برايتان بازگو مي کنم، و ديگر حالات او را برايشان بازگو نگرد.

(إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ) خداوند به او پادشاهي داد، و به وي در سرزمين هاي دنيا قدرت و نفوذ داد و مردم را مطيع او نمود.

(وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا ) و ابزار هر چيزي را در اختيار او قرار داديم. يعني خداوند اسبابي را که در پي به دست آوردن آن بود و از آن براي پيروز شدن بر شهرها است،اده مي نمود و رسيدن به آبادي هاي دور دست را براي او آسان مي کرد، به وي داد، ، (فَأَتْبَعَ سَبَبًا) و او نيز از اين وسايلي که خداوند به وي بخشيده بود به بهترين شيوه است،اده کرد. يعني آنها را در راستاي رسيدن به هدف خود به کار برد. چرا که هر کس نمي تواند از وسائل به نحو مطلوب است،اده نمايد، و يا نمي تواند وسيلۀ واقعي را به دست آود. و ا گر اين دو چيز وجود نداشته باشد يا يکي از آنها نباشد مقصود حاصل نمي گردد.

وسايلي که  خداوند به او بخشيده بود ما را از آن آگاه نساخته، و پيامبر نيز ما را به آن آگاهي نکرده است.

در روايت نيز به طوري که مفيد علم باشد از آن ذکر به ميان نيامده است . بنابراين جز اين که در اين مورد سکوت کنيم کاري از دست ما ساخته نيست، و نبايد به آنچه روايت هاي اسراييلي نقل مي کنند توجه کرد. ولي به طور کلي مي دانيم که آن ها وسايل زياد، قوي، داخلي و خارجي بوده اند که از اين طريق توانسته است لشکر بزرگي را با سرباز و اسلحه و سازو کار نظامي گسترده سامان دهد، و با اين لشکر و ارتش مسلح توانست دشمنان را شکست دهد، و به شرق و غرب و اطراف دنيا دسترسي پيدا کند. پس خداوند به او چيزي بخشيد که با آن به غروبگاه خورشيد رسيد، تا اينکه خورشيد را مشاهده کرد؛ انگار در چشمه اي سياه غروب مي نمايد لازم به ذکر است که هر کس بين او و افق غربي خورشيد، آبي قرار گيرد چنين مي پندارد که گويا خورشيد به داخل آب غروب مي کند، گرچه خورشيد نسبت به آب ارتفاع بسيار بلندي داشته باشد. و ذوالقرنين در مغرب زمين قومي را يافت.

(قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا (و گفتيم: «يا آنها را با کشتن و زدن و اسير کردن و امثال آن عذاب ده و يا اينکه با آنها به نيکي رفتار کن. و به ذوالقرنين اختيار داده شد که يکي از اين دو راه را انتخاب نمايد، چون ظاهراً آنها يا کافر بوده اند و يا فاسق، و يا نوعي از کفر و فسق در آنها وجود داشته است، زيرا اگر مومن غير فاسق بودند به ذوالقرنين اجازه داده نمي شد که آنها را شکنجه دهد و ذوالقرنين در قبال آنها چنان سياستي را در پيش رگفت که سزاوار ستايش گرديد، زيرا خداوند به او چنين توفيقي را داد. پس گفت: من آنها را به دو گروه تقسيم مي کنم:

(أَمَّا مَن ظَلَمَ ) اما کسي که با کفر ورزيدن، ظلم و ستم کند، (فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا ) او را عذاب خواهيم داد، سپس در آخرت به سوي پروردگارش باز برگردانده مي شود و او نيز سخت عذاب مي دهد. يعني به عذاب دنيا و آخرت گرفتار مي شود. (وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى) و اما کسي که ايمان آورد و کار شايسته انجام دهد پاداش او در نزد خداوند پاداشي نيکو خواهد بود . (وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ) و با او به نيکي رفتار مي کنيم، و با نرمي با وي سخن مي گوييم، و کار را برايش آسان مي نماييم . و اين دلالت مي کند که ذوالقرنين از پادشاهان صالح و ازاولياي خدا، وپادشاهي عادل و عالم بوده است، زيرا در رفتار با هر کسي طبق رضاي خداوند عمل مي کرد.

آيه ي 98-89:

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا سپس وسيله اي را دنبال کرد.

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا تا اينکه به محل طلوع و خورشيد رسيد [و] ديد که آفتاب بر مردماني مي تابد که براي آنها در برابر آن پوششي ننهاده بوديم.

كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا اين گونه [به پيش مي رفت] و ما از آنچه مي کرد کاملاً آگاه بوديم.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا سپس از وسيله اي [ديگر] است،اده کرد.

حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا تا آنگاه که به يمان دو کوه رسيد، و در فراسوي آن دو کوه گروهي را يافت که هيچ سخني را نمي فهميدند.

قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا گفتند: «اي ذوالقرنين! همان يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تباهکارند، پس آيا [راضي هستي] که براي تو هزينه اي مقرر کنيم به شرط آنکه ميان ما و ايشان سدي بسازي»؟

قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا گفت: «آنچه پروردگارم [از ثروت و نيرو و قدرت] در اختيار من گذاشته، بهتر است. پس مرا ياري کنيد تا ميان شما و ايشان سد بزرگ و محکمي بسازم».

آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا قطعات آهن را براي من بياوريد ، تا آنگاه که بين دو کوه را برابر کرد، گفت: «در آن بدميد»، تا آنکه [آهن] را آتش نمود، گفت: «مس گداخته شده بياوريد تا بر آن بريزيم».

فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا پس نتوانستند از آن بالا رون و [نيز] نتوانستند سوراخي در آن پديد آورند.

قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا گفت: «اين رحمتي از سوي پروردگار من است، و هرگاه وعدۀ پروردگارم فرا رسد آن را ويران و با زمين يکسان مي کند، و وعدۀ پروردگارم حق است».

وقتي که به غروبگاه خورشيد رسيد به قصد يافتن محل طلوع خورشيد بازگشت، و از وسائل و راههايي که خداوند دراختيار او قرار داده بود است،اده کرد، پس به محل طلوع خورشيد رسيد و (وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا) ديد که خورشيد بر مردماني مي تابد که در برابر آن ندارند. شايد عدم وجود پوشش به سبب وحشي گري و بي تمدني آنها بود، و يا بدان خاطر بود که خورشيد در نزد آنان حالتي دايمي داشت. آن چنان بايد، غروب نمي کرد، چنانکه در شرق آفريقاي جنوبي چنين است. پس ذوالقرنين به نقطه اي از زمين رسيد که اهل زمين در رابطه با آن هيچ آگاهي نداشتند، چه رسد به اينکه خودشان به آنجا برسند، با اين وجود خداوند اين کارها را براي ذوالقرنين ميسر نمود و هر آنچه را که بدان دسترسي پيدا مي کرد بر اساس تقدير و علم الهي صورت مي گرفت بنابراين فرمود: (وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا) و ما به خوبي از اسباب بزرگي که او را در اختيار داشت، و به هر جا که مي رفت، از او آگاه بوديم.

(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ) سپس از وسيله اي است،اده کرد تا آنکه به ميان دو کوه رسيد.

مفسرين گفته اند: از مشرق به سوي شمال حرکت کرد تا آنگاه به ميان دو کوه رسيد که در آن زمان معروف بودند، و دو رشته کوه بودند که به چپ و راست امتداد يافته، و به دريا منتهي مي شدند. اين کوهها سدي ميان يأجوج و مأجوج و مردم بودند. در آن سوي اين ود کوه ذوالقرنين قومي را يافت که به خاطر گنگي زبانشان و پايين بودن ميزان درک و هوششان سخني را نمي فهميدند، و خداوند به ذوالقرنين علمي داده بود که به وسيلۀ آن زبان اين قوم را فهميد و با آنها گفتگو نمود. و آنان ذوالقرنين را از ضرر و زياني که يأجوج و مأجوج به آنها وارد مي کرد آگاه نموده و به او شکايت کردند. يأجوج و مأجوج دو طايفۀ بزرگ از انسانها هستند . بنابراين گفتند (إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ) همان يأجوج و مأجوج در اين سرزمين با کشتن و گرفتن اموال مردم و ديگر کارهاي ناروا تباهي مي کنند. (فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا) آيا راضي هستي که براي تو هزينه اي مقرر کنيم که ميان و ما و ايشان سدي بسازي؟ و اين دلالت مي نمايد که آنها خودشان نمي توانستند سد را بسازند، اما مي دانستند که ذوالقرنين توانايي چنين کاري را دارد، بنابراين به او مزدي دادند تا اين کار را انجام دهد، و سبب اين کار را براي ذوالقرنين ذکر کردند، و آن تباهکاري يأجوج و مأجوج در زمين بود، و آنان مي دانستند که ذوالقرنين چشم طمع به سرزمينشان ندوخته و نسبت به اصلاح حال مردم بي تفاوت نبوده و هدش ساماندهي اوضاع مردم است. پس خواستۀ آنان را اجابت کرد ، چون مصلحت در آن بود، و ذوالقرنين از آنها مزدي نگرفت و شکر قدرت و حکومتي که خداوند به او داده بود به جاي آورد. پس به آنان گفت: (مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ )توانايي و قدرتي که خداوند در اختيار من نهاده است از آنچه شما به من مي بخشيد بهتر است، و من فقط اين را از شما مي خواهم که با نيرو و با دست هايتان مرا ياري کنيد، (أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا) تا ميان شما و ايشان سد بزرگ و محکمي بسازم.که مانع از عبور آنان به سوي شما شود.

(آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ ) قطعات بزرگ آهن را براي من بياوريد، و آنها برايش آوردند، (حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ) تا آنگاه که ميان دو کوه را که سد را بين آنان ساخته بود برابر کرد. (قَالَ انفُخُوا) گفت: آتش بزرگي روشن کنيد، و براي روشن کردن آن از دم هاي آهنگري است،اده کنيد، و در آن بدميد تا آتش بيشتر روشن شود و مس ، ذوب گردد. وقتي مس هايي که او درخواست کرده بود تا آهن پاره ها را با آن به هم بچسباند گداخته و ذوب شد، (قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا) گفت: مس گداخته شده بياوريد تا بر آن بريزيم. پس او مس گداخته شده را بر آن ريخت و سد بسيار محکم شد و به وسيلۀ آن مردمي که اين سوي سد بودند از ضرر يأجوج و مأجوج مصون ماندند.

(فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا) پس آنان نتوانستند از آن بالا روند زيرا بلند و مرتفع بود، نتوانستند آن را سوراخ کنند چون خيلي محکم و سخت بود. وقتي که ذوالقرنين اين کار زيبا و شاهکار بزرگ را انجام داد آن را به پروردگارش نسبت داد و گفت: (هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي) اين از فضل و احسان خدا بر من است. و خلفا و فرمانروايان صالح اينگونه هستند که هر گاه خداوند نعمتي را به آنان ارزاني نمايد شکر، و اقرار به نعمت آنان بيشتر مي شود و بيش از پيش به نعمت خدا اعتراف مي کنند، همانگونه که سليمان عليه السلام وقتي که تخت ملکۀ سبا از مسافت خيلي دور نزد او حاضر شد، گفت (هذا من فضل ربي ليبلوني اشکر ام اکفر) اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد که آيا شکر را به جا مي آورم يا ناسپاسي مي کنم.

به خلاف سرکشان و متکبران و کساني که در دنيا سرکشي مي کنند و نعمت هاي دنيوي غرور و سرکشي آنها را مي افزايد، آن گونه که قارون وقتي خداوند به او گنج هائي داد که کليدهاي آن بر گروه نيرومند سنگيني مي کرد، گفت (انما اوتيته علي علم عندي) آن را تنها بر اساس دانشي از نزد خود به دست آورده ام.

( فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي)و هرگاه وعدۀ پروردگارم براي بيرون آمدن يأجوج و مأجوج فرا رسد، ( جَعَلَهُ دَكَّاء )آن سد محکم و بزرگ را منهدم و هموار مي سازد، (وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا(و وعدۀ پروردگارم حق است .

آيه ي - 101-99:

وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا و در آن روز ما آنان را رها مي سازيم تا برخي در برخي موج زنند، و در صور دميده شود، و آنان را کاملاً گرد مي آوريم.

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا و جهنم را ن روز به طرز شگفتي به کافران نشان مي دهيم.

الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاء عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا کساني که چشمانشان از (ديدن) آيات من در پرده بود و نمي تانستند [حق] را بشنوند.

(وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ) و در آن روز ما آنان را رها مي سازيم تا برخي در برخي موج زنند، احتمال دارد که ضمير او [در يَمُوجُ] به يأجوج و مأجوج برگردد، يعني آنها از بس که زيادند و تمام زمين را فرا مي گيرند وقتي که به سوي مردم بيرون مي آيند برخي در برخي موج مي زنند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: (حتي اذا فتحت يأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ينسلون)تا اينکه سد يأجوج و مأجوج باز شد و آنها از هر بلندي بيرون آمده و سرازير مي شود

و احتمال دارد که ضمير به مردم برگردد، که روز قيامت جمع مي شوند و چون زيادند به هنگام رويارويي با سختي ها و زلزله هاي بزرگ [به اين سو و آن سو دويده و ] موج مي زنند. به دليل اينکه مي فرمايد:

(وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا) و وقتي اسرافيل در صور مي دهد خداوند روح ها را به جسم ها بر مي گرداند سپس آنها را گرد مي آورد و آنان را براي حضور در محل ايستادن جمع مي نمايد و پيشينيان و کافران و مومنان را گرد مي اورد تا مورد سوال قرار گيرند و محاسبه شوند و مجازات اعمالشان را ببينند، اما کافران با توجه به اختلاف حالتشان سزايشان جهنم است. و براي هميشه در آن باقي مي مانند.

بنابراين فرمود: (وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا) و جهنم را آن روز به طرز شگفتي به کافران نشان مي دهيم.آن گونه که خداوند متعال فرمود: (وبرزت الجحيم للغاوين) و جهنم و گمراهان نشان داده مي شود، يعني برايشان عرضه مي شود تا جايگاه و منزل خود را مشاهده کنند، و از زنجيره ها و آتش سوزان و آب داغ و سرماي شديد آن بهره مند شوند، و عذابي را بچشند که دلها را گنگ مي نمايد و گوشها را کر مي کند، اين پيامها اعمال و سزاي کارهايشان است، زيرا آنها در دنيا (كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاء عَن ذِكْرِي) چشمهايشان را از خواندن و ديدن آيات خداوند و قرآن کريم مي بستند و از آن روي بر تافته و مي گفتند: (قلوبنا في اکنه مما تدعونا اليه ) دلهاي ما از آنچه ما را به آن فرا مي خواني در پرده است، و در برابر چشهايشان پرده هايي است که آنان را از ديدن آيات خداوند باز مي دارد . خداوند متعال فرموده است (و علي ابصرهم غشوه) و بر چشمهايتان پرده اي است.

(وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا) و توانايي شنيدن آيات خداوند را که انسان را به ايمان مي رساند، نداشتند، چون از قرآن و پيامبر متنفر بوده و نسبت به آنها کينه داشتند، و کسي که کينه در دل دارد نمي تواند به سخن کسي گوش دهد که نسبت به او کينه دارد، و متنفر است . پس چون راههاي علم و خير به روي آنها بسته شده است نه گوش و چشم دارند و نه عقل مفيد، به همين جهت به خدا کفر ورزيده و آيات او را انکار کرده و پيامبرانش را تکذيب نمودند، بنابراين مستحق جهنم شدند که بد سرنوشتي است.

آيه ي 102:

أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاء إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا آيا کافران گمان مي برند که به جز من، بندگان مرا کارساز و سرپرست خود گيرند؟ همانا ما جهنم را براي پذيرايي از کافران آماده کرده ايم.

اين بيانگر باطل بودن ادعاي مشرکان کافر است؛ کساني که برخي از پيامبران و اوليا را شريک خدا قرار داده و آنها را پرستش نموده، و گمان مي برند که ياور و سرپرست ايشان خواهند بود، و آنها را از عذاب خدا نجات مي دهند، و پاداش الهي را بهرۀ ايشان مي نمايند، حال آنکه آنها به خداوند و پيامبرش کفر ورزيده اند . خداوند در قالب است،هام انکاري که مبين باطل بودن عقل آنان است، مي فرمايد: (أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاء) آيا اين کافران گمان مي برند که مي توانند به جز من، بندگان مرا دوست و محبوب قرار دهند؟ يعني چنين نمي شود، و هرگز اولياي خدا يا ردي که دشمن خداست دوست نمي شوند، بلکه براي جلب محبت خدا و رضايت او و پرهيز از ناخشنودي و خشمش طبق دستور الهي عمل مي نمايند. پس اين هماند فرمودۀ الهي است که مي فرمايد: (و يوم يحشرهم جمعيا ثم يقول للملئکه اهولاء اياکم کانوا يعبدون ، قالوا سبحنک انت و لينا من دونهم) و به ياد آور روزي که همۀ آنان را گرد مي آورد، سپس به ملائکه مي گويد: «آيا آنها شما را عبادت مي کردند؟ » گويند: «پاکي تو، و از هر نقصي مبرايي، تو به جاي آنان دوست و محبوب ما هستي».

پس هر کس ادعا کند که او يکي از اولياي خدا را به عنوان ياور [و فريادرس] قرار داده است، در حالي که او با خدا دشمني مي کند، او دروغگو است.

و احتمال دارد و اين قول ظاهر مي باشد که معني آيه چنين باشد: آيا کافران به خدا و منکران پيامبران گمان مي برند که مي توانند به جز خدا دوستاني را بگيرند که آنها را ياري کنند و به جاي خدا مشکلات را از آنها دور نمايند؟

اين پنداري باطل و گماني فاسد است، زيرا مخلوقات هيچ چيز از سود و زيان در دستشان نيست، و اين مانند گفته الهي است که مي فرمايد: (قل اعوا الذينت زعمتم من دونه، فلا يملکون کشف الضر عنکم و لا  تحويلا) بگو: کساني را که به جز او گمان مي بريد مي تواند کاري بکنند، بخوانيد، پس نمي توانند زيان را از شما دور کنند و نمي توانند آن را برگرداند. (وَلاَ يملِکُ الٌذينَ يدَعُونَ مِن دُونِهِ الشَفَعَه) و کساني را که به جاي او پرستش مي کنند اختيار شفاعت ندارند و آيات ديگري نيز وجود دارد که خداوند در آنها بيان مي نمايد هر کس به جاي خدا معبودي را بر گرفته و به آن محبت ورزد گمراه و ناکام است و به هيچ چيز از هدفش نايل نمي شود

((إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا) همانا ما جهنم را براي مهماني و پذيرايي کافران آماده کرده ايم، جهنم چه بد جايگاه، و چه بد محل پذيرايي است براي آنان

آيه ي 106-103:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا بگو: «آيا شما را از زيانکارترين مردم آگاه سازم»؟

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا آنان کساني اند که کوششان در دنيا بر باد رفت و خود گمان مي برند که کار نيک مي کنند.

أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا اينان کساني هستن که به آيات پروردگارشان و لقاي او کفر ورزيدند، در نتيجه اعمالشان باطل شد و به هدر رفت و روز قيامت هيچ ارزش [و منزلتي] برايشان نخواهيم نهاد.

ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا اين سزاي آنهاست به کيفر آنکه کفر ورزيدند و آيات و پيامبرانم را به مسخره گرفتند.

اَفَحَسِبَ الّذِينَ کَفَرُوأ أن يتَّخِذُوأ عِبَادِي مِن دُونِي أوّلِيآءَ إنّآ اَعتَدنَا جَهَنّمَ لِلکَفِرِينَ نُزُلّا) آيا کافران گمان مي بردند که به جز من، بنگان مرا کارساز و سرپرست خود گيرند؟ همان ما جهنم را براي پذيرايي از کافران آماده کرده ايم.

اي محمد عليه السلام به مردم هشدار ده و به آنان بگو: آيا شما را از زيانکارترين مردم آگاه سازم؟ (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) کيفر تمام اعمالشان که گمان مي بردند به نيکي آن را انجام داده اند، باطل و نابود گشته است. پس چگونه خواهد بود اعمالشان که به يقين مي دانند باطل است و مصداق مبارزه و دشمني با خدا و رسولش است؟ پس چه کساني اعمالشان بر باد رفته، و خود و خانواده اشان را در روز قيامت دچار زيان گردانده اند؟

(أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ) و به اين سبب اعمالشان بر باد رفت و نابود شد، و روز قيامت هيچ ارزش و جايگاه و هيچ ترازويي برايشان در نظر نخواهيم گرفت، چون هدف از گذاشتن ترازو اين است که نيکي ها و بديها با آن وزن شده و تعيين گردد که کدام بيشتر و سنگين تر است. اما اينها هيچ نيکي ندارند، چون کارهايشان کارهاي نيک محسوب نمي شود، چرا که نشأت گرفته از ايمان نبوده است. همانطور که خداوند متعال فرموده است (و من يعمل من الصلحت و هو مومن فلا يخاف ظلما و لا هضما) و هر کس کارهاي شايسته انجام دهد و او مومن باشد از هيچ ستم و ظلمي نمي ترسد . اما اعمال [فاسدشان] شمرده مي شود و به آن اعتراف مي کنند و در ملاء عام خوار و رسوا شده، سپس عذاب داده مي شوند بنابراين فرمود: (ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ ) نابود شدن اعمالشان، و اينکه روز قيامت ميزاني برايشان نهاده نخواهد شد به خاطر حقارت و نا چيز بودن اعمالشان است، چون به ايات خدا کفر ورزيدند و پيامبران را به تمسخر گرفتند، در حالي که مي بايست به طور کامل به ايات خدا و پيامبرانش ايمان آوردند و آنها را تعظيم کنند و اين کار را به طور کامل انجام دهند. اما اينها بر عکس عمل نمودند، پس امرشان نيز بر عکس شده، و هلاک گشته و به عذاب گرفتار شدند.

 

 

آيه ي 108-107:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا بي گمان کساني که ايمان آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند باغهاي فردوس جايگاه پذيرايي از ايشان است.

خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا جاودانه در آنجا مي مانند، از آنجا درخواست انتقال نمي کنند.

وقتي سرانجام کافران واعمالشان را بيان نمود، اعمال مومنان و سرانجام آنان را بيان کرد و فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا) همانا کساني که با دلهايشان ايمان آوردند و با اعضا و جوارح خود کارهاي شايسته انجام دادند اين صفت ، تمام دين از قبيل عقايد و اعمال و اصول و فروع ظاهري و باطني آن را شامل مي شود پس اينان بر حسب تفاوت در جات ايمان و عمل صالحشان باغهاي بهشت جايگاه پذيرايي از آنان است.

احتمالاً منظور از فردوس بالاترين و بهترين جاي بهشت است، و اين پاداش از آن کسي خواهد بود که ايمان و عمل صالح در او به طور کامل وجود داشته باشد و آنها پيامبران و مقربان هستند. و احتمال دارد که منظور از آن همۀ منزل هاي بهشت باشد، پس اين پاداش شامل تمام اهل ايمان اعم از مقربين و نيکان و «مقتصدين» ميانه روان مي شود، و هر يک از اين گروهها بر حسب حالت خود در آن قرار مي گيرد. و اين معني از آن ديگري بهتر است چون عام است، همچنين «جنات» به صورت جمع ذکر شده و به فردوس نسبت داده شده است، و فردوس به باغي گفته مي شود که انگور يا درختان انبوهي داشته باشد، پس بر همۀ بهشت صدق پيدا مي کند. بنابراين «جنات فردوس» محل مهماني و ضيافت اهل ايمان و عمل صالح مي باشد، و چه پذيرايي بزرگتر از اين وجود دارد که همۀ نعمت هايي را که موجب شادي دلها و ارواح و جسم ها مي شود دربر دراد. در بهشت هر چه انسان بخواهد و چشمها از ديدن آن لذت برند، از قبيل منازل زيبا، و باغهاي سرسبز، و درختان پر ميوه، و همسران زيبا، و پرندگان ترانه خوان ، و خوردني هاي لذيذ و خدمتگذاران و فرزندان و نهرهاي جاري، و منظره هاي زيبا و جمال ظاهري و معنوي و نعمت هميشگي وجود دارد.

بالاتر و برتر از اين، بهره مند شدن از نزديکي خداوند و دست يافتن به خشنودي او و برخورداري از ديدن خداوند و شنيدن سخن او مي باشد. به راستي که اين، پذيرايي زيبا، و کامل و بزرگ و هميشگي است، و بزرگتر از آن است که خلائق بتوانند آن را توصيف نمايند يا به دل انسانها خطور نمايد و اگر بندگان به بخشي از اين نعمت آگاهي داشتند و به طور حقيقي آن را مي دانستند و دلهايشان به آن يقين حاصل مي کرد بدان علاقه مند شده و از درد جدايي و دوري بهشت از ارواحشان از بدنشان جدا مي شد و گروه گروه به سوي آن مي شتافتند، و دنياي فاني و لذت هاي ناگوار و مقطعي را بر آن ترجيح نمي دادند، و وقت خود را بيهوده تلف نمي کردند، چرا که در هر لحظه مي توان به اندازۀ ساليان دراز نعمت هاي بهشت را به دست آورد. اما غفلت فراگير شده و ايمان ضعيف گشته و علم و دانش حقيقي رو به کاستي نهاده و اراده ها سست شده است. اين است که به اين روز افتاده ايم: «لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم<

(خَالِدِينَ فِيهَا)در آن جاودانه مي مانند، در بهشت نعمت هاي کامل هستند، و کامل بودن آنها بدان معني است که از بين نرفته و تمام نمي شوند. ( لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا ) و تقاضاي نقل مکان و جابجايي از آن جا را ندارند، چون آنها جز آنچه که مورد پسندشان مي باشد و آنان را شاد مي نمايد چيزي ديگر نمي بينند، و نعمتي بالاتر از آنچه که در آن به سر مي برند، مشاهده نمي کنند.

آيه ي 109:

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا بگو: «اگر دريا براي سخنان پروردگارم جوهر شود، پيش از آنکه سخنان پروردگارم پايان پذيرد، بدون شک دريا تمام خواهد شد، هر چند همسان آن دريا را به [کمک] آن آوريم.

يعني آنان را از عظمت خداوند و گستردگي صفاتش، و اينکه بندگان نمي توانند به چيزي از آن احاطه نمايند آگاه کن و بگو: (لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي) اگر درياهاي موجود در جهان  جوهر شوند و همۀ درختان دنيا از اول تا آخر از درختان شهرها گرفته تا درختان بيابان و [جنگ ها] قلم شوند تا سخنان و صفات خداوند را بنويسند، (لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي) پيش از آنکه سخنان پروردگارم پايان پذيرد درياها تمام خواهند شد و قلمها خواهند شکست، چرا که اين موضوع بي نهايت گسترده و بزرگ است، و هيچ کس نمي تواند آن را احاطه نمايد.

و در آيه اي ديگر آمده است: (ولو انما في الارض من شجره اقلم و البحر يمده من بعد، سبعه ابحر ما نفدت کلمت الله ان الله عزيز حکيم) و اگر همۀ درختاني که در روي زمين هستند قلم شوند، و درياها هفت برابر شده و جوهر شوند، کلمات و سخنان خداوند تمام نخواهند شد. همانا خداوند با قدرت و فرزانه است.

و اين از باب نزديک کردن معني به اذهان مي باشد، چون اين چيزها آفريده شده اند، و همۀ مخلوقات از بين رفتني و پايان پذيرند، اما سخن خداوند صفت اوست، و صفات او مخلوق نيستند و حد و پاياني ندارند، و هر گستردگي و عظمتي را که دلها تصور نمايند خداوند بالاتر از آن است، و ساير صفات خداوند مانند علم و حکمت و قدرت و رحمتش نيز اين چنين مي باشند، و اگر علم همۀ خلائق ؛ از پيشينيان گرفته تا آيندگان و اهل آسمان و زمين جمع گردد، و در مقايسه با علم الهي بسان گنجشکي مي ماند که منقاري به آب زند و با منقار خود قطره آبي را بردارد، زيرا خداوند داراي صفت هاي بزرگ و وسيع و کامل است ، و همانا بازگشت همه به سوي پروردگارت است.

آيه ي 110:

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا بگو: «من فقط بشري مانند شما هستيم، به من وحي مي شود که معبود بر حق شما يکي است [و بس]، پس هر کس که خواهان ديدار پروردگار خويش است بايد کار شايسته کند و در پرستش پرورگارش کسي را شريک نسازد».

(قُلْ ) اي محمد! به کافران به کافران و ديگران بکو: (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) من فقط انساني مانند شما هستيم. يعني معبود نيستم و مشارکتي در فرمانروايي جهان نداريم، و غيب نمي دانم و خزانه هاي خدا نزد من نيست.

(إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) بلکه انساني مانند شما هستم و بنده اي از بندگان پروردگارم مي باشم. (يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ) به من وحي مي شود که معبود شما يکي است و بس. و فقط به سبب وحي که بر من وحي مي شو دبرتري داده شده ام، و بزرگترين مطالب وحي اين است که به شما خبر دهم خدايتان يکي است. يعني شريکي ندارد و هيچ کس ديگري سزاوار ذره اي از عبادت نيست، و شما را به عملي فرا مي خوانم که شما را به او نزديک مي نمايد، و مستحق پاداش وي مي گرداند، و عذابش را از شما دور مي کند. بناراين فرمود: (فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا)پس هر کس که اميد ديدار خداي خويش را دارد کار شايسته انجام دهد. کار شايسته چيزي است که با شريعت خدا مطابق باشد از قبيل کارهاي واجب و مستحب

(وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا)  و در پرستش پروردگارش کسي را شريک او نسازد. يعني عملش را رياکارانه انجام ندهد، بلکه آن را خالص براي رضاي خدا انجام دهد، و کسي که هم اخلاص دارد و هم در کارهايش [از شريعت] پيروي مي نمايد، آنچه را بدان اميد دارد و مي خواهد ، مي يابد. و اما کسي که اينگونه نيست در دنيا و آخرت زيانکار مي باشد و نزديکي به مولا و سرورش، و دست يابي به رضاي او را از دست مي دهد.

 

پايان تفسير سوره ي کهف

 

فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره