فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره

تفسير سوره نساء

مدني و 176 آيه است.

بسم الله الرحمن الرحيم

آيه ي 2-1:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا ؛ اي  مردم  بترسيد از پروردگارتان  ، آن  که ، شما را از يک  تن  بيافريد و از  آن  يک  تن  همسر او را و از آن  دو ، مردان  و زنان  بسيار پديد آورد  و  بترسيد از آن  خدايي  که  با سوگند به  نام  او از يکديگر چيزي  مي  خواهيد و  زنهار از خويشاوندان  مبريد  هر آينه  خدا مراقب  شماست.

وَآتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا  ؛ مال  يتيمان  را به  يتيمان  دهيد و حرام  را با حلال  مبادله  مکنيد  و، اموال آنها را همراه  با اموال  خويش  مخوريد ، که  اين  گناهي  بزرگ  است.

خداوند در ابتداي اين سوره دستور داده است که مردمان از او بترسند و آنان را بر عبادت و گرم نگه داشتن پيوند خويشاوندي تشويق کرده است. و سبب و انگيزه هريک از اين کارها را بيان داشته است انگيزه ترس از او اين است که وي « رَبَّکُم» پروردگارتان است و شما را آفريده و به شما روزي داده و با نعمت هاي بزرگش پرورش داده است. از جمله نعمت هاي او اين است که « الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَة» شما را از يک انسان آفريده، و از او همسرش را آفريده است، تا در کنار وي آرام گيرد و از اين طريق نعمت الهي کامل گردد، و شادي و سرور به دست آيد. نيز از اسبابي که موجب پرهيز از خشم الهي است اين است که او را فرا خوانده وتعظيم مي کنيد، و هنگامي که بخواهيد نيازهايتان را برآورده نماييد به نام او متوسل مي شويد. پس هرکس که از کسي ديگر چيزي بخواهد، مي گويد: به خاطر خدا ومحض رضايت او فلان کار را برايم انجام بده، چون او مي داند که خداوند در دل اين فرد جايگاه بزرگي دارد، و همين  امر باعث مي شود که او خواسته کسي را که نام خدا را پيش کشيده است رد نکند. پس همان طور که خداوند را تعظيم نموده ايد بايد او را با پرستش و ترسيدن از او تعظيم نماييد. همچنين خداوند خبر داد که او مراقب است، يعني از بندگانش اطلاع دارد و به حرکت، سکوت، پنهان، آشکار و همه حالاتشان آگاه است، و مراقب آنهاست، و اين امر باعث مي شود تا همواره انسان پرهيزگاري و ترس خداوند را مدنظر داشته باشد و به شدت از او احيا کند.

و خداوند خبر داده است که آنها را از يک انسان آفريده و در شهرها و مناطق مختلف منتشر ساخته است، با اينکه همه به يک ريشه بر مي گردند، اين بدان خاطر است تا با يکديگر مهرباني نمايند، و نرمي کنند. و دستور به پرهيزگاري را همراه با دستور به صله رحم، و نيکي با خويشاوندان و نهي از گسيختن پيوند خويشاوندي ذکر نمود، تا بر اين حقيقت تاکيد کند که همچنان که اداي حق خدا لازم است، اداي حقوق مردم نيز واجب است، به ويژه خويشاوندان زيرا خداوند به اداي حقوق آنها دستور داده است.

پس بيانديش که خداوند چگونه اين سوره را با دستور به رعايت تقوا و پرهيزگاري و برقرار داشتن پيوند خويشاوندي و نيکي همسران با يکديگر، آغاز و در طول سوره آن را به صورت مشروح بيان کرد، انگار مسايلي که به صورت مشروح بيان شده است، توضيح و تبيين مطالبي است که بصورت مجمل در ابتداي سوره ذکر گرديده است. « وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» اين بخش از آيه، يادآور رعايت حق شوهران و زنان ، و اداي آن است، زيرا زنان از مردان آفريده شده اند و به شدت به همديگر ارتباط دارند.

« وَآتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ» اين اولين مورد از حقوق مردم است که در اين سوره به آن سفارش شده است. و آن يتيماني هستند که پدرانشان را که آنان را مورد تکفل خود قرار مي دادند از دست داده اند، و آنها کوچک و ناتوانند، و نمي توانند کارهايشان را انجام دهند، و منافع خويش را تامين کنند. پس خداوند مهربان بندگانش را دستور داد تا با آنها نيکي کنند، و به مالهايشان نزديک نشوند مگر به شيوه نيکو، و دستور داد وقتي که به سن بلوغ و رشد رسيدند و صلاحيت يافتند، مالهايشان را کاملا به آنها بازپس دهند.

« وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ» و مال ناپاک را که عبارت از خوردن مال حلال يتيم به ناحق است، « بِالطَّيبِ» به جاي مال حلال که در آن گناه و اشکالي نيست، قرار ندهيد، « وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ» و مالهاي آنان را با مالهاي خود نخوريد. در اينجا تذکر داده شده است که خوردن مال آنها براي کسي که خداوند او را بي نياز نموده و روزي وي را تامين کرده است بسيار زشت و گناه مي باشد، پس هرکس جرات کرد و مال آنها را همراه با مال خود خورد، « إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرً» به راستي گناه بزرگي انجام داده است. از جمله مصاديق «استبدال خبيث به طيب» اين است که سرپرست يتيم مال ارزشمند و خوب وي را براي خود بگيرد، و به جاي آن چيزي بي ارزش و نامرغوب از مال خود بگذارد.

در اينجا به موضوع سرپرستي و ولايت بر يتيم اشاره شده است، زيرا دادن مال به يتيم مستلزم آن است که ولايت و سرپرستي، براي کسي که مال را به يتيم مي دهد ثابت گردد. و در اين آيه دستور داده شده است که مال يتيم بايد اصلاح گردد، زيرا « دادن مال يتيم به صورت کامل» عبارت از آن است که آن مال حفظ شده و آنچه که باعث رشد وتقويت آن مي گردد انجام شود، و نبايد مال يتيم در معرض خطر و تلف شدن قرار گيرد.

آيه ي 4-3:

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ ؛ اگر شما را بيم  آن  است  که  در کار يتيمان  عدالت  نورزيد ، از زنان  هر  چه شما را پسند افتد ، دو دو و سه  سه  و چهار چهار به  نکاح  در آوريد  و  اگربيم  آن  داريد که  به  عدالت  رفتار نکنيد تنها يک  زن  بگيريد يا هر چه   مالک  آن  شويد  اين  راهي  بهتر است  تا مرتکب  ستم  نگرديد.

وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَّرِيئًا ؛ مهر زنان  را به  طيب  خاطر به  آنها بدهيد  و اگر پاره  اي  از آن  را به   رضايت  به  شما بخشيدند بگيريد که  خوش  و گوارايتان  خواهد بود.

و اگر ترسيديد که نتوانيد در مورد دختران يتيمي که تحت سرپرستي شما قرار دارند دادگري کنيد، و ترس آن را داشتيد که به دليل دوست نداشتن آنان نتوانيد حقوقشان را ادا نماييد، پس به زناني ديگر غير از آنها روي آوريد، و با آن زنان ازدواج کنيد. « مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء» زناني که شما انتخاب مي کنيد، از قبيل زنان ديندار، مالدار، زيبا، شرافتمند، داراي نسب و زناني که از ديگر صفت هاي لازم برخوردارند.

وبهترين زني که از ميان اين زنان بايد انتخاب شود، زن دين دار است، همانطور که پيامبر (ص) فرمود: « تُنکَحُ المَرأَةُ لِأربَع؛ لِمَالَها وَلِجَمَالَها وَلَحسَبِهاَ وَلِدِينَها ، فَاظفَر بِذَاتِ الدِّينَ تَرِبَت يمِينُک» زن به خاطر چهار ويژگي براي ازدواج انتخاب مي شود؛ به خاطر مالش، يا به خاطر زيبايي اش، يا به خاطر داشتن موقعيت خوبِ اجتماعي، و يا به خاطر دينش، پس زن ديندار را به دست آور که سودمند خواهي شد.

و در اين آيه اشاره شده است که انسان بايد قبل از ازدواج، انتخاب نمايد. بلکه شريعت به او اجازه داده است زني را که مي خواهد با او ازدواج نمايد، نگاه کند، تا در اين امر با بصيرع عمل نمايد. سپس خداوند تعداد زنان را اجازه داد و فرمود: « مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ» يعني هر کس که دوست دارد دو زن داشته باشد، با دو زن ازدواج کند و اگر دوست دارد سه زن داشته باشد با سه زن ازدواج کند، و اگر دوست داشت چهار زن داشته باشد، با چهار زن ازدواج کند. و نبايد با بيشتر از چهار زن ازدواج کند، چون آيه در باب بيان منت و احسان الهي بر بندگان است، پس به اجماع علما اضافه کردن بر تعداي که خداوند نام برده است جايز نيست.

و اين بدان خاطر است که گاهي مرد شهوتش با يک زن دفع نمي شود، پس به او اجازه داده شده که با زنان ديگري ازدواج کند تا اينکه به چهار برسند، چون چهار زن براي هرکسي کفايت مي نمايد، و به ندرت افرادي يافته مي شوند که چهار زن آنها را کفايت نکند. با وجود اين زماني ازدواج با بيش از يک زن براي او جايز است که مطمئن باشد که ظلم و ستم نخواهد کرد و مي تواند حقوق آنها را ادا نمايد.

و اگر ترسيد که نمي تواند حقوق آنها را ادا نمايد، پس بايد به يک زن بسنده کند، و يا به کنيزش کفايت نمايد، زيرا در کنيز که « ملک يمين» اوست بر او واجب نيست که شرايط برابري و تقسيم شب و روز را رعايت کند.

« ذَلِکَ» اکتفا کردن به يک زن يا به کنيز، « أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُوا» نزديکتر است که ستم نکنيد.

 و در اين آيه اشاره کرده است که اگر بنده در معرض کاري قرار گرفت و ترسيد از او ظلم و ستمي سر بزند و نتواند وظيفه اش را انجام دهد گرچه آن کار جايز باشد براي او شايسته نيست آن را انجام دهد، بلکه راحتي و آسايش و دور بودن از گناه را برگزيند، زيرا سالم ماند از گناه و  اشتباه بهترين سرمايه آدمي است.

و از آن جا که بسياري از مردم به زنان ستم روا مي دارند و حقوق آنها به ويژه مريه شان را پايمان نموده، و نمي دهند، و از آن جا که دادن آن در يک مرحله براي شوهر دشوار است، خداوند آنان را بر دادن مهريه زنان تشويق نمود، و فرمود: « وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ» و مهريه اشان را بپردازيد، « نِحلَةَ» يعني با رضايت خاطر و آرامش آن را بدهيد، پس نبايد در دادن آن تاخير ورزيد، و نبايد از آن چيزي بکاهيد. و در اين آيه اشاره شده است که هرگاه زن مکلف مهريه اش را طلب کند بايد به وي پرداخت شود، زيرا زن به سبب عقد ازدواج مالک مهريه مي گردد، چون خداوند «صِداق» را به زنان نسبت داده و نسبت دادن مقتضي مالک شدن است.

« نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا» پس اگر با رضايت خاطر چيزي از آن را به شما بخشيدند، يا آن را کم کرده يا آن را به تاخير انداختند يا به عوض آن چيزي ديگر گرفتند، « فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَّرِيئًا» بدون اشکال و گناه، و خوش و گوارا آن را بخوريد. و اين دليلي است بر اينکه زن مي تواند در مال خودش تصرف  کند، به اين صورت که آن را ببخشد و يا هديه نمايد، به شرطي که زن داراي رشد و صلاحيت باشد، واگر صلاحيت نداشته باشد، پس بخشش او حکمي ندارد، و سرپرست او نمي تواند از مهريه او چيزي بگيرد، مگر اينکه زن آن را با رضايت خاطر به وي بپردازد.

و « فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء» دليل بر آن است که ازدواج با زن ناپاک جايز نبوده و از ازدواج با آن نهي شده است، مانند زن مشرک و زن زناکار، همان طور که خداوند متعال فرموده است: « وَلَا تَنکِحوُا المشُرِکَتِ حَتَّي يومِنَّ» و با زنان مشرک ازدواج نکنيد، مگر اينکه ايمان آورند و فرموده است: « وَالزَّانِيةُ لَا ينکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَو مُشرِکُ» جز مرد زناکار يا مشرک کسي ديگر با زن زناکار ازدواج نمي کند.

آيه ي 5:

وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا؛ اموالتان  را که  خدا قوام  زندگي  شما ساخته  است  به  دست  سفيهان  مدهيد ،  ولي ، از آن  هزينه  و لباسشان  دهيد و با آنان  سخن  به  نيکي  گوييد.

«سفهاء» جمع سفيه است، و آن کسي است که نمي داند به نيکي در مال خود تصرف کند، يا به سبب اينکه عقل ندارد، مانند ديوانه  خل و چل و امثال آن، و يا به علت عدم رشد و صلاحيت، مانند بچه اي که هنوز به سن رشد نرسيده است.

پس خداوند اولياء و سرپرستان را نهي نموده است از اينکه مال مجنون و بچه را به دست آنان بسپارند، مبادا آن را تباه ونابود کنند، چون خداوند مال را وسيله قيام و پايداري ِ مصالح دين و دنياي مردم قرار داده است، و اين گروه از انسانها نمي توانند به صورت نيک و زيبا به اين وظيفه قيام  کنند.

پس خداوند اوليا و سرپرستان را امر  کرده است که مال سفيه و بي خرد و نادان را به آنها ندهند، بلکه از مالشان به آنها خوراک و پوشاک بدهند، و نيازهاي ديني و دنيوي آنان را برطرف نمايند و با آنها سخن نيکو بگويند، به اين صورت وقتي که مالهايشان را خواستند به آنها وعده دهند که پس از آنکه بزرگ شدند و صلاحتي يافتند مالشان را به آنها خواهند داد، و با نرمي از آنان سخن بگويند تا خاطرشان تسکين يابد.

و در اين که خداوند اموال را به اوليا نسبت داده است، اشاره به  اين مطلب است که بر آنها واجب است همانطور که اموال خود را حفظ مي کنند و در آن تصرف مي نمايند، و آن را در معرض خطر قرار نمي دهند، به همان صورت اموال يتيمان را نيز حفظ نمايند، و در معرض خطر قرار ندهند، و آن را چون مال خود بدانند.

و اين آيه دليلي بر اين است که نفقه مجنون و صغير و نابالغ و سفيه اگر مالي داشته باشند بايد از مال خودشان تامين گردد، چون خداوند فرموده است: « وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ » و اين دليلي است بر اين گفته ولي در رابطه با اين نفقه و پوشاک آنان مقبول است، چون خداوند او را امانتدار مالشان قرار داده است، پس بايد سخن امانتدار را پذيرفت.

آيه ي 6:

وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُواْ وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللّهِ حَسِيبًا ؛ يتيمان  را بيازماييد تا آنگاه  که  به  سن  زناشويي  رسند ، پس  اگر در  آنان رشدي  يافتيد اموالشان  را به  خودشان  واگذاريد  و از بيم  آنکه  مباد  به  سن رشد رسند اموالشان  را به  ناحق  و شتاب  مخوريد  هر که  توانگر است   عفت  ورزد و هر که  بينواست  به  آن  اندازه  که  عرف  تصديق  کند بخورد  و  چون  اموالشان  را تسليمشان  کرديد کساني  را بر آنان  به  شهادت  گيريد و خدا  براي  حساب  کشيدن  کافي  است.

«ابتلا» يعني آزمايش و امتحان ، و آن به اين صورت است  هنگامي که يتيم به سن رشد نزديک شد چيزي از مالش را به وي بدهند تا در آن تصرف نمايد، پس با اين شيوه صلاحيت و عدم صلاحيتش مشخص مي گردد. بنابراين اگر در آن خوب تصرف نکرد، نبايد مالش را به او بدهند، بلکه او همچنان بر سفاهت و بي صلاحتي خود باقي مي ماند گرچه سن زيادي از وي گذشته باشد. و اگر رشد و صلاحيت او روشن شد و به سن ازدواج رسيد، « فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ» پس مالهايشان را به طور کامل به آنان بدهيد. « وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا» و در خوردن آن اسراف نورزيد و از حد حلالي که خدا برايتان مباح و جايز قرار داده است تجاوز نکنيد، و به حرامي که خداوند بر شما حرام کرده است تمايل پيدا نکنيد.

« وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُواْ» و در حالي که يتيمان کوچک هستند و نمي توانند مالهايشان را از شما بگيرند، و نمي توانند شما را از خوردن مالشان باز دارند، به خوردن مال آنها مبادرت نورزيد، به گونه اي که قبل از اينکه بزرگ شوند و مالشان را از دست شما بگيرند، و شما را از خوردن آن باز دارند، آن را بخوريد.

بسياري از سرپرستان يتيمان که از خدا نمي ترسند، و نسبت به زيردستان خود محبت و مهرباني ندارند، به اين کار مبادرت مي ورزند و اين حالت را غنيمت شمرده، و در خوردن آنچه خداوند حرام کرده است شتاب مي ورزند. پس خداوند از اين کار نهي کرده است.

آيه ي 7:

لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا  ؛ از هر چه  پدر و مادر و خويشاوندان  به  ارث  مي  گذارند ، مردان  را نصيبي ، است   و از آنچه  پدر و مادر و خويشاوندان  به  ارث  مي  گذارند چه  اندک  و  چه  بسيار زنان  را نيز نصيبي  است  ، نصيبي  معين.

عرب در زمان جاهليت از روي سرکشي و سنگدلي، به ناتواناني از قبيل زنان و کودکان ارث نمي دادند و ترکه وارث را فقط به مردان قوي و نيرومند مي دادند، چون به گمان آنها مردان اهل جنگ و پيکار و گرفتن مال مردم بودند.

پس پروردگار مهربان و با حکمت قانوني براي بندگانش پايه ريزي کرد که در آن زنان و مردان نيرومند و ناتوان برابرند، و پيش از وضع اين قانون مطالبي را بصورت خلاصه ارائه داد تا اين مسئله در درون مردم جاي بگيرد. سپس قضيه را بصورت مفصل آورد، و همه مشتاقانه به آن روي آوردند، و وحشت و تعجبي که منشا آن عادت هاي زشت جاهلي بود از آنان دور شد. پس فرمود: « لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ» براي مردان  بهره و سهميه اي است، « مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ» از آنچه که پدر و مادر و خويشاوندان بر جاي مي گذارند و بيان خويشاوندان پس از پدر و مادر ذکر عام بعد از خاص است.

« وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ» و براي زنان بهره ايست از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان بر جاي مي گذارند. انگار اينجا سوالي بدين مضمون به ذهن مي رسد که آيا اين بهره و سهميه به عرف و عادت بستگي دارد، و هر طور که بخواهند مي توانند رفتار کنند، يا چيز مشخص و معيني است؟ پس خداوند متعال فرمود: « نَصِيبًا مَّفْرُوضًا » بهره و سهميه اي مشخص و مقرر است، که خداوند حکيم آن را مقرر گردانيده و اندازه آن إن شا الله بيان خواهد شد.

در اينجا توهّمي ديگر نيز وجود دارد و آن اين است که شايد بعضي گمان برند زنان و کودکان بهره اي ارث ندارند، مگر در مالِ زياد، خداوند اين توهم را اينگونه از بين برد: « مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ» خواه « ترکه » کم باشد يا زياد. پس مبارک و خجسته است خداوندي که بهترين ِ داوران است.

آيه ي 8:

وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُوْلُواْ الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا ؛ و چون  به  هنگام  تقسيم  ، خويشاوندان  و يتيمان  و مسکينان  حاضر آمدند به   آنان  نيز چيزي  ارزاني  داريد و با آنان  به  نيکويي  سخن  گوييد.

و اين از احکام خوب و گرانقدر الهي است، که باعث آرامش دلها و تسکين خاطر ميگردد، پس فرمود: « َإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ » و هنگاميکه در تقسيم ميراث « أُوْلُواْ الْقُرْبَى» خويشاونداني که وارث نيستند، حاضر شدند. منظور از خويشاوندان، خويشاونداني هستند که در ارث سهمي ندارند، به دليل « القِسمَةَ» زيرا وارثان از جمله کساني هستند که ارث بر آنها تقسيم مي شود. « وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ» و يتيمان و فقراي مستحق، « فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ» از اين مال که بدون رنج و زحمت و خستگي آن را به دست مي آوريد، چيزي به آنها بدهيد، زيرا به آن چشم دوخته اند، و دلهايشان به آن علاقمند است، پس خاطر آنها را تسکين دهيد، چرا که دادن اين مال به شما زياني نمي رساند در حالي که به حال آنها مفيد است.

و از اين عبارت چنين استنباط مي شود هر کس مالي در دست دارد و ديگران به آن چشم دوخته اند، شايسته است در حد توان چيزي به آنان ببخشد. همان طور که پيامبر (ص) مي فرمايد: « «إِذاَ جَاءَ أَحَدَکُم خَادِمُه بِطَعَامِهِ فَليجلِسهُ مَعَهُ فَإن لَم يجلِسهُ مَعَهُ فَلينَاوِلَهُ لُقمَةَ أَو لُقمَتَينِ» هرگاه خادم يکي از شما غذاي وي را آورد، او را با خود سر سفره غذا بنشاند و اگر او را با خود ننشاند بايد يک يا دو لقه از آن غذا به وي بدهد.

و اصحاب رضي الله عنهم چنين بودند، وقتي که ميوه درختانشان شروع به رسيدن مي کرد اولين ميوه هايي را که مي رسيد پيش پيامبر (ص) مي آوردند و پيامبر دعا مي نمود که  خداوند برکت خويش را در مال آنان بياندازد.

و به کوچکترين بچه اي که نزد او بود، از ان ميوه مي داد، چون مي دانست که او به شدت به آن علاقمند و به آن چشم دوخته است. و همه اينها در صورتي است که بخشيد ممکن باشد و اگر امکان بخشش نبود به خاطر اينکه آن مال حق سفيهان است يا امر م همتري در ميان باشد، يا آنها نيکو سخن بگوييد و آنها را با گفتاري خوب و شايسته رد کنيد و با آنان سخن زشت و ناسزا نگوييد.

آيه ي 10-9:

وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُواْ عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيدًا ؛ بايد از خداي  بترسند کساني  که  اگر پس  از خويش  فرزنداني  ناتوان  برجاي   مي ، گذارند ، از سرنوشت  آنان  بيمناکند  بايد که  از خداي  بترسند و سخن   عادلانه  و به  صواب  گويند.

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا ؛ آنان  که  اموال  يتيمان  را به  ستم  مي  خورند شکم  خويش  پر از آتش  مي  کنندو  به  آتشي  فروزان  خواهند افتاد.

گفته شده اين آيه  خطاب به کساني است که در کنار کسي که مرگ او فرا رسيده و در وصيت اشتباه کرده و مرتکب گناه شده است، حاضر مي شوند، و بايد وي را به دادگري و رعايت مساوات در وصيت دستور دهند. به دليل اينکه خداوند  فرموده است: « وَلْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيدًا» و بايد سخني درست و موافق با عدالت و دادگستري بگويند، و او را آنچنان که دوست دارند بعد از مرگشان با فرزندان آنان آن گونه به عدالت و انصاف رفتار شود.

و گفته شده است که منظور از آن اولياي سفها و ديوانگان و کودکان و ناتوانان است که بايد طبق منافع ديني و دنيوي آنها رفتار کنند؛ آنگونه که دوست دارند با فرزندان ناتوانشان پس از آنها رفتار شود. « فَلْيَتَّقُوا اللّهَ» پس در سرپرستي ديگران از خدا بترسد. يعني با آنها به گونه اي که در آن ترس از خدا باشد، رفتار کنند، به اين صورت که به آنها توهين نکنند و آنها را به ترس از خدا وادارند.

بعد از آنکه خداوند آنها را اين چنين دستور داد، آنان را شديدا از خوردن مال يتيم برحذر داشت و فرمود : « إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا» همانا کساني که اموال يتيمان را به ناحق مي خورند. و با قيد « خوردن به ناحق» آنچه که قبلا مبني بر جواز « خوردنِ به نيکي » براي فقرا، و جواز مخلوط کردن اموال آنان با اموال ايتام خارج مي شود.

پس کساني که مال يتيم را به ناحق و ستمگرانه بخورند، « إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا» آنچه مي خورند، آتشي است که در شکم هايشان شعله مي کشد، و آنها خود اين آتش را در شکم هاي خود فرو برده اند. « وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا» و به آتشي سوزان و برافروخته وارد خواهند شد. و اين بزرگترين وعيدي است که بر ارتکاب گناهان وارد شده است، و بر زشتي خوردن مال يتيم باعث وارد شدن به آتش جهنم مي گردد. پس اين آيه دلالت مي نمايد که خوردن مال يتيم از بزرگترين گناهان کبيره است. از خداوند مي خواهيم که ما را از آن دور بدارد.

آيه ي 11-12:

يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاء فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَآؤُكُمْ وَأَبناؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيما حَكِيمًا ؛ خدا در باره  فرزندانتان  به  شما سفارش  مي  کند که  سهم  پسر برابر سهم  دو، دختر است   و اگر دختر باشند و بيش  از دو تن  ، دو سوم  ميراث  از  آنهاست  و اگر يک  دختر بود نصف  برد و اگر مرده  را فرزندي  باشد هر يک   از پدرو مادر يک  ششم  ميراث  را برد  و اگر فرزندي  نداشته  باشد و  ميراث  بران تنها پدر و مادر باشند ، مادر يک  سوم  دارايي  را برد  اما  اگر برادران داشته  باشد سهم  مادر ، پس  از انجام  وصيتي  که  کرده  و پرداخت   وام  او يک ششم  باشد  و شما نمي  دانيد که  از پدران  و پسرانتان  کدام  يک   شما را سودمندتر است   اينها حکم  خداست  ، که  خدا دانا و حکيم  است.

وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِّن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَو امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوَاْ أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ فَا فهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَآرٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ ؛ گر زنانتان  فرزندي  نداشتند ، پس  از انجام  دادن  وصيتي  که  کرده  اند و  پس ، از پرداخت  دين  آنها ، نصف  ميراثشان  از آن  شماست   و اگر فرزندي   داشتند يک  چهارم  آن   و اگر شما را فرزندي  نبود پس  از انجام  دادن   وصيتي  که کرده  ايد و پس  از پرداخت  وامهايتان  يک  چهارم  ميراثتان  از آن   زنانتان  است   و اگر داراي  فرزندي  بوديد يک  هشتم  آن   و اگر مردي  يا  زني  بميرد وميراث بر وي  نه  پدر باشد و نه  فرزند او اگر او را برادر يا  خواهري  باشدهر يک  از آن  دو يک  ششم  برد  و اگر بيش  از يکي  بودند همه   در يک  سوم  مال  پس  از انجام  دادن  وصيتي  که  کرده  است  بي  آنکه  براي   وارثتان  زيانمند باشد و نيز پس  از اداي  دينش  شريک  هستند  اين  اندرزي   است  از خدا به  شما و خدا دانا و بردبار است .

اين آيات و آيه اي که در آخر اين سوره آمده است آيات مواريث اند که احکام ارث را در بردارند، و با حديث عبدالله بن عباس که در صحيح بخاري آمده است : «ألحِقُوا الفَرَائِضَ بِأهلِهَا، فَمَا بَقِي فَلأوَلي رَجُل ذَکَؤ» بيشترين احکام فرائض را در بردارند همچنانکه اين حقيقت را خواهيد ديد، بلکه مي توان گفت تمام احکام ارث را در بردارند، به جز موضوع ميراث مادربزرگ که در اين آيات بيان نشده است. اما در کتاب هاي سنن از « مغيره بن شعبه» و « محمد بن مسلمه »  روايت شده است که پيامبر (ص) به مادر بزرگ يک ششم داد، و علما نيز بر اين اجماع دارند.

« يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ» اي والدين! فرزندانتان امانت هايي پيش شما هستند و خداوند شما را در مورد آنها سفارش مي نمايد که منافع ديني و دنيوشان را تامين کنيد. پس بايد آنها را تعليم دهيد و تربيت نماييد و از مفاسد باز داريد و به طاعت خدا و ملازمت او مداومت بر پرهيزگاري دستور دهيد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: « يأَيهَا الذَّينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَأَهلِيکُم نَاراَ وَقُودُهَا النَّاسُ وَالحِجارَةُ» اي کساني که ايمان آورده ايد! خودتان و خانواده هايتان را از آتشي نجات دهيد که سوخت آن انسان ها و سنگ ها هستند. پس پدران در مورد فرزندانشان سفارش شده اند، و آنها يا اين سفارش و وصيت را انجام مي دهند که در آن صورت به آنان پاداش فراواني مي رسد،% و ياآن را ضايع مي کنند و به سبب آن سزاوار وعيد و کيفر مي گردند.

و اين دلالت مي نمايد که خداوند نسبت به بندگانشاز پدر و مادر مهربان تر است، چون خ داوند پدر و مادر را با اينکه بي نهايت به فرزندانشان مهربان هستند نسبت به تامين حقوقشان سفارش نموده است.

سپس پروردگار متعال کيفيت ارث بردن انها را بيان کرده و مي فرمايد: « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ» بهره هر کدام از فرزندان ذکور که از پشت مرده هستند و فرزندان ذکورِ آنا دو برابر بهره دختر است، به شرطي که همراه با آنان فردي که داراي سهميه مشخص است وجود نداشته باشد، و يا فرد يا افرادي که داراي سهم مشخص هستند « اصحاب الفروض» وجود داشته باشند که پس از تقسيم سهميه هاي مشخص در ميان آنان، آنچه که باقي مي ماند براساس « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ» به اين فرزندان داده شود. علما بر اين مطلب اجماع کرده ا ند . همچنين اتفاق نظر دارند که در صورت وجود فرزندان تني، ارث از آنِ آنها است، و نوه هاي پسري، دختر باشند يا پسر در صورتي که فرزندانِ ميت موجود باشند سهميه اي ندارند و اين در صورتي است که فرزندان ، هم پسر باشند و هم دختر . در اين ميان دو صورت ديگر نيز قابل تصّور است ، و آن اينکه فرزندان تنها پسر باشند؛ که حکم آن بيان خواهد شد، و ديگري اينکه فرزندان تنها دختر باشند که خداوند اين صورت را بيان فرموده است : « َإِن كُنَّ نِسَاء فَوْقَ اثْنَتَيْنِ» اگر فرزندانتان و فرزندان پسرانتان همگي دختر و بيش از دو نفر بودند، « فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً» دو سوم ترکه مال آنها است، و اگر دختري که ارث مي برد؛ دختر خودتان يا دختر پسرتان، يک نفر باشد، « فَلَهَا النِّصْفُ» نصف ارث مال اوست، و اين اجماع است. فقط اين مطلب مي ماند که به چه دليل سهم دو دختر، دو سوم است؟ پاسخ اين است که اين مطلب از آيه « وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ» استنباط مي شودکه مي فرمايد: اگر يکي بود نصف ترکه از آن اوست، و مفهوم آن اين است که اگر از يکي بيشتر بود سهم آنان از نصف بيشتر خواهد بود، و بعد از نصف جر دو سوم چيزي باقي نمي ماند.

و نيز « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ» بيانگر آن است که چنانچه فرزندان ميت يک دختر و يک پسر باشند، سهم پسر دو سوم است، و خداوند خبر داده است که سهم پسر دو برابر سهم دختر است، پس اين بيانگر آن است که سهم دو دختر، دو سوم است. و نيز دختر در صورتي که برادر داشته باشد يک سوم  ارث به او تعلق مي گيرد، در حاليکه وجود برادر از وجود خواهر بيشتر به ضرر وي است پس در صورتي که برادر نداشته باشد به طريق اولي يک سوم مي برد.

و همچنين خداوند متعال در مورد دو خواهر فرموده است: « فَإن کَانَتَا اثنَتَينِ فَلَهُما الثُّلثَانِ مِمَّا تَرکَ» و اين نص صراحتا بيان مي کند که دو خواهر دو سوم ترکه را ارث مي برند. پس وقتي که دو خواهر با اينکه نسبت آنها دورتر است دو سوم ارث مي برند ، دو دختر با توجه به اينکه نسبتشان نزديکتر است به طريق الوي مستحق دو سوم ترکه هستند. و پيامبر (ص) ان گونه که در روايت صحيح آمده است، به دو دختر سعد، دو سوم ترکه داد.

نکته اي که در اينجا مطرح است اين است که فايده « فَوقَ اثنَتَينِ» چيست؟ گفته شده است که فايده آن اين است تا دانست شود سهم دو سوم تا زماني که فرزندان  مونث ميت از دو بيشتر نشوند اضافه نمي گردد.

و آيه شريفه دلالت مي نمايد که اگر وارثان عبارت از يک دختر تني و يک دختر پسر ، يا چند دختر ِ پسر باشند، به دختر تني نصف تعلق مي گيرد، و از دو سومي که خداوند براي دختران، يا دختران پسر مقرر نموده است يک ششم باقي مي ماند، پس يک ششم به نوه ها يعني دختر، يا دختران پسر داده مي شود. به همين جهت اين يک ششم را تکمله « دو سوم» مي نامند.

و از همين قبيل است در حالت نبودن پسرِ تني دخترِ پسر و دخترانِ پسرِ پسر و پايين تر از آنها.

و آيه دلالت مي نمايد که هرگاه دختران، يا دختران پسر يا پايينتر از آنها همه دو سوم را به ارث بردند، ديگر دخترانِ پسر از ارث محروم مي شوند، زيرا خداوند جز دو سوم را براي آنها مقرر نگردانده و آن دو سوم تمام شده است، زيرا اگر آنها از ارث محروم نشوند لاز مي آيد که براي دختران بيش از دو سوم مقرر شود واين برخلاف نص است. و علما بر تمام اين احکام اجماع دارند.

« مِمَّا تَرَکَ» دلالت مي نمايد که وارثان همه آنچه را که مرده از خود بر جاي گذاشته است به ارث مي برند، از قبيل زمين و اثاث و طلا و نقره و غيره و حتي ديه که واجب نمي شود مگر بعد از مردن او، و حتي وام و طلب هايي که نزد ديگران دارد.

سپس سهم پدر و مادر را بيان کرد، و فرمود: « وَلأَبَوَيهِ» و براي پدر و مادرش،« لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ» سهم  هر کدام يک ششم ترکه است، اگر مرده فرزند داشته باشد. يعني چه فرزند تني داشته باشد و چه نوه، خواه پسر باشند، خواه دختر، فرزند يا نوه او يک نفر باشد يا بيشتر . ولي سهم مادر در صورت وجود يکي از فرزندان از يک ششم بيشتر نخواهد بود.

و اما پدر در صورتي که ميت اولاد ذکور داشته باشد ، بيشتر از يک ششم به وي تعلق نمي گيرد، و اگر ميت يک يا چند دختر داشت و بعد از سهميه مقرر چيزي باقي نماند، مانند اينکه وارثان ، پدر و مادر و دو دختر باشند، در اين صورت پدر چيزي به عنوان عصبه نمي برد. و اگر بعد از سهم دختر يا دختران چيزي باقي ماند، پدر يک ششم را به عنوان سهم خود از ترکه مي برد و باقيمانده را به عنوان عصبه مي برد.

چون هريک از مستحقين سهم خويش را در يافت  نموده است، پس آنچه که بعد از تقسيم سهام باقي ماند براي مردي است که مقدم است و پدر و برادر و عمو و ديگران مقدم است.

« فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ» واگر مرده فرزند نداشت و تنها پدر و مادرش وارث او بودند، يک سوم ترکه به مادر مي رسد و بقيه مال سهم پدر است، چون خداوند ترکه را به پدر و مادر نسبت داده است. سپس سهم مادر را مشخص نمود، و اين دلالت مي نمايد که باقيمانده سهم پدر است.

و از اين مطلب در مي يابيم که پدر در صورتي که ميت فرزند داشته باشد سهم مشخصي ندارد، بلکه همه مال را به عنوان عصبه مي برد، و يا آنچه را که باقي مي ماند، مي برد. و اگر کسي فوت کرد و پدر و مادر و همسرش وارث او بودند، که اين مساله را عمريتين مي گويند همسر سهم خود را مي گيرد سپس مادر يک سوم باقيمانده مال را مي گيرد، و باقي را پدر مي گيرد.

« وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ» و يک سوم آنچه به پدر و مادر مي رسد سهم مادر است ، و سهم مادر يک ششم است و آن زماني است که وارثانِ ميت، شوهر و مادر و پدر باشند، ويا يک چهارم است و آن زماني است که وارثانِ ميت زن و مادر و پدر باشند. و از اين آيه چنين استنباط نمي شود در صورتي که ميت فرزند نداشته باشد مادر يک سوم کل  ترکه را مي برد تا گفته شود اين دو صورت از آن مستثني هستند، زيرا آنچه شوهر يا زن از ترکه مي گيرد به منزله چيزي است که طلبکاران از مال مي برند، پس شوهر يا همسر سهم خود را از ترکه مي گيرند و هر چه باقي بماند بين پدر و مادر تقسيم مي شود، زيرا اگر يک سوم ترکه را به مادر بدهيم لازم مي آيد در صورتي که شوهر، وارث باشد بيشتر از پدر ارث ببرد. و اگر زن وارث شوهرش باشد پدر نصف يک ششم را بيشتر از مادر ارث مي برد و اين درست نيست، و چنين صورتي در تقسيم ترکه وجود ندارد. بلکه آنچه معروف و شناخته شده است اين است که مادر در صورت وجود پدر يا به يک اندازه ارث مي برند، يا اينکه پدر دو برابر مادر سهم مي گيرد.

« فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ» و اگر مرده برادران يا خواهران تني، يا برادران و خواهران پدري يا مادري داشت و ارث مي بردند، يا اينکه به سبب وجود پدر يا پدر بزرگ از ارث محروم مي شدند، سهم مادر يک ششم خواهد بود. اما عده اي مي گويند : ظاهرِ آيه « فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ » غير از وارثان را در بر نمي گيرد، چون شامل کسي نيست که از يک دوم حجب شده است، بنابراين جز برادراني که از مرده ارث مي برند کسي مادر را از يک سوم محروم نمي گرداند. و حکمت اين که آنها مادر را از يک سوم محروم مي گردانند اين است که مال بيشتري را به دست بياورند، در حاليکه چنين چيزي وجود ندارد و الله أعلم.

اما برادران و  خواهران ميت بايد دو يا بيشتر باشند، ولي عده اي اين اشکال را وارد کرده ا ند که کلمه « اخوه» با صيغه جمع آمده است که در جواب گفته شده است : منظور تعداد است نه جمع، و بر دو نيز مصدق مي نمايد. و گاهي منظور از جمع دو است، همان طور که خداوند در مورد داود و سليمان فرموده است: « وَکُنّشا لِحُکمِهِم شَهِدينَ» و ما بر داوري آنها گواه بوديم. و در مورد برادران مادري فرمود: « وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَو امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوَاْ أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ» در اينجا کلمه جمع را بکار برده و اجماع بر اين است که منظور از آن ، دو يا بيشتر از آن است، بنابراين اگر کسي فوت کرد، و مادر و پدر و برادراني داشت، سهم مادر از ترکه يک ششم است، و بقيه مال سهم پدر است. پس وجود برادران باعث شده است مادر از يک سوم محروم شود، هرچند که پدر نيز باعث شده است آنها از ارث محروم شوند، البته اگر احتمال ديگر را در نظر بگيريم آنگاه سهم مادر يک سوم خواهد بود و بقيه ترکه مال پدر مي شود. سپس خداوند متعال فرمود: « مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ» تمامي اين سهام و حقوق بعد از پرداختن وام و بدهي هايي که ميت نسبت به خدا و بندگان خدا داشته، و بعد از انجام وصيت هايي که او بدان سفارش نموده است، تقسيم مي شود. پس ، آنچه از وام و ديون و وصيت باقي ماند، ترکه است که به وارثين تعلق مي گيرد. و وصيت را بر وام مقدم کرد هرچند که پرداختن وام مقدم است، تا به اهميت وصيت اشاره نمايد، زيرا انجام وصيت بر وارثان دشوار است، و گرنه پرداخت وام بر اجرا کردن وصيت مقدم است و از سرمايه مرده بايد پرداخت شود.

و وصيت براي  فردي بيگانه که وارث ميت نيست، فقط در يک سوم مال صحيح است، و چنانچه از يک سوم بيشتر باشد وصيت اجرا نمي شود، مگر با اجازه وارثان . خداوند متعال فرموده است: « آبَآؤُكُمْ وَأَبناؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً» اين سهم مقرر شده اي است از جانب خدا، همانا خداوند دانا و با حکمت است. يعني خداوندي آن را فرض گردانيده است که علم او هرچيز را احاطه نموده، و آنچه را که مشروع نموده محکم و مقنن است، و به بهترين صورت معين کرده است.  عقل ها نمي توانند احکامي همچون احکام شايسته او براي زمان و مکان هاي مختلف پيشنهاد کنند.

سپس خداوند متعال فرمود: « وَلَکُم» و براي شما است اي شوهران! « نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ» اين آيه شامل فرزند تني، فرزند پسر خواه دختر باشد يا پسر، يکي باشد يا بيشتر، فرزند شوهر باشد يا شخصي ديگر را شامل مي شود. و طبق اجماع علما اين آيه فرزندان دختران را شامل نمي شود.

سپس خداوند متعال فرمود: « وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَو امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ» و چنانچه مر يا زني که به صورت کلاله از او ارث برده مي شود داراي برادر يا خواهري باشد که از مادر او بوده و از پدر او نيستند، همان طور که در بعضي قرائت ها چنين آمده است. علما اجماع کرده اند که منظور از برادران در اينجا برادران مادري است. پس اگر از او به صورت کلاله ارث برده مي شد، يعني ميت پدر و فرزندي نداشت، يعني پدر و پدر بزرگ و پسر و نوه پسري، و دختر و نوه دختري هرچند که پايين تر برود نداشته باشد. اين مساله به «کلاله» موسوم است، همانطور که حضرت ابوبکر صديق0رضي ا لله عنه ، آن را تفسير نموده است. سپاس خداوند را که همه علما بر اين تحريف اتفاق دارند.

« فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا» و به هر يک از برادر و خواهر، « السُّدُسُ» يک ششم ترکه تعلق مي گيرد. « فَإِن كَانُوَاْ أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ» و اگر از يک نفر بيشتر بودند، « فَهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ» سهم آنها از يک سوم بيشتر نخواهد بود و همگي در آن مشارکت دارند . و « فَهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ» دلالت مي نمايد که دختر و پسرشان برابرند، چون کلمه شريک مقتضي برابري و مساوات است.

و واژه « الکلالة» دلالت مي کند که «فروع» هر اندازه پايين تر بروند، و «اصول الذکر» هر اندازه بالاتر بروند فرزندان مادر را ساقط مي کنند، چون خداوند فرزندان مادر را وارث قرار نداده است مگر در مساله « کلاله» پس اگر به صورت کلاله از ميت ارث برده نشود، اجماع بر اين است که فرزندان مادر از او ارث نمي برند.

و « فَهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ» دلالت مي نمايد که برادران تني در مسئله اي که « حماريه» ناميده مي شود از ارث محروم مي شوند. و مسئله « حماريه» آن است که وارثان بدين قرار باشند: شوهر، مادر، برادران مادري، و برادران تني.

در اين صورت شوهر نصف ترکه را مي برد، و سهم مادر يک ششم است، و برادران مادري يک سوم را مي برند، و برادران تني از ارث محروم مي شوند، چون خداوند يک سوم را به برادران مادري نسبت داده است، و اگر برادران تني با آنها در ارث شريک قرار داده شوند در اين صورت چيزي را که خداوند حکم آن را بصورت جداگانه بيان کرده است به ديگران تعميم داده مي شود، و اين درست نيست و نيز برادران مادري صاحب سهم هستند اما برادران تني عصبه مي باشند.

و پيامبر (ص) فرموده است: « الحِقُوا الفَرَائِضَ بِأهِلَها فَمَا بَقِي فلأولي رجلِ ذکر» ارث را به صاحبانش بپردازيد، و آنچه را که باقي ماند به نزديک ترين مرد بدهيد. » و صاحبانش کساني هستند که خداوند سهم آنها را مقرر نموده است. و در اين مسئله ، از صاحبان سهم چيزي باقي نمي ماند. پس برادران تني از ارث ساقط شده و ارثي نمي برند. و در اين مسئله همين درست است و بس. و اما ارث برادران و خواهران تني يا خواهران و برادراني که از پدر هستند، در اين فرموده الهي بيان شده است: « يستَفتُونَکَ قُلِ اللَّهُ يفتِيکُم فِي الکَلَلَةِ» پس نصف ترکه به يک خواهر تني يا خواهري که از پدر است، مي رسد ، و اگر دو تا بودند ،دو سوم به انها مي رسد، و يک خواهر تني با  خواهر يا خواهراني که از پدر هستند نصف ترکه را مي گيرد، و دو سوم باقيمانده از آن خواهر يا خواهراني است که از پدر هستند نصف ترکه را مي گيرد، و دو سوم باقيمانده از آن خواهر يا خواهراني است که از پدر هستند، و آن يک ششم است، که تکمله دو سوم است. و اگر خواهران تني دو سوم را به صورت کامل بردند، خواهراني که از پدر هستند ساقط مي شوند، و ارث نمي برند، هان طور که قبلا در مورد دختران و دختران پسر گذشت. و اگر خواهرو برادر بودند؛ مرد دو برابر زن سهم مي گيرد.

اگر گفته شود: آيا حکم ميراث قاتل، بَرده و کسي که دينش با دين صاحبارث فرق مي کند، و کسي که بخشي از او آزاد است و بخش ديگرش هنوز آزاد نشده است، خ نثي، ارث پدر بزرگ در صورت وجود برادراني که از مادر نيستندف عول ، ردّ ، ذوي الارحام و بقهي عصبه ها، و ارث خواهراني که از مادر نيستند در صورت وجود دختران و دختران پسر، از قرآن استنباط ميشود؟

در جواب مي گوييم: بله! در قرآن اشارت و نکات دقيق و باريکي است که فهم آن بر کسي که نمي انديشد مشکل است و اين اشارات بر همه امور مذکور دلالت مي نمايد.

اما قاتل و کسي که دينش فرق مي کند ارث نمي برند، زيرا خداوند حکمت تقسيم ترکه بر وارثان را خويشاوندي و فايده ديني و دنيوي آنها بيان کرده است. و خداوند به اين حکمت  اشاره نموده و فرموده است:  « لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً» نمي دانيد کداميک از خويشاوندان براي شما داراي استفاده ي بيشتري هستند. و مشخص است که قاتل بزرگترين زيان را به مورّث خود رسانده است. پس آنچه که موجب ارث بردن قاتل است، در برابر زشتي و قباحت قتلي که از او سر زده است ناديده گرفته مي شود، زيرا کسي که مرتکب قتل مي شود عملا نسبت و ارتباط خود را با مورّث خويش قطع مي کند. پس قتل بزرگترين مانعي است که مانع ارث بردن است و پيوند خويشاوندي را از هم مي گسلد. خداوند در مورد رابطه خويشاوندي فرموده است: « وَأُولُوا الأرحَامِ بَعضُهُم أَولَي بِبَعضِ فِي کِتَبِ اللَّهِ» و در کتاب خدا برخي از خويشاوندان بر برخي ديگر اولويت دارند. و قاعده شرعي مقرر داشته است که هرکس براي رسيدن به چيزي قبل از فرا رسيدن وقتش شتاب ورزد، مجازاتش اين است که از آن محروم شود.»

و همچنين کسي که دينش با دين مورّث مخالف باشد، ارث نمي برد، زيرا پيوند نسبي که موجب ارث است با مخالفت در دين که مانع ارث است، تضاد دارد، و جدا بودن دين موجب از هم گسستن پيوند نسبي مي گردد.

پس مانع ارث بردن قوي بوده و بر عامل ارث بردن غالب مي آيد، و موجب ارث بردن به خاطروجود مانع عمل نمي کند.

براي توضيح بيشتر بايد بگوييم که خداوند حقوق مسلمين را نسبت به حقوق خويشاوندانِ کافر در الويت قرار داده است. پس وقتي که مسلماني بميرد، مال او به کسي مي رسد که نسبت به او اولي تر و سزاوارتر است، و فرموده الهي « وَأُولُوالاَمرحامِ بَعضُهُم أَولَي بِبَعضِ فِي کِتبَ اللَّهِ» در صورتي است که دينشان يکي باشد، اما در صورتي که دين خويشاوندان با يکديگر متفاوت باشد برادران ديني بر برادران نسبي مقدم اند.

ابن القيم جوزي در کتاب « جلاء الافهام» مي گويد: « به آيه ارث بيانديش که خداوند ارث بردن زن را با کلمه «زوجة» بيان کرده اس، نه با کلمه «مرأة» :  «وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ» پس اين بيانگر آن است که ارث بردن زن و شوهر از يکديگر به سبب همسر بودن است، که مقتضي تناسب و تشابه با يکديگر است، و مومن و کافر تشابه و تناسبي با يکديگر ندارند، بنابراين از يکديگر ارث نمي برند؛ و اسرار کلمات قرآن و جملات آن از عقل و انديشه عقلا بالاتر است».

اما برده نه ارث مي برد و نه از او ارث برده مي شود. اما اينکه از او ارث برده نمي شود، روشن است، زيرا مالي ندارد که از او به ارث برده شود، بلکه همه آنچه  با اوست از آن آقا و مولايش مي باشد.

و اما اينکه او از کسي ارث نمي برد، به خاطر اين است که او نمي تواند مالک چيزي باشد، زيرا اگر مالک چيزي باشد آن چيز از آن آقا و صاحبش مي باشد و او نسبت به مرده بيگانه است. پس دستوراتي از قبيل « أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ» ، « َلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ» ، « فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ» و امثال آن، در حق کسي است که مي تواند مالک باشد، و برده نمي تواند مالک چيزي باشد، پس او ارثي ندارد.

و اما کسي که بخشي از وجودش آزاد گرديده، و بخش ديگرش برده است ، احکام او به دو گونه است؛ از طرفي به خاطر آزادي اي که دارد مستحق ميراثي است که خداوند مقرر داشته است، چون آزاد بوده و مي تواند مالک باشد، و از طرفي به خاطر بردگي اي که در او هست قابليت مالک بودن را ندارد. پس کسي که هم آزاد و هم برده است، هم ارث مي برد و هم از او ارث برده مي شود، و به  اندازه اي که آزادي در او هست ديگرانرا از ارث محروم مي کند. زيرا وقتي که برده، هم مورد ستايش و هم مورد نکوهش قرار مي گيرد، و هم به او پاداش مي رسد، و هم سزا مي بيند، در باب ارث بردن نيز اين حالت بر او صدق مي کند.

اما خنثي از دو حال خالي نيست ؛ با مرد بود، و يا زن بودن او غالب و روشن است، و يا اينکه تشخيص مرد يا زن بودن او واضح بود، مسئله در مورد وي روشن است. بنابراين اگر مرد بود، حکم مردان را دارد، و آيه هايي که در مورد سهم ارث مردان بيان شده است در مورد وي صدق مي کند. و اگر زن بود، حکم زنان را دارد و آيه هاي وارد شده در مورد زنان شامل او نيز مي شود. و چنانچه «خنثي شکل» باشد ، اگر در حالتي قرار داشت که در آن حالت ارث مرد و زن فرق نمي کرد مانند برادران مادر پس مسئله روشن است . و اگ رارث او به فرض مرد يا زن بودنش فرق مي کرد، و هيچ راهي براي تشخيص او نداشتيم، سهمي بيشتر از اين دو حالت را به او نمي دهيم، زيرا احتمال دارد که به ديگر وارثان ستم شود، و نيز سهمي کمتر از اين دو حالت را به او نمي دهيم، چون احتمال دارد که ما به او ستم کرده باشيم. پس لازم است راه ميانه را انتخاب کنيم، و ميانه ترين و منصفانه ترين راه را در پيش گيريم. خداوند متعال فرموده است: « اعدِلُوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوَي»

پس ما در اين زمينه راهي منصفانه تر از راه مذکور نداريم: « لَا يکَلِفُ اللَّهُ نَفساً إلَّا وُسعَهَا» خداوند هيچ کس را مکلف نمي نمايد مگر به اندازه توانش. « فَاَتَّقُوااللَّهَ مَا استَطَعتُم» از خداوند به اندازه اي که مي توانيد ، بترسيد.

اما در رابطه با « ميراث پدربزرگ» با برادران تني يا برادران پدري، و اينکه آيا برادران در صورت وجود پدربزرگ ارث مي برند يا نه ؟ همانا در اين زمينه کتاب خدا بر قول ابوبکر رضي الله عنه دلالت مي نمايد، و اينکه پدر بزرگ، برادران تني، و برادران پدري، و برادران مادري را از ارث محروم مي گرداند، همانطور که پدر آنها را محروم مي کند.

براي توضيح اين مطلب بايد بگوييم که از پدر بزرگ در چند جاي قرآن به عنوان پدر سخن به ميان آمده است، همان طور که خداوند متعال فرموده است: «إِذ حَضَرَ يعقُوبَ المَوتُ إِقاَل لِبَني مَا تَعبُدُونَ مِن بَعدِِي قَالُوا نَعبُدُ إِلَهَک وَإِلَهَ ءَابَائِکَ إِبرَهِمَ وَإِسمَعيلَ وَإِسحَقَ» آن گاه که مرگ يعقوب فرا رسيد ، وقتي که به فرزندش گفت : « چه چيزي را بعد از من مي پرستيد؟»، گفتند: « خداي تو و خداي پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مي پرستيم». و يوسف عليه السلام فرمود:« وَاتَّبَعتُ مِلَّةَ ءَابَاءِي إِبرَهِيمَ وَإِسحَقَ وَيعقُوبَ» و از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي نمودم.

پس خداوند، پدر بزرگ و پدر بزرگِ پدر را پدر ناميده است، و اين بيانگر آن است که پدر بزرگ به منزله پدر است، و آنچه را که پدر به ارث مي برد او نيز به ارث مي برد، و کساني را که پدر از ارث  محروم مي گرداند پدر بزرگ نيز از ارث محروم مي گرداند.

علما  اجماع کرده اند که حکم پدربزرگ همانند حکم پدر است، پس در صورتي که پدر موجود نباشد، حکم پدر بزرگ در ارث بردن با فرزندان و ديگران از قبيل برادران و عموها و فرزندان عموها و در ساير احکام ارث مانند حکم پدر است. پس شايسته است که حکم پدر بزرگ در محروم قرار دادن برادراني که از مادر نيستند، همانند حکم پدر باشد. و زماني که پسر ِپسر به منزله پسر تني است، چرا پدر بزرگ به منزله پدر نباشد؟ و وقتي که به اتفاق همه علما پدر بزرگِ پدر، برادر زاده را از ارث محروم مي گرداند، چرا پدر بزرگ مرده، برادر مرده را از ارث محروم نکند؟ و کساني که برادران را همواره با پدر بزرگ وارث قرار مي دهند، هيچ نص و اشاره و قياس صحيحي در دست ندارند.

و اما مسائل مربوط به «عدل» از قرآن استنباط مي شود، زيرا خداوند براي وارثان سهامي را معين  کرده است، و آنها دو حالت دارند؛ يا برخي به سبب وجود برخي از ارث محروم مي شوند، يانمي شوند. پس اگر برخي به سبب برخي ديگر از ارث محروم شدند، آنکه از ارث محروم شده است ساقط مي گردد و مزاحمتي ايجاد نکرده و استحقاق هيچ چيزي را ندارد. و اگر به سبب برخي ، برخي ديگر از ارث محروم نشدند، از يکي از اين حالات خارج نيست؛ يا اينکه ترکه بدون کم و زياد به  اندازه سهام است، و يا  اينکه سهام از مقدار ترکه بيشتر است. در دو صورت اول هرکسي سهمش را به طور کامل ميگيرد، و در صورت آخر که سهام از ترکه بيشتر است از دو حالت خالي نيست؛ يا اينکه ما به بعضي از وارثان از سهمي که خداوند براي آنها مقرر کرده است کمتر مي دهيم، و سهم ديگر وارثان را کامل مي کنيم، و اين ترجيح بدون دليل است، چرا که هيچ يک از ديگري برتر نيست و نبايد سهم يکي کم گردد و بر سهم ديگري افزوده شود.

پس حالت دوم تعيين مي گردد، و آن ايناست که به هر يک در حد امکان بهره اش را بدهيم، و ميان آنها تقسيم کنيم. به  عنوان مثال اگر وام طلبکاران از مال بدهکار بيشتر باشد، براي اين کار راهي جز«عول» وجود ندارد. پس دانسته شد که خداوند « عول» را در فرائض و سهام بيان کرده است.

و چنانچه عين اين قضيه را برعکس کنيم، قضيه «ردّ» دانسته مي شود، زيرا صاحبان سهام وقتي که سهام آنان تمام ترکه را در بر نگيرد، و چيزي از آن باقي بماند، و مستحقي از قبيل خويشاوندِ نزديک و دور وجود نداشته باشد، برگرداندن آن به يکي از خويشاوندان ، ترجيح بدون دليل است، و دادن آن به کسي ديگر  غير از خويشاوندان اشتباه وانحراف ، و مخالف فرموده الهي است که فرمود:« وَأُولوُ الأَرحَامِ بَعضُهُم أَولَي بِبَعضِ فِي کِتَبِ اللَّهِ» و خويشاوندان نسبت به يکديگر از ديگران در کتاب خدا سزاوارترند.

پس مشخص گرديد آنچه که اضافه مانده است، به هرکدام از صاحبان سهام، بايد به اندازه سهمي که دارند برگردانده شود.و چون ارثي که زن و شوهر از يکديگر مي برند به سبب خويشاوندي نيست، عموم  کساني که معتقد به قضيه «ردّ» هستند، مي گويند آنچه از سهام اضافه مانده است به آنها برگردانده نمي شود. طبق اين نظريه، «رد» به کسي تعلق مي گيرد که صاحبِ فرض و خويشاوند باشد . و اما قول ديگري که حکم زن و شوهر در قضيه «رد» همانند حکم ديگر وارثان است، پس «ردّ» به زن و شوهر تعلق مي گيرد همان طور که «عدل» کتاب و سنت و قياس صحيح آشکار و پيداست همين مي باشد. والله أعلم.

و از اين طريق ميراث «ذوي الأرحام» خويشاوندان نيزدانست مي شود، زيرا اگر مرده بعد از خود کسي که صاحب سهم است ، و يا عصبه اي را بر جاي نگذاشت، و مسئله از اين قرار باشد که مال به بيت المال داده شود و بيگانگان از آن سود ببرند، يا اينکه مال او به خويشاوندانش برگردانده شود، خويشاونداني که برحسب فرموده خداوند مستحق به ارث بردن مال او هستند: « وَأُولوُ الأَرحَامِ بَعضُهُم أَولَي بِبَعضِ فِي کِتَبِ اللَّه» پس دادن مال مرده به غير از خويشاوندان، ترک کردن و کنار گذاشتن کسي است که مستحق تر است، پس وارث قرار دادن خويشاوندان تعيين مي گردد، و چنانچه وارث قرار دادن آنها مقرر گردد، معلوم است که سهم هر يک از آنها در کتاب خدا مشخص و معين نشده است، و به سبب ارتباطيکه ميان آنها و مرده هست، خويشاوند او شده اند، پس به سبب اين پيونده در جايگاه کساني قرار مي گيرند که با ميت قرابت دارند و از وي ارث مي برند. والله اعلم.

اما در رابطه با ميراث ديگر« عصبه ها» مانند فرزند، و برادران و فرزندانشان و عموها و  فرزندانشان ... ، پيامبر (ص) فرموده است: « سهام را به صاحبان آن بدهيد، پس هر چه باقي ماند آن را به مردي که سزاواتر است، بدهيد».

و خداوند متعال فرموده است: « وَلِکُلِّ جَعَلنَا مَوَلِي مِمَّا تَرَکَ الوَلِدَانِ وَالأَقَربُونَ» پس وقتي که سهام را به صاحبان آن داديم و چيزي باقي نماند ، « عصبه» برحسب نسبت و جهت شان آن را مي گيرند.

جهات « عصوبت» و خويشاوندي پنج جهت است؛ فرزند، پدر، برادر، و فرزندانشان ، عموها و فرزندانشان، سپس ولاء، و آن کس که جهتش نزديک تر است مقدم مي شود. پس اگر همه در يک جهت بودند آن کس که منزلت وي نزديک تر است مقدّم داشته مي شود.

پس اگر همه در يک رتبه بودند، قوي ترين آنها مقدم داشته مي شود که برادر است، و اگر از هر نظر برابر بودند، همه شريک هستند. والله اعلم.

اما علت اينکه خواهراني که از مادر نيستند در صورتي که ميت دختر يا دخترِ پسر(نوه پسري) داشته باشد، عصبه شمرده شده و آنچه از سهم دختران اضافه باشد، مي گيرند، آن است که در قرآن چيزي وجود ندارد که مبين آن باشد خواهران به سبب وجود دختران از ارث محروم و ساقط مي شوند. پس اگر دختران سهام خود را گرفتند، و چيزي باقي ماند، به خواهران داده مي شود. و اين سهم به عصبه اي که از خواهران دورترند، مانند برادرزاده، و  عموزاده، و کساني که از اينها دورتر هستند ، عدول نمي شود. والله اعلم.

آيه ي 14-13:

تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛ اينها احکام  خداست  هر کس  از خدا و پيامبرش  فرمان  برد ، او را به   بهشتهايي  که  در آن  نهرها جاري  است  در آورد و همواره  در آنجا خواهد بود  و اين  کاميابي  بزرگي  است.

وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ ؛ و هر که  از خدا و رسولش  فرمان  نبرد و از احکام  او تجاوز کند ، او را  داخل  در آتش  کند و همواره  در آنجا خواهد بود و براي  اوست  عذابي   خوارکننده .

تفاصيلي که خداوند در رابطه با احکام ميراث بيان کرد، حدود الهي است و نبايد از آن تجاوز کرد، و در انجام آن کوتاهي ورزيد. و اين بيانگر آن است که وصيت براي وارث منسوخ است، چرا که خداوند سهم آنان را معين کرده است.

سپس براساس فرموده الهي« تِلکَ حُدُودُ اللهِ» اين حدود الهي است و از آن تجاوز نکنيد ، وصيت براي وارث بيشتر از حقّي که دارد مشمول تعدي و تجاوز است. پيامبر نيز (ص) فرموده است: « لا وَصيةَ  لِوَارِث» وصيتي براي وارث نيست.

سپس خداوند متعال به طور عموم از طاعت و فرمانبرداري از خدا و پيامبر و نافرماني از آنها سخن گفت تا پايبندي به  حدود الهي در فرائض و ارث را نيز در بر گيرد، و فرمود: « وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ» هرکس از دستورات خدا و پيامبرش فرمان برَدَ ، که بزرگترين فرمان بردن از خدا و پيامبر اعتقاد به توحيد خدا است، سپس دستورات ديگر را با اختلاف و تفاوتي که در درجات و مراتب دارند اجرا نمايد و از آنچه خدا و پيامبرش از آن نهي کرده  اند، پرهيز کند که  بزرگترين آن شرک ورزيدن به خدا است، و از ديگر گناهان با اختلاف و تفاوتي که در گروه بندي آنها وجود دارد، بپرهيزيد، « يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ» خداوند او را به باغ هايي وارد مي کند که رودها زا زير درختان آن روان است، و براي هميشه در آن مي ماند.

پس هرکس دستورات خداوند را به جا آوَرَد، و از منهيات او پرهيز نمايد حتما وارد بهشت مي شود، و از جهنم نجات مي يابد. « وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» و اين است رستگاري بزرگ که به وسيله آن از خشم و عذاب خداوند نجات مي يابيد، و از پاداش و خشنودي او و نعمت پايدار بهشت که قابل توصيف نيست، برخوردار مي شويد.

« وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ» و هرکس که از خدا و رسولش نافرماني کند. کفر و گناهاني که پايين تر از آن  هستند همه در معصيت داخل اند. پس خوارج در اين زمينه نبايد شبهه اي داشته باشند که مي گويند: کساني که مرتکب گناه مي شوند، کافر هستند، زيرا خداوند وارد شدن به بهشت را نتيجه فرمانبرداري و طاعت خود و پيامبرش قرار داده است، و نتيجه نافرماني خدا و پيامبرش را وارد شدن به جهنم قرار داده است . پس هرکس که به طور کامل از خداوند اطاعت نمايد، بدون عذاب وارد بهشت مي شود، و هر کس از خدا و پيامبرش به طور کامل فرمان نبرد، و سرپيچي کند که شرک و گناهاني که پايين تر از آن هستند در نافرماني خدا داخل اند وارد جهنم مي شود، و براي هميشه در آن مي ماند. و کسي که هم مرتکب گناه شده و هم اطاعت خدا را کرده باشد، برحسب طاعت و معصيتي که در او هست، پاداش  و عذاب مي يابد. و نصوص متواتر دلالت مي نمايند که اهل توحيد براي هميشه در جهنم نخواهند بود، زيرا توحيد و يکتاپرستي مانع از خلود در جهنم است.

آيه ي 16-15:

وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً ؛ و از زنان  شما آنان  که  مرتکب  فحشا مي  شوند ، از چهار تن  از خودتان  بر، ضد آنها شهادت  بخواهيد  اگر شهادت  دادند زنان  را در خانه  محبوس   داريدتا مرگشان  فرا رسد يا خدا راهي  پيش  پايشان  نهد.

وَاللَّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّابًا رَّحِيمًا ؛ و آن  دو تن  را که  مرتکب  آن  عمل  شده  اند ، بيازاريد  و چون  توبه  کنند، وبه  صلاح  آيند از آزارشان  دست  برداريد زيرا خدا توبه  پذير و مهربان  است.

« وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ» و زناني که مرتکب زنا مي شوند . زنا را به فاحشه تعبير کرد، چون کاري بسيار زشت است. « فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ» سپس اگر چهار نفر گواهي دادند، از بيرون رفتن آنها جلوگيري کنيد، چرا که باعث فتنه و شک مي شود، زيرا نگاه داشتن در خانه يک عقوبت است. « حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ » تا دم مرگ آنها را زنداني کنيد، « أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» يا اينکه خداوند براي آنها راهي غير از زنداني شدن در خانه ها قرار مي دهد. اين آيه منسوخ نيست، زيرا تا وقتي که خداوند راهي را روشن کرد به صورت يک راهکار موقت باقي ماند. و در اول اسلام چنين بود، تا اينکه خداوند براي زنان راهي روشن ساخت، و آن اين بود که مرد و زن محصن متاهلي که مرتکب زنا مي شوند، سنگسار شده و مرد و زن غير محصن مجردي که مرتکب زنا مي گرديدند، شلاق زده مي شدند.

همچنين « وَاللَّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ» مردان و زناني از شما که مرتکب زنا مي شوند، « َفآذُوهُمَا» آنها را با حرف و سرزنش و عيب جويي و زدني که از اين عمل زشت باز دارد، بيازايد. بنابراين هرگاه مردان مرتکب زنا شوند، مورد اذيت و آزار  قرار مي گيرند، و زنان زنداني و اذيت مي شوند.

پس زنداني کردن تا زمان فرا رسيدن مرگ است، و آزار رساندن تا وقتي است که فرد توبه کند و به اصلاح خود بپردازد.

بنابراين فرمود: « فَإِن تَابَا» اگر از گناهي که انجام داده اند، بازگشتند و پشيمان شدند، و تصميم گرفتند آن گناه را تکرار نکنند، « وَأَصلَحَا» و به اصلاح رفتار خود پرداختند، که بر توبه راستين دلالت مي نمايد، « فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا» از آزار رساندن به آنها دست برداريد .

« إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» همانا خداوند بسيار توبه پذير است، و توبه گناهکار را مي پذيرد، و رحمت و احسان او بسيار فراوان است. از جمله مهرباني و احسان او اين است که به آنها توفيق توبه داده، و توبه آنان را مي پذيرد، و از آنچه از آنها سر زده است مي گذرد.

از اين دو آيه استنباط مي شود که براي اثبات زنا چهار مرد مومن گواهي دهند و به طريق اولي شرط است که عادل باشند، چون خداوند در مورد اين کار زشت سخت گرفته است، تا عيب بندگانش را بپوشاند، تا جايي که گواهي دادن زنان به تنهايي براي اثبات زنا پذيرفته نمي شود، و گواهي آنها همراه با مردان نيز پذيرفته مي شود، و گواهي دادن کمتر از چهار مرد نيز پذيرفته نمي شود، و بايد به صراحت گواهي دهند، همان طور که احاديث صحيح بر اين مطلب دلالت مي نمايند، و اين آيه نيز به آن اشاره مي کند، زيرا خداوند متعال فرموده است: « فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ» و به اين نيز اکتفا نموده ، و مي فرمايد: « فَإِن شَهِدُواْ» اگر شهادت دادند. يعني بايد شهادت و مشاهده صريح باشد و به چيزي شهادت دهند که آن را به طور آشکار و عيان مشاهده کرده اند، و گواهي دادن آنان بايد شفاف و خالي از هرگونه تعريض و کنايه باشد.

و از اين دو آيه استنباط مي شود که خداوند متعال به منظور ترک زنا آزار رساندن از طريق گفتار و کردار و زنداني کردن را مشروع نموده است.

آيه ي 18-17:

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَـئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً ؛ جز اين  نيست  که  توبه  از آن  کساني  است  که  به  ناداني  مرتکب  کاري  زشت   مي  شوند و زود توبه  مي  کنند  خدا توبه  اينان  را مي  پذيرد و خدا دانا و  حکيم  است.

وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُوْلَـئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ؛ توبه  کساني  که  کارهاي  زشت  مي  کنند و چون  مرگشان  فرا مي  رسد مي  گويند، که اکنون  توبه  کرديم  ، و نيز آنان  که  کافر بميرند ، پذيرفته  نخواهد شد  براي  اينان  عذابي  دردآور مهيا کرده  ايم.

خداوند به دو صورت توبه بندگان را مي پذيرد، يکي اينکه به بنده توفيق توبه مي دهد، و ديگر  اينکه توبه او را مي پذيرد. در اين آيه خداوند مي فرمايد: پذيرفتن توبه، حقي است بر خدا، و خداوند از روي بخشش و بزرگواري، آن را بر خود واجب گردانده است، و براي کسي که از روي ناداني مرتکب گناه شده است.« بِجَهلَةِ» يعني نسبت به عاقبت و سرانجام گناه جاهل است و فراموش کرده که گناه باعث ناخشنودي و عذاب الهي است . فرموش کرده است که خداوند او را مي بيند، و مراقب او است، و اطلاع ندارد که گناه يا ايمان را ناقص مي کند ، و يا آن را به طور کلي از بين مي برد.

پس هرکس مرتکب گناه و نافرماني خدا گردد، به اين اعتبار جاهل و نادان است، گرچه به حرام بودن گناه دانا باشد. زيرا علم داشتن به حرام بودن کاري شرط است براي اين که آن گناه شمرده شود، و مرتکب آن مورد مجازات قرار گيرد. « ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ» احتمالا به اين معني است که آنها قبل از مشاهده و فرا رسيدن مرگ توبه مي کنند. زيرا خداوند توبه بنده را به شرطي مي پذيرد که قبل از مشاهده مرگ و عذاب قطعي توبه کند. اما بعد از  فرا رسيدن مرگ، توبه گناهکاران پذيرفته نمي شود، و بازگشتن کفار به دين خدا پذيرفته نخواهد شد. همان طور که خداوند در مورد فرعون فرموده است: « حَتَّي إِذَا أَدرَکَهُ الغَرَقَ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي ءَامَنَت بِهِ بَنُوا إِسرَئيلَ» چون غرق شدن او را فرا گرفت، گفت: ايمان دارم که هيچ معبود بر حق و خدايي جز آن ذاتي که بني اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد.»

و خداوند متعال فرموده است : « فَلَمَّا رَأَوا بَاسَنَا قَالُوا ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَحدَهُ وَکَفَرنَا بِمَا کُنَّا بِهِ ، مُشرِکينَ ، فَلَم يکُ ينفَعُهُم إِيمَنُهُم لَمَّا رَأَوا بَاسَنَا سنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَد خَلَت فِي عِبَادِهِ» سپس هنگامي که عذاب خدا را ديدند، گفتند: « ايمان آورديم به خداي يگانه و کافريم به آنچه که قبلا براي خدا شريک قرار مي داديم.» اما ايمانشان سودي به آنها نرساند هنگامي که عذاب و سختي ما را ديدند. اين سنت و روش خدا است که در ميان بندگان گذشته است.

 و در اينجا فرمود: « وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ» و توبه کساني که مرتکب گنا مي شوند گناهاني که از کفر پايين ترند، « َتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُوْلَـئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» تا زمان فرا رسيدن مرگشان.

توبه چنين کساني پذيرفته نمي شود، زيرا توبه کردن در حالت فرا رسيدن مرگ، توبه اجباري است و به توبه کننده سودي نمي بخشد. بلکه توبه اي سودبخش است که از روي اختيار باشد. و احتمال دارد که معني « مِن قَريبِ» چنين باشد: هرچه زودتر پس از انجام گناه توبه مي کنند. پس معني آيه اين طور مي شود: هرکس که پس از مرتکب شدن گناه بلافاصله از آن دست بکشد، و به سوي خدا بازگردد، و از گناه پشيمان شود، خداوند توبه اش را مي پذيرد. به خلاف کسي که به گناهش ادامه مي دهد، و بر عيبت هايش اصرار مي ورزد، تا جايي که زشتي ها و گناهان تبديل به صفت و ويژگي ريشه دار او مي گردد.

براي چنين کسي توبه کردن مشکل خواهد بود، و غالبا  اين گونه افراد موفق به توبه کردن نمي شوند و به اسباب و عوامل توبه دست نمي يازند. مانند کسي که گناه انجام مي دهد و به يقين مي داندکه خداوند او را مي بيند، اما اين موضوع او را متاثير نمي کند، چنين کسي دروازه رحمت الهي را به روي خود مي بندد.

آري! گاهي خداوند بنده اش را که از روي قصد و يقين بر انجام گناه اصرار مي ورزد، توفيق مي دهد که توبه کند، و گناهان و جنايت هاي گذشته اش را مي بخشد، اما رحمت الهي و توفيق توبه به فرد اول نزديک تر است . بنابراين آيه  اولي را با « وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً » به پايان برسانيد.

از جمله علم الهي ايناست که توبه کننده راستين ودروغين را مي شناسد، و هريک را بر حسب حکمت الهي اش پاداش و سزا ميدهد. و از جمله حکمت هاي الهي اين است که بر اساس حکمت و رحمت خويش عده اي را توفيق مي دهد که توبه کنند، و براساس حکمت و عدل خويش چنين توفيقي را از عده اي ديگر دريغ مي دارد و آنها را خوار و ذليل مي گرداند.

آيه ي 12-19:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا  ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، شما را حلال  نيست  که  زنان  را بر خلاف   ميلشان  به  ارث  ببريد  و تا قسمتي  از آنچه  را که  به  آنها داده  ايد باز  پس ستانيد بر آنها سخت  مگيريد ، مگر آنکه  مرتکب  فحشايي  به  ثبوت  رسيده   شده باشند  و با آنان  به  نيکويي  رفتار کنيد  و اگر شما را از زنان  خوش   نيامد ، چه  بسا چيزها که  شما را از آن  خوش  نمي  آيد در حالي  که  خدا خير  کثيري  در آن  نهاده  باشد.

وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً ؛ اگر خواستيد زني  به  جاي  زني  ديگر بگيريد و او را قنطاري  مال  داده  ايد، ،نبايد چيزي  از او باز ستانيد  آيا به  زنان  تهمت  مي  زنيد تا مهرشان  را  باز پس  گيريد ? اين  گناهي  آشکار است .

وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا  ؛ و چگونه  آن  مال  را باز پس  مي  گيريد و حال  آنکه  هر يک  از شما از  ديگري بهره  مند شده  است  و زنان  از شما پيماني  استوار گرفته  اند.

اعراب در جاهليت اين گونه بودند که هر گاه يکي از آنها مي مُرد، خويشاوندش از قبيل برادر و پسرعمو و امثال آن، فکر مي کرد او از هرکسي به همسر برادرش محق تر است ، و اجازه نمي داد باديگري ازدواج کند، خواه آن زن دوست نداشت، و اگر برادر شوهر يا خويشاوندش آن زن را مي پسنديد وي را با مهريه اي به دلخواه خود به عقد خويش در مي آورد، و اگر وي را نمي پسنديد، او را تحت فشار قرار مي داد و به عقد کسي در مي آورد که او  انتخاب مي کرد. و در بسياري مواقع از  ازدواج مجدد وي امتناع مي ورزيد مگر اينکه زن چيزي از ترکه شوهرش يا چيزي از مهريه اش را به او مي داد.

و نيز در زمان جاهليت مرد، زنش را که دوست نداشت تحت فشار قرار مي داد تا بخشي از آنچه را که به وي داده بود به دست بياورد، پس خداوند مومنان را از همه اين حالت ها نهي کرد، مگر دو حالت؛ يکي اينکه زن خودش راضي باشد و با خويشاوند شوهر اولش  ازدواج نمايد. همان طور که  مفهوم فرموده الهي «کَرهَاَ» چنين است، و اگر زنان مرتکب گناه آشکارشدند، مانند زنا و سخن زشت و اذيت کردن شوهر، در اين حالت شوهر مي تواند زنش را به سزاي کارهايش تحت فشار قرار دهد، تا چيزي بدهد، و خودش را از مرد برهاند، به شرطي که تحت فشار قرار دادن، منصفانه و با عدالت انجام شود. سپس خداوند متعال فرمود: « وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و با زنان به طور شايسته و نيک زندگي کنيد. و اين معاشرت قولي و فعلي را در بر مي گيرد. پس  بر شوهر لازم است که به گونه اي شايسته و خوب، از قبيل صحبت زيبا، اذيت نکردن، و نيکوکاري با همسرش معاشرت نمايد. و تهيه خوراک و پوشاک و امثال آن در معاشرت نيکو داخل اند.

پس بر شوهر لازم است آنگونه که ديگر شوهران با زنانشان در آن زمان و مکان رفتار مي کنند به همان شيوه رفتار کند. و اين با توجه به تفاوت حالت ها فرق مي کند. «  فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا» اي شوهران!  شايسته است که همسرانتان را علي رغم اينکه از آنها خوشتان نمي آيد، نگاه داريد، زيرا در اين کار، خير فراواني وجود دارد. از آن جمله فرمان بردن از دستور خدا و پذيرفتن سفارش الهي است، که سعادت دنيا و آخرت در آن نهفته است. همچنين او خود را مجبور ساخته است با زني زندگي کند که وي را دوست ندارد، و اين کار مجاهده با نفس و خود آرايي به اخلاق زيبا است، و چه بسا که نفرت از بين برود، و محبت و دوستي جاي آن را بگيرد.

و چه بسا که خداوند از آن زن فرزند صالحي پديد آورد که به پدر و مادرش در دنيا و آخرت نفع و فايده برساند، و اينها همه در صورتي است که نگاه داشتن زن امکان داشته باشد، و خطر ستم و  انجام کار نابجا نباشد. و اگر چاره اي جز جدايي نبود، و براي نگاه داشتن زن هيچ راهي وجود نداشت، نگاه داشتن وي لازم نيست، بلکه هرگاه « أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ» خواستيد زني را طلاق دهيد و به جاي آن با زني ديگر ازدواج کنيد، پس بر شما گناهي نيست.

اما اگر « وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ» به زني که او را طلاق مي دهيد، و يا به زني که با او ازدواج مي کنيد، « قِنَطارَاَ» مال فراواني داديد، « فَلَا تَأخُذُوا مِنهُ شَيئاً» از او چيزي نگيريد، بلکه آن را به طور کامل به وي داده و در دادن آن تاخير نکنيد.

اين آيه دلالت مي کند که مهريه زياد حرام نيست، هرچند که بهتر و شايسته تر آن است با اقتدا به پيامبر (ص) مهريه ها کم  باشد. زيرا خداوند از کاري خبر داده است که مسلمانان انجام مي دهند، و به خاطر انجام اين کار بر آنها اعتراض نکرده است، پس آيه بر عدم حرمت آن دلالت مي نمايد، اما اگر مهريه زياد فساد ديني را در برداشته و مصلحتي در زياد بودن آن نباشد، از آن نهي شده است. سپس فرمود: « أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِينا» اين عمل حلال نيست، گرچه انواع حيله را بکار ببريد، زيرا گناهي آشکار است . خداوند حکمت آن را بيان کرده و مي فرمايد: « وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا» صورت مساله به اين شيوه است : زن قبل از عقد نکاح بر شوهر حرام است، و زوجه جز در قبال مهريه اي که شوهر به او مي دهد راضي به حلال بودنش براي زوج نيست. پس وقتي شوهر به طور کامل با او آميزش کرد، آن گونه که قبل از اين برايش حرام بود، بر او لازم مي آيد که مهريه را بپردازد. پس چگونه شوهر که بايد به طور کامل مهريه را بپردازد، آن را از زن باز پس مي گيرد؟! اين بزرگترين ظلم و ستم است و خداوند از شوهران پيمان محکمي گرفته است که حقوق همسرانشان را رعايت کنند.

آيه ي 22:

وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاء سَبِيلاً ؛ با زناني  که پدرانتان  به  عقد خويش  در آورده  اند زناشويي  مکنيد ، مگر، آنکه  پيش  از اين  چنان  کرده  باشيد  زيرا اين  کار ، زنا و مورد خشم  خدا  است  و شيوه  اي  است  ناپسند.

يعني با زناني که با پدرانتان يا پدربزرگانتان ازدواج کرده اند، ازدواج نکنيد. « إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً» اين عمل کار بسيار زشتي است، « وَمَقْتًا» و باعث خشم خدا و نفرت  مردم از شما شده ، و به سبب اين کار پسر از پدر و پدر از پسر متنفر مي گردد. در صورتي که امر شده است پسر با پدر نيکي کند. « وَسَاء سَبِيلاً» و اين عمل شيوه و راه زشت و بسيار بدي است، چون از عادت هاي جاهليت است، و اسلام آمد تا مردم را از رسوم جاهليت پاک گرداند.

آيه ي 24-23:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَآئِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُواْ بَيْنَ الأُخْتَيْنِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا  ؛ مادرانتان  و دخترانتان  و خواهرانتان  و عمه  هايتان  و خاله  هايتان  و، دختران  برادران  و دختران  خواهرانتان  و زناني  که  شما را شير داده  اند و خواهران شيريتان  و مادران  زنانتان  بر شما حرام  شده  اند  و دختران   زنانتان  که  درکنار شما هستند ، هر گاه  با آن  زنان  همبستر شده  ايد بر شما  حرام  شده  اند ولي  اگر همبستر نشده  ايد ، گناهي  مرتکب  نشده  ايد  و نيز  زنان  پسراني که  از پشت  شما هستند بر شما حرام  شده  اند  و نبايد دو  خواهر را در يک زمان  به  زني  گيريد ، مگر آنکه  پيش  از اين  چنين  کرده   باشيد  هر آينه  خدا آمرزنده  و مهربان  است.

وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ و نيز زنان  شوهر دار بر شما حرام  شده  اند ، مگر آنها که  به  تصرف  شما، درآمده  باشند  از کتاب  خدا پيروي  کنيد  و جز اينها ، زنان  ديگر هر  گاه در طلب  آنان  از مال  خويش  مهري  بپردازيد و آنها را به  نکاح  در آوريد  نه  به  زنا ، بر شما حلال  شده  اند  و زناني  را که  از آنها تمتع  مي  گيريد  واجب  است  که  مهرشان  را بدهيد  و پس  از مهر معين  ، در قبول  هر چه  هر  دو بدان  رضا بدهيد گناهي  نيست   هر آينه  خدا دانا و حکيم  است.

اين آيات شريفه مشتمل بر بيان حرمت ازدواج با زناني است که به واسطه نسب، رضاع، خويشاوندي از راه پيوند زناشويي، و جمع کردن حرام اند. همچنين اين آيات مشتمل بر بيان آن دسته از زناني است که نکاح آن حلال است. اما زناني که به واسطه نسب حرام اند، همان هفت تايي هستند که خداوند آنها را بيان کرده است: مادر، که شامل هر زني مي شود که در به دنيا آمدن آدمي نقش واسطه را ايفا کرده باشد از قبيل مادر بزرگ، و مادر مادر بزرگ و.... دختر، و آن کسي است که از تو متولد شده است، خواهران تني و يا خواهري که تنها از پدر است، يا تنها از مادر  است، و عمه  و آن خواهر پدر يا پدر بزرگ است هر اندازه که بالا رود، و خاله و آن خواهر مادر يا خواهر مادر بزرگ است هر اندازه که بالا رود، خواه ارث ببرد يا نبرد، و برادر زاده ها و خواهر زاده ها و فرزندانشان.

اينها به اجماع علما به سبب نسب حرام اند، همان طور که نص آيه شريفه بيان مي کند. و حلال بودن ديگر زنان از اين آيه فهميده مي شود: « وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ» و غير از اينها براي شما حلال اند ، مانند دختر عمه و دختر عمو و دختردايي و دخترخاله.

و اما زناني که به سبب شيرخوارگي و رضاع حرام اند، خداوند از ميان آنها مادر و خواهر را بيان کرده است، و با اينکه شير متعلق به مادر نيست، اما حرام قرار داده شده است، زيرا شير متعلق به پدر مي باشد که سبب پديد آمدن آن شده است. پس وقتي پدر بودن و مادر بودن ثابت شد، آنچه که بر اين اصل متفرع مي گردد براي آنان نيز ثابت مي شود، مانند برادران و خواهران، و پدران و مادران و فرزندانشان.

پيامبر (ص) فرمود: « يحرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا يحرُمُ مِنَ النَّسبَ» به سبب رضاع حرام مي گردد آنچه که به سبب نَسَب حرام مي شود. پس حرمت از طرف زني که شير مي دهد، و از طرف کسي که شير زني که شير مي دهد، و از طرف کسي که شير از آن اوست، منتشر مي گردد، همان طور که به سبب نسب، خويشاوندان حرام مي گردند. و در رابطه با کودک شيرخوار حرمت فقط به فرزندان او سرايت مي کند،اما به شرطي که پنج بار شير داده شود، و شيرخوردن در دو سال باشد، و بعد از دو سالگي اعتبار ندارد ،همان طور که سنت و حديث اين مطلب را بيان کرده است.

و اما زناني که به سبب خويشاوندي از راه ازدواج حرام هستند، چهار تا مي باشند؛ زنان پدران هر اندازه که بالاتر روند ، خواه ارث ببرند يا محروم شوند. و مادران همسر و مادران مادرانشان. اين سه گروه به محض عقد ازدواج حرام مي گردند. و چهارم، دختر زن که از شوهري ديگر باشد، اين يکي تا وقتي که شوهر با مادرش آميزش نکرده است، حرام نمي شود. همان طور که خداوند متعال فرموده است: «وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ» و جمهور علما گفته اند: « الَّتِي فِي حُجُورِکُم» دختراني هستند که تحت کفالت و رعايت شما پرورش يافته اند. اين قيد، قيد اغلبيت است زيرا چنين دختراني غالبا با مادرانشان زندگي مي کنند. و گرنه دختر زن حرام است حتي اگر تحت کفالت شوهر پرورش نيافته باشد. اما اين قيد دختراني که تحت کفالت شما پرورش يافته اند دو فايده را مي رساند، يکي اينکه خداوند مردم را به حکمت حرام بودن ازدواج با دختري که تحت کفالت شوهر پرورش يافته است، آگاه نموده و اينکه آن دختر مانند دختر خود انسان است. پس ازدواج با او جايز نيست. دوم اينکه خلوت کردن با دختر زن جايز است چرا که او مانند دختر آدمي است.

و اما زناني که نمي توان آنها را با هم جمع کرد ازدواج با دو خواهر است، و پيامبر(ص) جمع کردن زن با عمه يا خاله اش را حرام کرده است. پس دو زني که با همديگر خويشاوند و محرم هستند، چنانچه يکي مرد فرض شود و ديگري زن و بر يکديگر حرام باشند، جمع کردن آنها حرام است، چون اين کار سبب قطع پيوند خويشاوندي مي گردد.

و از جمله زناني که ازدواج با آنها حرام است، « وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء» زناني هستند که شوهر دارند، و ازدواج با آنها تا وقتي که در عقد شوهر خود هستند حرام است، و زماني حلال مي شوند که شوهرانشان آنها را طلاق دهند و عده شان تمام شود. « إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» مگر کنيزاني که اسير کرده ايد، پس وقتي زن کافري اسير شد و شوهر داشت براي مسلمين حلال است، بعد از اينکه مدتي گذشت و مشخص شد که  حامله نيست. اما اگر کنيز شوهرداري فروخته شد يا هديه داده شد، نکاح وي فسخ نمي شود، چون صاحب دوم به جاي صاحب اول است، و چون پيامبر (ص) به بريره اختيار داد.

« كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ» به کتاب خدا پايبند باشيد و آن را راهنمايي خويش قرار دهيد، که در آن شفا و روشنايي است، و حلال و حرام در آن به صورت مشروح بيان شده است. « وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ» و هر آنچه که در اين آيه ذکر نشده است براي شما حلال و پاک است، پس حرام محصور و مشخص است، و حلال حد و حصري ندارد و مشخص است و حلال حد و حصري  ندارد و اين لطف و رحمت الهي است که نسبت به بندگان دارد و  امور را براي آنها آسان مي گرداند. « أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم» با مالهايتان زناني را بجوييد که آنها را ديده ايد و پسنديده ايد و خداوند ازدواج  با آنها را برايتان حلال نموده است، در حالي که شما. « مُّحصِنينَ» پاکدامن باشيد واز زنا دوري کنيد و زنان خود را پاکدامن داريد. « غَيرَ مُسنَفِحينَ» «سفح» يعني اينکه مرد شهوت خود را در حلال و حرام خاموش نمايد، و چنين کسي زنش را پاکدامن نگاه نمي دارد. چون او شهوت خود را در راه حرام قرار داده و انگيزه استفاده از زن حلال در او ضعيف گشته است، پس او نيز پاک نگهدارنده ي دامن زنش باقي نمي ماند.

و اين دلالت مي نمايد که چنين کسي جز با زن ناپاک نبايد ازدواج کند، زيرا خداوند متعال فرموده است: « « الزَّانِي لَا ينکِحُ إِلَّا زَانِيةَ أَو مُشرِکَةَ وَالزََّانِيةُ لَا ينکِحُهَا إِلَّا زَانِ أُو مُشرِکُ» مرد زناکار ازدواج نمي کند مگر با زن زناکر يا با زن مشرک، و با زن زناکار نبايد ازدواج کند مگر مردي که زناکار يا مشرک است.

« فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ» و زناني را که به عقد خويش در آورده ايد، « فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» مهريه شان را در مقابل استفاده از آنها بپردازيد. بنابراين وقتي شوهر با زنش آميزش کرد مهريه اش بر او لازم مي گردد. « فَرِيضَةَ» و بايد مهريه آن ها را بدهيد زيرا خداوند آن را بر شما فرض گردانيده است، و بخشش و هديه اي نيست ک اگر شوهر بخواهد آن را بدهد و اگر بخواهد آن را ندهد. و يا اينکه معني « فَرِيضَهَ» اين است که شما آن را تعيين کرده ايد، پس بر شما واجب است آن را بپردازيد. بنابراين چيزي از آن را کم نکنيد. « َلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ» و اگر بعد از تعيين مهريه با يکديگر توافق کرديد، و شوهر مهريه را بيشتر کرد، يا زن مهريه را با رضايت خاطر کم کرد، اشکالي ندارد، و اين گفته بسياري از مفسرين اهل سنت است. و بسياري از آنها گفته اند: « اين آيه در مورد «متعه» است که در ابتداي اسلام حلال بود، سپس پيامبر (ص) آن را حرام گردانيد.

به فردي که در نکاح متعه انجا مي دهد دستور داده مي شود که زمان خاصي را براي اين کار معين کند و نرخ و مزد آن را نيز مشخص گرداند، سپس هرگاه زمان آن به اتمام رسيد ايرادي ندارد که مبلغي غير از آنچه که قبلا تعيين شده بود، با رضايت طرفين پرداخت شود». « إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا» همانا علم الهي گسترده ، و حکمت او کامل است. پس خداوند اين آيين و احکام را از روي دانش و حکمت خويش برايتان مشروع نموده، و حدودي که حرام و حلال را بوسيله آن از يکديگر جدا مي نمايد براي شما تعيين کرده است.

آيه ي 25:

وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ؛ هر کس  را که  توانگري  نباشد تا آزاد زنان  مؤمنه  را به  نکاح  خود در، آورداز کنيزان  مؤمنه  اي  که  مالک  آنها هستيد به  زني  گيرد  و خدا به   ايمان  شما آگاه  تر است   همه  از جنس  يکديگريد  پس  بندگان  را به  اذن   صاحبانشان نکاح  کنيد و مهرشان  را به  نحو شايسته  اي  بدهيد  و بايد که   پاکدامن  باشند نه  زناکار و نه  از آنها که  به  پنهان  دوست  مي  گيرند  و  چون  شوهر کردند، هر گاه  مرتکب  فحشا شوند شکنجه  آنان  نصف  شکنجه  آزاد  زنان  است   و اين  براي  کساني  است  از شما که  بيم  دارند که  به  رنج  افتند  با اين  همه  ، اگر صبر کنيد برايتان  بهتر است  و خدا آمرزنده  و مهربان   است.

سپس خداوند متعال فرمود: « وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً» و هرکس توانايي دادن مهريه زنان آزاده مومن را نداشت ، و اين ترس وجود داشت که به زنا يا مشقت فراوان مبتلا شود، و براي او جايز است که با کنيزان مومن ازدواج کند، و اين برحسب ظاهر است، وگرنه خداوند مومن صادق را از مومن غيرواقعي مي شناسد، و امور دنيا براساس ظاهر آن سنجيده مي شوند، و احکام آخرت براساس حقيقت و ماهيت باطني آن. « فَانكِحُوهُنَّ» پس با کنيزان ازدواج کنيد، « بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» با اجازه صاحبشان با يکي يا چند تا « وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و مهريه آنها را به نيکي بپردازيد، گرچه کنيز باشند. پس همان طور که دادن مهريه زن آزاده واجب است ، پرداختن مهريه کنيز نيز واجب است. اما ازدواج با کنيزان جايز نيست مگر اينکه « مُحْصَنَاتٍ» پاکدامن و به دور از زنا باشند، « َغيْرَ مُسَافِحَاتٍ» و آشکارا مرتکب زنا نشوند، « وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ» و دوستاني نامشروع در پنهاني برنگزينند.

پس ازدواج با کنيز براي مرد مسلمان آزاد جايز نيست مگر با چهار شرط که خداوند آنها را بيان کرده است:

1- ايمان دار باشند. 2- در ظاهر و باطن پاکدامن باشند. 3- فردي که با کنيزان ازدواج مي کند توانايي ازدواج با زن آزاده را نداشته باشد. 4-ترس مبتلا شدن به زنا يا مشقت را داشته باشد.

پس وقتي که اين شرايط موجود باشد براي او جايز است با کنيز ازدواج کند. اما صبر کردن و خودداري از ازدواج با کنيزان بهتر است زيرا با ازدواج آنان، فرزندانشان در معرض بردگي قرار مي گيرند، و ازدواج با آنها خواري و عيب تلقي مي شود.

و اين زماني است که صبر کردن و خودداري از ارتکاب حرام ممکن باشد، و چنانچه براي دوري کردن از حرام جز ازدواج با آنها راهي نباشد، ازدواج با آنها واجب است.

بنابراين خداوند فرمود: « وَأَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ » و چنانچه بردباري پيشه کنيد برايتان بهتر است، و خداوند آمرزنده و مهربان است. « فَإِذَا أُحْصِنَّ» وقتي که کنيزان ازدواج کردند يا مسلمان شدند، « فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ» اگر مرتکب زنا شدند، سزاي آنان نصف سزاي زنان آزاد است، و اين مربوط به سزايي است که نصف کردن آن ممکن باشد و آن سزاي شلاق است، که اگر کنيز مرتکب زنا شود به او پنجاه ضربه شلاق زده مي شود، و سنگسار نمي گردد، زيرا سنگسار کردن را نمي توان نصف کرد.

پس بنا به قول اول اگر کنيزان ازدواج نکرده بودند، و مرتکب زنا شدند، حد زنا بر آنها اجرا نمي شود بلک آنها تنبيه و تعزير مي شوند تا از زنا باز آيند. و بنا بر  قول دوم کنيزان غيرمسلمان وقتي که مرتکب زنا شوند نيز تعزير مي شوند.

خداوند اين آيه را با اين دو اسم بزرگوار «غَفُورُ رَحيمُ» به پايان برساند، زيرا اين احکام، يکي از مصاديق مهرباني و بزرگواري و نيکويي پروردگار نسبت به بندگان است، و خداوند آنها را در تنگنا قرار نداد، بلکه آنها را در نهايت فراخي قرار داده است، و شايد بيان مغفرت و آمرزش پس از ذکر حد، اشاره به اين مطلب است که حدود،  کفاره گناهانند، و خداوند به وسيله حدود گناهان بندگانش را مي آمرزد، همانطور که در حديث چنين آمده است. حکم برده مذکر در حد مذکور، حکم کنيز است، چون کنيز و برده فرقي ندارند.

آيه ي 28-26:

يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛ خدا مي  خواهد براي  شما همه  چيز را آشکار کند و به  سنتهاي  پيشينيانتان   راه  بنمايد و توبه  شما را بپذيرد ، که  خدا دانا و حکيم  است.

وَاللّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيمًا ؛ خدا مي  خواهد توبه  شما را بپذيرد  ولي  آنان  که  از پي  شهوات  مي  روند  ،مي خواهند که  شما به  کجروي  عظيمي  افتيد.

يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا ؛ خدا مي  خواهد بار شما را سبک  کند ، زيرا آدمي  ناتوان  آفريده  شده  است.

خداوند متعال از احسان و بخشش بزرگ و تربيت بندگان مومن، و آساني دينش خبر داده ومي فرمايد: « يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ» خداوند مي خواهد همه آنچه را که به بيان و روشن شدن آن نياز داريد از قبيل حلال و حرام و حق و باطل، برايتان روشن نمايد. « وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ» و خداوند مي خواهد شما را به راههاي کساني که پيش از شما بوده اند راهنمايي کند. يعني مي خواهد شما را به راه پيامبران و پيروانشان و سيره پسنديده و کارهاي درست و عادات آنها هدايت نمايد، همان کساني که خداوند بر آنها هدايت نمايد، همان کساني که خداوند بر آنها انعام کرده است.  بنابراين خداوند آنچه را که خواست اجرا نمود و برايتان بيان و روشن کرد، همان طور که براي کساني که پيش از شما بودند بيان کرد، و خداوند شما را به علم و عمل بزرگي رهنمود کرد.

« وَيتُوبَ عَلَيکُم» و نسبت به شما مهرباني مي ورزد، و در آنچه که برايتان مشروع نموده است با شما به نرم رفتار مي نمايد، تا بتوانيد حدود الهي را رعايت نماييد، و به آنچه که برايتان حلال نموده است بسنده کنيد. پس به سبب سهولتي که خداوند نسبت به شما روا داشته است گناهانتان کم مي شود. اين است توبه پذيري خدا، و از جمله  توبه پذيري الهي اين است که هرگاه بندگان مرتکب گناه شوند، درهاي رحمت را به روي آنها مي گشايد، و انگيزه بازگشت به سوي خدا و فروتني در بارگاه الهي را در مقابل دلهايشان پديد مي آورد، سپس توبه آنها را مي پذيرد. پس خداوند را سپاس و ستايش مي گوييم.

« وَاللَّهُ عَلِيمُ حَکِيمُ» و خداوند دانا، و حکمت او کامل است. از جمله علوم الهي اين است که به شما چيزهايي آموخت که نمي دانستيد. و از جمله آن حدود الهي است. و از جمله حکمت الهي اين است که او توبه کسي را که حکمت و رحمتش اقتضا نمايد، مي پذيرد، و کسي را که شايستگي و لياقت نداشته باشد، به مقتضاي حکمت و عدل خويش خوار مي گرداند.

« وَاللّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ» و خداوند مي خواهد توبه شما را بپذيرد، توبه اي که از هم پاشيدگي و پراکندگي تان را جمع کنيد و شما را به خدا نزديک کند. « وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ» و کساني که به دنبال هواهاي نفساني هستند و شهوات را بر خشنودي معبود و خدايشان مقدم مي دارند، و آرزوهاي خود را مي پرستند، از قبيل کافران و گناهکاراني که خواهش هاي نفساني خود را بر طاعت پروردگارشان مقدم مي دارند. پس اينها مي خواهند « أَن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيمًا» شما را از راه راست به راه گمراهان و راه کساني که خداوند بر آنها خشم گرفته است منحرف نمايند . مي خواهند شما را از اطاعت پروردگار روي گردان کنند و به اطاعت شيطان درآورند، و از سعادت کامل که در فرمان بردن از دستورات خدا نهفته است به بدبختي کامل که در پيروي از شيطان است رهنمون کنند. پس وقتي که دانستيد خداوند شما را به چيزي دستور مي دهد که صلاح و رستگاري و سعادتتان در آن است، و دانستيد که پيروان شهوت به چيزي دستور مي دهند که زيان و بدبختي شما در آن است، براي خود بهترين دعوتگر و بهترين راه را برگزينيد.

« يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ» خداوند  با آسان نمودن چيزهايي که شما را به انجام آن دستور داده و يا از آن نهي کرده است، مي خواهد کار را بر شما آسان کند. و چنانچه برخي از احکام در بعضي حالت ها بر شما سنگيني کند، آنچه را که نياز داريد در حالت دشوار از آن استفاده کنيد برايتان جايز قرار داده است، مانند خوردن مردار و خون و امثال آن که براي کسي که در شرايط اضطراري قرار گرفت جايز است. و مانند ازدواج مرد آزاد با کنيز که با شرايطي که گذشت جايز است. و اين از روي رحمت کامل و احسان فراگير خداوند، و بدان خاطر است که وي ضعيف و ناتواني انسان را مي داند، و واقف است که انسان از همه جهات ناتوان است. جسم انسان ضعيف است ، و اراده و تصميم او ضعيف است ، و ايمن و صبرش کم. پس به اين خاطر خداوند خواست چيزهايي را که آدمي توانايي انجام آن را ندارد، و ايمان و صبر و نيرويش تاب و توان آن را ندارد براي او آسان بگرداند.

آيه ي 30-29:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، اموال  يکديگر را به  ناحق  مخوريد ، مگر، آنکه  تجارتي  باشد که  هر دو طرف  بدان  رضايت  داده  باشيد  و يکديگر را  مکشيد هر آينه  خدا با شما مهربان  است.

وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرًا ؛ و هر که  اين  کارها را از روي  تجاوز و ستم  کند ، او را در آتش خواهيم افکند و اين  بر خدا آسان  است.

خداوند بندگان مومن خويش را نهي مي کند که مال هاي يکديگر را به ناحق بخورند، و خوردن مال به ناحق شامل خوردن آن به طريق غصب، دزدي، قمار و معاملات نامشروع مي گردد. بلکه چه بسا اگر آدمي مال خود را به صورت اسراف و ولخرجي بخورد مالش را به طريق نامشروع خورده باشد، چرا که اسراف و ولخرجي امري باطل است و حق نمي باشد.

بعد از آنکه خداوند خوردن مال را به ناحق حرام گرداند، خوردن مالي را براي آنها حلال نمود که از طريق کسب و تجارت مشروع بدست مي آيد، کسب و تجارتي که تمامي شرايط داد و ستد از قبيل رضايت و غيره را دارا مي باشد و هيچ مانعي در آن وجود ندارد.

 « وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ» و يکديگر را نکشيد. و انسان نبايد خودکشي کند، و نيز خود را در معرض هلاکت قرار دهد و به انجام کارهايي مبادرت ورزد که منجر به تلف شدن و هلاک گشتن انسان مي گردد.

« إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا» همانا خداوند نسبت به شما مهربان است. از جمله مهرباني خداوند اين است که جان ها و مال هايتان را محافظت نموده، و شما را از تلف کردن و ضايع نمودن آن نهي کرده است، و براي تلف کردن جان و مال حدود و تعزيراتي را وضع کرده است، به اين ايجاز و اختصار در فرموده الهي بيانديش « لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ» ، «  وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ» که چگونه اموال ديگران واموال خودت را ، و کشتن ديگران و خودکشي را در يک عبارت آورده است که از عبارت « لَا يأکُل بَعضُکُم مَالَ بَعض» بعضي از شما مال بعضي ديگر را نخورند، و از عبارت « لَا يقتُل بَعضُکُم بَعضاَ» برخي از شما برخي ديگر را نکشند مختصرتر است، ضمن اينکه دو عبارت اخير  منحصرا مال و جان ديگران را شامل مي شود.

و نسبت دادن مال ها و جان ها به مومنان بر اين دلالت مي نمايد که مومنان در دوستي و دلسوزي و مهرباني با يکديگر و در داشتن منافع مشترک، مانند يک پيکر هستند، زيرا ايمان ، منافع ديني و دنيوي آنها را مشترک گردانده است.

خداوند مومنان را از خوردن اموال و گرفتن آن به ناحق نهي  کرد، چرا که اين کار نهايت زيان را براي کسي که آن را به ناحق مي خورد و يا آن را مي گيرد در بر دارد، سپس از انواع کسب و تجارت و مشاغل و اجاره ها سخن به ميان آوردکه براي آنها سودمند و حلال است، پس فرمود: « إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ» مگر اينکه تجارتي باشد که از رضايت طرفين سرچشمه بگيرد.

براي صحيح قلمداد کردن هر بيع و معامله اي بايد رضات طرفين موجود باشد، اما شرط« رضايت طرفين» براي معاملاتي است که ربوي نباشند.« پس نبايد چنين تصور کرد که هرگاه در يک معامله ربوي طرفين رضايت داشته باشند آن معامله صحيح است، زيرا شرط رضايت طرفين براي معاملات غير ربوي است. زيرا ربا تجارت نيست بلکه با اهداف تجارت مخالفت دارد. و دو طرف معامله بايد رضايت داشته باشند و هريک با اختيار خودش معامله را انجام دهد.

يکي از عواملي که سبب ايجاد رضايت کامل مي شود اين است که مورد معامله بايد مشخص باشد، زيرا اگر چنين نباشد نمي توان تصور کرد که پس از تسليم نمودن مورد معامله، فرد رضايت دارد يا نه، زيرا چيزي که در دسترس نباشد مانند معامله قمار مي ماند، پس در تمام معاملاتي که موردِ معامله مشخص نمي باشد رضايت وجود ندارد، و عقد معامله در آنها جاري نمي شود.

و نيز از اين ايه استنباط مي شود که معاملات با رضايت قولي يا فعلي منعقد مي گردد، زيرا خداوند رضايت را شرط قرار داده است، پس به هر صورتي که رضايت حاصل شود، معامله منعقد مي گردد. سپس خداوند آيه را با « إِنَّ اللَّه کَانَ بِکُم رَحِيماَ» به پايان رسانيد . از جمله رحمت الهي اين است که خون و مال هايتان را مصون ومحفوظ گردانده و شما را از تلف کردن و هتک حرمت آن نهي کرده است.

سپس فرمود: « وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ» و هرکس چنين کند، يعني مال ها را به ناحق بخورد، و انسان ها را بکشد، « عُدْوَانًا وَظُلْمًا» و اين کار را از روي ستم و تجاوز انجام دهد، نه از روي ناداني و فراموشي، « فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا» او را با آتش بزرگي مي سوزانيم. عظمت و بزرگي آن آتش از نکره بودنش «نارا» مستفاد مي گردد. « وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرًا» و اين کار خدا آسان است.

آيه ي 31:

إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيمًا ؛ اگر از گناهان  بزرگي  که  شما را از آن  نهي  کرده  اند اجتناب  کنيد ، از  ديگر گناهانتان  در مي  گذريم  و شما را به  مکاني  نيکو در مي  آوريم.

اين از فضل و نيکويي و احسان خداوند بر بندگان است که به آنها وعده داده است؛ اگر از گناهان کبيره اي که از آن نهي شده اند پرهيز  کنند، خداوند همه گناهان و بدي هايشان را مي بخشد و آنها را به جايگاه بزرگوارانه اي که نعمت آن فراوان است وارد مي نمايد، و آن بهشت است، که چيزهايي در بردارد که هيچ چشمي مانند آن را نديده و هيچ گوشي آن را نشنيده، و به دل هيچ انساني خطور نکرده است.

و پرهيز از گناهان کبيره شامل انجام دادن فرايض مي باشد که ترک کننده آن مرتکب کبيره مي گردد.

مانند نمازهاي پنجگانه و نماز جمعه و روزه رمضان. همان گونه که پيامبر(ص) فرموده است: « الصَّلَوَاتُ الخَمسُ وَالجُمُعَةُ إلَي الجُمُعَةِ وَرَمَضَانُ إلَي رَمَضَانَ مُکَفَّرَاتُ لِمَا بَينَهُما مَا اجتُنِبَت الکَبَائِر» نمازهاي پنجگانه و جمعه تا جمعه اي ديگر ، و رمضان تا رمضاني ديگر، گناهاني را که در اين ميان انجام گرفته اند محو مي کنند، به شرطي که از گناهان کبيره پرهيز شود. و بهترين تعريف براي گناهان کبيره چنين است: گناهي است که در دنيا براي آن احدي تعيين شده، و در آخرت مرتکب آن عقاب و عذاب شده، و در آخرت مرتکب آن عقاب و عذاب مي چشد. و يا مي توان گفت: گناه کبيره گناهي است که ايمان آدمي را منتفي مي کند، و يا به دنبال آن لعنتي قرار داده شده است، يا خداوند بر مرتکب آن خشم مي گيرد.

آيه ي 32:

وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ؛ آرزو مکنيد آن  چيزهايي  را که  بدانها خدا بعضي  از شما را بر بعضي  ديگر، برتري  داده  است   مردان  را از آنچه  کنند نصيبي  است  و زنان  را از آنچه   کنند نصيبي   و روزي  از خدا خواهيد که  خدا بر هر چيزي  آگاه  است.

خداوند بندگانش مونش را نهي مي کند که برخي از آنها آرزوي چيزي را بکنند که خداوند با دان آن چيز به کسي ديگر او را برتري داده است، اعم از چيزهايي که بدست آوردن آن ممکن است و يا چيزهايي که بدست آوردن آن ممکن نمي باشد. پس زنان نبايد آرزوي دارا بودن ويژگي هاي مردان را بکنند که خداوند با آن ويژگي ها آنان را بر زنان برتري داده است.

و نبايد فقير آرزو کند که به مقام سرمايه داري برسد، بدون اينکه در مقام کسب و عمل تکاني به خويش بدهد. زيرا اين حسادت است که آرزو کني مال کسي از آن تو باشد و از او گرفت شود. و نيز اين کار به منزله ناخشنودي از تقدير الهي است، و تنبلي و آرزوهاي پوچ ، و خيال پردازي را به همرا دارد . بلکه شايسته است بنده برحسب توانايي اش براي بدست آوردن منافع ديني و دنيوي خود تلاش نمايد، و فضل خداوند را بجويد. پس نه بر خودش توکل و تکيه کند، ونه برکسي ديگر، بلکه به پروردگارش تکيه و اعتماد نمايد. بنابراين خداوند تعالي فرمود: « لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ» مردان از کارهايي که انجام مي دهند و منتهي به نتيجه ي مطلوب مي شود بهره اي دارند. « وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ» و زنان از آنچه به دست مي آورند بهره اي دارند. پس هرکس زحمت نکشد، چيزي را حاصل نخواهد کرد.

« وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ» و تمام منافع ديني و دنيوي تان را از فضل الهي بجوييد، و اين نشانه کمال بنده و سعادت اوست. اما کسي که کاري انجام نداده و بر خود اعتماد مي کند و خود را نيازمند و محتاج پروردگارش نمي داند، يا اينکه هم کار نمي کند و هم به خودش تکيه مي نمايد، چنين فردي خوار و زيان ديده است. « إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» پس خداوند به هرکس چيزي را مي دهد که شايستگي برخورداري آن را دارد، و نعمات خود را به کسي نمي دهد که شايسته آن نباشد.

آيه ي 33:

وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا ؛ براي  همه  ، در آنچه  پدر و مادر و خويشاوندان  نزديک  به  ميراث  مي   گذارند، ميراث  براني  قرار داده  ايم   و بهره  هر کس  را که  با او قراري   نهاده ايد بپردازيد که  خدا بر هر چيزي  گواه  است.

« وَلِكُلٍّ» و براي هرکس، « جَعَلْنَا مَوَالِيَ» وارثاني قرار داده ايم که او را سرپرستي مي کنند و در آن کارهايش او را ياري مي دهند، و وي نيز آنها را سرپرستي نموده و در کارهايشان آنان را ياري مي دهد و بايد « مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ» از آنچه خويشاوندان و پدر و مادر بر جاي گذاشته  اند سهم آنان داده شود. و اين همه وارثان اصل از قبيل پدر و پدربزرگ، و وارثان فرع از قبيل فرزندان و نوه ها و وارثان اطرافيان را در بر مي گيرد. اين وارثان به سبب خويشاوندي ارث مي برند.

سپس نوعي ديگر از وارثان را بيان کرد و فرمود: « وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ» و کساني که با آنها پيمان بسته ايد همکار و ياريگرشان باشيد و در اموالتان شريک باشند. آنچه ذکر شد از نعمت الهي بر بندگانش است ، زيرا دوستان و وارثان با يکديگر در کارهايي همکاري مي کنند که به تنهايي نمي توانند آن را انجام دهند.

« فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» به وارثاني که از طريق پيمان بستن وارث گشته اند، و بهره و سهم آنان را از کمک و ياري دادن بر غير معصيت خدا بدهيد . نيز ارث را به وارثان نزديک بدهيد که به سبب خويشاوندي ارث مي برند.

آيه ي 34:

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا ؛مردان  ، از آن  جهت  که  خدا بعضي  را بر بعضي  برتري  داده  است  ، و از آن ، جهت  که  از مال  خود نفقه  مي  دهند ، بر زنان  تسلطدارند  پس  زنان   شايسته ، فرمانبردارند و در غيبت  شوي  عفيفند و فرمان  خداي  را نگاه  مي   دارند  وآن  زنان  را که  از نافرمانيشان  بيم  داريد ، اندرز دهيد و از  خوابگاهشان  دوري  کنيد و بزنيدشان   اگر فرمانبرداري  کردند ، از آن  پس   ديگر راه  بيدادپيش  مگيريد  و خدا بلند پايه  و بزرگ  است.

خداوند متعال خبر مي دهد که « الرِّجَالُ قَوَّامُونَ» مردان سرپرست زنان هستند تا آنها را به انجام حقوق الهي ، از قبيل محافظت بر انجام فرائض و دور کردن از کارهاي زشت ملزم دارند. مردان بايد آنها را به انجام اين کارها ملزم  کنند. و نيز مردان سرپرست زنان هستند تا مخارج و پوشاک و مسکن آنها را تهيه نمايند. سپس سببي را که موجب سرپرستي مردان است بيان فرمود: « بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ» به خاطر اينکه خداوند مردان را بر زنان فضيل داده است . مردان از چند جهت از زنان برتر هستند.

از آن جمله اينکه ولايت و حکومت و پيامبري و رسالت ويژه مردان است، و بسياري از عبادت ها مانند جهاد و نماز اعياد و جمعه به مردان اختصاص دارد . و به خاطر عقل و متانت و آرامش و شکيبايي و قدرتي که خداوند به آنها داده است، در حاليکه زنان از آن مقدار قوه عاقله و متانت و توانايي و شکيبايي برخوردار نيستند، و نيز خداوند تهيه مخارج زنان را به مردان اختصاص داده است، چرا که بسياري از مخارج را مردان مي پردازند.

و راز حذف مفعول در فرموده الهي: « بِما أَنفَقُوا» اين است تا عموم نفقه را در بر گيرد.

پس دانسته شد که مرد سرپرست و آقاي زنش است، و زن در اختيار مرد، و در بند اوست. بنابراين مرد بايد حقوق زن را که امانت الهي در دست اوست ادا کند. وزن نيز بايد از پروردگارش اطاعت نمايد، و از شوهرش فرمان برد. بنابراين فرمود: « فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ» زنان صالحه فرمانبردار خدا هستند، « حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ» و حتي در غياب شوهرانشان از آنها اطاعت مي کنند، و دامان خويش را حفاظت نموده ، و مال وي را پاس مي دارند، و اين به سبب  توفيقي است که خدا به زنان داده است، و از جانب خودشان نيست، زيرا نفس، انسان را به کار بد دستور مي دهد ، اما کسي که بر خدا توکل نمايد آنچه براي  او در دين و  دنيايش مهم است خداوند او را در آن زمينه کفايت ميکند.

سپس فرمود: « وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ» و زناني که شما بيم داريد از اطاعت و فرمان شوهرانشان سرپيچي کنند، به اين صورت که زن در سخن يا در عمل از شوهرش سرپيچي نمايد بايد شوهرش او را به شيوه هايي که يکي از ديگري آسان ترند ترتبيت و ادب کند.

« فَعِظُوهُنَّ» آنها را با بيان حکم خدا در رابطه با اطاعت از شوهر و تشويق به فرمانبرداري، و ترساندن از نافرماني اندرز دهيد. پس اگر زن باز آمد چه بهتر، و اگر باز نيامد او را در بستر رها کند، به اين صورت که با او نخوابد و با او به اندازه کافي آميزش نکند؛ و اگر باز نيامد او را بزند اما زدني که به او آسيب نرساند. اگر به وسيله يکي از اين کارها به هدف دست يافتيد و زنان از شما فرمان بردند « فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً» پس به مقصود رسيده ايد، و زن را به خاطر کارهاي گذشته سرزنش نکنيد، و به جستجوي عيب هايي نپردازيد که ذکر آن ضرر دارد و به سبب آن شر برپا مي شود.

« إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرً» همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است. يعني او داراي علو مرتبه و بلندي مطلق است و از هر جهت بالا است . ذات  او بلند است و قدر و منزلتش رفيع، و از چيرگي و قدرت بالايي برخوردار مي باشد. خداوندي که از او بزرگتر وجود ندارد و ذات و صفاتش رفيع است.

آيه ي 35:

وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا ؛ اگر از اختلاف  ميان  زن  و شوي  آگاه  شديد ، داوري  از کسان  مرد داوري   ازکسان  زن  برگزينيد  اگر آن  دو را قصد اصلاح  باشد خدا ميانشان  موافقت   پديد مي  آورد ، که  خدا دانا و آگاه  است.

و اگر ترسيديد که زن و شوهر دچار اختلاف و جدايي شوند و هريک رو به ستمي رود، « فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا» دو مرد مکلف و مسلمان و عادل و عاقل را به عنوان داور بفرستيد که مسائل بين زن و شوهر و صلاحيت تشخيص با هم بودن يا جدايي آنها را مي دانند. و اين مطلب که ذکر شد از کلمه « حَکَم» استنباط مي شود، زيرا براي داور بودن جز کسي که داراي اين صفات باشد شايسته نيست، پس آن دو داور  اعتراضي را که هريک از زن و شوهر نسبت به ديگري مطرح مي نمايند بررسي کنند، سپس هريک از زن و شوهر را به انجام مسئوليتشان موظف بگردانند، و اگر نتوانستند زن و شوهر را به رعايت توصيه هاي خويش ملزم نمايند، يکي از آنان را قانع کنند، تا به آنچه از روزي و اخلاقي که براي همسرش ميسر است رضايت دهد. و هرچقدر که توان جمع و  اصلاح بين زن و شوهر را دارند از آن دريغ نورزند.

و اگر کار به جايي برسد که جز با درگيري و قهر و معصيت خدا ادامه زندگي و اصلاح زن و شوهر امکان نداشت و هر دو داور به اين نتيجه رسيدند که جدايي ميان آنان بهتر است ، آنها را از يکديگر جدا کنند. و رضايت شوهر براي جدا شدن شرط نيست، زيرا آيه دلالت مي نمايد که خداوند آن دو نفر را داور و حکم ناميده  است، و داور حکم مي کند ، گرچه کسي که بر  او حکم مي شود راضي نباشد، بنابراين فرمود: « إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا» اگر آن دو داور خواهان اصلاح باشند خداوند به سبب راي و نظر درست و سخني که دل ها را جذب مي کند ميان آنها  توافق حاصل کرده و هر دو همدم را به يکديگر نزديک مي نمايد.

« إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا » همانا خداوند همه امور آشکار و پنهان را مي داند، و به کارهاي پوشيده و اسرار آن آگاه است. از جمله علم و آگاهي الهي اين است که براي شما اين احکام بزرگ و آيين هاي زيبا را مشروع نموده است.

آيه ي 38-36:

وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا ؛ خداي  را بپرستيد و هيچ  چيز شريک  او مسازيد و با پدر و مادر و، خويشاوندان  و يتيمان  و بينوايان  و همسايه  خويشاوند و همسايه  بيگانه  و  يار مصاحب  ومسافر رهگذر و بندگان  خود نيکي  کنيد  هر آينه  خدا متکبران   و فخر فروشان را دوست  ندارد.

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا ؛ آنان  که  بخل  مي  ورزند و مردم  را به  بخل  وا مي  دارند و مالي  را که  خدا  به آنها داده  است  پنهان  مي  کنند  و ما براي  کافران  عذابي  خوارکننده  مهيا ساخته ايم.

وَالَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَـاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاء قِرِينًا ؛ و نيز کساني  را که  اموال  خويش  براي  خودنمايي  انفاق  مي  کنند و به  خدا، وروز قيامت  ايمان  نمي  آورند  و هر که  شيطان  قرين  او باشد ، قريني  بد  دارد.

خداوند بندگانش را دستور ميدهد تا تنها او را که خداي يگانه است، و شريکي ندارد، عبادت کنند. عبادت يعني بندگي خدا و گردن نهادن به اوامر الهي و نواهي او، و اينکه از روي محبت و فروتني همه عبادت هاي ظاهري و باطني خالص براي او انجام شود. و خداوند نهي کرده است که براي  او شريک قرار داده شود. پروردگار نه شرک اصغر و نه شرک اکبر را نمي پذيرد، و نبايد ملائکه و پيامبر، و کسي ديگر از آفريدگان را که نمي توانند براي خود سود و زياني بياورند، و مالک مرگ و زندگي و حشر نيستند با او شريک قرار داد، بلک بايد عبادتِ خالصانه براي کسي انجام گيرد که از هر جهت داراي کمال مطلق  است، و تدبير کامل در دست اوست، خداوندي که هيچ کس با او شريک نيست و هيچ کس او را در تدبير امور کمک نمي کند.

بعد از اينکه خداوند  بندگانش را به عبادت خويش و اداي حقوق الهي فرمان داد، آنان را دستور داد تا حقوق بندگان را به جا آورند، و هر آن کس که نزديک تر است مهم تر است و در اولويت قرار دارد. پس فرمود: « وبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» با سخن خوب و خطاب  مهربانانه، و کار زيبا و فرمان بردن از دستورات آنها ، و پرهيز از آنچه نهي مي کنند، و با انفاق بر آنها و احترام گذاشتن به کسي که خويشاوند آنان است با آنها نيکي کنيد.

احسان ونيکي با پدر و مادر دو  امر متضاد را در بردارد: يکي بدي کردن، و ديگري نيکي نکردن، و از هر دو نهي شده است .« وَبِذِي الْقُرْبَى» و با خويشاوندان نيکي کنيد، که تمام خويشاوندان نزديک و دور را شامل مي شود، و بايد با آنها در قول و عمل نيک شود و نبايد پيوند خويشاوندي را در قول و عمل قطع نمود.

« وَالْيَتَامَى» و کساني که کوچک هستند و پدرانشان را از دست داده اند، آنها خواه خويشاوند باشند يا نه، بر مسلمين حق دارند و بايد آنها را تحت کفالت خود قرار داده و با آنها نيکي کنند و خاطر آنها را تسکين دهند، و به بهترين صورت آنها را در رسيدن به مصالح ديني و دنيوي شان ياري نمايند. «وَالمَسَکِين» و درماندگان، يعني کساني که فقر و نيازمندي آنها را درمانده کرده است و نمي توانند از عهده مخارج خود و کساني که بايد آذوقه زندگي شان را فراهم کنند، برآيند.

خداوند دستور داده نيازهايشان برآورده شود و به اندازه توان به اين کار اقدام شود. « وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى» و همسايه خويشاوند که دو حق دارد، حق همسايگي و حق خويشاوندي، پس او بر همسايه اش طبق عرف و  عادت حق و دَيني دارد.

« وَالْجَارِ الْجُنُبِ» و همسايه اي که خويشاوند نيست، و هر اندازه همسايه نزديک تر باشد حقش موکدتر و بيشتر است، پس بايد با دادن هديه و صدقه و دعوت کردن، و نرمي در سخن، و کردار، و اذيت نکردن، در سخن و کردار رفتار خوبي را با همسايه در پيش گرفت.

« وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ» برخي گفته اند يعني همراه سفر. و گفته شده به معني همسر است. و گفته شده که منظور هر همراهي است به طور مطلق، و شايد اين مفهوم بهتر است ، زيرا شامل همراه در سفر و همراه در اقامت و شامل زن نيز مي گردد. پس همراه، اضافه بر حق مسلمان بودن حقي ديگر بر همراهش دارد، و بايد او را در امور دين و دنيايش ياري کند و خيرخواهش بوده و در توانگري و مستمندي و خوشي و ناخوشي نسبت به او وفادار باشد و آنچه را براي خود دوست دارد براي ه مراهش نيز دوست بدارد، و آنچه را براي خود نمي پسندد براي او نيز نپسندد. و هر اندازه مدت همراهي بيشتر باشد حق نيز موکدتر و بيشتر مي شود.

« وَابْنِ السَّبِيلِ» و آن ناآشنايي است که در سرزمين غربت نيازمند کمک مي باشد يا نيازي به کمک نداشته باشد. پس بر مسلمين حق دارد، چرا که او از وطن خود دور شده و به شدت نيازمند آن است که به مقصدش رسانده شود، و مسلمين بايد او را احترام کنند و با او محبت ورزند.

« وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» و انسان ها و حيوان هايي که در مالکيت شما هستند بر شما حق دارند و بايد نيازهايشان را برآورده سازيد، و باري بر دوش آنها نگذاريد که توان تحمل آن را ندارند. و بايد آنها را در کاري که بر دوششان گذارد شده است کمک کنيد، و به صورتي مطلوب تربيت کنيد. پس هرکس اين دستورات الهي را انجام دهد، در برابر پروردگارش فروتن بوده، و در برابر بندگان خدا متواضع گشته و از دستور خدا زياد  و ستايش زيبا است. و هرکس اين کارها را انجام ندهد، از پروردگارش روي گردان گشته و از فرمان وي اطاعت نکرده است و در برابر بندگان خدا فروتن نبوده، بلکه تکبر ورزيده و راه خيرخواهي و خودپسندي را در پيش گرفته است. بنابراين خداوند متعال فرمود: « إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا» بي شک خداوند کسي را دوست ندارد که خودپسند باشد، و در برابر مردم تکبر ورزد. « فَخُورَاَ» يعني کسي که از روي تکبر بر بندگان خدا، به خود مي بالد و خويشتن را ستايش و تمجيد مي کند.

پس خودستايي وتکبر، آنها را از انجام حقوق باز مي دارد. بنابراين خداوند آنها را مذمت کرده و مي فرمايد: « الَّذِينَ يَبْخَلُونَ» کساني که حقوقي را که بر آنها است ادا نمي کنند، « وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ» و مردم را با گفتار و کردارشان به بخل فرمان مي دهند. « وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ» و علمي را که به وسيله آن گمراهان هدايت مي شوند و نادانان راهنمايي مي گردند، پنهان مي کنند، و باطل را براي آنها آشکار مي سازند و از روي آوردن آنان به حق جلوگيري مي نمايند.

پس اينها هم در مال هايشان بخل مي ورزند و هم در علم خود. و براي زيان رساندن به خود و هم براي زيان رساند به ديگران تلاش مي کنند . و اين صفات کافران است. بنابراين خداوند متعال  فرمود: « وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا» و همانطور که بر بندگان خدا تکبر ورزيدند ديگران و هدايت نکردد، و سبب بخل ورزيدن ديگران و هدايت نيافتن آنها شدند، خداوند نيز آنها را از عذاب دردناک و رسوايي هميشگي خوار مي گرداند. بار خدايا از هر کار بدي به تو پناه مي بريم!

سپس از نفقه اي که از روي ريا و شهرت طلبي و ايمان نداشتن به خدا انجام مي گيرد خبر داد و فرمود: « وَالَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَـاء النَّاسِ» و کساني که مالهايشان را براي اينکه مردم آنها را ببينند و تمجيد و ستايش کنند، و آنها را تعظيم نمايند، انفاق مي کنند، « وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ» و انفاق و بخشش آنها از اخلاص و ايمان به خدا و اميد و پاداش او سرچشمه نگرفته است. پس اين گام شيطان و کار اوست، که گروه خود را به سوي آن فرا مي خواند، تا از اهل جهنم شوند، و انفاق رياکارانه آنها به سبب همدمي شيطان و کشاندن آنها به سوي آتش مي باشد. بنابراين فرمود: « وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا»  و هرکس که شيطان همدم او باشد بسيار همراه و همدم بدي ا ست، چراکه مي خواهد وي را هلاک کند و براي هلاکت همراهش به شدت تلاش مي  کند. پس هرکس در آنچه خداوند به او داده است بخل بورزد و آن را که خداوند به او ارزاني داشته است پنهان نمايد نافرمان و گناه کار است، و با پروردگارش مخالفت ورزيده است. همچنين کسي که مال خود را ببخشد، و عبادت را براي غير خدا انجام دهد، او گناهکار شده و از دستور پروردگارش سرپيچي کرده است، و سزاوار عقوبت و سزا است، زيرا خداوند دستور داده است تا مخلصانه از او فرمانبرداري شود. همان طور که فرموده است : « وَمَا أُمِروُا إِلَّا لِيعبُدُوا اللَّهَ مُخلّصِينَ لَهُ الَّدِينَ» و  فرمان داده نشده اند مگر اينکه دين و عبادت را مخلصانه براي خدا انجام دهند.

پس عمل مخلصانه عملي است که مورد پذيرش خدا باشد، و انجام دهنده آن سزاوار تمجيد و ستايش است. بنابراين خداوند بندگان را بر انجام چنين عملي تشويق نموده و فرموده است:

آيه ي 39:

وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُواْ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَكَانَ اللّهُ بِهِم عَلِيمًا ؛ چه  زيان  داردشان  اگر به  خدا و روز قيامت  ايمان  آورند و از آنچه  خدا  به  آنها روزي  داده  است  انفاق  کنند ? خدا به  کارشان  داناست.

« وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُواْ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ» چه چيزي آنها را دچار سختي و دشواري مي گرداند اگر به خدا ايمان  بياورند؛ ايماني که عين اخلاص است، و از مال هايي که خدا به آنها بخشيده است، ببخشايند، پس هم ايمان و هم اخلاص داشته باشند؟ و از آن جا که اخلاص رازي است ميان بنده و پروردگارش و جز خدا کسي به آن آگاهي ندارد خداوند خبر داد که او همه حالت ها را مي داند. پس فرمود: « وَكَانَ اللّهُ بِهِم عَلِيمًا» و خداوند به تمامي حالات آنان آگاه است.

آيه ي 42-40:

إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ خدا ذره  اي  هم  ستم  نمي  کند  اگر نيکيي  باشد آن  را دو برابر مي  کند و، ازجانب  خدا مزدي  کرامند مي  دهد.

فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِيدًا ؛ چگونه  خواهد بود آن  روز که  از هر امتي  گواهي  بياوريم  و تو را بر اين   امت  به  گواهي  فرا خوانيم  ?

يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثًا ؛ در آن  روز کافران  و آنان  که  بر رسول  عصيان  ورزيده  اند آرزو کنند که  با  خاک  زمين  يکسان  مي  بودند  و هيچ  سخني  را از خدا پنهان  نتوانند کرد.

خداوند از کمال عدل و فضل خويش و مبرا بودنش از ستم کم و فراواني که با عدل و فضل او منافات دارد، خبر داد و مي فرمايد: « إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ» خداوند به اندازه ذره اي ستم روا نمي دارد و از نيکي هاي بنده اش کم نمي کند و بدي هايش را نمي افزايد. همانطورکه  فرموده است: « فَمَن يعمَلِ مِثقَالَ ذَرَّةِ خَيرَاَ يرَهُ، وَمَن يعمَل مِثقَالِ ذَرَّةِ شَرَّا يرَه» هرکس ذره اي کار خوب انجام دهد پاداش آن را مي بيند و هرکس ذره اي کار بد انجام دهد پاداش آن را مي بيند.

«وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا» واگر کار نيکي انجام شود خداوند برحسب حالت انجام دهنده و اخلاص و محبت او، پاداش آن را ده برابر و يا بيشتر مي نمايد. « وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمً» و خداوند از جانب خود اضافه بر پاداش کار نيکش، او را پاداش مي دهد. از قبيل اينکه او را به انجام کارهاي نيک ديگري توفيق مي دهد و نيکي فراوان و خير زياد به او مي بخشد.

سپس خداوند متعال فرمود:« فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِيدًا» يعني چگونه خواهد بود اگر خداوند که علم و عدالت و حکمتش کامل است براساس گواهي دادن پاکيزه ترين انسان ها که پيامبران اند بر امت هايشان حکم نمايد؟! اين در حالي است که فردي که بر او حکم مي شود به گناه خويش اعتراف مي کند پس سوگند به خدا اين فراگيرترين و منصفانه ترين و بزرگترين حکم است.

و در اين جا کساني که بر آنها حکم شده به کمال فضل، عدل و ستايش اعتراف مي کنند . و گروههايي با بدست آوردن موفقيت و رستگاري و عزت و کاميابي خوشبخت گشته و گروههايي نيز به رسوايي و عذاب آشکار گرفتار مي آيند . بنابراين فرمود: «  يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ» در آن روز آنان که به خدا و پيامبرش کفر ورزيده و از پيامبرش سرپيچي کرده اند دوست دارند، « لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ» و آرزو مي کنند که کاش زمين آنها را فرو مي برد و تبديل به خاک مي گشتند و نابود مي شدند. همان طور که خداوند متعال فرموده است: « وَيقُولُ الکَافِرُ يلَيتَني کُنتُ تُرَبَا» و کافر مي گويد: « کاش که خاک بودم».

« وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثًا» و هيچ سخني را از خدا پنهان نمي دارند بلکه به همه کارهايي که کرده اند نزد خدا اعتراف مي کنند و زبان و دست و پاهايشان به کارهايي که کرده اند گواهي ميدهند. خداوند در  اين روز پاداش و سزاي آنها را کامل مي دهدو مي دانند که خداوند حق و روشن گر  است.

اما آنچه در احاديث آمده است مبني بر اينکه کافران کفر و انکار خود را کتمان مي کنند، مربوط به بعضي جاهاي قيامت است، زماني که آنها گمان مي برند  انکارشان به  آنها سودي مي بخشد و از عذاب الهي نجات مي دهد. پس وقتي که حقائق را دريافتند و  اعضاي بدنشان بر آنها گواهي داد در اين هنگام مسئله روشن مي شود و جايي براي پنهان کردن باقي نمي ماند، زيرا پنهان کردن فايده و سودي ندارد.

آيه ي 43:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُبًا إِلاَّ عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىَ تَغْتَسِلُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنكُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، آنگاه  که  مست  هستيد گرد نماز مگرديد، تابدانيد که  چه  مي  گوييد  و نيز در حال  جنابت  ، تا غسل  کنيد ، مگر  آنکه  راهگذر باشيد  و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا از مکان  قضاي  حاجت   بازگشته ايد يا با زنان  جماع  کرده ايد و آب  نيافتيد با خاک  پاک  تيمم   کنيد و روي  و دستهايتان  را با آن  خاک  مسح  کنيد  هر آينه  خدا عفو کننده  و آمرزنده است.

خداوند بندگان مومنش را نهي مي کند از اينکه به نماز بايستند در حالي که مست هستند، تا بدانند که چه مي گويند.

و اين نهي ، نزديک شدن به جايگاه هاي نماز مانند مسجد را نيز در بر مي گيرد. پس فرد مست نمي تواند وارد مسجد شود. ونيز نماز را در بر مي گيرد زيرا براي فردي که مست مي باشد انجام دادن هيچ نماز و عبادتي جايز نيست چون عقل او آشفته است و نمي داند چه مي گويد. بنابراين خداوند مقرر نمود که نبايد به نماز و مسجد نزديک شد تا زماني که فرد مي داند چه مي گويد.

و اين آيه شريفه به وسيله آيه اي که شراب را به طور مطلق حرام مي نمايد منسوخ است. زيرا شراب ابتدا حرام نبود اما بعدا خداوند بندگانش را به طور ضمني بر تحريم آن تشويق کرد و فرمود:

« يسئَلُونَکَ عَنِ الخَمرِ وَالمَيسِر قُل فِيهِما إِثمُُ کَبِيرُ وَمَنَفِعُ لِلَّناسِ وَإِثمُهُمَا أَکبَرُ مِن نَّفعِهَا» از تو در مورد شراب و قمار مي پرسند. بگو: « در شراب و قمار گناه بزرگي است و فايده هايي نيز براي مردم دارند اما گناهشان از فايده اشان بزرگتر است.» سپس خداوند متعال بندگا مومنش را از نوشيدن شراب به  هنگام ايستادن به نمار نهي کرد، همانطور که در اين آيه آمده است. سپس خداوندآن را به طور مطلق در همه وقت ها حرام نمود و فرمود: « يأَيهَا الَّذينَ ءَامَنُوا إِنَّما الخَمرُ وَالميسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزلَمُ رِجهُ مِنّ عَمَلِ الشَّيطَنِ فَاجتَنِبُوهُ» اي کساني که ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و استفاده از تيرهاي مخصوصي که به قصد بخت آزمايي و فال بيني به کار مي بريد پليد و از کار شيطان هستند، پس از آن بپرهيزيد.

و حرمت شراب در هنگام نماز شديدتر است چون اين فساد بزرگ را در بر دارد. گذشته از اين، روح و مغز نماز فروتني و حضور قلب است، و شراب دل را مست مي کند و از ياد الهي و از نماز باز مي دارد. و از مفهوم اين استنباط مي شود در حالت چرت زدن که فرد خواب آلود نمي داند چه مي گويد و چه مي کند نبايد به نماز ايستاد، و آيه به صورت تلويحي به اين موضوع اشاره مي کند که مناسب است هرکس مي خواهد نماز بخواند خود را از هر چيزي که فکرش را به خود مشغول مي دارد دوري کند. مانند اينکه اگر نياز به قضاي حاجت  دارد بايد برود قضاي حاجت کند سپس به نماز مشغول مي شود.

و نيزاگر خيلي گرسنه است ابتدا غذا بخورد و پس از آن به نماز بپردازد تا در نماز، گرسنگي فکرش را به خود مشغول ندارد. در اين زمينه حديث صحيح نيز وارد شده است.

سپس فرمود: « وَلاَ جُنُبًا إِلاَّ عَابِرِي سَبِيلٍ»  يعني در حالت جُنُب به نماز نزديک نشويد، مگر در اين حالت و آن عبارت از اينکه در داخل مسجد عبور کنيد و توقف  ننماييد. « حَتَّىَ تَغْتَسِلُو» جنب تا زماني که غسل نکرده است نمي تواند به نماز بايستد ، و هرگاه غسل کرد مي تواند نماز بخواند. و براي جنب فقط گذشتن از مسجد جايز است.

« وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنكُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ» پس تيمم را براي مريض به طور مطلق خواه آب وجود داشته باشد يا نه جايز قرار دا. علت جايز بودن تيمم براي مريض، بيماريي است که استفاده از آب، آن بيماري را تشديد مي کند. نيز تيمم را در سفر جايز قرار داده است، چرا که گمان مي رود در سفر آب يافت نشود. پس اگر مسافر آب نداشت و فقط به اندازه نياز خودش از قبيل نوشيدن وغيره. آب همراه داشت تيمم  کردن براي او جايز است.  و همچنين گاه انسان به سبب ادرا يا قضاي حاجت يا آميزش با زنان، ناپاک شد، اگر آب را نيافت برايش جايز است تيمم کند خواه در سفر باشد يا نه، همانطور که عموم آيه بر  اين مطلب دلالت مي کند.

خلاصه مطلب اين است که خداوند تيمم را در دو حالت جايز قرار داده است : يکي در صورت عدم وجود آب، خاه در سفر باشد يا نه، و يکي در صورت مشقت و سختي ناشي از بيماري و غيره که اگر آب استفاده کند دچار مشقت بيشتر مي شود.

و مفسرين در رابطه با معني « أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء» اختلاف کرده  و عده اي مي گويند: منظور از آن آميزش است ، پس اگر چنين باشد آيه به صراحت جايز بودن تيمم را براي جنب بيان مي دارد. همان طور که احاديث صحيح زيادي در اين مورد وارد شده است. و عده اي معتقدند که منظور از آن دست زدن به زن است، مشروط به اينکه گمان بيرون آمدن مذي باشد، و آن دست زدني است که به خاطر شهوت انجام مي شود. پس آيه به شکستن وضو به علت دست زدن دلالت مي کند.

و فقها از آيه « فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء» استنباط کرده اند هنگامي که وقت نماز فرا رسيده بايد به جستجوي آب پرداخت، کسي که آب را جستجو نکند، گفته نمي شود آنرا نيافته است، بلکه يافتن يا نيافتن پس از جستجو کردن معلوم مي شود.

نيز از اين استنباط شده است وضو گرفتن با آبي که به علت مخلوط شدن با چيز پاکي تغيير کرده است نه تنها جايز است بلکه واجب نيز مي باشد، زيرا چنين آبي در فرموده الهي « فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء» داخل است، زيرا آبي که به سبب مخلوط شدن با چيز پاکي تغيير کرده است آب محسوب ميشود. اما در اين مورد که آن آب آبي است غير مطلق اختلاف وجود دارد.

و دراين آيه حکم بزرگي تشريع شده و خداوند از اين طريق بر اين امت منت نهاده است و آن مشروعيت تيمم است. و تمامي علما الحمد لله بر اين مطلب اجماع و اتفاق دارند.

و تيمم با هر آنچه که از سطح زمين ارتفاع پيدا کند غبار دانسته باشد يا نه خواه خاک باشد يا شن، يا درخت يا سنگ يا گياه، به شرطي که پاک باشد انجام مي شود. البته اگر گفته شود « صعيد» يعني آنچه که با آن تيمم صورت مي گيرد بايد غبار داشته باشد محتمل به نظر مي رسد، زيرا خداوند متعال در آيه (6) سوره مائده فرموده است : «فَامسَحُوا بِوُجُوهِکُم وَأَيدِيکُم» از آن به چهره ها و دست هايتان بماليد و مسح کنيد، و آنچه که غبار ندارد مسح کرده نمي شود.

« فَامسَحُوا بِوُجُوهِکُم وَأَيدِيکُم» يعني از آن به چهره ها و دست هايتان مسح کنيد، و محل مسح کردن در تيمم تمام چهره و هر دو دست تا مچ مي باشند. همان طور که احاديث صحيح بر اين دلالت مي نمايند. و مستحب است با يک ضربه چهره و دستها تا مچ مسح شوند، همان طور که ح ديث عمار بر اين مطلب دلالت مي نمايد. و نيز در اين حديث اشاره شده است که تيمم جنب مانند ديگران است و فقط چهره و دست ها را مسح مي کند.

فايده:

ابن القيم مي گويد: « بدان که قواعد طب و بهداشت در سه مطلب خلاصه مي شود: 1- حفظ سلامت و تندرستي، 2- دفع بيماريهايي که به بدن زيان مي رساند. 3- واکسنه کردن بدن در مقابل تمام بيماريها. و به درستي که خ داوند متعال ما را بر اين سه مطلب در کتاب عزيز خود آگاه ساخته است.

در رابطه با حفظ سلامت و تندرستي بدن، و واکسينه کردن آن خداوند به خوردن و نوشيدن و اسراف نکردن دستور داده است، و براي مسافر و مريض تجويز کرده که روزه نگيريد تا صحت و سلامتي آنها به وسيله آنچه که براي بدن مفيد است حفظ شود، و از مريض در مقابل چيزهايي که به او ضرر مي رساند حمايت بعمل آيد.

و اما در مورد دفع بيماريها، خداوند براي مردي که در حال احرام است و در سرش بيماري دارد اجازه داده است سرش را بتراشد تا ميکروب هاي آن از بين بروند . پس اين بيانگر آن است آنچه که ماندنش در بدن زيان آورتر است به طريق اولي بايد دفع گردد مانند ادرار، مدفوع، استفراغ، مني، خون و غيره.

و در اين آيه اشاره شده است که بايد تمام چهره و دست ها مسح شود. و نيز اشاره شده است که تيمم جايز است گرچه وقت تنگ نباشد، و از وي خواست نمي شود که آب را بجويد مگر بعد از اينکه سبب وجوب موجود باشد. والله تعالي اعلم.

سپس آيه را اينگونه ختم  کرد:« إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا» عفو و آمرزش الهي براي بندگان مومش زياد است، و فرامينش را بسيار آسان نموده است طوري که بنده با انجام آن دچار مشقت نمي گردد. از جمله بخشش و آمرزش الهي اين ا ست که بر اين امت رحم  نموده و طهارت با خاک را به جاي آّ در صورت مشکل بودن استفاده از آب براي آنان مشروع کرده و دروازه توبه و بازگشت را براي گناهکاران باز نموده و آنها را به سوي خود ، را خوانده و به آنها وعده داده است که گناهانشان را مي آمرزد.

و از جمله عفو و آمرزش الهي اين است که اگر مومن تمامِ زمين را از گناه مملو سازد اما چيزي را شريک پروردگارش قرار ندهد خداوند به اندازه زمين با آمرزش پيش او مي آيد.

آيه ي 46-44:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ ؛ آيا آن  کساني  را که  از کتاب  بهره  اي  داده  شده  اند ، نديده  اي  که   گمراهي مي  خرند و مي  خواهند که  شما نيز گمراه  شويد ?

وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللّهِ نَصِيرًا ؛ خدا دشمنان  شما را بهتر مي  شناسد و دوستي  او شما را کفايت  خواهد کرد  و، ياري  او شما را بسنده  است.

مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً ؛ بعضي  از جهودان  کلمات  خدا را به  معني  دگرگون  مي  کنند و مي  گويند :، شنيديم  و عصيان  مي  ورزيم  ، و بشنو و کاش  ناشنوا گردي  و  راعنا   به   لغت خويش  زبان  مي  گردانند و به  دين  اسلام  طعنه  مي  زنند  اگر مي  گفتند  که  شنيديم  و اطاعت  کرديم  و  انظرنا  ، برايشان  بهتر و به  صواب  تر  بود  خداآنان  را به  سبب  کفرشان  لعنت  کرده  و جز اندکي  ايمان  نياوردند.

 اين بيان مذمت و نکوهش کساني است که « أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ» بهره اي از کتاب داده شده اند. ضمنا بندگانش را از تبعيت از آنها و افتادن در دلهايشان برحذر داشته است. پس خبر داده که آنها « يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ» گمراهي را مي خرند. يعني آن را خيلي دوست دارند و براي بدست آوردنش از هر چيزي مي گذرند، مانند کسي که در طلب آنچه که دوست دارد مال فراواني را خرج مي کند. پس آنها گمراهي را بر هدايت و کفر را بر ايمان و شقاوت را بر سعادت ترجيح مي دهند. با اين وجود « وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ» مي خواهند شما را گمراه کنند.

پس آنها بي نهايت به گمراه کردن شما علاقمندند و تلاش خود را در اين راه مبذول مي دارند. و از آن جا که خداوند سرپرست و ياور بندگان مومنش است گمراهي و گمراه کردن آن دسته از يهوديان را بيان کرد و فرمود: « وَكَفَى بِاللّهِ وَلِيًّا» وکافي است که خدا سرپرست باشد. يعني بندگانش را سرپرستي نمايد و نسبت به آنها مهرباني ورزد و در همه کارهايشان ياور آنان باشد و آنچه را که سبب خوشبختي و رستگاري آنان است برايشان آسان گرداند.

« وَكَفَى بِاللّهِ نَصِيرً» و کافي است که خدا ياور باشد و آنها را عليه دشمنانشان ياري نمايد و براي آنها چيزهايي را بيان دارد که از آن برحذر باشند، و آنها را عليه دشمنانشان کمک کند. پس سرپرستي الهي باعث بدست  آوردن خير و نيکي و دور شدن از هر شر و بدي است.

سپس خداوند کيفيت گمراهي و عناد و  ترجيح دادن باطل از سوي آنان را بيان نمود و فرمود: « ِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ» دسته اي از يهوديان که علماي گمراهشان بودند، « يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ» سخنان را از جاي خود تحريف مي کنند؛ به گونه اي که کلمه يا معني آن را تغيير مي دهند ، يا هر دو را تحريف مي کنند. از جمله تحريفشان اين است در رابطه با صفت  هايي که در کتاب هايشان بيان شده و جز بر محمد (ص) صدق نمي کند، مي گويند: منظور از اين صفت ها محمد نيست بلکه منظور کسي ديگر است، و اين حقيقت را پنهان مي دارند.

پس علم و آگاهي آنان بدترين علم و آگاهي است، چرا که حقايق را وارونه نموده و باطل را به  جاي آن قرار داده و حق را انکار مي کنند. و اما در ميدان عمل و فرمانبرداري مي گويند: « سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا» شنيديم و نافرماني کرديم.

يعني ما سخن تو را شنيديم و از فرمانت سرپيچي کرديم و  اين نهايت کفر و عناد و بيرون رفتن از دايره فرمان بري است. همچنين پيامبر (ص) را به بدتري صورت و دورترين روش از ادب و نزاکت خطاب کرده، و مي گويند:« وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» بشنو از ما، اميد که سخني را از ما بشنوي که آن را دوست داشته باشي، بلکه سخني را از ما بشنوي که آن را دوست نمي داري. « وَرَعِنَا» منظورشان از آن متصف نمودن حضرت به کم خردي و عيب و زشتي بود و گمان مي بردند با استمعال کلمات دو پهلو خدا و پيامبر فريب مي خورند. آنها با استعمال اينگونه کلمات و پيچ دادن زبانشان به عيب جويي از دين و پيامبر مي پرداختند و در ميان خود اين مطلب را به صراحت بيان مي کردند. بنابراين خداوند متعال فرمود: « لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ» .سپس خداوند آنها را به انجام آنچه که برايشان بهتر است راهنمايي نمود و فرمود: « وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَقْوَمَ» و اگر آنان مي گفتند: « شنيديم و فرمان برديم، و بشنو و به ما نظر کن» ، قطعا برايشان بهتر بود زيرا اين سخن متضمن خطاب نيک و رعايت ادب شايسته در تعامل با پيامبر است و اين عمل به مثابه فرمان بردن از دستور خدا و منقاد شدن در برابر اوامر اوست. اين آيه همچنين مشتمل بر آن است که در سوال کردن بايد ادب و نزاکت و متانت را رعايت کرد، و اينکه پيامبر (ص) به سوالات اصحاب گوش فرا دهيد و از حال و  اوضاع آنان اطلاع پيدا کند. پس شايسته بود که آنها اين رفت ار را در پيش بگيرند. ولي از آن جا که سرشتشان ناپاک بود از اين شيوه رويگرداندند و خداوند آنها را به سبب کينه ورزي و کفرشان از رحمت خويش دور کرد. بنابراين فرمود:« وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً » اما خداوند به سبب کفرشان آنان را نفرين کرد پس به جز عده کمي ايمان نمي آورند.

آيه ي 47:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً ؛ اي  کساني  که  شما را کتاب  داده  اند ، به  کتابي  که  نازل  کرده  ايم  و  کتاب شما را نيز تصديق  مي  کند ايمان  بياوريد ، پيش  از آنکه  نقش  چهره   هايتان را محو کنيم  و رويهايتان  را به  قفا برگردانيم   يا همچنان  که   اصحاب  سبت  را لعنت  کرديم  شما را هم  لعنت  کنيم   و فرمان  خدا شدني   است.

خداوند اهل کتاب اعم از يهود و نصارا را فرمان مي دهد تا به پيامبر و کتاب بزرگي که بر او نازل شده و تصديق کننده کتاب هاي پيشين است، ايمان بياورند. کتاب هاي پيشين از آمدن قرآن خبر داده بودند. پس وقتي که قرآن آمد، خبر دادنِ کتابهاي پيشين را تصديق نمود. و اگر آنها به اين قرآن ايمان نياورند به کتاب هايي که در دستشان هست نيز ايمان ندارند، زيرا کتاب هاي خدا يکديگر را تصديق مي نمايند و با يکديگر موافق اند. پس ادعاي آنها مبني بر اينکه به برخي ايمان داريم و به برخي ايمان نداريم ادعاي باطلي بوده و راست نيست. و در « آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم» آنها را تشويق نموده تا ايمان بياورند و آنها بايد قبل از ديگران به ايمان آوردن مبادرت ورزند، زيرا خداوند علم و کتاب را به آنان ارزاني داشته است. و اين  امر وظيفه آنان را سنگين تر مي کند. بنابراين خداوند آنها را به خاطر ايمان نياوردنشان تهديد نمود و فرمود:« مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا» اين پاداش از نوع کاري است که آنها انجام داده اند. پس همان طور که آنها حق را ترک گفته و باطل را ترجيح دادند و حقايق را وارونه کردند و باطل را حق و حق را باطل جلوه دادند، به سزايي از نوع کارشان مجازات شدند، و چهره هايشان محو گرديد همان طور که آنها حق را محو کردند و برگرداندن چهره هايشان به صورتي بود که چهره آنان در پشت قرار گرفت و اين زشت ترين صورت و چهره ممکن است.

« أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ» يا آنها را نفرين کنيم همانطور که ياران شنبه را نفرين کرديم. يعني آنها را با رحمت خويش دور نمايد و تبديل به بوزينه گرداند، همان طور که خداوند با برادرانشان که در روز شنبه تجاوز و سرپيچي کرده اند، چنين کرد: « فَقُلنَا لَهُم کُونُوا قِرَدَةَ خَسِئِينَ» پس به آنها گفتيم بوزينگاني خوار باشيد. « وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً» و فرمان خدا همواره انجام شدني است، در جاي ديگري نيز در همين رابطه مي فرمايد: « إِنَّمَا أَمرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئَا أَن يقُولَ لَهُ کُن فَيکُون» امر او اين گونه است که هرگاه چيزي را بخواهد به آن مي گويد: « پديد بيا» پس پديد  مي آيد.

آيه ي 48:

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا ؛ هر آينه  خدا گناه  کساني  را که  به  او شرک  آورند نمي  آمرزد ، و گناهان ، ديگر را براي  هر که  بخواهد مي  آمرزد  و هر که  به  خدا شرک  آورد ، دروغي   ساخته  و گناهي  بزرگ  مرتکب  شده  است.

خداوند متعال خبر مي دهد کسي را که چيزي از مخلوقات را شريک وي گرداند، نمي بخشد  اما ديگر گناهان صغيره و کبيره را مي آمرزد و  اين زماني است که حکمت خدا مقتضي آمرزيدن وي باشد. خداوند براي آمرزيدن گناهان پايين تر از شرک اسباب زيادي قرار داده است؛ مانند نيکي هايي که بدي ها را از بين مي برند، و مصيبت هاي دنيوي، عذاب برزخ و عذاب روز قيامت که کفاره گناهان اند. و مانند دعاي مومنان براي يکديگر که باعث بخشوده شدن گناهان مي شود و خداوند گناهان پايين تر از شرک را با شفاعت شفاعت کنندگان مي آمرزد. بالاتر از همه اينها رحمت الهي قرار دارد که مومنان و اهل توحيد سزاوار آن هستند.

برخلاف شرک، زيرا مشرک همه درهاي آمرزش و رحمت را به روي خود بسته است، پس طاعات بدون توحيد فايده اي به او نمي رساند، و مصيبت هايي که براي او پيش مي آيد به او سودي نمي بخشد و در روز قيامت کسي براي وي شفاعت نمي کند: « فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ، وَلَا صَديقِ حِمِيمِ» نه شفاعت کننده اي دارند و نه دوست صميمي !

بنابراين خداوند متعال فرمود: « وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا» و هرکس به خدا شرک ورزد به راستي که گناه بزرگي مرتکب شده است. يعني جنايت بزرگي کرده است ، و چه ستمي بزرگتر از آن است که مخلوق آفريده شده از خاک را شريک خداوند قرار داده شود؟!

مخلوقي که از همه جهات ناقص و نيازمند است و نمي تواند سودي به خود برساند و زياني از خويش د ور کند، و مرگ و زندگي در اختيار او نيست و نمي تواند به کسي که  او را عبادت کرده است سودي برساند. پس چگونه چنين چيزي با ذاتي شريک مي شود که همه هستي را آفريده و از همه جهات کامل است و از تمام مخلوقاتش بي نياز است؟! خداوندي که سود و زيان ، و دادن و محروم کردن در دست اوست و آفريدگان از نعمات  او برخوردار هستند! آيه ستمي بزرگتر از اين وجود دارد؟!

بنابراين کسي که مرتکب شرک شود براي هميشه در عذاب مي ماند و از پاداش الهي محروم مي گردد: « إِنَّهُ مَن يشرِک بِاللَّهِ فَقَد حَرَّمَ اللَّهُ الجَنَّةَ وَمَاوَئهُ النَّارُ» هرکس به خدا شرک ورزد به راستي که خداوند بهشت را بر او حرام گردانيده و جايگاهش جهنم است. اين آيه کريمه در حق کسي است که توبه نکرده است، اما کسي که توبه کند، شرک و ديگر گناهانش بخشيده مي شود: « قُل يعبَادِي الَّذِينَ أَسرِفُوا عَلَي أَنفُسِهِم لَا تَقنَطُوا مِن رَّحمَةِ اللَّهِ يغفِرُ الذُّنوُبَ جَميعَا» بگو: « اي بندگانم که زياده روي کرده ايد! از رحمت الهي نا  اميد نباشيد بي گمان خداوند همه گناهان را مي آمرزد» يعني گناهان کسي که به سوي خدا برگشته و توبه نموده است.

 آيه ي 50-49:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَن يَشَاء وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ؛ آيا آنان  را نديده  اي  که  خويشتن  را پاک  و بي  عيب  جلوه  مي  دهند ? آري   خداست  که  هر که  را خواهد از عيب  پاک  گرداند  و به  هيچ  کس  حتي  به   قدررشته  اي  که  در شکاف  هسته  خرماست  ستم  نشود.

انظُرْ كَيفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وَكَفَى بِهِ إِثْمًا مُّبِينًا ؛ بنگر که  چگونه  به  خدا دروغ  مي  بندند و همين  دروغ  گناهي  آشکار را بسنده است.

اين بيانگر تعجب خدا از بندگانش است و سرزنشي است از جانب خدا براي يهوديان و نصارا و امثال آن که خود را پاک مي گرداند و ادعاي پاکي مي کنند در حاليک چنين نيستند، و مي گويند: « نَحنُ أَبنَوا اللَّهِ وَأَحِبُّوهُ» ما فرزندان و دوستان خدا هستيم. و مي گويند: « لَن يدخُلَ الجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُوداً أَو نَصَري» هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر کسي که يهودي يا نصراني باشد. و اين ادعايي بدون دليل است، زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد: « بَلَي مَن أَسلَمَ وَجهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحسنُ فَلَهُ أَجرُهُ عِندَ رَبِهِ وَلَا خَوفُ عَلَيهِم وَلَا يحزَنُونَ» آري! هرکس مخلصانه به خدا روي آورد در حالي که نيکوکار است پاداش او نزد پروردگارش است ، و نه ترسي بر آنها است و نه اندوهگين مي گردند. پس خداوند چنين کساني را پاک قرار داده است، بنابراين اينجا فرمود: « بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَن يَشَاء» بلکه خداوند هر کس را که بخواهد تزکيه مي نمايد. يعني او را به سبب ايمان و عمل صالح و به وسيله دوري از اخلاق زشت و آراستگي به اخلاق و صفت هاي زيبا پاک مي گرداند.

اما اينها گرچه خود را پاک بدانند و ادعا کنند بر راه راست هستند و پاداش فقط از آنِ آنها است ؛ دروغگو مي باشند و به سبب ستم و کفرشان از خصلت هاي پاکان بهره اي ندارند و خدا برآنها ستم روا نداشته است. بنابراين فرمود: « وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» اين جمله مفيد عموم است. يعني هيچ ستمي به آنها نمي شود حتي به اندازه نخي که روي هسته خرما است. يا نخي که از چرک دست و غيره بر مي آيد. خداوند متعال مي فرمايد: « انظُرْ كَيفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ» نگاه کن چگونه با پاک قرار دادن خود، به خدا دروغ مي بندند، و اين بزرگترين دروغي است که به خدا نسبت داده مي شود. زيرا اين بدان معني است عقيده و ستمي که آنها دارند حق است و آنچه مسلمين بر آن هستند باطل مي باشد و اين بزرگترين دروغ و وارونه کردن حقائق است ، زيرا حق را باطل و باطل را حق جلوه دادند. بنابراين خداوند متعال فرمود: « وَكَفَى بِهِ إِثْمًا مُّبِينًا» و کافي است که اين ، گناهي آشکار و موجب عقوبت فراوان و عذاب دردناک باشد.

آيه ي 51:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً ؛ آيا آنان  را که  نصيبي  از کتاب  برده  اند نديده  اي  که  به  جبت  و طاغوت   ايمان  مي  آورند و در باره  کافران  مي  گويند که  راه  اينان  از راه  مؤمنان   به هدايت  نزديک  تر است  ?

و اين يکي از اعمال زشت يهوديان و مصداقي از حسد آنان نسبت به پيامبر و مومنان است. اخلاق زشت و سرشت پليدشان آنا را وادار کرد تا از ايمان به خدا و پيامبرش روي بگرداند و به بتان و طاغوت ايمان بياورند. ايمان به جبت و طاغوت شامل هر عبادتي است که براي غير خدا انجام شود، يا حکم  کردن به غير از آنچه خدا انجام شود، يا حکم کردن به غير از آنچه که خدا مشروع نموده است. پس سحرِ و غيب گويي و پرستش غير خدا و اطاعت شيطان همه مصاديقي از جبت و طاغوت اند. و همچنين کفر و حسد، يهوديان را واداشت تا طريقه کافران بت پرست را بر راه مومنان ترجيح دهند. پس فرمود: « وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ» و به خاطر چاپلوسي و سازش با کافران، و به علت نفرت شديدي که از ايمان دارند، مي گويند: « هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً » اينها کافران از مومنان راه يافته تراند. چه سُمج و سرکش بودند! و چقدر بي خرد و کينه توز! بنگر که چه راه و رسم وخيم و نادرست و ناپسندي را در پيش گرفتند! فکر مي کردند افراد عاقل و خردمند سخن پوچ آنان را باور مي کنند؟!

آيا ديني که بر ستم و پرستش بت هاو حرام قرار دادن پاکي ها و حلال کردن پليدي ها و امور حرام، و برابر دانستن مخلوق و خالق و کفر ورزيدن به خدا و پيامبر و کتابهايش استوار است، بر ديني ترجيح داده مي شود که بر پايه عبادت خدا و اخلاص براي او در پنهان و آشکار ، و کفر ورزيدن به آنچه که به غير از خدا از بت ها و همتايان دروغين پرستش مي شوند، و برقرار داشتن پيوند خويشاوندي، و نيکوکاري با همه مخلوقات حتي با حيوانات استوار است؟ همچنين بر اقامه عدل و انصاف در ميان مردم، و حرام قرار دادن هر خبيث و ستمي و بر صداقت در گفتار و کردار استوار است؟!

آيا ترجيح آيين بت پرستي بر چنين ديني جز ياوه گويي چيز ديگري است؟! و آيا گوينده چنين سخني جاهل ترين، بي خردترين، سرکش ترين، کينه توزترين و بزرگترين دشمني حق نيست؟!

آيه ي 57-52:

أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا ؛ اينان  آن  کسانند که  خدا لعنتشان  کرده  است  ، و هر کس  را که  خدا لعنت   کند، براي او هيچ  ياوري  نيابي.

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا ؛ يا از پادشاهي  نصيبي  برده  اند ? که  در اين  صورت  به  قدر آن  گودي  که  بر  پشت  هسته  خرماست  به  مردم  سودي  نمي  رسانند.

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا  ؛ يا بر مردم  به  خاطر نعمتي  که  خدا از فضل  خويش  به  آنان  ارزاني  داشته   حسدمي  برند ? در حالي  که  ما به  خاندان  ابراهيم  کتاب  و حکمت  داديم  و  فرمانروايي  بزرگ  ارزاني  داشتيم.

فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا ؛ بعضي  بدان  ايمان  آوردند و بعضي  از آن  اعراض  کردند  دوزخ  ، آن  آتش ، افروخته  ، ايشان  را بس.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا ؛ آنان  را که  به  آيات  ما کافر شدند به  آتش  خواهيم  افکند  هر گاه   پوست تنشان  بپزد پوستي  ديگرشان  دهيم  ، تا عذاب  خدا را بچشند خدا  پيروزمند وحکيم  است.

وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَّهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِيلاً ؛ آنان  را که  ايمان  آورده  و کارهاي  نيکو کرده  اند به  بهشتهايي  که  در  آن نهرها جاري  است  در آوريم  ، تا ابد در آنجا خواهند بود  و در آنجا  صاحب  زنان  پاک  و بي  عيب  شوند و در سايه  هاي  پيوسته  و خنک  جايشان  مي دهيم.

اين است واقعيت حال آنها، بنابراين خداوند متعال در موردشان فرمود: « أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ» ايشان کساني هستند که خداوند آنها را از رحمت خويش دور نموده و سزاوار خشم و عذاب خويش گردانيده است . « يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرً» و هرکس که خدا او را نفرين کند براي وي ياوري نخواهي يافت که او را سرپرستي کند و منافعش را تامين نمايد و او را از ناگواري ها محافظت کند ،و اين نهايت خواري و رسوايي است.

« أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ» آيا بهره اي از ملک دارند تا هرکس را که بخواهند بنا به خواست و آرزوي خويش برکسي ديگر ترجيح دهند، ودر تدبير جهان شريک خدا باشند؟! اگر چنين قدرتي داشتند به شدت بخل مي ورزيدند، بنابراين فرمود: « فَإِذَّا» اگر بهره اي از ملک داشتند، « لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرً» به  مردم چيز کمي هم نمي دادند، و اگر بالفرض قدرتي داشتند به شدت بخل مي ورزيدند. و اين را به صورت استفهام انکاري بيان کرد چرا که هيچ احدي آن را قبول نمي کند.

« أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ » آيا انگيزه سخنشان اين است که آنها شريک خدا هستند و هرکس را که بخواهند ترجيح مي دهند و فضل و عطايا را به او مي بخشند؟ يا حسادت ورزيدن به پيامبر و مومنان بر آنچه که خداوند از فضل خويش به آنان داده است آنان را وادار به اين کار مي نمايد؟ و حسادت ورزيدن به فضل  الهي چيز تازه و نوظهوري نيست. « فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» و آن نعمت هايي از قبيل پيامبري و کتاب است که خداوند بر ابراهيم و فرزندانش ارزاني داشت، و ملک و سلطنتي است که به برخي زا پيامبراشن مانند داود و سليمان بخشيد.

و خداوند همواره انعام خود را بر بندگان مومنش ارزانش مي دارد. پس آنها چگونه نعمتي را که خداوند در قالب نبوت و پيروزي و  فرمانروايي به محمد داده است؛ محمدي که برترين و بزرگوارتين انسان ها است و بيش از همه خدا را مي شناسد و از خدا مي ترسد، انکار مي کنند؟!

« فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ» گروهي از آنان به محمد (ص) ايمان آورده و خوشبختي دنيا و رستگاري آخرت را بدست آوردند، « وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ» و دسته اي از آنها از روي کينه و حسد، مرد را از او باز داشتند، در نتيجه به بدبختي دنيا و مصيبت هاي فراوان دچار شدند، که غرق شدن در درياي مشکلات دنيا بخشي از آثار گناهانشان است.

« وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرً» و جهنم سوزان براي يهوديان و نصارا و ديگر کافراني که به خدا کفر ورزيده و پيامبري پيامبران را انکار کرده اند، کافي است، بنابراين فرمود: « ِإنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا» آناني که به آيات ما کفر ورزيدند، آنها را با آتشي که هيزمش بسيار عظيم و بزرگ است و حرارتش بسيار شديد مي باشد مي سوزانيم.

« كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» هرگاه که پوست هايشان بسوزد، « بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ» به جاي آن، پوست هايي ديگر قرار مي دهيم تا شديدترين عذاب را بچشند. و چون کفر و عناد را به صورت هميشگي تکرار کرده و تبديل به صفت و عادت آنها گرديده است، عذاب هم بر آنها تکرار مي شود تا سزاي برابر با اعمال خود را ببينند. بنابراين فرمود: « إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا » همانا خداوند عزيز است و در آفرينش و فرمانروايي و پاداش و سزايي که مي دهد داراي قدرت بزرگ و حکمت فراوان است. « وَالَّذِينَ آمَنُواْ» و کساني که به خدا و آنچه که ايمان آوردن به آن واجب است ايمان آوردند، « وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» و کارهاي شايسته اعم از واجبات و مستحبات را انجام دادند، « سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَّهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ» آنان را وارد باغ هايي مي کنيم که رودها از زيردرختانش روان هستند و جاودانه در آن مي مانند، و براي آنان در آنجا زن هايي پاکيزه هست که از اخلاق زشت و ناپسند و از هر عيب و آلودگي که زنان دنيا دارند پاک هستند. « وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِيلاً» و آنها را به سايه اي گسترده وارد مي کنيم که هيچگاه زوال پذير نيست.

آيه ي 59-58:

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا ؛ خدا به  شما فرمان  مي  دهد که  امانتها را به  صاحبانشان  باز گردانيد  و، چون  در ميان  مردم  به  داوري  نشينيد به  عدل  داوري  کنيد  خدا شما را چه   نيکوپند مي  دهد  هر آينه  او شنوا و بيناست.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، از خدا اطاعت  کنيد و از رسول  و  الوالامرخويش  فرمان  بريد  و چون  در امري  اختلاف  کرديد اگر به  خدا و روز  قيامت ايمان  داريد به  خدا و پيامبر رجوع  کنيد  در اين  خير شماست  و  سرانجامي  بهتر دارد.

امانت عبارت از هر چيزي است که انسان بر آن امين قرار داده شده و به امانت داري آن دستور داده شده باشد. پس خداوند بندگانش را فرمان داده تا امت ها را طور کامل و بدون کم و کاست و بدون درنگ و تاخير به صاحبانشان برسانند. و اين شامل امانت پست و مقام، اموال و اسرار و فرمان هايي مي باشد که جز خدا کسي به آن آگاه نيست.

و فقها گفته اند: هرکس امانتي را تحويل گرفت بر او لازم است آن را حفظ نمايد زيرا رساند امانت به صاحبش جز با حفظ  کردن آن امکان پذير نيست، پس حفظ امانت واجب است. و « إِلَى أَهْلِهَا» بيانگر آن است که امانت به غير از صاحب آن داده نمي شود؛ و وکيل به منزله صاحب امانت است، پس اگر کسي امانت را به غير صاحبش داده باشد امانت را نرسانده است. « وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ» و زماني که ميان مردم به داوري نشستيد دادگرانه داوري کنيد، و اين داوري در خون ها و اموال و آبرو را در بر مي گيرد، کم باشد، يا زياد. و بايد بر خويشاوند و غيرخويشاوند و نيکوکار و فاسق و دوست و دشمن به دادگري داوري شود. منظور از عدالتي که خداوند به آن دستور داده است حدود احکامي است که آن را بر زبان پيامبرش مشروع کرده است، و بايد عدالت را شناخت تا طبق آن داوري کرد و از آن جا که اوامر، دستورهاي نيک و منصفانه اي است، فرمود: « إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا »خداوند نواهي و اوامر را در اينجا مي ستايد، زيرا منافع دو جهان را در بردارند، و زيان دنيا و آخرت را از آدمي دور مي کنند، چون قانون گذار خداوند شنوا و بينا است، خداوندي که هيچ چيزي بر  او پنهان نمي ماند و آنچه را که بندگان از مصالح و منافع خود نمي دانند، مي داند.

سپس خداوند دستور مي دهد تا از او و پيامبرش اطاعت شود، و اطاعت از خدا و پيامبرش با انجام واجبات و مستحبات و پرهيز از منهيات صورت مي پذيرد.

و به اطاعت از اولي الامر نيز دستور داده است، و آنها کساني اند که مسئول و فرمانرواي مردم هستند، از قبيل امرا و حکام و مفتي ها ، زير امور ديني و دنيوي مردم سامان نمي پذيرد، مگر اينکه از اينها اطاعت شده، و تسليم فرمان آنها گردند تا از اين رهگذر از خدا اطاعت کرده باشند، و پاداش الهي را بدست آورند. اما به شرطي که اولياي امور به نافرماني خدا دستور ندهند، پس اگر به نافرماني خدا فرمان دهند بايد از آنها اطاعت کرد. و در مبحث اطاعت از اولي الامر فعل « أطيعوا» حذف شده، اما در هنگام بيان اطاعت از پيامبر ذکر شده است ، اين شايد  بدين جهت است که پيامبر جز به اطاعت خدا فرمان نمي دهد، و هرکس که از پيامبر پيروي کند از خدا پيروي کرده ا ست . و اما مسئولين و فرمانروايان زماني به فرمان بردن از آنها دستور داده مي شود که فرمان آنها گناه نباشد.

سپس خداوند فرمان داد که تمام اختلافات خود را در زمينه اصول و فروع دين به خدا و پيامبرش برگردانند، يعني اختلاف را به قرآن و سنتِ پيامبر برگردانند، زيرا کتاب خدا و سنت پيامبر همه مسائل اختلافي را به صراحت، يا به طور کلي، يا به صورت اشاره، يا به صورت تذکر و يادآوري يا در قالب مفهوم، يا بطريق قياس فيصله مي دهند.

و چون اساس دين بر کتاب خدا و سنت پيامبر است، و ايمان جز در سايه کتاب و سنت تحقق نمي پذيرد، بازگرداندن اختلاف به کتاب و سنت، شرط ايمان است. بنابراين خداوند متعال فرمود: « إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ» اگر شما به خدا و روز قيامت ايمان داريد. پس اين دلالت مي نمايد که هرکس اختلافي را به کتاب و سنت برنگرداند، مومن حقيقي نيست، بلکه او به طاغوت ايمان دارد، همان طور که در آيه بعدي بيان شده است. « ذَلِکَ» برگرداندن اختلاف به خدا و پيامبرش، « خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» بهتر و خوش فرجام تر است، زيرا حکم خدا و پيامبر بهترين و عادلانه ترين و مقيدترين احکام براي دين و دنيا و سرانجام مردمان است.

آيه ي 63-60:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا ؛ آيا آنان  را نمي  بيني  که  مي  پندارند که  به  آنچه  بر تو نازل  شده  و آنچه ، پيش  از تو نازل  شده  است  ايمان  آورده  اند ، ولي  مي  خواهند که  بت  را  حکم قرار دهند ، در حالي  که  به  آنان  گفته  اند که  بت  را انکار کنند  شيطان  مي  خواهد گمراهشان  سازد و از حق  دور گرداند.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا ؛ و چون  ايشان  را گويند که  به  آنچه  خدا نازل  کرده  و به  پيامبرش  روي  آريد،، منافقان  را مي  بيني  که  سخت  از تو رويگردان  مي  شوند.

فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآؤُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَتَوْفِيقًا پس  چگونه  است  که  چون  به  پاداش  کارهايي  که  مرتکب  شده  اند مصيبتي  به   آنها رسد ، نزد تو مي  آيند و به  خدا سوگند مي  خورند که  ما جز احسان  و  موافقت  قصد ديگري  نداشته  ايم  ?

أُولَـئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا؛ خداوند از دلهايشان  آگاه  است   از آنان  اعراض  کن  و اندرزشان  بده  به   چنان  سخني  که  در وجودشان  کارگر افتد.

خداوند بندگانش را از حالت منافقان به تعجب وا مي دارد، « الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ» کساني که ادعا مي کنند به آنچه بر پيامبر و آنچه پيش از او نازل شده است ايمان آورده اند، اما با اين وجود، « يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ» مي خواهند براي داوري به پيش طاغوت بروند، و هرکس که به غير از آنچه خداوند مشروع نموده است حکم کند، طاغوت است. « وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ» در حاليکه به آنان دستور داده شده است که به طاغوت کفر ورزند، پس چگونه داوري بردن به نزد طاغوتيان با ايمان جور در مي آيد؟ زيرا ايمان مقتضي اين است که فردِ مومن در برابر قانون خدا تسليم شود، و قانون الهي را در هر کاري داور  و حاکم قرار دهد. پس هرکس ادعا کند مومن است، اما حکم و داوري طاغوت را بر حکم و داوري خدا ترجيح  بدهد دروغ مي گويد. و اين يکي از روشهاي گمراه کردن آنان از سوي شيطان است . بنابراين خداوند فرمود: « وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدً» و شيطان مي خواهد آنها را گمراه و از حق بسيار دور نمايد.

« فَكَيْفَ» پس حال اين گمراهان چگونه خواهد بود، « إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ» وقتي که به سبب گناهاني که انجام داده اند، و آنچه طاغوت را حاکم قرار داده اند، به مصيبت و بلائي گرفتار شوند؟! « ثُمَّ جَآؤُوكَ» سپس پيش تو مي آيند و براي کاري که انجام داده اند عذر مي آورند، و« يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَتَوْفِيقً» به خدا سوگند مي خورند که منظوري جز خيرخواهي و آشتي دادن دو طرف نداشته  ايم، در حالي که آنان دروغ مي گويند؟ زيرا خيرخواهي، داور قرار دادن خدا و پيامبرش است، « وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللَّهِ حَکمَا لِّقومِ يوقِنونَ» و حکم و داوري چه کسي بهتر از حکم و داوري خدا است، براي قومي که چنين دارند.

بنابراين فرمود: « أُولَـئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ» ايشان کساني اند که خداوند مي داند در دلهايشان چه نفاق و نيت شومي وجود دارد، « فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ»  پس به آنان توجه مکن و به خاطر آنچه مرتکب شده اند با آنها روبرو مشو، « وَعِظْهُمْ» و اندرزشان بده. يعني حکم خداوند را براي آنها بيان نموده و آنها را تشويق کن تا از خدا فرمان برند، و آنها را از نافرماني الهي بترسان.

« وَقُل لَّهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا» و آنان را به صورت مخفيانه و در خلوت نصيحت کن، زيرا نصيحت در تنهايي براي دستيابي به مقصود موافق آميزتر است، و در سرزنش و بيرون آوردن آنها از حالتي که در آن قرار دارند مبالغه کن، و زياد بکوش. اين بيانگر آن است که کسي که مرتکب گناه شده است گرچه بايد از او روي گرداني کرد،  اما در تنهايي و خلوت بايد نصيحت شود و چنان زياد اندرز و موعظه شود که گمان رود مقصود حاصل شده است.

آيه ي 65-64:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا ؛ هيچ  پيامبري  را نفرستاديم  جز آنکه  ديگران  به  امر خدا بايد مطيع  فرمان ، اوشوند  و اگر به  هنگامي  که  مرتکب  گناهي  شدند نزد تو آمده  بودند و از  خدا آمرزش  خواسته  بودند و پيامبر برايشان  آمرزش  خواسته  بود ، خدا را  توبه پذير و مهربان  مي  يافتند.

فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا ؛ نه  ، سوگند به  پروردگارت  که  ايمان  نياورند ، مگر آنکه  در نزاعي  که   ميان آنهاست  تو را داور قرار دهند و از حکمي  که  تو مي  دهي  هيچ  ناخشنود  نشوند و سراسر تسليم  آن  گردند.

خداوند به صورت ضمني از فرمان بردن از پيامبر و تسليم شدن در برابر اوامر او دستور مي دهد و بر اين امر تشويق مي نمايد و خبر مي دهد که هدف از فرستادن پيامبران اين است که آنها اطاعت شود و بايد در همه آنچه که پيامبران به آن فرمان مي دهد و يا از آن نهي مي کند، مطيع و تسليم وي شد، و پيامبران را تعظيم و احترام کنند، همان طور که فرمان بردار فرمانده را تعظيم مي نمايد. و در اينجا معصوم بودن پيامبران در تبليغ چيزهايي که از طرف خدا دريافت مي دارند و معصوم بودن آنها در آنچه که بدان دستور مي دهند، و يا از آن نهي مي کنند، ثابت مي گردد، زيرا خداوند دستور داده که به طور مطلق از آنها اطاعت شود، و اگر آنها معصوم نبودند به طور مطلق دستور داده نمي شد که از آنها اطاعت شود، و چون آنها معصوم اند آنچه را که اشتباه و خطا است به عنوان قانون الهي براي مردم مشروع نمي کنند.

« بِإذنِ اللَّهِ» يعني اطاعتِ اطاعت کننده به فرمان و تقدير و قضاي الهي است. اين بيانگر اثبات قضا و قدر الهي است. در اين بخش از آيه، مردمان تشويق شده اند تا از خداوند ياري و کمک بطلبند. و به اين مطلب اشاره شده است که اگر خداوند انسان را ياري نکند نمي توان از پيامبر اطاعت نمود.

سپس خداوند از بخشش بزرگ خويش خبر مي دهد، و کساني را که مرتکب گناه زشتي ها شده اند فرا مي خو اند تا به  گناهانشان اعتراف  کرده و توبه نمايند، و از خداوند آمرزش بجويند.پس فرمود: « وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ» و اگر آنها هنگامي که به خود ستم مي کردند، پيش تو مي آمدند، و به گناهانشان اعتراف مي کردند و پشيمان و ناراحت مي شدند، « فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا » و براي گناهان خود طلب آمرزش مي کردند، و پيامبر براي آنها آمرزش مي خواست، خداوند با بخشيدن گناهانشان توبه آنها را مي پذيرفت، و با پذيرفتن توبه، و توفيق دادن آنان به روي آوردن به توبه و پاداش دادنشان بر آن، به آنان رحم مي نمود. البته شرفياب شدن به حضور حضرت رسول (ص) منحصر به زمان حيات آن بزرگوار بوده است، چرا که سياق آيه بر اين مطلب دلالت مي کند، زيرا طلب مغفرت از پيامبر جز در دوران حيات ايشان جايز نيست. اما پس از فوت ايشن نه تنها جايز نيست چيزي از وي درخواست شود، بلکه اين امر شرک به حساب مي آيد.

سپس خداوند به ذات بزرگوارش سوگند ياد نمود که آنها مومن به حساب نمي آيند تا پيامبر خدا را در همه اختلافات خود داور و حاکم قرار ندهند. به خلاف مسائلي که در آنها اجماع شده است، زيرا اجماع مبتني بر کتاب و سنت است. اما فقط داور قرار دادن کافي نيست تا وقتي که ملالت و دل تنگي از قضاوت پيامبر از دلهايشان دور نشود. و نبايد فقط به ظاهر و از روي چشم پوشي به داوري پيامبر راضي باشند، بلکه بايد قلبا از آن راضي باشند، و با اطمينان خاطر و در ظاهر و باطن تسليم داوري پيامبر گردند. پس داور قرار دادن در مقام اسلام، و منتفي بودن رنج و کدورت قلبي در مقام ايمان، و تسليم شدن در مقام احسان قرار دارد. پس هرکس اين مراحل را تکميل نمايد همه مراحل دين را تکميل کرده است، و هرکس پيامبر را به داور قرار ندهد وبه حکم وي پايبند نباشد کافر است. و هرکس پيامبر را داور قرار ندهد اما به داوري او پايبند و معتقد باشد، حکم او چون ديگر گناهکاران است.

آيه ي 68-66:

وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا ؛ و اگر به  آنان  فرمان  داده  بوديم  که  خود را بکشيد يا از خانه  هايتان ، بيرون  رويد ، جز اندکي  از آنان  فرمان  نمي  بردند  و حال  آنکه  اگر اندرزي   را که  به  آنان  داده  شده  است  کار مي  بستند برايشان  بهتر و بر اساسي   استوارتربود.

وَإِذاً لَّآتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِيمًا ؛ آنگاه  از جانب  خود به  آنان  مزدي  بزرگ  مي  داديم.

وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا؛ و آنان  را به  راه  راست  هدايت  مي  کرديم.

خداوند متعال خبر مي دهد اگر کارهايي که براي انسان دشوار است، از قبيل خودکشي، و بيرون رفتن از خانه و کاشانه را بر بندگانش واجب مي گردانيد، جز تعداد کمي از آنها اين کارها را نمي کردند، پس آنها بايد خدا را به خاطر دستورهاي آسانش که انجام آن براي هرکسي ساده و آسان است، سپاس بگويند و شکر او را به جاي آورند.

و اين بيانگر آن است که بنده بايد سختي ها را به ياد آورد تا انجام عبادات برايش آسان شود، و بيشتر پروردگارش را ستايش کند و سپاس او را به جا آورد. سپس خداوند متعال خبر داد که اگر آنها به انجام کارهايي که به آن موظف شده بودند مبادرت ورزيده و تلاش را در راستاي انجام و تکميل کارهايي که بدان موظف شده بودند  مصروف مي داشتند، و آرزو و خيالات پوچ در دل نمي پروراندند، و درصدد يافتن آن نبودند، برايشان بهتر بود و آنان را پابرجاتر مي کرد. و شايست است که بنده چنين باشد و به مسئوليت و وظيفه خود عمل کند و آن را به پايان برساند، و به تدريج پيش برود تا به علم و عملي که در امر دين و دنياي وي مقدر شده است دست يابد. برخلاف کسي که آرزوي چيزي را مي کند سبب تنبلي و سستي عزم و اراده به ندرت به آن مي رسد. سپس خداوند متعال ثمرات عمل کردن به پندها راکه چهار چيز است بيان داشت:

1- برخورداري از خير و نيکي : « لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ» اگر آنچه را که به آن اندرز داده شدند انجام مي دادند، از برگزيدگان و نيکان مي شدند؛ کساني که همواره کارهاي خوب را انجام مي دهند. و صفت آدمهاي پست از آنان دور مي شد، چون  اثبات چيزي مستلزم نفي ضد آن است. پس وقتي خوب بودن آنها ثابت شد، بد بودنشان منتفي مي گردد.

2- حاصل شدن ثابت و پايداري و افزوده شدن آن، زيرا خداوند مومنان را به سبب ايمانشان که همان عمل کردن به چيزي است که بدان پنده داده شده اند پابرجا مي دارد. پس خداوند مومنان را در زندگي دنيا به هنگام پيش آمدن فتنه ها را در زندگي دنيا به هنگام پيش آمدن فتنه ها که آدمي در رابطه با انجام دستورات و پرهيز از منهيات متزلزل مي شود، و در هنگام بروز مشکلات پابرجا و استوار مي دارد، و آنان به ثباتي دست مي يابند که به وسيله آن به انجام دستورات و ترک منهياتي که نفس مقتضي انجام آن است توفيق مي يابند. و به  هنگام پيش آمدن مشکلاتي که آدمي آن را نمي پسندد ثابت قدم و پابرجا مي مانند. پس بنده چنانچه توفيق حاصل کند که صبر و بردباري پيشه نمايد، يا از تقديرات خدا خشنود گردد و يا شکر پروردگار را به جاي آورد، به ثبات و آرامش مي رسد. در نتيجه خداوند او را بر اين کار ياري مي کند، و در هنگام مرگ و در قبر بر دين خدا پابرجا خواهد بود.

و بنده اي که همواره دستورات شرع را انجام مي دهد، به آن انس مي گيرد و به آن علاقمند مي شود، و اين ياري خداوند است که وي را بر انجام عبادات ثابت و استوار مي دارد.

3- « وَإِذاً لَّآتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِيمًا» و در دنيا و آخرت به آنان پاداشي بزرگ مي دهيم، و اين پاداش، روح و قلب و بدن را شامل خواهد شد و اين پاداش، نعمت پايدار بهشت است که هيچ چشمي آن را نديده ، و هيچ گوشي آن را نشنيده و به دل هيچ انساني خطور نکرده است.

4- هدايت به راه راست، و اين ذکر عام بعد از خاص است، به خاطر شرافتي که هدايت از آن برخوردار است. يعني خداوند او را به راه راست هدايت مي کند، چون هدايت به معني شناخت حق و دوست داشتن آن، و ترجيح دادن و عمل کردن به آن است، و سعادت و رستگاري نيز در گروِ آن مي باشد.پس هرکسي که به راه راست هدايت شود به راستي که به همه خوبي ها دست يافته و هر نوع بدي و زيان از او دور شده است.

آيه ي 70-69:

وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا ؛ و هر که  از خدا و پيامبرش  اطاعت  کند ، همراه  با کساني  خواهد بود که   خدا، انعامشان  داده  است  ، چون  انبيا و صديقان  و شهيدان  و صالحان   اينان   چه نيکو رفيقانند.

ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيمًا ؛ اين  فضيلتي  است  از جانب  خدا و خدا به  کفايت  داناست.

 يعني هر زن و مرد، کوچک و بزرگ که بر حسب حالت خود و به اندازه آنچه که بر او واجب شده است از خدا و پيامبرش اطاعت کند، « فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم» پس ايشان همراه کساني خواهند بود  که خداوند نعمت بزرگي که مقتضي کمال و رستگاري و سعادت هر دو سرا مي باشد به آنها داده است. « مِّنَ النَّبِيِّينَ» از پيامبران، که خداوند آنها را به سبب وحي خويش برتري داده و با فرستادن آنان به سوي مردم و فرا خواندن آنان به سوي خداوند فضل خويش را به آنها اختصاص داد. « وَالصِّدِّيقِينَ» و آنها کساني اند که آنچه را پيامبران آورده اند به طور کامل تصديق نموده اند، پس آنها حق را شناخته و با شناخت آن و انجام دادن آن در گفتار و  کردار، و دعوت به سوي خدا آن را تصديق کرده اند.

« وَالشُّهَدَاء» و شهيدان کساني هستند که در راه خدا و براي اعلاي کلمه « الله» جنگيده و کشته شده اند. « وَالصَّالِحِين» کساني که خداوند ظاهر و باطنشان را اصلاح نموده، و اعمالشان نيز صالح گرديده است. پس هرکسي از خداوند نيز صالح گرديده است. پس هرکس از خداوند اطاعت  کند، با اينها همراه خواهد بود. « وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا » و اينها چه خوب  دوستاني هستند که با آنها در باغ هاي بهشت جمع شده و در جوار پروردگار جهانيان بسر مي برند.

« ذَلِكَ الْفَضْلُ » فضيلتي که بدان دست يافته اند، « مِنَ اللّهِ» از سوي خداست، زيرا اوست که آنان را به کسب آن موفق گردانده ، و آنان را بر آن ياري نموده و پاداش و ثوابي را به آنها داده و اعمالشان به آن نمي رسد، « وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيمًا» و بس است که خداوند عالم و دانا باشد، او به احوال بندگانش داناست، و مي داند کداميک از آنان به سبب انجام دادن اعمال شايست مستحق  پاداش و اجر فراوان مي باشد.

آيه ي 74-71:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعًا ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، سلاح  بگيريد و آنگاه  هوشيارانه  ، فوج   فوج  يا يکباره  ، به  جنگ  رويد.

وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيدًا؛ و از ميان  شما کساني  اند که  در کارزار درنگ  مي  کنند  و چون  به  شما  بلايي ، رسد ، مي  گويند : خدا در حق  ما چه  انعامي  کرد که  در آن  روز  همراهشان  نبوديم.

وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا؛ و چون  مالي  از جانب  خدا نصيبشان  شود چنان  که  گويي  ميانتان  هيچ  گونه  مودتي  نبوده  است  گويند : اي  کاش  ما نيز با آنها مي  بوديم  و به  کاميابي   بزرگ  دست  مي  يافتيم

فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَو يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ پس  آنان  که  زندگي  دنيا را داده  اند و آخرت  را خريده  اند بايد که  در  راه  خدا بجنگند  و هر که  در راه  خدا بجنگد ، چه  کشته  شود چه  پيروز گردد  ،مزدي  بزرگ  به  او خواهيم  داد.

خداوند متعال بندگان مومنش را دستور مي دهد تا در برابر دشمنان کافرشان آمادگي خود را حفظ کنند، و اين آمادگي همه جوانبي را در بر مي گيرد که در جنگ با کفار از آن کمک گرفته مي شود، و حيله  و توطئه کفار با آن دفع مي گردد، از قبيل استفاده از دژ و قلعه هاي مستحکم، و خندق و کانال هايي که مانع عبور کافران مي گردد، و آموختن تيراندازي، سوارکاري، و آموختن صنعت هايي که در جنگ با کافران به کمک مي آيد، و چيزهايي که نقل و انتقال و ورود و خروج و حيله کافران به وسيله آن دفع مي شود.

بنابراين فرمود: « فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ» دسته دسته به جهاد برويد؛ يعني يک لشکر براي جنگ برود و ديگران باقي بمانند. « أَوِ انفِرُواْ جَمِيعًا» يا اينکه همگي براي جنگ بيرون رويد، و همه اين امور در راستاي جلب مصلحت جامعه اسلامي و دفع آسيب از مسلمين و فراهم کردن اسباب آرامش آنان است.

و اين آيه مانند ديگر سخن خداوند است که فرموده است: « وَأَعِدُوّا لَهُم مَّا استَطَعتُم مِنّ قُوَّةِ» و براي جنگ با کفار هر اندازه که مي توانيد آمادگي کسب کنيد.

سپس خداوند از کساني خبر مي دهد که ايمانشان ضعيف است و از شرکت در جهاد تنبلي و سستي مي ورزند، پس فرمود: « وَإِنَّ مِنكُمْ» و اي مومنان! گروهي از شما هستند، « لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ» که از جهاد در راه خدا سستي مي کنند، و به علت ضعف و سستي و بزدلي در جهاد شرکت نمي کنند. و گفته شده است که معني آن چنين است: ديگران را از جنگ باز داشته و آنها را نسبت به جهاد بي علاقه مي کنند، و کساني که اين گونه رفتار نمايند منافقان هستند. اما معني اول از دو جهت بهتر است:

يکي اينکه خداوند فرمود: « مِنکُم» يعني از شما، و مومنان مورد خطاب قرار گرفته اند. دوم اينکه در آخر آيه فرمود: « كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ» انگار ميان شما و ايشان دوستي و مودّتي نبوده است. زيرا کفار اعم از مشرکين و منافقين ، با مومنين دوستي ندارند و خداوند دوستي ميان آنها و مومنان را قطع نموده است. واقعيت نيز همين است، زيرا مومنان بر دو قسم اند:

گروهي که در ايمانشان صادق و راستگو بوده و صداقتشان سبب شده تا کمال تصديق را داشته باشند و جهاد کنند . و گروهي از مومنان ضعيفان هستند، که داخل اسلام شده و ايمان ضعيفي دارند، و از چنان قوت معنوي و ايماني برخوردار نيستند که به جهاد بروند. همان طور که خداوند متعال فرموده است: « قَالَتِ الأَعرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّم تُومِنُوا وَلَکِن قُولُوا أسلَمنَا» اعراب باديه نشين گفتند: « ما ايمان آورده ايم» ، بگو: « شما ايمان نياورده ايد بلکه بگوييد: ما تسليم شده ايم.»

سپس خداوند هدف کساني را که از شرکت در جهاد سستي مي ورزند بيان نمود و فرمود: بزرگترين هدفشان زندگي دنيا و برخورداري از کالاي آن است . و فرمود: « فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ» اگر مصيبتي بر شما برسد از قبيل شکست خوردن و کشته شدن و پيروز شدن دشمنان بر شما در بعضي حالت ها که خداوند در اين کارها حکمت هايي دارد، « قَالَ» فردي که در جهاد شرکت نموده است، مي گويد: « قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيدً»  نعمت خداوند شامل حالم شده است، چرا که با آنها نبودم. او به سبب ضعف عقل و ايمانش شرکت نکردن در جهاد اين مصيبت عظيم را نعمت تلقي کرده و نمي داند نعمت حقيقي انجام اين عبادت بزرگ است، عبادتي که به سبب آن ايمان قوي مي گردد و بنده از سزا و عقوبت و زيان در امان مي ماند، و پاداش بزرگ و رضايت خداوند بزرگوار و بخشنده را به دست مي آورد. اما با نرفتن به جهاد و نشستن گرچه کمي استراحت مي کند ولي به دنبال آن خستگي طولاني و دردهاي شديدي را فرا مي گيرد و پاداش بزرگي را که مجاهدين به دست مي آورند از دست مي دهد.

سپس فرمود: « وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله» و اگر بخششي از سوي خدا به شما برسد، يعني پيروزي و غنيمت بدست آوريد.« لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا» انگار ميان شما و او دوستي و مودّتي نبوده است ، و مي گويد: « کاش آن جا بودم و به موفقيت بزرگي دست مي يافتم.» يعني آرزو مي کند که اي کاش در جنگ شرکت مي کرد و از غنيمت هاي بدست آمده بهره اي به او مي رسيد.

زيرا هدفي جز به دست آوردن غنيمت ندارد . انگار ميان شما و او دوستي ايماني نبوده است، چرا که يکي از ويژگيهاي اخوت ايماني اين است که مومنان در جلب منافع و دفع مضار، خود را شريک يکديگر بدانند و چنانچه برادران مومنشان به خير و منفعتي دست يابند خوشحال گردند، و به سبب از دست رفتن منافع برادرانشان ناراحت شوند. و همه در راستاي سامان دادن به دين و دنياي خود تلاش کنند، اما کسي که فقط دنيا را آرزو مي کند از چنين روحيه ايماني برخوردار نيست.

يکي از مصاديق لطف و مهرباني خدا نسبت به بندگان اين است که رحمت خويش را از آنها دريغ نمي دارد، و درهاي رحمت خويش را از آنها دريغ نمي دارد، و درهاي رحمت خويش را به روي آنان نمي بندد، بلکه هرکس به کاري دست يازد که شايسته او نيست خداوند او را فرا مي خواند تا کمبودش را جبران کند، و خويشتن را اصلاح بگرداند.

پس خداوند آنان را به اخلاص و  بيرون رفتن براي جهاد دستور داد و فرمود: « فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ» يک قول در مورد اين آيه همين است که بيان شد، و اين صحيح ترين اقوال است. و گفته شده که معني آن چنين است:  مومناني که ايمانشان کامل است و در ايمانشان صادق هستند بايد در راه خدا بجنگند، « الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ» آنهايي که دنيا را به آخرت مي فروشند، چون به دنيا علاقه اي ندارند و مشتاق آخرت مي باشند. پس اينها مورد خطاب قرار مي گيرند، زيرا آنان به سبب ايمان کاملشان خود را براي جهاد با دشمنان آماده نموده اند، و ايمان کامل همين را اقتضا مي نمايد. و اما آنهايي که در جهاد سستي مي کنند، خداوند به آنها توجه و اعتنايي نمي کند، خواه براي جهاد بيرون روند يا در خانه هايشان بنشينند. اين مشابه آن فرموده ي خداوند متعال است که مي فرمايد: « قُل ءَامِنسوا بِهِ أَو لَا تُومِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ إِذا يتلَي عَلَيهِم يحزُّونَ لِلأذقَانِ سُجدَّاَ»بگو: « به آن اميان بياوريد يا ايمان نياوريد، همانا کساني که قبل از آن علم را  داده شده اند هرگاه بر ان تلاوت شود به سجده مي افتند». و در جايي ديگر مي فرمايد: «  فَإن يکفُربِهَا هَوُلَاءِ فَقَد وَکَّلنَا بِهَا قَومَّا لَّيسُوا بِهَا بِکَفرِينَ» اگر ايشان به آن کفر بورزند ما قومي را به گمارده ايم که به آن کافر نيستند.

و گفته شده است که معني آن چنين است: جهادگران بايد با کفار و کساني بجنگند که زندگي دنيا را به بهاي آخرت مي خرند. پس در اين صورت کلمه « الَّذِينَ» در محل نصب مفعول است.

« وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ» و هرکس در راه خدا بجنگد و جهاد کند، جهادي که خدا و پيامبرش به آن دستور داده اند، و در آن اخلاص داشته و هدفش رضاي خدا باشد، « فَيُقْتَلْ أَو يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا» پس اگر کشته شود يا پيروز گردد، به او پاداش بزرگي خواهيم داد، و بر ايمان و دينش مي افزاييم و غنيمت زيادي نصيب او مي گردد، و ستايش و نام نيک از او برجاي مي ماند. پاداش مجاهدين در راه خدا چيزهايي است که خداوند در بهشت براي آنها آماده نموده است، که هيچ چشمي مانند آنرا نديده، و هيچ گوي آن را نشنيده و به دل هيچ انساني خطور کرده است.

آيه ي 75:

وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا ؛چرا در راه  خدا و به  خاطر مردان  و زنان  و کودکان  ناتواني  که  مي  گويند  :، اي  پروردگار ما ، ما را از اين  قريه  ستمکاران  بيرون  آر و از جانب  خود  يار و مددکاري  قرار ده  ، نمي  جنگيد ?

خداوند بندگان مومنش را به جنگيدن در راه خود تشويق نموده و بيان مي دارد که جنگ در راه خدا بر آنان مقرر است و به سبب ترک آن شديدا مورد سرزنش قرار مي گيرند. پس فرمود: « وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ» و چرا در راه خدا نمي جنگيد در حالي که مردان و زنان و کودکان بيچاره و درمانده اي که راه و چاره اي ندارند، ستم بزرگي از جانب دشمنان بر آنها رفته است و دعا مي کنند که خداوند آنها را از اين سرزمين نجات دهد که ساکنانش به سبب کفر و شرک و اذيت و آزار مومنين و بازداشتن از راه خدا و بازداشتن از دعوت به سوي دينشان و هجرت کردن در راه خدا بر مومنان ستم مي کنند. و از خداوند مي خواهند که براي آنها سرپرست و ياوري قرار دهد، تا آنان را از اين سرزمين که ساکنانش ستمگرند نجات بدهد. پس جهاد شما به اين مفهوم از باب جنگيدن، و دفاع از خانواده و فرزندان زيردستانتان است، اين از باب جهادي نيست که هدف از آن نابود کردن کافران و به غنيمت بردن اموال و تصرف نمودن سرزمين و ديارشان است، هرچند که اين نوع از جهاد نيز فضيلت بزرگي دارد و هرکس آن را ترک نمايد به شدت مورد سرزنش قرار مي گيرد. اما پاداش و فايده جهادي که براي نجات دادن درماندگان و مظلومان صورت مي گيرد بيشتر و بزرگتر است. چون اين جهاد از باب دفع دشمنان است.

آيه ي 76:

الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا ؛آنان  که  ايمان  آورده  اند ، در راه  خدا مي  جنگند ، و آنان  که  کافر شده ، اند در راه  شيطان   پس  با هواداران  شيطان  قتال  کنيد که  مکر شيطان  ناچيز  است.

سپس فرمود: « الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ» در اينجا خداوند خبر مي دهد که مومنان در راه خدا مي جنگند. « وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ» و کساني که کفر ورزيده اند در راه طاغوت که همان شيطان است مي جنگند. در لابلاي اين بخش از آيه چندين فايده وجود دارد:

1- هر اندازه که عبد مومن ايمان داشته باشد به همان اندازه نيز به قضيه جهاد اهتمام داده و در آن اخلاص مي ورزد. پس جهاد در راه خدا از نشانه ها و مقتضيات ايمان است. همان طور که جنگيدن در راه طاغوت از شعبه هاي کفر و مقتضيات آن مي باشد.

2- کسي که در راه خدا مي جنگد شايسته است بيش از ديگران شکيبا و قوي باشد، زيرا دوستان شيطان صبر مي کنند و مي جنگند در حالي که بر باطل هستند، پس اهل حق به صبر و شکيبايي سزاوارترند. همان طور که خداوند متعال فرموده است: « إِن تَکُونُوا تَألَمُونَ فَإنَّهُم يألَمُونَ کَمَا تَألَمُونَ وَترجَعُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يرجُونَ» اگر شما دردمند و زخمي مي شويد پس آنها نيز مانند شما زخمي و دردمند مي شوند و شما اميدي به خدا داريد که آنها ندارند.

3- کسي که با تکيه و اعتماد بر پشتوانه محکم حق، و توکل به خدا مي جنگد از تکيه گاه مستحکمي برخوردار است، پس صاحب نيرو و پشتوانه بايد بيش از کسي که در راه باطل مي جنگد و حقيقت و سرانجام خوبي ندارد، داراي صبر  وپايداري باشد. به همين جهت خداوند متعال فرمود: « فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا » با ياران شيطان بجنگيد همانا کيد شيطان ضعيف است. « کيد» يعني در پيش گرفتن راههاي پنهاني براي زيان رساندن به دشمن.

مکر و دسيسه شيطان هر اندازه که قوي باشد ضعيف است، چرا که در مقابل کوچکترين مصداق حق نمي تواند بايستد، و مکر شيطاني در مقابل چاره انديشي خداوند براي بندگان مومنش ياراي مقاومت ندارد.

آيه ي 78-77:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً ؛ آيا نديدي  کساني  را که  به  آنها گفته  شد که  اکنون  از جنگ  بازايستيد و نماز بخوانيد و زکات  بدهيد ، که  چون  جنگيدن  بر آنان  مقرر شد ، گروهي   چنان از مردم  ترسيدند که  بايد از خدا مي  ترسيدند ? حتي  ترسي  بيشتر از  ترس  خدا و گفتند : اي  پروردگار ما ، چرا جنگ  را بر ما واجب  کرده  اي   و ما رامهلت  نمي  دهي  تا به  مرگ  خود که  نزديک  است  بميريم  ? بگو :  متاع  اينجهاني  اندک  است  و آخرت  از آن  پرهيزگاران  است  و به  شما حتي   به  قدر رشته  اي  که  در ميان  هسته  خرماست  ستم  نمي  شود.

أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَـؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا ؛ هر جا که  باشيد ولو در حصارهاي  سخت  استوار ، مرگ  شما را در مي  يابد، واگر خيري  به  آنها رسد مي  گويند که  از جانب  خدا بود و اگر شري  به  آنها  رسد مي  گويند که  از جانب  تو بود  بگو : همه  از جانب  خداست   چه  بر  سر اين  قوم  آمده  است  که  هيچ  سخني  را نمي  فهمند ?

مسلمانان که در مکه بودند به نماز ، زکات ( کمک کردن به فقرا) دستور داده شده بودند. منظور از واژه ي «زکات» آن زکات معروفي نيست که داراي حدنصاب و شرايط ويژه است، چرا که آن جز در  مدينه فرض نشده است. اما بنا به دلايلي هنوز جهاد بر آنان واجب نشده بود:

از آن جمله يکي اين که حکمت خداوند متعال مقتضي آن است که قوانين را طوري براي بندگانش مشروع نمايد که بر آنها سخت نباشد، و از مهمتر و آسان تر شروع مي نمايد.

و از جمله فوايد فرض نشدن جهاد در مکه اين است که اگر در مکه جهاد فرض مي شد، به دليل اينکه تعداد مسلمانان اندک و تجهيزاتشان نيز ناچيز و دشمنشان زياد بود اسلام نابود مي شد، پس مصلحت بزرگتر رعايت گرديد و بر مصلحت کوچکتر ترجيح داده شد. و حکمت هاي ديگري نيز در اين کار وجود داشت که خداوند خود  بدانها آگاهتر است.

و برخي از مومنان دوست داشتند در مکه جنگ بر آنان فرض مي شد، در حالي که جنگ برايشانت مناسب نبود، بلکه در آن زمان انجام دادن چيزهايي که به آن دستور داده شده بودند، از قبيل توحيد و نماز و زکات برايشان مناسب تر بود. « وَلشو أَنَّهمُ فَعَلُوا مَا يوِعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَيرَاَ لَّهُم وَأَشَدَّ تَثبِيتَاَ» و اگر آنان آنچه را که بدان پند داده مي شدند انجام مي دادند؛ برايشان بهتر بود و بر ثبات و پايداري آنان مي افزود. پس وقتي که به سوي مدينه هجرت کردند و اسلام نيرومند شد و بستر مناسبي براي فرضي شدن جهاد فراهم گرديد جنگ بر آنان فرض شد.

اما دسته اي از کساني که قبل از فرض شدن جنگ عجله مي کردند، از ترس مردم و به سبب ضعفي که داشتند، گفتند: « رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ» پروردگارا! چرا جنگ را بر ما واجب گرداندي؟ و اين ، اظهار نارضايتي و اعتراض بر خدا بود، و شايسته بود که تسليم دستور خدا شوند و بر اوامر صبر  کنند. پس امري را که از آنها خواسته شده بود وارونه کردند و گفتند: « لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ» چرا فرض شدن جنگ را مدتي ديگر به تاخير انداختي؟

و اين حالت براي بسياري از آنهايي که محکم نيستند، و قبل از فرا رسيدن زمان مناسب براي انجام کاري در آن عجله مي کنند پيش مي آيد. غالبا چنين افرادي به هنگام فرا رسيدن آن کار بردباري نکرده و بي تابي مي کنند.

سپس خداوند آنها را در مورد شرکت نکردن در جنگ، اندرز داد و فرمود: « قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى» بگو: کالاي دنيا اندک است و براي کسي که پرهيزگاري نمايد آخرت بهتر است. يعني بهره مند شدناز لذت هاي دنيا و راحتي هاي آن کم است. پس تحمل سنگيني ها در مسير اطاعت از خدا در کوتاه مدت بر مردم سبک و آسان مي شود، چون وقتي انسان بداند سختي و مشقتي که به او مي رسد طولاني نخواهند بود اين کار بر او آسان خواهد شد. بنابراين اگر دنيا و آخرت را با هم مقايسه نمايد به يقين مي داند که ذات و لذات و زمان آخرت از دنيا بهتر است.

همان طور که پيامبر (ص) در رابطه با ذات آن فرموده است: ن إنَّ مَوضِعَ سُوطِ فِي الجَنَّة خَيرُ مِنَ الدُّنيا وَمَا فِيها» همانا جاي يک شلاق در بهشت از تمام دنيا و آنچه که در آن هست بهتر است.

و لذت بهشت از تمام آنچه که صفا و لذت آدمي را مکدر کند به دور است، بلکه از هر خوشي و لذتي که به تصور آيد بالاتر و بهتر است . همان طور که خداوند متعال فرموده است: « فَلَا تَعلَمُ نَفسُ مَّا أُخفِي لَهُم مِنّ قُرَّةِ أَعينِ جَزاءِ بِمَا کانُوا يعمَلُونَ» پس هيچ کس نمي داند چه چيز از آنچه روشني بخش ديدگان است به پاداش آنچه انجام ميدادند براي آنان پنهان شده است.

و خداوند بر زبان پيامبرش فرموده است: « براي بندگان صالح خودم نعمت هايي را آماده  کرده ام که هيچ چشمي آن را نديده و هيچ گوشي آنرا نشنيده و به دل هيچ انساني خطور نکرده است. اما لذت هاي دنيا انواع تلخي ها را به همراه دارند، و اگر لذت هاي دنيا با انواع دردها و رنج ها و ناراحتي هايي که به همراه دارند مقايسه شود، هيچ تناسبي ندارند.

و اما زمان آخرت بدان خاطر بهتر و برتر است که دنيا از بين رفتني است، و عمر انسان است نسبت به دنيا بسيار اندک است، اما نعمت آخرت هميشگي است و اهل آن هميشه در آن مي مانند.

پس وقتي فرد عاقل به اين دو دنيا  فکر کند، و حقيقتِ هر دو را آنگونه که سزاوار است درک کند، خواهد دانست که کدام يک را بايد ترجيح دهد، و کدام يک سزاوار تلاش و کوشش است.

بنابراين فرمود: « وَالأَخِرَةُ خَيرُ لِمَّنِ اتقَّي » و آخرت براي کسي که از شرک و ساير کالاهاي حرام بپرهيزد بهتر است. « وَلا تُظلَمُونَ فَتِيلاً» و نتيجه تلاش خود را که در راستاي بدست آوردن خوشبختي جهان آخرت مبذول داشته بوديد به طور کامل خواهيد يافت بدون اينکه چيزي از آن کاسته شود.

سپس خداوند خبر داد که احتياط، انسان را از تقدير نجات نمي دهد و هرکس در خانه بنشيند تا از مرگ و مشکلات در امان بماند نشستن او چيزي را از وي دور نمي کند. پس  فرمود: « أَينَمَا تَکُونُوا يدرِ ککُّمُ الَموتُ» مرگ شما را در هر زمان و مکاني در مي يابد. « وَلَو کُنتُم فِي بُرُوجِ مُّشَيدَةِ» اگرچه در قصرهاي محکم و منازل بلندي باشيد.

همه اين مطالب تحريک و تشويق است براي جهاد در راه خدا، پس گاهي با بيان فضل و پاداش آن، و گاهي با ترساندن از عقوبت ترک آن، و گاهي با خبر دادن از اين که کساني که نشسته اند و به جهاد نمي روند ماندنشان مرگ را از آنها دور نمي کند، و گاهي با آسان کردن راه جهاد، مسلمانان را تشويق مي نمايد. سپس فرمود: « وَإِن تُصبِهُم حَسَنَةُ» خداوند از کساني خبر مي دهد که در جهل و ناداني به سر مي برند، همانهايي که از پيام و رسالت پيامبران روي گردانند، و با آن مخالفند و زماني که از او نيکي و فراواني اموال و فرزندان و سلامتي برخوردار باشند، مي گويند: « هَذِهِ مِن عِندِاللهِ» اين از جانب خدا است، و اگر مصيبت و مشکلي به آنها برسد و دچار قحطي و فقر و بيماري و از دست دادنِ فرزندان و دوستان گردند، مي گويند: « هَذِهِ مِن عِندِکَ» اي محمد!  اين به سبب چيزي است که تو پيش ما آورده اي.

آنها پيامبر را به  فال بد گرفتند، همانطور که ملت هاي ديگر نيز پيامبران خدا را به فال بد گرفتند. چنانچه خداوند از قوم فرعون خبر داده و مي فرمايد: « فَإذَا جَاءَتهُم الحَسَنَةُ قالُا لَنَا هَذِهِ وَإِن تُصبِهُم سَيئَةُ يطَّيرُوا بِمُوسي وَمَن مَّعَهُ» هر گاه خير و نيکي به آنها روي آورد، مي گفتند: ما شايسته آن هستيم، و اگر دچار مشکل و بدي مي شدند به موسي و کساني که با او بودند شگون بد مي زدند. و قوم صالح گفتند: « اطَّيرنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَک» تو و کساني که همراهت هستند شوم مي باشند. و قوم ياسين به پيامبرانشان گفتند: « إِنَّا تَطَيرنَا بِکُم لَئِن لَّم تَنتَهُوا لَنَرجُمَنَّکُم...» ما مشکلات را از بدي شما مي دانيم و اگر باز نياييد شما را سنگسار خواهيم کرد. پس وقتي دلهايشان در کفر مشابه يکديگر است، گفتار و کردارشان نيز مشابه گشته است. و هرکس که حاصل شدن بدي يا از بين رفتن خوبي را به تمام آنچه پيامبران آورده  اند يا به برخي از آن نسبت دهد، در اين مذمت وخيم داخل است. خداوند متعال در پاسخ آنها فرمود: « قُل کُلُّ» بگو همه چيز؛ نيکي و بدي و خير و شر، « مِّن عِندَ اللَّهِ» ناشي از تقدير و قضاي الهي و آفرينش اوست.

«فَمَالِ هَوُلاءِ القَومِ» پس اين مردمان را که سخن باطل مي گويند چه شده است؟ « لَا يکادُونَ يفقَهُونَ حَدِيثَاَ» که هيچ سخني را نمي فهمند، و به فهميدن آن نزديک نمي شوند، و يا آن را جز بصورتي ضعيف و نارسا نمي فهمند.

به هر حال آنها به سبب عدم فهم و درک صحيحشان از خدا و پيامبرش مورد مذّمت و سرزنش قرار گرفته اند. و اين نفهمي و ناداني آنان به سبب کفر و روي گردانيشان است . در ضمن کساني که سخن خدا و پيامبرش را مي فهمند ستايش شده اند. نيز اين آيه آدمي را به فهميدن و بدست آوردن اسباب فهم کلام خدا و پيامبر و در پيش گرفتن راههايي که انسان را به سخن خدا و پيامبرش مي رساند تشويق مي کند. پس اگر آنها سخن خدا را مي  فهمندند، مي دانستند که خير و شر و خوبي و بدي همه براساس تقدير الهي است و هيچ چيز از دايره تقدير و قضاي الهي بيرون نيست. و مي دانستند که پيامبران و آنچه که پيامبران آورده اند  عامل شر و بدي، نمي باشند، زيرا پيامبران مبعوث شده اند تا منافع دنيا و آخرت انسانها را تامين کنند.

آيه ي 79:

مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا ؛ هر خيري  که  به  تو رسد از جانب  خداست  و هر شري  که  به  تو رسد از جانب   خود تو است   تو را به  رسالت  به  سوي  مردم  فرستاديم  و خدا به  شهادت   کافي  است.

سپس خداوند متعال فرمود: « مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ» اگر در دنيا و دين به تو نيکي و خوبي برسد، « فَمِنَ اللّهِ» از جانب خدا است و خداوند آن را به تو ارزاني داسته و اسباب آن را برايت آسان نموده است. « وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ» و بدي و شرّي که در دين و دنيا به تو مي رسد، « فَمِن نَّفْسِكَ» از جانب خودت مي باشد، يعني به سبب گناهان و کارهايت است، و آن دسته از گناهانت که خداوند آنها را مورد عفو قرار مي دهد و نمي گذارد اسباب شر شما شوند، بيشتراند از آن دسته از گناهاني که موجب شر و بدي براي شما مي گردند ، پس خداوند متعال درهاي احسان و بخشش خويش را به روي بندگانش گشود و به آنها دستور  داد به فضل و بخشش الهي به انسان مي گردند. پس هرگاه بنده  گناهي را انجام دهد کسي را جز خودش ملامت نکند، چون او مانع رسيدن فضل خداوند گرديده است.

سپس خداوند از فراگيري رسالت پيامبرش محمد(ص) خبر داده و مي فرمايد: « وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا» و تو را به عنوان پيامبر براي همه مردم فرستاده ايم، و کافي است که خدا گواه باشد. و خداوند با ياري کردن تو بوسيله معجزات آشکار و دلايل روشن گواهي مي دهد که تو پيامبر بر حق خدا هستي. و اين بزرگترين شهادت و گواهي است. همان طور که خداوند متعال فرموده است: « قُل أَي شَيءِ أَکبَرُ شَهَدَةَ قُلِ اللهُ شَهِيدُ بَينِي وَبَينَکُم » بگو: « چه چيزي بزرگترين گواهي است؟»بگو:« خدا ميان من و شما گواه است».

پس وقتي که دانسته شد خداوند داراي علم و آگاهي و قدرت کامل و حکمت فراوان است و پيامبرش را ياري مي دهد، به يقين بايد دانست که او پيامبر خدا است. و اگر سخناني را به دروغ به خدا نسبت داده بود، خداوند او را مي گرفت و رگ گردنش را قطع مي کرد.

آيه ي 81-80:

مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا؛ هر که  از پيامبر اطاعت  کند ، از خدا اطاعت  کرده  است   و آنان  که  سر  باز، زنند ، پس  ما تو را به  نگهباني  آنها نفرستاده  ايم.

وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً ؛ مي  گويند : فرمانبرداريم   و چون  از نزد تو بيرون  شوند گروهي  از ايشان   خلاف  آنچه  تو مي  گويي  انديشه  اي  در دل  مي  پرورند  و خدا آنچه  را در  خاطرگرفته  اند مي  نويسد پس  ، از ايشان  اعراض  کن  و بر خداي  توکل  کن   که  اوکارسازي  را کافي  است.

هرکس از اوامر و نواهي پيامبر خدا اطاعت کند، « فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ» به راستي که خداوند متعال اطاعت کرده است، زيرا پيامبر امر و نهي نمي کند، مگر به دستور خدا و وحي او، و طبق آنچه خداوند بر او نازل مي نمايد امر و نهي مي کند. اين  اشاره به معصوم بودن پيامبر (ص) است، چون خداوند دستور داده است تا به طور مطلق از پيامبر اطاعت شود، پس اگر در همه آنچه که از جانب خدا مي آورد معصوم نبود، خداوند دستور نمي داد که به طور مطلق از او اطاعت شود، و اطاعت از پيامبر را نمي ستود.

و اين جزو حقوق مشترک است، زيرا حقوق بر سه قسم است: حق خداوند تعالي، که اين حق را هيچ يک از آفريدگانش ندارد، و آن عبادت خدا و رغبت به سوي او و توابع آن است. و نوع ديگر حقي است که فقط به پيامبر اختصاص دارد، و آن ياري دادن پيامبر و احترام گذاشتن به وي است.

و نوعي ديگر حق مشترک  است و آن ايمان داشتن به خدا و پيامبر و دوست داشتن آنها و اطاعت از آنها است. همانطور که خداوند همه اين حقوق را در اين آيه بيان دانسته است: « لِتُومِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُهُ وَتُوَقّرِوُهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکرِةَ وَأصِيلاً» بايد به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد و پيامبر را ياري کنيد و او را احترام نماييد و خدا را در صبح و شام به پاکي ياد کنيد.

پس هرکس از پيامبر اطاعت کند در حقيقت از خدا اطاعت کرده است، و پاداش نيکي که خداوند بر طاعت خويش مترتب نموده است به  او مي دهد، « وَمَن تَوَلَّى» و هرکس از فرمان برداري و اطاعتِ خدا و پيامبرش روي بگرداند فقط خودش متضرر گشته است و به خدا زياني نمي رساند.

« فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا» و تو را به عنوان نگهبان برآنها نفرستاده ايم تا مراقب اعمال و احوال آنها باشي، بلکه تو را فقط به عنوان بيان کننده و خيرخواه و اندرزگو فرستاده ايم.

و تو وظيفه ات را انجام داده اي، و پاداشت بر خداست، خواه آنان هدايت يابند، يا هدايت نيابند. همان گونه که خداوند متعال فرموده است: « فَذَکِرّ إِنَّما أنتَ مُذَکِرُ ، لَّستَ عَلَيهِم بِمُصَيطِر» تو پند و اندرز بده و يادآوري کن، همانا تو يادآوري کننده اي و بس، و برآنها گماشته نيستي.

و بايد در ظاهر و باطن و آشکار و پنهان از خدا و پيامبرش اطاعت شود. اما کسي که در حضور مردم اظهار اطاعت و پايبندي مي کند، و چون تنها شود يا با هم ِکشانش به تنهايي بنشيند اطاعت از خداو پيامبر را ترک مي کند، و به ضد آن روي مي آورد، پس اطاعتي که او در حضور مردم اظهار کرده است به وي فايده اي نمي دهد. او همانند کساني است که خداوند در  مورد آنها گفته است: « وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ» وقتي پيش تو باشد اظهار اطاعت مي کنند. « َفإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ» و هنگامي که از پيش تو بيرون روند، و تنها باشند و کسي از آنها آگاهي نداشته باشد، « بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ» در شب و در پنهاني براي نافرماني از تو چاره انديشي مي کنند و براي گناه مي انديشند. آيه « بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ» دليلي است بر اين که کاري که  آنها بر آن قرار دارند طاعت نيست. زيرا «تبييت» يعني چاره انديشي براي کاري در شب به صوري که نظر و تصميم بر آن قطعي شود.

سپس خداوند آنها را به سبب کاري که کرده اند تهديد نموده و مي فرمايد: « وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ» خداوند چاره هايي را در شب مي انديشند، مي نويسد و آنها را به طور کامل بر آن مجازات خواهد کرد. پس اين وعيدي است براي آنها.

سپس پيامبر (ص) را دستور داد تا از آنها روي برتابد و به آنها اعتنا نکند و بر آنان سخت نگيرد و با آنان به تندي رفتار نکند، زيرا آنها هيچ زياني به او نمي رساننند، به شرطي که بر خدا توکل نمايد و از او کمک بخواهد تا دينش را ياري کند، و شريعت خود را برپا دارد. بنابراين  فرمود: « فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً» پس، از آنها روي بگردان، و بر خدا توکل کن، و کافي است که خدا سرپرست تو باشد.

آيه ي 82:

أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا ؛ آيا در قرآن  نمي  انديشند ? هر گاه  از سوي  ديگري  جز خدا مي  بود در آن ، اختلافي  بسيار مي  يافتند.

خداوند به تدبر در کتابش دستور مي دهد، و تدبر يعني فکر کردن و انديشيدن در معاني آن و متمرکز کردن فکر در مبادي و  عواقب و لوازم آن. زيرا  انديشيدن و تدبر در کتاب خدا کليد علوم و معارف است و با انديشيدن مي توان هر خوبي و همه علوم را از کتاب استخراج کرد، و انديشيدن در قرآن ايمان را در قلب مي افزايد و درخت ايمان را ريشه دارتر و  محکم تر مي گرداند.

در سايه انديشيدن در قرآن، آدمي پروردگار معبود، و صفات کمال او را مي شناسد، و از اين رهگذر عيوب و نقص هايي را که مردمان نادان به خدا عزوجل نسبت مي دهند، مي شناسد و راه رسيدن به خدا و اوصاف رهروان آن و پاداش آنان، نيز دشمن واقعي شناخته مي شود، و راهي که انسان را به عذاب الهي مي رساند، نيز اوصاف رهروان آن، و به سزايي که براي آنها در نظر گرفته شده است مي شناسد. و هرچند بنده بيشتر در قرآن بيانديشد ، علم و عمل و بينش او بيشتر مي شود.

بنابراين خداوند به انديشيدن در قرآن دستور و مسلمانان را بر آن تحريک نموده و خبر داده است که منظور از نازل کردن قرآن تدبر در آن مي باشد. همان طور که خداوند متعال مي فرمايد: « کِتَبُ أَنزَلتَهُ إِلَيکَ مُبَرَکُُ لِّيدَّبَّرُوا ءَايتِهِ وَلِيتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلبَبِ» قرآن کتاب مبارکي است که آن را بر تو نازل کرده ايم تا در آيات آن بيانديشيد ، و تا خردمندان پند بپذيرند.

و خداوند متعال مي فرمايد: « أَفَلَا يتَدَبَّرُونَ الُقرءاَنَ أَم عَلَي قُلُوبٍ أَقفَالُهَا» آيا در قرآن نمي انديشند يا دلهايشان قفل و بسته است؟! و از فوايد انديشيدن در کتاب خدا اين است که بنده به مقام يقين مي رسد و بطور قطع مي داند که اين قرآن کلام خدا است، چون کسي که در قرآن مي انديشد، مي بيند که بخشي از قرآن بخشي ديگر را تصديق مي نمايد، و هر قسمتِ آن با قسمت ديگر موافق و مطابق است. حکمت ها و داستان و خبرها را در قرآن مي بيني که در چند جا تکرار مي شوند اما همه يکديگر را تصديق مي کنند، و برخي برخي ديگر را رد و نقض نمي کند. پس اين بيانگر کمال قرآن است و اينکه از جانب کسي است که علم او همه امور را احاطه کرده است. بنابراين خداوند متعال فرمود: « وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا» و اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف زيادي مي يافتند و چون از جانب خدا است در آن اصلا اختلافي وجود ندارد.

آيه ي 83:

وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً ؛ و چون  خبري  ، چه  ايمني  و چه  ترس  به  آنها رسد ، آن  را در همه  جا فاش   مي کنند  و حال  آنکه  اگر در آن  به  پيامبر و الوالامرشان  رجوع  مي  کردند ،  حقيقت  امر را از آنان  در مي  يافتند  و اگر فضل  و رحمت  خدا نبود ، جز  اندکي  ، همگان  از شيطان  پيروي  مي کرديد.

خداوند در اينجا بندگانش را ادب مي نمايد از اين کار که شايسته آنها نيست دوري  کنند، و به آنها مي فرمايد شايسته است وقتي که کاري مهم و منفعتي عمومي که امنيت و شادي مومنان را در پي دارد، با ترسي که مصيبت را براي آنها به همراه دارد پيش آيد، پابرجا باشند، و در پخش همراه دارد پيش آيد، پابرجا باشند، و در پخش کردن اين خبر شتاب نورزند. بلکه آن را به پيامبر و اولي الامر که اهل راي و دانش و عقل و متانت و خونسردي هستند و مي دانند چگونه حوادث و اطلاعات را پردازش و تحليل نمايند و منافع و مضار را مي شناسند، ارجاع دهند.

پس اگر آنها صلاح ببينند که پخش کردن اين خبر مصلحتي براي مومنان دارد، و باعث شادي و نشاط آنها مي شود، و باعث مي شود  تا آنها براي مقابله با دشمنان، خود را آماده کنند، اين خبر را پخش مي کنند. و اگر ببينند که پخش شدن اين خبر مصلحتي را در بر ندارد، يا اينکه مصلحتي دارد اما زيان آن از مصلحت و فايده اش بيشتر است، آن را پخش نمي کنند. بنابراين فرمود: « لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ» کساني که آن را با انديشه و نظر و دانش درست خود مي فهمند و بررسي مي کنند، آن را مي فهمند.

از اين مطلب يک قاعده ادبي استنباط مي شود که عبارت  است از اينکه هرگاه کاري به بحث و پژوهش نياز داشته باشد، شايسته است که اين پژوهش و تحقيق به فرد شايسته واگذار گردد و کار به اهل آن سپرده شود و کسي بر اهل فن پيشي نگيرد، زيرا اين بهتر و نيز در اين بخش از آيه، از شتاب ورزيدن و عجله کردن در پخش اخبار به محض شنيدن آن نهي شده است.

و دستور داده شده است که قبل از سخن گفتن فکر و انديشه به کار گرفته شود که آيا پخش آن مصلحت است يا نه؟ و آيا انسان به آن اقدام کند يا نه؟

سپس خداوند متعال فرمود: « وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ» و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و شما را توفيق نمي داد، و ادب را به شما ياد نمي داد، و چيزهايي را به شما نمي آموخت که نمي دانستيد، « وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ» جز تعداد اندکي از شما همگي از شيطان پيروي مي کرديد، زيرا انسان بنا بر سرشت و طبيعت خود ستمگر و نادان است، و نفس او جز به بدي دستور نمي دهد. پس وقتي انسان به پروردگارش پناه بَرَد و به او تمسک جويد ، و در اين راستا تلاش نمايد، خداوند لطف خويش را شامل او مي گرداند، و او را بر انجام هرکار نيکي توفيق مي دهد، و از شيطان رانده شده حفاظت مي نمايد.

آيه ي 84:

فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنكِيلاً ؛ پس  در راه  خدا نبرد کن  که  جز بر نفس  خويش  مکلف  نيستي  ، و مؤمنان   رابه ، جنگ  برانگيز  شايد خدا آسيب  کافران  را از شما بازدارد و خشم  و  عذاب  خدا از هر خشم  و عذاب  ديگري  سخت  تر است.

اين حالت بهترين حالت بنده است که تلاش کند از دستورات الهي، از قبيل جهاد و غيره تبعيت کند و ديگران را بر آن  تحريک نمايد. و گاهي اين دو حالت به طور کلي در بنده وجود ندارد، يا يکي وجود دارد، بنابراين به پيامبرش فرمود: « فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ» در راه خدا جنگ و تو فقط مسئول خودت هستي و بس. يعني تو بر ديگران قدرت نداري، پس تو مسئول کار کسي ديگر نيستي.

« وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ» و مومنان را بر جنگيدن تحريک کن، و اين متضمّن هرکاري است که به وسيله آن مومنان تشويق مي شوند، و دلهايشان قوّت مي گيرد، از قبيل تقويت کردن مومنان و خبر دادن به آنها که دشمنان ضعيف و سست هستند، و بيان پاداشي که براي جنگجويان راه خدا آماده شده است، و عقابي که براي متخلفان در نظر گرفته شده است. پس همه  اين موارد از باب تحريک براي جنگ به حساب مي  آيد.

« عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ» باشدکه خداوند آسيب کافران را به سبب اينکه شما در راه او مي جنگيد و يکديگر را بر آن تحريک مي کنيد باز دارد.

« وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا» و قدرت و عزت خداوند بيشتر است. « وَأَشَدُّ تَنكِيلاً» و کيفر و مجازات او براي گناهکار سخت تر است، براي گناهکار سخت و براي ديگران عبرت است، و اگر خداوند بخواهد، مي تواند کافران را با قدرت خويش از بين ببرد، و از آنها چيزي باقي نگذارد؛ اما حکمت الهي چنين است که برخي از بندگانش را با برخي ديگر مورد آزمايش قرار دهد، تا همواره بازار جهاد گرم باشد، و مردم ايمان مفيد را به دست آورند؛ ايماني که از روي اختيار است نه از روي اجبار که  هيچ فايده اي ندارد.

آيه ي 85:

مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا ؛ هر کس  در کار نيکي  ميانجي  شود او را از آن  نصيبي  است  و هر کس  در  کاربدي  ميانجي  شود او را از آن  بهره  اي  است   و خدا نگهبان  بر هر چيزي   است.

منظور از شفاعت در اينجا همکاري براي انجام کاري از کارها است. پس هرکس که ديگري را ياري  کند، و او را در کار خيري ياري دهد، از جمله کمک به ستمديدگان در برابر کساني که به آنها ستم مي کنند،  او از ميانجي گري و همکاري اش برحسب کار و تلاشش بهره اي دارد و از پاداش فرد اصلي يا کسي که مستقيما آن کار خوب را انجام مي دهد کاسته نمي شود. و  هرکس ديگري را بر انجام کار زشت ياري کند، برحسب همکاري اش به او گناه مي رسد. پس اين تحريک و تشويق بزرگي بر همکاري در نيکي و پرهيزگاري است، و بازداشتن و منع بزرگي است از همکاري کردن بر انجام گناه و دشمنانگي.

و اين مطلب را با فرموده خويش موکد نمود: « وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا » و با خداوند بر هر چيزي شاهد و حافظ است، و آدمي را بر اين اعمال محاسبه مي کند، و هريک را برحسب آنچه که سزاوار او است مجازات مي نمايد.

آيه ي 86:

وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا ؛ چون  شما را به  سلامي  نواختند به  سلامي  بهتر از آن  يا همانند آن  پاسخ   گوييد هر آينه  خدا حسابگر هر چيزي  است.

درود و تحيت کلمه اي است که وقتي دو نفر با يکديگر روبرو مي شوند يکي از آنها به خاطر ابراز احترام و در قالب دعا بر زبان مي آورد، و ديگر کلماتي که با مهرباني و خنده رويي گفته مي شود

بالاترين انواع «تحيت» و درود کلمه اي است که در شريعت اسلام آمده است. در هنگام روبرو شدن و ديدار با يکديگر ابتدا بايد سلام کرد، و در پاسخ نيز بايد سلام را جواب گفت. پس خداوند مومنان را دستور داده  است که هر درود و سلامي را بايد به گونه اي بهتر از آن جواب بگويند، و با کلماتي بهتر و چهره اي بازتر سلامِ سلام کننده را جواب دهند، و اين بدان معني است که از پاسخ ندادن سلام و يا جواب دادن آن بدون بشاشت نهي شده است.

و از اين آيه شريفه استنباط مي شود که بايد ابتدا سلام کرد. و از دو جهت اين مطلب استنباط مي گردد؛ يکي اينکه خداوند دستور داده است تا جواب سلام به گونه اي بهتر يا به همان صورت داده شود، و اين بدان معني است که سلام کردن از نظر شرع  مطلوب است. و دوم اينکه از کلمه ي «أحسن» که فعل تفضيلي است استنباط مي گردد که سلام کردن يک امر مشارکتي است و طرفين بايد به يکديگر سلام کنند و اينکه جواب سلام بايد زيبا و نيکو باشد. و اصل نيز بر همين است.

و چند مورد از عموم اين آيه کريمه استنثا مي شود، اينکه کسي در حالتي سلام کند که در آن حالت به سلام کردن امر نشده است؛ مانند اينکه بر کسي سلام کند که مشغول خواندن قرآن يا گوش دادن به خطبه باشد، يا مشغولِ خواندن نماز باشد. پس لازم نيست جواب سلام او را بدهد. و يا مانند کسي که شريعت دستور  داده است با او قطع رابطه گردد و به  او سلام نشود؛ و او شخص گناهکاري است که توبه ننموده و با قطع کردن رابطه با او از کار بدش باز مي آيد. چنين شخصي مستثني است و با او قطع رابطه شده و به او سلام گفته نمي شود و جواب سلامش نيز داده نمي شود، چون سلام کردن به او و پاسخ دادن به سلام وي با مصلحت بزرگي مخالف و متضاد است. و پاسخ گفتن به سلامهايي که مردن به آن عادت ندارند، و از نظر شرع نيز ايرادي به آن وارد نيست در موضوع « جواب سلام » داخل مي گردد.

و به  ما امر شده است که به اين نوع سلام ها به همان حالت خودشان و يا بهتر از آنچه سلام کننده گفته است، پاسخ بدهيم. سپس خداوند بر انجام کارهاي نيک نويد پاداش، و بر انجام کارهاي بد وعيد عذاب داده و فرموده  است: « إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا» بي گمان خداوند بر هر چيزي حسابرس است، پس خداوند اعمال نيک و بد و کوچک و بزرگ بندگانش را ثبت مي نمايد، سپس به مقتضاي فضل و عدالت و حکمت پسنديده اش به آنان سزا و جزا مي دهد.

آيه ي 87:

اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًا ؛ الله  خدايي  است  که  هيچ  خدايي  جز او نيست   به  تحقيق  همه  شما را در، روزقيامت  که  هيچ  شکي  در آن  نيست  گرد مي  آورد و چه  کسي  از خدا به  گفتار راستگوي  تر است  ?

خداوند متعال از يگانگي خودش و اينکه هيچ معبود بر حقي جز او نيست خبر مي دهد، چون او در ذات و صفاتش کامل، و در خلق و تدبير و اعطاي نعمت هاي ظاهري و باطني يگانه است. و اين مستلزم آن است که بنده او را بپرسند، و با انواع عبوديت و بندگي به وي نزديکي بجويد. چون تنها او شايسته پرستش است، و بندگانش را به خاطر بندگي و عبوديت پاداش مي دهد، و آنان را به خاطر کوتاهي ورزيدن در اين امر سزا مي دهد، به همين خاطر به محل دريافتِ سزا و جزا که روز قيامت است سوگند ياد کرد و فرمود: « لَيَجْمَعَنَّكُمْ» حتما همه شما را از اول تا آخر در يک جا گرد مي آورد. « إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ» در روز قيامت شما را گرد خواهد آورد که در وقوع آن هيچ شک و شبهه اي که مستدل به دليل عقلي و نقلي باشد وجود ندارد.

از نظر عقلي در وقوع قيامت شکي نيست، زيرا ما مشاهده مي کنيم که زمينِ مرده زنده و آباد مي گردد، و اينکه پديده ها نخست از عدم به وجود آمده اند، پس ابتدا هيچ چيزي وجود نداشته و خداوند همه هستي و انسان ها را از عدم پديد آورده  است ، بنابراين زنده کردن و پديد آوردن درباره انسان به طريق اولي امکان پذيرتر است. و به يقين بايد دانست که خداوند آفريده ها و مخلوقات را بيهوده نيافريده است تا بدون هدف در دنيا زندگي کنند و بميرند و حکمت و فلسفه اي در آفرينش آنها نباشد. اما دليل شرعي خبر دادن راستگوترين راستگويان مبني برآمدن قيامت است، حتي خداوند نيز بر تحقق قيامت سوگند ياد کرده است. بنابراين فرمود: « وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًا» و چه کي از خدا راستگوتر است؟! و نيز در چندين جاي قرآن پيامبرش (ص) را دستور داده است تا بر آمدن قيامت سوگند ياد کند. مثلا فرموده است: « زَعَمَ الَّذِينَ کَفَرُوا أَن لَّن يبعَثُوا قُل بَلَي وَرَبِّي لَتُبعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّئُونَّ بِمَا عَمِلتُم وَذَلِکَ عَلَي اللَّهَ يسِيرُ» کافران گمان مي برند که آنها زنده و برانگيخته نمي شوند، بگو: آري! قسم به پروردگار که حتما برانگيخته مي شويد، سپس به آنچه انجام داده ايد خبر داده خواهيد شد و اين براي خدا آسان است.

و آيه « وَمَن أَصدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثَاَ» و « وَمَن أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلَا» بيانگر آن است که گفته ها و اخبار خداوند در بالاترين مراتب صداقت و راستي قرار دارد. پس هر سخني که در زمينه عقايد و علوم و اعمال گفته شود و با آنچه که خداوند خبر داده است متضاد و مخالف باشد، باطل است، زيرا با خبر راست و يقيني متضاد و مخالف است، بنابراين امکان ندارد که حق باشد.

آيه ي 91-88:

فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً ؛ چيست  شما را که  در باره  منافقان  دو گروه  شده  ايد ، و حال  آنکه  خدا  آنان را به  سبب  کردارشان  مردود ساخته  است  ? آيا مي  خواهيد کسي  را که   خدا گمراه  کرده  است  هدايت  کنيد ? و تو راهي  پيش  پاي  کسي  که  خداوند گمراهش  کرده  است  نتواني  نهاد.

وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ؛ دوست  دارند همچنان  که  خود به  راه  کفر مي  روند شما نيز کافر شويد تا، برابر گرديد  پس  با هيچ  يک  از آنان  دوستي  مکنيد تا آنگاه  که  در راه   خدا مهاجرت  کنند  و اگر سر باز زدند در هر جا که  آنها را بيابيد  بگيريد و بکشيد و هيچ  يک  از آنها را به  دوستي  و ياري  برمگزينيد.

إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَآؤُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُونَكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً ؛ مگر کساني  که  به  قومي  که  ميان  شما و ايشان  پيماني  است  مي  پيوندند ،، ياخود نزد شما مي  آيند در حالي  که  از جنگيدن  با شما يا جنگيدن  با قوم   خود ملول  شده  باشند  و اگر خدا مي  خواست  بر شما پيروزشان  مي  ساخت  و  با شمابه  جنگ  برمي  خاستند  پس  هر گاه  کناره  گرفتند و با شما نجنگيدند  و به  شما پيشنهاد صلح  کردند ، خدا هيچ  راهي  براي  شما بر ضد آنان  نگشوده است.

سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْكِسُواْ فِيِهَا فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوَاْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا ؛ گروه  ديگري  را خواهيد يافت  که  مي  خواهند از شما و قوم  خود در امان   باشند ، اينان  هر گاه  که  به  کفر دعوت  شوند بدان  بازگردند  پس  اگر خود  را به  کناري  نکشند و صلح  نکنند و از اعمال  خويش  باز نايستند آنان  را هر  جا که  يافتيد بگيريد و بکشيد که  خدا شما را بر آنان  تسلطي  آشکار داده است.

منظور از منافقان در اين آيه ها کساني است که اسلام را اظهار نمودند و کافر زيسته و از سرزمين مسلمانان هجرت نکردند، و در آنجا باقي ماندند. اصحاب (ص) در مورد اين منافقان دچار اشتباه شدند، برخي از جنگيدن و قطع رابطه با آنها به سبب ايماني که اظهار مي کردند باز آمدند، و برخي به قرينه کارهايشان آنها را شناختند وبه کافر بودنشان حکم نمودند.

پس خداوند متعال از آنها خبر داد و بيان نمود که براي شما شايسته نيست در مورد آنها دچار اشتباه شويد و شک کنيد.

زيرا قضيه آنها واضح و روشن است، و آنها منافق اند، و کفرشان آشکار است و دوست دارند شما هم کافر و مانند آن باشيد. پس هرگاه اين وضعيت آنان براي شما محقق شد « فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء» از آنان کساني را به دوستي برنگيريد، و اين امر مستلزم محبت نورزيدن به آنها است، زيرا دوست گرفتن ودوستي کردن از محبت نشات مي گيرد.

و نيز دوستي نکردن با آنها مستلزم کينه ورزيدن و دشمني با آنها است، زيرا نهي از چيزي امر به ضد آن است و اين تا زماني است که هجرت نکرده باشند، پس وقتي هجرت کردند، احکامي که بر مسلمين جاري مي گردد بر آنها نيز جاري مي شود، همانطور که پيامبر (ص) احکام اسلام را بر  هرکسي که با او بود و به سوي او هجرت  کرده بود، اعم از  مومنين و کساني که به  ايمان تظاهر مي کردند اجرا مي کرد.

و اگر آنها هجرت نکردند، و از هجرت روي برتافتند، « فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ» آنها را هر کجا يافتيد و در هر وقت و هرجا ديديد، بکشيد. و اين بيانگر آن است که جنگ در ماه هاي حرام منسوخ است، همانطور که جمهور علما اعتقاد دارند.

و مخالفانِ اين نظر مي گويند: اينها نصوص مطلقي هستند که بر مقيد بودن تحريم جنگ در ماه هاي حرام حمل مي شوند.سپس خداوند سه گروه از منافقان را استثنا کرد که با آنها جنگ نشود.

خداوند دستور داده است که دو گروه از آنها را رها کنند، و اين را واجب و قطعي گردانيده  است. اول، گروهي که با قومي پيوند دارند که ميان آن قوم و مسلمانان پيمان صلح هست و اينها به آن قوم ملحق مي شوند، پس حکم اينها در حفاظت و مصون بودن مال و جانشان حکم همان قوم است. دوم قومي هستند که « حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُونَكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ» نه دلشان مي خواهد با شما بجنگند، و نه مي خواهند با قومشان بجنگند، و  دوست دارند با هر دو گروه نجنگند، اينها نيز بايد رها شوند، و حکمت  رها کردن و نجنگيدن با اين گروه را چنين بيان داشت: « وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ» اگر خداوند مي خواست آنها را بر شما چيره مي گردانيد پس با شما مي جنگيدند.

پس اين گروه از سه حالت خارج نيستند؛ با اينکه همراه شما باشند، و با دشمنانتان بجنگند، و اين کار از اين گروه بر نمي آيد. و يا  اينکه همراه با قوم خود عليه شما بجنگند، و با اينکه نه با شما بجنگند و نه با قومشان. و اين ساده ترين و آسان ترين چيز براي شما است، و خداوند مي تواند آنها را بر شما چيره و مسلط بگرداند. پس عافيت و در امان بودن را بپذيرد، و پروردگارتان را ستايش کنيد؛ پروردگاري  که آنان را از شما بازداشته  است، با اينکه مي تواند آنان را بر شما مسلط گرداند.

پس « فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً » اگر از شما کناره گيري کردند و با شما نجنگيدند و به شما پيشنهاد صلح دادند پس  خداوند براي شما راهي براي تعرض به آنها قرار  نداده است.

گروه سوم کساني هستند که قطع نظر از احترام گذاشتن به شما، منافع خودشان را مي خواهند، و خداوند در مورد آنها فرموده است: « سَتَجِدُونَ آخَرِينَ» گروهي ديگر از اين منافقان را خواهيد يافت، « يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ» که از ترس شما مي خواهند از جانب شما در امان باشند، « وَيَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْكِسُواْ فِيِهَا» و از طرف قوم خود هم در امنيت قرار داشته باشند، هرگاه به فتنه فرا خوانده شوند، در آن فرو مي روند، يعني هميشه بر کفر و نفاق خود باقي هستند و هرگاه فتنه اي براي آنها پيش بيايد، آنها را کور مي گرداند و آنها را واژگون مي کند و کفر و نفاقشان بيشتر مي گردد، و اينها در ظاهر مانند گروه دوم هستند و در حقيقت با گروه دوم مخالف مي باشند، زيرا گروه دوم به خاطر احترام گذاشتن به مومنان جنگ با آنان را ترک مي کنند، نه از ترس و به خاطر حفظ جان خودشان، اما اين گروه به خاطر ترس با مومنان نمي جنگند، نه به خاطر اينکه به مومنان احترام مي گذارند. بلکه اگر فرصتي براي جنگيدن با مومنان بيابند آن را غنيمت شمرده و بلافاصله پيش مي روند. پس دست بر ندارند بايد با آنها جنگيد. بنابراين خداوند فرمود: « فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ» و از شما دست نکشيدند، آنها را بگيريد، و بکشيد هرکجا که آنها را يافتيد. آنان کساني هستند که ما دليل آشکاري عليه آنان به شما داديم. يعني براي شما دليل روشن و آشکاري قرار داده ايم مبني بر اينکه آنها تجاوزگر و ستم کننده هستند و صلح را نمي پذيرند، پس آنان جز خودشان کسي را سرزنش و ملامت نکنند.

آيه ي 92:

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَئًا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ هيچ  مؤمني  را نرسد که  مؤمن  ديگر را جز به  خطا بکشد  و هر کس  که   مؤمني را، به  خطا بکشد بايد که  بنده  اي  مؤمن  را آزاد کند يا خونبهايش  را  به  خانواده  اش  تسليم  کند ، مگر آنکه  خونبها را ببخشند  و اگر مقتول  ،  مؤمن  واز قومي  است  که  با شما پيمان  بسته  اند ، خونبها به  خانواده  اش  پرداخت شود و بنده  مؤمني  را آزاد کند و هر کس  که  بنده  اي  نيابد براي   توبه  دو ماه  پي  در پي  روزه  بگيرد  و خدا دانا و حکيم  است.

اين صيغه از صيغه هاي امتناع است، يعني امکان ندارد مومن مومني را از روي عمد بکشد. و اين بيانگر شدت حرام شدن قتل مومن است و اين که کشتن مومن به شدت با ايمان منافات دارد، و اين کار از کافر يا فاسقي سر مي زند که ايمانش خيلي ناقص است و بيم آن مي رود که  مرتکب گناه بزرگتري گردد، زيرا ايمانِ درست و صحيح، مومن را از کشتن برادرش که خداوند عقد برادري ايماني را از بين آنان منعقد کرده است منع مي کند. از مقتضيات برادري  ايماني محبت و دوستي و دور کردن اذيت و آزار از برادرش مي باشد، پس چه آزاري سخت تر از کشتن است؟!

و فرموده پيامبر (ص) نيز اين مطلب را تصديق مي نمايد که مي فرمايد: « لا تَرجِعُوا بَعدِي کُفَّاراً يضرِبُ بَعضُکُم رِقَابَ بَعضٍ» پس از من کافر نشويد و گردن يکديگر را نزنيد.»

پس دانسته شد که قتل، جزوِ کفر عملي است، و پس از شرک بزرگترين گناه کبيره محسوب مي شود.

و از آنجا که « وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا» عام است و همه حالات را در بر مي گيرد، و اين مفهوم را مي رساند که به هيچ صورتي امکان ندارد مومن دست به کشتن برادرش بزند، خداوند قتل خطا را استثنا کرد و فرمود: « إِلاَّ خَطَئًا» زيرا خطاکار قصد قتل و کشتن را ندارد، و از روي اشتباه اين کار از او سر مي زند، و او بر کشتن محارم الهي جرات نکرده است، بنابراين گناه کار نيست. ولي از آن جا که کار زشتي مرتکب شده گرچه قصد آن را نيز نداشته، خداوند دستور داده است تا کفاره و ديه بپردازد.

پس فرمود: « وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا» و هرکس که مومني را از روي خطا بکشد خواه قاتل مرد باشد يا زن، آزاد باشد يا برده، کوچک باشد يا بزرگ، عاقل باشد يا ديوانه، مسلمان باشد يا کافر. از کلمه «مَن» اين تفاصيل استنباط مي شود، زيرا بر عموم و کلّيت دلالت دارد. و هدف از آوردن «مَن» در اينجا همين است. زيرا عبادت و سياق کلام تقاضا مي کرد که بگويد« فَإن قَتلَلَهُ» اما اين عبارت، آنچه را که لفظ «مَن» شامل مي شود در بر نمي گيرد.

و فرق نمي کند که مقتول مرد باشد يا زن، کوچک باشد يا بزرگ، زيرا نکرده آوردن در سياق شرط مفيد اين مطلب  است. پس هر قاتلي لازم است، « تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ» براي کفاره قتل، برده مومني را آزاد نمايد و اين کفاره بايد از مال او پرداخت شود.

و بنا بر قول برخي از علما کوچک و بزرگ و مرد و زن و سالم و معيوب را در بر مي گيرد. اما حکمت اقتضا مي نمايد که آزاد کردن برده معيوب براي کفاره جايز نباشد، زيرا هدف از آزاد کردن اين است برده اي که آزاد مي شود فايده ببرد، و صاحب منافع خودش باشد. پس وقتي که برده به علت آزاد شدن از بين رود و باقي ماندن او در حالت بردگي بيشتر به نفع اوست. آزاد کردن او جايز نيست. و « تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» بر اين مطلب دلالت مي نمايد . زيرا تحرير به معني آزاد کردن کسي است که فوايد و منافع او به خودش برسد، پس وقتي که در آزاد کردن او منافعي نباشد، آزاد کردن به حساب نمي آيد. در اين مطلب به خوبي فکر کن، و اين موضوع روشن است.

اما ديه در قتل خطا و شبه عمد بر عاقله قاتل يعني عصبه مانند پسر ، پدر ، برادران، پسران برادران، عمو و پسران عمو واجب است.

« مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ» اين ديه بايد به خانواده و کسان او پرداخت شود تا خاطرشان تسکين گردد. و منظور از اهل مقتول وارثان او هستند زيرا وارثان آنچه را که مرده بر جاي بگذارد به ارث مي برند، پس ديه و خون بها جزو ترکه ميت محسوب مي شود. ديه توضيحات زيادي دارد که در کتاب هاي فقه ذکر شده است.

« إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ» مگر اينکه وارثان مقتول با عفو کردن خون بها تصدق نمايند، پس در اين صورت خون بها ساقط مي شود. و اين تشويق به بخشيدن است ، زيرا خداوند گذشت و بخشيدن را صدقه ناميده است، و صدقه در هر وقت مطلوب است. « فَإِن كَانَ» پس اگر مقتول، « مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ» از قومي باشد که دشمن شما هستند يعني از کفاري بود که با شما جنگ دارند، « وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ» و خودِ وي مومن بود، قاتل بايد برده مومني را آزاد کند و بر شما لازم نيست که خون بها را به وارثان او بپردازيد، چون وارثان او کافر هستند و خون و مال هايشان احترامي ندارد.

« وَإِن كَانَ» و اگر مقتول، « مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً» از قومي بود که ميان شما و آنها پيماني هست، بايد خون بهاي مقتول را به وارثان او بپردازيد و يک برده مومن آزاد کنيد، چون وارثان به خاطر عهد و پيماني که با مسلمين دارند محترم هستند. « فَمَن لَّمْ يَجِدْ» پس هرکس برده اي نيافت و قيمت آن را نيز نداشت، به اين صورت که تنگدست باشد و چيزي اضافه از مخارج و نيازهاي اساسي را نداشته باشد که در عوض برده پرداخت  کند، « فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ» در صورتي که معذور نباشد بايد دو ماهِ پياپي روزه بگيرد.

پس اگر در اين ميان بنابر عذري روزه نگرفت، مانند بيماري، و حيض و امثال آن، پس وجود  عذر، پياپي بودن را قطع نمي کند و مشکلي به وجود نمي آيد. و اگر بدون عذر چند روزي را روزه نگيرد پياپي محسوب نمي شود، و بر او واجب است دوباره روزه بگيرد.

« تَوبَةَ مِنّ اللَّهِ» اين کفاره را که خداوند بر قاتل واجب کرده است توبه است از جانب او براي بندگانش ، و رحمتي است براي آنان و کفاره اي است براي کوتاهي و عدم احتياطي که احتمال دارد از آنان سر زده باشد. همانگونه که در بيشتر مواقع آنهايي که مرتکب قتل خطا مي شوند به نوعي تقصير و عدم احتياط دچار گشته اند.

«وَ کَانَ اللَّهُ عَلِمَاَ حَکِيمَاَ» و خداوند دانا و حکيم است، و علم و حکمتش کامل است و به اندازه ذره اي در زمين و آسمان و در هر زمان و هر  مکان باشد از او پنهان نمي ماند.

و هر مخلوقي را که آفريده و هر شريعت و قانوني را که وضع کرده سرشار از حکمت و قانوني را که وضع کرده سرشار از حکمت است. از جمله علم و حکمت او  اين است که کفاره اي مناسب با گناهي که از قاتل سر زده بر او واجب گردانيده است. زيرا قاتل سبب از بين بردن انساني شده که جانش محترم است، و آن را نابود کرده است. پس مناسب است که او برده اي آزاد کند، و برده را از بردگي ِ مردم بطور کامل بيرون بياورد. پس اگر برده را نيابد دو ماه پياپي روزه بگيرد، و خود را از بردگي شهوت ها و لذت هاي حسي و ظاهري که سعادت جاودانگي را از انسان مي گيرد به سوي عبادت خداوند و ترک شهوت ها و نزديکي جستن به خدا بيرون بياورد. و خداوند دو ماه را براي روزه قرار گرفتن قرار داده است که هم زياد بودن دوران روزه و هم پي در پي بودن آن سخت است. و خداوند غذا دادن به فقرا را در اينجا مشروع نکرده است چون با عنايت تناسبي ندارد.

به خلاف کفاره «ظهار» که ان شاء الله بيان خواهد شد. و از جمله حکمت هاي الهي اين است که در قتل، ديه را واجب گردانيده است، گرچه قتل از روي خطا انجام شده باشد، تا پرداختن ديه از بسياري از قتل ها جلوگيري کند.

زيرا پرداخت ديه يکي از اسبابي است که انسان را از ارتکاب قتل باز مي دارد. يکي ديگر از حکمت هاي الهي اين است که به اجماع علما در قتل خطا، ديه بر عاقله واجب است، زيرا قاتل گناهي ندارد، پس پرداختن چنين ديه سنگيني براي او مشکل است.

بنابراين مناسب است کساني که با قاتل منافع مشترک دارند و در دور کردن مفاسد با يکديگر همکاري مي کنند اين ديه را بپردازند. و شايد اين عمل سبب شود که وارثان اقدام و فاميل خود را از ارتکاب قتل بازدارند، چون آنها مي دانند در صورت  ارتکاب قتل، آنها بايد ديه را بپردازند، و چون ديه برحسب حالات و توانايي شان ميان آنها تقسيم مي شود، پرداختن آن بر آنها آسان مي گردد. و نيز سه سال به آنها مهلت داده مي شود تا آن را پرداخت  کنند، و اين  امر نيز کار را بر آنها بيشتر آسان مي کنند.

و از ديگر حکمت هاي الهي اين است که خاطر خانواده و وارثان مقتول را با خون بهايي که بر اولياي قاتل واجب کرده است  تسکين دهد.

آيه ي 93:

وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا ؛ و هر کس  مؤمني  را به  عمد بکشد ، کيفر او جهنم  است  که  در آن  همواره   خواهد بود و خدا بر او خشم  گيرد و لعنتش  کند و برايش  عذابي  بزرگ   آماده  سازد.

پيش تر گذشت که مومن نبايد دست به کشتن مومن بزند، و کشتن يک نوع کفر عملي است. در اينجا سزاي قاتلي را که از روي عمد مرتکب قتل مي شود، بيان نمود، سزايي که لرزه بر اندام و قلب انسان مي اندازد، و ارباب عقول را دچار وحشت مي کند.

براي هيچ يک از گناهان کبيره نه تنها وعيد بزرگتري از اين نيامده است ، حتي مشابه آن را نيز سراغ نداريم. خداوند خبر داده است که سزاي او جهنم است . يعني تنها همين کافي است که مرتکب آن به جهنم افکنده شود که در آن به عذابي بزرگ، و خواري و ناخشنودي خداوند جبار و ناکامي و زيان و محروم شدن از موفقيت و رستگاري مبتلا مي شود. پس، از هر چيزي که سبب دور شدن از رحمت خدا مي باشد به او پناه مي بريم.

و اين وعيد، حکم ديگر نصوصي را دارد که براي بعضي از گناهان کبيره و معاصي آمده اند که در آن جاودانگي در آتش جهنم و محروم شدن از بهشت وعيد داده شده است.

و علما با اينکه بر باطل بودن گفته خوارج و معتزله که مي گويند:« مرتکبين گناهان کبيره براي هميشه در جهنم مي مانند، گرچه يکتاپرست و موحد باشند» ، اتفاق نموده اند، در تاويل و تفسير اين آيه اختلاف دارند. و سخن درست و صحيح در تاويل و تفسير اين نصوص آن است که امام محقق ابن قيم رحمه  الله در کتاب « المدارج» گفته  است. او مي گويد:

گروهي گفته اند: اين نصوص و امثال آن از نصوصي هستند که در آن مقتضي سزا و موجب عقوبت بيان شده است، و از وجود مقتضي و موجبِ حکم، وجود حکم لازم نمي آيد، زيرا حکم زماني به صورت کامل به وجود مي آيد که موجب و مقتضي آن موجود باشد. وهدف اين نصوص آن است که بيان نمايد فلان چيز موجب عقوبت و سزا است.

و موانعي نيز بر سر راه اين عقوبت ها وجود دارد. بعضي از اين موانع با اجماع و بعضي ديگر با نص ثابت مي شوند، پس توبه به اجماع مانع از سزا و عقوبت است، و توحيد بنابر نصوص متواتري که راهي براي رد آن وجود  ندارد مانع از عقوبت و سزاي دايم است، و نيکي هاي بزرگ گناهان را محو مي  کنند، و مصيبت هاي بزرگ که  کفاره گناهان هستند مانع از سزا هستند. و اقامه حدود در  دنيا مانع از عذاب اخروي است. در اين زمينه نصوصي وجود دارد که تعطيل کردن آنها جايز نيست، و دليلي نيز بري صحت اين کار نداريم. بنابراين بايد ميان نيکي ها و بدي ها به اعتبار آنچه که موجب عقاب است و آنچه که مانع از عقوبت است مقايسه به عمل آيد و آنچه که راجح تر است بکار برده شود.

و مي گويند: منافع و مفاسد و زيان هاي هر دو جهان بر همين اساس استوار است، و احکام شرعي و تقديري بر اين اصل قرار دارند. و اين اصل مقتضاي حکمتي است که در جهان هستي جاري مي باشد. و بر همين اصل و اساس است که  ميان اسباب و مسببّات از ناحيه ي « خلق» و «امر» ارتباط برقرار مي گردد. و خداوند براي هر چيزي، ضدي قرار  داده است که آن را دفع مي کند، و در مقابل آن قرار مي گيرد، و حکم از آنِ غالب است.

پس قوت و توانايي مقتضي تندرستي و سلامت است، و فساد طبيعت و مزاج انسان و سرکشي آن مانع از کارکرد طبيعي و به فعليت تبديل شدن نيروهاي بالقوه ي آن است، و حکم نيز از آن غالب است.

همچنين قدرت داروها و بيماري ها چنين است، يکي موجب تندرستي و سلامتي است و ديگري موجب رنج و از بين رفتن نيرو و انرژي است، و هريک مانع از آن است که ديگري به طور کامل اثر بگذارد و در برابر آن مقاومت مي کنند. پس هرگاه يکي بر ديگري چيره شد تاثير از آن چيره و غالب است.

و از اينجا پي مي بريم که مردم به دسته هاي مختلفي تقسيم مي شوند؛ گروهي داخل بهشت مي گردند و به جهنم داخل نمي شوند، و گروهي داخل جهنم مي گردند و به بهشت داخل نمي شوند، و گروهي وارد آتش مي شوند سپس از آن خارج مي گردند، و ماندن آنان در جهنم براساس ميزان گناهاني است که با خود دارند. پس اگر گناهان زيادي داشته باشند مدت بيشتري در آن مي مانند و اگر گناهان کمي داشته باشند زودتر از آن خارج مي شوند. و هرکس که بينش روشني داشته باشد در پرتو آن مسئله معاد و تفاصيل آن را که خداوند در کتابش از آن خبر داده است طوري مي بيند که انگار آن را با چشمش مشاهده مي نمايد.

و مقتضاي الوهيت و ربوبيت و عزت و حکمت خداوند همين بوده و خلاف آن غير ممکن است. و نسبت دادن غير اين به خداوند نسبت دادن چيزي است که شايسته او نيست،  و کسي که داراي بصيرت است همانطور که خورشيد و ستارگان را مشاهده مي کند اين  مسئله را به وضوح مي بيند.

و اين، همان ايمان يقيني است که بدي ها را از بين مي برد و مي سوزاند آن گونه که آتش هيزم را از بين مي برد و مي سوزاند. و کسي که داراي چنين مقام ايماني باشد امکان ندارد بر گناه اصرار بورزد گرچه ممکن است که گناهي از او سر بزند و يا زياد گناه انجام دهد، زيرا نور ايمان که همواره اوست وي را به تجديد توبه در هر وقت و بازگشت به سوي خدا دستور مي دهد؛ بازگشتي به تعداد شماره ها و تعداد نفس هايش! و چنين کسي که هم واره توبه مي کند از پسنديده ترين بندگان خدا است، و خداوند او را بيش از همه دوست دارد. سخن  ابن القيم به پايان رسيد. قدس الله روحه و جزاه عن الإسلام و المسلمين خيراً.

آيه ي 94:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، چون  براي  جهاد رهسپر شويد نيک  تفحص   کنيد، و به  آن  کس  که  بر شما سلام  گويد ، مگوييد که  مؤمن  نيستي   شما  برخورداري  از زندگي  دنيا را مي  جوييد و حال  آنکه  غنيمتهاي  بسيار نزد  خداست   شما پيش  از اين  چنان  بوديد ولي  خدا بر شما منت  نهاد  پس   تفحص  کنيد که خدا بر اعمالتان  آگاه  است.

خداوند متعال بندگان مومنش را فرمان مي دهد که هرگاه براي جهاد و طلب خشنودي او بيرون رفتند، در همه کارهاي مشتبه خودشان تحقيق کنند، زيرا امور بر دو قسم اند: امور روشن و امور مبهم.پس کاري که روشن و واضح است احتياج به تحقيق و روشنگري ندارد، چون تحقيقِ امر روشن تحصيل حاصل است.

و انسان در امور مشکل و غير روشن نياز به تحقيق و روشنگري دارد که آيا به آن اقدام کند يا  نه؟ زيرا تحقيق در اين کارها فوايد زيادي در بردارد و از بسياري از بدي ها باز مي دارد، زيرا تاني و عجله نکردن نشانه دين و عقل و متانت بنده است، به خلاف کسي که در کارها شتاب مي ورزد و قبل از اينکه تحقيق نمايد، حکم را صادر مي کند. همانطور که خداوند کساني را که در اين آيه به خاطر اينکه تحقيق نکردند و کسي را کشتند که به آنها سلام کرد، و  غنيمت يا مالي را به همراه داشت، سرزنش کرد، و آنها گمان بردند که او بدان خاطر به آنها سلام مي کند که اورا نکشند، و اين گمان در حقيقت گمان اشتباهي بود، بنابراين خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: « وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ» و کالاي اندک و فاني دنيا نبايد شما را به ارتکاب کارهاي ناشايستي وا دارد که با  ارتکاب آن پاداش  فراوان و جاوداني خدا را از دست مي دهيد. پس آنچه نزد خدا است بهتر و جاودانه تر است.

و اين بيانگر آن است که شايسته است بنده هرگاه انگيزه هايي او را به هواپرستي فرا خواند ، حال آن که هواپرستي براي او زيان آور است خود را به ياد چيزهايي بياندازد  که  خداوند براي کسي آماده کرده است که نفس خود را از تبعيت از هوي و هوس باز مي دارد، و رضاي خدا را بر رضاي خويشتن مقدم مي نمايد، زيرا اين کار به پيروي کردن از دستور خدا مي انجامد، گرچه اين امر بر انسان حالت اوليه، و دوراني مي اندازد که هنوز هدايت نشده بودند، و مي فرمايد: « كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ» شما نيز قبلا چنين بوديد، پس خداوند بر شما منت نهاد، يعني همانطور که شما را پس از گواهي تان هدايت کرد، ديگران را نيز هدايت مي کند، و همان طور که شما هدايت و روشنايي بصيرت را به تدريج به دست آورديد، براي کساني ديگر نيز به دست مي آيد. پس چنانچه انساني که اکنون در مرحله ي تکامل به سر مي برد به  مرحله ي قبلي خود که سرشار از نقصان بوده است نظر بيفکند، و با اقتضائات اين حال و وضع با کساني تعامل کند که حالشان همانند مرحله ي نقصان وي مي باشد، چنين نگرشي بزرگترين عامل است براي سود رساندن به اين دسته از انسان ها و سود گرفتن از آنان است. به همين خاطر باري ديگر به دقت و ايمان نظر دستور داد و فرمود:« فَتَبَيَّنُواْ» تحقيق کنيد.

پس هرکس که براي جهاد و پيکار با دشمنان خدا بيرون رفته وبراي حمله بردن به آنها ک املا آمادگي پيدا کرده است، بايد در مورد کسي که به او سلام کرده است تحقيق نمايد، هرچند که قرينه قوي وجود داشته باشد  مبني بر اينکه به خاطر کشته نشدن و ترس از جان خودش سلام کرده است. اين بدان معني است که در هر کاري و در همه حالت ها که احتمال وقوع اشتباه در آن مي باشد بايد بنده تحقيق نمايد تا مسئله براي او روشن شود، و به حقيقت و راي صواب راه يابد.

« إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» بي گمان خداوند به آنچه مي کنيد آگاه است، پس هريک را طبق نيت و عملي که انجام داده است سزا و جزا مي دهد.

آيه ي 96-95:

لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُـلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ مؤمناني  که  بي  هيچ  رنج  و آسيبي  از جنگ  سر مي  تابند با کساني  که  به  مال و، جان  خويش  در راه  خدا جهاد مي  کنند برابر نيستند  خدا کساني  را که   به مال  و جان  خويش  جهاد مي  کنند بر آنان  که  از جنگ  سر مي  تابند به   درجتي  برتري  داده  است   و خدا همه  را وعده  هاي  نيکو داده  است   و جهاد  کنندگان را بر آنها که  از جهاد سر مي  تابند به  مزدي  بزرگ  برتري  نهاده   است.

دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ درجاتي  از جانب  خدا و آمرزش  و رحمتي  ، که  او آمرزنده  و مهربان  است.

مومناني که با جان و مالشان جهاد مي کنند با  کساني که براي جهاد بيرون نرفته اند و با دشمنان خدا نجنگيده اند برابر نيستند. در اين آيه، خداوند مومنان را به منظور بيرون رفتن براي جهاد  تحريک و تشويق مي نمايد، و از تنبلي ورزيدن و نشستن و نرفتن به جهاد بدون اينکه عذري در ميان باشد برحذر مي دارد.

اما آنهايي که معذورند مانند مريض و کور و لنگ و کسي که وسيله اي براي رفتن به جهاد ندارد، همچون کساني نيست که بدون عذر نشسته و به جهاد نمي روند، و هر فرد معذوري که به نشستن و نرفتن به جهاد خشنود باشد، و نيت و قصد بيرون رفتن براي جهاد را در صورت برطرف شدن عذرش نداشته باشد، و خود را براي جهاد آماده ننمايد، مانند کسي است که بدون عذر در خانه نشسته و به  جهاد نرفته است.

و هرکس که براي رفتن به جهاد نيت کند و آرزوي شرکت در جهاد را در دل داشته باشد او مانند کسي است که در جهاد شرکت کرده است. زيرا نيت قطعي اگر بر زبان جاري گردد و به اندازه توان در راه گام بردارد دارنده نيت را به مقام انجام دهنده کار مي رساند. سپس خداوند متعال برتري مجاهدين را بر کساني که در خانه نشسته اند به صراحت و به طور مجمل بيان داشته است.

سپس خداوند به طور مشروح برتري مرتبه ي آنها را تصريح نمود و به آنها نويد آمرزش و رحمت پروردگار را داد که هرکا خوب و دور شدن از هر کار بدي را در بر مي گيرد.

و پيامبر (ص) در حديثي که در صحيح مسلم و بخاري آمده است درجات را به طور مشروح بيان کرده و مي فرمايد: در بهشت صد درجه وجود دارد که فاصله هر مقامي تا مقام ديگر به اندازه فاصله آسمان و زمين است و خداوند اين مقامات را براي مجاهدان آماده نموده است.

و اين پاداشي که خداوند بر جهاد مترتب نموده است. مانند پاداشي است که در سوره صف بيان شده است، آنجا که خداوند فرموده  است: « يأيهَا الَّذِينَ ، تُومِنُونَ أَدلُّکُم عَلَي تِجرَةِ تُنجيکُم مِن عَذَابِ أَليم ، تُومِنوُنَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَهدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَموِلَکُم وَأَنفُسِکُم ذَلِکُم خَيرُ لَّکُم إن کُنتُم تَعلَمُونَ ، يغفِر لَکُم ذُنُوبَکُم وَيدخِلکُم جَنَّتِ تَجرِي مِن تَحتِها الأَنهَرُ وَمَسَکِنَ طَيبَةً فِي جَنَّتِ عَدنِ ذلِکَ الفَوزُ العَظِيمُ» اي کساني که ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتي راهنمايي کنم که شما را از عذابي دردناک نجات مي دهد؟ به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنيد، اين برايتان بهتر است اگر بدانيد. خداوند گناهانتان را مي آمرزد و شما را وارد باغ هايي مي نمايد که رودها از زير آن روان است، و شما را در مسکن هاي پاکيزه اي در باغ هاي بهشت جاويدان جاي مي دهد، و پيروزي و رستگاري بزرگ همين است.

به زيبايي اين انتقال بيانديش که از حالتي به حالتي بالاتر صورت گرفته است. ابتدا خداوند برابر بودن مجاهد و غير مجاهد را نفي کرد، سپس به صراحت برتري مجاهد را بر کسي که نشسته است بيان نمود، سپس برتري او را به سبب اينکه مغفرت خدا و رحمت الهي او را در مي يابد، و به مقامي رفيع دست مي يازد، بيان داشت، و اين انتقال در صورت تفضيل دادن  فرد يا گروهي از حالتي به حالتي بالاتر است، اما به هنگام توهين و تحقير از حالتي به حالتي پايين تر است. و اين روش در مدح و ذم بهتر و بيشتر در انسان اثر مي گذارد.

همچنين وقتي که خداوند متعال چيزي را بر چيزي ديگر برتري مي دهد، و هريک نيز از فضيلتي برخوردار باشند، برتري هر دو کار يا هر دو چيز را بيان مي دارد، تا کسي گمان نبرد که يکي از اين دو حالت يا دو کار مورد نکوهش قرار گرفته است، همانطور که در اينجا فرموده است: « وَكُـلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى» و خداوند به هريک وعده نيک داده است.

و همانطور که در آيه هاي سوره صف نيز مي فرمايد: « وَبَشِرّ المُومِنينَ » و مومنان را مژده بده. در جايي ديگر نيز مي فرمايد:« لَا يستَوي مِنکُم مَّن أَنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ وَقَتَلَ» کساني که پيش از فتح مکه انفاق نموده و در راه خدا جنگيده اند، با کساني که چنين نکرده اند برابر نيستند.

سپس فرمود:« وَكُـلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى» و خداوند به هريک وعده نيکو داده است. و همانطور که فرموده است:« فَفَهَّمنَهَا سُلَيمَنَ وَکلاَّ ءَاتَينَا حُکمَا وَعِلمَاَ» آن مساله را به سليمان تفهيم کرديم و به هريک از آنها علم و داوري بخشيديم.

پس کسي که مي خواهد برخي از افراد و  گروه ها و کارها را در برخي ديگر برتري دهد شايسته است که اين نکته را درک کند. و همچنين اگر در صدد آن است اشخاص و گفتارها را نقد نمايد و بعضي از آن اشخاص و گفته ها را بر بعضي ديگر برتري دهد بايد نواقض و کمبودهاي آنها را بيان نمايد تا گمان نرود آنچه که ترجيح داده شده است به حد کمال رسيده است . همان طور که وقتي گفته مي شود: نصارا از آتش پرستان بهتراند، بايد همزمان بگويد: و هر يک از اينها کافراند.

و مثلا اگر گفت: قتل از زنا بدتر و زشت تر است، بايد بگويد: و هريک از اين دو کار گناه کبيره هستند و خدا و پيامبرش اين کارها را حرام قرار داده ، و از آن منع کرده اند.

و مجاهدان را به آمرزش و رحمت که از نام هاي بزرگوارِ « اَلغَفُورُ الَّرِحيمُ» بر مي آيند، نويد داد، آيه را با  اين دو اسم به پايان رساند و فرمود: « وَکانَ اللَّهُ غَفُورَاَ رَّحِيمَاَ».

آيه ي 99-97:

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا ؛ کساني  هستند که  فرشتگان  جانشان  را مي  ستانند در حالي  که  بر خويشتن  ستم ، کرده  بودند  از آنها مي  پرسند : در چه  کاري  بوديد ? گويند : ما در روي   زمين  مردمي  بوديم  زبون  گشته   فرشتگان  گويند : آيا زمين  خدا پهناور نبود  که در آن  مهاجرت  کنيد ? مکان  اينان  جهنم  است  و سرانجامشان  بد.

 

إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً؛ مگر مردان  و زنان  و کودکان  ناتواني  که  هيچ  چاره  اي  نيابند و به  هيچ  جا  راه  نبرند.

فَأُوْلَـئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا ؛ باشد که  خداشان  عفو کند که  خدا عفو کننده  و آمرزنده  است.

اين وعيد شديد براي کساني است که با وجود توانايي و قدرت، هجرت نکنند تا اينکه بميرند. پس فرشتگاني که روح آنان را قبض مي کنند، اين گونه آنان را به شدت توبيخ مي نمايند، و به آنها مي گويند: «فِيمَ کُنتُم» در چه حالي بوديد؟ و با چه چيزي خودتان را از مشرکان خدا ساختيد؟ چرا که شما انبوه و سياهي مشرکان را افزوديد و چه بسا آنان را کمک نموديد تا بر مسلمين چيره گردند، و خير فراوان و جهاد در رکات پيامبر و همراه بودن با مسلمانان و ياري کردن آنها بر ضد دشمنانشان را از دست دادي. « َقالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ» گفتند: ما ضعيف و ناتوان و ستمديده بوديم، و توانايي هجرت را  نداشتيم، و آنها در اين گفتارشان راست نمي گويند، چون خداوند آنها را سرزنش نموده و تهديد کرده است، و خداوند هيچ کس را مکلف نمي کند مگر به اندازه توانش، و خداوند ناتوانان و مستضعفان واقعي را استثنا نموده است، بنابراين فرشتگان به آنها مي گويند: « قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا» آيا سرزمين خدا وسيع نبود که در آن هجرت کنيد؟ و اين استفهام به منظور تقرير و تثبيت است، يعني هرکسي مي داند و براي هر انساني ثابت است که زمين خدا وسيع و پهناور است.

پس اگر بنده در جايي باشد که نمي تواند دينش را اظهار نمايد، زمين براي او گسترده و وسيع است و مي تواند در گوشه اي ديگر به عبادت خدا بپردازد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: « يعِبَادِي الَّذينَ ءَامَنُوا إِنَّ أَرضِي وَسِعَةُ فَإِيي فَاعُبُدونِ» اي بندگان مومن من! بي گمان زمين من وسيع است، پس فقط مرا بپرستيد.

خداوند در مورد اين دسته از اشخاص که عذري ندارند، مي فرمايد: « فَأُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا» پس ايشان جايگاهشان جهنم است و بسيار بد سرانجامي است. و همانطور که گذشت اين بيانِ سببي است که موجب سزا مي گردد، که گاهي مقتضاي اين سبب در صورتِ وجود شرايط و منتفي شدن موانع آن ترتب پيدا مي کند، و گاهي مانع از به وجود آمدن مقتضاي سبب جلوگيري مي نمايد.

و اين آيه بيانگر آن است که هجرت از بزرگترين واجبات است، و هجرت نکردن از امور حرام و از بزرگترين گناهان کبيره مي باشد. نيز اين بيانگر آن است که هرکس وفات کند، رزق و روزي و زمان مرگ و عملي را که براي او مقدر شده است به طور کامل دريافته است، و اين از کلمه «تَوَفَّي» استنباط مي شود، زيرا کلمه «تَوَفَّي» بر آن دلالت مي نمايد، چون اگر چيزي از روزي يا عمل يا از اجل و زمان مرگش باقي مانده باشد او متوفي نخواهد بود، و نمي ميرد. و در اين آيه به ايمان آوردن به فرشتگان اشاره شده است و فرشتگان مورد ستايش قرار گرفته اند، چون خداوند دراين آيه و در قالب موافقت با رفتار و عملکرد فرشتگان، خطاب را از زبان آنان نقل مي کنند.

سپس خداوند متعال ناتوانان حقيقي، و کساني که به هيچ صورت توانايي هجرت را ندارند استنثا کرده و فرموده است: « وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» و چاره اي ندارند.

پس خداوند در مورد ايشان فرموده : « فَأُوْلَـئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا» شايد خداوند اينها را عفو کند و خداوند عفو کننده و بخشنده است. و هرگاه کلمه «عَسَي» و امثال آن بکار رود بدان معني است که انجام آن کار به اقتضاي بزرگواري و بخشش خداوند بر او واجب است.

و اينکه در خصوص اين دسته از اشخاص گفته است:« اميد است اين دسته از افراد پاداش و ثوابي را بدست آورند» ، بدان جهت است که آنان کارشن را به طور کامل و آن گونه که شايسته است انجام نمي دهند بلکه در انجام آن کوتاهي مي ورزند، بنابراين مستحق آن پاداش نمي گردند. و خدا داناترين است.

و آيه شريفه نيز بيانگر آن است که هرکس توان انجام دادن کاري را نداشته باشد که به آن مامور شده است از قبيل واجب و غيره، او معذور است، همان طور که خداوند در مورد کساني که از رفتن به جهاد ناتوانند فرموده است:« لَّيسَ عَلَي الأَعمَي حَرَجُ وَلَا عَلَي الأَعرَجِ حَرَجُ وَلَا عَلَي المَريضِ حَرَجُ» بر کور و لنگ و مريض گناهي نيست. و به صورت عام فرموده است:« فَاتَّقُوُا اللَّهَ مَا استَطَعتُم» به اندازه اي که مي توانيد از خدا بترسيد.

و پيامبر (ص) فرموده است: « إذَا أَمَرتُکُم بِأمرٍ فَاتُوا  مِنهُ مَا استَطَعتُم» هرگاه شما را به کاري دستور دادم به  اندازه اي که مي توانيد آن را انجام دهيد.» اما انسان معذور قرار نمي گيرد مگر اينکه تلاش خود را بکند ولي هيچ راه و چاره اي را نيابد. زيرا خداوند فرموده است: « لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً» مستضعفاني که هيج راه چاره اي ندارند.

و در آيه به ا ين مطلب نيز اشاره شده است که وجود راهنما در حج و عمره و مسافرت هايي از اين قبيل از شروط «استطاعت» و توانايي است.

آيه ي 100:

وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ آن  کس  که  در راه  خدا مهاجرت  کند در روي  زمين  برخورداريهاي  بسيار و، گشايشها خواهد يافت   و هر کس  که  از خانه  خويش  بيرون  آيد تا به  سوي   خدا ورسولش  مهاجرت  کند و آنگاه  مرگ  او را دريابد ، مزدش  بر عهده   خداست  ،و خدا آمرزنده  و مهربان  است.

در اين آيه به هجرت در راه خدا تشويق شده اند و منافعي که هجرت در بر دارد بيان شده است، پس خداوند وعده داده است که هرکس در راه او و براي طلب خشنودي او هجرت  کند، در زمين اقامتگاههاي زياد و گشايش و فراخي مي يابد. و اين دو، منافع دين و دنيا را شامل مي شود. چون بسياري از مردم گمان مي برند که هجرت باعث پراکندگي و دوري مي گردد، و انسان در ديار خود ثروتمند و عزيز است اما در هجرت فقير مي شود، و ذليل مي گردد و دچار سختي و مشکلات مي شود. اما در واقع اين طور نيست، زيرا مومن تا زماني که در ميان مشرکين باشد دينش در نهايت نقص و  کمبودي قرار دارد. نه عبادت هاي فردي از قبيل نماز و غيره را به طور کامل مي تواند انجام دهد ونه عبادت هايي که آثار آن به ديگران نيز سرايت مي کند از قبيل جهاد با زبان وجهاد با عمل و توابع آن، چون او نمي تواند اين کارها را انجام دهد، و دينش در خطر قرار دارد، به ويژه  اگر ضعيف و ناتوان باشد. پس وقتي در راه خدا هجرت کند مي تواند دين خدا را بر پا دارد و با دشمنان خدا جهاد کند، و بيني آنها را به خاک بمالد و شکست بدهد.

«مراغمه» اسمي است فراگير و تمام افعال و  اقوالي که در بر مي گيرد که دشمنان خدا را به خشم و ستوه مي آورد.همچنين خداوند روزي مهاجر را  فراوان مي نمايد، و همان طور که خداوند خبر داد پيش آمد و اين امر در رابطه با مهاجرين صدر اسلام تحقق يافت.

اصحاب پيامبر (ص) را بنگريد، وقتي که در راه خدا هجرت کردند، و خانه ها و فرزندان و اموال خود را ترک نمود، با اين عمل ايمانشان کامل گرديد، و ايمانِ کامل و جهاد و ياري کردن دين خدا را به دست آوردند، طوري که آنها پيشوا و الگوي کساني قرار گرفتند که پس از آنها آمدند، همچنين به فتوحات و غنائم زيادي دست يافتند و ثروتمندترين مردم شدند، و تا روز قيامت هرکس کاري را که آنها انجام دادند، انجام دهد چيزي  که آنان به دست آوردند به دست خواهد آورد.

سپس فرمود:« وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ» و هرکس از خانه اش بيرون رود و به سوي خدا و پيامبرش هجرت نمايد، و هدفش از هجرت، خدا و خشنودي وي و محبت پيامبر و ياري کردن دين خدا باشد، و هدفي ديگر نداشته باشد، « ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ » سپس کشته شود يا به صورتي ديگر بميرد.

« فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ» به راستي او پاداش مهاجر را به دست آورده و به هدفش دست يافته است. زيرا او نيت نموده، و قاطعانه تصميم گرفته، وکار را شروع کرده است. پس رحمت خدا نسبت به او و امثالش اين است که پاداش آنها را به  آنان کاملا مي دهد گرچه آنها کار و عمل را کامل نکرده باشند، و کوتاهي هايي را که در رابطه با هجرت و غيره را که از آنها سر زده است مي بخشد. بنابراين آيه را با اين دو اسم بزرگوار به پايان رسانيد و فرمود:« وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا» و خداوند بخشنده است. يعني گناهان مومنان را مي آمرزد، به خصوص گناه کساني که توبه کرده و به سوي خدا بازگشته اند.

« رَّحِمَاَ» به همه خلق مهربان است، از روي مهرباني آنان را پديد آورده، و سلامتي را به آنها ارزاني داشته، و مال و فرزند و قدرت و ديگر نعمت ها را بر آنان بخشيده است. و نسبت به مومنان مهربان است، چرا که به آنان توفيق ايمان و علم و آگاهي داده، و اسباب سعادت و رستگاري و عواملي که به وسيله آن فوايد و خير کثيري را به دست مي آورند براي آنان آسان گردانيده است، و آنها را از رحمت و بخشش خداوند به اندازه اي برخوردار مي سازد که هيچ چشمي مانند آن را نديده، و هيچ گوشي آن را نشنيده، و به دل هيچ انساني خطور نکرده  است. از خداوند مي خواهيم که ما را از خير و برکتي که نزد او  است به خاطر بديهايي ما داريم محروم نگرداند.

آيه ي 102-101:

وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوًّا مُّبِينًا ؛ و چون  در زمين  سفر کنيد ، گناهي  نيست  که  اگر بيم  آن  داشتيد که  کافران   به  شما زيان  رسانند ، نماز خويش  کوتاه  کنيد  زيرا کافران  دشمن  آشکار  شما هستند.

وَإِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّواْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذًى مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا ؛ و چون  تو در ميانشان  باشي  و برايشان  اقامه  نماز کني  ، بايد که  گروهي ، ازآنها با تو به  نماز بايستند و سلاحهاي  خويش  بردارند  و چون  سجده  به   پايان  بردند برابر دشمن  شوند تا گروه  ديگر که  نماز نخوانده  اند بيايند و  با تو نماز بخوانند  آنان  نيز هوشيار باشند و سلاحهاي  خويش  بگيرند  زيرا کافران  دوست  دارند که  شما از سلاحها و متاع  خود غافل  شويد تا  يکباره  بر شمابتازند  و گناهي  مرتکب  نشده  ايد هر گاه  از باران  در رنج   بوديد يا بيمار بوديد سلاحهاي  خويش  بگذاريد ، ولي  هوشيارانه  مواظب  دشمن   باشيد  هر آينه  خدا براي  کافران  عذابي  خوارکننده  آماده  ساخته  است.

 اين دو آيه مبناي نماز قصر و نماز خوف هستند. خداوند متعال مي فرمايد: « وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ» يعني هرگاه در زمين به سفر رفتيد. و ظاهر آيه اقتضا مي کند که در هر سفري حتي اگر سفر براي گناه نيز باشد نماز را بايد شکسته خواند، همانطور که مذهب امام ابوحنيفه رحمه الله چنين است. او در اين مسئله با جمهور که عبارت از پيشوايان مذاهب سه گانه و ديگران هستند مخالفت نموده است، زيرا جمهور قصر نماز را در سفر گناه جايز نمي دانند، چون از مفهوم آيه چنين بر مي آيد که قصر نماز مخصوص سفرهايي است که گناه نيستند، زيرا قصر سهولتي است از جانب خدا براي بندگانش؛ هرگاه به سفررفتند اجازه دادند که نماز را شکسته بخوانند و روزه نگيرند، و کسي که براي انجام گناه به سفر رفته است، تخفيف با حالت او مناسبت ندارد.

« فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ» پس بر شما گناهي نيست که نماز را قصر کنيد؛ و اين جمله با اين مطلب که قصر کردن نماز بهتر است منافاتي ندارد، زيرا نفي کردن گناه به اطر دور کردن توهمي است که در دل بسياري از مردم در اين مورد پديد مي آيد. حتي مي توان گفت که اين جمله با واجب بودن قصر نماز در سفر منافاتي ندارد، همانطور که اين مسئله در سوره بقره و در آيه « إِنَّ الصَّفَا وَالمَروَةَ مِن شَعائِرِ اللَّهِ»، گذشت. و دور کردن توهم در اين جا روشن است، زيرا واجب بودن نماز به صورت کامل براي مسلمين ثابت و در دلشان جاي گرفته بود، و اين از دلشان بيرون نمي رفت مگر با بيان آنچه که منافي با تمام خواندن نماز است.

و دومسئله بر بهتر بودن و افضليت قصر دلالت مي نمايد: يکي اينکه پيامبر همواره در تمام سفرهايش نمازها را قصر مي نمود، و دوم اينکه قصر از باب گشايش و اجازه و رحمت خدا نسبت به بندگان است، و خداوند دوست دارد که به رخصت هاي او عمل شود، همانطور که انجام گناه را نمي پسندد.

« أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ» که از نماز بکاهيد، و نفرمود: نماز را بکاهيد و قصر کنيد، و اين طرز بيان دو فايده دارد: يکي اين که اگر مي فرمود:« أَن تَصُرُوا الصَّلَاةِ» نماز را بکاهيد و کم کنيد، قصر حد و اندازه اي نمي  داشت، و چه بسا گمان برده مي شد که اگر کسي نماز را قصر کند و فقط يک رکعت بخواند برايش جايز است.

پس بيان آن به صورت « مِنَ الصَّلاَةِ» از نماز کم کنيد، بيانگر آن است که کم کردن اندازه و حدي دارد، و اندازه آن با عمل پيامبر (ص) و اصحابش مشخص مي شود.

دوم: اينکه ( مِن) مفيد تبعيض است، تا دانسته شود که فقط بعضي از نمازهاي فرض قصر مي شوند، نه همه نمازها. زيرا نماز صبح و مغرب قصر نمي شوند، و نمازهايي که قصر مي شود نمازهاي چهاررکعتي هستند که به صورت دو رکعت خوانده مي شوند.

پس وقتي ثابت شد که قصر نماز در سفر رخصت است، بدان که مفسرين در قيد « إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ» اختلاف کرده اند، زيرا ظاهر اين جمله دلالت مي نمايد که قصر نماز جايز نيست مگر اينکه دو چيز وجود داشته باشد: سفر و ترس، و مبناي اختلافشان به اين بر مي گردد که آيا منظور از « أَن تَقْصُرُواْ» تنها کم کردن عدد است يا کم کردن عدد و صفت؟ که در صورت اول اشکال وارد مي شود، و در اين مطلب براي عمربن خطاب رضي الله عنه اشکال پيش آمد تا اينکه از پيامبر (ص) پرسيد و گفت: اي پيامبر خدا! چرا نماز را شکسته مي خوانيم در حالي که ما در امنيت قرار داريم؟ يعني خداوند مي فرمايد: « إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا» پيامبر (ص) فرمود: « صَدَقهُ تَصَدَّقَ اللّه بِهَا عَلَيکُم فَاقبَلُوا صَدَقَتَهُ» : « قصر نماز صدقه اي است که خداوند به شما بخشيده است، پس صدقه الهي را بپذيريد.»

بنابراين قيد« ترسيدن از دشمن» با توجه به اينکه پيامبر (ص) و يارانش غالبا در آن قرار داشتند، آمده است زيرا غالبا سفرهاي او براي جهاد بود. و در اين فايده اي ديگر نيز هست و آن بيان حکمت و مصلحت مشروعيت رخصت قصر نماز است.

پس خداوند در اين آيه آخرين حد مشقّت و سخني را که با رخصت مناسبت دارد بيان نمود، و آن تلافي سفر و ترس است. و اين مستلزم آن نيست در سفري که در آن ترسي نباشد نماز قصر نمي شود، زيرا سفر مظنه مشقت است.

اما بنابر صورت دوم که منظور از قصر، قصر عدد و صفت است، قيد در اينجا موثر است و معناي خاصي را القا مي کند پس هرگاه سفر و ترس يافت شوند قصر کردن عدد رکعات نماز و قصر کردن صفت و حالت آن جايز است.

و اگر تنها سفر باشد و ترسي وجود نداشته باشد فقط کم کردن از تعداد رکعات نماز جايز است، و يا  اگر سفري وجود نداشت و تنها ترس وجود داشته باشد فقط قصر صفت نماز جايز است.

بنابراين صفت نماز خوف را بيان فرمود و گفت:« وَإِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ» و هرگاه ميان آنها بودي و نماز را اقامه کردي، و آنچه را در نماز واجب است کامل نمودي، به آنها ياد بده آنچه را که شايسته است تو و آنها آن را انجام دهيد. سپس آن را تفسير نمود و فرمود:« فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ» بايد گروهي با تو بايستند و گروهي در مقابل دشمن بايستند، همانطور که آنچه به دنبال مي آيد بر اين مطلب دلالت مي نمايد.

« فَإِذَا سَجَدُواْ» يعني هرگاه کساني که با تو بودند نمازشان را تکميل کردند. و خداوند از نماز به سجده تعبير نمود تا بر فضيلت سجده، و اين که سجده رکني از رکن هاي نماز و بلکه بزرگترين رکن نماز است دلالت مي نمايد.

« فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ» و آنهايي که نماز خوانده اند بايد پشت سرتان از شما مواظبت نمايند و گروهي ديگر که در برابر دشمنان ايستاده و نماز نخوانده اند، بيايند، « فَلْيُصَلُّواْ مَعَكَ» و با تو نماز بخوانند.

و اين دلالت مي نمايد که امام در نماز خوف بعد از رفتن گر وه اول، براي گروه دوم منتظر مي ماند، و وقتي که آنها رسيدند آنچه را از نمازش که باقي مانده است با آنها مي خواند، سپس مي نشيند و منتظر مي ماند تا نماز خود را کامل کنند، سپس با آنها سلام مي گويد ونماز را به پايان مي رساند. اين يکي از صورت هاي نماز خوف است.

نماز خوف به صورت مختلفي از پيامبر (ص) ثابت شده و همه صورت هاي آن جايز است. و اين آيه دلالت مي نمايد که نماز جماعت از دو جهت فرض است: يکي اينکه خداوند در چنين حالت سختي که به شدت ترس از دشمن و خطر هجوم آنها وجود دارد دستور داده است تا نماز به جماعت خوانده شود. پس وقتي خداوند خواندن نماز را با جماعت در چنين حالت سختي واجب گردانيده است در حالت اطمينان و امنيت به طريق اولي واجب است.

دوم اينکه نمازگزاراني که نماز خوف مي خوانند بسياري از شرايط و لوازم آن را ترک مي کنند، و در نماز خوف از چيزهاي بسياري که نماز را باطل مي کند گذشت شده است، و اين جز تاکيدي بر واجب بودن نماز جماعت نيست، چون بين واجب و مستحق تعارضي نيست، زيرا اگر جماعت واجب نمي بود اين امورِ لازم به خاطر جماعت ترک نمي شد و آيه شريفه دلالت مي نمايد که بهتر است نماز را پشت سر يک امام بخوانند.

گرچه اين امر موجب خلل و اشکالي گردد که اگر نماز را پشت سر چند  امام بخوانند آن خلل ايجاد نمي شد. و اين امر به خاطر وحدت کلمه مسلمين و اتفاق و عدم تفرقه آنان است. و تا بيشتر در دل دشمنانشان هراس و ترس بيافتد.

و خداوند متعال دستور داده است که اسلحه خود را بر دارند و در نماز خوف آماده باشند. هرچند که اين امر به حرکت ها و کارهايي مي انجامد که احيانا انسان را از برخي از احوال نماز مشغول مي دارد، اما مصلحتي که وجود دارد مهمتر از اين چيزها است، و آن جمع کردن بين نماز و جهاد و آمادگي و احتياط در مقابل دشمناني است که بي نهايت به حمله بردن و تاختن بر مسلمين و کالاهايشان حريص و علاقمند هستند، بنابراين خداوند متعال فرمود:« وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً» کافران دوست دارند تا شما از اسلحه و کالاهايتان غافل شويد و آنگاه يکباره بر شما بتازند.

سپس خداوند کساني را که عذري دارند از قبيل بيماري يا بارش باران، معذور قرار داده و به آنها اجازه داده است تا اسلحه خود را بر زمين بگذارند، اما بايد احتياط و آمادگي داشته باشند. پس فرمود:« وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذًى مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا » و اگر از باران در اذيت بوديد، يا بيمار بوديد، گناهي بر شما نيست که اسلحه هايتان را بر زمين بگذاريد، و آمادگي خود را داشته باشيد، همانا خداوند براي کافران عذاب خوارکننده اي آماده نموده است.

يکي از مصاديق عذاب خوار کننده اين است که خداوند بنده خوب و مومن خويش و ياوران موحّد دينش را دستور داده تا کافران را در هر کجا که يافتند بکشند، و با آنها بجنگند و آنها را بگيرند،  و محاصره کنند، و همه جا در کمين آنها بنشينند و در همه حالت ها مواظب خود باشند، و از آنها غافل نشوند، تا مبادا کافران از غفلت آنها استفاده کرده و با ضربه زدن به آنها به برخي از اهداف خود برسند.

پس خداوند را به خاطر منّتي که بر مومنان نهاده و آنها را با ياري خويش و آموزه هايش کمک نموده است سپاس و ستايش مي گوييم. راهنمايي هايي که اگر مسلمين به طور کامل آن را در پيش بگيرند شکست نمي خورند و هيچ وقت دشمن بر آنها چيره نمي گردد. « فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ» پس وقتي که نماز خواندند بايد پشت سرتان از شما مواظبت کنند. اين دلالت مي نمايد که اين گروه نمازشان را قبل از رفتن به جاي نگاهبانان تکميل مي کنند، و پيامبر (ص) قبل از اينکه سلام بدهد منتظر گروه ديگر مي ماند، زيرا ابتدا بيان کرد که گروه اول با او به نماز مي ايستد، پس خبر داد که آنها با پيامبر همراه هستند. سپس کار رفتن به جاي نگاهبانان را تنها به آنها نسبت داد، و به پيامبر نسبت نداد پس اين همان مطلبي است که ما بيان کرديم.

« وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّواْ مَعَكَ» سپس گروهي بيايد که نماز نخوانده اند و با تو نماز بخوانند. اين آيه بيانگر آن است که گروه اول نماز خوانده اند. و بيانگر آن است که نمازِ گروه دوم در حقيقت در رکعت  اولِ با امام خوانده مي شود، و در رکعت دوم حکما آنها نمازشان را با امام خوانده اند. پس اين مستلزم آن است که امام بايد منتظر آنها باشد تا آنان نمازشان را تکميل کنند سپس با آنها سلام بگويد و نماز را به پايان برساند. و اگر کسي تامل ورزد اين مطلب روشن است.

آيه ي 103:

فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَّوْقُوتًا ؛ و چون  نماز را به  پايان  برديد خدا را ايستاده  يا نشسته  و يا به  پهلو، خوابيده  ياد کنيد  چون  از دشمن  ايمن  گشتيد نماز را تمام  ادا کنيد که   نماز بر مؤمنان  در وقتهاي  معين  واجب  گشته  است.

وقتي که از نمازتان فارغ شديد، خواه نماز خوف باشد يا نمازي ديگر، در همه حالت و هيئت هايشان خدا را ياد کنيد. اما به خاطر چند فايده نماز خوف را به طور ويژه در اين مورد بيان کرد، از جمله آن فوايد يکي اين است که صلاح و سعادت و رستگاري قلب در گروه رجوع به خدا و محبت ورزيدن به وي و مملو کردن قلب از ياد خدا و ستايش او است. و بزرگترين چيزي که اين مهم به وسيله آن تحقق مي يابد نماز است، که پلي است براي برقراري ارتباط ميان بنده و پروردگارش . و از آن جمله اين است که نماز سرشار از حقايق ايماني و معارف يقيني است، که خداوند آن را درهر شب و روز بر بندگانش فرض گردانيده است، و مشخص است که در نماز خوف اين اهداف پسنديده است که در نماز خوف اين اهداف پسنديده به علت مشغول بودن قلب و جسم و به سبب ترس، حاصل نمي شوند ، بنابراين دستور داد تا به وسيله ذکر و ياد خدا پس از نمازِ خوف اين چيزها جبران شوند.

و از آن جمله اينکه ترس باعث اضطراب و هراس قلب مي گردد، و اين به مثابه ي ضعف و ناتواني آدمي است و هرگاه قلب ضعيف گردد بدن از مقاومت در برابر دشمن ضعيف مي گردد، اما ذکر خدا يکي از بزرگترين عواملي است که قلب را تقويت نموده و نيرو مي بخشد. و از آن اين است که ذکر و ياد خدا همراه با شکيبايي و پابرجايي سبب رستگاري و پيروزي بر دشمنان است. همانطور که خداوند متعال فرموده است:« يأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إذَا لَقيتُم فِئَةَ فَاثبُتُوا وَاذکُروُا اللَّه کَثِيرَاَ لَّعَلَکُم تُفلِحُونَ» اي کساني که ايمان آورده ايد! هرگاه با گروهي روبرو شديد پابرجا باشيد، و خدا را بسيار ياد کنيد تا موفق و رستگار شويد. پس دستور داد که در اين حالت بسيار او ياد شود. اين آيه فوايد ديگري را نيز در بر دارد« فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ» و چون آرامش يافتيد پس نماز را بر پا داريد . يعني وقتي که ترس برطرف شد و دل و جسمتان آرامش يافت، نماز را به کامل ترين صورتِ ظاهري و باطني و با ارکان و شرايط آن، و با فروتني و ساير اموري که نماز را تکميل مي نمايد برپا داريد.

« إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَّوْقُوتًا » همانا نماز بر مومنان فرضي است که بايد در اوقاتي معين خوانده شود، پس اين مبين فرضيت نماز است و اينکه نماز داراي وقتي است که به جز در آن وقت صحيح نيست خوانده شود، و وقت نماز اوقاتي است که نزد مسلمين ثابت و مقرر است، و کوچک و بزرگ ، و عالم و جاهل آن را مي دانند، و آنها اين اوقات را از پيامبرشان (ص) فرا گرفته اند که فرمود:« صَلُّوا کَمَا رَأيتُمُونِي أُصَلِّي « همانگونه نماز بخوانيد که مرا ديده ايد نماز مي خوانم.»

و « عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» بر اين دلالت مي نمايد که نماز معيار و ميزان ايمان است و برحسب ايمان بنده نماز وي کامل انجام مي شود، و اين دلالت مي نمايد که کافران گرچه به مانند اهل ذمه بايد به احکام مسلمين ملتزم باشند، اما آنها به انجام فروع دين مانند نماز امر نمي شوند، و چنانچه آن را انجام دهند مادامي که کافر هستند نمازشان صحيح نيست. هرچند که در آخرت به خاطر برپا نداشتن نماز و ساير احکام مجازات شده و سزا مي بينند.

آيه ي 104:

وَلاَ تَهِنُواْ فِي ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ و در دست  يافتن  به  آن  قوم  سستي  مکنيد  اگر شما آزار مي  بينيد ، آنان   نيز چون  شما آزار مي  بينند ، ولي  شما از خدا چيزي  را اميد داريد که  آنان   اميد ندارند  و خدا دانا و حکيم  است.

يعني در طلب و دنبال کردن دشمنانِ کافرتان سست و ضعيف نشويد، و در جهاد کردن و اهتمام دادن به آن سستي نورزيد، زيرا سست شدنِ دل باعث سست شدن بدن مي گردد، و سستي بدن باعث ناتواني در برابر دشمنان مي شود. بلکه قوي باشيد، و در جنگيدن با آنها با نشاط و چابک باشيد.

سپس دو چيز را بيان نمود که قلب مومنان را تقويت مي نمايد: اول: آنچه از درد و زخم و خستگي و امثال آن که به شما مي رسد، پس، از جوانمردي و مروّت و انسانيت و شهامت اسلامي دور است که شما از آنها ضعيف تر باشيد، در حالي که شما و آنها در آنچه که باعث ضعف و سستي مي گردد برابر هستيد. زيرا عادت بر اين است که سست و ضعيف نمي شود، مگر کسي که درد و مصيبت ِ پي در پي بر او وارد شود، و همواره دشمنان بر او پيروز گردند. اما کسي که گاهي جنگ به نفع او تمام مي شود و گاهي به زيان او نبايد ضعيف گردد.

دوم: شما به خدا اميد داريد و آنها به خدا اميد ندارند، پس شما اميد داريد که با دست يافتن به پاداش خدا موفقيت را به دست آوريد، و از عذاب او نجات يابيد. بلکه مومنان واقعي اهدافي عالي و آرزوهاي بلندي در سر مي پرورانند از قبيل ياري کردن دين خدا و برپا داشتن شريعت الهي و توسعه دادن دايره اسلام و هدايت نمودن گمراهان و ريشه  کن کردن دشمنان.

پس اين چيزها براي مومني که داراي يقين است افزايش توانايي و چند برابر شدن چابکي و شجاعت در بر دارد، زيرا کسي که مي جنگد و سختي ها را به خاطر دست يافتن به افتخار دنيوي اش تحمل مي کند، مانند کسي نيست که براي به دست آوردن سعادت دنيا و آخرت دست يافتن به خشنودي خدا و بهشت او مي جنگد. پس پاک است خدايي که با علم و حکمت خويش بندگان را متفاوت قرار داده، و ميان آنها فرق گذاشته است. بنابراين فرمود:« وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا » و خداوند دانا و حکيم است، يعني داراي علم و حکمت کامل است.

آيه هاي 113-105:

إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا ؛ ما اين  کتاب  را به  راستي  بر تو نازل  کرديم  تا بدان  سان  که  خدا به  تو آموخته  است  ميان  مردم  داوري  کني  و به  نفع  خائنان  به  مخاصمت  برمخيز.

وَاسْتَغْفِرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ و از خدا آمرزش  بخواه  که  او آمرزنده  و مهربان  است.

وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا ؛ و به  خاطر، کساني  که  به  خود خيانت  مي  ورزند مجادله  مکن  ، که  خدا  خائنان گناهکار را دوست  ندارد.

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا ؛ از مردم  پنهان  مي  دارند و از خدا پنهان  نمي  دارند ، زيرا آنگاه  که   سخناني  ناپسند در دل  مي  انديشند خدا با آنهاست  و او به  هر چه  مي  کنند احاطه  دارد.

هَاأَنتُمْ هَـؤُلاء جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً ؛ هان  ، اين  شماييد که  در اين  جهان  از آنان  سخت  جانبداري  کرديد ، کيست ، که  در روز قيامت  از آنان  در برابر خدا جانبداري  کند يا چه  کسي  وکيل  آنهاخواهد بود ?

وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِيمًا؛ و هر که  کاري  ناپسند کند يا به  خود ستم  روا دارد ، آنگاه  از خدا  آمرزش خواهد ، خدا را آمرزنده  و مهربان  خواهد يافت.

وَمَن يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا؛ و هر که  گناهي  کند ، آن  گناه  به  زيان  خود کرده  است  ، و خدا دانا و  حکيم  است.

وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا؛ و هر که  خود خطا يا گناهي  کند آنگاه  بي  گناهي  را بدان  متهم  سازد ، هر، آينه  بار تهمت  و گناهي  آشکار را بر دوش  خود کشيده  است.

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّآئِفَةٌ مُّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا ؛ اگر فضل  و رحمت  خدا شامل  حال  تو نبود ، گروهي  از کافران  قصد آن   داشتندکه  تو را گمراه  کنند ، ولي  آنان  جز خود را گمراه  نکنند و هيچ   زياني  به  تونرسانند  و خدا بر تو کتاب  و حکمت  نازل  کرد و چيزهايي  به   تو آموخت  که  از اين  پيش  نمي  دانسته  اي  و خدا لطف  بزرگ  خود را بر تو  ارزاني  داشت.

خداوند خبر مي دهد که کتاب را به حق بر بنده و پيامبرش نازل کرده است، يعني نزول قرآن از شر شيطان در امان بوده، و ياوه و باطلي به آن رخنه نکرده است. بلکه به حق فرود آمده و مشتمل بر حق است، پس اخبار قرآن راست، و اوامر و نواهي آن عادلانه است. « وَتَمَّت کَلِمَتُ رَبّکَ صِدقَاَ وَعَدلَاً» و سخن پروردگارت از نظر راستي و دادگري کامل است.

و خداوند خبر داده است که قرآن را بر پيامبر نازل فرمود تا ميان مردم داوري کند. و در آيه اي ديگر فرموده است: « وَأَنزَلَنا إِلَيکَ الّذِکرَ لِتُبَينَ لِلَّناسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِم» و قرآن را بر تو نازل کرده ايم تا آنچه را که بر مردم نازل شده است براي آنان بيان کني.

احتمال دارد که آيه « إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ» در مورد داوري بين مردم و حل و فصل درگيري و اختلافات آنان باشد، و اين آيه « وَأنزَلنَا إِلَيکَ» در مورد بيان اصول و فروع دين باشد. و احتمال دارد که معني هر دو آيه يکي باشد. پس داوري بين مردم در اينجا شامل داوري ميان آنها در مورد خون ها و آبرو و اموال و ساير حقوق و عقايد و تمام مسائل احکام باشد.

« بِمَا أَرَاكَ اللّهُ» براساس آنچه که خدا به تو نشان داده است، نه براساس هوي و خو است خودت، بلکه بر طبق آنچه که خدا به تو آموخته و به تو الهام  کرده است ميان آنها داوري کن . « وَمَا ينطِقُ عَنِ الهَوَي ، إِن هُوَ إِلَّا وَحي يوحَي» و او از روي هوي و هوس چيزي نمي گويد، نيست آن مگر وحيي که بر  او وحي مي شود، و اين مبين آن است که پيامبر (ص) در تمام احکام و ديگر چيزهايي که از جانب خدا ابلاغ مي نمايد معصوم است. و نيز آن بيانگر آن است که علم و عدالت شرط داوري  است، زيرا خداوند متعال فرموده  است:« بِمَا أَرَاكَ اللّهُ» براساس آنچه که خدا به تو آموخته است و نفرمود: براساس آنچه که خود ديده اي و مي داني.

نيز اساس داوري کردن ميان مردم را شناخت کتاب قرار داده است، و چون خداوند به داوري کردن ميان مردم همراه با دادگري و انصاف دستور داد او را از ظلم و ستم که ضد عدالت است نهي نمود و فرمود: « وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا» از خيانت کار دفاع مکن، زيرا او مدعي چيزي است که مال او نيست، يا حقي را که بر گردن دارد، انکار مي کند، خواه اين را بداند يا از روي گمان چنين کند.

اين آيه مبين آن است که مجادله و دعواي ناحق و به عهد گرفتن وکالت باطل در خصومت هاي ديني و حقوق دنيوي حرام است.

و مفهوم آيه دلالت مي نمايد که وکالت کسي که ظلمي از او شناخته نشده است جايز است. « وَاسْتَغْفِرِ اللّهِ» و به خاطر آنچه که از تو سر زده است اگر چيزي از تو سرزده است از خدا آمرزش بخواه. « إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا» بي گمان خداوند گناه بزرگ کسي که از او آمرزش بطلبد و به سوي او بازگردد، و توبه نمايد مي آمرزد و او را پس از آن بر انجام عمل صالح که موجب به دست آوردن پاداش خدا و دور شدن عذاب او مي گردد توفيق مي دهد.

« وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ » « اختيان» و « خيانت» به معني جنايت و ستم و گناه است. براساس اين آيه نبايد از کسي دفاع کرد که مرتکب گناه گشته و عقوبتي از قبيل حد يا تعزير متوجه او شده است. از چنين کسي نبايد دفاع کرد، و خيانتي که از او سر زده است دفع نمود، يا عقوبت و سزاي شرعي را از او دور کرد.

« إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا» همانا خداوند کسي را که خيانت کار و گناه پيشه باشد دوست نمي دارد. و چون دوستي منتفي گردد ضد آن ثابت مي شود و آن نفرت و بغض است و اين بسانِ بيانِ علت براي نهي گذشته است.

سپس خداوند حالت اين خيانت کاران را بيان فرمود که آنها « يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ» اين از ضعف ايمان و نقصان و کمبودي يقين است که ترس از مردم نزد آنها از ترس از خدا بزرگتر است، پس آنها به طرق مختلف تلاش مي کنند تا نزد مردم رسوا نشوند، در حالي که آنها با ارتکاب گناهان بزرگ به مقابله با خدا برخاسته اند، انگار نه انگار که خداوند آنها را مي بيند و از آنها اطلاع دارد، در حالي که خداوند در همه احوال با آنها است، به ويژه در حالي که آنها در شب و در پنهاني سخناني را بر زبان مي آورند که خداوند از آن خشنود نيست از قبيل بي گناه انگاشتن جنايت کار، و متهم کردن بي گناه. آنان سعي مي کردند که اين مطلب را به پيامبر برسانند، تا طبق آنچه در شب توطئه  کرده اند عمل کند.

آنها چندين جنايت را يکجا انجام دادند، و به پروردگار آسمانها و زمين که به رازها و ضميرشان آگاه است اعتنايي نکردند. بنابراين خداوند آنها را تهديد کرد و فرمود: « وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا » و خداوند با آگاهي و علم خود آنها را احاطه نموده است اما با وجود اين در سزا دادن آنان شتاب نورزيده، بلکه آنان را مهلت داده و توبه کردن را به آنها پيشنهاد نموده و آنان را از اصرار ورزيدن بر گناهشان که باعث سزاي بليغ است برحذر داشته است.

« هَاأَنتُمْ هَـؤُلاء جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً» هان! شما همانهايي هستيد که در زندگي دنيا از آنها دفاع کرديد و دفاع شما باعث شد مقداري از رسوايي و ننگي که از آن مي ترسيدند، از آنها دور شود. اما اين چه سودي به آنها مي رساند؟ و چه کسي در روز قيامت که حجت و دليل بر ضد آنها آورده مي شود و زبان و دست و پاهايشان به آنچه کرده اند گواهي مي دهد از آنها دفاع خواهد کرد؟

« يومَئِذِ يوَفّيهُم اللَّهُ دِينَهُمُ الحَقَّ وَيعلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ المُبِينُ » در آن روز خداوند سزاي آنان را به طور کامل مي دهد و مي دانند که خداوند حقِ آشکار است.

پس چه کسي در برابر خدايي که امور پوشيده را مي داند، و گواهاني را بر ضد آنان برانگيخته است به گونه اي که نمي توانند حق را انکار کنند، از آنها دفاع مي کند؟

در اين آيه انسان راهنمايي شده است تا منافع دنيوي را که گمان آن مي رود به دنبال ترک دستورات خدا يا  انجام آنچه خدا از آن نهي کرده است حاصل مي شود با پاداش آخرت که از دست مي دهد، يا سزاي آخرت که به دنبال آن مي آيد، مقايسه کند. پس کسي که هوي وهوسش او را به ترک کردن دستور خدا فرمان داده است، به خود بگويد: هان! تو دستور خدا را از روي تنبلي و کوتاهي ورزيدن ترک کردي، پس چه سودي از ترک آن به دست آورده اي؟ و بنگر که چه مقدار از پاداش آخرت را از دست داده  اي؟ و بنگر که به سبب ترک دستورات خدا چه شقاوت و محروميت و ناکامي و زياني متوجه تو خواهد شد؟ و همچنين اگر آرزوهايش او را به شهوت هاي حرام ف را خوانده است، به خود بگويد: هرچند بتواني به آنچه که دوست داشتي برسي، اما لذت آن تمام مي شود، و ناراحتي و غم و حسرت و از دست دادن پاداش و گرفتار شدن به عذاب را به دنبال خواهد داشت. حسرت و عذابي که فقط گوشه اي از آن، انسان عاقل را کفايت مي کند تا خود را از آن دور بدارد.

و اين تدبر و و انديشيدن بزرگترين نفع را به بنده مي بخشد، و عقل و خرد سالم بزرگترين نقش را در اين زمينه ايفا مي کند. به خلاف کسي که ادعاي عقل و درايت مي کند و چنين نيست، زيرا او به سبب ناداني و ستمي که بر خود روا مي دارد لذت و راحتي دنياي فاني را ترجيح مي دهد، و پيامدهاي آن را نيز هرچه که باشد متحمل مي شود. و الله المستعان.

سپس خداوند متعال فرمود: « وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِيمًا» و هرکس که بر ارتکاب گناهان جرات کند و در آنها فرو رود، سپس به طور کامل از خداوند آمرزش بطلبد و به گناه اعتراف کند و از آن پشيمان شود و از آن دست بکشد و تصميم بگيرد که آن را دوباره انجام ندهد، خداوند چنين فردي را وعده داده است که او را از مغفرت و رحمت خويش برخوردار سازد، و وعده خدا تحقق پذير است. پس خداوند گناهي را که از او سر زده مي آمرزد و کمبود و عيبي که به دنبال ارتکاب گناه به او روي آورده است از او دور مي نمايد و کارهاي شايسته گذشته اش را به او باز مي گرداند، و او را در زندگي آينده اش به  انجام کارهاي نيک توفيق مي دهد و گناهش را مانع و حايلي در برابر توفيق الهي نمي گرداند، زيرا او را بخشيده است، و چون او را بخشيده او را از پيامدهاي گناه نيز معاف نموده است.

و بدان که کار بد « سوء » در صورتي که به طور مطلق بيان شود، همه گناهان کبيره و صغيره را در بر مي گيرد . و گناه، کار بد ناميده شده است، چون انجام دهنده گناه به خاطر سزاي آن، فرجام بدي خواهد داشت، چون گناه در ذات خود بد است.

همچنين « ستم ورزيدن بر خويشتن»، در صورتي که به طور مطلق بيان شود شامل شرک ورزيدن به خدا و ديگر گناهان  است، و هرگاه « کاربد» و « ستم برخويشتن» همراه با يکديگر بيان شوند هريک ديگري را با مفهومي که مناسب آن است تفسير مي کند. پس عمل سوء در اينجا به معني ستمي است که در حق مردم کرده مي شود، و آن ستم کردن بر مردم در ريختن خون و آبروي آنان و خوردن مالشان مي باشد، و ستم بر خويشتن به معني ارتکاب گناهاني است که بين خدا و بنده صورت مي گيرد.

و ستم بر خويشتن ستم ناميده شده است زيرا جان بنده ملک وي نيست که به هر صورت بخواهد در آن تصرف نمايد، بلکه جان انسان ملک خداست ، و خداوند آن را امانتي در دست بنده قرار داده، و به او دستور داده است که آن را به حرکت در راه راست و شناخت آن و عمل کردن به مقتضاي آن ملزم نمايد. پس بنده بايد تلاش کند تا آنچه را که خداوند دستور داده است به خويشتن بياموزد، و براي عمل کردن به واجبات تلاش نمايد. پس تلاش او در غير اين راه ستم و خيانت به خويشتن و دور کردن آن از دادگري است.

سپس فرمود:« وَمَن يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ » و اين شامل همه گناهان کوچک و بزرگ مي باشد، پس هرکس کار بدي بکند سزاي دنيوي واخروي آن بر خودش است و سزاي آن غير از او به کسي ديگر نمي رسد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: « وَلَا تَزِرُ وَازِرَةُ وِزرَ أُخرَي» و هيچ کس گناه کسي ديگر را به دوش نمي گيرد.

اما وقتي کارهاي بد آشکارا انجام شوند، و مورد آشکار و  اعتراض قرار نگيرند، سزاي آن همه را فرا گرفته و گناه آن فراگير مي شود. اين مطلب از مفهوم اين آيه شريفه استنباط مي شود، زيرا کسي که کار بدي را انکار نکند در حقيقت کار بدي کرده است. و در اينجا به عدل الهي و حکمت او اشاره شده است ، که او هيچ کس را به خاطر گناه کسي ديگر مجازات نمي کند، و هيچ کس را بيش از گناهش سزا نمي دهد، بنابراين فرمود: « وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمً» خداوند دانا و حکيم است، و داراي علم و حکمت کامل است.

از جمله علم و حکمت الهي اين است که او به گناه و انگيزه مرتکب آن آگاه است و سزايي که به دنبال آن گناه مي آيد، و حالت گناهکار را مي داند. خداوند متعال اگر گناه از آدمي سر زند، چنانچه به خاطر غلبه و چيره شدن انگيزه هاي نفس اماره باشد، که همواره انسان را به بدي دستور مي دهد و در بيشتر اين گناهان به سوي خدا باز گردد، خداوند  او را مي آمرزد، و به او توفيق توبه مي دهد. و اگر گناه به خاطر جرأات کردن او برشکستن محارم الهي و بي اعتنايي به مراقبت و عذاب الهي از وي سر زده باشد اين فرد با مغفرت و آمرزش خدا و توفيق يافتن براي توبه کردن فاصله ي زيادي دارد.

سپس فرمود:« وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً» و هرکس گناه بزرگي انجام دهد، « أَوْ إِثْمًا» يا گناه کوچکتري مرتکب شود، « ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئًا» سپس فرد بي گناهي را که از آن گناه پاک است به آن متهم کند، هرچند که از جهاتي ديگر گناهکار باشد « فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا» به درستي که با تهمت زدن به فرد بي گناه، گناه آشکار و روشني را بر دوش گرفته است. و اين دلالت مي نمايد که تهمت زدن از گناهان کبيره و هلاک کننده است . زيرا او چندين فساد را مرتکب شده است؛ ارتکاب خطا و گناه، سپس متهم کردن کسي که آن گناه را انجام نداده است. سپس دروغ زشتي که خود را بي گناه، و بي گناه را متهم جلوه مي دهد، سپس عقوبت و سزاهاي دنيوي که بر اين گناه مترتب مي شوند از کسي که مستوجب آن است دور مي شوند، و برکسي اقامه مي گردند که مستحق سزا نيست. از همه سخت تر سخن مردم است که به دنبال آن مي آيد و بي گناه را بد و بيراه مي گويند. و ديگر مفاسدي که به دنبال دارد. از خداوند مي خواهيم که ما را از هر بدي نجات بدهد.

سپس خداوند منت خويش را بر پيامبرش بيان کرد که او را از شرّ کساني حفظ نمود که مي خواستند او را گمراه نمايند. پس  فرمود: « ولَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّآئِفَةٌ مُّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ» مفسرين گفته اند: سبب نزول اين آيات بود که شخصي در مدينه دزدي کرد، وقتي مردم از دزدي وي آگاه شدند، ترسيد که در ميان مردم رسوا شود. به همين جهت چيزي را که دزديده بود در خانه کسي انداخت که بي گناه بود، و دزدي نکرده بود. دزد از قومش کمک گرفت که پيش پيامبر (ص) بيايند و از او بخواهند تا وي را در حضور مردم تبرئه کند. آنها آمدند و گفتند: او دزدي نکرده است ، بلکه کسي دزد است که مال مسروقه در خانه او يافت شده است، و دوستِ ما بي گناه است.پيامبر خواست تا وي را تبرئه نمايد. پس خداوند اين آيه ها را نازل فرمود و آن واقعه را روشن کرد، و او را از اينکه از خيانت کاران دفاع کند برحذر داشت، زيرا دفاع از کسي که بر باطل است نوعي گمراهي است . زيرا گمراهي دو نوع است: گمراهي در علم، و آن ندانستن حق است، و گمراهي در عمل و آن عمل کردن به چيزي است که نبايد انجام شود. پس خداوند پيامبرش را از اين نوع گمراهي مصون داشت همانطور که او را از گمراهي در اعمال محافظت کرد.

و خداوند خبر داد که دسيسه و مکر آنها به زيان خودشان خواهد بود، همانطور که هر مکرکننده و حيله گري چنين است، پس خداوند فرمود:« وَمَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ» و آنها جز خويشتن کسي را گمراه نمي سازند. زيرا مکر و حيله گري مقصود آنان را حاصل نکرد، و چيزي جز ناکامي و محروميت و گناه و زيان به دست نياوردند. و اين نعمتي بزرگ بر پيامبر (ص) است، چرا که نعمت انجام دادن  کار واجب را به وي ارزاني نمود و او را از ارتکاب هر عمل حرامي مصون داشت.

سپس خداوند نعمت خود را که بهره مند ساختن وي از علم و دانش است بيان داشت و فرمود:« وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» و اين قرآن بزرگ و ذکر حکيم که در آن هر چيزي بيان شده است و علم اولين و آخرين در آن وجود دارد بر تو نازل نموده است.

و حکمت داراي دو معني است: اول به معني سنت است. که برخي از سلف گفته اند: همانطور که قرآن بر پيامبر نازل مي گردد سنت هم بر وي نازل مي شود. و يا به معني شناخت اسرار شريعت است و يا به معني مازاد بر شناخت احکام آن است، و به معني قرار دادن هر چيزي در جايش، و ترتيب دادن هرچيزي برحسب جايگاه موقعيت آن است.

« وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ» و اين، همه آنچه را که خدا به او آموخته است در بر مي گيرد، زيرا همانطور که خداوند فرموده است پيامبر (ص) قبل از نبوت  علم و شناختي نداشته است: « مَا کُنتَ تَدرِي مَا الکِتَبُ وَلَا إِلا يمنُ » تو نمي دانستي کتاب و ايمان چه هستند. « وَوَجدَکَ ضَالّاَ فَهَدَي » و تو را گمراه يافت پس تو را هدايت نمود. سپس خداوند بر او وحي فرستاد و به او آموخت و او را کامل گردانيد، تا اينکه به مقامي از علم و  دانش رسيد که رسيدن به آن براي گذشتگان و آيندگان ممکن نيست. پس پيامبر (ص) از همه خلايق به طور مطلق داناتر بود، و پيش از همه از صفات کمال برخوردار بود. بنابراين خداوند فرمود:« وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا» و فضل خدا بر تو بزرگ است. پس فضل و رحمت خدا بر پيامبرش (ص) بزرگتر از فضل و رحمت او بر همه مردم بوده  است، و شمردن تمام فضل و رحمتي که خداوند به محمد بخشيده است ممکن نمي باشد.

آيه ي 114:

لاَّ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتَغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا  ؛ در بسياري  از نجواهايشان  فايده  اي  نيست  ، مگر در سخن  آنان  که  به  صدقه ، دادن  يا نيکي  کردن  و يا آشتي  جويي  فرمان  مي  دهند  و آن  کس  را که  براي   خشنودي  خداي  چنين  کند مزد بزرگي  خواهيم  داد.

در بسياري از راز گويي هاي مردم خبر و برکت نيست، و چون در آن خير و برکت نيست، يا فايده اي ندارد مانند سخن هاي بيهوده که مباح هستند، و يا با سخن باطل محض است، مانند انواع سخن حرام.

سپس خداوند مواردي را از آن مستثني نمود و  فرمود: « إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ» مگر کسي که به صدقه دادن مال يا دانش يا فايده اي ديگر دستور دهد. عبارت هاي کوتاه مانند گفتن « سبحان الله» و « الحمدلله» در آن داخل است. همانطور که پيامبر (ص) فرمود: « إنَّ بِکُلَّ تَسبيحَةٍ صَدَقَةُ وَکُلَّ تَکبِيرَةِ صَدَقَهُ وَکُلَّ تَهليلَةٍ صَدَقَةُ وَأمر بَالمَعرُوفِ صَدَقَةُ » همانا سبحان الله گفتن صدقه است و الله اکبر و لا اله الا الله گفتن و امر به معروف و نهي از منکر صدقه است ، و جماع هر يک از شما با زنش صدقه است.

« أَوْ مَعْرُوفٍ» و آن احسان و طاعت و هر آن چيزي است که برحسب شريعت و عقل، نيک تشخيص داده شده باشد و چون امر به معروف را به طور مطلق بيان کرد شامل نهي از منکر نيز مي شود زيرا ترک کردن چيزهايي که از آن نهي شده است، معروف و نيکي است، و نيز کار خوب به طور کامل انجام نمي شود مگر با ترک کردن کار بد. و اما در صورتي که امر به معروف و نهي از منکر همراه با يکديگر بيان شوند، در اين صورت معروف به معني انجام دادن کاري است که بدان دستور داده شده، و منکر به معني ترک کردن آنچه از آن نهي شده است مي باشد.

« أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ» و اصلاح صورت نمي پذيرد مگر ميان دو نفري که با يکديگر کشمکش و اختلاف دارند. و کشمکش و درگيري ،جدال و  دشمني ورزيدن با يکديگر ، فتنه و تفرقه بي شماري را در پي دارد. پس در اينجا شارع، مسلمانان را براي اصلاح در مساله ي خون و اموال و آبروي مردم و  اصلاح و همبستگي ديني تشويق نموده است. همانطور که فرموده است:« وَاعتَصِمُوا بِجَبلِ اللَّهِ جَميعَاَ وَلَا تَفَرَّقُوا» همه به ريسمان الهي چنگ بزنيد، و متفرق نشويد. و فرموده است:« وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ المُومِنينَ اقتَتلُوا فَأصلِحُوا بَينَهُما فَإِن بَغَت إِحدَئُهمَها عَلَي الأُخرَي فقَتِلُوا الَّتِي تَبغِي حَتَّي تَفِي ءَإِلَي أَمرِ اللَّهِ» و اگر دو گروه از مومنان با يکديگر جنگيدند در ميانشان اصلاح و آشتي برقرار کنيد. پس اگر يکي بر ديگري تجاوز کرد با گروهي که تجاوز مي کند بجنگيد تا به دستور و فرمان خدا باز گردد. و خداوند متعال فرموده است: « وَالصُّلحُ خَيرُ» وصلح بهتر است، و کسي که براي اصلاح و آشتي دادن مردم تلاش مي نمايد از کسي که همواره به نماز و روزه و صدقه مشغول است، بهتر است. و کسي که به دنبال اصلاح و آشتي دادن مردم است خداوند حتما تلاش و کار او را به نتيجه مي رساند.

همانطور کسي که براي فساد انگيزي تلاش مي کند، خداوند کارش را بي نتيجه نمي گرداند و او را به هدفش نمي رساند، همانطور که خداوند متعال فرموده است:« إِنَّ اللَّهَ لَا يصلِحُ عَمَلَ المُفسِدينَ» خداوند کار فسادانگيزان و تباهي کنندگان را درست نمي نمايد. پس اين کارها در هر کجا که  انجام شوند ، خير و خوبي هستند، همانطور که اين استثنا بر آن دلالت مي نمايد.

اما پاداش کامل بر حسب نيت، و اخلاص در اين کارها مي باشد. بنابراين خداوند متعال فرمود:« وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتَغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا» و هرکس اين کارها را براي خشنودي خدا انجام دهد به او پاداش بزرگ خواهيم داد.

پس شايسته است که بنده هدفش رضاي خدا باشد، و کار را در هر وقت و مکاني خالصانه براي خدا  انجام دهد، تا به سبب آن پاداش بزرگ به دست بياورد و به اخلاص عادت کند و از مخلصان باشد، و پاداش کامل به  او برسد، خواه هدفش حاصل شده، و خواه حاصل نشده باشد، زيرا نيت درست وجود داشته و به اندازه توانش کار کرده است.

آيه ي 116-115:

وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا ؛ هر که  پس  از آشکار شدن  راه  هدايت  با پيامبر مخالفت  ورزد و از شيوه ، اين شيوه  مؤمنان  پيروي  کند ، بدان  سوي  که  پسند اوست  بگردانيمش  و به   جهنمش  افکنيم  ، و جهنم  سرانجام  بدي  است.

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا ؛ خدا کسي  را که  براي  او شريکي  قرار دهد نمي  آمرزد و جز آن  هر گناهي  را  براي  هر که  خواهد ، مي  آمرزد  و هر کس  که  براي  خدا شريکي  قرار دهد  سخت  به  گمراهي  افتاده  است.

هرکس با پيامبر (ص) و با آنچه او  آورده است مخالفت ورزد، « مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى» پس از اينکه با دلايل  قرآني و برهان هاي دنيوي هدايت براي او روشن شده است، « َيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ» و راهي جز راه مومنان در پيش بگيرد، و راه مومنان شيوه و راه آنها در عقايد و اعمالشان است. « نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى» او را با آنچه که براي خود برگزيده است رها مي کنيم، و او را خوار مي گردانيم، و او را بر انجام کار خير توفيق نمي دهيم چون او حق را ديده و آن را شناخته اما آن را ترک کرده است. پس سزاي دادگرانه و عادلانه از جانب خدا اين است که او را در گمراهي اش سرگردان باقي بگذارد و بر گمراهي اش بيافزايد. همانطور که خداوند متعال فرموده است:« فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبِهِم» و چون منحرف شدند خداوند دلهايشان را منحرف و کج نمود.

و خداوند متعال فرموده است:« وَنُقَلِّبُ أَفئِدَتَهُم وَأَبصَرَهُم کَمَا لَم يومُِنوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و دل ها و چشمانشان را واژگون مي کنيم تا ايمان نياورند، همانطور که در اولين بار به آن ايمان نياوردند.

مفهوم آيه دلالت مي نمايد که هرکس با پيامبر مخالفت نکند، و از راه مومنان پيروي نمايد، به اين صورت که هدفش رضاي خدا و پيروي از پيامبر و همراهي با جماعت مسلمين باشد، سپس بنا به اقتضاي نفس بشري و غلبه غرايز گناهاني از وي سر بزند، يا اراده گناه بکند، خداوند او را به خودش و شيطان واگذار نمي کند، بلکه لطف خود را شامل حال او مي گرداند، و بر او منت نهاده، و از بدي  مصون مي دارد. همانطور که خداوند متعال در مورد يوسف عليه السلام فرموده است:« کَذَلِکَ لَنَصرِفُ عَنهُ السُّوءَ وَالفَحشَاءَ إِنَّهُ مِن عِبَادِنَا المُخلِصِينَ» اين چنين تا بدي و زشتي را از او دور کنيم، همانا او از بندگان مخلص ما است. يعني به سبب اخلاصش، گناه و زشتي را از او دور کرديم. همچنان که عموم و کلّيت سبب دلالت مي نمايد که خداوند بدي را از هر انسان مخلصي دور مي نمايد.

« وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ» او را در جهنم به شدّت عذاب مي دهيم، « وَسَاءتْ مَصِيرًا » و جهنم براي او بد جايگاه و سرانجامي است. و اين وعيد که به دنبال مخالفت با پيامبر و مومنان مي آيد، برحسب کوچکي و بزرگي گناه داراي مراتب و مراحلي است که کسي جز خدا آن را نمي داند. بعضي از اين مخالفت ها انسان را براي هميشه در جهنم ماندگار ساخته، و او را خوار و ذليل مي گرداند. و بعضي از مخالفت ها سزاي کمتري دارند. پس شايد آيه دوم به منزله توضيح و تشريح اين آيه است که به طور مطلق آمده است.

خداوند تعالي شرک را نمي بخشد چون شرک ورزيدن به خدا توهين به پروردگار جهانيان و توهين به يگانگي پروردگار است. و شرک برابر دانستن  مخلوقِ فاقدِ سود و زيان با ذاتي است که تنها او مالک نفع و ضرر است. خدايي که هيچ نعمتي نيست مگر اينک از جانب او است، و فقط او ناراحتي و رنج را دور مي نمايد. او داراي کمال مطلق است، و از هر نظر بي نياز است.

پس بزرگترين ستم و بزرگترين گمراهي آن است که انسان عبادت را براي ذاتي که داراي چنين عظمت و شکوهي است خالصانه انجام ندهد، و بخشي از عبادت را براي مخلوق انجام دهد که از صفت هاي کمال هيچ بهره اي ندارد، و همواره محتاج است، مخلوقي که جز عدم چيزي نيست، و وجود نداشته و کمال ندارد و از هر نظر محتاج است.

و اما گناهان پايين تر از شرک به خواست و اراده خداوند بستگي دارد، و اگر خداوند بخواهد با رحمت و حکمت خويش آن را مي آمرزد، و اگر بخواهد بنده را بر آن عذاب مي دهد و براساس  عدل و حکمت خود وي را به سبب آن گناهان مجازات مي نمايد. و به اين آيه کريمه استدلال شده است که اجماع امت حجت، و  امت از اشتباه معصوم است.

دليل آن اين است که خداوند کسي را که با راه و روش مومنان مخالفت ورزد به رسوايي و آتش جهنم تهديد کرده است، و « سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ» مفرد و مضاف است، و همه عقايد و اعمالي را که مومنان بر واجب بودن چيزي اتفاق نمودند ، يا بر مستحب يا حرام بودن، يا مکروه يا جايز بودن چيزي اتفاق نمودند، پس اين راه آنها است، و هرکسي در چيزي که آنان بر آن اجماع کرده اند مخالفت کند، در حقيقت راهي غير از راه آنان را در پيش گرفته است. و فرموده الهي بر اين مطلب دلالت مي نمايد که مي فرمايد:« کُنُتم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلَّناسِ تَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَتَنهَونَ عَنِ المنُکَرِ» شما بهترين امتي هستيد که به سود انسان ها آفريده شده ايد؛ امر به معروف مي کنيد و نهي از منکر مي نماييد.

وجه دلالت آن اين گونه است که خداوند خير داده که مومنان جز به کار خوب دستور نمي دهند، پس هرگاه بر واجب يا مستحق بودن چيزي اتفاق نمودند، اين از جمله اموري است که آنها به آن فرمان داده اند. پس با عبارت صريح مشخص و مقرر مي گردد که آنچه آنها بدان دستور مي دهند معروف ونيکي است و بعد از نيکي چيزي جز منکر و زشتي وجود ندارد. و همچنين هرگاه بر نهي کردن از چيزي اتفاق نمودند، پس آن چيز از جمله اموري است که آنان از آن نهي کرده اند و آن جز م نکر چيزي نمي تواند باشد.

و اين مانند اين فرموده الهي است که مي فرمايد:« وَکَذِلِکَ جَعَلنَکُم أُمَّةَ وَسَطَاَ لِّتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ» و همچنين شما را امتي ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد. پس خداوند متعال خبر داد که اين امت را ميانه و معتدل و برگزيده قرار داده است، تا در هر چيزي بر مردم گواه باشند. پس هرگاه گواهي دادند که خداوند به اين حکم دستور داده يا از آن نهي کرده يا آن را جايز قرار داده است، گواهي آنان معصوم  است، چون آنها به آنچه گواهي مي دهند آگاهي دارند و در شهادت خود عادل و دادگر هستند. پس اگر چنين نباشد آنها در شهادتشان عادل شمرده نمي شوند، و نسبت به آن آگاهي ندارند. خداوند متعال در اين زمينه مي فرمايد:« فَإِن تَنَزَعتُم فِي شَيءِ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ» پس اگر در چيزي اختلاف کرديد آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد.

از اين آيه فهميده مي شود که آنچه آنها در آن اختلاف نکرده و بر آن اتفاق دارند موظف نيستند آن را به کتاب و سنت برگردانند، زيرا با کتاب و سنت موافق است و عمل آنها با کتاب و سنت مخالف نيست.

پس اين دلايل و امثال آن مفيد يقين است، چرا که اجماع دليل قاطعي شمرده مي شود. بنابراين خداوند زشتي گمراهي مشرکين را بيان داشت و فرمود:

آيه ي 121-117:

إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطَانًا مَّرِيدًا؛ نمي  خوانند سواي  الله  مگر جماداتي  را و نمي  خوانند سواي  الله  مگر  شيطاني سرکش  را.

لَّعَنَهُ اللّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا ؛ خدايش  لعنت  کرد  و شيطان  گفت  : گروهي  معين  از بندگانت  را به   فرمان خويش  مي  گيرم.

وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا ؛ و البته  گمراهشان  مي  کنم  و آرزوهاي  باطل  در دلشان  مي  افکنم  و به  آنان ، فرمان  مي  دهم  تا گوشهاي  چارپايان  را بشکافند  و به  آنان  فرمان  مي  دهم   تا خلقت  خدا را دگرگون  سازند  و هر کس  که  به  جاي  خدا شيطان  را به   دوستي  برگزيند زياني  آشکار کرده  است.

يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا ؛ به  آنها وعده  مي  دهد و به  آرزوشان  مي  افکند و شيطان  آنان  را جز به   فريب وعده  ندهد.

أُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلاَ يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا ؛ مکانشان  در جهنم  است  و در آنجا راه  گريزي  نخواهند يافت.

آنچه که مشرکا ن به جاي خدا به فرياد مي طلبند، جز بت هايي نيست که نام هاي ماده بر آنها نهاده اند، مانند «عُزَّي» و « مَنَاة» و امثال آن، و معلوم است که اسم بر مسّمي دلالت مي نمايد، پس وقتي نام هايشان نام هاي زنانه و ناقص است، بيانگر آن است که چيزهايي به اين اسم ها نام گذاري شده اند نيز ناقص و داراي کمبودند، و فاقد صفت هاي کمال مي باشند. همانطور که خداوند متعال در چندين جا در کتابش خبر داده است که اين بت ها و معبودان باطل چيزي را نمي آفرينند، و روزي نمي دهند، و زياني را از کساني که آنها را مي پرستند دور نمي کنند، بلکه نمي توانند زياني را از خودشان دور کنند ، و سودي به کسي برسانند. و اگر کسي به آنها سوء قصدي داشته باشد، نمي توانند خودشان را ياري کنند، و شنوايي و بينايي و دهان ندارند. پس کسي که چنين است چگونه پرستش مي شود؟! و چگونه عبادت خالصانه خداوندي ترک مي شود که داراي نام هاي نيکو، و صفات عالي و ستايش، و کمال و بزرگي و شکوه و قدرت و زيبايي و رحمت و نيکي و احسان است، و در آفريدن و تدبير و حکمت در امر و تقدير يگانه است؟! و اين جزو زشت ترين زشتي است که بر نقص و کمبود صاحبش و سقوط او به اوج پستي و حقارت دلالت مي نمايد.

با وجود اين آنها فقط در ظاهر اين بت هاي ناقص را مي پرستند، و در حقيقت آنها جز شيطان که  دشمنشان است و مي خواهد آنها را هلاک کند، و براي هلاک کردن آنها از هر آنچه که در توان دارد بهره مي برد چيزي ديگر را نمي پرستند، شيطاني که بسيار گمراه است و خداوند او را نفرين نموده ، و او را از رحمت خويش دور کرده است. پس همانطور که خداوند او را از رحمت خود دور نموده است او نيز براي دور کردن بندگان از رحمت خدا تلاش مي کند. « إِنَّمَا يدعُوا حِزبَهُ لِيکُونُوا مِن أَصحَبِ السَّعِير» همانا شيطان گروه خود را فرا مي خواند تا از اهل جهنم باشند.

بنابراين خداوند از تلاش شيطان براي فريب دادن بندگن و آراستن و زيبا جلوه دادن بدي و فساد براي آنها خبر داده، و اينکه به پروردگارش سوگند خورده و گفته است:« لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا» از بندگانست بهره اي مشخص بر مي گيرم، شيطان ملعون مي داند که نمي تواند همه بندگان خدا را فريب دهد، و مي داند که بر بندگان مخلص خدا توانايي و قدرتي ندارد، بلکه فرمانروايي و قدرت او بر کسي است که او را به دوستي برگزيده و اطاعت از او را بر اطاعت از مولا و پروردگارش ترجيح داده است . و در جايي ديگر شيطان قسم خورده و گفته است:« وَلَأُغوِينَّهُم أَجمَعينَ ، إِلَّا عِبَادَکَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ» حتما همه را فريب خواهم داد جز بندگان مخلص تو. پس چيزي که شيطان پليد به طور قطع در پي آن است خداوند از آن خبر داده و مي فرمايد:« وَلَقَد صَدَّقَ عَلَيهِم إِبليسِ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقَاَ مِّنَ المُومِنينَ » و قطعا شيطان گمان خود را بر آنها درست و راست يافت، بنابراين از او پيروي کردند جز گروهي از مومنان.

شيطان قسم خورده است از ميان بندگان سهميه مقرر و مشخصي را برگيرد و هدفش را در مورد آنها بيان کرده و به صراحت گفته است: « لأُضِلَّنَّهُمْ» آنها را از راه راست گمراه مي کنم، به طوري که آن را نشناسند و به آن عمل نکنند.

« وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ» و همراه با گمراه کردن ، آنها را در آرزوها و خيالات قرار مي دهم، به گونه اي که آرزو و خيال کنند آنچه مومنانِ هدايت يافته به دست مي آورند آنها هم به دست خواهند آورد، و اين  عين فريب است. پس فقط به گمراه کردن آنها اکتفا نکرد، بلکه گمراهي شان را براي آنان زيبا جلوه داد. و اين مزيدِ بر شر و بدي آنها است، زيرا آنها کارهاي اهل جهنم را انجام مي دهند که موجب عقوبت و سزا است، و گمان مي برند که اين کارها باعث وارد شدن به بهشت مي شود. و از يهود و نصارا و امثالشان عبرت بگير آن گونه که خداوند از آنها حکايت کرده است:« وَقَالُوا لَن يدخُلَ الجَنَّةِ إِلَّا مَن کَانَ هُوداً أَو نَصَرَي تِلکَ أَماَنِيهُم» و گفتند: « هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر کسي که يهودي يا نصراني باشد، اين آرزو خيالاتشان است».

« وَکَذَلِکَ زَينَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم» و اين چنين براي هر امتي کارشان را آراسته نموديم.

« قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرِينَ أَعمَلاً ، الَّذينَ ضَلَّ سَعيهُم فِي الحَيوِةِ الدُّنيا وَهُم يحسَبُونَ أََنَّهُم يحسِنُونَ صنُعاً» بگو:« آيا شما را به زيان کارترين مردم آگاه سازيم؟ آنان کساني هستند که تلاش و کوششان در زندگي دنيا به هدر رفته و آنها گمان مي برند که کار خوبي مي کنند.»

خداوند متعال در مورد منافقان فرموده است آنها روز قيامت به مومنان مي گويند:« أَلَم نَکُن مَّعَکُم قَالُوا بَلَي وَلَکِنَّکُنم فَتَنتُم أَنفُسَکُم وَتَربَّصتُم وَارتَبتُم وَغَرَّتَّکُم الَأَمَانِي حَتَّي جَاءَ أَمرُاللهّ ِ وَغَرَّکُم بِاللهِ الغَرُورُ» آيا ما با شما نبوديم؟ گويند:«آري! اما شما خودتان را به فتنه مبتلا کرديد و منتظر مانديد و شک کرديد و آرزوهايتان شما را فريب داد تا اينکه امر خدا آمد و شيطانِ مغرور کننده، شما را درباره خدا فريب  داد.»

« وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ» و آنها را به شکافتن و قطع کردن گوش چهارپايان از قبيل بحيره و سائبه و وصيله و حام دستور مي دهم. پس با ذکر برخي از اين گمراهي ها به همه ي گمراهي ها اشاره کرد.

و اين نوعي گمراه کردن است که در قالب حرام نمودن آنچه خدا حلال کرده ، يا حلال کردن آنچه خدا حرام نموده است تجلي مي يابد. و اعتقادات فاسد و احکام ستمگرانه نيز جزو بزرگترين گمراهي محسوب مي شود.

« وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ» و اين، تغيير آفرينش ظاهري را در بر مي گيرد و شامل خال کوبي و برداشت موي صورت زن و شکافتن دندانها به قصد زيبايي و امثال آن مي شود، که شيطان آنها را به انجام آن فريب داد، و آنها آفرينش خدا را تغيير دادند.

تغيير آفرينش خدا به معني عدم رضايت از آفرينش الهي و اعتراض به حکمت خداست، و بيانگر آن است که آنچه آنها با دستان خود مي سازند از آفرينش خدا بهتر است. نيز به معني راضي نبودن به تقدير و تدبير الهي است. همچنانکه به معني تغيير دادن آفرينش باطني نيز مي باشد، زيرا خداوند بندگان را يکتاپرست ، و بر پذيرفتن حق و ترجيح دادن آن سرشته است.

اما شياطين، انسانها را وسوسه کرده و آنها را نسبت به اين آفرينش زيبا بدبين نموده، و شر و شرک و کفر و فساد و گناه را براي آنها زيبا جلوه مي دهد. چون هر نوزادي که به دنيا مي آيد بر فطرت پاک بدنيا مي آيد . اما پدر و مادرش او را يهودي يا نصراني يا آتش پرست مي کنند.

نيز شيطان در صدد بر مي آيد تا انسان مواردي ديگري نيز که خدا بندگانش را بر آن سرشته است از قبيل توحيد و محبت و شناخت خدا را تغيير دهند. پس شيطان افکار و عقايد آنها را مانند درندگان پاره پاره نموده و بسان گرگي که گوسفندِ جدا شده از گلّه را مي درَد، آنها را دريده است.

و اگر لطف و کرم خدا بندگان مخلصش را در بر نمي گرفت، آنان نيز به آنچه ديگران بدان گرفتار شده اند مبتلا گشته، و در دنيا و آخرت دچار زيان شده و ناکام و زيانکار بر مي گشتند. و اين ناکامي بدان سبب است که آنها از پروردگار و آفريننده خود روي برتافته و دشمني را که بدي آنان را مي خواهد به دوستي گرفته اند. بنابراين فرمود:« وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا » و هرکس به جاي خدا، شيطان را به دوستي برگزيند، به راستي که دچار زيان آشکاري شده است. و چه زياني روشن تر و بزرگتر از زيان کسي است که در دين و دنيايش دچار زيان شده و گناهان و لغزشهايش او را هلاک کرده است؟! در نتيجه گرفتار بدبختي هميشگي گرديده و نعمت جاودانگي را از دست داده است؟! اما کسي که با پروردگار خود دوستي نمايد و رضايت و خشنودي او را برگزيند به رستگاري کامل رسيده و خوشبختي دنيا و آخرت را به دست آورده و چشم و دلش روشن مي گردد. پروردگارا! آنچه را که تو داده اي هيچ کس نمي تواند مانع آن بشود، و آنچه را که تو منع نموده اي کسي نمي تواند آن را بدهد. پروردگارا! ما را از زمره کساني قرار بده که از عنايت و سرپرستي تو برخوردارند، و به آنها عافيت عنايت فرموده اي.

سپس فرمود:« يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ» شيطان کساني را که براي گمراه کردنشان تلاش مي کند وعده مي دهد. وعده، وعيد را نيز شامل مي شود، همانطور که خداوند متعال مي فرمايد: « الشَّيطَنُ يعِدُکُم الفَقرَ» شيطان به شما وعده فقر مي دهد. پس شيطان به آنها مي گويد: « اگر مالهايتان را در راه خدا انفاق کنيد ، فقير خواهيد شد» . و آنها را مي ترساند که اگر جهاد کنند کشته يا زخمي مي شوند، همانطور که خداوند متعال فرموده است:« إِنَّمَا ذَلِکُم الشَّيطَنُ يخَوفُ أَولِياءهُ» در واقع اين شيطان است که دوستانش را مي ترساند. و به هنگام برگزيدن خشنودي خدا آنها را با تمام وسايل ممکن و غيرممکن تهديد مي کند و اين ترس و وحشت را به مغز و انديشه ي آنان وارد مي گرداند تا در انجام کار نيک سستي بورزند، و آنها را از انجام دادنِ آن مي ترساند. همچنين آنها را در آرزوها و خيالات باطلي که سرابي بيش نيستند، سرگردان مي کند. بنابراين فرمود:« وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا ُأوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ» و شيطان جز وعده هاي فريبکارانه به آنها نمي دهد، ايشان جايگاهشان جهنم است. بنابراين هرکس از شيطان فرمان برد و از پروردگارش روي بگرداند، و به پيروان و گروه شيطان بپيوندد، جايگاهش جهنم است. « وَلاَ يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا» و هيچ راه فرار و نجاتي از جهنم نمي يابند، بلکه براي هميشه در آن مي مانند.

آيه ي 122:

وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً ؛ و کساني  را که  ايمان  آورده  اند و کارهاي  نيکو کرده  اند به  بهشتهايي  در، مي  آوريم  که  در آن  نهرها روان  است  و در آنجا جاويدانند  وعده  بر حق   خداوند است  ، و چه  کسي  از او راستگوي  تر است  ?

وقتي که سرانجام بدبختان و ياران شيطان را بيان کرد، سرانجام سعادتمندان و دوستان خدا را نيز بيان نمود، و فرمود:« وَالَّذِينَ آمَنُواْ» و کساني که به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبران و روز قيامت و تقديرات خير و شر او، ان چنانکه به آنان دستور داده شده است از روي علم و شناخت  ايمان آوردند، و آن را تصديق کرده و به آن اقرار نمودند، « وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» و کارهاي شايسته را که از ايمان سرچشمه مي گيرد انجام دادند. اعمال شايسته شامل هرچيزي است که به آن دستور داده شده است از قبيل واجب و مستحّباتي که با قلب و زبان و ديگر اعضا بايد انجام شوند. هرکاري برحسب حالت و جايگاهش، و به اندازه اي که ايمان و عمل صاحل را کامل گرداند پاداش دارد. و هرکاري به اندازه اي که به ايمان و عمل صالح خلل وارد کند کيفر و عقاب دارد.

اين چيزي است که از حکمت و رحمت الهي، و وعده راستين او در لابلاي کتاب وسنت دانسته مي شود، بنابراين پاداش عمل صالح را بيان نمود و  فرمود:« سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ» آنها را به باغهايي وارد مي کنيم که رودها از زير درختان آن روان است، و در آن خوردني ها و نوشيدني هاي لذيذ، منظره ها و همسران زيبا، قصرها و خانه هاي آراسته و درختاني که ميوه هايشان سهل المنال است، و در آن صداها و نغمه هاي دل انگيز و ميوه هاي فراوان وجود دارد. مومنان در بهشت به ملاقات و ديدار يکديگر مي روند و از نعمت هايي برخوردار مي شوند که هيچ چشمي آن را نديده و هيچ گوشي آن را نشنيده و به دل هيچ انساني خطور نکرده است.

و بالاتر و بزرگتر از اين، خشنودي و رضايت خداوند است که نصيب آنان مي شود، و ارواح با نزديک شدن به خدا، و چشمها با ديدن او و گوشها به شنيدن سخن روحبخش وي که از هر نعمت و برکتي برتر است، به اوج لذّت و سرور مي رسند. و اگر خداوند آنها را استوار و پابرجا نمي کرد،  به پرواز در مي آمدند و از شادي و خوشحالي مي مردند.

به راستي که اين نعمت ها چقدر شيرين و لذيذ هستند! و آنچه خداوند بزرگوار به آنها بخشيده است چقدر بلند و  عالي است ! نيکي و شادابي که آنها به دست آورده اند قابل توصيف نيست. و کمال و عدم نقصان اين نيکي و شادابي در قالب جاودانه ماندن در اين منازل و مراتب رفيع تجلي مي کند. بنابراين خداوند فرمود:« خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً » پس راست گفته است خداوندي که سخن و گفتار او در بالاترين حدِ صداقت و راستي قرار دارد. پس چون سخن و خبر او راست است، هر آنچه که به طور « مطابقت» يا «تضّمن» يا «التزام» از سخن وي، و همچنين از سخن پيامبر (ص) برآيد نيز راست است، زيرا پيامبر جز به دستور خدا خبر نمي دهد، و جز از وحي او سخن نمي گويد.

آيه ي 123-124:

لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ؛ نه  بر وفق  مراد شماست  و نه  بر وفق  مراد اهل  کتاب  ، که  هر کس  که   مرتکب  کار بدي  شود جزايش  را ببيند ، و جز خدا براي  خويش  دوست  و  ياوري  نيابد.

وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا ؛ و هر کس  که  کاري  شايسته  کند چه  زن  و چه  مرد اگر مؤمن  باشد به  بهشت ، مي رود و به  قدر آن  گودي  که  بر پشت  هسته  خرماست  به  کس  ستم  نمي  شود.

« لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ» حکم و نجات و صلاح به آرزوي شما و آرزوي اهل کتاب نيست. «اماني» عبارت است از سخن نفس که خالي از عمل و سرشار از ادعاهاي صرف باشد. چنانچه آن را با مشابه خودش  انکار کني، هيچ تفاوتي ميان آن دو وجود ندارد، چراکه هر دو از يک جنس مي باشند و هر دو پوچ هستند. «اماني» در هر امر کوچک و بزرگي فرقي نمي کند «اماني» است. و باطل مي باشد. به ويژه اگر در امري باشد که به ايمان و سعادت هميشگي ارتباط پيدا کند.

پس خداوند از «اماني» ارزوهاي اهل کتاب خبر داد که آنها مي گفتند:« لَن يدخُلَ الجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودَا أَو نَصَرَي تِلکَ أَمَانِيهُم» وارد بهشت نمي شوند مگر کساني که يهودي يا نصراني باشند. اين آرزوي بزرگ آنان است. و کسان ديگري که به هيچ  کتاب و پيامبري منتسب نيستند به طريق اولي آرزوهايشان باطل است. و خداوند به خاطر کمال عدل و انصافي که دارد کساني را که به اسلام منتسب هستند، در اين دايره داخل کرده است، زيرا فقط منتسب بودن به يک دين کافي نيست، بلکه انسان بايد دليلي بر صحيح بودن ادعاهاي خود بياورد. پس اعمال، ادعا را تصديق يا تکذيب مي  کند. بنابراين خداوند متعال فرمود:« مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ» هرکس کار بدي بکند در برابر آن سزا داده مي شود، و اين همه انجام دهندگان افعال بد را شامل مي شود، زيرا بدي، گناه کبيره و صغيره را در بر مي گيرد، و نيز هرگونه کفر دنيوي يا اخروي، کم يا زياد را شامل مي شود. و مردم در اين مورد داراي رتبه هاي متفاوتند، که جز خدا کسي آن را نمي داند. بعضي زياد گناه انجام مي دهند و بعضي کم، پس هرکس که تمام اعمالش بد باشد، و او جز کافر کسي نيست، و بدون توبه بميرد، براي هميشه در عذاب دردناک مي ماند.

وهرکس عمل شايسته انجام دهد و در بيشتر حالاتش بر راه راست باشد هرچند گاه گاهي گناهان کوچکي هم از او سر زند غم و اندوه و دردهاي جسمي و رواني که برايش پيش مي آيد، و يا مصيبت هاي مالي و جاني که بدان گرفتار مي شود خطاهايش را مي پوشاند و باعث مغفرت گناهان وي مي شود. و اين ناشي از لطف خدا نسبت به بندگانش است. و ميان اين دو حالت مراتب زيادي وجود دارد. و سزا و کيفري که بصورت فراگير و عام بيان شد ويژه کساني است که توبه نمي کنند. زيرا کسي که توبه مي نمايد مانند کسي است که مرتکب گناه نشده است، همانطور که نصوص زيادي بر صحت اين مطلب دلالت مي نمايند.

« وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا» و به جز خدا هيچ ياور و مددکاري را نخواهد يافت. اين را بيان کرد تا اين گمان را رد کند که بعضي خيال مي کنند «هرکس سزاوار کيفر باشد، ياور و شفاعت کننده اي براي او خواهد بود، و کيفر مجازاتش را از وي دور مي نمايد» پس خداوند خبر داد که چنين چيزي نيست، و کسي که سزاوار کيفر باشد، ياوري نخواهد داشت که او را به هدفش برساند، و مددکاري نخواهد داشت که کيفر را از او دور نمايد، بلکه فقط پروردگار و مولايش توانايي چنين چيزي را دارد.

« وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ» وهرکس کارهاي شايسته انجام دهد. اين شامل ساير اعمال قلبي و بدني است، نيز شامل هرکسي است که عمل صالح انجام دهد، خواه انسان باشد، يا جن، کوچک باشد، يا بزرگ، مرد باشد يا زن. بنابراين فرمود:« مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ» مرد باشد يا زن، به شرطي که مومن باشد. و اين شرطِ پذيرش همه اعمال است، زيرا هيچ عملي صالح محسوب نشده و پذيرفته نمي شود و پاداش به آن تعلق نمي گيرد، و بوسيله آن عذاب دفع نمي گردد مگر اينکه همراه با ايمان باشد.

پس اعمالي بدون ايمان مانند شاخه هاي درختي هستند که تنه آن قطع شده است، و مانند ساختماني است که بر موجب آب بنا شده باشد. بنابراين ايمان، پايه و اساسي است که هرچيزي بر آن بنا مي شود. و هر عملي که در کتاب و سنت به طور مطلق از فضل آن يا از فضل انجام دهنده ي آن ذکري به ميان آمده باشد و قيد  ايمان در آن ذکر شده باشد، آن  عمل را حتما بايد به قيد «ايمان» مقيد نمود.

« َفأُوْلَـئِكَ» اينان که هم ايمان آورده و هم عمل صالح انجام داده اند، « يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ» وارد بهشت مي شوند، که همه آنچه را  انسان مي  خواهد و چشم از آن لذت مي برد در آن وجود دارد. « وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا» و کمترين ستمي به آنها نمي شود. و پاداش کار خوبي که انجام داده اند، کم نمي شود، بلکه آن را به طور کامل و چندين برابر مي يابند.

آيه ي 125:

وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً ؛ دين  چه  کسي  بهتر از دين  کسي  است  که  به  اخلاص  روي  به  جانب  خدا کرد و  نيکوکار بود و از دين  حنيف  ابراهيم  پيروي  کرد ? و خدا ابراهيم  را به   دوستي خود برگزيد.

آيين هيچ کسي بهتر از آيين آن کس نيست که خالصانه به خدا روي آورده است. روي آوردنِ خالصانه به سوي خدا به معني تسليم شدن در برابر دستورات او، و متوجه کردن دل و ديده و ساير اعضا به طرف خداست.

« وَهُوَ» و او همراه با اين اخلاص و انقياد، « مُحْسِنٌ» پيرو شريعت خدا مي باشد؛ شريعتي که پيامبرانش را براي تبليغ آن فرستاده و در کتابهايش بيان نموده و آن را راه و رسم بندگان خاص خود قرار داده است.

« واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ» و از دين و شريعت ابراهيم پيروي کرده است. « حَنِيفًا» و از شرک دوري جسته و به توحيد روي آورده است، و از  توجه به خلق روي برتافته و به آفريننده روي آورده است. « وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً» و خداوند ابراهيم را به خليلي و دوستي برگرفته است. و خليل بودن بالاترين نوع محبت و دوستي است. اين مقام ومنزلت فقط نصيب محمد و ابراهيم عليهما الصلاة و السلام شده است. البته خداوند نسبت به تمام مومنان محبت دارد، اما ابراهيم را بدان جهت خليل و دوست خود قرار داده است که او آنچه را بدان مامور شده بود به طور کامل انجام داد، و آزمايش الهي سربلند بيرون آمد. پس خداوند او را پيشواي مردم، و خليل و دوست خويش قرار داد، و ياد او را در ميان جهانيان جاودان گردانيد، به گونه اي که جهانيان براي هميشه از او به نيکي ياد مي کنند.

آيه ي 126:

وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطًا ؛ از آن  خداست  هر چه  در آسمانها و زمين  است  و خدا بر هر چيزي  احاطه  دارد.

در اين آيه کريمه بيان شده است که خداوند بر هر چيزي احاطه دارد، پس خداوند خبر داد که هر آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست: « مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ» همه در ملکيت او مي باشند، و بندگان او هستند، و همه مملوک، و او يگانه مالک آنهاست، و تنها و يگانه به تدبير امورشان مي پردازد. علم الهي همه معلومات را،و بينايي او همه ديدني ها را و شنوايي اش همه شنيدي ها را در بر گرفته است. و قدرت و خواست او در همه موجودات جاري است، و رحمت او اهل زمين و آسمانها را در گستره خود جاي داده است، و با قدرت و قهر خويش بر هر مخلوقي چيره است، و جاندارو بي جان در برابر او سر تسليم فرود آورده اند.

آيه ي 127:

وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاء الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا ؛ از تو در باره  زنان  فتوي  مي  خواهند ، بگو : خدا در باره  آنان  به  آنچه  دراين  کتاب  بر شما خوانده  مي  شود ، فتوي  داده  است   اين  فتوي  در باب   آنها و زنان  پدر مرده  اي  است  که  حق  مقررشان  را نمي  پردازيد و مي  خواهيد  ايشان  را به  نکاح  خود در آوريد و نيز در باب  کودکان  ناتوان  است   و  بايدکه  در باره  يتيمان  به  عدالت  رفتار کنيد ، و هر کار نيکي  که  انجام   مي  دهيد خدا به  آن  آگاه  است.

استفتا يعني اينکه سوال کننده از سوال شونده بخواهد تا حکم شرعي را در مورد چيزي که مورد سوال واقع شده است بيان کند. خداوند خبر داد که مومنان، حکم زناني را که متعلق به آنها هستند از پيامبر مي پرسند، و پروردگار جهانيان اين فتوا و پرسش را پاسخ داد و فرمود:« قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ» بگو:« خداوند شما را در مورد زنان پاسخ و فتوا مي دهد». پس به آنچه که شما را بدان فتوا مي دهد عمل کنيد، و در تمام کارهاي مربوط به زنان، از قبيل پرداخت حقوق آنها، و ستم نکردن به آنان، به دستور خدا عمل کنيد. و اين دستوري عام و فراگير است و همه آنچه را که خداوند در رابطه با زنان متزوجه و غيره اعم از کوچک و بزرگ مشروع نموده، و به  آن دستور داده يا از آن نهي کرده است، در بر مي گيرد.

بعد از اين بيان کلّي، به طور ويژه در مورد ناتوانان از قبيل يتيمان و کودکان سفارش نمود، تا مسلمانان به آنها توجه نموده، و در انجام حقوقشان کوتاهي نکنند، پس فرمود:« وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاء» نيز خداوند با آياتي که از قرآن بر شما تلاوت مي شود در رابطه با زنان يتيم پاسخ مي دهد. « الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ» زنان يتيمي که حق مقررِ آنان را به آنها نمي دهيد. اين بيان حالتي است که در آن زمان وجود داشت. زيرا مردي که سرپرستي دختر يتيمي را به عهده داشت، حقش را به او نمي داد و به وي ستم مي کرد، به گونه اي که يا همه مالش، و يا بخشي از آن را مي خورد، و يا از ازدواج کردن وي ممانعت بعمل مي آورد تا از اموالش استفاده کند، زيرا اگر اين دختر ازدواج مي کرد ترس آن را داشت که مالش از دست او بيرون رود. و يا در صورتي با ازدواج وي موافقت مي کرد که بخشي از مهريه اش را به او بدهد.

اين در صورتي بود که سرپرست علاقه اي به آن دختر نداشته باشد. اما اگر سرپرست، به دختر يتيم علاقمند بود، و آن دختر زيبايي و ثروت داشت وي را به عقد خود در مي آورد و در دادن مهريه ، عادلانه رفتار نمي کرد، بلکه کمتر از حقوق مقّرر را به او مي داد. همه اين موارد ستم محسوب شده و در اين نصّ داخل هستند. بنابراين  فرمود: « وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ» و شما به  ازدواج با آنها علاقه اي نداريد، و يا به ازدواج با آنها علاقه داريد. همانطور که در مثال بيان کرديم.

« وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ» و خداوند شما را در مورد کودکان ناتوان پاسخ داده، و فتوا مي دهد که حق آنها را اعم از ارث و غيره بدهيد و با ستم و خودکامگي اموال آنها را تصاحب نکنيد.

« وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ» و اينکه نسبت به يتيمان کاملا دادگري کنيد. بر اين اساس بايد آنها را بر اطاعت از دستور خدا و رعايت آنچه که خدا بر بندگانش واجب نموده  است ، ملزم نماييد. پس اوليا و سرپرستان موظف هستند که يتيمان را به انجام آنچه خداوند بر آنها واجب کرده است ملزم  کنند. نيز سرپرستي کردن آنها مستلزم آن است که منافع دنيوي آنان را توسعه داد و اموالشان را محافظت نمود، و بهره اي بيشتر براي آنها بدست آورد، و جز به بهترين صورت به  اموال آنان نزديک نشد. و همچنين متوليان مور ايتام نبايد هيچ دوست يا شخص ديگري را در امر ازدواج و غيره از قبيل خريد يا فروش به گونه اي بر آنان ترجيح دهند و دوست بدارند که منجر به پايمان شدن حقوق آنان گردد.

و اين بيانگر رحمت الهي نسبت به بندگانش است، زيرا آنها را شديدا تشويق کرده  است تا منافع ک ساني را که به سبب ناتواني و از دست  دادن پدر نمي توانند منافع خود را تامين نمايند، تامين کنند. سپس به طور عام بر احسان و نيکوکاري تشويق و تحريک نمود، و فرمود:« وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ» و هرکار نيکي که براي يتيمان و ديگران انجام دهيد، خواه آن نيکي به ديگران نيز سرايت کند يا فقط به شخص خير مرتبط باشد. « فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا» قطعا خداوند به آن آگاه است. يعني علم و آگاهي خدا، رفتار و کردار آدمي را زياد باشد يا کم، خوب باشد يا بد احاطه نموده است، و خداوند هرکس را برحسب عملش مجازات مي نمايد.

آيه ي 128:

وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ؛ اگر زني  دريافت  که  شوهرش  با او بي  مهر و از او بيزار شده  است  ،، باکي نيست  که  هر دو در ميان  خود طرح  آشتي  افکنند ، که  آشتي  بهتر است   و بخل و فرومايگي  بر نفوس  مردم  غلبه  دارد  و اگر نيکي  و پرهيزگاري  کنيد  خدا به  هر چه  مي  کنيد آگاه  است.

اگر زن از بدرفتاري شوهرش ترسيد، به گونه اي که خودش را از وي برتر و بالاتر دانست، و علاقه اي به وي نداشت، و از او رويگردان شد، پس در اين حالت بهتر است که ميان خود صلح و صفا برقرار کنند، به  اين صورت که زن از بعضي از خواسته هايش به خاطر شوهرش چشم پوشي نمايد، به شرطي که همچنان با وي زندگي  کند. يا اينکه به مقدار کمتري از نفقه و پوشاک و مسکن راضي باشد، و حق خود را از گردن شوهر ساقط کند، يا شب و روزي را که نوبت اوست به شوهرش يا به هوويش ببخشد. اگر بر اين حالت اتفاق کردند گناهي بر زن و شوهر نيست. و در اين وقت براي شوهر جايز است که به اين صورت با او باقي بماند، و اين از جدايي بهتر است. بنابراين فرمود:« وَالصُّلْحُ خَيْرٌ» و صلح بهتر است.

از عموم اين لفظ استنباط مي شود که صلح ميان دو کس که با هم اختلاف و کشمکش دارند، بهتر از آن است که هريک سعي کند حق خود را بطور کامل بگيرد، زيرا صلح باعث اصلاح و بقاي دوستي و متصف شدن به صفت چشم پوشي و گذشت مي گردد. و صلح در همه حالات جايز است، مگر زماني که چيز حرامي راحلال بگرداند يا حلالي را حرام کند.

و اين ،  صلح ناميده نمي شود، بلکه نوعي ستم است. و بدان که هيچ حکمي کامل نمي شود مگر زماني که زمينه ها و مقتضيات آن وجود داشته و موانع آن منتفي باشد. و صلح نيز از جمله آن امور و احکام است.

پس خداوند مقتضيات آن را بيان کرد و تذکر داد که صلح بهتر است و هرکس که عاقل و خردمند باشد خير و نيکي را مي جويد و به آن علاقمند است. و به دليل اينکه خداوند به صلح دستور داده و بر آن تشويق نموده است، مومن بيشتر آن را مي طلبد، و بيشتر به  آن علاقمند است. و مانع آن را نيز بيان کرد وفرمود:« وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ» و انسان ها بر بخل سرشته اند. بخل به معني بخشيدن چيزي است که بر گردن انسان است. نيز به معني حريص بودن و علاقه داشتن به طور طبيعي بر اين چيز اوست. پس انسانها به طور طبيعي بر اين چيز سرشته شده اند.

بنابراين بايد براي از بين بردن اين عادت زشت، و دور کردن آن بکوشيد، و خود را به گذشت و چشم پوشي و دادن حقي که بر گردن شماست، و قانع شدن به بخشي از حقي که از آن شماست، عادت دهيد.پس هرگاه انسان به اين اخلاق خوب و نيکو دست يافت، صلح بين او و کسي که با وي معامله کرده است آسان شده، و راه رسيدن به آن سهل مي گردد.

به خلاف کسي که براي از بين بردن و دور کردن بخل از خودش تلاش نمي کند، بدون شک صلح و رسيدن به توافق، براي چنين فردي بسيار مشکل است، زيرا به چيزي کمتر از گرفتن تمام حقش راضي نمي شود، و آنچه را که بر اوست نمي پردازد. پس اگر طرفش نيز مانند اوب شاد مسئله بسيار سخت و حاد مي گردد.

سپس  فرمود:« وَإِن تُحْسِنُواْ» واگر در عبادت پروردگار نيکويي کنيد، به اين صورت که بنده طوري پروردگارش را پرستش نمايد که انگار او را مي بيند، پس اگر او را نبيند قطعا خدا او را مي بيند؛ و اگر از هر راهِ ممکن از قبيل سود رساندن با مال و علم و پست و مقام و غيره، به مردم نيکي کنيد،« وَتَتَّقُواْ» و با انجام همه آنچه خدا به آن امر نموده، و ترک همه چيزهايي که از آن منع کرده است از خدا بترسيد، « فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» همانا خداوند به آنچه مي کنيد آگاه است، و با علم و آگاهي، ظاهر و ب اطن اعمالتان را احاطه نموده است. پس کارهايتان را ثبت مي نمايد، و به طور کامل شما را در برابر آن، سزا يا جزا مي دهد.

آيه ي 129:

وَلَن تَسْتَطِيعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَيْنَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ هر چند بکوشيد هرگز نتوانيد که  در ميان  زنان  به  عدالت  رفتار کنيد، لکن يکباره  به  سوي  يکي  ميل  نکنيد تا ديگري  را سرگشته  کرده  باشيد  اگر از درآشتي  درآييد و پرهيزگاري  کنيد خدا آمرزنده  و مهربان  است.

خداوند متعال خبر مي دهد که شوهران نمي توانند به طور کامل عدالت را بين زنان خود رعايت کنند، زيرا دادگري و عدالت مستلزم آن است که مرد زنانش را به يک اندازه دوست بدارد، و قلبا به يک اندازه به آنها تمايل داشته باشد، سپس به مقتضاي آن عمل نمايد، و اين امري مشکل و غير ممکن است. بنابراين خداوند از آنچه که در توان آدمي نيست صرف نظر کرده، و از آنچه که  انجام دادنش ممکن است نهي کرد و فرمود:« فَلاَ تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ» و از زني که به او علاقه نداريد زياد رويگردان نشويد به صورتي که حقوق مسلم وي را ادا نکنيد، بلکه آنچه را از دادگري درتوان داريد انجام دهيد. پس بايد در نفقه و پوشاک و تقسيم شب و روز و امثال آن در ميان آنها دادگري کنيد. به خلاف دوست داشتن و آميزش و امثال آن، زيرا وقتي شوهر حقوق واجب زن را انجام ندهد، آن زن مانند زن معلّقه و بلاتکليفي است که نه بي شوهر است تا استراحت نمايد، و براي ازدواج آمادگي پيدا کند، و نه شوهردار است که شوهرش حقوق وي را ادا نمايد.

« وَإِن تُصْلِحُواْ» و اگر ميان خود و زنهايتان صلح و صفا برقرار سازيد، و به خاطر اميد به پاداش الهي و انجام دادن حق زن، خود را بر انجام آنچه که دوست نداريد مجبور کنيد، ونيز ميان خود و مردم صلح و صفا حاکم نماييد، نيز ميان مردم در آنچه که با يکديگر اختلاف دارند صلح و آشتي بياوريد، و اين مستلزم آن است که انسان هر راهي را که به صلح منتهي مي شود در پيش گيرد، « وَتَتَّقُواْ» و با انجام چيزهايي که به آن دستور داده شده ايد، و ترک آنچه که از آن نهي شده ايد، و با صبر کردن بر آنچه خدا برايتان مقدّر نموده است، از خدا بترسيد، « فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا» همانا خداوند آمرزگار مهربان است و گناهاني را که مرتکب شده ايد و کوتاهي هايي را که در انجام واجبات از شما سرزده است، مي آمرزد. و همان طور که شما با همسرانتان مهرباني مي کنيد و بر آنها ترحم مي نماييد خداوند نيز به شما رحم مي فرمايد.

آيه ي 130:

وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِّن سَعَتِهِ وَكَانَ اللّهُ وَاسِعًا حَكِيمًا ؛ و اگر آن  دو از يکديگر جدا شوند خدا هر دو را به  کمال  فضل  خويش  بي   نيازسازد که  خدا گشايش  دهنده  و حکيم  است.

اين حالت سوم ميان زن و شوهر است، پس زماني که زن و مرد نتوانستند با هم به توافق برسند در اين صورت جدايي و طلاق اشکالي ندارد.

بنابراين خداوند فرمود:« وَإِن يَتَفَرَّقَا» و اگر به سبب طلاق يا فسخ يا خلع و غيره از همديگر جدا شدند، « يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِّن سَعَتِهِ» خداوند هريک از زن و شوهر را از فضل و احسان گسترده و فراگيرش بي نياز مي کند، پس شوهر را با زني ديگر و بهتر از زن اولي بي نياز مي کند، و زن را از فضل و احسان خويش بي نياز مي نمايد. وگرچه چهره او از شوهرش قطع شده است، اما روزي او بر خدايي است که متکلف روزي تمام مردم است، خداوندي که مصالح و منافع همه را تامين مي نمايد. و شايد خداوند شوهري بهتر به وي ببخشد.

« وَكَانَ اللّهُ وَاسِعًا» و خداوند داراي فضل فراوان و رحمت گسترده مي باشد، و رحمت و احسانش به اندازه علم و دانش بي پايانش است، با اين وجود خداوند « حَكِيمًا» به خاطر حکمت خويش روزي مي دهد و طبق حکمت خويش از رسيدن احسان خود به بعضي جلوگيري مي نمايد.

پس هرگاه حکمت او اقتضا کند که برخي از بندگانش را به خاطر سببي که در آنان مي باشد از احسان و لطف خويش منع کند، بنابر عدل و حکمت خود آنان را از احسان خويش محروم مي گرداند.

ايه ي 132-131:

وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُواْ اللّهَ وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيًّا حَمِيدًا ؛ از آن  خداست  آنچه  در آسمانها و زمين  است   و هر آينه  اهل  کتاب  را  که پيش ، از شما بودند و نيز شما را سفارش  کرديم  که  از خدا بترسيد ، اگر  هم کفر ورزيد باز هم  آنچه  در آسمانها و آنچه  در زمين  است  متعلق  به   خداست  واوست  بي  نياز و در خور ستايش.

وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً ؛ و از آن  خداست  آنچه  در آسمانها و زمين  است  ، و خدا کارسازي  را کافي   است.

خداوند متعال از پادشاهي بزرگ و گستردگي ملک خويش خبر مي دهد، و وجود اين ملک عظيم مستلزم آن است که خداوند هر طور بخواهد در آن تصرف نمايد؛ تصرف تقديري و تصرف شرعي. تصرف شرعي ِ خداوند آن است که گذشتگان و آيندگان اهل کتاب هاي آسماني را توصيه نمود که تقوا داشته باشند، اين وصيت پاداش دادن به کسي است که اين توصيه را عملي نمايد. همچنانکه در برگيرنده ي عقاب و عذاب دردناکي است براي کسي که آن را اهمال و ضايع گرداند. بنابراين فرمود:« وَإِن تَكْفُرُواْ» . و اگر کفر بورزيد، و تقواي الهي را نداشته باشيد، و چيزهايي را براي خدا شريک  گردانيد که خداوند بر صحّت آن دليلي نازل نفرموده است، جز به خودتان به کسي ديگر زيان نمي رسانيد، و هيچ زياني به خداوند نمي رسد و از پادشاهي او چيزي کم نمي شود. و او بندگاني دارد که از شما بهتر و برتر و بيشترند و از  او  اطاعت مي کنند و در برابر دستوراتش فروتن و تسليم هستند. بنابراني به دنبال آن فرمود:« وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيًّا حَمِيدًا» و اگر کفر بورزيد، پس همانا آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست، و خداوند بي نياز و ستوده است. و او داراي سخاوت و بخشش کامل و نيکوکاري فراگير مي باشد که از خزانه هاي رحمت او سرچشمه مي گيرد، و رحمت  او هرگز کاهش پيدا نمي کند، هرچند که بصورت شبانه روزي از آن ببخشد.

و اگراهل آسمانها و زمين همه جمع شوند و هريک به اندازه دلخواهش از خدا بخواهد و به آن نيز برسد، چيزي از ملک خدا کم نمي شود، چون خداوند بخشنده و بزرگوار و دارنده است. بخشش او يک کلام و عذابش نيز يک کلام است، و هرگاه چيزي را بخواهد به آن مي فرمايد: پديد بيا، پس پديد مي آيد. او داراي تمامي صفات  کمال است، زيرا اگر در او کمبودي بود، به رشد و کمال نياز پيدا مي کرد، در حاليکه او داراي هر صفت کمالي است. و از کمال بي نيازي او اين است که در اداره ملکش همسر و فرزند و شريکي بر نگرفته، و پشتيبان و ياوري ندارد تا  او را در تدبير آن ياري دهد. و از کمال بي نيازي اش اين است که جهان هستي در تمام احوال به او نياز دارد، و همه موجودات نيازهاي کوچک و بزرگ خود را از او مي خواهند و خداوند خواسته هايشان را برآورده مي کند و آنها را بي نياز و قانع مي گرداند و با لطف و هدايت خويش بر آنها منّت مي گذارد.

«حميد» به معني ستوده، و يکي از نامهاي بزرگ و مبارک الهي، و بيانگر آن است که خداوند شايسته هرنوع ستايش و محبت و بزرگداشتي است، زيرا از صفات ستوده که همان صفات جلال و جمال هستند برخوردار است و نعمت هاي فراواني به آفريدگانش ارزاني داشته است، پس او در هر حالي ستوده است.

قرار گرفتن اين دو اسم بزرگوار در کنار هم بسيار زيباست: « غَنِيًّا حَمِيدًا» خداوند بي نياز و ستوده است، او داراي کمال  بي نيازي و کمال ستودگي است. و قرار گرفتن اين دو نام در کنار يکديگر بيشتر کمال و غناي الهي را به تصوير مي کشد. سپس خداوند تکرار کرد که فرمانروايي و پادشاهي او آنچه را که در آسمانها و زم ين است احاطه  کرده، و او بر هرچيزي وکيل است. يعني خداوند عالم است و امور هستي را بنا بر حکمت و تدبير خويش  اداره مي نمايد، و اين بيانگر کمال وکالت او است.

به درستي که وکالت مستلزم آن است که شخص وکيل نسبت به چيزي که وکالت آن را قبول کرده است شناخت و آگاهي داشته باشد، و بر اجراي آن توانا و نيرومند باشد، و بايد تدبير آن وجه الوکاله بر مبناي حکمت و مصلحت باشد. پس هراندازه در اين زمينه نقص و خللي وجود داشته باشد ناشي از نقص و ضعف وکيل است. و خداوند متعال از هر کمبود و نقصي پاک و مبّرا است.

آيه ي 134-133:

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللّهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيرًا ؛ اي  مردم  ، اگر او بخواهد همه  شما را از ميان  مي  برد و مردمي  ديگر را  مي آورد ، که  خدا بر اين  کار قادر است.

مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا بَصِيرًا ؛ هر کس  که  پاداش  اينجهاني  را مي  طلبد بداند که  پاداش  اينجهاني  و  آنجهاني  در نزد خداست  و او شنوا و بيناست.

او بي نياز و ستوده، و داراي قدرتي کامل و اراده اي بيکران مي باشد. « إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ» اي مردم! اگر خداوند بخواهد شما را از ميان مي برد و کساني ديگر را مي آورد که از شما فرمانبرداتر و بهتر باشند. اين تهديدي است براي مردم به خاطر پايداري آنها بر کفر، و رويگردانيشان از پروردگارشان، زيرا اگر آنها از خدا اطاعت نکنند، خداوند باکي ندارد و به آنها توجهي نمي نمايد، ولي به آنان فرصت و مهلت مي دهد، اما آنها را فراموش نمي کند و به حال خودشان رها نمي سازد.

سپس خداوند خبر داد که هرکس اراده اي پست داشته باشد، و تمام همّ و غمش به دنيا و لذايذ آن معطوف گردد و ميل و رغبتي به آخرت نداشته باشد، به راست يکه تلاش و نظر او کوتاه است، و از پاداش دنيا جز آنچه که خداوند براي او نوشته است به دست نمي آورد. زيرا خداوند متعال مالک همه جهان هستي است ، خداوندي که پاداش دنيا و آخرت در دست اوست و بايد براي به دست آوردن پاداش هر دو سرا از او کمک گرفت، زيرا آنچه نزد اوست جز با فرمان بردن از وي به دست نمي آيد، و امور ديني و دنيوي مگر با کمک خواستن از او و اظهار تضرّع و نياز به درگاهش به دست نخواهد آمد.

و خداوند بنا بر حکمت خويش بعضي را خوار مي گرداند، و بعضي را بر انجام اعمال شايست توفيق مي دهد، عده اي را از برکات خويش بهره مند مي سازد، و عده اي را از آن محروم مي گرداند. بنابراين فرمود:« وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا بَصِيرًا» و خداوند شنوا و بيناست.

آيه ي 135:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقَيرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، به  عدالت  فرمانروا باشيد و براي  خدا، شهادت  دهيد ، هر چند به  زيان  خود يا پدر و مادر يا خويشاوندان  شما چه   توانگر و چه  درويش  بوده  باشد  زيرا خدا به  آن  دو سزاوارتر است   پس   ، از هواي  نفس  پيروي  مکنيد تا از شهادت  حق  عدول  کنيد  چه  زبان  بازي   کنيد يااز آن  اعراض  کنيد ، خدا به  هر چه  مي  کنيد آگاه  است.

سپس خداوند متعال بندگان مومنش را دستور مي دهد تا « قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ» باشند. «قوّام» صيغه مبالغه است ، يعني در همه حالات بر اقامه قسط و دادگري مواظب باشيد. قسط يعني عدالت پيشه کردن در اداي حقوق خدا و حقوق بندگانش. دادگري در حقوق خدا اين است که از نعمت هاي خدا در راستاي نافرماني او استفاده نشود، بلکه نعمت ها را تنها در راه انسانها آن است که همه حقوقي را که بر عهده تو دارند ادا کني، همان طور که حقوق خود را از ديگران مطالبه مي کني.

پس بايد نفقه هاي واجب و بدهي ها را بپردازي، و با مردم به گونه اي نيکو رفتار کني، همانگونه که دوست داري با رفتار و اخلاق خوب با تو رفتار کنند، و در مقابل نيکي که با آنان مي کني شما را پاداش نيک دهند.

دادگري گفتار و گويند يکي از بزرگترين  انواع دادگري است. پس نبايد به خاطر خويشاوندي با يکي از دو متخاصمين و يا به خاطر تمايل بيشتر نسبت به يکي از آنها، به نفع يکي از دو متخاصم قضاوت شود، بلکه بايد در ميان آن دو به عدالت و دادگري حکم گردد. و يکي از مصاديق دادگري، اداي گواهي و شهادتي است که نزد تو است، پس حتي  اگر آن گواهي و شهادت به زيان دوستان يا به زيان خودت باشد بايد آن را ادا کني. بنابراين فرمود: « شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقَيرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا» ثروتمند را به خاطر ثروتش رعايت نکنيد، و به خاطر ابراز محبت نسبت به فقير، رعايت حال او را نکنيد و چنان نپنداريد که اين ترحم و ابراز محبت به نفع اوست بلکه به حق گواهي دهيد، و مهم نيست به زيان چه کسي باشد.

برپا داشتن عدالت و دادگري از بزرگترين کارهاست، و اين بيانگر ديانت و پرهيزگاري کسي است که آن را پيشه خود نموده است. و بر جايگاه رفيع او در اسلام دلالت مي نمايد. پس کسي که خيرخواه خودش است و مي خواهد نجات يابد، بايد بي نهايت به دادگري توجه داشته باشد و همواره آن را مدّ نظر خويش قرار دهد.

و بايد هر چيزي را که او را از عمل به  عدالت باز دارد از خودش دور نمايد. و بزرگترين مانع در راستاي اقامه دادگري و عدالت، پيروي از هوي و هوس است. بنابراين خداوند به دوري جستن از اين مانع تذکر داد و فرمود:« فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ» از شهوات خود که مخالف حق است پيروي نکنيد، زيرا اگر از آن پيروي کنيد از حق منحرف شده و از اقامه عدالت و دادگري باز مي مانيد، چرا که هوي و هوس بينش و بصيرت آدمي را کور مي گرداند، تا جايي که حق را باطل مي بيند، و باطل را حق مي پندارد. يا اينکه حق را مي شناسد اما آن را به خاطر تبعيت از هواي نفس ترک مي کند. پس هرکس از شرّ هوي و هوس خود سالم بماند، حق را دريافته و به راه راست هدايت شده است.

پس از آنکه بيان کرد که قيام به دادگري و عدالت واجب است، از مخالفت باين اصل نيز نهي نمود، و آن عبادت است از؛ پيچاندن زبان در شهادت، حق کشي، و تحريف کردن سخن، به صورت جزئي و يا به صورت کلي. تحريف شهادت، و کامل ادا نکردن، و تاويل نمودن آن نيز در اين موضوع داخل  است و همه موارد مذکور پيچاندن زبان در شهادت محسوب مي شوند، زيرا انحراف از حق است.

« أَوْ تُعْرِضُواْ» و اگر دادگري را ترک کنيد، مثلا شاهد از اداي شهادت خود امتناع ورزد و حاکم، حکمي را که بايد صادر کند صادر نکند، « فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» همانا خداوند آنچه را که انجام مي دهيد احاطه نموده است و کارهاي پوشيده و آشکار شما را مي داند. و اين تهديدي سخت است براي کسي که از اداي حق زبان مي پيچاند، يا از آن رويگرداني مي کند. و به طريق اولي اين تهديد متوجه کسي است که به ناحق حکم مي نمايد، يا به دروغ گواهي ميدهد، زيرا جنايت او بزرگتر است، چون دو نفر اول حق را ترک کرده  اند، اما او حق را ترک کرده و باطل را برپا داشته است.

آيه ي 136:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِيَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، به  خدا و پيامبرش  و اين  کتاب  که  بر، پيامبرش  نازل  کرده  و آن  کتاب  که  پيش  از آن  نازل  کرده  ، به  حقيقت   ايمان  بياوريد  و هر که  به  خدا و فرشتگانش  و کتابهايش  و پيامبرانش  و  به  روزقيامت  کافر شود سخت  در گمراهي  افتاده  است.

بدان که امر و دستور دو گونه است: زيرا امر يا  متوجه کسي است که در آن حکم داخل نيست و به هيچ چيزي از اوصاف آن متصف نمي باشد. در اين حالت دستور دادن به چنين فردي به منزله دستور به وارد شدن بدان حکم است. مانند اينکه کسي مومن نباشد و به ايمان دستور داده شود، همانطور که خداوند متعال فرموده است:

« يأَيهَا الَّذِينَ أُوتُوا الکِتَبَ ءَامِنُوا بِمَا نَزَّلنَا مُصَدِقَا لِّمَا مَعَکُم» اي اهل کتاب! به آنچه ما نازل کرده ايم و تصديق کننده چيزي است که با خود داريد ايمان بياوريد.

يا اينکه دستور متوجه کسي مي گردد که در آن داخل است. امر در چنين حالتي بدان جهت است تا آنچه را که انجام داده است تصحيح کند، و چيزي را که ندارد به دست آورد. از آن جمله است فرماني که خداوند در اين آيه بيان داشته و مومنان را به ايمان آوردن فرمان داده است. اين امر مقتضي آن است که مومنان ايمانشان را تصحيح و تجديد نمايند و آن را با اخلاص بيارايند، و از همه چيزهايي که ايمان را دچار نقصان مي کند توبه کنند.

نيز اقتضا مي کند که مومنن آنچه را ندارد از قبيل علوم ايماني و اعمال آن کسب کند. زيرا هرگاه نص و عبارتي به او رسيد و معني اش را فهميد و به آن اعتقاد داشت، اين جزو  همان ايماني است که به آن فرمان داده شده است. همچنين بقيه ي اعمال ظاهري و باطني بخشي از ايمان مي باشند. همانطور که نصوص فراواني نيز بر آن دلالت کرده و سلف امت بر آن اجماع نموده اند.

و اين روند بايد تا دم مرگ استمرار داشته باشد.  همانطور که خداوند متعال فرموده است: « يأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوهُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسلِمُون» اي کساني که ايمان آورده ايد! آنگونه که شايسته پرهيزگاري از خدا است از وي بترسيد، و نميريد مگر اينکه مسلمان باشيد. در اينجا پروردگار به ايمان آوردن به خدا و پيامبرانش، و به قرآن و کتابهاي گذشته فرمان داده است. و ايمان داشتن به همه اينها جزوِ ايمان واجب است، و بنده مومن شمرده نمي شود مگر اينکه به اين موارد ايمان داشته باشد، و مواردي را که به تفصيل به او نرسيده است بايد به صورت اجمالي به آن ايمان داشته باشد. و به آنچه که به صورت تفصيلي به او رسيده است بايد به طور تفصيلي ايمان داشته باشد. پس هرکس از چنين ايماني که به داشتن آن امر شده است برخوردار باشد هدايت يافته و نجات پيدا مي کند.

« وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا» وهرکس به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبرانش و روز آخرت کفر بورزد به راستي بسي گمراه گشته است، و چه گمراهي شديدتر از گمراهي کسي که راه مستقيم هدايت را ترک کند و راهي را که به عذاب دردناک مي انجامد در پيش بگيرد؟ و بدان که کفر ورزيدن به يکي از امور مذکور  به مثابه کفر ورزيدن به همه آنها است، چون اين امور با يکديگر مرتبط هستند و با اعتقاد به برخي و کفر ورزيدن به برخي ديگر، ايمان محقّق نمي شود. سپس خداوند فرمود:

آيه ي 137:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً ؛ هر آينه  خداوند آنان  را که  ايمان  آوردند سپس  کافر شدند و باز ايمان   آوردند ، سپس  کافر شدند و به  کفر خويش  افزودند نخواهد آمرزيد و به  راه   راست  هدايت  نخواهد کرد.

هرکس که پس از ايمان آوردن مکررا کافر شود؛ به گونه اي که هدايت يابد سپس گمراه گردد، و بنگرد سپس کور شود، و ايمان آوَرَد سپس کفر ورزد و کفرش را ادامه داده و بر آن بيافزايد، همانا او از توفيق الهي و هدايت شدن به راست ترين راه و از مغفرت وي دور است، چون او از بزرگترين مانعي که مغفرت الهي را از آدمي دريغ مي دارد برخوردار مي باشد، زيرا کفر تبديل به سرشت و طبيعت او شده و از وي دور نمي شود، و سزاي آن را نيز مي چشد. همانطور که خداوند متعال فرموده است:« فَلمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم» وقتي منحرف شدند، خداوند نيز دلهايشان را منحرف گردانيد. « وَنُقَلِّبُ أَفئِدَتَهُم وَأبصَرَهُم کَمَا لَم يومِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و ما دلها و چشمايان را دگرگون مي کنيم، همانطور که بار اول به آن ايمان نياوردند. اين آيه دلالت مي نمايد که آنها اگر به کفرشان نيفزايند و به ايمان بازگردند و ناسپاسي و کمفري را که بر آن بوده اند رها کنند، خداوند آنها را مي آمرزد، گرچه آنها چندين بار مرتد شده باشند. اين حکم در مورد کفر است، پس گناهان ديگري که از کفر پايين ترند اگر بنده آنها را تکرار کند، سپس توبه نمايد و به سوي خدا باز گردد، به طريق اولي خداوند او را مي آمرزد.

آيه ي 139-138:

بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ؛ منافقان  را بشارت  ده  که  عذابي  دردآور برايشان  آماده  شده  است.

الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا ؛ کساني  که  به  جاي  مؤمنان  کافران  را به  دوستي  بر مي  گزينند ، آيا عزت  و، توانايي  را نزد آنان  مي  جويند ، در حالي  که  عزت  به  تمامي  از آن  خداست  ?

مژده در کار خوب بکار برده مي شود، اما در کارهاي بد و در تهديدات بصورت مقّيد به کار مي رود، همان طور که در اين آيه به صورت مقّيد به کار رفته است. خداوند متعال مي فرمايد:« بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ » کساني را که اسلام را اظهار نمودند و کفر را پنهان کردند، به بدترين و زشت ترين خبر بشارت ده، و آن عذابِ دردناک است . و اين به سبب محبت و دوستيشان با کافران و ياري کردن آنان، و ترک دوستي با مومنان است.

پس چه چيزي آنها را به اين کار وادار کرده است؟ آيا مي خواهند عزّت را نزد کافران بجويند؟ حالت منافقان اين گونه است که آنها نسبت به خدا  گمان بد دارند و بعيد مي دانند که خداوند بندگان مومنش را ياري کند. آنها اسبابي را که نزد کافران است ملاحظه نموده و نگاهشان فراتر از آن را نمي بيند.

پس کافران را به دوستي گرفته و آنها را مايه عزّت و قدرت و پيروزي خود مي دانند. در حالي که عزّت و قدرت جملگي از آن خداست، زيرا پيشاني بندگان در دست اوست و خواست الهي در مورد آنان نافذ و جاري است . و خداوند متعال متعهد شده است که دينش را نصرت و بندگان مومنش را ياري دهد، گرچه گاهي به خاطر آزمايش  هايي که بندگانش را در بوته آن قرار مي دهد، دشمنان را براي مدت زماني بر آنها چيره مي گرداند، اما سرانجامِ نيک از آن مومنان است. در اين آيه خداوند به شدت مسلمانان را از دوستي با کفار و دوستي نکردن با مومنان برحذر داشته و آنان را از سرانجام وخيم اين کار  ترسانده و فرموده است؛ دوستي با کفار از صفات منافقان است . در اين آيه اشاره شده که ايمان مقتضي آن است مومن با مومنان محبت بورزد، و کينه و عداوت کافران را در دل داشته باشد.

آيه ي 141-140:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا ؛ و از اين  پيش  ، در اين  کتاب  بر شما نازل  کرده  ايم  که  چون  شنيديد  کساني  آيات  خدا را انکار مي  کنند و آن  را به  ريشخند مي  گيرند با آنان   منشينيد تا آنگاه  که  به  سخني  ديگر پردازند  و گر نه  شما نيز همانند آنها  خواهيد بود  و خدا همه  منافقان  و کافران  را در جهنم  گرد مي  آورد.

الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ؛ کساني  که  همواره  مواظب  شما هستند  پس  اگر از جانب  خدا فتحي   نصيبتان ، شود ، مي  گويند : مگر ما همراه  شما نبوديم  ? و اگر پيروزي  نصيب   کافران  شود ، مي  گويند : آيا نه  چنان  بود که  بر شما غلبه  يافته  بوديم  و  مؤمنان  را از آسيب  رساندن  به  شما باز داشتيم  ? در روز قيامت  خدا ميان   شما حکم  مي کند و او هرگز براي  کافران  به  زيان  مسلمانان  راهي  نگشوده  است.

خداوند در آنچه که بر شما نازل فرموده است، حکم شرعي حضور در مجالس کفر و گناه را برايتان بيان کرده است.

« أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا» که هرگاه شنيديد به آيات خدا کفر ورزيده، و به آن توهين مي شود. زيرا بر هر مکلفي واجب است که به آيات خدا ايمان بياوريد، و آن را تعظيم نموده و مورد تکريم قرار دهد. و هدف نهايي از نازل شدن آيات خدا همين است، و اين چيزي است که خداوند بندگان را به خاطر آن آفريده است.

پس ضد ايماان به آيات خدا، کفر ورزيدن به آن است، و ضد تعظيم، مسخره کردن و توهين و تحقير است، و مجادله کافران و منافقان براي باطل کردن آيات خدا و ياري کردن کفرشان از اين مقوله است، همچنين همه بدعت گذاران در ليست  کساني قرار مي گيرند که آيات خدا را به تمسخر گرفته و به آن  اهانت مي کنند، و استدلال آنها بر عقيده باطلشان به مثابه توهين به آيات خداست،زيرا آيات خدا جز بر حق دلالت نمي کند، و سراسر صداقت و راستي است. و حاضر شدن در مجالس گناه و فسا د که در آن به اوامر و نواهي خدا توهين مي شود و حدود و مرزهايي که خدا براي بندگانش تعيين کرده است شکسته مي شود، در اين باب جاي مي گيرد.

و تا زماني از نشستن با آنها نهي شده است که از توهين و تمسخر به آيات خدا باز آيند، « حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» و به سخني غير از کفر ورزيدن به آيات خدا و توهين به آنها بپردازند.

« إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ» اگر با آنها در چنين مجالسي بنشينيد، شما هم مثل آنها هستيد، زيرا به کفر و توهين آنها راضي شده ايد، و کسي که به انجام گناه راضي باشد مانند کسي است که گناه را انجام داده است. خلاصه مطلب اين است که هرکس در مجلسي حاضر شود که در آن معصيت و نافرماني خدا انجام مي گيرد، اگر توانايي داشته باشد بايد اعتراض کند، و در صورت عدم توانايي بايد آنجا را ترک نمايد.

« إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا» همانا خداوند همگي منافقان و کافران را در جهنم گرد مي آورد،  همانطور که همه بر کفر گرد آمده بودند و با هم دوستي مي کردند. و دوستي منافقان با مومنان که يک دوستي ظاهري بود، به آنها سودي نمي دهد، همان طور که خداوند متعال فرموده است:« يومَ يقُولُ المُنَفِقُونَ  وَالمُنَفِقَتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظُروُنَا نَقتَبس مِن نُّورِکُم» روزي که زنان و مردان منافق به مومنان مي گويند: به ما بنگريد تا از نورتان اندکي برگيريم.»

سپس دوستي منافقان با کافران، و دشمني آنان را با مومنان بيان نمود و فرمود:« الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ» همانا که منتظرند تا به شما خير يا شري نايل آييد، و آنها برحسب نفاقشان براي هر حالتي جوابي آماده کرده اند.

« فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ» پس اگر از جانب خدا پيروزي نصيب شما گردد، مي گويند: مگر ما با شما نبوديم؟ پس آنها اظهار مي کنند که در ظاهر و باطن با مومنان هستند تا از عيب جويي و سرزنش و طعنه در امان بمانند، و در تقسيم غنايم با مومنان شريک شوند و از طريق مومنان پيروزي و موفقيت را به دست آورند.

« وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ» و اگر کافران بهره اي داشته باشند. نفرمود: اگر پيروز شوند، زيرا  کافران به چنين پيروزيي دست نمي يابند که سرآغازي براي پيروزي هميشگي آنان باشد. بلکه تنها چيزي که عايد آنان مي شود بهره اي ناپايدار است، و اين براساس حکمتي از جانب پروردگار مي باشد. پس وقتي که کافران بهره اي ببرند، « قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ» به آنها مي گويند: مگر ما نبوديم که مي توانستيم بر شما چيره شويم؟ « َنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ» مگر  ما نبوديم که شما را در برابر مومنان حمايت مي کرديم؟ يعني آنان نزد کافران چنان وانمود مي کردند که : از ضربه زدن به شما  امتناع ورزيديم در حالي که  توانايي انجام آن کار را داشتيم. و شما را در مقابل مومنان حمايت نموديم به گونه اي که در مسير نابودي آنان گام برداشتيم و آنها را نسبت به جنگ با شما بي علاقه و رغبت گردانديم و دشمنان را عليه آنان ياري نموديم و..

«فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » پس خداوند روز قيامت در ميان شما داوري کرده و به مومناني که در ظاهر و باطن مومن بوده اند بهشت عطا مي کند، و مردان و زنان مستحق و مشرک را عذاب مي دهد.

« وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً » و هرگز خداوند کافران را بر مومنان مسلط و چيره نمي گرداند ، بلکه  همواره گروهي از مومنان که بر حق مي با شند پيروز هستند، و هرکس با آنها مخالفت ورزد و درصدد خوار کردنشان برآيد زياني به آنان نمي رساند.

و خداوند همواره اسباب پيروزي را براي مومنان فراهم مي کند و سلطه کافران را بر آنها نمي پذيرد، و اين امري عيان و مشهود است. حتي برخي از مسلمين که گروههاي کافر بر آنها فرمانروايي مي کنند، حقوقشان محترم شمرده شده و به دينشان تعرض نمي کنند، و مسلمين نزد آنها حقير و خوار نيستند، بلکه از احترام و عزّت  کامل برخوردارند. پس خداوند را در ظاهر و  باطن و اول و آخر سپاس مي گوئيم.

آيه ي 143-142:

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِيلاً ؛ منافقان  خدا را فريب  مي  دهند ، و حال  آنکه  خدا آنها را فريب  مي  دهد و، چون  به  نماز برخيزند با اکراه  و کاهلي  برخيزند و براي  خودنمايي  نماز  کنند و در نماز جز اندکي  خداي  را ياد نکنند.

مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَـؤُلاء وَلاَ إِلَى هَـؤُلاء وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً؛ سرگشتگان  ميان  کفر و ايمانند : نه  با اينان  و نه  با آنان   آن  که  خدا  گمراهش  کند هيچ  راهي  براي  او نخواهي  يافت.

خداوند از صفات زشت و نشانه هاي بد منافقان خبر داده و مي فرمايد: شيوه منافقان فريب دادن خداست. و اين بدان سبب است که آنان به ايمان تظاهر کردند و کفر را پنهان داشتند و چنان پنداشتند که اين کار بر خدا مخفي مي ماند و آن را نمي داند و آن را براي بندگانش آشکار مي سازد، حال آنکه خداوند فريب دهنده ي آنان است. پس برخورداري از چنين حالتي و ادامه دادن آن به مثابه ي گول زدن خودشان است. و چه فريب خورده است کسي که تلاشي را انجام دهد اما سرانجام به خواري و ذلت و محروميت دچار گردد! و اين کار بر بي خردي چنين شخصي دلالت مي نمايد، زيرا او گناه را انجام مي دهد ولي آن را نيکو مي بيند و عين خردمندي و هوشياري مي پندارد. خدايا! جهالت و خواري چه بلاي بزرگي است!

از جمله مواردي که خداوند مي خواهد آنان را در قيامت فريب دهد اين است :« يومَ يقُولُ المُنَفِقُونَ وَالمُنَفِقَتُ لِلَّذينَ ءَامَنُوا انظُرُونَا نَقتَبِس مِن نُّورِکُم قِيلَ ارجِعُوا وَزآءَکُم فَالتَمِسُوا نُورَاَ فَضُربَ بَينَهُم بِسُورِ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحمَةُ وَظَهرِهُ مِن قِبَلهِ العَذَابُ ، ينَادُونَهمُ أَلَم نَکُن مَّعَکُم» روزي که زنان و مردان منافق به مومنان مي گويند:« به ما بنگريد، تا از روشنايي و نورتان براي خود اندکي برگيريم» ، به آنان گفته مي شود:« به پشت سرتان برگرديد، و نوري را بجوئيد.» پس آنگاه ميان آنها و مومنان ديواري زده مي شود که دروازه ي دارد؛ داخلش رحمت و ظاهرش عذاب است، منافقان آنان را صدا مي زنند:« آيا ما با شما نبوديم»؟

از جمله صفتهاي منافقان اين است که « وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ» هرگاه به نماز مي ايستند، که بزرگترين عبادت عملي است، « قَامُواْ كُسَالَى» با سستي و تنبلي به نماز مي ايستند، و آن را بر خود سخت و دشوار مي بينند، و در انجام آن احساس خستگي و رنج مي کنند. تنبلي و سستي آنان بدان خاطر است که دلهايشان به نماز علاقه ندارد، و اگر دلهاي آنان از علاقه به خدا و آنچه نزد خداست، و از ايمان تهي نبود، تنبلي و سستي به آنان روي نمي آورد.

« يُرَآؤُونَ النَّاسَ» باطن و اندرون رياکارانه ي دارند، و فقط به خاطر «ريا» کاري را انجام مي دهند، و هدفشان از انجام اعمال اين است که مردم آنها را ببينند و آنها را  احترام کنند. آنها اعمال را مخلصانه براي خدا انجام نمي دهند. بنابراين « لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِيلاً » خدا را جز اندکي ياد نمي کنند، زيرا دلهايشان سرشار از ريا است، و جز مومني که قلبش سرشار از محبت خداست، و شکوه و عظمت الهي تمامي دلش را فرا گرفته است نمي تواند خدا را ياد کند و بر آن پايدار باشد.

« مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَـؤُلاء وَلاَ إِلَى هَـؤُلاء» ميان مومنان و کافران سرگشته و حيرانند، پس ظاهر و باطنشان، همزمان نه با مومنان است و نه با مشرکان، چرا که در باطن با کافران هستند و در ظاهر با مومنان، و اين بزرگترين حد گمراهي است. بنابراين فرمود: « وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلا» و خدا هرکس را که گمراه کند راهي براي هدايتش، و وسيله اي براي رهايي اش از گمراهي نخواهي يافت، زيرا در رحمت به روي او بسته شده، و عذاب  او را فرا گرفته است.

بيان اين صفات مذموم و زشت بر اين دلالت مي نمايدکه مومنان  به ضد آن يعني به راستگويي و اخلاصِ در ظاهر و باطن متصف هستند، و در نماز و عبادات و ذکر خدا با نشاط و سرِحال مي باشند و خداوند آنها را هدايت نموده و به در پيش گرفتن راه راست موفق مي گرداند. پس فرد خردمند بايد اين دو مسير را بر خود عرضه نمايد، و هرکدام را که برايش بهتر است برگزيند.

آيه ي 144:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا ؛ اي  کساني  که  ايمان  آورده  ايد ، به  جاي  مؤمنان  کافران  را به  دوستي  مگيريد آيا کاري  مي  کنيد که  براي  خدا به  زيان  خود حجتي  آشکار پديد آريد  ?

خداوند متعال بيان داشت که يکي از صفتهاي منافقان اين است که کافران را به جاي مومنان به دوستي مي گيرند، پس بندگان مومنش را برحذر داشت از اينکه در اين صفت به منافقان شباهت پيدا کنند، زيرا دوستي با  کافران سبب مي شود، « أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا» تا دليل روشني به دست خدا بدهيد که شما را عذاب بدهد. خداوند ما را از دوستي با کافران برحذر داشته و ما را از مفاسدي که دوستي با آنان در بر دارد آگاه نموده است. پس ،دوستي با کافران باعث گرفتار شدن به عذاب الهي است. و اين آيه مبين آن است که خداوند هيچ کسي را قبل از اينکه حجت و دليل بر او اقامه شود  عذاب نمي دهد. نيز در اين آيه مسلمانان از ارتکاب گناه برحذر داشته شده اند، زيرا کسي که گناه انجام مي دهد، دليل آشکاري عليه خود اقامه مي کند.

آيه ي 147-145:

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا ؛ هر آينه  منافقان  در فروترين  طبقات  آتش  هستند و هرگز برايشان  ياوري ، نمي يابي.

إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَاعْتَصَمُواْ بِاللّهِ وَأَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلّهِ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ مگر آنان  که  توبه  کرده  اند و از تباهي  باز آمده  اند و به  خدا توسل   جسته اند و براي  خدا از روي  اخلاص  به  دين  گرويده  اند  اينان  در زمره  مؤمنانندو خدا به  مؤمنان  اجري  عظيم  خواهد داد.

مَّا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنتُمْ وَكَانَ اللّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا؛ چرا خدا شما را عذاب  کند اگر سپاسگزار باشيد و ايمان  آوريد ? در حالي   که  شکر پذير و داناست.

خداوند از سرانجام منافقان خبر داده و بيان مي کند که آنها در اعماق جهنم و در پايين ترين طبقات عذاب و بدترين حالت هاي آن قرار دارند. پس آنها پايين تر از کافران بسر مي برند، زيرا آنان در کفر ورزيدن مشارکت داشتند، و اضافه بر اين، با مومنان از راه مکر و فريب و دشمني در آمدند و در اين کار شگردهاي عجيب و غريبي بکار بردند که کمتر کسي از نيات پليد آنان اطلاع حاصل مي کرد. آنان طوري عمل مي کردند که احکام اسلام بر آنها جاري گردد، و خود را مستحق چيزهايي قرار مي دادند که مستحق آن نبودند. پس با اين کار سزاوار سخت ترين عذاب گرديدند.

آنها هيچ نجات دهنده و ياوري نخواهند داشت که بخشي از عذاب را از آنان دور نمايد. و اين حکم شامل حال هر منافقي است.

« إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ» مگر کساني که خداوند به آنان توفيق داده که از گناهانشان توبه کنند. « وَأَصْلَحُواْ» و ظاهر و باطن خود را اصلاح کرده اند. « وَاعْتَصَمُواْ بِاللّهِ» و به دين خدا چنگ زده، و براي جلب منافع و دور کردن زيان از خود به او پناه برده اند. « وَأَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلّهِ» و دينشان را که اسلام و ايمان و احسان است براي خدا خالص نموده اند.

پس هدف آنان از اعمال ظاهري و باطني جلب رضاي خدا بوده و از ريا و نفاق سالم مانده اند.

و هرکس که به اين صفات متصف باشد، « فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» ايشان در دنيا و دوزخ و روز قيامت با مومنان خواهند بود.« وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا » و خداوند به آنان پاداشي بزرگ خواهد داد، که ماهيت و وسعت آن را کسي جز خدا نمي  داند. نعمت هايي را به آنان مي دهد که هيچ چشمي آن را نديده و هيچ گوشي آن را نشنيده و به دل هيچ انساني خطور نکرده است.

بنگر که خداوند چگونه اعتصام و اخلاص را به طور ويژه بيان نمود، با اينکه اعتصام و اخلاص در جمله« وَأَصْلَحُواْ» داخل است، زيرا اعتصام و اخلاص بخشي از اصلاح و خودسازي  است، چون مومن شديدا به توشه اعتصام و اخلاص نياز دارد، به ويژه در اين مقام دشوار که نفاق در دلها جاي گرفته  است و جز با اعتصام و چنگ زدن به خدا و پناه بردن به وي و دراز کردن دست نياز به سوي او نمي توان آن را از بين برد. و اخلاص کاملا با نفاق متضاد است.

پس اعتصام و اخلاص را بيان کرد چون داراي فضيلت و برتري هستند، و اعمال ظاهر و باطن به آن دو بستگي دارد، و دراين مقام به شدت به اين دو امر نياز است. و بنگر که خداوند وقتي که بيان

نمود اينها با مومنان هستند نفرمود: خداوند به آنان پاداش بزرگي مي دهد، با اينکه سياق جمله در را بطه با آنان است، بلکه فرمود:« وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا » زيرا خداوند در چندين جاي ديگر قرآن اين قاعده را به کار برده است، و آن اينکه هرگاه سياق جمله در رابطه با بيان بعضي از جزئيات باشد، و خداوند بخواهد پاداش يا عذابي بر آن جزئيات مترتب سازد، پاداش يا عذابي که در بين اين «جزئيات»، و «جنسي که در برگيرنده جزئيات مي باشد» مشترک است، همواره پاداش يا عقاب را متوجه « جنس» مي کند نه « جزئيات»، جنسي که هم اين امر جزئي و هم غير از آن را در بر مي گيرد. نيز تا گمان نرود که اين حکم به اين امر جزئي اختصاص دارد. و اين از اسرار شگفت انگيز قرآن است. پس اين گروه از منافقان که توبه کرده و به اصلاح خويشتن پرداخته اند با مومنان هستند و پاداش مومنان به آنان هم مي رسد.

سپس خداوند از کمالِ بي نيازي و گستردگي بردباري و رحمت و احسانش خبر داد و فرمود:« مَّا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنتُمْ» خداوند چه نيازي به عذا شما دارد اگر شکر گذار وي باشيد و  ايمان بياوريد؟! و خداوند قدرشناس و داناست و به کساني که در راه او متحمل دشواري هاي زيادي شده، و آنانکه همواره اهل عمل هستند پاداش بزرگ و احسان گسترده اي عطا مي کند. و هرکس چيزي را به خاطر خدا رها کند خداوند بهتر از آن به او مي دهد.

خداوند به ظاهر و باطن شما و اعمالتان آگاه است و اخلاص و صداقت و يا ضد آن را که در اعمالتان وجود دارد، مي داند. و از شما مي خواهد که توبه کنيد و به سويش بازگرديد. پس چنانچه به سوي او برگرديد، چه نيازي به تعذيب شما دارد؟! زيرا خداوند براي تسکين خود، شما را عذاب نمي ددهد، و از عذاب دادن شما سودي به وي نمي رسد. بلکه گناهکار جز به خود زيان نمي رساند.  همانطور که عمل نيک آدمي فقط به نفع  اوست. و شکر يعني فروتني دل و اعتراف و اقرار به نعمت خدا، و ستايش خدا با زبان، و فرمان برداري از او با اعضاي بدن. شکر يعني اينکه از نعمت هاي خدا در راه نافرماني و ارتکاب گناه استفاده نشود.

آيه 149-148:

لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا؛ خدا بلند کردن  صدا را به  بدگويي  دوست  ندارد ، مگر از آن  کس  که  به  او، ستمي  شده  باشد ، و خدا شنوا و داناست.

إِن تُبْدُواْ خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوَءٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا قَدِيرًا؛ اگر کار نيکي  را به  آشکار انجام  دهيد يا به  پنهان  يا کرداري  ناپسند را  درگذريد ، خدا عفو کننده  و تواناست.

خداوند متعال خبر مي دهد که دوست ندارد انسان ها آشکارا بدگويي کنند. يعني از آن نفرت دارد و آدمي را بر آن مجازات مي نمايد. و اين تمامي گفته هاي بد و ناراحت  کننده از قبيل دشنام، تهمت و ناسزا و امثال آن را در بر مي گيرد، و خداوند از آن نهي کرده و آن را نمي پسندد.

مفهوم آيه دلالت مي نمايد که خداوند سخن نيک و خوب از قبيل ذکر و سخن متين و ملايم را دوست دارد. « إِلاَّ مَن ظُلِمَ» مگر کسي که بر او ستم شده است، پس جايز است کسي را نفرين کند که ستمي را بر او روا داشته است و از او شکايت نمايد و به کسي که آشکارا سخن بد به او گفته است آشکارا سخن بد بگويد. اما نبايد به دروغ  او را به چيزهايي متهم نمايد، بلکه فقط بايد به اندازه ستمي که بر وي رفته است سخن بد بگويد و فقط به کسي بد و بيراه بگويد که به او حرف بد گفته است. با اين وجود، گذشت و مقابله به مقل نکردن بهتر است.

همانطور که خداوند متعال فرموده است:« فَمَن عَفَا وَأَصلَحَ فَأَجرُهُ عَلَي اللَّهِ» پس هرکس گذشت کند و اصلاح نمايد اجر و مزدش بر خداست.

« وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا» و از آن جا که موضوع آيه سخن بد و سخن نيک و سخن مباح بود، خداوند خبر داد که او شنواست و سخنانتان را مي شنود، پس بپرهيزيد از اينکه سخني بر زبان آوريد که پروردگارتان را خشمگين نمايد، و در نتيجه شما را مجازات کند. نيز در اين آيه به گفتن سخن نيک و خوب تشويق شده است. خداوند داناست و به نيتي که گفته هايتان از آن سرچشمه مي گيرد آگاه مي باشد.

سپس خداوند متعال فرمود:« إِن تُبْدُواْ خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ » اگر کار نيکي را آشکار کنيد يا آن را پنهان نماييد، و اين هر کار خوب و سخن نيکو را، ظاهر باشد يا باطن، واجب باشد يا مستحب، در بر مي گيرد. « أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوَءٍ» يا از کسي که نسبت به جسم و جان يا اموال و آبرويتان بدي روا داشته است، چشم بپوشيد و گذشت کنيد، پاداشي که خداوند به شما خواهد داد از نوع عملتان خواهد بود. پس هرکس که به خاطر خدا عفو کند و ببخشد خد اوند از او گذشت مي نمايد و او را مي بخشد. و هرکس که نيکوکاري کند خداوند با او نيکي مي نمايد. بنابراين فرمود: « فَإِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا قَدِيرا» همانا خداوند از لغزش هاي بندگان و گناهان بزرگشان در مي گذرد. پس خداوند عيب هاي آنان را مي پوشاند و با بخشش و گذشت بيکرانش که از قدرت  او سرچشمه مي گيرد با آنان رفتار مي نمايد.

اين آيه ما را راهنمايي مي کند تا در معاني اسما و صفات خداوند بيانديشيم، و اينکه آفرينش و تدبير از آن او، و «خلق» و « امر» نشات گرفته از اسما و صفات او هستند و اسما و صفات خداوند مقتضي « خلق» و « امر» مي باشند. بنابراين احکام، معلوم ايماء حسناي وي مي باشند. همان طور که در اين آيه آمده است.

پس از آنکه از عمل خير و گذشت و چشم پوشي سخن به ميان آورد، ما را به شناخت نامهاي خويش راهنمايي کرد، شناختي که اجر و ثواب بسياري زيادي به همراه دارد.

آيه ي 152-150:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً ؛ کساني  هستند که  به  خدا و پيامبرانش  کافر مي  شوند و مي  خواهند ميان  خداو، پيامبرانش  جدايي  افکنند و مي  گويند که  بعضي  را مي  پذيريم  و بعضي  را نمي  پذيريم  و مي  خواهند در اين  ميانه  راهي  برگزينند.

أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا ؛ اينان  در حقيقت  کافرانند و ما براي  کافران  عذابي  خوارکننده  آماده   ساخته ايم.

وَالَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُوْلَـئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا؛ و کساني  که  به  خدا و پيامبرانش  ايمان  آورده  اند و ميان  پيامبرانش   جدايي  نيفکنده  اند پاداششان  را خدا خواهد داد ، و خدا آمرزنده  و مهربان   است.

در اين جا از دو گروه سخن به ميان آمده است که براي هرکسي معلوم و شناخته شده هستند؛ گروهي که به خدا و همه پيامبران و کتابهايش ايمان دارند، و گروهي که به همه اين موارد کافرند. و گروه سومي باقي مي ماند که به برخي از پيامبران ايمان داشته و به برخي ايمان ندارند و ادعا مي کنند اين راهي است که آنها را از عذاب خدا نجات مي دهد. در حقيقت اين خيالاتي بيش نيست. و اينان مي خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايي بياندازند.

زيرا هرکس واقعا خدا را دوست داشته باشد تمام پيامبرانش را نيز دوست مي دارد، چرا که دوست داشتن پيامبران مکّمل دوست داشتن خداست. و هرکس با يکي از پيامبران خدا دشمني ورزد، به راستي که با خدا و تمامي پيامبران دشمني ورزيده  است، همان طور که خداوند متعال فرموده است:« مَن کَانَ عَدُوّا لِلَّهِ وَمَلَئِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبريلَ وَميکَئلَ فَإِنَ اللَّه عَدُوُ لِلّکفرِينَ» هرکس که دشمن خدا ، فرشتگان، فرستادگان او، جبرئيل و ميکائيل باشد بداند که خداوند قطعا دشمن کافران است.

همچنين هرکس به يکي از پيامبران کفر بورزد، در حقيقت به همه پيامبران کفر ورزيده است. حتي او، به پيامبري که گمان مي برد به وي ايمان دارد نيز کفر ورزيده است. بنابراين فرمود:«  أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا» اينان کافران حقيقي اند. تا گمان نرود که آنها در ميان ايمان و کفر جايگاهي دارند. و دليل کافر بودن آنان حتي به پيامبري که ادعا مي نمايند که به او ايمان دارند اين است که هر دليلي آنها را به ايمان آوردن به کسي که به  او ايمان آورده اند راهنمايي کند،  همان دليل يا بالاتر از آن در رابطه با ايمان آوردن به پيامبري وجود دارد که آنان به وي کفر مي ورزند. و هر شبهه اي که به گمان آنها با آن پيامبري را مورد عيب جويي قرار دهند که به وي کفر ورزيده اند، همان شبهه يا بزرگتر از آن در رابطه با پيامبري که آنها به او ايمان آورده اند وجود دارد.

پس آنچه که آنها را به اين ورطه کشانده است چيزي جز پيروي از آرزو و خواسته هاي نفساني و ادعاي بي دليل نيست، که هرکس مي تواند به مقابله با آن برخيزد. و چون بيان فرمود که حقيقتا آنها کافر هستند، به بيان عذابي پرداخت که همه آنها و هر کافري را فرا مي گيرد . پس فرمود: « وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا» و براي کافران عذاب خوار کننده اي فراهم آورديم. همانطور که آنها از ايمان آوردن به خدا سرباز زدند و تکبير ورزيدند، خداوند نيز آنها را عذاب دردناک و رسواکننده خوار مي نمايد.

« وَالَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ» و کساني که به خدا و پيامبرانش ايمان آوردند و اين متضّمن ايمان آوردن به همه مطالبي است که خداوند در مورد خودش گفته است، کما اينکه متضّمن ايمان آوردن به تمامي اخبار و احکامي است که پيامبران آورده اند. « وَلَمْ يُفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ» و ميان هيچ يک از آنان فرق و تفاوتي نگذاشته ، بلکه به همه پيامبران ايمان آورده اند. پس اين است ايمان حقيقي و يقيني که بر دليل و برهان استوار است. « أُوْلَـئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ» خداوند به هريک از آنان پاداش ايمان و کارهاي شايسته و سخن نيکو و اخلاق زيبايشان را که بر ايمان مترتب است برحسب حالت آنان مي دهد. و شايد راز نسبت دادن پاداش به آنها همين باشد.

« وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا» و خداوند همواره آمرزگار و مهربان است؛ گناهان را مي آمرزد و نيکي ها را مي پذيرد.

آيه ي 161-153:

يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاء فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَلِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِكَ وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِينًا ؛ اهل  کتاب  از تو مي  خواهند که  برايشان  کتابي  از آسمان  نازل  کني ، اينان بزرگ  تر از اين  را از موسي  طلب  کردند و گفتند : خدا را به  آشکار  به  مابنماي   به  سبب  اين  سخن  کفر آميزشان  صاعقه  آنان  را فروگرفت   و  پس  ازآنکه  معجزه  هايي  برايشان  آمده  بود گوساله  اي  را به  خدايي  گرفتند و  ما آنان  را بخشيديم  و موسي  را حجتي  آشکار ارزاني  داشتيم.

وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُواْ فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا ؛ و به  خاطر پيماني  که  با آنها بسته  بوديم  کوه  طور را بر فراز سرشان   بداشتيم  و گفتيم  : سجده  کنان  از آن  در داخل  شويد و در روز شنبه  تجاوز  مکنيد و از ايشان  پيماني  سخت  گرفتيم.

فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بَآيَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِيَاء بِغَيْرِ حَقًّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً ؛ پس  به  سبب  پيمان  شکستنشان  و کافر شدنشان  به  آيات  خدا و به  ناحق ، کشتن پيامبران  و اينکه  گفتند : دلهاي  ما فروبسته  است  ، خدا بر دلهايشان   مهر نهاده  است  و جز اندکي  ايمان  نمي  آورند.

وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا ؛ و نيز به  سبب  کفرشان  و آن  تهمت  بزرگ  که  به  مريم  زدند.

وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا ؛ و نيز بدان  سبب  که  گفتند : ما مسيح  پسر مريم  پيامبر خدا را کشتيم   و، حال  آنکه  آنان  مسيح  را نکشتند و بر دار نکردند بلکه  امر بر ايشان  مشتبه   شد هر آينه  آنان  که  در باره  او اختلاف  مي  کردند خود در ترديد بودند و  به آن  يقين  نداشتند  تنها پيرو گمان  خود بودند و عيسي  را به  يقين  نکشته   بودند.

بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا؛ بلکه  خداوند او را به  نزد خود فرا برد ، که  خدا پيروزمند و حکيم  است.

وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا؛ و هيچ  يک  از اهل  کتاب  نيست  مگر آنکه  پيش  از مرگش  به  او ايمان  آوردو  عيسي  در روز قيامت  به  ايمانشان  گواهي  خواهد داد.

فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيرًا؛ و به  کيفر ستمي  که  يهودان  روا داشتند و انصراف  بسيارشان  از راه  خدا ،، آن  چيزهاي  پاکيزه  را که  بر آنان  حلال  بود ، حرام  کرديم.

وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ و نيز بدان  سبب  که  ربا مي  گرفتند و حال  آنکه  از آن  منع  شده  بودند ، و  اموال  مردم  را به  باطل  مي  خوردند  و ما براي  کافرانشان  عذابي  دردآور  مهياکرده  ايم.

اين خواسته اهل کتاب از پيامبر اکرم، حضرت محمد (ص) بود که از عناد و سرکشي آنها سرچشمه مي گرفت. آنان گفتند: اگر به اين خواسته ما آنگونه که مي خواهيم پاسخ داده شود او را تصديق مي کنند، و گرنه وي را تکذيب خواهند کرد. آنها از پيامبر (ص) خواستند تا همگي قرآن يکباره بر آنها نازل شدند و اين، جهالت و ستم بزرگي بود که آنها مرتکب شدند، زيرا پيامبر (ص) انسان و بنده اش بيش نيست و امور او در دست خداست و هيچ کاري در دست او نمي باشد، بلکه زمام همه کارها در دست خداست، و اين خداوند است که هر آنچه را بخواهد بر بندگانش نازل مي نمايد و براي آنها مي فرستد، همان طور که خداوند متعال پس از آنکه مشرکين از پيامبر (ص) درخواست کردند که معجزاتي را به آنان نشان دهد، به وي فرمود:« قُل سُبحَانَ رَبّي هَل کُنتُ إِلَّا بَشَرَا رَّسُولَاَ» بگو: « پاک است پروردگارم! آيا من جز بشري فرستاده شده هستم؟» و اينکه آنان فرود آمدن کتاب را به صورت جملگي و يا به صورت متفرقه، بيانگر حق يا باطل بودن آن مي دانستند تنها يک ادعاست و دليلي بر صحت آن  ندارند، بلکه شبهه هم ايجاد نمي کند ، زيرا در نبوت کدام پيامبر از شما درخواست شده است که هرگاه پيامبري به سويتان فرستاده شد مادامي که کتابي را برايتان آورد که متفرق و بخش بخش بود به او ايمان نياوريد؟! نازل شدن قرآن در مقاطع مختلف و بصورت جدا جدا و برحسب احوال و اوضاع مختلف بوده، و  اين بر عظمت قرآن دلالت مي کند و بيانگر توجه و عنايت خدا به پيامبر است، که قرآن را بر او نازل کرده است. همانطور که پروردگار متعال مي فرمايد:« وَقَالَ الذّينَ کَفَرُوا لَولَا نُزِلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةَ وَحِدَةَ کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُوَادَکَ وَرتَّلنَهُ تَرتيلَا وَلَا يأتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئنَکَ بِالحَقَّ وَأحسَنَ تَفسِيراً» و کافران گفتند: « چرا قرآن يکجا بر او نازل نشده است؟» اين چنين قرآن را نازل مي کنيم تا قلبت را به وسيله آن تثبيت کنيم، و آن را به آرامي بر شما خوانديم . و براي تو مَثَلي نياوردند مگر آنکه ما حق را با زيباترين بيان براي تو آورديم.

پس از آنکه خداوند اعتراض بي اساس و پوچ آنها را بيان نمود، خبر داد که اين کار از آنها بعيد نيست، بلکه آنان در گذشته کارهاي زشت و بزرگتر از اين را با يکي از پيامبران انجام دادند، در حاليکه ادعا مي کردند به او ايمان دارند. از جمله از وي خواستند که خداوند را به طور آشکار ببينند، و اينکه گوساله را به خدايي گرفتند، و آن را پرستيدند. اين در حالي بود که نشانه هايي دال بر وجود معبود يکتا را با چشم هاي خود ديدند که ديگران آن را نديده بودند.

و از پذيرش احکام کتابشان تورات  امتناع ورزيدند، تا اينکه کوه طور بر بالاي سر آنها نگاه داشته شد، و تهديد شدند که اگر ايمان نياورند کوه بر آنها انداخته خواهد شد. پس ، از روي ناچاري آن را پذيرفتند و به آن ايمان آوردند. همچنين به آنان دستور داده شد که در حالت سجده و استغفار از درهاي شهري وارد شوند و به آنان امر شده بود بدان در آيند. اما آنان هر دو حالت قولي استغفار و  عملي سجده را زيرپا نهادند و آن را  عملي نکردند.

همچنانکه برخي از آنها در روز شنبه تجاوز کردند، و خداوند آنها را شديدا مجازات نمود. و نيز از آنان پيمان موکّدي گرفت، اما آنها پيمان الهي را پشت سرشان انداختند وبه آيات وي کفر ورزيدند و پيامبرانش را به ناحق کشتند. و نيز گفتند:« ما عيسي را کشته و به دار آويخته ايم»، حال آنکه آنها او را نکشتند و به دار نياويختند، بلکه امر بر آنان مشتبه شد.

پس غيرِ او را کشتند و بر صليب کشيدند. آنان همچنين ادعا کردند که دلهايمان در پرده و غلاف قرار دارد، و آنچه را که تو مي گويي درک نکرده و نمي فهميم. آنان همچنين مردم را از راه خدا منع کرده و با اين کار آنها را از حق بازداشتند و مردم را به گمراهي و فسادي که  خودشان بر آن بودند فرا خواندند، و مال حرام و ربا مي خوردند با  اينکه خداوند آنها را از اين امر نهي کرده و شديدا برحذر داشته بود، پس کساني که اين کارها را کرده اند، بعيد نيست از پيامبر اسلام(ص) بخواهند کتابي را از آسمان بر آنها نازل  کند.

و اين شيوه بهترين شيوه مجادله با کسي است که بر باطل قرار دادن اعتراض بيهود و پوچي انجام داد و آن را به عنوان شبهه اي در راستاي رد کردن حق بکار برد، بايد نيت پليد و کارهاي زشتش که به مراتب از اعتراض او زشت تر است بيان شود تا همگي بدانند که اين اعتراض از چنين نيت و درون پست و فرومايه اي سرچشمه مي گيرد.

همچنين هر اعتراضي که آنان نسبت به  نبّوت حضرت محمد (ص) داشتند، رابطه با نبّوت کسي که آنها ادعا مي کنند به او ايمان دارند مطرح کرد، تا بدين طريق شرّ آنها کوتاه و باطلشان درهم کوبيده شود. و هر دليلي که آنها براي اثبات کردن نبّوت پيامبري که به وي ايمان آوردند، ارائه مي دهند. همان دليل يادليلي قوي تر از آن بر نبوّت حضرت محمد (ص) دلالت نموده و آن را اثبات مي کند. و از آنجا که منظور از برشمردن زشتي هاي آنان مقابله با آنها بود خداوند آن موارد را در اينجا به صورت مشروح بيان نکرد، بلکه فقط اشاره وار بدان پرداخت، و در جاهاي ديگر به بسط و توضيح آن مي پردازد.

 « وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» احتمال دارد که ضمير در « قَبْلَ مَوْتِهِ» به اهل کتاب برگردد. در اين صورت معني آن چنين خواهد شد: هر اهل کتابي که مرگش فرا برسد و حقيقت امر را مشاهده کند به عيسي عليه السلام ايمان مي آورد ،  اما ايمانش سودي به او نمي بخشد، زيرا اين  ايمان آوردن از سرِ  اضطرار و ناچاري است. و ضمنا اين يک تهديد و هشدار جدي است و آنان را برحذر مي دارد که به اين حالت ادامه ندهند، زيرا قبل از مرگشان پشيمان مي شوند. پس روزي که در نزد خدا گرد آورده شوند و برخيزند حالشان چگونه خواهد بود؟!

 واحتمال دارد که ضمير در « قَبْلَ مَوْتِهِ»به عيسي عليه السلام برگردد، در اين صورت معني اينگونه مي شود: هيچ کس از اهل کتاب نيست مگر اينکه قبل از مردن عيسي مسيح به وي ايمان مي آورد، و اين زماني است که قيامت نزديک مي گردد و علامت هاي بزرگ آن نمايان مي شود. و احاديث زيادي وارد شده است که عيسي در آخر زمان فرود مي آيد و دجال را مي کشد و از کافران جزيه مي گيرد و اهل کتاب همراه با مومنان به او ايمان مي آورند، و در روز قيامت عيسي گواه آنان مي شود و به سبب کارهايي که کرده اند عليه آنان گواهي مي دهد و معلوم مي سازد که کارهايشان با شريعت و آيين خدا موافق بوده است يا نه، و در اين هنگام به باطل بودن همه آنچه که آنها بر آن قرار داشتند از قبيل مخالفت هايشان با شريعت قرآن و با آنچه پيامبر (ص) آنان را به سوي آن دعوت کرد، گواهي مي دهد. و يقينا عيسي عليه آنها گواهي مي دهد، زيرا او کاملا دادگر و عادل و راستگوست، و جز به حق گواهي نمي دهد. و آنچه محمد (ص) آورده است حق، و غير از آن گمراهي و باطل است.

سپس خداوند متعال خبر داد که او بسياري از روزي هاي پاکيزه اي را که براي بني اسراييل حلال بود، بر آنها حرام کرد، و اين تحريم، تحريم مجازات بود، يعني به خاطر ستم و تجاوز، و بازداشتن مردم از راه خدا و جلوگيري آنان از هدايت يافتن، و گرفتن ربا بود، حال آنکه از رباخواري نهي شده بودند.

آنها با نيازمنداني که با آنان خريد و فروش داشتند با عدالت رفتار نمي کردند، پس خداوند آنها را با چيزي مجازات نمود که از جنس و نوع کارشان بود، بنابراين آنها را از بسياري از چيزهاي پاکيزه اي که مي خواستند، منع کرد. اما تحريم چيزهايي که خداوند بر امّت اسلام حرام نموده است تحريم تنزيهي مي باشد و حکمتش اين است تا از آلودگي هايي که به دين و دنياي آنها زيان مي رساند پاک بمانند.

آيه ي 162:

لَّـكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُوْلَـئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ ولي  دانشمندان  و آن  مؤمناني  را که  به  آنچه  بر تو و به  آنچه  پيش  از تو  نازل  کرده  ايم  ايمان  دارند ، و نمازگزاران  و زکات  دهندگان  و مؤمنان  به   خدا و روز قيامت  را اجر بزرگي  خواهيم  داد.

پس از آنکه عيبهاي اهل کتاب را بيان کرد، کساني را از اهل کتاب که پسنديده و خوب هستند استثنا نمود و فرمود:« لَّـكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» اما کساني که با علم و دانش در دلهايشان جاي گرفته و يقين در قلب هايشان ريشه دوانيده است، علم و يقيني که در دلشان جاي گرفته است ايمان کامل و فراگيري را برايشان به بار آورده است . چنين کساني « يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ» به آنچه که بر تو نازل شده و به آنچه که پيش از تو نازل گشته است ايمان دارند. در نتيجه علم و يقيني که در دلهايشان ريشه دوانده اعمال صالح از قبيل برپاداشتن نماز و پرداختن زکات را که جزو بهترين کارها هستند براي آنان به بار آورده است. و به درستي که اين دو کار برپاداشتن نماز و پرداختن زکات اخلاص براي معبود و نيکي کردن نسبت به بندگان را در بردارد. و آنها که علم و يقين در قلب هايشان رسوخ پيدا کرده است به روز قيامت ايمان دارند و از وعيد خدا مي هراسند و به نويد او اميدوارند. « أُوْلَـئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا» به ايشان پاداشي بزرگ خواهيم داد، چون آنان از علم و ايمان و عمل صالح و ايمان به کتابها و پيامبران گذشته و آينده برخوردار هستند.

آيه ي 165-163:

إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإْسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ؛ ما به  تو وحي  کرديم  همچنان  که  به  نوح  و پيامبران  بعد از او وحي  کرده ، ايم و به  ابراهيم  و اسماعيل  و اسحاق  و يعقوب  و سبطها و عيسي  و ايوب  و  يونس  و هارون  و سليمان  وحي  کرده  ايم  و به  داود زبور را ارزاني  داشتيم.

وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا؛ و پيامبراني  که  پيش  از اين  داستانهاشان  را براي  تو گفته  ايم  و آنان ، که داستانهاشان  را براي  تو نگفته  ايم   و خدا با موسي  سخن  گفت  ، چه  سخن   گفتني  بي  ميانجي.

رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا؛ پيامبراني  مژده  دهنده  و بيم  دهنده  تا از آن  پس  مردم  را بر خدا حجتي   نباشد ، و خدا پيروزمند و حکيم  است.

خداوند متعال خبر مي دهد که او بر بنده و پيامبرش محمد (ص) شريعت بزرگ و اخبار راستيني وحي نمود که بر اين پيامبران عليهم الصلاة و السلام وحي  کرده بود، و اين چند فايده دارد:

1- محمد (ص) تافته جدا بافته اي نيست، بلکه خداوند قبل از او و پيامبران زيادي را فرستاده است، پس ابراز تعجب از رسالت او جز جهالت و کينه توزي دليل ديگري ندارد.

2- خداوند اصول آيين و عدالت را به محمد وحي نمود، همان طور که آن را به ديگر پيامبران وحي نمود و همه بر آن متفق بودند، و برخي از آنان برخي ديگر را تصديق مي کردند.

3- او از جنس ديگر پيامبران است، پس او را با ديگر برادران پيامبرش مقايسه کنيد. بنابراين دعوت او همان دعوت آنهاست، و اخلاق همه آنان همسان، و رسالت و هدفشان يکي است. پس خداوند  او را به افراد ناشناخته تشبيه نکرد و در رديف دروغگويان و پادشاهان ظالم قرار نداد.

4- ياد و خاطره اين پيامبران و برشمردن آنها، و ستايش و ذکر خيرشان، و تشريح اوضاع و احوال آنان باعث مي شود تا مومن بيشتر به آنها ايمان داشته باشد و به آنها محبت بيشتري بورزد و از رهنمودهاي آنها پيروي کند و به سنت آنان اُنس بگيرد و حقوقي را که برگردن ما دارند بشناسد. همانگونه که خداوند متعال مي فرمايد:« سَلَمُ عَلَي نُوحِ فِي العَلَمينَ » سلام بر نوح در جهانيان. « سَلَمُ عَلَي إِبرَاهيم» سلام بر ابراهيم . « سَلَمُ علي مُوسَي و هَرُونَ» سلام بر موسي و هارون . « سَلَُمُ عَلَي إِل ياسِينَ، إِنَّا کَذَلِکَ نَجزِي المُحسنِينَ» سلام بر الِ ياسين. ما اينگونه نيکوکاران را پاداش مي دهيم.

پس هر نيکوکاري برحسب نيکوکاري اش، در ميان مردم از او به نيکي ياد مي شود و پيامبران بويژه آنهايي که از آنان نام برده شد در بالاترين مقام نيکوکاري قرار دارند.

وقتي بيان داشت که همه آنان در دريافت وحي از جانب خدا مشترک هستند، ويژگيهاي بعضي از آنان را بيان نمود. پس بيان کرد که او زبور را به داود داده است، و آن کتاب معروفي است که خداوند به خاطر فضيلت و شرافت داود به وي داد.

و بيان کرد که با موسي سخن گفته است. يعني بطور مستقيم و بدون واسطه با او سخن گفت، تا جايي که  موسي با اين ويژگي در ميان جهانيان مشهور گرديد، و به وي گفته مي شود: موسي « کليم الرحمن» است.

و بيان کرد که خداوند سرگذشت بعضي از پيامبران را براي پيامبرش بيان کرده و سرگذشت برخي از آنان را بيان نکرده است ، و اين بر کثرت پيامبران دلالت مي نمايد . و خداوند آنها را فرستاده است تا کساني را که از خدا اطاعت نموده و از آنها پيروي کرده است به سعادت دنيا و آخرت بشارت دهند، و کساني را که از فرمان خدا سرپيچي کرده و با وي مخالفت مي ورزند از شقاوت و عذاب دو جهان برحذر دارند، تا مردم پس از بعثت پيامبران حجتي بر خدا نداشته باشند، و نگويند:« مَا جَاءَنَا مِن بَشيرٍ وَلَا نَذِيرِ فَقَد جَاءَکُم بَشِيرُ وَنَذِيرُ» هيچ مژده دهنده و بيم دهنده اي پيش ما نيامد، و به آنها گفته شود: به راستي که مژده دهنده و ترساننده اي پيش شما آمد.

خداوند پيامبران را يکي پس از ديگري فرستاد تا اموات ديني مردم و راههاي کسب خشنودي پروردگار، و مواردي که به خشم الهي منتهي مي شود، و راههاي بهشت و جهنم را بيان نمايند. بنابراين خداوند بر مردم اتمام حجت کرده وديگر عذر و بهانه اي را از  آنان نمي پذيرد. بنابراين هرکس پس از فرستاده شدن پيامبران کفر بورزد کسي را جز خودش ملامت نکند. و اين از کمال قدرت و حکمت خداوند است که پيامبران را به سوي آنها فرستاد و کتابها را بر آنان نازل نمود. همچنين بيانگر فضل و احسان خدا نسبت به آدميان است، چرا که آنان به شدت نيازمند پيامبران بودند و خداوند بزرگترين نياز آنان را برطرف نمود، پس ستايش و سپاس که با فرستادن پيامبران بر مردم انعام نمود، اين نعمت را با اين توفيق دادنِ ما براي در پيش گرفتن راه آنها کامل بگرداند. همانا او بخشنده و بزرگوار است.

آيه ي 166:

لَّـكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلآئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا ؛ ولي  خدا به  آنچه  بر تو نازل  کرد شهادت  مي  دهد که  به  علم  خود نازل   کرده است  ، و فرشتگان  نيز شهادت  مي  دهند ، و خدا شهادت  را بسنده  است.

وقتي خداوند بيان نمود که به پيامبرش محمد (ص) وحي نمود، همچنان که به سوي پيامبران برادرش وحي فرستاده است، در اينجا خبر مي دهد که بر صحّت رسالت و پيام محمد گواهي مي دهد. « أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ» شايد منظور اين است که خداوند قرآن را که مشتمل بر علم او مي باشد نازل کرده است يعني در قرآن  علوم الهي و احکام شرعي و اخبار غيبي وجود دارد که خداوند آن را به بندگانش آموخته  است. و شايد منظور اين است که قرآن از علم خدا سرچشمه گرفته است، و خداوند بر اين امر گواهي مي دهد.

بنابراين معني آن چنين خواهد بود، خداوند اين قرآن را که  مشتمل بر اوامر و نواهي او است نازل فرموده است و رسول خود را کاملا مي شناسد، و مي داند که مردم را به سوي  قرآن  فرا مي خواند، پس هرکس او را اجابت نمايد و پيامش را تصديق کند، دوست خدا و پيامبر خواهد بود، و هرکس پيامبر را تکذيب کند و با او دشمني ورزد، دشمن خدا شمرده شده و مال و خونش مباح خواهد بود.

و خداوند پيامبر را ياري مي کند و نصرت خود را پي در پي مي فرستد، و دعاهاي وي را مي پذيرد و دشمنانش را خوار مي گرداند و دوستانش را ياري مي کند.

پس آيا شهادتي بزرگتر از اين يافت مي شود؟! و امکان ندارد که اين گواهي را مورد رخنه و اعتراض قرار داد، مگر اينکه علم خدا و قدرت و حکمت وي مورد عيب جويي و انتقاد قرار گيرد. و خداوند از گواهي دادن فرشتگان بر صحت آنچه بر پيامبرش نازل نموده است، خبر داد، چون  ايمان فرشتگان کامل است و آنچه بر آن گواهي مي دهند از اهميت و عظمت فراواني برخوردار است، زيرا جز افراد خاص بر کارهاي بزرگ گواه گرفته نمي شوند. همانطور که خداوند متعال در مورد گواهي دادن بر توحيد خويش فرموده است:« شَهَدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَه إِلَّا هُوَ وَالمَلَئِکَةُ وَأُولُوا العِلمِ قَائِمَا بِالقِسطِ لَا إلَهَ إِلَّا هُوَ العَزِيزُ الحَکِيمُ» خداوند گواهي مي دهد که جز او هيچ معبود بر حقي نيست، و اينکه او دادگر است، و فرشتگان و اهل دانش نيز به دادگري و توحيد خدا گواهي مي دهند. هيچ معبود به حقي جز او نيست، و او عزيز و حکيم  است. و کافي است که خداوند گواه باشد.

آيه ي 169-167:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلاَلاً بَعِيدًا ؛ هر آينه  آنان  که  کافر شده  اند و از راه  خدا روي  گردانيده  اند سخت  به ، گمراهي  افتاده  اند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ؛ کساني  را که  کافر شده  اند و ستم  کرده  اند خداوند نمي  آمرزد و به  هيچ   راهي  هدايت  نمي  کند.

إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرًا ؛ مگر به  راه  جهنم  که  همواره  در آن  باشند  و اين  کار بر خداي  آسان  است.

 خداوند از رسالت پيامبران صلوات الله و سلامه عليهم و رسالت آخرين پيامبر، يعني حضرت محمد (ص) خبر داد و بر صحت رسالت آنان گواهي داد و فرشتگان نيز بر اين امر گواهي دادند. از اين امر لازم مي آيد که بايد پيامبران را تصديق کرد و به آنان ايمان آورد و از آنها پيروي کرد. سپس خداوند کساني را که به آنها کفر مي ورزند تهديد نموده و مي فرمايد:« إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ» همانا کساني که کفر مي ورزند و مردم را از راه خدا باز مي دارند؛ اينها پيشوايان کفر و دعوتگران گمراهي هستند، « قَدْ ضَلُّواْ ضَلاَلاً بَعِيدًا»  به راستي که بسي گمراه گشته اند. و چه بدبخت است کسي که خودش گمراه است و ديگران را نيز گمراه مي کند. پس به دو گناه و دو زيان گرفتار شده، و از دو هدايت محروم گشته است. بنابراين فرمود:« إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ» اين ستم اضافه بر کفر ورزيدنشان است، و گرنه در صورتي که ظلم به طور مطلق بيان شود کفر زير مجموعه آن محسوب خواهد شد. و منظور از ظلم در اينجا اعمال کافرانه و غرق شدن در آن است. پس ايشان از مغفرت و هدايت و راه راست دور هستند. بنابراين فرمود:« لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ» خداوند آنها را نمي آمرزد و به راهي جز راه جهنم هدايت نمي نمايد. و از آن جهت هدايت و مغفرت آنان غيرممکن است که آنها در گمراهي و سرکشي و تجاوزشان باقي مانده، و بر کفرشان افزوده اند، پس به خاطر کارهاي زشتي که کرده اند خداوند بر دلهايشان مهر زده و راههاي هدايت را بر آنها مسدود کرده است، « وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّمِ لِلعَبِيدِ» و پروردگارت بر بندگان ستم نمي کند.

« وَکَانَ ذَلِکَ عَلَي اللهَِ يسِيرَاَ» يعني اين کار براي خدا آسان است. و خداوند توجه و اعتنايي به آنها نمي کند، زيرا صلاحيت آن را ندارند که از خير و خوبي برخوردار شوند. و جز حالتي که براي خود برگزيده اند شايسته آنها نيست.

آيه ي 170:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فَآمِنُواْ خَيْرًا لَّكُمْ وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ اي  مردم  ، پيامبري  به  حق  از جانب  خدا بر شما مبعوث  شد ، پس  به  او  ايمان  بياوريد که  خير شما در آن  است   و اگر هم  ايمان  نياوريد ، از آن   خداست  هر چه  در آسمانها و زمين  است   و او دانا و حکيم  است.

خداوند همه مردم را دستور مي دهد تا به بنده و پيامبرش محمد (ص) ايمان بياورند، و علت و فوايد ايمان آوردن به پيامبر و ضرر و زيان کافر شدن به وي را بيان کرد. پس سبب و علتي که موجب ايمان آوردن به  اوست اين  است که وي حق را نزد آنها آورده  است. پس هم آمدن او حقي است و هم آنچه که از شريعت آورده است.

زيرا هر عاقلي مي داند که غوطه ور شدن مردم در جهالت و ناداني و کفر، و بي نصيب ماندن آنان از منافع رسالت و نبوت، با حکمت و رحمت  الهي سازگار نيست. پس، از جمله حکمت و رحمت بزرگ خدا، فرستادن پيامبر به سوي مردم است، تا هدايت را از گمراهي و شر و فساد را از خوبي و نيکي جدا سازند و راه را به مردم بنمايانند. بنابراين با تامل در رسالت او و انديشيدن در شريعت بزرگ و راه راستي که آورده است دليل قاطعي بر صحّت نبوت وي يافت مي شود ، زيرا در شريعت بزرگي که آورده است از اخبار غيبي ِ گذشته و آينده و از خدا و روز قيامت خبر داده شده است، و هيچ کس اين اخبار را جز بوسيله وحي و رسالت نمي داند. همچنين در شريعت او به کار خوب، درستکاري، در پيش گرفتن راه هدايت، عدالت، نيکوکاري، صداقت و برقرار کردن پيوند خويشاوندي دستور داده شده و از شر و فساد و تجاوز و ستم و بداخلاقي و دروغ و نافرماني از پدر و مادر نهي شده است. و اين دليل قاطعي است بر اينکه قرآن از جانب خدا آمده است. و هر اندازه بينش بنده نسبت به شريعت خدا بيشتر باشد بر ايمان ويقينش افزوده مي گردد. پس اينها، سببي است که انسان را به ايمان  فرا مي خواند. و اما فايده ايمان آوردن اين است که او خبر داده:« خَيرَاَ لَّکُم » ايمان آوردن برايتان بهتر است. خير ضد شر است، پس ايمان براي مومنان خير و برکت جسمي، قلبي، روحي، دنيايي و اخروي را در بر دارد، چرا که منافع و فوايد بسيار زيادي براي آنان به دنبال دارد، پس هر پاداش عاجل و آجلي که به انسان برسد از ثمرات ايمان است.

بنابراين پيروزي و هدايت، علم و عمل صالح، شادي و خوشحالي، بهشت و نعمت هايي که در آن قرار دارد همه به سبب ايمان بدست مي آيند. همانطور که بدبختي و شقاوت دنيا و آخرت ناشي از عدم ايمان يا کمبود آن است. اما زيان ايمان نياوردن به پيامبر (ص) برعکس نتايج ايمانِ به او است، و بنده با اين کار جز به خودش زيان نمي رساند، و خداوند به او نيازي ندارد، و گناه گناهکاران زياني به وي نمي رساند.

بنابراين خداوند متعال فرمود:« فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» همانا آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ خداست، يعني همه آنچه در آسمانها و زمين است، آفريده و ملک خدا بوده و تحت تدبير و تصرف او هستند. « وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا» و خداوند به هر چيزي داناست. « حَكِيمًا» و در آفرينش و امر خويش حکيم  است؛ و مي داند چه کسي سزاوار هدايت يا گمراهي است. و نيز در قرار دادن هدايت و گمراهي در جايگاهشان حکيم است.

آيه ي 171:

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً ؛ اي  اهل  کتاب  ، در دين  خويش  غلو مکنيد و در باره  خدا جز سخن  حق  مگوييد، هر آينه  عيسي  پسر مريم  پيامبر خدا و کلمه  او بود که  به  مريم  القا شد  وروحي  از او بود  پس  به  خدا و پيامبرانش  ايمان  بياوريد و مگوييد که   سه چيزند  از اين  انديشه  ها باز ايستيد که  خير شما در آن  خواهد بود  جز  اين  نيست  که  الله  خدايي  است  يکتا  منزه  است  از اينکه  صاحب  فرزندي   باشد از آن  اوست  آنچه  در آسمانها و زمين  است  ، و خدا کارسازي  را کافي   است.

خداوند، اهل کتاب را از غلو و مبالغه در دين نهي مي کند.«غلو» يعني پا را از حد و اندازه مشروع فراتر گذاشتن و وارد شدن به حريمي که مشروع نيست. مانند نصارا که در مورد عيسي (ع) غلو کردند، و او را از مقام نبوت  و رسالت فراتر برده و به مقام ربوبيت که جز براي خدا شايسته نيست ، رساندند.

پس همان طور که از تقصير و تفريط نهي شده است ، مبالغه و زياده روي نيز چنين  است. بنابراين فرمود:« وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ» و درباره خدا جز سخن حق مگوييد. و اين سخن متضمن سه چيز است: دو چيز که از آن نهي شده است و آن دروغ بستن بر خدا، و سخن گفتن بدون علم و آگاهي در مورد اسما و صفات و افعال و شريعت و پيامبران خداست. و مورد سوم چيزي است که به آن دستور  داده شده است و آن سخن حق درباره اين چيزهاست. و از آنجا که اين قاعده، کلي و فراگير بوده و سياق عبارت در مورد عيسي عليه السلام آمده است، تصريح کرد که در مورد او بايد سخن حق گفت، امري که با روش يهوديت و نصرانيت مخالف است. پس فرمود:« إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ» آخرين مقامي که براي عيسي متصّور است اين است که او بنده خدا و پيامبر اوست، و اين بالاترين مقام براي آدميان است، و رسالت بالاترين مقام و بزرگترين پاداش مي باشد.

« وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ» خداوند کلامي را بيان نمود و به واسطه ي آن عيسي عليه السلام به وجود آمده او  خودِ آن کلمه نيست، بلکه بوسيله آن پديد آمد، و اين نسبت دادن به خاطر احترام و تشريف اوست. « وَرُوحٌ مِّنْهُ» و او از ارواحي است که خداوند آفريده و با صفات و برتر و اخلاق نيکو کامل گردانيده است . خداوند روحش، جبرئيل عليه السلام را فرستاد و او را شرمگا مريم عليها السلام دميد و مريم به فرمان خدا به عيسي حامله شد.

وقتي که حقيقت پديد آمدن عيسي (ع) را بيان نمود، اهل کتاب را دستور داد تا به او و ساير پيامبرانش ايمان بياورند، و آنان را نهي کرد از اينکه خداوند را سومينِ سه خدا قرار دهند. يکي از آنها عيسي است و دومي مريم. اين عقيده و گفتار نصارا بود. خداوند آنها را رسوا و خوار بگرداند! پس خداوند آنان را دستور داد تا از اين گفتار و عقيده بازآيند و خبر داد که اين برايشان بهتر است، زيرا راه نجات فقط همين است و ديگر راهها، راه هلاکتند.

سپس خود را از داشتن شريک و فرزند پاک قرار داد و فرمود:« إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ» همانا خداوند يگانه است، يعني او در الوهيت، يکتا و يگانه است، و عبادت فقط شايسته اوست، « سُبْحَانَهُ» پاک و مبّراست، « أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ» از اينکه داراي فرزندي باشد ، زيرا« لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ» همه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او مي باشد، و همه مملوک اويند و به او نيازمندند، پس محال است که شريک يا فرزندي از آنها داشته باشد.

خداوند پس از آنکه خبر داد که او مالک و فرمانرواي جهان بالا و پائين است، بيان کرد که او منافع دنيوي و اخروي آنان را تامين مي کند و نگهبان آنان است و به آنان سزا و پاداش مي دهد.

آيه ي 173- 172:

لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِّلّهِ وَلاَ الْمَلآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيهِ جَمِيعًا ؛ مسيح  ابايي  نداشت  که  يکي  از بندگان  خدا باشد و ملائکه  مقرب  نيز ابايي   ندارند  هر که  از پرستش  خداوند سر باز زند و سرکشي  کند ، بداند که  خدا  همه  را در نزد خود محشور خواهد ساخت.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَاسْتَكْبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلُيمًا وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ؛ اما آنان  که  ايمان  آورده  اند و کارهاي  نيک  کرده  اند اجرشان  را به ، تمامي خواهد داد ، و از فضل  خويش  بر آن  خواهد افزود  اما کساني  را که   ابا وسرکشي  کرده  اند به  عذابي  دردآور معذب  خواهد داشت  و براي  خود جز  خدا هيچ دوست  و ياوري  نخواهند يافت.

پس از آنکه خداوند مبالغه آميزي و غلّو نصارا را در مورد عيسي (ع) ذکر کرد و فرمود: عيسي بنده و پيامبر خداست ، بيان نمود که عيسي از عبادت و پرستش پروردگارش امتناع نورزيد، و فرشتگان مقرب نيز از عبادت خدا سرپيچي نمي کنند:

« وَلاَ الْمَلآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ» خداوند آنها را از امتناع ورزيدن از عبادتش پاک قرار داد، پس آنها به طريق اولي از خود بزرگ بيني و تکبر ورزيدن مبّرا هستند. و نفي چيزي به منزله ي اثبات ضد آن است. يعني عيسي و  فرشتگان مقّرب به عبادت سزاوار احوالشان است براي آن تلاش مي کنند و اشتياق به عبادت پروردگار باعث شرافت و موفقيت بزرگي براي آنها گشته است. پس آنان از اينکه بندگاني براي خداوند باشند، و در مقابل ربوبيت او کرنش کنند امتناع نورزيدند.

آنان از کرنش در برابر الوهيت خدا خودداري نکردند، بلکه خود را بسيار نيازمند بندگي خدا مي دانستند.

کسي گمان نکند که بالا بردن مقام عيسي يا غير او بالاتر از مقامي که خداوند آنان را در آن قرار داده است و امتناع ورزيدن عيسي يا غير او از  عبادت و بندگي پروردگار، کمال و رفعتي براي آنان تلقي مي شود. بلکه اين امر عين نقص و عيب و کاستي است، و موجب نکوهش و عذاب. بنابراين فرمود:« وَمَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيهِ جَمِيعًا » خداوند همه بندگان و آفريدگانش؛ آناني را که از عبادت او ابا ورزيده و تکبر کرده اند، و نيز بندگان مومن خويش را در پيشگاه خود گرد مي آورد، و ميان آنان با حکم عادلانه و قطعي خويش داوري مي نمايد.

سپس حکم و داوري خويش را در مورد آنها تشريح نموده و مي فرمايد:« فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» و اما کساني که ايمان آورده، و کارهاي شايسته از قبيل واجبات و مستحبات انجام دادند. و حقوق خدا و بندگانش را رعايت نمودند، « فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ» پاداششان را بطور کامل به آنان مي دهد. يعني پاداش هايي که خداوند براي اعمال مقرر نموده است به هر يک برحسب ايمان و عملش مي بخشد.

« وَيَزيدُهُم مِّن فَضْلِهِ» و از فضل خويش به پاداش آنها مي افزايد، پاداشي که بسيار بالاتر از اعمال و کارهايشان است، و اصلا برخورداري از چنين پاداشي به دل آنها خطور نکرده است. و اين شامل تمامي خوردني ها و نوشيدني ها و زنان پاک و مناظر دل  انگيز و شادي ها و نعمت و آسايش و آرامش قلب و روح و بدن مي شود که در بهشت وجود دارد، و تمامي خير و برکت ديني و دنيوي که بر ايمان وعمل صالح مترتب مي شود، در اين داخل است.

« وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَاسْتَكْبَرُواْ»  و اما کساني که از عبادت خدا ابا ورزيده و دچار خود بزرگ بيني شده اند ، « فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلُيمًا» عذابي دردناک به آنان خواهد داد، و آن خشم و غضب خدا و آتش بر افروخته اي است که در دلها نفوذ مي کند.

« وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا» و هيچ کسي را نمي يابند که آنان را سرپرستي و حمايت کند، و به سر منزل مقصود برساند. و هيچ کسي را نمي يابند که آنان را ياري کند و عواقب ناگوار و  اعمال پليدشان و خطرات آتش جهنم را از آنها دور کند، بلکه  مهربانترين مهربانان، آنان را رها کرده و در عذاب جاودانه شان ترک مي نمايد. و هيچ کس نمي تواند حکم الهي را رد کند و قضاوت او را در مورد آنان تغيير دهد .

آيه ي 175-174:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا؛ اي  مردم  ، از جانب  پروردگارتان  بر شما حجتي  آمد و براي  شما نوري   آشکارنازل  کرده  ايم.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا؛ اما آنان  را که  به  خدا ايمان  آورده  اند و به  او توسل  جسته  اند به   آستان فضل  و رحمت  خويش  درآورد و به  راهي  راست  هدايت  کند.

خداوند به خاطر ارائه دلايل قطعي به مردم و بر افروختن چراغهاي درخشان براي آنان، واتمام حجت برايشان و نماياندن راه به آنان، بر آنها منت مي  نهد، پس فرمود:« يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ» اي مردم! براستي دلايلي که قاطعانه بر حق دلالت نموده،و آن را بيان و روشن مي گردانند، و ناحق را بازگو مي کنند، از جانب پروردگارتان پيش شما آمده است. و اين شامل دلايل عقلي و نقلي و نشانه هاي موجود در جهان آفرينش و در وجود خود  انسانها است: «سَنُرِيهِم ءَايتِنَا فِي الأَفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِ حَتَّي يتَبَينَ لَهُم أَنَّهُ الحَقُّ» ما نشانه هايمان را در جهان هستي و در وجود خودشان به آنان نشان مي دهيم، تا حق برايشان روشن گردد.

« مّنِ رَّبِکُم» از جانب پروردگارتان ، اين بر شرافت و عظمت اين دليل و برهان دلالت مي نمايد، زيرا اين دليل از جانب پروردگارتان است و امور ديني و دنيوي شما را به رشد و تکامل مي رساند. و از جمله پرورش و تربيت الهي که بايد به خاطر آن خدا را ستايش نمود اين است که دلايلي را به شما ارائه نموده است تا در پرتو آن به راه راست هدايت يافته و به بهشت برسيد.

« وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا» و نور آشکاري را به سوي شما فرستاده ايم، و آن نور اين قرآن بزرگ است که علوم گذشتگان و آيندگان و  اخبار راستين و مفيد، و دستور به دادگري و نيکوکاري و خير، و نهي از ستم و بدي، در آن وجود دارد. پس مردم اگر در پرتو روشنايي و انوار قرآن راهشان را نيابند، در تاريکي و بدبختي بزرگي  غوطه ور خواهند شد. و اگر از آن براي خود اندکي نور برنگيرند، در تاريکي جهل و ناداني خواهند ماند. اما مردم برحسب ايماني که به قرآن دارند و بهره اي که از آن مي برند به دو دسته تقسيم مي شوند:

« فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ» پس کساني که به خدا ايمان آورده اند، يعني به وجود او، و متصف بودن وي به تمامي صفات کمال، و پاک بودنش از هر نقص و عيبي ايمان دارند، « وَاعْتَصَمُواْ بِهِ» و به خدا پناه برده و به او تکيه و توکل مي کنند، و به توانايي و قدرت خود مغرور نشده و از خدايشان ياري مي جويند، « فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ» ايشان را به رحمت ويژه خود در خواهد آورد، در نتيجه آنان را بر انجام خوبي ها توفيق مي دهد و به آنان پاداش فراوان مي بخشد، و بلاها را از آنان دور مي نمايد.

« وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا» و آنان را بر کسب علم و آگاهي و عمل به آن، و شناخت حق و عمل به آن توفيق مي دهد. و هرکس که به خدا ايمان نياورد و به دين او چنگ نزند و به کتابش تمسک نجويد، خداوند او را از رحمت و فضل خود محروم مي گرداند، و او را به خودش واگذار مي کند، در نتيجه هدايت نخواهد شد، بلکه به گمراهي آشکاري گرفتار خواهد آمد. و اين سزاي سخت به خاطر ايمان نياوردن آنان است. در نتيجه چنين کساني دچار ناکامي و زيان فراواني مي گردند. از خداوند مي خواهيم ما را عفو کند، و سلامت و عافيت خود را از او مي جوييم.

آيه ي 176:

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالاً وَنِسَاء فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّواْ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ؛ از تو فتوي  مي  خواهند ، بگوي  که  خدا در باره  کلاله  برايتان  فتوي  مي  دهد، : هر گاه  مردي  که  فرزندي  نداشته  باشد بميرد و او را خواهري  باشد ، به  آن  خواهر نصف  ميراث  او مي  رسد  اگر خواهر را نيز فرزندي  نباشد ، برادر  از او ارث  مي  برد  اگر آن  خواهران  دو تن  بودند ، دو ثلث  دارايي  را به   ارث  مي  برند و اگر چند برادر و خواهر بودند ، هر مرد برابر دو زن  مي   برد خدا براي  شما بيان  مي  کند تا گمراه  نشويد ، و او از هر چيزي  آگاه   است.

 خداوند متعال خبر مي دهد که مردم در مورد کلاله از پيامبر (ص) پرسيدند، به دليل فرموده ي خداوند « قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ» و آن مُرده اي است که فرزند صُلبي، فرزند پسر، پدر و پدر بزرگ ندارد . بنابراين فرمود:« إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ» اگر شخصي بميرد و پسر و دختر و فرزند صلبي و فرزند پسر، و همچنين پدر نداشته باشد. به دليل اينکه برادران و خواهران را وارث قرار داده است، زيرا به اجماع در صورت وجود پدر، برادران و خواهران ارث نمي برند، پس هرگاه چنين فردي بميرد و فرزند و پدر نداشته باشد، « وَلَهُ أُخْتٌ» و خواهري تني يا خواهري از پدر داشته باشد، نه خواهري که فقط از مادر باشد، زيرا حکم خواهر مادري قبلا گذشت.

« فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ» نصف ترکه برادر از قبيل وجوه نقدي و زمين و کالا و غيره به او مي رسد. و اين پس از پرداخت وام و قرضهايش، و انجام دادن وصيت اوست.

« وَهُوَ» و برادر تني يا برادري که از پدر مي باشد، « يَرِثُهَآ إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ» از خواهر ارث مي برد اگر خواهر فرزندي نداشته باشد. و سهميه او را از ارث خواهر معين نکرد، زيرا برادر جزو عصبه ها مي باشد و تمام مالِ بر جاي مانده، از آنِ اوست، اگر صاحبِ سهم، يا  عصبه اي وجود نداشته باشد که با او در ترکه شريک گردد، و يا آنچه از سهام باقي مي ماند از آن اوست.

« فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ» پس اگر دو خواهر و يا بيشتر بودند، « فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ» دو سوم ترکه براي آنهاست، « وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالاً وَنِسَاء» و اگر برادران نامادري با مجموعه اي از خواهران جمع شدند، « فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ» سهم مرد برابر سهم دو زن است. پس سهم زنان ساقط شده و برادرانشان آنان را در زمره عصبات قرار مي دهند.

« يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّوا» خداوند احکام خود را که به آن نياز داريد برايتان بيان مي کند، و آن را براي شما شرح مي دهد. و اين از فضل و احسان اوست، تا شما بوسيله بيانات او هدايت گرديد و به احکام او عمل  کنيد و به سبب نادانيتان از راه راست گمراه نشويد.

« وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» و خداوند به هر چيزي داناست. يعني به امور پنهان و آشکار و کارهاي گذشته و آينده آگاه است،  مي داند که شما به بيان وتعليم الهي نيازمند هستيد. پس، از علم خويش چيزهايي را به شما ياد مي دهد که همواره در تمام زمانها و مکان ها براي شما سودبخش مي باشد.

پايان تفسير سوره نساء شکر و سپاس از آن خداست.

 

فهرست سوره ها      دانلود      نظرات شما      درباره