fأسماء و صفات الله

 خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ[الأعراف: 180](و خداوند، نام های زیبائی دارد پس او را با این نام‌ها صدا بزنید.) نام های نیک و زیبای خداوند جل جلاله بهترین و اساسی ترین وسیلۀ شناخت خداوند متعال و گام نهادن در مسیر عبودیّت و بندگیو وسیله ای برای تقرّب جستن و أنس به الله و ندای وی می باشند. عظمت و ثنای خالق یکتا با آن‌ها هویدا گشته و انسان در پرتو آن‌ها به نحو شایسته و بایسته درون و برون خود را با جهان هستی تنظیم می کند و تفاوت نگرش و جهان بینی در این راستا هویدا می شود و شیرینی ایمان در سایۀ آن‌ها چشیده می شود و باعث می گردند که محبّت به خداوند جل جلاله و شوق به لقایش در انسان موج زند و در عین حال از خداوند جل جلاله هراس و تقوا داشته باشد و هرگز از رحمت و شفقتش ناامید نگردد. انسان با درک و فهم نام ها و صفات زیبای خداوند درمی یابد که عظمت، کبر، حاکمیّت مطلق، بلندمرتبگی، هدایت، شفا، ضرر، نفع، بخشش، رحمت، قهر، رزق، آفرینش و مالکیّت و... فقط و فقط مختص ذات اقدسش می باشند و این درک و درایت کُرنش و خشوعی را به بار می آورد که انسان جایگاه خود را در هستی می یابد و هر میزان که انسان از صفای درون و تقوای خداوند جل جلاله بهره مند باشد به همان میزان از أسماء و صفات خداوند جل جلاله بهره خواهد برد. این اسماء زیبا، درخشندگی را در وجود و درون مؤمن بوجود می آورند که وی در پرتو تشعشعات آن‌ها مسیر تزکیه و تربیت که نهایت وظیفۀ بندگی وی می باشند، را طی خواهد کرد.

أسماء و صفات  خداوند جل جلاله فقط از طریق خودش شناخته می شوند و توقیفی می باشند؛ یعنی با استناد از قرآن کریم و سنّت صحیح شناخته می شوند و جایگاهی برای عقل به تنهایی در این راستا وجود ندارد؛ چرا که یزدان سبحان خودش را بهتر می تواند به بندۀ جستجوگرش معرفی کند.

أسماء و صفات خداوند جل جلاله محدود و محصور در عدد مشخصی نیستند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْمَا مِائَةً إِلاَّ وَاحِدًا مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ وهو وتر يحب الوتر.»«خداوند نود و نه اسم (صد منهای یک) اسم دارد، هر کس آن‌ها را بشمارد وارد بهشت می شود. و خداوند تک است و تک را دوست دارد.» جمهور علما اتفاق نظر دارند که هدف از این روایت حصر أسماء خداوند جل جلاله نیست بلکه منظور آن است هر کس این نود و نه نام  را بفهمد، و حفظ کند و در آن‌ها تدبّر نماید و خداوند جل جلاله را با آن‌ها ندا کند و به آن‌ها ایمان و یقین داشته و به مقتضای آن‌ها عمل نماید، خداوند جل جلاله وی را وارد بهشت می گرداند و دلیلی بر انحصار و محدود کردن أسماء و صفات خداوند جل جلاله وجود ندارد.([1]) باید توجه داشت که این نام ها با همۀ تنوعشان بر یک مسمّای یکتا و بی نظیر دلالت دارند. خداوند جل جلاله می‌فرمایند:﴿قُلِ ٱدۡعُواْٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُٱلۡحُسۡنَىٰۚ[الإسراء: 110](بگو:«خدا را» بااللهیا رحمان‌ به کمک طلبید، خدا را به هر کدام «از أسماء حُسنی» بخوانید «مانعی ندارد» او دارای نام‌های زیبا است.) با این وصف اسماء الله جل جلاله  به اعتبار دلالت آن‌ها بر ذات، اسم و به اعتبار دلالت بر معانی، وصف می باشند؛ و با این وجود همگی بر مسمّای واحد یعنی؛ الله جل جلاله  دلالت می کنند.

خداوند جل جلاله پرتوهایی از صفات خود را در انسان قرار داده تا بتواند وظایفی را به نیابت و نمایندگی خداوندجل جلاله بر زمین انجام دهد؛ چراکه انسان خلیفۀ خداوند جل جلاله است و به خلیفۀ خدا یعنی؛ انسان امورات و مسئولیّت هایی واگذار گردیده که بجای خداوند جل جلاله در زمین انجام دهد، و خداوند جل جلاله از لطف و إحسانش چنین موهبت و إکرام و بزرگداشتی را به انسان عطا کرده است. انسان با داشتن صفات و خصوصیّاتی ویژه که دیگر موجودات از آن بی بهره اند توانایی مأموریّت و مسئولیّت واگذارشده را دارد. این صفات پرتوهایی از أسماء و صفات پروردگارا می باشند که به انسان داده شده اند و در وجود وی نهادینه گردیده اند و به وی اراده و علم (البته اراده و علم و صفاتِ انسان حقیقت و ماهیّتِ اراده و علم و صفاتِ خداوند جل جلاله را ندارند) داده تا در زمین به آبادانی و تزکیۀ نفس و شکوفانمودن استعدادهای خدادادیش در مسیر اصلی و هدف آفرینش یعنی؛ بندگی و عبادت و معرفت خداوند جل جلاله مشغول گردد.

در این بخش نام های زیبا و نیک خداوند جل جلاله در پرتو قرآن و سنّت به طور مختصر و مفید تبیین می گردند و بهرۀ مؤمن از آن‌ها توضیح داده می شود تا در راستای آن‌ها بینش و دیدی منظم و دقیق و صحیح از پروردگارا و ارتباط جهان هستی با وی برایش حاصل گردد و آثار آن بر تفکّر و قلبش سیطره اندازد تا در پرتو آن در بهترین نحو ممکن درون و برون خود را با آن تنظیم نماید و آن شناخت لازم و شایسته در شأن پروردگارجل جلاله ، برایش شناخته و پدیدار شود تا بنده آن گونه که شایستۀ رَبّش می باشد بندگی اش را بکند. این نام های زیبا و شرح آن‌ها عبارتند از: ([2])و([3])

1-الله جل جلاله

خداوند جل جلالهمی فرمایند:﴿إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ[طه: 14](من "الله" هستم.)

الله جل جلاله  اسم أعظم خداوند است و جامع تمامی نام های دیگر خداوند می باشد.این اسم عَلَمِ خداوند، سایر أسماء حُسنای وی را شامل می گردد و در واقع معنا و تفسیرش معنای همۀ نام ها و صفات خداوند جل جلاله می باشد. و به طور اجمال همه را شامل می گردد. و این نام زیبا درخششی ناب دارد که آهنگش درون و برون را متبلور می کند.

کلمۀ الله جل جلاله  در اصل إله بوده و بعد تبدیل به ألإله شده و سپس همزۀ دوّم که همزۀ خودِ إله است حذف شده و ادغام صورت گرفته است و به خاطر خصوصیّتی که این اسم أعظم دارد لام آن در خواندن تفخیم می شود. پس لازم است معنای "إله" که ریشۀ "الله" می باشد، تبیین گردد:

«إله» صفت مشبهه بر وزن فِعال از أَلَهَ یألَهُ است که به ذوق و شوق و شتافتن بچه شتر و خود را به زیر مادر انداختن و مشغول شیر خوردنش اطلاق می شود که بعداً این معنا توسعه یافته و به حال و شوق کسی اطلاق شده که کسی را در زندگیش مسلّط دانسته و وی را جالب نفع و دافع ضرر از خود می داند و مانند بچه شتر خود را در پناه او می گذارد. «إله»به فرمانروا و فریادرسی اطلاق می شود که در فرمانروا بودنش مُلک و مِلک دارد و در فریادرس بودنش توانایی جلب نفع و دفع ضرر دارد و این اوصاف فقط مخصوص ذات الله جل جلاله  می باشند. پس " لا إلهَ إلّا الله " یعنی؛ به حقیقت کسی جز الله نیست که به حق إله وفرمانروای مطلق و فریادرس توانمند باشد.

مؤمن با ایمان به إلهِ حقیقی یعنی؛ الله جل جلاله  و نفی هر گونه غیر خدایی در پرتو توحید ألوهیّت به صورت عملی یکتاپرست و موحّد می گردد. توحید ألوهیّت یعنی؛ فقط الله جل جلاله، فرمانروا و فریادرس انسان می باشد و حکم و فرمان و دفع ضرر و جلب منفعت فقط توسط وی صادر می گردد، در نتیجه بندگی و عبادت فقط مختص اوست و این نگرش تغییر واقعی و شگرفی را در زندگی مؤمن ایجاد می کند که تمامی زوایای زندگی وی را تحت شعاع قرار می دهد.

2-رحمان

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿قُلۡ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ءَامَنَّا بِهِۦ[الملك: 29](بگو: خدا مهربان است و بدو ایمان آورده‌ایم.)

رحمان از ریشۀ رحمت می باشد یعنی؛ خداوندِ مهرورزی که نهایت و کمالِ مهر و رحمت را داراست و رحمتش همۀ جانداران و جمادات را شامل گشته است. اساس رحمت بر جلب منفعت و دفع ضرر می باشد که این صفت در خداوند جل جلاله أزلی و أبدی و فن ناپذیر می باشد و انسان در کوتاه نظری آثار رحمت خداوند جل جلاله را در خود و جهان آفرینش خواهد دید و بدین خاطر شکر بر وی واجب می‌گردد.

اُلگویی که از این صفت  خداون د جل جلاله می توان دریافت نمود این است که انسان باید صاحب رحمت باشد به گونه‌ای که انسان‌ها و سایر موجودات در سایۀ رحمتش از مهر و محبّت و گذشت و ایثار وی بهره مند گردند و در دفع ضرر و جلب منفعت برای انسان‌ها و موجودات و جمادات و حتّی محیط خود و غیره پویا باشد.

3-رحیم

رحیم هم مانند رحمان ریشه در رحمت دارد و همانطور اشاره شد: رحمت خداوند دو جنبه دارد: جلب منافع و دفع ضرر. و معانی و مفاهیم هر دو اسم، یکی می باشند با این تفاوت که رحیم دربردارندۀ رحمتی می باشد که به طور اختصاصی هر کس را که خداوند جل جلاله بخواهد و برگزیند شامل آن خواهد شد. خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَكَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَحِيمٗا٤٣[الأحزاب: 43](او پیوسته نسبت به مؤمنان مهربان بوده است.) ولی رحمت رحمان همه آفرینش را در بر داشته است.

در زمینۀ رحمت خداوند حق و واجبی متوجّه انسان است. 1- حق: انسان حق دارد از مظاهر رحمتِ خداوند جل جلاله نسبت به روح و جانش بهره مند شود. نسبت به روح و روانش انسان حقِّ مطالعۀ آیات آفاق و أنفس و آیات قرآن را دارد تا جایگاه خود را به عنوان خلیفۀ الله بشناسد و در مسیر بندگی وی قرار گیرد. و نسبت به جسمش حقّ استفاده از نعمت‌های خداوند و بهره مندی از دنیا و نعمت‌هایش را در مسیر صحیح دارد. 2- واجب: واجبی که متوجّه وی می‌گردد دو جنبه دارد: اوّل: نسبت به خداوند جل جلاله که باید شکرگزار رحمت وی باشد. ([4]) دوّم: نسبت به بندگانِ خدا که آن‌ها را با نعمت و رحمت خداوند جل جلاله آشنا کند و در رحمت خد جل جلاله سهیم نماید و نسبت به مؤمنان اهل رحم و شفقت و مهربانیو بذل و بخشش باشد.

4-مَلِک

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ٢[الفلق: 1-2](‏بگو: پناه می‌برم به پروردگار مردمان‌‏.‏ به مالک و حاکم (واقعی) مردمان.‏)

مالک به معنای فرمانروا و پادشاهی و سروری است که آفرینش و فرمان و همه چیز در قبضۀ قدرت و ارادۀ اوست و هیچ محدودیّتی بر آن وجود ندارد و او بر همه چیز سیطره و تسلّط دارد. تنها مَلِک، پادشاهی و مالکیّت هر دو سرا را در اختیار دارد و همه چیز در دست اوست و او صاحب حقیقی دنیا و آخرت است و مَلِکِ آن‌ها و کلّ هستی می باشد. خداوندجل جلاله مالک روز سزا و جزا است؛ چرا که وی انسان را آفریده و با دادن توانایی ها و نعمت ها وی را مسئول قرار داده و با تسلّط و چیرگیش بر همه چیز، وی را بازخواست می کند.

مالک بودن خداوند نهایت خضوع و خشوع و ذلالت مؤمن را در برابر خداوند جل جلاله به اندازۀ توانایی به همراه دارد. و ثمرۀ آن: نسبت به مؤمنان نرمی و فروتنی و مهربانی و نرم‌خویی و تواضع و در برابر کافران سختی ودلیری و بی باکی و نیرومندی می باشد. مالک بودنِ خداوند جل جلاله حاکی از آن است که پادشاهی بی انتهای وی، برای انسان حدود و ثغوری دارد که انسان جدای از اینکه باید خود را با آن هماهنگ کند، باید بداند که این حکمرانی و توانایی فقط خاص خداوند جل جلاله است و بس. و هر آنچه به سبب رحمت و حکمتِ خداوندجل جلاله از آن به انسان داده شده عارضی و مَجازی می باشد و انسان باید بداند که در برابر این مالکیّت و حکمرانی موقّتی، مسئول است و هرگز بخاطر آن‌ها خود را آلودۀ گناه نکند و دیگران را از بهرۀ آن‌ها محروم نسازد. حاکمان هم باید بدانند که باید بر طبق قوانین و شریعت حاکِم حقیقی حکومت د اری کنند و حکم صادر کنند.

5-قُدّوس

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ[الحشر: 23](‏خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست. او فرمانروا و منزّه است.‏)

قُدّوس یعنی؛ خداوند بسیار پاک و پاک کننده است و منزّه و مقدّس است از اینکه انسان با حس و خیال و عقل بتواند به کُنهِ ذات وی دست یابد و نیز بیانگر آن است که خداوند جل جلاله مبرّاست از هر آنچه که شایستۀ وی نیست، و همچنین قُدّوس به معنای آن است افعالِ خداوند جل جلاله منزّه و پاک و مبرّا از هر نقص و عیب و ضعف و محدودیّتی می باشند؛ چرا که هر آنچه را خداوند جل جلاله آفریده در نهایت زیبایی، دقّت و حکمت می باشد.([5])

خداوند جل جلاله، ملائکه همچون  جبرئیل، پیامبران علیهما السلام و برخی از اماکن را مقدّس خوانده و این حاکی از آن است که پاکی و منزّه از نقص و عیب هدف اصلی ای می باشد که انسان باید با عبادات و سر تسلیم نهادن بر قوانین خداوند جل جلاله و دوری از رذائل و نجاسات، درون و برون خود و جامعه را پاک و منزّه نگه دارد، تا باطن و ظاهر و خانواده و جامعه و شهرِ سالم و پاکی داشته باشد.

6-سَلام

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ[الحشر: 23](او فرمانروا، منزّه و بی‌عیب و نقص است.‏)

سلام اسم مصدر از باب تفعیل به معنای مُسَلِّم یعنی؛ سالم گرداننده و حفظ کننده می باشد. سلام به معنای پاک بودن خداوند جل جلاله و صفات عُلیای وی از هر عیب و نقص و آفتی می باشد که در این صورت با نام های سُبُّوح و قُدُّوس در ارتباط می باشد. و نیز به معنای سلامت رسان بر دوستان و پیروانش نیز می باشد.

انسان مؤمن در پرتو نورِ سلام جل جلاله همیشه درون و برون خود را پاک و سالم از هر گزند و پلیدی جسمی و روحی نگه دارد و دیگران و جامعه را نسبت به خود ایمن و سالم نگه می دارد و در جامعه افشای سلام می کند؛ چرا که سلام پیام ربّانی و دعای مؤمن برای مؤمن می باشد که مایۀ گشایش دل‌ها و استحکام روابط اجتماعی می باشد.

7-مُؤمِن

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ[الحشر: 23](او فرمانروا، منزّه، بی‌عیب و نقص و امان ‌دهنده و امنیّت بخشنده است.‏)

مؤمن یعنی؛ امنیّت بخش و امان دهنده به کسی که در اضطراب و ناراحتی و پریشانی و ترس قرار گرفته و با امنیّت و پناه دادن به وی نسیم آرامش وجودش را نوازش می کند. انسان در هر دو سرا نیازمند امنیّت و پناهِ خداوند جل جلاله است و خداوند جل جلاله با آفرینشِ قوانین هستی، جسم و جهان ما را أمن نموده و با بعثت پیامبران علیهما السلام  امنیّتی خاص به انسان و جامعه داده تا از فساد و تباهی در امان باشد و امنیّت اختصاصیش را ارزانی کسانی نموده که به وی ایمان آورده و شرکی برایش قرار نداده باشند و هوای درون را معبود خود نکرده باشند. حمایت  خداوند جل جلاله  از پیامبران علیهما السلام  و پیروانشان در برهه ها و احوال مختلف و وعده به امنیّت و پناه دادن به مؤمنین در آخرت تجلّی گاه این نام خداوند جل جلاله و این امنیّت خاص می باشد.

انسان در پرتو این نام باشکوهِ  خداوند جل جلاله می آموزد که با توحید و تقوای خداوند جل جلاله در أمن و آرامش دنیوی و أخروی قرار می گیرد و خارِ اضطراب و نگرانی و ترس از جانش کنده می شود. و نیز درمی یابد که باید امین باشد و دیگران از دست و زبان و سیاست وی در امان بمانند.

8-مُهَیمِن

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ[الحشر: 23](او فرمانروا، منزّه، بی‌عیب و نقص و امان‌دهنده و امنیّت بخشنده و محافظ و مراقب است.‏)

مُهَیمِن([6])یعنی؛ خداوند ناظر بر همۀ بندگان بوده و همه در کنترل وی می باشند و اوضاع را زیر نظر دارد. خدای سبحان با علم و قدرت و حکمتش امنیّت حیات موجودات را بر عهده گرفته (مؤمن) و با سلطه و سیطرۀ خویش، از این کار مراقبت و محافظت می نماید (مُهَیمِن). مُهَیمِن یعنی؛ خداوند جل جلاله به احوال مخلوقاتش آگاه و بر تأمین مصالح آن‌ها توانمند و مراقب و محافظ است تا این نیازمندیها تأمین گردند.

در راستای صفت مُهَیمِن انسان درمی یابد که باید از سه صفت که معانی مُهَیمِن می باشند، بهره مند گردد: 1-عالم به احوال خویش گردد و جایگاه خود را در هستی بشناسد و مسیر بندگی را دریابد. 2- توانمند بر تأمین مصالح و هر آنچه وی را به خدا نزدیک می کند، گردد. 3-بر تأمین نیازهای خود در مسیر بندگی مراقبت و محافظت نماید. در پرتوی اجرای این موارد، وی به مسئولیّت اصلی خود یعنی؛ عبادت و بندگی خداوند جل جلاله عمل می کند.

9-عزیز

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ[الحشر: 23](او فرمانروا، منزّه، بی‌عیب و نقص و امان ‌دهنده و امنیّت بخشنده، محافظ و مراقب و قدرتمند چیره است.‏)

عزیز([7])یعنی؛ هیچ نیرویی توانایی مقابله با خداوند جل جلاله را ندارد و در اراده و فعل او هیچ مانعی تأثیر ندارد و خداوند جل جلاله نسبت به جهان هستی و انسان عزیز است؛ بدین معنا که هیچ قدرتی بر آفرینش هستی و ارادۀ وی غالب نمی گردد. همچنین عزیز به معنای کسی است که هیچ مانند و شبیهی ندارد و عقل ها در فهم کمال و فضلش متحیّرند و همه به شدّت به وی نیازمندند و دسترسی به وی سخت می باشد. عزیز یعنی؛ خداوند در عالَم "خلق و أمر" (آفرینش و فرماندهی و نظارت) به گونه ای حضور دارد که هیچ عاملی کوچک ترین دخالتی در کار او ندارد و مغلوب هیچ موجودی در هیچ زمینه ای نمی گردد بلکه آنچه خواهد و اراده کند محقّق می شود.

بندۀ مؤمن از عزیز بودن پروردگارش درمی یابد که هرگز نباید به قدرت و ایمان خود مغرور شود؛ چرا که خداوندِ عزیز با وی برخورد خواهد کرد و همچنین این صفتِ خداوند مرهم و تسکینی برای مؤمنانِ مظلوم است که بی شک خداوند جل جلاله، ظالمان را در فرصت مناسب نابود خواهد کرد. عزّت فقط از آنِ خداوند جل جلاله است و وی به فضلش به پیامبرش ج و مؤمنان داده است و هر کس خواهان عزّتِ واقعی باشد باید مؤمن واقعی باشد.

10-جبّار

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ[الحشر: 23](او فرمانروا، منزّه، بی‌عیب و نقص و امان‌دهنده و امنیّت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چیره و بزرگوار و شکوهمند است.‏)

جبّار([8])یعنی؛ خداوند با تسلّط و سیطرۀ خود بر آفریده‌ها، آن‌ها را از فساد باز می دارد و اصلاح می کند البته این عمل برای جمادات در پرتو قوانین و سنن هستی و در مورد انسان و جن بنابر اختیاری که دارند در پرتو امر و نهی و قوانین تشریعی انجام می گیرد. و همچنین جبّار به معنای اعمالِ اراده با قدرت نیز اطلاق می شود که کسی یارای مقابله با آن را ندارد.

این نام نیک، بینشی را به مؤمن القا می کند که باید اصلاح گر باشد و به دیگران فایده برساند حتّی اگر خود فایده نبیند (ایثار زیاد داشته باشد) و تأثیرگزار باشد ولی تأثیر نپذیرد (البته تأثیر منفی نپذیرد) و مردم وی را قبول داشته باشند و این شخص جهت رسیدن به این مقام باید مجاهدت‌ها و تجارب زیاد در پرتو شریعت کسب کند تا الگویی راستین و با نفوذ گردد.

11-مُتکبِّر

خداوند جل جلاله می فرمایند: ﴿ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّار ُٱلۡمُتَكَبِّرُ[الحشر: 23](او فرمانروا، منزّه، بی‌عیب و نقص و امان‌دهنده و امنیّت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند چیره، بزرگوار و شکوهمند ووالامقام و فرازمند است.‏)

متکبّر یعنی؛ خداوند جل جلاله تا بی نهایت والامقام و فرازمند است به گونه ای که تمام آفرینش در برابرش حقیر می باشند و همه چیز در سیطرۀ اوست و هر فعلی را اراده کند بدون زحمت در نهایت کمال و جمال انجام می دهد.

هیچ بنده ای نمی تواند خود را متّصِف به این اسم کند ولی مؤمن باید نسبت به کافران و دنیا متکبِّر باشد؛ بدین معنا که در برابر کفّار کُرنش نکند و تسلیم آن‌ها نگردد و به کافران و مشرکان تکیه نکند و خود را آنقدر بزرگ ببیند که نه تنها فریب دنیا را نخورد بلکه فقط و فقط رضای خداوند مدّنظرش باشد و آخرت را بر دنیا برگزیند؛ چرا که آنچه به انسان داده شده است، متاعزودگذر و فناپذیر زندگی دنیا استو در اصل برقِ جهان، شعله‌ای در برابر باد، حبابی بر سطح آب، و غباری در مسیر طوفان است. ولی آنچهاز پاداش‌ها و مواهبیکهنزد خد جل جلاله است بهتر و پایدارتر برایکسانی است که ایمان آورده باشند و بر پروردگارشان توکّل کرده باشند.

12-خالِق

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ[الحشر: 24](او خداوندی است که طرّاح هستی است.‏)

خالِق آفریننده ای است که همه چیز را بدون وجود هیچ مُدل و اُلگویی از قبل بوجود آورده و در آفرینشش نوآوری و ابتکار دارد و هر چیز را بنا بر ظرفیّت و اهداف خلقتش در بهترین شیوۀ ممکن آفریده است.

در آفرینشِ جهان هستی و انسان، قوانین پیچیده و شگرفی وجود دارد که انسان نه تنها به وجود خالق هستی پی می برد بلکه بزرگی و عظمت وصف  ناپذیرش را هویدا می سازد. انسان در طرّاحی شگرف و برنامه ریزی و انسجام و محاسبات دقیقِ خالق یکتا درمی یابد که این نظم و نظام، آفرینندۀ بزرگ و ب عظمتی دارد و بیهوده و تصادفی بوجود نیامده اند و همه چیز در بهترین حالت ممکن آفریده شده و آفرینش در قبضۀ قدرت و ارادۀ اوست.

13-بَارِئ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ[الحشر: 24](او خداوندی است که طرّاح هستی و آفریدگار جهان از نیستی است.‏)

بَارِئ([9])به معنای آن است که خداوند جل جلاله در آفرینش خود بهترین و دقیق ترین و کاربردی ترین و ظریف ترین مواد و مصالح را بکار می برد که از هر نقص و عیبی بدور می باشند.

در دقت در صفتِ باری تعالی درمی یابیم خداوند جل جلاله در ساختار جهان هستی و موجودات آن ناب ترین و سالم ترین ترکیباتی را بکار برده که تحقیقات در آن‌ها به انسان می فهماند که چه شگفتی‌ها و عظمت هایی در ساختار و مواد تشکیل دهندۀ آن‌ها نهفته است. با این وصف عظمت باری تعالی در هر چیزی متجلّی می گردد و به انسان آموزش می دهد اگرچه به طور مَجازی به خلق و بَرء مشغول است، باید وی نیز در عمل خود بهترین ساختار و برترین مواد را در سازه ها و ساخته های خود بکار ببرد و در سازه های خود غلّ و غشّ و حیله بکار نبرد.

14-مُصَوِّر

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُ[الحشر: 24](او خداوندی است که طرّاح هستی، آفریدگار جهان از نیستی با بهترین ساختار و صورتگر جهان با برترین شکل است.‏)

مُصَوِّر به معنای تصویرگری است که تمام ساختار و نظام آفرینش را در نهایت زیبایی و متناسب با اهداف خلقت طراحی و مهندسی کرده است. او تصویرگری است که اشکال و ساختار هر چیزی را متناسب با تمام هستی و اهداف کاربردی آن در بهترین و زیباترین وجه ممکن آفریده است. به طور مثال انسان را بعد از آفرینش سر و سامان و نظم و نظام داده و بعد معتدل القامه و متناسب الاعضاء کرده است و وی را در تمامی دوران از جنین تا سالخوردگی را در بهترین و عالی ترین شکل ممکن آراسته است.

خداوندجل جلاله آفرینش خود را بدون هیچ اُلگویی (خلق)، با بهترین مواد و مصالح (بَرء) و در نهایت زیبایی و تناسب با اهداف کاربردیش (تصویر) آفریده است و این اوصاف حاکی از عظمت وصف ناپذیر و نامحدود می نمایند که وجود انسان را مملو از شعف، خشوع و ذوق می نمایند.

انسان مؤمن در نگاه به آفریده های خداوند جل جلاله کمال تناسب و نهایت زیبایی را در می  یابد که نه تنها وی را به شعف می رساند بلکه بنابر حسّ زیباشناسی و زیبادوستی که خداوند جل جلاله در وجودش نهادینه کرده سعی دارد که زیبا نگه دارد، زیبا بسازد و زیبا ببیند تا به آرامش برسد.

15-غفّار

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿أَلَا هُوَ ٱلۡعَزِيزُٱلۡغَفَّٰرُ٥[الزمر: 5](هان! خدا بسیار مقتدر و آمرزنده است.‏)

غفّار([10])یعنی؛ کسی که بسیار آمرزنده و پوشاننده است. غفّارا نه تنها گناهان را می بخشد بلکه آثار گناهان را از زندگی، ذهن و روان انسان پاک می کند تا یادش او را آزار ندهد. غفّار بودن خداوند جل جلاله بنا بر کثرت گناهانِ بندگانش است که هر گناهی با احراز شرایطی، مشمول مغفرت خداوند جل جلاله می گردد و خداوند جل جلاله در راستای غفّار بودنش بسیاری از اشتباهات انسان را می پوشاندو آثار آن را از بین می برد.

این نام مُبارک بنده را همیشه در مَدار بندگی قرار می‌دهد؛ چرا که اساس بندگی اطاعت است و در صورت تخلّف ازآن انسان با استغفار به مسیر بندگی برمی گردد پس بر انسان واجب است همیشه خود را در آغوش مغفرت خداوند جل جلاله بیاندازد و شکرگزار این رحمت خداوند جل جلاله باشد و نسبت به بندگانِ خد ا اهل گذشت و بخشش و عفو باشد و اشتباهات و خطاهای آن‌ها را بپوشاند و گذشت نماید.

16-قَهّار

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ[الأنعام: 16 و 18](خداوند بر بندگان خود کاملاً غالب و چیره است.‏)

قهر یعنی؛ چیره شدن و تسلّط چیزی بر چیزی و از معنای" قهر " خوار و ذلیل کردن مقهور نیز استنباط می شود. قهّار به معنای بسیار مسلّط و چیره می باشد. خداوند جل جلاله با قدرت و هیبت و عظمتی که دارد بر تمامی انسان‌ها (مؤمن و کافر) و جهان هستی سیطره و تسلّط دارد و هیچ مانعی بر تحقق اراده اش وجود ندارد و هر آنچه خواست و قانون وی  باشد به طور کامل اجرا می گردد. قهّار در مواردی مقهور را خوار و زبون می کند. البته مؤمن به واسطۀ ایمانش دارای عزّت است و ذلیل نمی گردد ولی از جنبۀ زیردستِ خدا بودن و سیطره و تسلّطش بر وی این معنا بر وی نیز مطرح خواهد بود.

حظِّ انسان مؤمن از این صفتِ زیبا این است که وی باید همیشه خود را در حالتی قرار دهد که بر دشمنان درون و بیرون خود مسلّط گردد تا مبادا تسلّط آن‌ها موجب ضرر، فساد، هلاکت و انحراف وی گردد. همچنین این صفت نمادی راستین از پشتیبانی خداوند جل جلاله از مؤمنان و تسلّی بخش مظلومان است؛ چرا که خداوند جل جلاله بر کافران و ظالمان مسلَّط است و بی شک از مؤمنان دفاع می کند و ظالمان را زبون می گرداند.

17-وهّاب

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَيۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَةًۚ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٨[آل عمران: 8]«‏پروردگارا! دل‌های ما را (از راه حق و ایمان) منحرف مگردان بعد از آن که ما را رهنمود نموده‌ای، و از جانب خود رحمتی به ما عطاء کن. بیگمان بخشایشگر توئی تو‏.‏»

وهّاب به معنای بسیار بخشایشگر و باسخاوت است. وهّاب ا بدون عوض و درخواست و چشم داشت می بخشد و نیازها را برطرف می کند. وهّاب به هر چیزی نظر رحمت دارد و سخاوت و بخششِ وی هر موجودی را در برگرفته و تمام نیازها را در نهایت سخاوت و لطف برطرف می کند. وهّاب بدون سبب و وسیله می بخشد. و از آنجائیکه مالکیّت و حاکمیّت آسمان‌ها و زمین از آن خدا است پس هرچه بخواهد می‌آفریند و به هر میزان و هر مقدار که بخواهد هر کس و هر چیزی را از موهبت هایش بهره مند می کند اگرچه عطایش بر حکمت و رأفت و لطف بی انتها استوار است.

انسان موحّد در پرتو این صفت درمی یابد که فقط و فقط باید از وهّاب خواسته ها و نیازهایش را بخواهد و هیچ غیر خدایی قدرت و توانایی و علم وهّاب را در عطا و بخشش ندارد، پس مؤمن تنها تکیه گاه و منبع و سرچشمۀ نیازهایش را فقط وهّاب می داند و حتّی اسباب را وسیله‌هایی برای عطای وهّاب می داند و توجّه اصلی وی به ربُّ الأسباب می باشد. و وی تمام آنچه را که دارد از وهّاب می‌داند پس باید شکرگزار وی باشد و در صورتیکه به صورت عارضی چیزی را داراست باید صاحب فضل و بخشش باشد تا درخشش این صفت در وجودش به تلألؤ درآید.

18-رزّاق

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِٱلۡمَتِينُ٥٨[الذاريات: 58](‏تنها خدا روزی‌رسان و صاحب قدرت و نیرومند است و بس.)

رزّاق یعنی؛ بسیار روزی رسان و رزق دهنده. رزّاق تنها رزق و روزی دهنده در جهان هستی است. اوست که رزق و روزی را بر اساس نیازها آفریده و به بندگان و موجودات می دهد. رزّاق، دهندۀ رزق مادّی و معنوی، ظاهری و باطنی در دنیا و عقبی می باشد. رزّاق به مؤمنان و موحدان در دنیا و عقبی رزق فراوان، پاک، والا، خاص و ویژه عطا می کند. رزّاق روزی را برای هر کس که خود بخواهد گسترده و فراخ یا تنگ و کم می‌گرداند. واقعاً در این افزایش و کاهش نعمتنشانه‌های مهمّی برای مؤمنان است و این که مواظب باشند مسبّب‌الاسباب را فراموش نکنند و تنها به اسباب چشم ندوزند.

مؤمن در راستای توحید رازقیّت همیشه خداوند جل جلاله را رازق می داند و در صورتیکه باطل را بر حق بخاطر رزقش ترجیح دهد و یا در کسب روزی فقط بر اسباب تکیه کند بی شک در توحید رازقیّت به بیراهه رفته و آلوده به شرک شده است. مؤمن با توکّل بر خدا و اتّخاذ اسباب به جمع آوری رزق که از تکالیف وی می باشد، می پردازد و میزان آن دست وی نیست و بر هر آنچه به وی رسد شکرگزار و راضی است. مؤمن با کسب روزی حلال سعی دارد دیگران را نیز از آن بهره مند کند تا این صفت در وی تجلّی یابد و هرگز دیگران را از رزق و حق خود محروم نمی کند.

19-فَتّاح

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿قُلۡ يَجۡمَعُ بَيۡنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفۡتَحُ بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَهُوَ ٱلۡفَتَّاحُٱلۡعَلِيمُ٢٦[سبأ: 26](‏‏بگو: پروردگارمان ما را (در روز رستاخیز) گرد می‌آورد و سپس در میان ما به حق داوری می‌کند. تنها او داور آگاه (از کارهای ما و شما) است.)

فتّاحصیغه مبالغه و یعنی؛ بسیار گشاینده. فتّاحا صاحب کلید هر مشکل و ناراحتی و نیازی می باشد. فتّاح گره های مادّی و معنوی و درهای رحمت و مهربانی و توفیق و الهام را باز می کند. خداوندِ ناصر بعد از اینکه با نصرت خود مؤمنان و دعوتگران را بر مخالفانشان پیروز گرداند با صفت فتّاح وارد میدان می شود و با وجود مشکلات متعددی که داعیان در پیش رو دارند برای آن‌ها فتح و گشایش حاصل می کند. فتّاح جل جلاله جداکنندۀ حق از باطل است و داوری دادگر و قاضی بس آگاه است.

مؤمن از فتّاح بودن خداوند جل جلاله می آموزد که کلید خزائن و حل مشکلات و نیازها فقط در دست خداوند می باشد و برای باز کردن هر دری از مشکلات و نیازهایش فقط باید متوجه فتّاح باشد و همچنین مؤمن یقین دارد در صورتیکه خداوند دری را باز کند کسی یارای بستنش را ندارد و دری که وی ببندد کسی را یارای باز کردن نیست پس ضرر و نفع را فقط از جانب وی می داند و یقین دارد که ایمان، تقوا، دعا و توکّل کلیدهای حل مشکلات می باشند. و انسان باید از فتّاح بودن بیاموزد که گره گشای مشکلات خود و مردم باشد. مؤمن یقین دارد که فتّاح داور و قاضی دادگریست که هرگز ظلم نمی کند و ظلمِ ظالمان را بی‌جواب نمی گذارد و این آرامش دهندۀ قلبِ مظلومان است.

20-علیم

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُٱلۡعَلِيمُ٧٨[النمل: 78](‏‏و او بس چیره و توانا و آگاه و دانا است.)‏

علیم یعنی؛ بس آگاه و دانا. علیم ذاتاً آگاه و دانا است و علمش مثل بشر اکتسابی نیست و علمش نامتناهی و نامحدود است و بر هر چیزی قبل و بعد آفرینش نهایت علم را بدون کم و کاست دارد. و هیچ چیزی مانند زمان، مکان، پنهان بودن و... علم خداوند جل جلاله را محدود و ناقص نمی کند و علم خداوند هرگز کاهش نمی یابد و فراموشی بر خدا عارض نمی گردد. علیم بر انسان و هستی کنترل و احاطه ای عالمانه، دائمی و دقیق و همه جانبه دارد به گونه ای که بر گذشته، حال و آینده احاطه و علم کامل و تام دارد و هیچ نقص و عیبی بر علم و آگاهی وی جل جلاله وجود ندارد. «و ‏ گنجینه‌های غیب و کلید آن‌ها در دست خدا است و کسی جز او از آن‌ها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. و هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمی‌افتد مگر این که از آن خبردار است. و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های (درون) زمین، و هیچ‌چیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است.» (انعام/59) و «دانای آشکار و پنهان است (و در کار او گذشته و حال و آینده یکسان است. او آگاه از همه چیزهائی است که نهان از حواسّ و ابصار، یا قابل رؤیت در لیل و نهار است).» (انعام/73)‏

مؤمن یقین دارد که علیم بر همۀ گفتار و پندار و کردار او آگاه است و هیچ چیز بر وی مخفی نیست پس همیشه مواظب اعمال خود می باشد. انسان ارزش علم را دریافته و می داند که آنچه از علم نصیبش شده از جانبِ علیم و به لطف وی است که به نسبت علم وی بس اندک است. و وی وظیفه دارد در گسترش آن و استفادۀ صحیح از آن تلاش نماید. مؤمن از آموزه های علیم دریافته که علم باعث خشوع و خضوع در برابر خداوندجل جلاله می شود و حیا و بصیرتی به انسان می بخشد که انسانپیوسته در فکر آخرت خواهد بود. تقوا و بندگی اساسی ترین راهِ کسب این علم می باشد.

21-قابض

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَٱللَّهُ يَقۡبِضُ وَيَبۡصُۜطُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥[البقرة: 245](‏‏و خداوند (روزی بندگان را) محدود و گسترده می‌سازد و به سوی او بازگردانده می‌شوید.)‏

 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: (إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمُسَعِّرُ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ الرَّزَّاقُ.)[11] (خداوند است که آتش افروز «جهنّم»، محدودکننده، گسترش دهنده و رزق دهنده است.)

قابض از ریشۀ قَبَضَ یعنی؛ قبض کردن، گرفتن، جمع کردن و بهم فشردن. قابضا بنا بر قدرت و علم و از روی حکمت و بر مبنای قوانین و سُنن خود قبض می کند و قبض و بسط هر چیزی مانند دلها، رزق، سایه، نور، بال‌های پرندگان و غیره در ارادۀ اوست. قابض با جنبۀ مثبت و منفی قبض می کند. جنبۀ مثبت مانند: تعهد گرفتن از فرزندان آدم علیه السلام برای بندگی و قبض پیمان از انسان برای اجرای احکام الهی و متعهّد بودن به پیمان‌ها همچون پیوند زناشویی و قراردادها، دادن زکات و صدقه و...، جنبۀ منفی مانند: قبض کردن گناهکاران و مشرکین و نافرمانان با عذاب و گرفتار کردنشان به قحطی، سختی‌ها، صاعقه، طوفان، قبض روح به طور سهمگین و عذاب آور و....

مؤمن می داند هر عملی که بکند در برابر قابضا قرار می گیرد. پس سعی دارد در حیات دنیوی در قبض و نگهداری جسم و نفس خود آنقدر دقیق باشد تا آلوده به گناه نگردد. مؤمن همه چیز را در قبضۀ قدرت و ارادۀ قابض می داند و همیشه نسبت به قابض در بیم و اُمید است؛ بیم از اینکه نافرمانیش موجب قبض نعمت‌ها و عذاب شود و اُمید بر اینکه قبض ها و تنگناها را از زندگیش بردارد. همچنین از آنجائیکه مؤمن به حکمت قبض خداوند جل جلاله یقین دارد پس بر امتحانات و قبض‌های وی صبر می کند و راضیتش را به تقدیرش با زبان و عمل ابراز می دارد.

 

22-باسِط

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَلَوۡ بَسَطَ ٱللَّهُ ٱلرِّزۡقَ لِعِبَادِهِۦ لَبَغَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَٰكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٖ مَّا يَشَآءُۚ[الشورى: 27](‏‏‏اگر خداوند رزق و روزی را برای همۀ بندگانشتوسعه و گسترش دهدقطعاً در زمین سرکشی می‌کنند، و لذا بدان اندازه که خود می‌خواهد روزی را می‌رساند.)‏

باسط یعنی؛ گسترش دهنده و عرضه کننده. همانگونه که خداوندجل جلاله به کسانی که مستحقِ قبض و عذاب و ناراحتی و تنگنا هستند قابض است، به افرادی که استحقاق بسط و ثواب و راحتی و گشایش را دارند باسط است. بسط و گسترش و پخش هر چیزی در هستی در قبضۀ قدرتِ باسط است. باسط هر آنگونه خود می داند و می خواهد بنا بر حکمت و رأفت می گستراند. حیات، مرگ، رزق، بادها، عدالت، علم، قدرت و... را می گستراند. باسط قبض ها را می شکند و فراخی و گشایش و آرامش و نعمت را بعد از تنگی و سختی و ناراحتی و نقمت عرضه می کند پس بدون بسطِ خداوند زندگی و حیات در دنیا و عقبی ناممکن، ناگوار و نارواست.

مؤمن برای رفع قبض ها فقط متوجه باسط می گردد و هرگز بر غیرخداها و اسباب تکیه نمی کند اگرچه اسباب را بکار می برد ولی بسط و گسترش نعمت‌ها و رفع سختی‌ها و نیازها را فقط از باسط می داند. و وی نیز همچون باسط تجلّی گاه و گستراندۀ خیر و احسان و عدالت و رأفت و نرم خویی، گشاده دستی و گشاده رویی است. مؤمن وظیفۀ خود می داند توسعه دهندۀ ارزش‌ها و قوانین اسلامی و حاکمیت الله بر تمام جهان باشد.

23-خافِض

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ١ لَيۡسَ لِوَقۡعَتِهَا كَاذِبَةٌ٢ خَافِضَةٞ رَّافِعَةٌ٣[الواقعة: 1-3](‏‏‏‏هنگامیکه واقعه (ی عظیم قیامت) برپا شود.رخ دادن آن قطعی و جای تکذیب نیست. «گروهی را» پائین می‌آورد و «گروهی را» بالا می‌برد.)‏

خافِض از ریشۀ خَفَضَ یعنی؛ پایین کشیدن و کم کردن و نرمی و تواضع. خافِض ا با عزّت و تکبّری که دارد هر انسان سرکش و کفرپیشه و مغرور و متکبّر و دروغگو و متمرّدی را می شکند و آن‌ها را در دنیا از مقامشان پایین می‌کشد و ذلیل و مایۀ عبرت می کند و در آخرت حقیر و مستحق عذاب می گرداند. خافِض هر کس را بخواهد از جایگاهش پایین می کشد. هیچ قدرت، هیبت و شوکتی یارای برابری با خَفضِ خافض را ندارد.

مؤمن در برابر خافِضا همیشه خود را حقیر و ذلیل و متواضع می بیند و در برابر بندگانِ خافِض مهربان و متواضع و راستگو است. مؤمن بال‌های تواضع و مهربانی و محبّت و مودّت را بر والدینش و مؤمنان می گستراند و همیشه سعی دارد مصادیق شرک و بدعت و خرافات و باطل را به زیر بِکِشد و نابود کند. مؤمن از اینکه مقامش در نزد خافِض تنزّل یابد هراسناک است پس همیشه نفسش را خوار و سر تسلیم بر آستان قدس و قوانین وی می گذارد و به معنای واقعی از تسلیم شدگان است.

24-رافِع

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿رَفِيعُ ٱلدَّرَجَٰتِ ذُو ٱلۡعَرۡشِ[غافر: 15](‏‏‏‏خدا دارای مقامات والا و کمالات بالا و تخت فرماندهی است.)‏

رافع یعنی؛ بالابرنده و ارزش دهنده. همانگونه که خداوندجل جلاله به کسانی که مستحق پایین آمدن از منزلتشان را دارند خافض است، به کسانی که استحقاق ترفیع درجه را دارند رافع است. رافع صاحب مقامات بالا و مراتب والا، درجات کمال و اوصاف جلال می باشد و درجات و مراتب بندگانش را از روی رأفت و رحمت و با حساب و کتاب بالا می برد و گاهی این تغییر درجات و مقام بخاطر حکمت و امتحان و اختبار می باشد تا ایمان بنده سنجیده شود. برافراشتن و برخاستن هر چیزی همچون برپاداشتن آسمان‌ها بدون ستون فقط در توانایی و قدرت رافع است.

رافِع به عدالت و به حق و به شایسته سالاری رفعت می‌دهد و مقام و پُست و درجه می بخشد پس حاکم اسلامی و کاربدستان باید هر کس را در مقام شایسته و به حق خود بگمارند؛ چرا که عدم رعایت این قانون الهی جامعه اسلامی را به انحطاط و فساد می کشاند. مؤمنان نه تنها پایبند این قانون الهی هستند بلکه خود هرگز مقام و پُستی را نمی‌پذیرند که شایستۀ آن نیستند. رافعا به مؤمنانی که اهل علم می باشند درجات بزرگ می بخشد پس مؤمن همیشه در پی بالابردن ایمان و علم خود است تا رفعت یابد. مؤمن یقین دارد که بهترین و برترین درجه و پُستی که در دنیا می تواند داشته باشد تا کامیاب و خوشبخت و آرام گردد، مقامِ بندگی و خدمت به دین و خلقِ خداست و بدین خاطر همیشه از رافع درخواست ترفیع درجه در این مقام را دارد و نسبت به آن حریص می باشد؛ چرا که ترفیع درجۀ وی در این حالت، ترفیع درجه و مقامش را در آخرت به بار می‌آورد. رافع جل جلاله انسان را با گفتار پاکیزه و عمل صالح به اوج می رساند و مقام والای عزّت و قدرت را نصیب وی می‌گرداند.

25-مُعِزّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ[آل عمران: 26](و هر کس را بخواهی عزّت و قدرت می‌دهی و هرکس را بخواهی خوار می‌داری، خوبی در دست تو است.)‏

مُعِزّ یعنی؛ بخشندۀ عزت و قدرت و سربلندی و شهرت و کرامت. از آنجائیکه الله عزیز است و هر آنچه اراده کند آن می شود و هیچ عاملی دخالتی در کارش ندارد پس وی فقط عزّت دهنده و قدرت بخش است. عزّت و قدرت فقط از آنِ عزیز است و وی عزّتش را شامل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و مؤمنین می کند. مُعِزّ ا عزّت بخش به پیروانش در دنیا و عقبی می‌باشد، در دنیا با محافظت، نصرت، سرافرازی، آرامش، قدرت و... و در عقبی با پاک کردن گناهان، دیدار پروردگار، ورود به بهشت و... مؤمنان را عزیز و عزّتمند و شرافتمند می کند.

عزّت و قدرتِ فناناپذیر و جاودانه همیشه گمشدۀ انسان بوده است. مؤمن این گمشدۀ خود را فقط از مُعِزّ ا می خواهد و می داند دست یافتن به آن فقط در پرتو ایمان و عمل صالح امکان پذیر است و این وی را از غیر خداها بی نیاز می کند. مؤمن عزیز است؛ زیرا هیچ نیرویی وی را از محوریّت بندگی و مسیر و برنامۀ الهی خارج نمی کند و تسلّط و آزار و اذیّت طاغوتیان نه تنها مایۀ ذلت وی نمی‌باشد بلکه نشانه ای از عزّت و بلندمرتبگی وی است؛ زیرا آن‌ها با شکنجه و محروم کردن وی از مال و مقام دنیوی و حتّی کشتنش فقط بر مال و جسمش مسلّط می شوند و از آنجائیکه وی با عزیزِ مُعِزّ در ارتباط است و آن‌ها بر شخصیّت ایمانی وی مسلّط نیستند پس در اوج عزّت قرار دارد و بدین خاطر ظلم و تسلّط مادّی نه تنها کمترین ضعف و کمترین حقارت را در او ایجاد نمی کند بلکه عزم و فنای مخلصانۀ وی را در راه خدا محکم تر و راسخ تر می کند و اگر چنین نباشد حق اسم " مُعِزّ " را بجا نیاورده است.

از آنجائکه عزّت آثار فردی، اجتماعی و سیاسی دارد، مؤمن سعی دارد عزّتمند زندگی کند و حسِّ عزّت را در فرزندانش تقویت می کند و مؤمنان در روابط اجتماعی همیشه از الفاظ عزّت بخش استفاده می کنند. و دولت ها و احزاب و گروه‌های اسلامی در روابط سیاسی با یکدیگر عزّت و کرامت یکدیگر را حفظ می کنند تا مبادا دشمنان و طاغوتیان از آن سوء استفاده کنند.

26-مُذِلّ

آیۀ فوق ابراز می کند همانگونه که خداوند نسبت به مؤمنان و موحّدان مُعِزّ است، به کسانی که از فرامین وی سرپیچی کنند و راهِ شرک و بدعت را بپیمایند و از مسیر بندگی خارج گردند مُذِلّ می باشد. مُذِلّ کسانی را که کار زشت می کنند خواری و حقارت و ذلیلی دردنیا و آخرت نصیبشان می کند و هیچ چیز نمی تواند آن‌ها را از ذلالتِ دنیوی و عذاب أخروی نجات دهد. مُذِلّ از روی حکمت و دانش و عدالت و با فراهم شدن اسباب و مسببات ذلّت توسط شخص ذلّت می شد، پس ذلیل کردنش عین عدالت است.

مؤمن با پیروی نکردن از هوای نفس، آن را ذلیل می‌کند تا خداوند وی را ذلیل نکند. مؤمن با فریفته نشدن به نعمت‌های زودگذر دنیا و فریب نخوردن از شیطان و شیطان صفتان از ذلالت نجات می یابد و همچنین هرگز کافران را بجای مؤمنان به دوستی نمی گیرد؛ چرا که دوستی آن‌ها مایۀ ذلّتِ وی می گردد. و در برابر سختی‌ها و شدائد و فتنه های زندگی ذلیل نمی شود و همیشه ندای "یا مُعِزّ"سرمی دهد تا سرافراز و کامیاب گردد. مؤمن خود را از منابع عزّت (ایمان و عمل صالح) دور نمی کند؛ چرا که هر قدم دور شدن از آن‌ها گامی به سوی ذلالت و خواری و تنگدستی و هلاکت می باشد. ([12])

27-سمیع

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١[الشورى: 11](هیچ چیزی همانند خدا نیست و او شنوا و بینا است.)

سمیع یعنی؛ دارای قدرت شنوایی بس زیاد. سمیع بودنِ خداوند جل جلاله پل ارتباطی انسان و پروردگارش است؛ چرا که او همۀ صداها را در همه جا بدون کم و کاست و بدون محدودیّت و به طور همزمان می شنود. این صفت، منحصر در ذات باری تعالی می باشد که در غیر خدا وجود ندارد و هر کس قائل به وجود چنین صفتی در شخصی یا چیزی گردد دچار شرک شده است. سمیعا ، بدون نیاز به حس و ابزار شنوایی می شنود؛ چرا که او مانند هیچ کس نیست و تشبیهش به هر چیزی باطل و حرام است. سمیع جل جلاله ، همه نوع صدا را با فرکانس های مختلف و در حالت‌های مختلف همچون صداهای درون انسان، نجواها، صدای حرکات و تغییرات، صداهای پنهان و آشکار و غیره را به طور همزمان و بدون تغییر و تبدیل و محدودیّت می شنود.

مؤمن در راستای سمیع بودن پروردگارش می داند که فقط و فقط اوست که در هر حالتی و با هر زبانی و در هر جایی و در هر شکلی صدای او و دیگران را می شنود و می فهمد و هرگز غیر خد ها چنین صفت و توانایی را ندارند. مؤمن همیشه از زبانش به طور صحیح استفاده می کند تا سمیع، کلامی را از وی نشنود تا مورد بازخواستش قرار گیرد بلکه کلامی را می گوید که سمیع بدان راضی و خشنود گردد. مؤمن با ودیعه گرفتن حس و ابزار شنوایی از خداوند، خود را مسؤول آن می داند و آن را در جهت و حالتی که بدان امر شده استفاده می کند از جمله: شنیدن کلام خداوند و پیامبرش ج، شنیدن همۀ سخنان تا از نیکوترین آن‌ها پیروی ‌کند و.... و همچنین مؤمن از شنیدن موسیقی  و کلام و اصواتِ حرام پرهیز می کند و خود را مشغول شنیدن چیزهایی نمی کند که وی را از شنیدن پیام حق باز دارد.

28-بصیر

خداوند جل جلاله در آیۀ فوق اشاره دارد که وی بینا و دارای قوۀ ادراک و فهم می باشد. شنیدن و دیدن دو حسی هستند که نظارت و کنترل را به غایت خود می رسانند و بدین خاطر خداوند جل جلاله آن‌ها را در کنار هم بکار برده است. بصیر یعنی؛ خداوند جل جلاله بر تمام جزئیات هستی در آنِ واحد به طور کامل نظاره گر می باشد و کنترل و نظارت آن‌ها را در اختیار دارد. بصیرا همۀ هستی را در زمان واحد و بدون نیاز به وسیله و چیزی همچون نور و بدون نقص و در نهایت ظرافت می بیند و در کنترل دارد. بصیرا برای دیدن و کنترل هستی مانعی ندارد و وی کُنهِ تمام اشیاء را با تمام جزئیات می بیند. بصیرا برای دیدن مانند هیچ موجودی نیست و یقین بر دیدنش وجود دارد ولی کیفیت آن مجهول است.

مؤمن یقین دارد که خداوند وی را می بیند و خود را همیشه و در همه حال در آشکار و نهان در کنترل و تحت نظارت باری تعالی می بیند. بالأخص در برابر حکم پروردگارِ بینا، صبور و شکیباست و خود را زیر نظر و حفاظت و رعایت خداوند می داند. مؤمن احسان وار به عبادت و زندگی مشغول است و احسان طبق فرمودۀ پیامبر عبارت است از: «خدا را آن‌چنان عبادتکنی که که گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.»([13]) مؤمن همیشه سعی در محاسبه و مراقبۀ نفسش در برابر خداوند بینا و نظاره گر دارد و در پرتو ایمان و یقین به بصیر بودن خداوند جل جلاله درون و برون انسان بینا و بابصیرت می گردد. مؤمن چشمانش را در کنترل دارد تا ببیند آنچه را که خدا بدان خشنود است و نبیند آنچه را که خداوند را ناراضی می کند.

مؤمن با انجام فرائض و نوافل محبّت خداوند را بدست می آورد و در این حال خداوند در حدیث قدسی می‌فرمایند: (...فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِيْ يُبْصِرُ بِهِ...)([14]) (و هرگاه وی را دوست داشته باشم برایش گوش و قدرت شنوایی می شوم و دیدگانی می شوم که با آن ببیند «تا حقایق اشیاء را بشنود و ببیند»...)  و وی می داند در صورتی‌که تعدّی کند خداوند جل جلاله بر گوش‌ها و دیدگانش مُهر می زند و این نقطۀ سقوط وی به سوی هلاکت و عذاب است. مؤمن همیشه این ندای پروردگار را به یاد دارد:﴿أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ٤٦[طه: 46](می شنوم و می‌بینم) و ندای درون و برون وی: شگفتا او چه بینا و شنوا است ! او همه چیز را می‌بیند و همه‌چیز را می‌شنود!.

29-حَکَم

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ٤٥[هود: 45](و تو داورترینِ داوران و دادگرترینِ دادگرانی.)

حَکَم یعنی؛ قاضی و داور و جداکننده. حَکَم بهترین، برترین، عالِم ترین، داناترین، بزرگترین و دادگرترینِ داوران است و از آنجائیکه بر همه چیزعلم و احاطۀ مطلق دارد و همه چیز در تیررسٍ دید و بصیرت وی می باشد قضاوتش عینِ عدالت است. در دادگاهِ حَکَم هیچکس مظلوم واقع نمی شود و هیچ کس و هیچ چیزی از دایرۀ دادرسی وی خارج نمی گردد. تمام هستی در حاکمیّت اوست. هیچ کس نمی تواند حُکمِ حَکَم را رد کند و در آن دخالت کند و وی را بازخواست کند؛ زیرا او حاکِم مطلق است و حکم وی تنهاترین و عادلانه ترین و بزرگترین و دقیق ترین و ناب ترین و نافذترین حکم ها می باشد که هر حکمی در برابرش پوچ است.

مؤمنان در هر آنچه اختلاف  داشته باشند خداوند را حَکَم قرار می دهند و دستوراتش را در قرآن و فرموده های پیامبرش ج اجرا می کنند و ندای "شنیدیم و اطاعت کردیم!" سر می دهند؛ چرا که حَکَمیّتِ خدا به صلاح انسان است و نمادی از ایمان به خدا و روز قیامت، و بهترین فرجام می باشد. مؤمن هرگز راضی نخواهد بود که غیرِ خدا، حَکَم او و دیگران باشد. مؤمن در چهارچوب اختیاراتش فقط خداوند را حَکَم و داور قرار می دهد و هرگز تن به حاکمیّت غیر الله نمی دهد و پس از سر نهادن به حکم خداوند پاداش و مزایای آن، در دنیا و آخرت نصیبش می گردد. مؤمن در راستای توحیدِ حاکمیّت یقین دارد هرکس و هر حکومتی برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است، او و امثال او بیگمان در منجلابِ کفر و ظلم و فسق می باشند. مؤمنان همچون حاکمیّت عادلانۀ خدا، در بین خود عادلانه حکم می کنند و هوا و هوس را بر عدالت ترجیح نمی دهند.

30-عَدل

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ[النحل: 90](خداوند به دادگری، و نیکوکاری، و نیز بخشش به نزدیکان دستور می‌دهد.)

عدل([15]) یعنی؛ ذات خداوند در الوهیّت و ربوبیّت و در خَلق و أمر (آفرینش و فرمان) بر مبنای عدل است و هر آنچه نیازمند توازن بوده، توازن داده است و در بین تمام هستی و ارتباط آن‌ها توازنی دقیق و کامل از جهت‌های مختلف بخشیده است. عَدلا ، ساختار انسان را متناسب و متعادل با نیازها و جهان آفریده و جهان آفرینش را آنگونه توازن و تعادل داده که خللی نمی پذیرد و هیچکدام بر دیگری طغیان ندارد. عَدلا همۀ انسانها و همه چیز را در جایگاهِ خودش قرار می دهد و هرگونه تغییر و تبدیل را بر مبنای عدالت و حکمت انجام می دهد و هرگز توازنِ عدالتِ خداوند تغییر نمی کند. همه چیز؛ بیماری و سلامتی، غنا و فقر، داشتن و نداشتن، بودن  و نبودن ، کم و زیاد، زیبایی و زشتی، ذلّت و عزّت، عزیز و منفور بودن و... همه بر مبنای عدالت خداوند جل جلاله است؛ چرا که عَدل جل جلاله همه چیز را به گونۀ سنجیده و هماهنگ و در اندازه‌های متناسب و مشخّص قرار داده و آفریده است و همه چیز و همه کس در جایگاهِ خود قرار دارند و قرار داده می شوند. اگرچه انسان توازن های عادلانه را با بی عدالتی و ظلم و ستم به هم می زند ولی عَدل با صدور حکم نهایی و عادلانه و بازخواست و دادخواست در دنیا و عقبی عدالت لازم و مطلوب خود را در حقّ همه کس و همه چیز می گستراند.

مؤمن همیشه و در همه حال عادل است و به ایمان و جان و نفس و مال و ناموس دیگران تعدّی و ظلم نمی کند و جهت اینکه عادل باشد همیشه سعی در کسب آگاهی و درایت دارد و در این راستا حقّ هر کس و هر چیزی را کامل می پردازد. و در حکمیّت و قضاوت خود به عدالت حکم می دهد و هرگز دشمنی با کسی یا قومی وی را از عدالت خارج نمی کند. مؤمن دیگران را هم به عادل بودن سوق می دهد و برای آن هزینه و جهاد هم می کند. مؤمن همیشه شهادت به عدل می دهد حتّی اگربهزیانخودیاپدرومادروخویشاوندانشباشد و شرایط و احوال شخص؛ دارا و ندار بودن، دارای وجاهت و مقام اجتماعی باشد یا نباشد و... هرگز وی را از مسیر عدالت خارج نمی کند و به عدالت حکم و شهادت می دهد. مؤمن در بین همسر و فرزندان و والدین و خویشاوندانش عادل است و هرگز با زبان و عمل به هیچکدام ظلم روا نمی دارد و برای آن‌ها اُسوۀ عدالت می باشد. حکومت اسلامی بنیانش را بر مبنای عدل و داد می گذارد و در زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... با مردم و حکومت ها بر اساس عدالت عمل می کند؛ چراکه وی در برابر هر ظلمی مسؤول است و انعکاس و آثار ظلم و عدل را در حکومت داری و قیامت و فرجام خود خواهد دید.

31- لطیف

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ١٤[الملك: 14](مگرکسی که (مردمانرا) می‌آفریند (حال و وضع ایشان را) نمی‌داند،و حال اینکه او دقیق و باریک بین بس آگاهی است‌؟!‏.)

لطیف یعنی؛ نازک بودن با نرمی و نرمش و آگاه به جزئیات و ظرائف. لطیف نسبت به بندگانش در نهایت لُطف و مهربانی است. مرحمت و عطوفتِ لطیف در آفرینش و زندگیِ هر کسی مشهود است ولی نسبت به برخی از پیامبران همچون یوسف و موسی و محمّدو مؤمنان اختصاصی تر است. لطیف نسبت به بندگانش بسیار لطف و مرحمت دارد، و به هر کس که خود بخواهد روزی می‌رساند. لطیف بسیار دقیق و ظریف بر تمامی جزئیات و ریزه کارها احاطه دارد و هیچ مانعی بر اشراف و احاطۀ وی بر چیزی وجود ندارد. چشم‌ها کُنْهِ ذات لطیف را درنمی‌یابند، و او چشم‌ها را در می‌یابد و به همۀ دقائق و رموز آن‌ها آشنااست. لطیف هر چه بخواهد سنجیده و دقیق انجام می‌دهد و بر همه چیز آگاه است و نظارت دارد.

مؤمن در اُلگوپذیری از لطیف همیشه نسبت به همه مهربان و با محبّت است و آغوش مِهر و محبّت خود را باز می گذارد خصوصاً نسبت به درماندگان و مظلومان و فقرا. مؤمن، همیشه لطیف را بر تمام زندگی و اعمالش احساس می کند؛ چرا هیچ ظرافت و عملی از وی پوشیده نیست و اصلاح امور و رفع مشکلات و نیازها را از لطیف می خواهد؛ زیرا او اشراف مطلق بر همه چیز دارد و صلاح امور را می‌داند.

32-خبیر

بنابر آیۀ مذکور خداوند جل جلاله لطیفِ باریک بین و مهربان، خبیرِ بس آگاه و باخبر است و خبر و گزارشِ تمامی آفرینش لحظه به لحظه به وی می رسد. خبیر به معنای بس باخبر و آگاه می باشد. خبیرا بر ظاهر و باطن هستی و کُنهِ ناپیدا و ظاهرِ هویدای آن به طور همزمان و به طور کامل و صحیح خبر و تسلُّط دارد و این تسلّط خبری وی کاملاً ذاتی و عالمانه است. و نیز خبیر صفت مشبهه و به معنای "مُخبِر" یعنی؛ خبرگزار نیز می باشد. بدین معنا خداوند جل جلاله از عالم غیب همچون بهشت و جهنّم، ملائکه، حسابرسی قیامت و... و داستان‌های پیغمبران † و اقوام گذشته که بر انسان نهان است خبر می دهد و خبر وی عینِ صدق و راستی می باشد.

در واقع بینشی که "علیم و لطیف" به انسان می دهند، خبیر نیز همان آثار را دارد. مؤمن یقین راسخ دارد که خداوند به آنچه وی می کند و به آنچه در درون و برونش رخ می دهد به طور کامل و لحظه ای باخبر است بدین خاطر دقّت وافر دارد که خطا و گناه نکند و همیشه در فرمانِ وی باشد؛ چرا که که خبرِ گناه وی به خبیر تاوان سنگین برایش دارد و خبرِ فرمانبرداری وی، خداوند جل جلاله را راضی و خشنود می کند. مؤمن یقین به تمامی اخباری دارد که خبیر از غیب و نهان به وی داده است؛ چراکه تنها وی مبنع خبردهندۀ این اخبار مهم و نفیس می باشد. مؤمن سعی دارد که همیشه حامل و بیانگر و انتقال دهندۀ اخبار راست و صحیح باشد و در عین حال برای هر مسئله ای از آگاه ترین و باخبرترین و مسلّط ترین و صادق ترین افراد و خبرگزاری ها، خبر می‌گیرد. مؤمن باید از مفاسد و خطرات جامعۀ امروزی باخبر باشد تا خود را در برابر آن‌ها با راهنمایی های خبیر بیمه نماید. حکومت اسلامی هم باید اشاعه دهندۀ اخبار راست باشد تا مردم نسبت به وی بی اعتماد نگردند و کذبش فساد اجتماعی و سیاسی ببار نیاورد.

33-حلیم

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ٥٩[الحج: 59](بی گمان ‏خداوند کاملاً  آگاه و شکیبا است.)‏

حلیم یعنی؛ بسیار بردبار و بر خود مسلّط. حلیم ا در برابر نافرمانی و کفر و شرک و ظلم و انحراف و فسادِ انسان که در واقع نسبت باطل و بیهوده آفریدن به خداوند است، بردبار است و بلافاصله وی را مشمول عذاب نمی کند و خود را کنترل می کند تا بنده اش با دعوت های مکرّر و انذارهای پی در پی به مسیر بندگی برگردد و توبه کند؛ چرا که ‏اگرخداوند مردمان را به سبب گناه و ستمشان بلافاصله کیفر می‌داد، بر روی زمین جنبنده‌ای باقی نمی‌ گذاشت، و لیکن آنان را تا مدّت معیّن مهلت می‌دهد، و هنگامی که اجل آنان سر رسید نه لحظه‌ای پس می‌اندازند و نه پیش می‌اندازند. حِلمِ حلیم نمادی از رحیم و مهربان بودن و خبیر بودنِ اوست که از عاقبت انسان و عذابِ بندۀ نافرمانش خبر دارد و در عین حال این صفت آمیخته با غفور بودن اوست تا انسان در سایۀ حِلم و فرصت دوباره، برگردد و مشمول مغفرت گردد.

مؤمنمی داند در صورت انجام گناه و عدم برخورد شدید از طرف خدا ، حلمِ وی مانع عذاب وی می شود پس فریب نبودِ عذاب را نمی خورد و هراسناک از گناهش برمی گردد. و نیز وی باور دارد گناهان در زندگی دنیای وی نیز تأثیر دارند ولی حلم و عفو خداوند جل جلاله از پژواک و انعکاس بسیاری از آن‌ها جلوگیری می کند. همچنین حلمِ خداوند آرام بخش دلِ مؤمنان است؛ چرا که راحتی و پیروزی ظاهری فاسقان و متمرّدین خصوصاً در کشتن و ظلم به مسلمانان بخاطر حلمِ خداوند است و در آخر عذاب سخت و خوارکننده را خواهند چشید. همچنین مؤمن در برابر ظلم و بی اخلاقی اطرافیان توازن روحی خود را از دست نمی دهد و حلیم بودنش وی را از اقدام سبک سرانه دور می سازد. حکوت اسلامی هم باید در برابر مخالفینش حلم سیاسی و اجتماعی داشته باشد تا واکنش های سریع و بی حکمت، هرج و مرج و فساد و ظلم ببار نیاورد.

34-عظیم

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ٤[الشورى: 4](و او بلند مرتبه  وشکوهمند است.)‏

عظیم از مصدر عظمت و به معنای بزرگی معنوی و شکوهمندی است. عظمتِ عظیما مانند بزرگی هیچ کس نیست و برای وی بزرگی مادّی و جسمانی معنا ندارد؛ زیرا کسی مثلِ او نیست. عظیم جل جلاله آنقدر بزرگ و شکوهمند است که عقل نمی تواند آن را دریابد و آثار شکوهمندی عظیم در همۀ هستی همچون آفرینش و فرماندهی آسمانها و زمین که نگهداریش وی را ناتوان و ناراحت نمی کند، آفرینش بهشت و جهنّم، انسان، آب، آتش، خاک و... وجود دارد، و نیز قرآن مجیدش که همه و همه سرشار از عظمتِ بی‌کران و وصف ناپذیر وی می باشند و دلالت بر آن دارند که فقط او شایستگی ربوبیّت و الوهیّت را دارد.

عظیم بودن خداوند جل جلاله جدای از اینکه عظمت و شکوه و جلال خداوند را بر ذهن و روح و روان مؤمن متجلّی می‌کند بلکه به وی مژده می دهد که کسی که وی بر آن توکّل و تکیه دارد در والاترین مقام بزرگی و شکوه قرار دارد و این، اُمید و آرامش را در انسان به اوج می رساند. عظمتِ عظیم به انسان می فهماند که وی در اوج حقارت و ضعف قرار دارد تا کِبر و عُجب و غُرور به انسان سرایت نکند و انسان در این راستا خود را با هستی و قوانین عظیم تطبیق می دهد و بر خدای عظیم کُرنش می کند و بر وی سجده می برد. مؤمن می داندفقط در راستای فرموده های عظیم در قرآنِ وی بزرگی و عظمت نصیبش می گردد تا در روز عظیم (قیامت) سربلند و سرافراز درآید. مؤمن در راستای بزرگ بودنش سعی دارد دیگران را همراه خود سازد و با مردم بزرگمنش و بزرگوار برخورد می کند و مردم را بزرگ می شمارد و کسی را تحقیر نمی کند.

35-غَفُور

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿نَبِّئۡ عِبَادِيٓ أَنِّيٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ٤٩[الحجر: 49](‏«ای پیغمبر!» ندگان مرا آگاه کن که من دارای گذشت زیاد و مهر فراوان هستم.)‏

خداوند غفّار و غفور است. هر دوی این نام های زیبا از ریشۀ غَفَرَ می باشند. خداوند غفور بسیار بخشنده و پوشانندۀ گناهان است و به معنای اسم غفّار است که قبلاً به معنا و تأثیر آن در زندگی مؤمن پرداخته شد؛ امّا غفور خبر از نوعی مبالغه و شمولیّت می دهد که غفّار آن معنا را ندارد. غفّار مبالغه است در بخشش به این صورت که پشت سرِهم می بخشد و عفو می نماید؛ زیرا صیغۀ فعّال خبر از کثرتِ فعل و حادثه می دهد و صیغۀ فَعُول خبر از تمامیّت و شمولیّت بخشش می دهد. با این وصف غفورا صاحب بخشش کامل و شاملی است که برترین و بزرگترین و نهایت بخشش را داراست. خداوند جل جلاله بشارت داده: بنده اش اگرچه بسیار گناه کند و حتّی بزرگترین گناه همچون شرک، قتل، زنا و... را انجام دهد با توبۀ نَصوح (توبه ای خالصانه شاملِ ترک گناه، پشیمان شدن از آن، تصمیم بر برنگشتن به آن، ردّ مظالم و بازپرداخت حق به صاحبان آن) مشمول مغفرت کاملِ غفور جل جلاله می گردد.

با وجود اینکه تمامی مزایا و آثار غفّار شامل غفور نیز می گردد، مؤمن سعی دارد با اُسوه گیری از غفور بخشش و عفو کامل و شاملی نسبت به هم نوعانِ خود داشته باشد تا مشمول أجر عظیم و بخشش غفور گردد.

36-شَکُور

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَمَن يَقۡتَرِفۡ حَسَنَةٗ نَّزِدۡ لَهُۥ فِيهَا حُسۡنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ شَكُورٌ٢٣[الشورى: 23](‏هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی عمل او می‌افزائیم. خداوند بسیار آمرزگار و شکرگزار است.)‏

شَکُور صیغه مبالغۀ شاکِر و یعنی؛ بسیار سپاسگزار و سپاسگزارنده. شکورا در مقابل انجام وظایف بندگانش سپاس گزاری می کند. سپاس گزاری وی بدین معناست که هیچ عمل صالحی را بدون پاداش و تقدیر نمی گزارد. خداوندِ شکورا به تمامی اعمال و نیّت های پنهان و آشکارِ نیک بندگانش به طور کامل آگاه است و جدای از اینکه ثنای این بندگان مخلص و صالح را در دنیا می کند بلکه به پاسِ تشکر و قدردانی از آن‌ها اعمال صالح آن‌ها را ضایع نمی کند و از فضل خود بر پاداششان می افزاید و در برابر اعمال صالح اندک آن‌ها که در واقع وظیفۀآن‌هاست برترین و جاودانه ترین نعمت ها و پاداش را نصیبشان می گرداند.

مؤمن از اینکه خداوندی که وی را آفریده و هر چه دارد از اوست، در برابر وظیفه اش شاکر است، با جان و دل به حمد و ثنا و ستایش او مشغول می شود. و غیر از او نعمت دهنده ای را نمی بیند و با لفظ و عمل شکرگزار خواهد بود. و اینکه یقین دارد که شکور، پاداش و تقدیر هیچ عملی را ضایع نمی کند احساس امنیّت و سرور به وی دست می دهد. و در برابر لطف و مهربانی دیگران نیز سپاسگزار است؛ چرا که تشکر از دیگران، تشکر از خداوند است.

37-عَلِیّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ٤[الشورى: 4](‏‏آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آنِ خدا است، و او بس والا و شکوهمند است.)‏

علیّ صفت مشبهه و به معنای والا، متعال و رفعت یافته است. جایگاه علیّا در هستی بلندترین و والاترین و بالاترین و رفیع ترین و عالی ترین می باشد. علیّا بسیار بلندمرتبه است؛ زیرا او تمام هستی را آفریده و تحت قدرت و فرماندهی دارد و فقط او حقّ است و هر کس غیر او باطل، او بر بندگانش چیره است، هیچ چیز در مَجد و شرف و عزّت همتای او نیست، مطلق بودن فقط لایق اوست پس همه چیز در برابرش خاشع و حقیرند. علیّا از حیث جهت ها و مکان ها منزّه است؛ زیرا آن‌ها در نزد وی یکی هستند. علیّ ا از آنچه مشرکان دربارۀ وی به هم می‌بافتند و از ناروا و نقائصی که در حق او می‌گویند، بسیار به دور و از اندیشۀ ایشان خیلی والاتر و بالاتراست.

مؤمن به سوی بلندمرتبگی بال می گشاید و مسیر پروازش فقط از طریق بندگی و خشوع در برابر خداوندِ عَلِیّ و والامقام است. مؤمن می داند هر کس در قیامت بر مبنای اعمالش درجه می گیرد پس خواهان برتری واقعی و جاودانه در قیامت است و آن نصیب خاشعان و پرهیزکاران است و بخاطر والایی در دنیا، والایی در قیامت را از دست نمی دهد.

38-کَبِیر

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ٩[الرعد: 9](‏‏‏خدا آگاه از جهان پنهان و آگاه ازجهان دیدنی است، بلندمرتبه و والا است‏.)‏

از ریشۀ کَبُرَ الفاظی برای خداوندجل جلاله بکار برده شده است، از جمله: 1- "متکبِّر" که پیشتر مفهومش بیان گردید.2- "کِبریاء" یعنی رفعت وشاهیووالائی که فهم مخلوقات از درکش عاجزند. 3- "أکبر" یعنی؛ به فرض محال اینکه چیز دیگری کبریایی داشته باشد او بالاتر است.4- "کبیر" یعنی؛ کامل ترین و اشرفِ موجودات است و همه در برابرش حقیر و کوچکند و وی بزرگ تر و بلندمرتبه تر از آن است که تشبیه و مقایسه با کس یا چیزی گردد و از مُحاط شدن و محدودیّت منزّه و برتر و والاتر است.

مؤمن کبریایی را فقط لایق کبیرجل جلاله می داند و تنها وی را به آن می ستاید و شعارش در هر حال و مقام و در برابر هر کسی «اللهُ أکبر» می باشد. مؤمن در برابر کبیر با خشوع و سجده خود را حقیر و خوار می کند و در پرتو این ذلالت و تواضع، بزرگی و برتری جاودان می یابد. مؤمن خواهان بزرگی و عزّت در پرتو شریعت می باشد و دیگران را هم به سوی آن دعوت می دهد و در این راستا مؤمنان را عزیز و والا و محترم می گرداند. هر مؤمن باور راستین دارد که بزرگی واقعی و جاودان در بندگی کبیر است و بس.

39-حَفِیظ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَفِيظٞ٥٧[هود: 57](بیگمان پروردگار من مراقب و مواظب هر چیزی است‏.)‏

حَفِیظ (صفت مشبهه) و حافِظ (اسم فاعل)از تمام هستی محافظت و نگهداری می کند و همه چیز تا موعد مقرّرش در قبضۀ حفاظت و رعایت اوست و حفاظت همۀ هستی وی را درمانده و خسته نمی کند؛ چرا که حفظ صفتی ثابت و لازم، أزلی و أبدی برای خداوند است که بدون آن هستی بقایی نخواهد داشت. حفیظا تمام هستی را کنترل و در اختیار دارد و محافظتش همراه با تسلّطی می باشد که بر تمام هستی دارد. از مظاهر حفظِ حفیظجل جلاله : حفظ قرآن کریم از تحریف و تغییر، حفظ آسمانها و زمین تا از مسیر خود خارج نگردند، محافظت از پیامبران علیهما السلام  و مؤمنان از گزند مخالفانشان، محافظت انسان از عذاب در شب و روز، قرار دادن آسمان به عنوان سقفی محفوظ، ثبت و نگهداری تمامی اتّفاقات و احوالِ هستی در لوح محفوظ و....

مؤمن تنها خداوند جل جلاله را حافظ خود می داند و وی را از دشمنی مخالفان، بیماری ها، بلاها و آزارها محافظت می‌کند. مؤمن در دفع  ضرر و نیاز و ناراحتی و بیماری فقط متوجّه حفیظ می گردد. و بر ثبتِ اعمالش توسط نگهبانانِ حفیظ واقف است و همیشه مراقبِ اعمالِ خود است.‏ مؤمن با گفتار و کردار استوار در پرتو توحید و یکتاپرستی و محافظت بر قوانین دین اسلام از مشکلات و عذاب و ناراحتی و آزار و اذیت در دنیا و قبر و آخرت محافظت می شود و با پاسداری از دین خدا، حفاظتِ حفیظ را بدست می آورد. مؤمن بر محفاظتِ دین، نسل، جان، عقل و مال بر مبنای قوانین شریعت مُصِر و مُحافِظ است و دیگران از دست و زبان و قدرت وی محفوظ هستند.

40-مُقِیت

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقِيتٗا٨٥[النساء: 85](خداوندبرهرچیزیچیرهاست‏.)‏

مُقِیت از ریشۀ قُوت، اسم فاعل به معنای حافظ، شاهد و رزق و روزی دهنده است. مُقِیت معنای حفیظ را هم دارد و شاهد و گواه تمامی هستی می باشد و چیزی از وی پوشیده نیست. امّا معنای خاص این اسم زیبا آن است که مُقِیت روزی دهنده و عطاکنندۀ رزق و روزی مادّی و معنوی می‌باشد و از این جهت که رزق دهنده بر رزق گیرنده غالب است پس وی چیره و مسلّط بر تمامی موجودات می باشد. با این اوصاف مُقِیتا با سیطره و تسلّط بر آفریده هایش آن‌ها را تحت نظارت و مراقبت و محافظت خود دارد و بر تمامی رفتارهای آن‌ها شاهد است و روزی رسان تمامی آن‌ها می‌باشد. مُقِیت ا بر شکل گیری و تکامل و حرکت هستی مسلَّط است و آن را در جهت ارادۀ خود اداره و مراقبت می کند.

مؤمن رزق و نیازش را فقط از مُقِیت می خواهد و اگرچه در این راستا اسباب لازم را اتّخاذ می کند ولی روزی دهنده را فقط مُقِیت می داند. مؤمن رزق حلال و پاکیزه کسب می کند و هرگز جهت کسب روزی حق دیگران را ضایع نمی کند. مؤمن، مُقِیتا را مسلَّط بر هستی دانسته و دستِ نیاز و دلِ خاشع و زبانِ ذاکر را فقط متوجّه وی می گرداند.

41-حَسِیب

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٣٩[الأحزاب: 39](و از کسی جز خدا نمی‌ترسیدند، و همین بس که خدا حسابگر باشد.)‏

حسیب از باب حَسَبَ یَحسَبُ به معنای شمارش گر مادّی و مصدرش حِساب می باشد. حسیب شمارشگر و محاسبه گر دقیق و کاملی در مورد بندگانش می باشد و هیچ کس و هیچ کردار و گفتار و پنداری را بدون حسابرسی و شمارش باقی نمی گزارد. پس حساب و پاداش و جزای هر عملی را خواهد داد البته در این راستا نباید عفوّ و مغفرت و رأفت و لطف خداوند را نادیده گرفت. فقط حسیب حسابرس بندگانش می باشد و هیچ کس حتّی پیامبران علیهما السلام  و ملائکه در امر حسابرسی دخالتی ندارند؛ زیرا این عمل پیچیده و بزرگ فقط از حسیبی که علیم و بصیر و سمیع و قدیر و خبیر و عظیم و شهید و مالک و والی باشد ممکن است که این‌ها فقط مختص پروردگار می باشند. و از آنجائیکه فقط حسیب حسابرس قیامت می باشد پس به پروندۀ همه در روز قیامت به سرعت و تنهایی رسیدگی می نماید. حسیب به معنای کافی نیز آمده و حسیب جل جلاله برای رفع نیازها و سختی‌ها و برآوردکردن خواسته ها کافیست.

مؤمن با فهم این اسم زیبا، به جایگاهی خواهد رسید که خود را در برابر تمامی کردارش مسئول می داند و یقین دارد هیچکدام (پنهان و آشکار، بزرگ و کوچک) از حسابِ حسیبا خارج نخواهند بود. و همچنین نسبت به دیگران نیز حسابگرِ دقیق و عادِلی خواهد بود تا در حسابِ حسیب مورد بازخواست واقع نگردد. مؤمن خود را محاسبه می کند قبل از اینکه حسیب او را محاسبه کند. مؤمن با توکّل و ایمان به خداوند از کسی هراسی نداردوکاروبارخودرابدووامی گذاردو الله جل جلاله  را بسنده است.

42-جلیل

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿تَبَٰرَكَ ٱسۡمُ رَبِّكَ ذِي ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٧٨[الرحمن: 78](‏نام پروردگار ارجمند و گرامی تو، چه مبارک نامی است!.)‏

جلیل به معنای ارجمندی و در اصل برای بزرگی مادّی بکار برده شده ولی برای خداوند جل جلاله یعنی؛ بزرگی و ارجمندی معنوی. جلیلا تمامی صفات کمال، جمال و جلال را داراست. جلیلا در ذات و صفاتش متعالی و بلندمرتبه است به گونه ای که جلالیّت و بزرگی و کبریایی و عظمت و عزّت و بی نیازی و علم و قدرتش در اوجِ کمال و جمال، مختص ذات مقدّسش می باشد و هیچکدام از آن‌ها حصر و محدودیتی ندارند. فقط جلیل جامع این صفاتِ کمال و جمال است. جلیلجل جلاله در صفاتش در اوج و برتری می باشد که کمالِ جلالش بر کسی قابل دسترسی نیست. همه در برابر جلیل ذلیل و حقیرند و هر بنده ای وی را به جلالیّت وصف کند و هیبتِ جلالیّتش را داشته باشد، وی را بزرگی و مجد می بخشد.

مؤمن در دقّت در بزرگی و زیبایی جلیل قلب و جان و روحش را تقدیم و فدای پروردگارش می کند و در هیبتِ جلالش خوف و هراسش زیاد و در شوقِ جلالش رغبتش به کُرنش و بندگی زیاد می شود. و با تبلور جمال و جلال وی، راهی جز وصال به آستانِ قدس او نمی شناسد.

43-کریم

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ٦[الانفطار: 6](ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگارِ گرامیت مغرور ساخته است و درحق او گولت زده است؟!.)‏

کریم یعنی؛ گرامی و دارای خصال نیکِ آشکار. کریم گرانبهاترین نام خداوند است. کریما صفات کمال و ستودنی دارد که آشکار می باشند. کریما بدون وسیله و منّت عطا می کند و به هر کس از او بخواهد و حتّی نخواهد بخشش دارد. کریم ا در عطایش خِساست و کمی ندارد و هیچ ترسی از بخشش ندارد و عطایش نه از روی نیاز ونه در ازای لطف می باشد و هیچ کمی بر وی وارد نمی کند. از مظاهر کَرَم خداوند: قبول توبۀ گناهکاران و پذیرش دعای مؤمنان و دادن بیشتر از خواسته هایشان، آفرینش همۀ موجودات مانند: گیاهان و حیوانات و پدیده های روی زمین مانند: آب، کوهها، ستارگان برای استفادۀ انسان، برپایی قیامت برای حسابرسی و دادن پاداش مؤمنان، عطای بهشت به پرهیزکاران، مضاعف کردن اجر صالحان و دادن روزی بدانها بدون حساب و....

مؤمن خواسته هایش را فقط از کریم جل جلاله می خواهد و خود را به زیور کَرَم و بخشش آراسته کرده و بخشش زیاد می باشد و حتّی دیگران را بر خود ترجیح می دهد هرچند سخت نیازمند باشد. و خطاهای دیگران را عفو می نماید. خداوند انسان را بخاطر جود و کرمش و خصال و کردار نیکش، کریم قرار داده است.

44-رقیب

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا١[النساء: 1](بی گمان خداوند مراقب شما است.)

رقیب از "رَقَبَه" به معنای گردن گرفته شده و چون برای مَهار حیوان گردنش گرفته می شود، این لغت معنای سیطره یافتن و نظارت را دارد. رقیب بر همۀ بندگان و آفریده هایش قدرت و نظارت دارد و گویی گردن همه در قدرت اوست، پس همه چیز در اراده و نظارت و احاطۀ اوست. رقیب عِلمش مسبوق بر تمامی رخدادها می باشد و چیزی از دید و نظارتش پنهان نیست. رقیب ا بر درون ها آگاه و بر رازها شاهد و بر نجواها مراقب و بر اعمال ناظر است. رقیب غافل و غائب و فراموشکار و خوابیده نمی گردد تا چیزی بر وی پنهان بماند. رقیب بر آسمان‌ها و زمین و درون و برون هستی مراقبت و نظارت دارد؛ چرا که اگر یک چشم بهم زدن هستی را مراقبت نکند تمام هستی نابود خواهد شد.

بندۀ مؤمن همیشه رقیبا را ناظر و مراقب خود می داند پس به گونه ای خداوند را عبادت می کند گویی وی رامراقبت بنده یعنی؛ بندگی در برابر رقیب، حفیظ، علیم، سمیع، بصیر و عظیم که بر همۀ اعمالش سیطره دارد. در پرتو این مراقبت بنده آنگونه بندگی خدا را می کند که نظارت و سیطرۀ رقیب بر آن اقتضا دارد و شایسته و بایسته رهرو و سالک صراط مستقیم یعنی؛ راهِ بندگی خدا می‌باشد.

45-مُجِیب

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٞ مُّجِيبٞ٦١[هود: 61] (خداوند من«با علمش به بندگانش» نزدیک«است» و پذیرنده «ی دعا» است.)

مُجِیب از ریشۀ جَوَبَ در اصل به معنای قطع است. مثل آن است سؤال و جواب مسافتی را طی(قطع) می کنند. مُجِیب تنها فریادرس و اجابت کنندۀ دعاها و خواسته ها می‌باشد. از آنجائیکه مُجِیب با علم خودش به انسان نزدیک است و بر هر چیزی توانمند و چیره است و همۀ خواسته ها را می بیند و می شنود و لطف و کَرَم و رأفت و غنای وافر دارد و توانایی آن ر ا دارد که در آنِ واحد به همۀ خواسته ها رسیدگی کند بدون اینکه هیچ مشغولیّت و آزاری برای وی حاصل گردد. علمِ مُجِیب جل جلاله أزلی است و همه چیز را دانسته و اسباب و چگونگی رفع آن‌ها را تدبیر و تقدیر نموده است. مُجِیب بنابر نیاز و بخاطر لطف و خواسته اجابت نمی کند و اجابت کردنش چیزی از وی نمی کاهد و اضافه نمی کند.

مؤمن فقط مُجِیبا را اجابت کنندۀ دعاهای خود می داند و هیچ غیر خدایی مانند مُجیب، سمیع و بصیر و غنیّ و لطیف و توانمند برای اجابت درخواست های زیاد و پی‌درپی نمی باشد. مؤمن با نماز و دعا با مُجِیب ارتباط برقرار کرده و خواسته  هایش را از وی می خواهد. مؤمن با پذیرش فرمان خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم راز اجابت دعاها را در دنیا و عقبی پیدا کرده ونیاز نیازمندان را برطرف می کند.

46-واسِع

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ١١٥[البقرة: 115](بی ‌گمان خدا گشایشگر است و بسی دانا است.)

واسع یعنی؛ گنجایش دهنده و وسعت دهنده و پهناور. واسع به همۀ هستی دسترسی دارد و هیچ محدوده ای بر أسماء و صفاتش وجود ندارد. خداوند جل جلاله علمِ واسع، مغفرتِ واسع، مُلک و سلطنت و عدلِ واسع، احسان و لطف و قدرتِ واسع، رزق و ثروت و بی نیازیِ واسع و فضل و رحمتِ واسع دارد، به گونه ای که با آن‌ها تمام هستی را در کنترل و چیره دارد و هیچ چیز از وی مخفی نمی ماند و چیزی وی را عاجز نمی گرداند و بر وی نقصانی وارد نمی‌کند و رحمت و فضل واسعش تمام هستی را در برگرفته؛ چرا که بدون رحمِ واسعِ وی هیچ چیزی قوام نخواهد داشت. در واقع تمامی أسماء و صفات علیای پروردگار واسع می باشند و أزلی و أبدی و بدون محدودیّت هستند.

مؤمن در متّصف به این وصف در حدّ توانش گشایشگر و گشاده دست و گشاده رو می باشد. به فقرا کمک می کند، نیاز و مشکلات مردم را برطرف می کند، به تعلیم و تربیت می پردازد، اهل گذشت و ایثار می باشد، خوش رو و گشاده‌رو است و.... حکومت اسلامی هم باید متّصف به وصف واسع باشد و از خشونت و ظلم و بی پروایی بپرهیزد.

 

47-حَکِیم

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٢٠٩[البقرة: 209](بدانید که بی ‌گمان خدا قدرتمند چیره و حکیم و کار بجا است.)

حکیم یعنی؛ کاربجا و از روی حکمت. حکیم تمامی کارهایش بجا است. حکیما در زمینۀ آفرینش (خلق) بجا و دقیق عمل می کند و اندازه، شکل، توازن، رنگ، جایگاه، تناسب، ماندگاری و همه خصوصیّت و ویژگی های هستی بجا و ظریف می باشند. حکیما در زمینۀ فرماندهی و نگهداری (أمر) آن‌ها را دقیق و بدون هیچ انحراف و تغییر و تبدیلی در مسیر خود نگهداری و به حرکت درمی آورد؛ چرا که حرکت این آفریده ها در حقیقت افعال خداوند جل جلاله است. حکمت متعالی وی اقتضا می کند که هر چیزی در جایی که مصلحتش می باشد قرار گیرد و هیچ چیزی در "خلق و أمر" عبث و بیهوده نیست؛ چرا که حکیم از عبث پاک و منزّه و مبرّاست.

خداوند جل جلاله بر مؤمنان منّت نهاده که درمیانشانپیغمبریازجنسخودشانبرانگیختتا بر آنان آیات قرآن را بخواند،وایشان را پاکیزه بدارد و بدیشان قرآن و حکمت ‌آموخت، پس مؤمنان قدر این موهبت را می دانند و علاوه بر شکر از حدود آن خارج نمی گردند. فرزانگی و حکمت مؤمن عبارت است از شناخت پروردگار جل جلاله و عمل به دستوراتشآنگونه که باید باشد. همچنین از انجام اعمال بی فایده و عبث و بیهوده دوری می کند و از هر لحظه ای از زندگی اش نهایت استفاده را می کند؛ چرا که او می داند که زود دیر می شود و باید بار سفر آخرت را ببندد.

48-وَدُود

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ رَبِّي رَحِيمٞ وَدُودٞ٩٠[هود: 90](بیگمان پروردگار من بسیار مهربان و دوستدار «مؤمنان» است.)

وَدود صفت مشبهه و از ریشۀ "وُدّ" یعنی؛ بسیار با محبّت و دوستدار. وَدود، مؤمنانی که پیوسته کارهای شایسته می‌کنند را دوست می دارد و محبّت آن‌ها را در دلِ دیگران می‌افکند. صفت دوست داشتن در خداوند ثابت و همیشگی و جزو ذات اوست و هیچ اثر انفعالی در وی به وجود نمی‌آورد و مانند محبّت هیچ کس نیست؛ زیرا او مانند کسی نیست. وَدود جل جلاله بدون نیاز و در ازای هیچ چیز محبّت می ورزد؛ زیرا او بی نیاز است و هیچ چیزی نمی تواند در ازای محبّت وی قرار گیرد. وَدود به معنای "مَودود" به معنای دوست‌داشتنی از هر چیزی دوست داشتنی تر است. محبّتِ وَدود به کلیّۀ هستی با آفرینش و تدبیر و رزق و رحمش شامل شده ولی محبّت خاص وی شامل مؤمنان و موحّدان و مجاهدان و توبه کاران است که در دنیا و عقبی مشمول محبّتش می‌گردند.

محبّت همه فانی و ناقص و فقط محبّتِ وَدود جاودانه و کامل است پس همیشه در پیِ کسب محبّت وَدود است و با فروتنی در برابر مؤمنان و سخت گیری و جهاد در برابر کافران و هراس نداشتن از سرزنش و لومۀ آن‌ها محبّت و فضل خداوند جل جلاله را کسب می کند. مؤمن به دیگران محبّت می ورزد و با محبّتش دلی را شاد و لبی را خندان و گره ای را باز کند. مؤمن وَدود را سختدوستمی‌داردوبالاترازهرچیزبدومحبّتمی‌ورزدو هیچ کس را مانند و مثل وی دوست ندارد. محبّت بنده به خداوند جل جلاله جدای از آثار شگرف مادّی و معنوی در دنیا و آخرت، شور و ذوق و شعف و حلاوتِ وصف ناپذیر و بی همتایی را به بنده می بخشد.

49-مَجِید

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ٧٣[هود: 73](بیگمان خداوند ستوده «درهمۀ افعال و» بزرگوار «در همۀ احوال»است.)

مَجید (صفت مشبهه) و ماجِد (اسم فاعل) از ریشۀ "مَجد" یعنی بسیار پهناو و وسیع. مَجید در آفرینش و ادارۀ هستی دارای خیر و نیکی بس فراوان و وسیعی است. مجید جل جلاله دارای مقامات و کمالات بالا و صاحب عرش و تخت فرماندهی مطلق بر عالم هستی است. مَجد و درجاتِکمالواوصافجلالِمَجیدآنقدربالااستکههر کمالوجلالیدرمقابلشپوچ است،وهُمایبلندپروازعقلوعلمبشریهرگزبهذیلآنهمنمی‌رسد،چهرسدبهاوجآن و همۀ هستی بر وی خواه ناخواه سجده می برند و در هر دو سرا در برابرش خاضع اند. مَجید تمامی صفاتش عظیم و وسیع می باشد. به گونه ای که علم، محبّت، لطف، قدرت، حکمت، غفرانش و... در اوجِ مَجد و کمالِ مطلق می باشند.

مؤمن در مسیر بندگی با حذفِ غیر خداها و لُگام کردن نفسش، مَجد توحید و تقوا در وجودش به جوش و خروش درآمده و انوار هدایت بر قلبش تابنده می شود و همیشه خواهان بزرگی از مَجید است و بس. مؤمن بزرگی حقیقی و جاودان را در ایمان و عمل صالح می بیند و بخاطر بزرگی هی موقت دنیوی ظلم و ستیز و تعدّی و نافرمانی خداوند را نمی کند.

50-باعِث

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ[التغابن: 7](کافران می‌پندارند که هرگز زنده و برانگیخته نخواهند گردید! بگو: چنین نیست که می‌پندارید، به پروردگارم سوگند! زنده و برانگیخته خواهید شد.)

و خداوند جل جلاله درحدیث قدسی فرموده اند: «إِنِّي بَاعِثٌ.»[16]«بی شک من برانگیزاننده و زنده کنندۀ مُردگان هستم.»

باعث یعنی؛ برانگیزاننده. باعث بعد از اینکه همۀ بندگان مُردند و با نفخ صور اوّل همۀ جهان در خاموشی و خُمود فرو رفت، همۀ آن‌ها را برانگیخته و زنده می گرداند. باعثا همانگونه که انسان را از خاک آفریده و مسیر تکاملش را تنظیم نموده و همانگونه که زمین خشک و خاموش را جان  می بخشد، بعد از مرگ انسان را زنده می گرداند و از زمین بیرون می کشد تا سرانجام بدکاران و نیکوکاران را مشخص کند. باعِث با برانگیختن و ارسال پیامبران علیهما السلام  و دادن نشانه‌ها در خلقت هستی به انسان ثابت کرده که وی بعد از مرگش برانگیخته و زنده می شود تا زندگی جاوید یابد و بداند که خلقت هستی هدفمند و هوشمندانه است.

مؤمن سرای دنیا را فانی و سرای عقبی را عالی و جاودانه می بیند و یقین دارد که باعِث وی را بعد از مرگ با جسم و روحشزنده وبرانگیخته می کند. این فهمش از نام زیبایِ باعث هدف از آفرینشش را برایش مشخص می کند و وجودش را در جهت بندگی خدا قرار می دهد.

51-شَهِید

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ٦[المجادلة: 6](خدا حاضر و ناظر بر هر چیزی است.)

شَهِید از مصدر "شُهود" یعنی؛ حاظر و ناظر و گواه. شَهِید بر تمامی ذرّات و امور و آفرینش هستی ناظر و حاظر و گواه است. شهودِ شَهِید بهترین و والاترین صورت علم و آگاهی را به وی انتقال می دهد به گونه ای که هیچ کاری و هیچ چیزی در زمین و در آسمان چه ذرّه ای؛ چه کوچک تر و چه بزرگ تر از وی پنهان نمی ماند. شَهِید گواهی بر حقّ الوهیّت خود و دادگریش می دهد و بعد از وی،فرشتگان وصاحبان دانش بر آن گواهی می‌دهند. شَهِیدا برآنچه ازقرآن به مقتضای دانش خاصّ خودش بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده، به حق بودنش گواهی می‌دهد. شَهِیدا گواهِ بر حق بودن پیامبرش محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  و پذیرش و عدم پذیرش رسالت وی توسط مردمان و گواه تمام کردار انسان‌ها می باشد. شَهِید أ، پیامبران علیهما السلام ، ملائکه، اعضای بدن و برخی را بر برخی شاهد و گواه در قیامت قرار داده تا بر اعمالشان شهادت دهند.

مؤمن به گونه ای شَهِید را ناظر و گواه بر اعمالش می بیند که حیاء و شرم در وجودش متبلور شده به گونه ای که مراقبت و تقوا با وجودش عجین می گردد. مؤمن گواهی دهندۀ الوهیّت و ربوبیّت خداوند جل جلاله و حق بودن قرآن و روز رستاخیز و ملائکه است تا بدینوسیله خود از شاهدانِ قیامت قرار گیرد. بندۀ شَهِید کسی است که خداوند جل جلاله را شاهد و ناظر اعمالش می بیند و جانش را در راه خدا نثار می کند.

52-حَقّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡحَقُّۖ[المؤمنون: 116](پس والاست‏ خدا، فرمانروای راستین.)

حقّ مصدر و صفت مشبهه و به معنای؛ درست می باشد. حقّ یعنی؛ در ذات و صفاتش آنگونه که باید باشد، هست. و هر آنچه را در آفرینش (خلق) و فرماندهی و ادارۀ امور (أمر) باید در وجه ایده آل و کاملِ خود انجام می داده، انجام داده است. حقّ فناناپذیر و غیر قابل انکار و بدون تغییر و تبدیل و أزلی و أبدی و واجب الوجود می باشد. حقّ، وجودش، ملائکه هایش، کتاب‌هایش، پیامبرانش، حشر و قیامتش، قضا و قدرش، وعده و وعیدهایش، قول و فعلش، لقایش، دینش، نام ها و اوصافش و هر آنچه به حق بدو نسبت داده می شود حق است؛ زیرا خودش حقّ است و غیر او باطل می باشند. حقّ جل جلاله با آفرینش هستی و مسخّرکردنشان و بیرون آوردن زنده از مرده و مرده از زنده و داخل کردن شب در روز و روز در شب و مدیریّت امور جهان و جهانیان ثابت نموده که حقّ است و فقط پرستش و فریادرسی و فرمانبرداری از او حق است و پرستش غیر او باطل.

مؤمن نمازوعبادتوزیستنومُردنش را فقط از آنِ حقّ ا می داند؛ چون فقط او حق است. مؤمن اعتقاد و اقرار به حق بودنِ وجود و صفات و فرموده ها و آفرینش و حکم خداوند می نماید و آن‌ها را حق ترینِ حق ها می داند و فرمانبرداری و فریادخواهی و پرستش و تکیه و توکّل کردن به غیر خداها را باطل و پوچ و هرز می داند.

53-وکیل

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلًا٨١[النساء: 81](‏و کافی است که خدا و کیل باشد.)

وکیل صفت مشبهه و به معنای محکم کردن خود با تکیه و ارتباط با چیز دیگر می باشد. وکیلا کسی می باشد که همیشه و در همه حال، هر کس در هر حالت و وضعیتی قرار گیرد و دنبال تکیه گاه و پناهگاه باشد تا با تکیه کردن و واگذاری کارش به اطمینان و آرامش دست یابد، حاضر است تکیه گاه چنین فردی گردد و امورش را به سرانجام نیک برساند. خداوند جل جلاله بهترین وکیل است؛ زیرا نتایج امور فقط به ارادۀ اوست و با علم و قدرت و رحم و هدایتش بهترین سرانجام ها را می شناسد.

مؤمن بر خدا توکّل دارد. بدین معنا برای تحقق هر امری سه چیز لازم است: 1- وجود سبب مادّی و معنوی، 2- اراده و عزم انسان. این دو مورد در دایرۀ اختیار و تکالیف و بندگی و عبودیّتِ مؤمن است که باید آن‌ها را اتّخاذ کند.3- ارادۀ خداوندجل جلاله . که فقط در دست خدا می باشد و گرفتن نتیجه و عدم آن در ارادۀ انسان نیست و به وی مربوط نیست ولی مؤمن در آن بر خدا توکّل می کند تا نتیجه را به بهترین صورت ممکن برایش رقم زند تا وی اطمینان و آرامش یابد. توکّل واقعی وقتی نمایان است که بود و نبودِ اسباب برای مُتوکِّل یکی باشد. اگر سبب موجود بود آن  را اتّخاذ می کند و اگر سبب موجود نبود سعی در گرفتن سبب می‌نماید؛ زیرا تلاش نکردنش در این زمینه گناه است. و در هر دو حالت فقط ادای وظیفه (اتّخاذ سبب) می کند و نتیجه را فقط از الله می داند و به وی واگذار می کند. مثلاً: شخص اگر بیمار شود به پزشک مراجعه می کند و داروهایش را مصرف می نماید (اتّخاذ سبب در این مرحله وظیفۀ بندگی وی می باشد.) ولی شفا یافتن را در ارادۀ خدا می داند و آن را به خدا می سپارد این توکّل واقعی است. پس مؤمن نفی اسباب نمی کند و نتیجه را از اسباب نمی داند بلکه در گرفتنِ نتیجه با اتّخاذ اسباب، فقط بر خدجل جلاله توکّل می کند و نتیجه را از وی می داند و بر آن راضی و خشنود می باشد.

54-قَوِیّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ٧٤[الحج: 74](‏به حقیقت خدا توانا «برهرکاری و» قدرتمند چیره است.)

قَوِیّ از قوّت به معنای نیرومند می باشد. قویّا کسی است که قدرتش در اوج کمال و نیرومندی است و هرگز ضعف و انحطاط بر آن غالب نمی شود و هیچ محدوده ای هم ندارد. قویّا در ذات و صفات و افعالش در اوج نیرومندی است و قدرت و عظمت همه از آن اوست. قویّا آنقدر نیرومند است که بر هر چیزی توانمند و چیره است و همه چیز در قبضۀ قدرت اوست. نیروی قویّا مانند نیرو و قدرت هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ زیرا هیچ چیزی همانند او نیست. قویّ ا صاحب همۀ قدرت و نیرو و عظمت است و هر چیزی از وی نیرو می گیرد و او از هیچ چیز نیرو نمی گیرد؛ زیرا او بی نیاز مطلق است. قویّ قدرتش را در آفرینشِ بی نظیر هستی و زنده کردن مُردگان و در دست داشتن تمامی آفرینش و فرماندهی آن، در معرض عقل و دید انسان قرار داده تا ذره ای بس اندک از قدرتِ بی حدّ و بی کرانش را دریابد.

مؤمن با هر پُست و مقام و قدرتی در برابر قویّا ، خود را در نهایت ضعف و حقارت و ذلالت می بیند. مؤمن از قدرت بی غایت قویّ یقین دارد که تمامی غیر خداها در برابر قویّ ضعیف و ناچیزند. مؤمن ایمان و جسم خود را قوی می کند تا آن‌ها در راه خدا و خلقِ خدا بگمارد؛ چراکه مؤمن قوی از مؤمن ضعیف بهتر است. مؤمن همۀ قدرت و نیرو را فقط از قویّ می داند و فقط بر آن تکیه دارد و همیشه جان و دل و زبان خود را مزیّن به: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بَاللهِ»(این گنجینۀ بهشت) می کند.

55-مَتِین

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِٱلۡمَتِينُ٥٨[الذاريات: 58](‏‏تنها خدا روزی‌رسان و صاحب قدرت و نیرومند است و بس‏.)

متین یعنی؛ محکم و استوار و فراوان. قویّ یعنی؛ صاحب قدرت فراوان و متین یعنی؛ صاحب قدرت و نیرویی استوار و پایدار که هیچ کمی و فزونی بر نیروی او وارد نمی شود؛ چرا که قدرت او أزلی و أبدی بوده و در اوج کمال و بزرگی می باشد. متینجل جلاله هیچ عامل و نیرویی، معارض و مخالف اراده اش نمی باشد و هیچ ضعف و نقصی بر قدرت وی راه ندارد. قدرتِ متین آنقدر استوار است که با وجود اینکه همه چیز با نیروی او جریان دارد و همه چیز در قبضۀ قدرت اوست ولی هیچکدام قدرتش را کاهش نمی دهد و وی هرگز ضعیف و خسته و ناتوان و ملول و درمانده و اذیت نمی شود، این نمادی از متانت و استواری و بزرگیِ قدرت بی حدّ و مرز و بی نیاز اوست.

قدرتِ ایمان مؤمن آنقدر متین و محکم و استوار است که در برابر هیچ وسوسه‌گریاز جنّی‌ها و انسان‌هاکه در سینه‌های مردمان به وسوسه می‌پردازند کم نمی آورد و همیشه آن‌ها را مقهور و مغلوب خود می نماید تا پرچم ایمان و یکتاپرستی را در قلّه های رفیع سعادت ابدی به اهتزاز در آورد.

56-ولیّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٨[آل عمران: 68](خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است.)

ولیّ([17])کسی است که رابطه ای نزدیک و خاص با انسان دارد به گونه ای که وی ربّ، خالق، مطاعُ الأمر، باریء، مصوِّر، إله و مستعانِ انسان است و انسان هم مربوب و شکرگزار، مخلوق، مطیع الأمر، مَبرِیّ، عابد إله خود، مستعین و یاری گیرنده از وی می باشد. ولیّ بودن خداوند مقتضای تمامی معانی مذکور و روابطی است که با انسان دارد و در واقع خداوند ولیّ و متولِّی و عهده دار مؤمنان می‌باشد و آن‌ها را از تاریکیِ گمراهی و تردید به سوی نورِ حق و اطمینان خارج و رهنمون می کند.

رابطۀ ولایت بین خدا و بنده اش دو طرفه است: خداوند ولیّ مؤمنان است و مؤمنان هم اولیای خداوند جل جلاله هستند. آن‌ها کسانی هستند که با ایمان و تقوای الهی پیوسته با رغبت و رهبت در تکاپوی تقرّب به ذات اقدس ولیّا می باشند. در این حالت خداوند جل جلاله با بشارتِ خوشبختی و رحمت در دنیا و آخرت رابطۀ ولایتش را برقرار می کند. و با رسیدن به مقام﴿أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ) هرگز ترس بر آن‌ها مسلّط نمی شود و هرگز غمگین نمی گردند و آرامش و شعفی وصف ناشدنی به آن‌ها می رسد؛ چرا که آن‌ها ولیّی دارند که همه چیز در قدرت و ارادۀ اوست و وی هر دو سرا را برایشان تضمین می کند. مؤمن همیشه و پیوسته در تکاپوی رسیدن و حفظ و ترقّی پُست و مَقام والای﴿أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ)می باشد. مؤمن این قانون خداوند جل جلاله در تار و پود ایمانش رخنه کرده که: (ستمگران کفرپیشه، برخییار و یاور برخی دیگرند، و خدا هم یار و یاور پرهیزگاران است.) (جاثیه/19) و بر اساس آن روابط اجتماعی، سیاسی و... خود را تنظیم می کند.

57-حَمِید

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ١٥[فاطر: 15](و یزدان بی‌نیاز و ستوده است.)

حمید در معنای محمود یعنی؛ ستودنی. حمید در ذات خود مستحق ثنا و ستایش و ستودن است؛ چراکه تمامی افعال وی در اوج کمال و جمال قرار دارند و به طور مطلق تمامی کارهایش ستودنی هستند. حمیدا در معنای حامِد یعنی؛ ستایشگر. خداوند جل جلاله ذاتش را ستایش کرده تا بندگانش بیاموزند که به طور شایسته و بایسته به ثنا و ستایش وی بپردازند. حمیدجل جلاله آنقدر ستودنی است که هرگز انسان، حقِّ ستایش و ثنایش را بجا نمی آورد. تمامی آفرینش از جمله؛ بردارندگان عرش خدا و آنان که گرداگرد آن اند، رعد و فرشتگان، آسمان های هفتگانه و زمین و کسانی که در آن هستند به تسبیحِ حَمید مشغولند و در واقع هیچ موجودی نیست مگر این که با زبان حال یا قال حمد و ثنای وی را می گویند ولی انسان تسبیح آن‌ها را نمی فهمد.

مؤمن همیشه و در همه حال به ستایش و ثنا و تسبیح و تقدیس حمید مشغول است و با آن زبانش را تَر، دلش را آرام و جسمش را پاکیزه نگه می دارد. مؤمن در پرتو ستایش حمید، رنگ خدایی می گیرد و بوسیلۀ آن تطهیر شده و دیگران نیز وی را می ستایند. و با این حال، شعف و خشوع خاصّی در وی شکل می گیرد که وصف ناشدنی است.

58-مُحصِی

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا٢٨[الجن: 28](و هر چیزی را دانه‌دانه سرشماریکرده است و دقیقاً می‌داند.)

مُحصِی یعنی؛ شمارشگر دقیق. مُحصِی تمامی بندگان و آفرینش را سرشماری دقیق کرده و تمامی احوال و اوضاع آفریده ها را با تمامی جزئیات در علم خود دارد و به طور مطلق بدان آگاه است و احاطه دارد و در پرونده ای در لوح المحفوظ ثبت و ضبط نموده است. مُحصِی جل جلاله تمامی کسانی که در آسمان‌ها و زمین قرار دارند را سرشماری کرده و دقیقاً تعدادشان را می داند و در روز قیامت بعد از زنده کردن مُردگان، اعمالی را که در دنیا کرده اند و چیزهایی که در آن بجا گذاشته اند و کارهایی که نکرده اند و آن‌ها را فراموش کرده اند را ثبت و ضبط کرده و در برابرشان قرار می دهد به گونه ای که حسابرسی و سرشماریش مؤمنان را شادمان ولی بزهکارن را ترسان و لرزان کرده و با نهایت تعجّب مشاهده می کنند که کتابِ اعمال آن‌ها هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده و همه را برشمرده است.

آثار و واجبات "مُحصِی" همانند نام های مُبارک "رقیب و حسیب" می باشد و بندۀ خدا در راستای شمارش و ثبت و ضبط دقیق اعمالش همیشه در مراقبت و محاسبه بسر می برد تا روزی که برای گرفتن نامۀ اعمالش فراخوانده می شود، آن را با دست راست گرفته و مسرور و شاد فریاد بزند: ای اهل محشر! بیائیدنامۀ اعمال مرا بگیریدو بخوانید!. حکوت ها نیز باید بدانند که کردارشان در برابر مردمان ثبت و ضبط می گردد و روزی جواب و حقّ تک تک مردمان را باید بدهند.

59-مُبدِیء

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِۚ[الروم: 27](او است که آفرینش را آغاز کرده است و سپس آن را باز می‌گرداند، و این برای او آسانتر است.)

مُبدِیء یعنی؛ آغازگری که از عدم بوجود می آورد. مُبدِیء آفرینش را از عدم به وجود آورده و هر چیزی را بر اساس تقدیر و تدبیر و عِلمش در بهترین شکل و حالت ممکن آفریده و ابداع کرده است. مُبدِیء کسی است که آغاز آفرینش وی بدون هیچ مثل و مانندی از قبل بوده است و هر چیزی را که آفریده نیکو آفریده است.

مُبدِیءآفرینش انسان را از گل آغازید و‏ سپس ذرّیّۀ او را از عُصارۀ آببه ظاهرضعیف و ناچیزیبه نام مَنیآفرید. آن گاه اندام‌های او را تکمیل و آراسته کرد و از روح متعلّق به خود در او دمید، و برایوی گوش‌ها و چشم‌ها و دل‌ها آفرید. مؤمن شکرگزار این آفرینش می‌باشد و قدر و منزلت و حکمت آن را درک کرده و با ایمان و عمل صالح جوابگوی این لطف بی کران مُبدِیءِ خود می‌باشد.

60-مُعید

مُعِید یعنی؛ بازگرداننده. آیۀ فوق اشاره می فرماید همان‌گونه که خداوند جل جلاله آفرینش را برای نخستین بار سهل و آسان آفریده است، مُعید سهل تر وآسان تر آن را باز می‌گرداند. مُعید روزی که آسمان مانند پیچیدن طومار نامه ها در هم می پیچد، آفرینش را بازگشت می دهد و انسان را با جسم و روحش زنده و برانگیخته می کند و وی را در دادگاه خویش برای حسابرسی حاضر می کند و وی نیز آنچه را که کرده حاضر و آماده می بیند. بازگشت همگان برای حسابرسی توسط مُعِید نمادی از عدالت خواهی وی می باشد تا جزا و پاداش همه را بدون کاستی بپردازد.

مؤمن به بازگشت بعد از مرگ برای حسابرسی و زندگی جاودان یقین دارد و بدین خاطربلافاصله بعد از گناه و خطا به سوی خداوند جل جلاله بازمی گردد تا روزی که مُعید وی را بعد از مرگش باز گرداند، شرمسار نگردد. خداوند جل جلاله حق هیچ کس را ضایع نمی کند و بدین خاطر هرگاه مؤمن مظلوم واقع شود، چشم به عدالت خداوند جل جلاله دوخته تا روزی که همه را به حسابرسی برمی گرداند حق او را بستاند، و از این جهت ایمان راسخ مسلمان سست نیست و هرگاه خیر و خوبیبه وی برسد، به سبب آن شاد و آسوده خاطر وبر دین استوار و ماندگار نمی‌شود، و اگر بلا و مصیبتیبه وی برسد،از ایمانش عقب‌گرد نمی‌کند، بلکه ایمان به قضا و قدر و مدد و یاریو عدالت مُعِید، وی را آرام و استوار کرده است.

61-مُحیی

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ[الدخان: 8](جز او معبودی «به حق» نیست، و او است که زنده می‌گرداند و می‌میراند.)

مُحیی یعنی؛ حیات دهنده. محییا حیات دهندۀ تمامی گیاهان و حیوانات و انسان و جن و ملائکه می باشد. امّا به انسان و جن دو نوع حیات داده است: اوّل: حیات حیوانی: که بوسیلۀ آن از عدم بوجود آمده و رشد و نموّ و احساس و حرکت می کند. این حیات را همۀ انسانها و جنها دارند. دوّم: حیات معنوی: انسان و جن با علم و ارادۀ خود از قرآن تبعیّت کرده و از خداوندجل جلاله در نهان و آشکار هراس پیدا کرده که محیی در پرتو ایمان و عمل صالح، آن‌ها را زنده کرده و در پرتو نورِ آن در بین مردمان راه می روند و زندگی پاکیزه و خوشایند خواهند داشت و در قیامت سرافراز و صاحب پاداش کارهای خوب و متوسّط و عالیخود بر طبق بهترین کارهایشان می گردند. این حیات مختص انسان و جنِّ مؤمن و ملائکه است. پس مؤمن چه در حالتی که در دنیا زنده باشد و دارای حیات حیوانی باشد، زنده است و حیات معنوی دارد و چه بمیرد و حیاتِ حیوانیش از دست رود، زنده است وحیات معنوی دارد و از پروردگارش رزق نیکو و والا دریافت می کند.

مؤمن با انتخاب ایمان و عمل صالح از مادرِ ایمان متولّد می شود و تولّد دوّم (تولد انسانی) یافته واین حیاتش هرگز مرگ ندارد و بستگانی مانند برادری و خواهری مؤمنان را پیدا می کند. بدین خاطر مؤمن هرگز نمی گذارد اندکی از بزرگی و لذّت وصف ناپذیر این حیاتش پژمرده شود. و در عین حال شکرگزار وافر این نعمت بی کران است. و حکومت ها هم برای تحقق حیات معنوی جامعه باید حکم به آنچه خدا نازل کرده، بنمایند و مقدّمات و ملزومات این حیات را فراهم نمایند.

62-مُمِیت

طبق آیۀ فوق همانطور که خداوند به تمام موجودات حیات می بخشد از آن‌ها حیات هم می گیرد و می میراند. همانطور که دو نوع حیات وجود دارد دو نوع مرگ نیز وجو دارد: اوّل: مرگ جسمی: که هر کسی مزّۀ مرگ جسمی را می‌چشد و در اختیار کسی جز مُمیت نیست. دوّم: مرگ معنوی: که با تغییر سرشت خدائیبا تمایل از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری به بی‌دینی، و از راستروی به کجرویحاصل می گردد. و این مرگ با اختیار توسط انسان و جن انتخاب می شود.

مؤمن هدف از آفرینش و مرگ و حیات را آزمایش و امتحانی از جانب خداوند می داند تا مشخص شود چه کسی کار بهتر و نکوتر انجام می دهد. و یقین دارد مُمِیت طعم مرگ را به همه می چشاند و زندگی دنیا جاودانه نیست و بدین خاطر سعی دارد با حیات معنوی هرگز مرگ معنوی را تجربه نکند. و همچنین همیشه مُنادِی و داعی هدایتی برای دیگران است تا در پرتو آن حیات معنوی و جاودان داشته باشند. از طرف دیگر مؤمن و حکومت ها در برابر جان مردم مسئول می باشند؛ چراکه هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گوئی همۀ انسان‌ها را کشته است، و هرکس انسانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همۀ مردم را زنده کرده است‌.

63-حَیّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّٱلۡقَيُّومُۚ[البقرة: 255](خدائی بجز الله «به حق» وجود ندارد و او زندۀ پایدار است.)

حَیّ صفت مشبهه و به معنای زنده می باشد. خداوند حیّ است ولی حیاتش مانند هیچ کس نیست؛ زیرا هیچ چیزی همانند و همگوناو نیست و برای زنده مانند محتاج هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ چراکه وی بی نیاز مطلق است. خداوند جل جلاله حیات دارد و آثار حیاتش با شنیدن، دیدن، علم و قدرت و اراده و مشیّت و حکمت و... محرز و آشکار است. خداوند جل جلاله همیشه زنده بوده و هست و خواهد بود؛ پس حیاتش ثابت و أزلی و أبدی می باشد و در انحصار زمان و اسباب نیست. خداوند جل جلاله زندۀ جاویدی است که هرگز نمی‌میرد‏ و تنها ذات با عظمت و ارجمندش می‌ماند و بس.

حیّ أ، زندۀ پایدار و جاویدی است که فقط او ماندگار و حیات بخش است و بس. مؤمن در راستای این صفت جاوید و زیبا، هرگز خود را جاوید تصوّر نمی کند هرچند سالم و عُمر طولانی داشته باشد و همیشه منتظر مرگ می باشد تا وی را به حبیبِ همیشه زنده اش برساند. ‏

64-قَیُّوم

«قَیُّوم و قائم» دو صفت خداوند جل جلاله از ریشۀ قَامَ به معنای برخاستن و در کنترل داشتن می باشد. قَیُّوما همۀ آفرینش را تحت کنترل و فرمان خود دارد و همه چیز را در جهت هدفِ خلقتش سوق می دهد. در آفریده های تسخیری مانند آسمان‌ها و زمین با کنترل آن‌ها و در آفریده های ابتلائی مانند انسان و جن با دادن مهلت و اتمام حجّت و در پایان محاکمه و محاسبه، بر آن‌ها تسلّط و کنترل دارد. قَیُّوما همیشه برای ادارۀ امور کائنات پایدار و آماده است و به تمام و کمال به تدبیر مُلکش می پردازد و هرگز خستگی و فراموشی و نقصان بر وی عارض نمی گردد؛ زیرا او در اوج کمال و جمال می باشد.قَیُّومجل جلاله ، قائم به ذات است و برای پایداریش بی نیاز از هر چیزی است ولی هر چیزی برای قوام و پایداری نیازمند مطلق اوست. از مظاهر پایداری قَیُّوم جل جلاله : نگه داشتن آسمان‌ها و زمین است تا از مسیر خود خارج نگردند و نابود نشوند و نیز آفرینش و محافظت از انسان و پاییدن اعمال و کردار او و....

مؤمن چهره اش را در دنیا و عقبی فقط در برابر خداوند زندهو پایدار و گرداننده و نگهبانِ جهان در نهایت خشوع و خضوع قرار می دهد و فقط کُرنش و سجده بر آستانِ مقدّسِ قَیُّوم می برد. مؤمن برای استعلای توحید و اقامۀ عدل و حق پایدار است و در مسیر پایداری از نثار جان و مالش دریغ نمی  ورزد و در این حال است که شادمانی ارزانیش می شود و به پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی می رسد.

65-واجِد

خداوند جل جلاله در حدیث قدسی فرموده اند: «...بأَنِّي جَوَادٌ واجِدٌ مَاجِدٌ.»[18] «بی شک من بخشنده و دارا و دارای کمال و عزّت هستم.»

واجِد یعنی؛ یابنده، دارا و دوستدار و متضادش فاقِد است. واجِدا همۀ آنچه را باید داشته باشد همواره در اختیار دارد بدون آنکه برای کسبش نیازمند سبب و زحمت باشد و بدون آنکه نیازمند آن‌ها باشد. واجِد تمامی صفاتِ ربوبیّت و ألوهیّت را که لازمۀ ذات اوست را داراست. واجِدا در زمینۀ آفرینش (خلق) و فرمان و فرماندهی (أمر) هر آنچه مطلوب وی باشد و باید وجود داشته باشد را داراست و چیزی از وی مفقود نمی گردد و از دسترسش خارج نیست. اگرچه کارهای واجِد جز معجزات بر اساس اسباب و مسبّبات و ارتباط آن‌ها انجام می گیرد (البته باید توجه داشت این بدان معنا نیست که واجِد بدون سبب نمی تواند کاری انجام دهد بلکه وی توانمند مقتدری است که بر هر چیزی که مشیَّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد توانمند است.) ولی ممکن نیست که وی برای انجام فعلی چیزی را بخواهد و از بدست آوردنش ناتوان باشد. و همه چیز، هر آنچه را دارند از واجِدا است و هر آنچه وجود دارد گنجینۀ آن در نزد واجِدا است. واجِدا دارا و ثروتمندِ بی نیاز است. واجِدجل جلاله چنانچه چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود. پس در اراده و خواست واجِد رخنه و نقصانی وارد نیست و همه چیز بنابر ارادۀ وی در اوج کمال پیش می رود. ‏

مؤمن تمام نیازهایش را از واجِد می خواهد و همیشه قلبش را رو به کسی می کند که کلید تمام گنجینه ها در دست اوست و در اوج غنا بی نیاز است و به همه بنا بر اندازۀ معیّن و مشخّص بر مبنای حکمتش و بدون منّت و از بهترین ها عطا و بخشش دارد. مؤمن هم با اُسوه گیری از این نام زیبا هر وقت دارا باشد برای رضای خداوند جل جلاله بدون افراط و تفریط ازمال و دارائی پاکیزه وپسندیدۀ خود بدون منّت و آزار صدقه و انفاق می کند. ([19])

66-ماجِد

خداوند در حدیث قدسی فرموده اند: «أَنِّي جَوَادٌ مَاجِدٌ.»[20] «بی شک من دارا و دارای کمال و عزّت هستم.»

ماجِد (اسم فاعل) و مَجید (صفت مشبهه) از ریشۀ "مَجد" می باشند و تمامی معانی و مفهوم مجید که پیشتر توضیح داده شد در مورد ماجِد صدق می کند. ماجِد در نهایت کمال و عزّت است و صاحب زیبایی در اوصاف و أفعال می باشد که در سایۀ آن با بندگانش با کَرَم و جُود و بخشش و غفران برخورد می کند و نور محبّتش را بر آن‌ها می تاباند. ماجِدا ذاتش ارجمند و بزرگ، أفعالش در نهایت شرافت و قدرت، و محبّتش به بندگانش در اوج دوستی و مودّت می باشد. ماجِدجل جلاله نهایت کَرَم و بخشش و فضل و عطا و سخاوت را داراست که بدون محدودیّت می بخشد و رحمت و پادشاهی و عزّت و مغفرت را به هر که خواهد می دهد. اساس مَجد بخشیدنِ ماجِد حکمت و رحمت می‌باشد.

تمامی آثار اسم "مجید" در "ماجِد" هم متبلور است. با این وصف مؤمن با انفاق و صدقه و بزرگواری و خوش اخلاقی و گذشت و تواضعش، بزرگی و مَجد خود را نشان داده و در پرتو صفات مؤمنانه که انعکاسی زیبا از ایمان و تقوای اوست، عزّت و شرافت و خوشبختی که گمشدۀ انسان امروزیست را می یابد.

67-واحِد

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ[البقرة: 163](خداوند شما، خداوند یکتا و یگانه است.) و نیز می فرمایند:﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١[الإخلاص: 1] (بگو: خدا، یگانۀیکتا است.)

واحدا یعنی؛ یک و أحد یعنی؛ یگانه و یکتا. خداوند واحدِ أحد است. واحد یکی است و دو و سه تا نیست و متعدّد نیست. أحدا در ذات و صفات و افعالش یگانه و منحصر به فرد می باشد و شبیه چیزی نبوده و چیزی شبیه او نیست. واحدِ أحد یکی است و فقط وی متّصف به این أسماء حُسنی و صفاتِ عُلیا می باشد؛ چرا که فقط خداوند جل جلاله همۀ آن‌ها را داراست و هیچ موجودی هیچ یک از این صفات را آن گونه که خداوند جل جلاله دارد به صورت کامل ندارد. و هرگز دو تا نمی شود و تجزیه پذیر نیست و یگانۀ بی‌همتایی است که آفرینش هستی و نظم و نظام شگرف و پیچیدۀ آن و هم جهت و هم سو بودن آن‌ها حاکی از خداوندی دارد که واحد و یکی می باشد؛ چرا که اگر خدایانِ پراکنده بر هستی حاکم بودند هرج و مرج و تناقضات و اختلافات فراوان بر آن حاکم می گشت.

مؤمن پروردگارش را یکتا و یگانه و بی همتا می داند که در خلق (آفرینش) و أمر (فرمان و فرماندهی) و ربوبیّت و ألوهیّت یکتاست. مؤمن ذات و افعال و أسماء و صفات پروردگارش را واحد و یکتا و بی همتا و بی همگون می داند و کسی را مشابه و هم راستا و هم سو با وی قرار نمی دهد و در خلقت و مالکیّت و ادارۀهستی کسی را با واحد شریک قرار نمی دهد و نفی غیر الله در گفتار و کردار و پندار او نمایان است به گونه ای که نور توحید و یکتاپرستی وجودش را منوّر کرده و همیشه متوجه واحدِ أحدی است که فریادرسی و فرماندهی فقط متعلق به اوست.

68-صَمَد

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢[الإخلاص: 2](‏خدا، کمال مطلق و سَرورِ والای برآورندۀ امیدها و برطرف‌کنندۀ نیازمندیها است.)

صَمَد یعنی؛ توپُر و بدون جوف و بلند و مرتفع. صمدجل جلاله ذاتی است که همۀ صفات کمال را داراست و همۀ صفاتش در اوج کمال و عظمت و بزرگی و شرافت و سیادت هستند. و هیچ خلل و نقصی در آن‌ها وجود ندارد؛ چرا که وجود هر نقصی مثل آن است که قسمتی از صفاتش تو خالی است، ولی صفاتش در اوج کمال و در نهایت جمال قرار دارند و هیچ خللی ندارند. صَمَد به معنای سَرورِ والای برآورندۀ امیدها و برطرف‌کنندۀ نیازمندیها نیز معنا شده است که وی سرورِ بی نیاز مطلق است و همه به وی نیازمندند. صمد نزاده است و زاده نشده است وکسی همتا و همگون او نمی‌باشدو او روزی می‌دهد و رازق همگان او است و همه بدو نیازمندند و به او روزی داده نمی‌شودو نیازمند کسی نیست، این صفات نمادی از خلل ناپذیری و کمال و سروری او دارند.

مُؤمِن، صَمَد را خالی و منزّه از هر نقص و ضعف می‌داند و با نهایت خشوع وی را به صمد بودن تسبیح و تقدیس می کند و صفات عُلیای وی را برای کسی قائل نیست، بدین خاطر بندگی و ندا و فریادرسی و فرمان و حکم، رفع نیاز و حوائج خود را فقط از سَرورِ والامقامی می خواهد که همه چیز در ارادۀ اوست و کسی نمی تواند مانند وی باشد؛ چرا که همه در هر مقام و جایگاه مادّی و معنوی دارای نقص و ضعف وافر هستند و به وی نیازمندند.

69-قادِر

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ[الأنعام: 65](‏بگو: خدا توانمند است.)

قادِر، قَدِیر و مُقتَدِر نام های خداوند از ریشۀ قَدَرَ یعنی؛ اندازه گرفتن و توانمند و نیرومند. قادرا یعنی؛ بر هر چیزی که مشیَّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد توانمند است و خداوند جل جلاله نیروی کافی برای همۀ آن‌ها را دارد. قادرجل جلاله ، توانمند و نیرومند و قدرتمندی است که هیچ نیرویی بالاتر از نیروی او نیست و همۀ نیروها و انرژی‌های دنیا از وی می باشند و در برابر هیچ قدرت و نیرویی مغلوب و شکست خورده نخواهد شد. توانش هرگز کم و زیاد نمی شود؛ زیرا قدرتش در اوج کمال است و حدوثی بر آن غالب نمی گردد. قادرا ، همه چیز را در قبضۀ قدرت خود دارد و مظاهر قدرت خود را در هستی به انسان نشان داده تا انسان به حق بودنش و حق بودنِ پیامبران علیهما السلام  و قرآن و توانمند بودنِ وی بر برانگیختن و زنده کردن انسان ایمان بیاورد و سر تسلیم و سجده در برابرش فرود آورد. از مظاهر قدرتِ قادر جل جلاله : آفرینش انسان و آسمان‌ها و زمین و همۀ جنبندگان در آن بدون نمونه و مُدل قبلی، زنده کردن مجدّد زمین در بهار با بارش باران و رشد و نمو انواع گیاهان زیبا و شادی بخش و....

مؤمن هرگز ظلم نمی کند؛ چرا که قادرجل جلاله ، توانمند بر عذاب وی در دنیا و عقبی می باشد. مؤمن اگر مظلوم واقع شود متوجه قدیری خواهد بود که توانمند بر گرفتن حق اوست و هرگز برای گرفتن حق خود حدود خداوندجل جلاله را نمی شکند و گناه و ستیزه جویی نمی کند. مؤمن در سختی ها و بیماری ها و ناراحتی ها و آزارها و پریشانی ها همیشه متوجه قادری می باشد که توانایی کمک به وی را از هر قدرت دیگری بیشتر دارد و همۀ قدرت ها نیازمند اویند. مؤمن همیشه و در همه حال به قدیر بودن پروردگارش ایمان و تکیه و آرامش دارد.

70-مُقتَدِر

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥[الكهف: 45](‏خدا بر هر چیزی «که مشیّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد» توانا بوده «و هست».)

مُقتَدِر، قادِر و قَدِیر همه از یک ریشه و معنای قدرتمندی را دارند. مُقتَدِر از قادر دارای مبالغۀ بیشتری است. مقتدرجل جلاله ، توانمندی است که هیچ مانعی بر اراده و قدرت وی سیطره ندارد و هر آنچه بخواهد در صورتیکه مشیّت انجام و وجود به آن تعلّق گیرد و امکان وجود داشته باشد، انجام خواهد داد([21]) و تمامی رخدادهای هستی بر اساس تقدیر و مشیّت و قضا و قدر و اندازه گیری و علم و حکمت وی می باشد.

مؤمن آنچه در هستی رخ می دهد را بر مبنای قدرت و ارادۀ مُقتَدِری می داند که تمامی قدرت ها و اراده ها در برابرش پوچ و ناچیزند و این برداشت از مقتدر آرامش و شعف و نیروی خاصی را به مؤمنان می دهد، بالأخص در مواقعی که توسط ظالمان منافق و بدکردار، آزار و اذیت داده می شوند و امید دارند که این بدکردارانِ ظالم روزی در دادگاه خدائی چیره و پیروز و قدرتمند و زبردست گرفتار می شوند و کیفر و جزا داده می شوند.

71-مُقَدِّم

 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: (... أَنْتَ الْـمُقَدِّمُ وَأَنْتَ الْـمُؤَخِّرُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ.)([22])

(الهى! همانا تقدیم و تأخیرکننده توئى، بجز تو معبودى «بر حقّ» نیست.)

مُقَدِّم یعنی؛ هر آنچه که باید پیش انداخته شود اوست که آن را پیش انداخته است و هر آنچه که پیش اُفتاده در ارتباط با اوست. پیشی گرفتن و مقدَّم شدن اگرچه بنابر قوانین وسُنَنی در هستی انجام می گیرد ولی در واقع از اراده و مشیئَتِ مُقَدِّم نشأت می گیرد. مُقَدِّم ا در دنیا و آخرت اسبابی قرار داده که انسان بوسیلۀ آن پیش می اُفتد و پله های ترقی را طی خواهد کرد، از جملۀ این اسباب: فعالیّت و کار، ایمان و تقوا، علم و دانش، عدالت و حق گرایی و... می باشد.

مُقَدِّم بندگان را با تقرّب به خود برتری می دهد و پیش می اندازد و تقدیم چنین بنده ای از جانب خداوندی است که مُقَدِّم می باشد.مُقَدِّمجل جلاله ، انبیاءو اولیاء و هر کس با بندگی خالصانه به خدای خود تقرّب جوید را مقدَّم داشته است و پروردگار ا در پرتو ایمان و عمل صالحِ بنده اش و با لطف و مهربانی خود وی را مقدَّم می دارد و پیش می اندازد. همچنین مؤمنان با اتّخاذ اسباب و انجام وظیفۀ خود در این راستا و توکّل بر خدا سعی در پیشی گرفتن بر کفّار و مشرکین را دارند و یقین دارند که اگر خدا بخواهد آن‌ها پیش بیافتند، هیچ قدرت و مانعی نمی تواند از تقدُّم و جلو اُفتادن آن‌ها جلوگیری کند.

72-مُؤَخِّر

مُؤَخِّر یعنی؛ هر آنچه که باید پس انداخته شود، اوست که آن را پس انداخته است و هر آنچه که پس اُفتاده در ارتباط با اوست. مُؤَخِّرجل جلاله کسانی را که راه کفر و شرک و ستمگری و زورگوئی و سایر مفاسد را در پیش می‌گیرند، از مقام بندگی و انسانیّت سقوط می دهدو پس می اندازد و و در دنیا از زمرۀ ناپاکان، و در آخرت از جملۀ دوزخیان می گرداند. مُؤَخِّر برخی چیزها را با ارده اش بنابر حکمت و رحمت و تدبیر به تأخیر می اندازد و هر کس را که بخواهد از لحاظ شرف، رتبه، قُرب، محبّت، تقوی، طاعت، علم و هدایت و... به تأخیر می اندازد.

هر انحرافی از مسیر بندگی سبب آن می شود که مُؤَخِّر جایگاه و منزلت انسان را در دنیا و آخرت پس اندازد و مقام و جایگاهش را تَنزُّل دهد. بدین خاطر مؤمن همیشه در دنیا و آخرت سعی در پیش اُفتادن دارد و از پیشقدمان در خَیرات و پیشاهنگان در حَسنات می باشد و خود را از آفات و اسباب انحراف و تنزّل دور می کند تا از قلّۀ بندگی و عزّت سقوط نکند. و نیز مؤمنان از پَس افتادن و محتاج شدن به مشرکین و منافقین اجتناب می کنند و تمامی همِّ آن‌ها در استقلال و بی نیازی از آن‌هاست. حکومت ها اگر برابر آن چیزی حکم نکنند که خداوند نازل کرده است و با پشتیبانی از ظالمان و یاری نکردن به مظلومان و با ظلم و ستیز به مردمانشان و ندادن حق و حقوق آن‌ها پس-رفتی خواهند داشت که اُفتادن آن‌ها را به پرتگاهِ انحطاط و ذلالت و زبونی ونابودی مسجّل می کند.

73-أوَّل

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ[الحديد: 3](‏او پیشین و پسین و پیدا و ناپیدا است.)

خداوند أوّل است. این اسم در ابتدای سورۀ حدید در تسبیح مخلوقات برای خداوند جل جلاله مطرح است. با ارتباط اسم أوّل و تسبیح می توان گفت: خداوند جل جلاله مبدا حرکت همۀ موجودات در تسبیحِ خود است و اوست که که به انسان مجموعه ای از استعدادها را بخشیده است تا به حرکت درآید و با پیمودن این مسیر باطنی به خداوند جل جلاله تقرّب جوید و وی را تسبیح کند. تسبیح یعنی؛ حرکت دائم مخلوقات از نقص به سوی کمال و به تعبیر دیگر تسبیح یعنی؛ حرکت کردن از دور بودن از خداوند جل جلاله به نزدیک شدن و تقرّب جستن به او می باشد و این در پرتو متَّصِف و مزَیَّن شدن به صفات خداوند جل جلاله می باشد. و خداوند به تمام معنا از آن چه که نباید به او نسبت داده شود به دور و منزّه است. اوّل بودن وی به این نیز اشاره دارد که قبل از آفرینش جهان چیزی غیر از خدا نبوده است و وی مبدا هستی می باشد و خداوند جل جلاله آن را آفریده است. خداوند جل جلاله به نسبت تمام موجودات اوّل است؛ زیرا همۀ موجودات را وی آفریده است. و خودش واجب الوجودی است که بالذّات موجود بوده و از هیچ چیزی بوجود نیامده و از کسی متولّد نگشته است و وی بوده در حالی که هیچ چیزی با وی نبوده است. خداوند أزلی می باشد و تقدّم مطلق در أزلیّت از آنِ اوست و أوّلی است که که ابتدایی برایش قابل تصوّر نیست. اوّل بودن خدا از لحاظ زمان و مکان منظور نیست؛ چرا که وی مانند کسی نیست تا با حدود و قیاس فهم گردد.

مؤمن با تسبیح خداوند جل جلاله به مبدا اصلی تسبیح تقرّب پیدا می کند و خدا را در وجود و مقام اوّل می داند به گونه ای که وجودش را بر همه چیز مقدّم می دارد و با نیاز و بندگی خاصّی متوجه خداوند اوّل جل جلاله می شود که سعی دارد در بندگی مقام اوّل و والا را کسب کند و این مقام با تسبیح وی یعنی؛ تقرّب جستن به وی با متَّصِف و مزَیَّن شدن به صفاتش و مبرّا و منزّه کردنش از هر نقص و عیب و ضعفی حاصل می گردد.

74-آخِر

همانطور که خداوندجل جلاله مبدا حرکت همۀ موجودات در تسبیحِ خود است و موجودات را در جهت بندگی و تسبیحش به حرکت انداخته (أوّل)، و در پایان همه به سوی او بازمی‌گردند و انتهای همه چیز به وی برمی گردد (أخِر). پایان و نهایتِ همۀ موجودات و همۀ کارها به أخِر برمی گردد که آفرینش و فرمان از اوست. همۀ موجودات فناپذیرند ولی أخِر، باقی و ابدی و سرمدی و دائمی است.

مؤمن بندگی خود را متوجۀ خداوند زنده ای می کند که مرگ و نقصان بر وی وارد نمی شود بلکه همیشگی و جاودان است، و می داند‏ همۀچیزها و همۀکسانیکه بر روی زمین هستند، دستخوش فنا می‌گردند.‏ و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمندش می‌ماند و بس. و سرانجام در آخرت با لطف خداوندِ باقیِ أخِرزندگی جاوید می یابد و از فنا شدن در امان می مانند. این عقیده و باور به أخِر ‏باورِ بندگی را برای وی راسخ تر می کند.

75-ظاهِر

ظاهِر از مصدر ظهور بمعنای آشکار بودن است. ظاهِر به دلیلِ قابل مشاهده بودن آثارِ بی شمارش آشکار است. ظاهِر با دلائل و نشانه‌های خود در اقطار و نواحیآسمان‌ها و زمین، و در وجود و درون انسانو با آیات و معجزاتش توسط پیامبران علیهما السلام  خود را آشکار کرده تا برایانسان روشن و آشکار گردد که خداوند و قوانینش (اسلام و قرآن) حق هستند. خداوند ظاهِری است که از همه چیز ظاهرتر است و با او هر چیزی ظاهر می شود و آثار قدرت و حکمت و عظمتش در هر چیزی ظاهر می گردد و اوست که هر چیزی را ظاهر می گرداند و به انسان هم توانایی درک این ظهور را داده است. و او ظاهری است که کسی و چیزی نمی تواند مخفیش کند؛ چرا که او از هر چیزی ظاهرتر و پیداتر است.

مؤمن ‏چشم برون و درون را باز می کند و به آسمان‌ها و زمین می نگرد و آیات خواندنی کتاب های آسمانی، از جمله قرآن، و دیدنی جهان هستی را مشاهده می کند و حق بودن خداوند و کلامش قرآن برایش ظاهر می گردد و در پرتو این مشاهدات، یقینی می یابد که به هر سو رو کند آثار ظاهِر برایش نمایان می گردد و در این حال با چشمانی اشک آلود بر زمین می افتد و خشوع و تواضعش بیشتر و بیشتر می‌گردد.

76-باطِن

با وجود آنکه خداوند در دنیا با آثار بی شمارش ظاهِر است ولی درک و فهمش به صورت مستقیم باطِن است و نمی توان مستقیم وی را درک کرد و به وجودش پی بُرد. باطِن با همۀ آیات و نشانه هایش که آشکار است ولی از زوایای مختلفی بر انسان پنهان است و انسان نمی تواند به کُنهِ ذات وی پی ببرد و عقل و حواس قادر بر فهم آن نیستند.

ارکان علم و معرفت بر بنیانِ اسم های «أوّل و أخِر و ظاهِر و باطِن» که در آیۀ مذکور در کنار هم بیان شده اند، می باشد. و تشعشع این چهار اسم همه چیز را به گونه ای در برگرفته که ظاهری نیست مگر اینکه ظاهِر از آن آشکارتر، و باطنی نیست مگر اینکه باطِن مخفی تر از آن، و أوّلی نیست مگر اینکه او قبل از آن، و أخِری نیست مگر اینکه او بعد از آن است. پس أوّل بودنش قِدمتش و أخِر بودنش دوام و بقایش و ظاهِر بودنش علوّ و عظمتش و باطِن بودنش قُرب و نزدیک بودنش را می رسانند. مؤمن با این صفات أبدی و أزلیِ معبودش نورِ توحید و یکتاپرستی را می یابد؛ چرا که او در عینِ أخِر بودن، اوّل و در عینِ اوّل بودن، أخِر و در عینِ ظاهر بودن، باطِن و در عینِ باطِن بودن، ظاهِر است و این صفات والا و بی همتا مختصّ خداوند یگانه و یکتائیست که ابتدا و انتهایی ندارد و ظهور و خفایش در اوج کمال هستند.

77-والِی

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَإِذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ سُوٓءٗا فَلَا مَرَدَّ لَهُۥۚ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَالٍ١١[الرعد: 11](‏هنگامیکه یزدان بخواهد بلائی به قومی برساند هیچ کس و هیچ‌چیزی نمی‌تواند آن را برگرداند، و هیچ کس غیر خدا نمی‌تواند یاور و مددکار آنان شود.)

والِی (اسم فاعل) تفاوت زیادی با اسم وَلیّ (صفت مشبهه) که پیشتر بدان پرداخته شد، ندارد ولی اسم والِی در رابطه با جزئیات و حوادث مطرح است. خداوند جل جلاله، ولیّ مؤمنان است و آن‌ها را در مشکلات و نیازها یاری می دهد ولی مشرکان و بدکاران به دلیل عداوت با خداوند ولیّ ندارند و در مصیبت ها بدون والِی می مانند. بیگمان سرپرست انسان خدائی است که قرآن را برای وی نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته و صالح را یاری و سرپرستی می‌کند.

‏‏خداوند جل جلاله،والِی و متولِّی امور کسانی است که ایمان آورده‌اند. ایشان را از تاریکی‌های زمخت گمراهی شکّ و حیرتبیرون می‌آورد و به سوی نورحق و اطمینانرهنمون می‌کند. وامّا کسانیکه کفر ورزیده‌اند، طاغوت شیاطین و داعیان شرّ و ضلال والِی و متولِّی و سرپرست ایشانند، آنان را از نورِ ایمان و فطرتِ پاک بیرون آورده به سوی تاریکیهای زمخت کفر و فسادمی‌کشاند. پس مؤمنان با حفظ و تقویت ایمان، ارتباط خود را با والِیِ کاربدست و زبردست حفظ می کنند تا همیشه در سیر صعودی به سوی نورِ هدایت و رشادت باشند.

 

78-مُتَعالِی

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَ ٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ٩[الرعد: 9](‏‏‏خدا آگاه ازجهان پنهان و آگاه از جهان دیدنی است، بلند مرتبه و والا است‏.)

مُتَعالِی از ریشۀ عَلَوَ از "تَعَالَی یَتَعَالَی"باب تَفاعُل است که برای تکلُّف بکار می رود. تکلّف اصلاً برای خداوند جل جلاله مطرح نیست و فقط نتیجۀ نهایی فعل که بلند مرتبگی می‌باشد، مطرح است. مُتَعالِی در معنای عَلیّ می باشد که پیشتر به آن اشاره شد، البته مُتَعالِی بلیغ تر از علیّ می باشد و نام های "مجید، علیّ، عظیم، کبیر، علیم، مُتَعالِی و متکبّر" در معانی یکدیگر تداخل دارند. مُتَعالِی به معنای آن است که خداوند بلندمرتبگی و والایی را در در اوج خود و با تمام معنای کلمه داراست. مُتَعالِیا دارای جلال و عظمت و مقامات والا و کمالات بالا و صاحب عرش عظیم است که نقص و عیب و داشتن فرزند و همسر در وی وجود ندارد. مُتَعالِی جل جلاله صاحب ذاتِ عظیم و بزرگوار وصفاتِ والا و برتر و تختِ فرماندهی و سریر فرمانروائی می باشد.

مؤمن وقتی خود را در برابر مُتَعالِی تصوّر می کند فقط از او می‌ترسد و از کسی جز خدا نمی‌ترسد، و در پنهان و آشکار هراس وی را دل دارد و در هر نیاز و مصیبتی دل به خدای بلندمرتبه ای می سپارد که هیچ کس و هیچ چیز از وی در رحم و شفقت، جُود و کَرَم، عفو و بخشش، عظمت و عزّت، قدرت و هیبت بالاتر و والاتر نیست و فقط بر وی تکیه و توکّل می کند واین وی را آرام و با عزّت و قوی می کند.

79-بَرّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡبَرُّٱلرَّحِيمُ٢٨[الطور: 28](‏‏‏واقعاً او نیکوکار و مهربان است‏.)‏

بَرّ از مصدر"بِرّ" به معنی کار نیک کردن است و گفته شده از "بَرّ" به معنی بیابان و خشکی است و بنابر وسعت بیابان یعنی؛ وسعت و فراوانی به خرج دادن در کار نیک. بَرّ نیکوکاری است که کار نیک انجام داده و می دهد و تمامی کارهایش نیکو می باشند. نیکوکاری بَرّا در دنیا و آخرت است. در دنیا با دادن نعمت‌هایی است کهاگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید از بس که زیادند، نمی‌توانید آن‌ها را شمارش کنید و نیکوکاریش در آخرت عفو و بخشش و دادن ثواب فراوان به مؤمنان است. آثار نیکوکاری بَرّ بر بندگانش از جمله: آفرینش آن‌ها از عدم، دادن نعمت‌های بی‌کران و بی حدّ به آن‌ها، دادن عقل و ارسال انبیاء † برای هدایتشان، محافظت و رحم و شفقت بر آن‌ها، عفو و غفران و... آنقدر زیادند که در بیان و وصف نمی گنجد و نیکوکار بودن خداوند، حاکی از عظمت و حکمت و عزّت و نیرومندی و بخششگری و بلندمرتبگی و رأفت و مهربانی و عدل و کَرم و جُود اوست.

مؤمن نسبت به همه خصوصاً مادر و پدرش نیکوکار است. مبنای اخلاق و روابط خانوادگی و اجتماعی مؤمن بر نیکوکاری و حُسن رفتار می باشد به گونه ای که نیکوکاری وی در جنبه های مختلفی از زندگیش همچون: نیکی به والدین، همسایه، فقرا و مساکین، یتیم و ضعیف، زیردست و مظلوم، همسر و فرزند و... متبلور می باشد. برّ و نیکوکاری و تقوای مؤمن و حکومت اسلامی باعث می شود که" بَرّ" مرحمت و معونت و حفاظت و رعایت همه جانبه‌اش را همراه آنان کندو با تمام نیرو و قدرتبا آنان می باشد.

 

80-توّاب

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ١٠[النور: 10](‏‏‏و او بس بازگشت کننده (به سوی بندگان و توبه‌پذیر) و کاربجا و حکیم است.)‏

توّاب صیغۀ مبالغه و به معنای بسیار بازگشت کننده است. انسان با علم و اراده ای که دارد موظّف است در مسیر بندگیِ خداوند باشد و در صورتیکه انحراف پیدا کرد برای بازگشت به راهِ بندگی باید توبه کند و به سوی خدا برگردد. و در صورتیکه بنده توبه نماید، خداوند جل جلاله زمینۀ بازگشت چنین بنده ای را مهیّا کرده و با چنین توجه و یاری ای گویی توّاب جل جلاله نیز به سوی انسان توبه می کند و به سوی انسان برمی گردد؛ چرا که در موقع نافرمانی و معصیتش از وی روگردان بوده است. و توّاب بودن وی (بسیار بازگشت کننده بودنش) نظر به کثرت بازگشت کنندگان است که در برابر هر بازگشت کننده ای، بازگشتی دارد.

توّاب بودن خداوند امید و قدرت وافر به انسان می دهد که در هر معصیتی به سوی کسی برگردد که توّاب نیز به سوی وی رو می کند و برمی گردد و بنده باید شکرگزار این نعمت باشد و نیز نسبت به بندگانِ خدا پذیرای عذر و بازگشت و معذرت خواهی آن‌ها باشد. و وقتی که بنده با توبه اش در مسیر بندگی قرار می گیرد رابطۀ ولایت بین او و خدایش برقرار می گردد که در سایۀ آن خوشبختی و عزّت و فرح را تجربه خواهد کرد.

81-مُنتَقِم

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَٱللَّهُ عَزِيزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٤[آل عمران: 4](‏‏‏و یزدان قدرتمند چیره و انتقام گیرنده است.)‏

مُنتَقِم از کلمۀ "نِقمَة" یعنی انتقاد گرفتن که به صورت گفتار و عمل صورت می گیرد. مُنتَقِم از فرد یا افرادی که نافرمانی وی را بکنند با سنن و قوانین خاص و طی مراحل مشخصی از آن‌ها انتقام عملی می گیرد و با انتقامش بر آن‌ها انتقاد وارد کرده و به اقتضای موضعگیریشان سزا و جزای آن‌ها را در دنیا و آخرت می دهد. خداوند جل جلاله در برابر اقوام عاد و ثمود و بنی اسرائیل و... و در برابر افرادی همچون نمرود و فرعون و قارون و... با این صفت برخورد کرده است. مُنتَقِم ‏با فرستادن پیغمبران و دلائل واضح و آشکاریاز معجزات ربّانی و منطق عقلانیبا آن‌ها اتمام حجّت می کند ولی در صورت کفر و الحاد و فساد بر آن‌ها انتقامی را وارد می کند که در شأن و خور آن‌هاست.

مؤمنان از دشمنان خداوند جل جلاله انتقام می گیرند و دراجرای قوانین و حدود دینِ خدا رأفتو رحمتِکاذب نسبت به آن‌ها ندارند. مؤمن همیشه هراس دارد که مبادا در دامِ گناه گرفتار شود و مشمول انتقام خداوند قرار گیرد بدین خاطر گناه نمی کند و اگر هم گناه کرد بلافاصله خالصانه توبه می کند و این وی را از انتقامِ مُنتَقِم بیمه می کند. و حکومت ها باید بدانند که در هیچ حالی حق شکنجه و انتقام و ظلم و ستیز به مؤمنان و موحّدان را ندارند که در غیر اینصورت منتظر انتقامِ شدید و حدید مُنتَقِم باشند.

82-عَفُوّ

 رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «اللّهُمَّ إنَّكَ عَفُوٌ.»[23] «پروردگارا! به حقیقت تو گذشت کننده و انتقام نگیرنده هستی.»

غفّار (بسیار بخشنده و پوشانندۀ گناهان) و غفور (صاحب بخشش کامل و شامل) و توّاب (بازگشت کننده به سوی بندگانِ توبه کار) و عَفُوّ اشاره به گذشت و لطف و بخششِ خدائی دارند که بنده در صورت خطا و گناه اُمید خود را از دست نمی دهد و به سوی پروردگارش برمی‌گردد. عَفُوّ صفت مشبهه و به معنای درگذرنده از ریشۀ "عَفو" به معنای خودداری کردن از انتقام است. عَفُوّ بعد از بازگشت و توبۀ انسان از وی انتقام نمی گیرد و بعد از بازگشت انسان به سوی خدا و بازگشت خدا به سوی وی از مکافات و مجازات متناسب با گناهش خودداری می کند و قلم عفو بر آن می بخشد.

توّاب و عَفُوّ به انسان ابراز می دارند که نه تنها خداوند بر سوی کسانی که برمی گردند، برگشت دارد و آن‌ها را در آغوش غفران خود نوازش می دهد بلکه با عفوش آن‌ها را از مجازات تبرئه می کند. و جدای از آن کسیکه توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، خداوندجل جلاله ،جدای از قبول توبه و عفو، بدی‌ها و گناهانش را به خوبی‌ها و نیکی‌ها تبدیل می‌کند. در این حال شکر بر این مهرورزی بی کران بر بنده واجب می گردد و وی نیز نسبت به هم نوعانش جدای از گذشت و بخشش، آن‌ها را از مجازات و جریمه عفو می کند و عفو وی نشانه ای از پرهیزکاری و وسیله ای برای قبول توبه اش از سوی خداوند و دریافت اجر جزیل است.

83-رَئوف

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ٦٥[الحج: 65](‏‏‏واقعاً خدا بسی مهربان و دارای مرحمت فراوان در حق بندگان است.)‏

رَئُوف و رَأُف (با هر دو تلفظ صحیح است) از کلمۀ " رأفت " متناسب با رحمت است. رحمت دو جنبه دارد: جلب منافع و دفع ضرر و کلمۀ رَأفَت یک جنبه دارد و آن: دفع ضرر. پس رئوف به معنای دفع ضرر و اصلاح رخنه و نقص، و مهربانی و عطوفت می باشد. رَئوف با دفع ضرر از انسان، وی را در حرکت به سوی کمال پشتیبانی می کند و در مواقع سختی ها و رنجها و نیازها وی را از آن‌ها نجات می‌دهد. یزدان با گسترش نعمتهایش بر بندگانش نسبت به همه رئوف می باشد ولی پشتیبانی و دفع ضرر و مهرورزی خاص رئوف فقط متوجّه مؤمنان و شکرگزاران است. رئوف در رأفت و مهربانیش در بلندترین و منتهای آن قرار دارد.

مؤمن نسبت به مؤمنان دارای رأفت و مهربانی و رحمت و لطف فراوان است، به گونه ای که درد و رنج و سختی آن‌ها بر وی گران می آید و همیشه سعی در دفع ناراحتی و ضرر از آن‌ها را دارد و به آن‌ها عشق می ورزد و در هدایت و بهره مندی از خوشی‌ها و نعمت‌ها بر آن‌ها اصرار دارد.

84-مالِک المُلک

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ[آل عمران: 26](‏‏‏بگو: پروردگارا! ای همه چیز از آن تو! تو هر که را بخواهی حکومت و دارائی می‌بخشی و از هر که بخواهی حکومت و دارائی را بازپس می‌گیری.)‏

مالِک المُلکا کسی است که دارای مُلک و دارائی است و بندگان و آفریده هایش که صاحبش جل جلاله به عنوان مَلِک با آن‌ها برخورد می کند، تحت فرمان او هستند و بر همه چیز تسلّط و سیطره دارد. پس مَلِک بودن بر آن‌ها وصف خداوند است.([24]) مالِکَ المُلک، مالکِ متصرّف در هر چیزی است و اراده اش لازم الإجراست و هر آنگونه که بخواهد، به انجام می رساند و هیچ کس نمی تواند حکم و فرمان وی را نقض کند و یا پیش گیری نماید.

مؤمن مالکیّت خداوند جل جلاله را در هر چیزی دیده و تنها مالکیّت و فرمان و حکم وی را به رسمیّت می شناسد و خود را نیز در ملک و فرمان و سیطرۀ او می بیند بدین خاطر با ندای مالکش بدو که: به یگانگی خدا اقرار کن واخلاص داشته باش و تسلیم خدا شو. با جان و دل لبیک گفته و خواهد گفت:اقرار کردم و سر بر آستان تو سائیدم و خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان و مالک حقیقی آن گشتم. و در این راستا به گونه ای بر نفس خود سیطره دارد تا روزی که در برابر مالِک المُلکا حاضر گشت وظیفۀ بندگی خود را ادا کرده باشد. و مؤمن همیشه دارائی و حکوت را از وی می خواهد و در دارا شدن، آن‌ها  را در مسیر قوانین و فرمانِ مالک حقیقی قرار داده و ادای وظیفه می‌کند.

 

 

85-ذو الجلال و الإکرام

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧[الرحمن: 27](‏‏‏‏و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو می‌ماند و بس.)‏

در مورد "جلیل و کریم" پیشتر بحث شد. ذو الجلال یعنی؛ خداوند در ذاتش جلال است و جلال یعنی؛ تمامی صفات کمال، جمال و بزرگی و مجد و عظمت را در ذات و صفاتش داراست. ذو الأکرام یعنی؛ صاحب کَرم و بخشش به بندگانش است. و این نشانگر آن است که چون انسان دارای خصلت ها و خصوصیّات نیکوی بارز و مشهودی است پس خداوند وی را کریم داشته و در مقام کریم به وی نگریسته است و وی را با اعطاء عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و بهره مندی از بخشش و عفو و نعمت و سخاوت و حکمت و رأفت ِخداوند و غیره إکرام و گرامی نموده است.

این نام مبارک، اسرار حقایق جلالیّت و جمال خداوندجل جلاله را بر انسان هویدا کرده و با تابش نور این نامِ زیبا، درونش منوَّر و زیبا و وجودش جلیل القدر و بلند مرتبه می گردد و در نزد خداوند تکریم و عزّتی جاودان می یابد که در سایۀ آن نزد مؤمنان عزیز و نزد کافران پرهیبت می گردد.

86-مُقسِط

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّي بِٱلۡقِسۡطِۖ[الأعراف: 29](‏‏‏‏‏بگو: پروردگارم به دادگری فرمان داده است‏.)‏

مُقسِط از قِسط می آید و در اصل یعنی؛ بهره و نصیب متناسب و مقتضی. و إقساط (باب إفعال) یعنی؛ دادن آنچه نیاز و حق یک فرد است. قاسِط یعنی؛ جابر و ظالم ومُقسِط یعنی؛ عادل و دادگر. مُقسِط به هر موجودی در مسیر حرکت به مقصد، به چه مقدار از امکانات نیاز داشته باشد، آن امکانات را در اختیارش قرار می دهد و به هر کس قِسط (بهره و نصیب) مورد نیازش (مادّی یا معنوی) را می دهد. مُقسِط دادگری است که حکمش عینِ عدالت و حقِّ مظلوم را از ظالم می گیرد و از اسرار عدل الهی، صبر و حلم وی با ظالم در عین راضی نگه داشتن و راضی کردن مظلوم است.

مؤمن در برابر این اسم حق و واجبی دارد: 1- حق: حقّ او برخورداری از نصیب هایی است که مُقسِط برای پیمودن راهِ کمال برایش قرار داده است. 2- واجب:بر وی واجب است که شکرگزار این نعمت‌ها باشد و شکرگزاریش این است که بهره ها و نصیب هایش را در راه های صحیح مطابق دستور خداوند بکار گیرد و علاوه بر آن دادگر باشد؛ چراکه مُقسِط بنده اش را به صدور حکم عادلانه فراخوانده و عادلان را دوست دارد وستمگر و بیدادگران را هیزم و هیمۀ دوزخ قرار می دهد.‏او در کارهای آفریدگان خود دادگری می‌کند. و بدین خاطر مؤمنانو حکومت اسلامی دادگرند و در اقامۀ عدل و داد تلاش می کنند، و به خاطر خدا شهادت می دهند هر چند که شهادتشان به زیان خودشان یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد.و دشمنانگیقومی آن‌ها را بر آن نمی دارد کهبا آن‌ها دادگری نکنند. دادگریبه پرهیزکاری نزدیکتر و کوتاه‌ترین راه به تقوا و بهترین وسیله برای دوری از خشم خدا است.

87-جامِع

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿رَبَّنَآ إِنَّكَ جَامِعُ ٱلنَّاسِ لِيَوۡمٖ لَّا رَيۡبَ فِيهِۚ[آل عمران: 9](‏‏‏‏پروردگارا! تو مردمان را در روزیکه تردیدی در آن نیست جمع خواهیکرد.)‏

جامِع یعنی؛ جمع کننده. بعد از اینکه بندگان همه مُردند و خُمود و خاموشی بر جهان سایه افکند، خداوند همۀ مردم را زنده می کند (باعِث) و بعد از زنده کردن همه را گرداگرد هم جمع کرده (جامع) و برای محاکمه و محاسبه و سپس جزا و عقاب به تناسب اعمال انسان در دنیا- آماده می کند.([25]) جامِع در روز تغابُن (روز زیانمندی کافران و سودمندی مؤمنان) در گردهمائی بزرگی همۀ انسان ها را جمع می کند. در آن روز خداوند همۀ انسان‌ها را در حالی که پراکنده هستند جمع می کند و برای محاسبه و تعیین تکلیف گردهم می آورد.([26])

مؤمن با جمع کردن خصال نیک و پسندیده و تمسّک به توحید و سنّت و دوری از شرک و بدعت سعی دارد در روزی که جامع وی را با دیگر انسان‌ها برای محاسبه جمع می کند، خوار و زبون نگردد و وی را به رحمت و خوشنودی خود و بهشتی مژده دهد که در آن نعمت‌های جاودانه وجود دارد.‏ ‏

88-غنیّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ١٥[فاطر: 15](‏‏‏‏خدا بی‌نیاز و ستوده است.)‏

غنیّ یعنی؛ بی نیاز. غنیّ در هیچ چیز به هیچ یک از آفریده هایش کمترین نیازی ندارد. او بی نیاز مطلقی است که همۀ هستی را وی آفریده و بدو نیاز مطلق دارند. غنیّا قبلِ آفریدگانش موجود بوده و در صورتیکه همه را از بین ببرد باز خواهد بود و ابدی و جاودان می باشد، پس بی نیاز مطلق فقط اوست. خداوند جل جلاله از عبادتِ بندگانش بی نیاز است بلکه آن‌ها نیازمند عبادتِ اویند و ترک آن ضرر و تهدیدی را متوجه خدا نمی کند و منتفع و متضرّر در این امر فقط خود انسان است؛ چگونه نیاز داشته باشد در حالی که همه به وی نیاز دارند و وی همه چیز را آفریده است و او با یا بدون آن‌ها ابدی و سرمدی می باشد.

مؤمن خود را نیازمند مطلق خداوندِ بی نیاز مطلق می داند. انسان در توجه به غیر خداهایی که در فرمانبرداری و فریادرسی شریک خدا قرار داده شده اند درمی یابد که آنان خود سراپا نیازند و جدای از نیازشان به خدا به عابدان و خدمتکاران و مزدورانشان نیازمندند. حاکمان طاغوت و باطل نیز چنین وضعیتی دارند، آنان بدون مزدوران و مردم فریب خورده، فرمان ناروایانِ پوچ و باطل و نادانی هستند که وَقعی ندارند. پس چه تفاوت و فاصلۀ زیادی بین خدای غنیّ و غیر خداهای نیازمند است و پرستش خدای غنیّ جل جلاله ، اوج شکوه و آرامش را به انسان هدیه می دهد، در حالیکه کُرنش به غیرخداها و طواغیت جز زبونی و خواری و انحراف و هلاکت و فساد و نگرانی چیزی ندارد.

 

 

89-مُغنِی

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ أَغۡنَىٰ وَأَقۡنَىٰ٤٨[النجم: 48](‏‏‏‏‏و این که او است که قطعاً ثروتمند می‌کند و فقیر می‌گرداند.)‏

مُغنِی یعنی؛ بی نیازکننده. خداوند جل جلاله همانطور که غنیّ و بی نیاز است نسبت به بندگانشمُغنِی و بی نیازکننده است و آن‌ها را از لحاظ مادّی و معنوی جز به خود به کس و چیز دیگری نیازمند نمی کند. از لحاظ مادّی به انسان نعمت های دنیا می دهد تا محتاج نگردد و از لحاظ معنوی انسان را به وضعتی از لحاظ درونی می رساند که به هیچ کس و هیچ چیز غیر از خودِ خدا نیازمند نباشد و این بی نیازی حقیقی است؛ چرا که افرادی که دارای غنای حقیقی باشند اگر ندار هم باشند بی نیازند و برعکس افرادی با وجود دارایی زیاد به دلیل نداشتن غنای حقیقی باز نیازمندند.

مؤمن با "اتّخاذ اسباب و توکّل بر خداوند جل جلاله" به بی نیازی حقیقی می رسد و با تحقّق این دو، دخالت امر ثالثی مطرح نمی گردد تا محتاج غیر خدا گردد، پس او در این حالت غنای حقیقی پیدا کرده است. و فقط از خداوند می خواهد تا بی نیازش کند؛ چراکه نتیجۀ همۀ امور فقط در دستِ اوست. مؤمن با رسیدن به غنای حقیقی شکرگزار خدای مُغنِی می باشد و منافع غنا و بی نیازی  که در اثر این اسم به وی رسیده در جهت دستورات خداوند استفاده می کند و نیز در حدّ توانش با دعوت به سوی خداوند و انفاق و کمک به دیگران در امور مختلف، مردم را به غنای حقیقی و بی نیازی می رساند.

90-مانِع

 رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:(...أَللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِـمَا أَعْطَيْتَ، وَلاَ مُعْطِيَ لِـمَا مَنَعْتَ....)([27])(پروردگارا! آن چه تو بفرمائى هیچ کس جلوى آن را نمى گیرد، و آن چه جلوى آن را بگیرى،کسى قدرت ندارد آن را عطا نماید.)

مانِع یعنی؛ منع کننده. مانع هر آنچه را که بخواهد مادّی یا معنوی، منع می کند. منع خداوند جل جلاله بنابر حکمت و رحمت می باشد اگرچه در ظاهر بنده ای تصوّر کند که منع خداوند مایۀ آزار و ناراحتی وی می شود مانند منع شدن انسان از بهره مندی از برخی از نعمت‌های دنیا ولی خداوند بنابر حکمت و رأفت منع می کند و در واقع خوشایند و ناخوشایند بودنِ منع، امری نسبی است ولی در هر حالی و با هر سببی منع انجام شود بنابر حکمتِ مانِع انجام می گیرد و وی فاعِلِ تمام امور است و همه کس و همه چیز اسبابی برای تحقق افعال خداوند می باشند. مانع در عین حال که منع می کند عطا نیز دارد و انسان را از نعمت‌های وافر بهره مند می کند. مانع توانایی نامحدودی دارد که بر هر منعی قادر است و هیچ قدرتی نمی تواند از منعش جلوگیری کند.

مؤمنیقین دارد هر آنچه را خدا ببخشد کسی و چیزی نمی تواند مانع آن باشد و هر آنچه را که خداوند جل جلاله منع کند کسی دهندۀ آن نخواهد بود پس منع را فقط از طرف مانِع می داند و برای حلّ مشکلاتش فقط متوجّه وی می شود، این باور آرامشِ فرح بخشی را به وی می دهد که در ناخوشی ها و محرومیّت های به ظاهر ناخوشایند (؛چرا که بی شک هر چیزی برای مؤمن رحمت و دارای حکمت است) دل به تقدیر می سپارد و سُست و لرزان نمی شود بلکه ایمانش به خدای حکیم و کاربجا بیشتر و بیشتر می گردد و با رضایتش به قضا و قدر الهی ایمان خود را راسخ و مقام خود را در نزد خدایش والاتر می کند. بدین خاطر مؤمن همیشه بر این باور است که هر گرفتن و دادنی از طرف خداوند مانعِ معطی برمبنای حکمت و عدالت استوار است؛ بدین خاطرهرگز خدا را در حاشیه و کناره نمی‌پرستد لذا اگر خیر و خوبی به وی برسد، به سبب آن شاد و آسوده خاطر و بر دین استوار و ماندگار نمی‌شود، و اگر بلا و مصیبتی به وی رسد، به سویکفر و ناسپاسی برنمی‌گردد و عقب‌گرد نمی‌کند. بدین ترتیب آرامش هم دنیا و همآخرت را داراست.

91-ضارّ

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي ضَرّٗا وَلَا نَفۡعًا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۗ[يونس: 49](بگو: من هیچ سود و زیانی برای خود «یا برای مردمان در دست» ندارم مگر آن چیزی را که خدا بخواهد.)‏

ضارّ یعنی ضرر رسان. ضرر همانند نفع در سه زمینه متوجّه انسان می گردد:

1-   ضرر معنوی و نفسی مانند جهل و اتّباع هوی.

2-   ضرر مادّی که متوجه جان انسان می گردد مانند بیماری و نقص عضو.

3-   ضرری که متوجه خود انسان نیست بلکه متوجه نعمت‌هایی است که وی دارد مانند ضرر اموال و ثروتش.

ضارّ ا در هر کدام از زمینه های مذکور ضرری را متوجه انسان کند، اگرچه با اسباب و افرادی صورت گیرد ولی در واقع او ضرر رسان می باشد و همه کس و همه چیز اسبابی برای تحقّق افعال خداوند مانند ضرر و نفع رساندن هستند. از طرف دیگر ضرر و زیان نسبی بوده و نسبت به انسان مطرح می باشد و تمامی ضررها بنابر حکمت و سُنن و قوانینی صورت می گیرد که خدا با اهداف و حکمت هایی آن‌ها را قرار داده است.

‏در باور توحیدی مؤمن، نفع و ضرر فقط از طرف خداوندجل جلاله می باشند؛ چرا که اگر خداوند بخواهد زیانی به انسان برساند، هیچ کس جز او نمی‌تواند آن را برطرف گرداند، و اگر بخواهد خیری به انسان برساند، هیچ کس نمی‌تواند فضل و لطف او را از انسان برگرداند. پس مؤمن از تهدید و ترهیب و آزار و خشم و قدرت و لومه و اتهام کافران و ملحدین هراسی به دل راه نمی دهد؛ چرا که هیچ کس بدون ارادۀ ضارّ نمی تواند به وی ضرر برساند.

همچنین ‏مؤمن یقین دارد هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمی‌پیوندد، یا برایش اتفاق نمی افتد، مگر این که پیش از آفرینش زمین و خود وی، در کتاب بزرگ و مهمیبه نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط بوده است، ‏و این بدان خاطر است که انسان نه بر از دست دادن چیزی غم بخورد که از دستانش بدر رفته است، و نه شادمان شود بر آنچه خدجل جلاله به دستانش رسانده است، بدین خاطر به قضا و قدر خداوند راضی و خشنود است.مؤمن و حکومت اسلامی راه های رسیدن ضرر به خود و دیگران را می بندند؛ چرا که آن‌ها نسبت به خود و دیگران مسئولیّت دارند و در برابرش بازخواست می گردند.

92-نافِع

طبق آیۀ فوق همانگونه ضرر از طرفِ خدا است پس نفع نیز در دست اوست و او نافِع می باشد. نافِع از ریشۀ نَفَعَ به معنای سود رسان می باشد.

نافِع هرگونه امکاناتی (مادّی و معنوی) که انسان در مسیر حرکت به سوی کمال بدان نیازمند می باشد را فراهم کرده و با اسباب و وسایل مادّی و معنوی به انسان یاری می رساند تا در مسیر بندگی و جایگاه اصلی خود (خلیفۀ خداوند جل جلاله) قرار گیرد. تمامی منفعت ها در دست نافِع می باشند به گونه ای که کسی قدرت جلوگیری و کاهش و افزایش نفعِ وی را ندارد. نفعِ نافع در اوج کمال است و نفع رساندنش مایۀ کاهش منافع وی نمی گردد و مقدار و اندازۀ نفع وی بنا بر حکمت و رحمت و رأفت است که تمامی موجودات هرکدام به گونه ای و اندازه ای از آن بهره مند هستند.

همانطور که در بحث نام مبارک و زیبای"ضارّ"اشاره گردید نفع و ضرر فقط از جانب خداوند است و اگر خداوند خواهان رسیدن آن‌ها به انسان باشد، کسی نمی تواند از رساندن آن‌ها به انسان جلوگیری کند و مؤمن برای رسیدن به منافع از راهِ حرام وارد نمی شود بلکه با اتّخاذ اسبابِ لازم و توکّل بر خداوند کارها و نتیجۀ کسب منافع را به خدای وکیلِ نافعِ حکیم می سپارد.

همچنین مؤمن بر هر مقداری از منفعت هایی که به وی می رسد شکرگزار و راضی است؛ چرا که شکرگزاری مایۀ افزایش نعمت است. و همچنین مؤمن نه تنها مانع خیر و نیکی و منفعت به دیگران نمی گردد بلکه دیگران را از منافع و نعمت های خدادادی بهره مند می‌سازد.

93-نور

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ[النور: 35](خدا روشنگر آسمان‌ها و زمین است.)‏

نور یعنی؛ روشنایی. نور چیزی است که هر چیز مجهول و ناپیدایی با آن ظهور پیدا می کند. نبود نور یعنی؛ تاریکی و ظلمت. خداوند روشنگر آسمان‌ها و زمین است و آن چه در آن‌ها نهان و غیر ظاهر است بوسیلۀ وی آشکار می شود؛ چرا که فقط ویوجود آن‌ها را درمی یابد و می تواند آن‌ها را آشکار و ظاهر نماید و اوست که جهان را با نور فیزیکی ستارگان تابان، و با نور معنوی وحی و هدایت و معرفت درخشان، و با شواهد و آثار موجود در مخلوقات فروزان کرده است.([28])

نورا روشنگری است که همه چیز در آسمان ها و زمین و هر آنچه در ارتباط با بندگی و عبودیّتِ بندگانِ زمینی چون جن و إنس و بندگانِ آسمانی چون فرشتگان و غیره را روشن نموده و از سویوی نوریکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است و همچون چراغ تابان می باشد و بینش‌ها را روشنی می‌بخشد و کتاب روشنگریکه قرآن است و هدایت‌بخش مردمان است برای انسان و جن فروزان نمودهتا در پرتو آن‌ها هر آن چه در زمینۀ هدایت لازم باشد برای آن‌ها روشن و درخشان شده باشد.

‏ ‏مؤمن نور را بر تاریکی ترجیح می دهد و با نور تشریعی وحی و نور تکوینی هدایت و نور عقلانی معرفت پرده‌های شکّ و شبهه از جلو دیدگانشکنار رفته، و جمال ایزد ذوالجلال را بر در و دیوار وجود خودمتجلّیمی بیند. و با چشم بینا و دل آگاه می ببیند و درمی یابد و در پرتو نور خدا مقدّمات هدایت را فراهم می کند تا خداوند وی را هدایت دهد و از ظلمات به سوی نور رهنمون سازد. مؤمنان با ایمان و عمل صالح صاحب نوری می گردند که در پرتو آن حرکت می کنند و بخشیده می شوند و نورِ ایمان و عمل صالحشان در قیامت پیشاپیش و سوی راستشان رو به جانب بهشت در حرکت خواهد بود و در این حال دعا می کنند: پروردگارا! نور ما را کامل گردانتا در پرتو آن به بهشت برسیم و ما را ببخشای؛ چرا که تو بر هر چیزی بس توانائی. مؤمن همچون نوری است که تاریکیهای شرک و بدعت و ضلالت و فساد و تباهی را از بین می برد و چراغی است که خاموش نمی شود؛ چرا که آثار نیک و خوب وی همیشه می درخشد.

94-هادِی

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهَادِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٥٤[الحج: 54](‏قطعاً خداوند مؤمنان را به راه راست رهنمود می‌نماید‏.)‏

هادِی از هُدَی و هَدی به معنای راهنمایی کردن با نرمی می باشد. هادی جل جلاله تمامی مصادیق هدایت را داراست.

اقسام هدایتِ هادی در این دنیا عبارتند از:

1-   پروردگار هر چیزی را که وجود بخشیده و آفریده، سپسدر راستای آن چیزیکه برای آن آفریده شده استرهنمودش کرده است. ‏(هدایت تسخیری)

2-   پروردگار با فرستادن پیامبران علیهما السلام و نزول کتاب‌های آسمانی، انسان‌ها را برای قدم نهادن در راه راست که همان مسیر بندگی وی می باشد هدایت کرده است. (هدایت تشریعی)

3-   توفیق هدایت یافتن به کسانی که مقدّمات هدایت را فراهم نموده اند.

4-   داعیان و مبلّغان باید هدایتگر مردم باشند. در این موارد فقط مورد چهارم مربوط به انسان است که انسان باید مبلِّغ و هدایتگری باشد تا مردم را به پیروی از خداوند فرا خواند و بعد از تبلیغ وی، هادِی دوباره با صفت هدایتش به هر کس که زمینۀ هدایتش را فراهم کرده باشد، توفیق هدایت می‌بخشد، پس با ین وصف تمامی هدایت ها در اراده و هدایتِ هادِی می باشد.

مؤمن هدایت را فقط از هادِیا می خواهد و تنها هدایتی را هم می پذیرد که هادِی برایش مشخص نموده است و با فراهم کردن مقدّمات هدایت و گام نهادن در مسیر بندگی و تلاش و کوشش برای بندگی و عبودیّتِ وی و با ندای﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ)کاری می کند تا هادِی به تعهّد خود عمل کند ووی را رهنمون به راه‌های منتهی به خود نماید و مشمول حمایت و هدایت خویش قرار دهد و بر راهیابی ایشان بیافزاید و تقوای لازم را بدیشان عطاء نماید. همچنین مؤمن هدایت و دعوت را از وظیفۀ خود دانسته و مردم را با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا و با سخنان حکیمانه و مستدلّانه و آگاهانه، و به گونۀ بس زیبا و گیرا و پیدا به سوی خدا فرا می خواند.

95-بَدِیع

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ[البقرة: 117](‏نوآفرین آسمان‌ها و زمین، او است‏.)‏

" بَدِیع" یعنی؛ نوآفرین،کسیکه چیزها را بدون مُدل و نمونه قبلی پدید می‌آورد. این واژه بر وزنِ فَعِیل به معنی مُفْعِل است، و در معنی مُبْدِع به کار رفته است. بَدِیعا نوآفرینی است که آسمان ها و زمین و تمامی ساخته ها و سازه هایش بدون هیچ الگو و مُدل قبلی با ابتکار خودش آفریده و بوجود آورده است؛ چرا که قبل از او کسی یا چیزی نبوده و کسی هم غیر او نمی آفریند و قدرت آن را ندارد، پس او هستی بخشِ نوآفرین و مُبدِعی است که در أزل و أبد بدیعِ مطلق بوده و هست، که این نمادی بارز از عظمت و کبریایی و شکوه و ارجمندی خداوند می باشد.

از اُلگوپذیری از اسم بدیع، انسان درمی یابد که شکوفایی و آبادانی زمین و استفادۀ بهینه از آن و نوآوری در آن، مایۀ خشنودی و رضایت خداوند جل جلاله است؛ چرا که او همۀموجودات و پدیده‌های روی زمین را برایانسان آفریده است. و طیق دستور خداوند جل جلاله و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم باید از بدعت گذاری در دین بپرهیزد؛ چراکه هر چیزی که در شریعت نباشد و تأییدیه ای از آن نداشته باشد مردود و باطل می باشد و ایمان فقط با تبعیّت از فرامین خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم متجلّی می گردد و دین خدا آنقدر کامل و جامع و شامل و مانع است که نیازی به اضافه کردن و بدعت گذاری ندارد و مطمئناً اگر عملی هرچند در ظاهر نیک و زیبا لازم بود که شریعت آن را تأیید کند، خود آن را مشروع و تدوین می‌نمود.

96-باقِی

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧[الرحمن: 27](‏‏‏‏و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو می‌ماند و بس.)‏

خداوند همیشه باقِی است و وی همیشگی و سرمدی می باشد و أزلی وأبدی ای می باشد که ابتدا و انتهایی ندارد و وجودش مستمر و فناناپذیر و عدم ناپذیر می باشد. زنده ای است که عدم نداشته و عدم نخواهد داشت و نمی میرد. باقِی جل جلاله به دیگران بقا می دهد و هر بقا و وجودی، هستی ووجود و استمرارش را از باقِی می گیرد و نیازمند مطلق اوست.

انسانِ موحّد در «أله و ربّ» قرار دادن خداوند باقِی جل جلاله و مقایسۀ آن با معبودها و طواغیت فناپذیر در می یابد که فقط خداوند باقِی شایستگی بندگی و حکومت را دارد؛ چرا که باید فریادرس و معبود انسان همیشه باقی باشد تا بتواند همیشه و در تمامی لحظات دفع ضرر و جلب منفعت نماید. انسان مؤمن ابراهیم وار ندا سر می دهد که: من غروب‌کنندگان را دوست نمی‌دارم و به عبادت چیزهای تغییرپذیر و زوال‌پذیر و فناپذیر نمی‌گرایم.

97-وارِث

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿وَنَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثُونَ٢٣[الحجر: 23](‏و ما وارثمی‌باشیم.)

وارث از وَرَثَ به معنای اصل می باشد. وارث همۀ هستی را که آفریده است دوباره به خود برمی گرداند و زمین و همۀ کسانی که در آن زندگی می کنند به وی برمی گردند. وارِث نعمت ها و امکاناتی را که برای بندگی وی آفریده است، بعد پایان مدّت ابتلا و امتحان هستی دوباره به خود برمی گرداند. البته در همه حال در اختیار خود او بوده است و گویی مدتی آن‌ها را از خود دور کرده و در اختیار انسان قرار داده و بعد مدتی آن‌ها را به سوی خود برمی گرداند. تنها خدا وارِث حقیقی است؛ چرا که در آخر همه کس و همه چیز به وی برمی گردند. مؤمن بر این باور است که عُمر و داراییش در دنیا جاودانه نیست و او و هر آنچه که در اختیار دارد به وارِث حقیقی؛ خدای متعال می رسد پس سعی دارد در همین دنیا مطابق فرامین و دستورات وی آن‌ها را بکار گیرد تا با ارسال و بازگشت آن‌ها در موقع حیاتش، وارِث را از خود راضی کرده باشد و مشمول اجر و پاداش عظیم گردد. و می داند که اگر این کار را هم نکند باز همه چیز به سوی وارِث برمی گردد پس عاقلانه ترین راه، عمل به دستورات و فرامین وی می‌باشد.

98-رَشید

خداوند جل جلاله می فرمایند:﴿۞وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ[الأنبياء: 51](‏ما هدایت و راهیابی را پیشتر «از موسی و هارون» در اختیار ابراهیم گذارده بودیم.)

رشید صفت مشبهه و از ریشۀ رُشد به معنای بینشِ درست و هدایت است. رشید به دلیل کمالش در علیم و سمیع و بصیر و خبیر و صمد بودنش به همۀ امور و موجودات آن گونه که هستند احاطه دارد و هیچ خللی در فهم و ادراک وی وجود ندارد، بلکه کمال مطلق وی باعث احاطۀ مطلق وی بر هستی شده است.

رشید با علم خود به همه نزدیک است و با علمش بر همه چیز احاطه دارد و بدین خاطر تنها راهنما به راه راست او است و هدایت و راهنمایی را به بهترین شیوۀ ممکن به بندگانش نشان می دهد تا در ناهمواری ها و گرفتاری ها نیافتند.

بنده خواهان رُشد و هدایت از رشید است. به گونه ای که با گوش فرا دادن به فرامین پروردگارش در قرآن مجید و تبعیّت از پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم و درخواست و تمنّا و دعا کردن از خداوند و کفر ورزیدن به طاغوت هایی همچون شیطان و بت‌ها و معبودهای پوشالی و حاکمان کفرپیشه و هر موجودیکه بر ایمان انسان بشورد و آن را از حق منصرف کند، سعی در رسیدن به رُشدی دارد که سرمایۀ سعادت وی در دنیا و عقبی می باشد و با دریافت رُشد از سوی پروردگارش در گسترش آن و دعوت مردمان به آن تلاش می کند تا وظیفۀ خود را در این راستا به انجام برساند.

 

 

99-صَبور

 رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «مَا أَحَدٌ أَصْبَرُ عَلَى أَذًى سَمِعَهُ مِنْ اللَّهِ يَدَّعُونَ لَهُ الْوَلَدَ ثُمَّ يُعَافِيهِمْ وَيَرْزُقُهُمْ»[29] «هیچ کس نسبت به آزار و اذیتی که می شنود، از خداوند صبورتر نیست؛ چرا که به وی فرزند نسبت می دهند ولی بازهم وی بندگانش را عافیت و رزق می دهد.»

صبر به معنای در تنگنا قرار گرفتن است. صبر و حِلم روابط تنگاتنگی با هم دارند. انسان و جن دو موجودِ مُختار خداوند موظّف به بندگی می باشند ولی بسیاری از آن‌ها کج‌روی کرده و در گناه و معصیت غوطه ور می شوند در این حال گویی خداوند با کوهی به اصطلاح- از مشکلات و وضعیت نامطلوب قرار گرفته است. حال اگر وی صبور نباشد با قدرت و هیبتی که دارد بلافاصله بندگانِ تبهکار و گنهکارش را از بین می برد ولی صبر و شکیبایی وی باعث شده که تا آخرین لحظات ممکن که اتمام حجّت بر آن‌ها شده و دیگر امیدی به هدایت آن‌ها نمانده، به آن‌ها فرصت داده شود.

مؤمن بر عبادت خداوندجل جلاله ، بر گناه نکردن و بر امتحان های خداوندجل جلاله صبر پیشه می کند و در این راستا با توفیق خداوند و بخاطر محبّت و تقرّبش به خداوند صبر دارد. صبر باعث می شود که زبان به شکایت و جزع و فزع باز نشود و دل آشفته و پریشان نگردد و عقل راه راست را گم نکند و انسان در بلا و مشکلات با نهایت ادب با خدا و خلقِ خدا برخورد کند. صبر کلیدی است که محبّت انسان را به خداوند شدید می کند و الطاف و رحمت و احسان و مغفرت خداوند را به انسان هدیه می دهد و وی را بر کتاب و سنّت ثابت و استوار نگه  می دارد.

وآخِرُ دَعْوَانا أَنِ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

 



([1]) جمهور علما برای بیان این نود و نه اسم، 81 عدد از این نام های مبارک را از قرآن کریم و 18 عدد آن‌ها را از سنّت شریف اسخراج کرده اند، که البته علما در برخی از آن‌ها اختلاف نظر دارند. تعدادی از علما نام های جمیل (زیبا/ مسلم؛147و91)، جوّاد (بسیار بخشنده/ترمذی؛2799)، حییّ (صاحب حیا/ ابوداود؛ 1488)، ربّ (پروردگار/ترمذی؛3551)، رفیق (دارای رفق و مهربانی/مسلم؛2593)، سبّوح (بی نهایت منزّه/مسلم؛223و487)، سیّد (سرور و آقا/ابوداود؛4806)، شافی (شفا دهنده/بخاری؛5742)، طیّب (پاک/مسلم؛65و1015)، محسن (احسان کننده/مسلم؛1995)، معطی (عطاکننده/ بخاری؛3116)، منّان (دهنده نعمتهای بزرگ/ابوداود؛1495) و وتر (فرد/بخاری، 6410) را بجای مواردی که در این کتاب بیان شده، برشمرده اند و برخی هم مانند ابن حجر بر این باور است که تمامی این نود و نه اسم در قرآن آمده است. (نک: التلخیص الحبیر فی تخریج أحادیث الرافعی الکبیر، 5/451- 455) در این زمینه باید خاطر نشان کرد که نود و نه اسمی که در این کتاب بدان پرداخته شده بر منهج جمهور علما بوده و بر مبنای نصوص مقدّس قرآن کریم و احادیث صحیح می باشند، اگرچه اذعان می گردد که برای خداوند جل جلاله نام ها و صفات دیگری نیز وجود دارند که در شریعت بدانها اشاره شده است. و این می رساند که نام ها و صفات خداوند جل جلاله محدود و محصور نیستند.

([2]) شرح و توضیح اسماء پروردگار ا در دو زاویه انجام گرفته:

اوّل: معرفت اسماء: که بعد از اثبات وجود نام مُبارک در نصوص شرعی به شرحی مختصر و مفید از مفهوم و معنای آن در پرتو آیات و احادیث پرداخته شده است که در توضیحات به معانی و مفاهیم آیات و روایات اشاره شده است.

دوّم: تأثیر و آثار آن‌ها بر درون و برون مؤمن و وظایف وی در برابر آن. البته آنچه با تفکّر و تعقّل در این اسماء حاصل می شود بسی والاتر از بیان این کلمات می باشند و هر کس بنابر درجه ایمان و صفای روحش از آن‌ها بهره مند می گردد.

اگرچه شکی در این وجود ندارد که حقّ اسماء الله ا بسی والاتر از این مطالب است ولی سعی شده که زوایای مذکور تا حدّ ممکن با وجود اختصار مفید باشند و مطالب، دقیق و ظریف بیان گردند تا بهره خواننده بهینه باشد.

([3]) منابعی که از آن‌ها در این مبحث استفاده شده و منابعی که جهت فهم بیشتر می توان به آن‌ها مراجعه کرد عبارتند از: اسماء حُسنی اثر ناصر سبحانی؛ اسماء الله اثر رزگار مرادی؛ اسماء الحسنی اثر سلیمان سامی محمود؛ الجامع لأسماء الله الحسنی اثر ابن قیم جوزیّه و قرطبی؛ الوجیز فی أسماء الله الحسنى اثر محمّد الکوس؛ المقصد الأسنی فی شرح اسماء الله الحسنی اثر غزالی؛ جزء فیه طرق حدیث إن لله تسعة وتسعین اسماً اثر ابو نعیم اصفهانی؛ منهج ودراسات لآیات الأسماء والصفات اثر شنقیطی؛ شرح أسماء الله الحسنى فی ضوء الکتاب والسنة اثر قحطانی؛ کتاب الأسماء و الصفات اثر بیهقی و الصفات الإلهیة تعریفها، أقسامها اثر تمیمی و....

([4]) شکر جامع همه مقام های بندگی است و بنده را متّصف به تمامی صفات لازم در تزکیه می کند. شکرگزاری از خداوند جل جلاله چندین مرحله و ضابطه دارد: 1- شناخت نعمت و اینکه متعلّق به خداوند جل جلاله است. 2- در درون خود منّت گزار و سپاسگزار خداوند جل جلاله باشد که این نعمت را به وی عطا کرده است. 3- با زبان نعمت‌های پروردگار ا را بازگو کند. 4- در استفاده از نعمت، خود را مقیّد به فرامین صاحب نعمت بکند.

([5]) تمامی آفرینش طبق آیه 44 إسراء به تسبیح خداوند جل جلاله مشغولند ولی ما آن را درک نمی کنیم. پیغمبر ج در روایت صحیحی از مسلم (ش1119) / ابوداود (ش872) خداوند را به " سُبُّوحٌ، قُدُّوْسٌ " ستوده است. سُبُّوح و قدّوس بر یک وزن می باشند. سُبُّوح از سَبَحَ به معنای (شنا کرد) می باشد که بعد برای بدون وقفه دور کردن کسی یا چیزی از چیز دیگر به کار برده شده است. و کلمه تسبیح از آن گرفته شده است. پس سُبُّوح یعنی؛ خداوند به تمام معنا از آن چه که نباید به او نسبت داده شود به دور و منزّه است. و مؤمنان با اختیار خود با حرکت در کاروان عظیمِ خلقت با انتخاب ایمان و متَّصِف و مزَیَّن شدن به صفات خداوند جل جلاله و تسبیح وی، از آن چه نباید به او نسبت دهند وی را منزّه و پاک و مبرّا می کنند و در پرتو تسبیح وی تقرّب جسته و از نقص به کمال می رسند.

([6]) مُهَیمِن در اصل مُأَیمِن و از ریشه أمن است که به خاطر تخفیف، همزه آن به هاء تبدیل شده و معنای خاصی به خود گرفته است.

([7]) عزیز از کلمه عِزاز به معنی زمین سفت که کلنگ تأثیری در آن ندارد گرفته شده است.

([8]) جبّار صیغه مبالغه "جابر" و ریشه آن "جَبَرَ" به معنای اصلاح چیزی و نابود کردن فساد با حالتی از چیرگی است. و به عملی که ترمیم استخوان شکسته کند جُبران اطلاق می شود.

([9])بَارِئ از ماده بَرء به معنای سازنده و جداکننده و از ماده بُرء به معنای بهبودی و رها یافتن از چیزی است.

([10]) غفّار از غَفَرَ به معنای پوشانیدن و از نظر دور داشتن است. به گونه ای که چیز پوشانیده شده اصلاً مطرح نیست و گویی طرف اصلاً چنین چیزی برایش مطرح نبوده است.

[11]-(صحیح): احمد، المسند (ش12591) / ابوداود (ش3453) / ترمذی (ش1314).

([12]) باید توجه داشت که ذلیل کردنِ بندگان بر مبنای عدالت، فضل، حکمت و مصلحت استوار است و این نسبی بوده و نسبت به انسان مطرح است، پس این نمادی از خیر است و شر به خداوند نسبت داده نمی شود. پیامبر ج فرموده اند: (...و الشرُّ لیسَ إِلَیكَ....) (...شر از جانب تو نیست «و به تو نسبت داده نمی شود»...)؛ چرا که شر، قرار دادن چیزی در غیر جای خود است و خداوند مبرّا از این می باشد. خداوند إحسانش أزلی و أابدی می باشد و از نام ها و صفات خداوند ثابت است که شر و عذاب در ذات و صفات و أفعال و أسماء خداوند جایی ندارند؛ چرا که وی مظهر رحمت و خیر و عدالت و حکمت است ولی شر از جانبِ مخلوقات و مفعولات وی می باشد و آن‌ها جدای از خدا هستند؛ زیرا فعلِ خداوند جدای از مفعولاتِ بندگان می باشد و فعل وی کاملاً خیر است و مخلوقاتش خیر و شر دارند. پس شرّ بندگان قائم در خدای سبحان نیستند و جدای از وی می باشند. پیامبر ج هم نفرمودند: تو شر را نیافریدی؛ و در واقع همه افعال مانند عذاب و شر فقط با اراده او صورت می گیرند و همه کس و همه چیز اسبابی برای تحقّق افعال خداوند هستند. پس شر به وصف، فعل و نام خدا اضافه نمی گردد بلکه به مخلوقاتش نسبت داده می شود.

حدیث مذکور: (صحیح):مسلم (ش1848و1849) / ابوداود (ش760) / ترمذی (ش3422و3421).

برخی با دیدن بیماری یا مصیبت در شخصی می گویند: " خدا بد نده." مفهومی که از این برداشت می شود این است که خدا دهنده ی بد است که دعا می شود که این کار را نکند. با توجه به مطالب فوق الذکر گفتن این جمله نامشروع است؛ چراکه خداوند بدخواه و دهنده ی بد نمی باشد پس نسبت بد دادن به وی حرام می باشد و شایسته است که در چنین مواقعی أذکار مصیبت (نک: (22-15) دعاىانسانمصیبتزده) و یا شفا یافتن (نک: (21-1) دعابراىمریضهنگامعیادتش) خوانده شود.

([13]) (صحیح):بخاری (ش50) / مسلم (ش106).

([14]) (صحیح):بخاری (ش6502) / ابن حبان (ش347) / بزار (ش8750).

([15]) عَدل یعنی؛ متوازن بودن و بعد متوازن کردن چیزی با چیز دیگر.

[16]-(حسن): احمد، المسند (ش27545) / بزار (ش4088).

([17]) "ولیّ" صفت مشبهه و "والِی" اسم فاعل (هر دو نام زیبای خداوند و از ریشه وَلِیَ) به معنای دنبال هم قرار گرفتن است، به گونه ای که بین آن دو حائل و مانعی نباشد. در این حال ارتباط بسیار نزدیکی حاصل می گردد.

[18]-(حسن): احمد، المسند (ش21540) / ترمذی (ش2495).

([19]) یکی از نام های خداوند" منّان " یعنی؛ دهنده نعمتهای بزرگ است. پیامبر ج فرموده  اند: (...الْـمَنَّانُ، يَا بَدِيْعَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ...) (صحیح): احمد، المسند (ش13570) / ابوداود (ش1497).خداوند جل جلاله نعمت های فراوانی به انسان داده است و اگر انسان بخواهد نعمت‌های خدا را برشمارد، نمی‌تواند آن‌ها را سرشماری کند پس وی حقّ منّت بر انسان را به حق و به وفور داراست. با وجود عطای این همه نعمت، خداوند به دادن نعمت ایمان به انسان به صراحت بر وی منّت می گذارد و می فرمایند: ﴿بَلِ ٱللَّهُ يَمُنُّ عَلَيۡكُمۡ أَنۡ هَدَىٰكُمۡ لِلۡإِيمَٰنِ[الحجرات: 17] (...بلکه خدا بر شما منّت می‌گذارد که شما را به سوی ایمان آوردن رهنمود کرده است.)

مؤمن هرگز قوانین شریعت خداوند را تکلیفی سخت بر خود نمی داند بلکه آن را موهبت و لطفی خاص و بس والا از طرف پروردگارش می داند که با نهایت منّت و شوق و ذوق و لذّت بدان می نگرد و می گراید؛ چرا که «‏یقیناً خداوند بر مؤمنان منّت نهاد و تفضّل کرد بدان گاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت. (پیغمبری که) بر آنان آیات (کتاب خواندنی قرآن و کتاب دیدنی جهان) او را می‌خواند، و ایشان را (از عقائد نادرست و اخلاق زشت) پاکیزه می‌داشت و بدیشان کتاب و فرزانگی (یعنی؛ اسرار سنّت و احکام شریعت) می‌آموخت، و آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری (غوطه‌ور) بودند.» (آلِ عِمران/164) ‏

[20]-(حسن): احمد، المسند (ش21540) / ترمذی (ش2495).

([21]) (شَيۡء) در آیه ﴿وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرُۢ١٢٠[المائدة: 120] مصدر شاء یشاء و در معنای اسم مفعول (مُشیء) بکار برده شده است. پس (شَيۡء) یعنی؛ چیزی که مشیتی خاص به آن تعلق گرفته است و امکان وقوع دارد؛ چرا که قطعاً منظور چیزهایی نیست که انجامشان محال باشد.

([22]) (صحیح): مسلم (ش1848و1849) / ابوداود (ش760).

[23]- (صحیح):احمد، المسند (ش25384) / ترمذی (ش3513) / ابن ماجه (ش3850).

([24]) نمی توان "مِلک" را به عنوان صفت برای خداوند بکار برد؛ چون خداوند جل جلاله مِلک نیست بلکه مالِکِ مِلک و مُلک و همه چیز است. "مَلِک و مَلِیک (دارای مبالغه زیاد)" نیز برای خداوند جل جلاله در قرآن آمده است.

([25]) یکی از صفت های خداوند "دیّان" است. خداوند جل جلاله می فرمایند: ﴿فَلَوۡلَآ إِن كُنتُمۡ غَيۡرَ مَدِينِينَ٨٦[الواقعة: 86] (‏‏‏‏اگر شما «بعد از مرگ» هرگز در برابر اعمالتان جزا و سزا داده نمی‌شوید «پس روح را به قالب انسان مُرده برگردانید».) از این آیه مشخص است که خداوند "دائِن و دیّان" است. یعنی؛ خداوند بسیار جزا دهنده است.

([26]) بعد از جمع کردن انسان‌ها توسط جامِع، خداوند جل جلاله با صفتی دیگر ظهور می یابد و آن "حاشِر" است. حاشِر جدای از معنای جامِع، به جمع کردن و ملحق کردن افراد پراکنده و فروبردن آن‌ها به بکدیگر اطلاق می شود. خداوند جل جلاله می فرمایند: ﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ[الفرقان: 17] (‏‏‏‏روزی را که خداوند همه‌ی مشرکان را به همراه همه‌ی کسانی که بجز خدا می‌پرستیدند، گرد می‌آورد.)‏

([27]) (صحیح): مسلم (ش1099) / ابوداود (ش847) / نسایی (ش1068).

([28]) البته توجه شود که ذات خدا نور نیست؛ چرا که ذاتش بر انسان مشخص نیست بلکه منظور این است که خداوند جل جلاله برای آسمان ها و زمین نور قرار داده و نور خدا به معنی هدایت و روشن  کردن مجهولات و ن مشخص هاست.

[29]- (صحیح): بخاری (ش7378و6099) / مسلم (ش7260و7258).