مدني و 286 آيه است.
آيه 5-1:
الم (1) ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ، الف . لام . ميم . اين کتابي است که هيچ شکي در آن نيست و راهنماي پرهيزگاران است.
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون ، آن کساني که به جهان پنهان باور دارند و نماز را برپا مي دارند و از آنچه به آنها روزي داده ايم مي بخشند.
والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ، و آن کساني که به آنچه بر تو فرو فرستاده شده است و به آنچه پيش از تو فرو فرستاده شده است باور داشته و به روز قيامت يقين دارند.
أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ، اين چنين کساني از جانب پروردگارشان از هدايتي (عظيم) برخوردارند و آنها رستگارانند.
پيش تر درباره «بسم الله الرحمن الرحيم» سخن گفته شد.« الم» جزو حروف مقطعه است. اما در مورد حروف مقطّعه که در آغاز برخي از سوره ها آمده اند، بهتر است سکوت کنيم و ( بدون در دست داشتن سند و مدرک شرع پسند) به بيان معاني آن نپردازيم، ضمن اينکه بايد يقين داشت که خداوند اين حروف را بيهوده نازل نکرده است، بلکه حکمت فراواني در آن نهفته است ولي ما آن را نمي دانيم.
«ذَلِكَ الْكِتَابُ» يعني اين کتاب بزرگ کتابي حقيقي است و مشتمل بر دانشي گسترده و حقيقتي روشن مي باشد که کتاب هاي گذشتگان و آيندگان از آن بي بهره بوده اند .پس « لاَ رَيْبَ فِيهِ » يعني هيچ شکي در آن نيست، و نفي شک مستلزم ضد آن است و ضد شک، و نفي شک پس اين کتاب مشتمل بر علم يقيني است که شک و گمان را از بين مي برد. و اين يک قاعده است که « هرگاه نفي به قصد مدح و ستايش بکار رفت بايد متضم ضد خويش که همان کمال است، باشد. زيرا نفي به مثابه عدم است، و عدم محض هيچ مدحي در آن نمي باشد.»
از آن جا که قرآن مشتمل بر يقين است و هدايت نيز جز با يقين حاصل نمي گردد،فرمود: « هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ » هدايت به معني بينش و بصيرتي است که در پرتو آن گمراهي و سردرگمي را تشخيص دهيم (و از آن دوري جوييم) و راه هاي پرخير و منفعت را در پيش بگيريم. و فرمود: « هُدًى » و معمول را حذف کرد، زيرا هدف از آن عموم است و اينکه قرآن هدايتي است براي دنيا و آخرت. پس اين کتاب بندگان را در اصول و فروع راهنمايي کرده و حق را از باطل جدا مي کند و صحيح را از خطا تمييز مي دهد و چگونگي در پيش گرفتن راههايي که آنان را در دنيا و آخرت به سر منزل مقصود مي رساند بيان مي کند.
و در جايي ديگر فرموده است: « هُدَي ِ للنّاَسِ» و به طور کلي و عام فرموده است قرآن عموم مردم را به سوي خير راهنمايي مي کند. اما در اينجا و جاهاي ديگري فرموده است: « هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ » يعني راهنماي پرهيزگاران است.
زيرا ذات قرآن براي همه مردم مايه هدايت است اما بدبختان به آن توجه نکرده و رهنموده الهي را نمي پذيرند. اين کتاب حجت را بر آنها اقامه کرده است اما آنها به سبب شقاوت خود از آن بهره نمي گيرند. ولي پرهيزگاران؛ همان کساني که بزرگترين سبب هدايت را که تقوا و پرهيزگاري است بدست آورده اند از آن بهره مي گيرند. حقيقت تقوا و پرهيزگاري عبارت است از پيروي کردن از دستورات الهي و پرهيز از منهيات و محرمات، و در پيش گرفتن راه و شيوه اي که انسان را از ناخشنودي و عذاب به وسيله قرآن هدايت شده و از آن نهايت بهره را مي برند. خداوند متعال مي فرمايد: « يأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَه يجعَل لََّکُم فُرقَانَا» اي کساني که ايمان آورده ايد! اگر از خدا پروا داريد براي شما (قدرت) تشخيص (حق از باطل) قرار مي دهد. پس اين پرهيزگاران هستند که از آيات قرآني و آيات آفرينش بهره مي برند.
و از آن جا که هدايت بر دو نوع است: هدايت بيان و هدايت توفيق، پرهيزگاران از هر دو نوع هدايت برخوردار مي شوند، اما ديگران از هدايت توفيق محروم مي شوند، اما ديگران از هدايت توفيق محروم مي مانند، و مسلّم است که هدايت بيان و روشن شدن راه بدون برخورداري از هدايت توفيق، هدايتي حقيقي و کامل نيست.
سپس به بيان اوصاف پرهيزگاران و عقايد و اعمال باطني و ظاهري آنان پرداخت، زيرا پرهيزگاري متضمن تمامي اين ويژگيهاست. بنابراين فرمود: « الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» آنهايي که به جهان غيب باور دارند. ايمان يعني تصديق کامل آنچه پيامبران از آن خبر داده اند، تصديقي که متضمن انقياد اعضا و جوارح است. باور به محسوسات و مشهودات زياد مهم نيست، زيرا با آن مسلمان از کافر جدا نمي گردد، بلکه آنچه مهم است باور به دنياي پنهان است که ما آن را نديده و مشاهده نکرده ايم اما به دليل خبر دادن خدا و پيامبرش به آن ايمان داريم. پس چنين ايماني است که مسلما را از کافر جدا مي نمايد، زيرا تصديق محض خدا و پيامبرانش است. بنابراين فرد مومن به تمام آنچه که خدا و رسولش از آن خبر داده اند ايمان مي آورد خواه آن را مشاهده کرده و يا آن را مشاهده نکرده باشد، خواه آن را فهميده و عقلش آن را درک کرده و يا آن را نفهميده و عقلش به آن راه نيافته باشد. به خلاف زنديق ها و کساني که امور غيبي را تکذيب مي کنند، زيرا عقل قاصر آنان به آن ايمان نمي آورد . بنابراين آنچه را که بدان علم ندارند تکذيب کرده در نتيجه عقلشان تباه شده است، اما عقل مومناني که (حقيقت را) تصديق مي نمايند و به رهنمود الهي راه يافته اند هميشه پويا و پاکيزه است.
ايمان به غيب شامل ايمان به تمام غيبيات و ناشناخته هاي گذشته و آينده، و احوال قيامت و حقائق اوصاف خداوند و کيفيت آن، و آنچه پيامبران در اين مورد از آن خبر داده اند، مي شود.
بنابراين مومنان به صفات خداوند به صورت قطع و يقين باور دارند گرچه کيفيت آن را درک نکنند.
سپس فرمود: « وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ» نگفت: نماز را انجام مي دهند، يا آن را به جا مي آورند، زيرا خواندن نماز به صورت ظاهري کافي نيست، پس برپا داشتن نماز يعني کامل گرداندن ارکان و واجبات و شرايط آن. و اقامه نماز به معني حضور قلب در نماز است. اقامه نماز يعني اينکه نمازگزار در آنچه مي گويد و انجام مي دهد تامل کند. و اين نمازي است که خداوند در مورد آن فرموده است:« إِنَّ الَّصَلوةَ تَنهَي عَنِ الفَحشاءِ وَالمنُکِر» همان نماز (آدمي را) از زشتي ها و منکرات باز مي دارد. و چنين نمازي است که ثواب و پاداش بر آن مترتب است. پس بنده فقط ثواب آن بخش از نماز را که فهميده و با حضور قلب انجام داده است بدست مي آورد.
و واژه «صلاة» که در اينجا به آن اشاره شده است ) شامل نمازهاي فرض و نافله مي باشد.
سپس فرمود: « وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون» و از آنچه که به آنها روزي داده ايم مي بخشند. اين بخش از آيه متضمن نفقه هاي واجب مانند زکات، تامين نفقه همسران، خويشاوندان، بردگان و امثال آنها، و نيز شامل نفقه هاي مستحب و ديگر موارد خير و احسان است.
اما کساني را که بايد بر آنها انفاق شود نام نبرده است، زيرا راههاي خير و نيکي و کساني که بايد با آنها نيکي شود فراوانند. و نفقه دادن عبادتي است که انسان از اين طريق خود را به خدا نزديک مي نمايد. و واژه (مِن) را که بر تبعيض دلالت مي نمايد، آورد تا آنها را آگاه کند که خداوند به جز قسمت اندکي از اموالشان را نخواسته است، و انفاق اين بخش از مال و ثروت زياني به آنها نمي رساند و بر آنها سنگيني نمي کند بلکه آنها با انفاق آن قسمت از اموال خود در روز قيامت بهره مي برند و برادرانشان در دنيا از آن بهره مند مي شوند.
و « رَزَقْنَاهُمْ » بيانگر آن است مال هايي که در دست شما است با قدرت و توانايي شما بدست نيامده است بلکه روزي خداوند است که به شما ارزاني داشته است، پس همان طور که خداوند نعمات زيادي را به شما داده و شما را بر بسياري از بندگانش برتري داده است، شما نيز بايد با انفاق قسمتي از نعمت هايي که از آن برخوردار هستيد شکر او را بجا آوريد و با برادران فقير و محتاج خود همدردي کنيد.
خداوند بارها در قرآن نماز و زکات را در کنار هم آورده است، علت اين امر اين است که نماز متضمن اخلاص براي خداوند است و زکات و انفاق متضمن احسان ونيکي با بندگانش است.
و نشانه سعادت و خوشبختي بنده اخلاص براي معبود و تلاش براي بهره مند کردن خلق است، همان گونه که نشان شقاوت بنده، عدم برخورداري او از اخلاص و نيکوکاري است.
سپس فرمود: « والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » و آن کساني که به آنچه بر تو نازل شده است ايمان دارند و آن قرآن و سنت است، خداوند متعال مي فرمايد: « و أَنزَلَ اللَّهُ عَلَيکَ الکِتَبَ وَالحِکمَة» و اي پيامبر! خداوند بر تو کتاب و حکمت را نازل فرموده است.
پس پرهيزگاران به تمام آنچه پيامبر (ص) آورده است ايمان مي آورند و بين آنچه بر او نازل شده است فرق نمي گذارند، به گونه اي که به بعضي ايمان بياورند و بعضي را انکار يا برخلاف منظور خدا و پيامبرش تاويل نمايند، همانطور که بعضي از اهل بدعت چنين مي کنند و نصوصي را که باب طبع آنها نباشد تاويل مي کنند، که حاصل آن تصديق نکردن معاني آن نصوص است، هرچند که ظاهر آن را تصديق مي کنند. بنابراين به آن ايمان و باور حقيقي ندارند. « وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ » و به آنچه پيش از تو نازل شده است ايمان دارند. اين بخش از آيه متضمن ايمان به همه کتاب هاي گذشته است و ايمان به کتاب هاي گذشته متضمن ايمان به پيامبران و محتويات آن کتابها مي باشد، به ويژه تورات و انجيل و زبور. و اين ويژگي مومنين است که به همه پيامبران ايمان دارندو بين هيچ يک از آنها فرقي قايل نيستند.
سپس فرمود: « وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ » و به روز قيامت يقين دارند. آخرت يعني دنياي پس از مرگ. و علت اينکه روز آخرت را بطور خاص بعد از واژه «غيب» که عام است و همه امور غيبي را در بر مي گيرد، ذکر نمود اين است که ايمان به روز آخرت يکي از ارکان ايمان، و بزرگترين عامل براي رغبت در امور خير و ايجاد هول و هراس در آدمي است. «يقين» يعني شناختي که هيچ شکي به آن راه نمي يابد و موجب عمل مي گردد.
« أُوْلَـئِكَ » يعني آنهايي که به اين صفات پسنديده موصوف هستند، « عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ » از جانب پروردگارشان بر هدايتي هستند. يعني بر هدايتي بزرگ، چون نکره براي تعظيم است. و چه هدايتي بزرگتر از متصف بودن به صفت هاي مذکور مي باشد که متضمن داشتن عقيده صحيح و اعمال درست است؟! و آيا جز هدايتي که آنان از آن برخوردارند هدايت حقيقي ديگري وجود دارد؟! بطور مسلّم مي توان گفت: نه، و هر چه غير از اين باشد گمراهي است.
و کلمه « عَلَي» در اينجا بر استعلا و بلندي دلالت مي نمايد. و براي بيان گمراهي از کلمه «في» استفاده کرده است:« و إِنَّا أَو إِيکُم لَعَلَي هُدَّي أَو فِي ضَلَلِ مُّبينِ» يکي از ما بر هدايت است و ديگري در گمراهي آشکاري به سر مي برد. زيرا صاحب هدايت در مرتبه اي والا قرار مي گيرد و صاحب گمراهي در گمراهي فرو رفته و ذليل مي شود.
سپس فرمود: « وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون» فلاح يعني دستيابي به مطلوب و نجات يافتن از آنچه که سبب ترس و هراس مي گردد. خداوند متعال منحصرا اين گروه را اهل فلاح و رستگاري ناميده است، زيرا براي رسيدن به رستگاري، راهي به جز در پيش گرفتن راه آنان وجود ندارد و ديگر راهها به بدختي و هلاکت و زيان منتهي مي گردد، به همين جهت پس از آنکه اوصاف مومنان حقيقي را بيان کرد، صفات کافراني را که کفر خود را آشکار مي سازند با پيامبر مخالفت مي ورزند بيان داشت و فرمود:
آيه 7-6
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ، همانا کساني که کفر ورزيده اند برايشان يکسان است، چه آنها را بترساني و چه آنها را بيم ندهي، ايمان نمي آورند.
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيم ، خداوند بر دل ها و گوش هايشان مهر زده است، و بر چشم هايشان پرده اي است و براي آنها عذابي بزرگ است.
خداوند متعال خبر مي دهد کساني که کفر ورزيده و به کفر متصف شده و رنگ کفر به خود گرفته و کفر تبديل به صفت آنها شده است، هيچ مانعي آنها را از کفر باز نمي دارد و هيچ بنده اي براي آنها مفيد نخواهد بود و آنها به کفر خود ادامه مي دهند. پس براي آنها يکسان است آنها را بيم دهي يا بيم ندهي، چرا که ايمان نمي آورند. کفر يعني انکار تمام آنچه پيامبر(ص) آورده است و يا انکار بعضي از آن، پس دعوت و فراخواني به سوي دين براي کافران سودي ندارد، جز آنکه برآنان اتمام حجّت شود. اين آيه طمع و اميد پيامبر (ص) را به ايمان آوردنشان قطع مي کند و به ايشان يادآور مي شود که به حال آنها تاسف نخورد و در حسرت ايمان نياوردن آنها خود را به رنج و مشقّت نياندازد.
سپس موانعي را ذکر کرده است که آنها را از ايمان آوردن باز مي دارد و مي فرمايد: « َتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ » يعني خداوند طوري بر دل هايشان مهر زده که ايمان به آن راه نمي يابد، بنابراين آنچه را که به آنها سود مي رساند درک نمي کنند و آنچه را که برايشان مفيد است نمي شنوند.
« وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ » يعني پرده و پوششي بر چشم هايشان قرار دارد که آنها را از مشاهده آنچه که بر آنان فايده مي رساند منع مي کنند. و راههاي شناخت و خوبي به روي آنها بسته مي شود، پس طمع و اميدي به هدايت آنها نيست و اميد خيري از آنان نمي رود و به سبب کفر و انکار و کينه توزي و مخالفتشان – پس از آنکه حق برايشان آشکار گشت- دروازه هاي ايمان به روي آنها بسته شده است؛ همانطور که خداوند متعال مي فرمايد:« وَنُقَلِّبُ أَفئِدَتَهُم وَأَبصَرَهُم کَمَا لَم يومِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّة» و دل ها و چشم هايشان را بر مي گردانيم چنانکه نخستين بار به آن ايمان نياورند. و اين سزاي اين دنيا است.
سپس سزاي آن دنيا را بيان کرده و مي فرمايد: « وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ » و براي آنان عذاب جهنم و ناخشنودي خداوند جبار است که همواره و هميشه بر آنها خواهد بود.
سپس در تعريف منافقاني که ظاهرا مسلمان و در باطن کافرند، مي فرمايد:
آيه 10-8
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ ، و از ميان مردم هستند کساني که مي گويند: « ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم» اما آنها مومن نيستند.
يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُون ، اينان خدا و کساني را که ايمان آورده اند فريب مي دهند و در حقيقت آنها فريب نمي دهند مگر خودشان را ولي نمي فهمند.
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُون، در دل هايشان بيماري است و خداوند بيماري آنان را افزون مي گرداند و براي آنها به سبب دروغي که مي گفتند عذابي دردناک است.
بدان که نفاق يعني ظهار نمودن خير و پنهان داشتن شر و بدي در درون، و اين تعريف شامل نفاق عقيدتي و نفاق عملي مي شود. نفاق عملي آن است که پيامبر (ص) بيان داشته است : « آيةُ المُنَافِقِ ثَلاثُ: إذا حَدَّث کَذَبَ، وَ إِذا وَعَدَ أخلَفَ، وَإذا ائتُمِنَ خَانَ» و فَي رِوَايةٍ« إذَا خَاصَم فَجَرَ». يعني نشان منافق سه چيز است، وقتي سخن گويد دروغ گويد، و هرگاه وعده دهد، خلاف وعده کند، و چون امانتي بدو سپرده شود در آن خيانت کند.
و در روايتي ديگر آمده است: و هرگاه مخاصمه و مشاجره کند فحاشي و ناسزاگويي کند. و اما نفاق عقيدتي که انسان را از دايره اسلام خارج مي کند نفاقي است که خداوند منافقان را در اين سوره و در جاهاي ديگر بدان توصيف نموده است. نفاق قبل از هجرت پيامبر (ص) از مکه به مدينه وجود نداشت، اما پس از هجرت که جنگ بدر به وقوع پيوست و خداوند مومنان را پيروز گرداند و به آنها قدرت داد، کساني که در مدينه مسلمان نشده بودند ذليل گشتند. بنابراين بعضي از آنها از ترس و به خاطر فريب کاري و براي حفظ جان و اموال خود تظاهر به اسلام کردند. بنابراين آنها در ميان مسلمين بودند و اين گونه نشان مي دادند که گويا مسلمان هستند اما در حقيقت مسلمان نبودند. و يکي از الطاف خداوند بر مومنان اين بود که حالات منافقان را برايشان روشن کرد و ويژگيهاي آنها را بر شمرد تا مومنان فريب آنها را نخورند و نيز از بسياري از فسادهايشان دوري گزيده و خود را کنار بکشند. خداوند متعال مي فرمايد: « يحذَرُ المُنَفقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سُورَةُ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِم» منافقان مي ترسند که سوره اي درباره آنها نازل شود و آنها را از آنچه در دلشان هست خبر دهد. پس خداوند آنان را به نفاق توصيف کرد و فرمود:« وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ» پس آنان با زبان، چيزهايي مي گويند که در دلهايشان نيست. بنابراين خداوند آنها را تکذيب نمود و فرمود: « وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ» زيرا ايمان حقيقي آن است که بر زبان و قلب جاري شود و اين کار آنان فريب دادن خدا و بندگان مومنش است. فريب دادن يعني اينکه شخص چيزي را اظهار کند و خلاف آن را در درونش پنهان نمايد تا به هدف ش برسد. منافقان اين شيوه را با خدا و بندگانش بازگشت و اين چيز عجيبي است، زيرا فريب کار يا به هدفش دست مي يابد و يا اينکه فريبش سود يا ضرري به وي نمي رساند، اما منافقان فريبشان به خودشان بازگشت و انگار مکر و فريبي که آنها انجام دادند براي هلاک کردن و متضرر نمودن خويشتن طراحي کرده بودند، زيرا خداوند از فريب کاري آنها زياني نمي بيند و مکر و دسيسه آنها ضرري به بندگان مومن خداوند نمي رساند.
بنابراين اگر منافقان به ايمان تظاهر کنند و جان و اموال آنها با اين کار در امان بماند، مومنان زياني نمي بينند، زيرا در نهايت مکر آنها به خودشان باز مي گردد و بر اثر اين کار در دنيا خوار و رسوا مي گردند و به خاطر قدرت و پيروزي مسلمين به اندوهي جانکاه و دايمي مبتلا مي شوند، سپس در آخرت عذاب دردناک و شديدي به سبب دروغ و کفر و فسادشان در انتظار آنان خواهد بود، اما از بس که نادان و احمقند اين را نمي فهمند.
در آيه « فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» منظور از «مرض»، بيماري شک و شبهه و نفاق است، زيرا دو بيماري بر قلب عارض مي شود و آن را از سلامت و اعتدال خارج مي کند، يکي بيماري شبهات و ديگري بيماري شهوات است. پس کفر و نفاق و شک و بدعت مصاديقي از بيماري شبهات هستند، و زنا و دوست داشتن زشتي ها و گناهان و انجام آن زير مجموعه اي از بيماري شهوات مي باشند. همان طور که خداوند متعال مي فرمايد: « فَيطمَعَ الَّذِي فِي قَلبِهِ مَرَضُ» پس آن کس که در دلش بيماري است طمع مي نمايد و آن شهوت زنا است، و نجات يافته کسي است که از اين دو بيماري جان سالم به در بَرَد و يقين و ايمان حاصل کند و نفس خود را به گناه نيالايد و در لباس عا فيت و سلامت بياسايد.
خداوند متعال در مورد منافقان مي فرمايد: « فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً » اين آيه بيانگر گناهکاران است و اينکه خداوند به سبب گناهاني که در گذشته مرتکب شده اند آنها را مرتکب گناهان ديگري مي گرداند که عذاب اخروي را در پي دارد. خداوند متعال مي فرمايد: « وَ نُقَلِّبُ أَفئَِدتَهُم وَأَبصَرَهُم کَمَا لَم يومِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّة» و دل ها و چشم هايشان را دگرگون مي کنيم آن گونه که در ابتدا به آن ايمان نياوردند.
و خداوند متعال مي فرمايد: « فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم» و چون منحرف شدند خداوند دل هايشان را منحرف نمود. و مي فرمايد: « وَأَمَّا الَّذينَ فِي قُلُوبِهم مَّرَضُ فَزَادَتهُم رِجسا إِلَي رِجسِهِم» و آن کساني که در دل هايشان پليدي است خداوند بر پليديشان مي افزايد. پس سزاي معصيت آن است که بدنبال آن آدمي مرتکب گناه ديگري شود، همان طور که يکي از پاداش هاي نيکي، نيکي کردن پس از آن است. خداوند متعال مي فرمايد: « وَ يزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اَهتَدَوا هُدَي» و خداوند کساني را که راه يافته اند بيشتر راهنمايي مي نمايد.
آيه 12-11:
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ، و هنگامي که به آنها گفته شود در زمين فساد نکنيد، گويند: « همانا ما اصلاح گر هستيم».
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لاَّ يَشْعُرُونَ، هر آينه آنان فساد کنندگانند ولي نمي فهمند.
يعني هرگاه منافقان از فساد انگيزي در زمين که همان کفر و گناه و آشکار کردن راز مومنان برايش دشمنانشان و دوستي کردن با کفار است، نهي شوند، مي گويند: « إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ» ما اصلاحگر هستيم، پس آنها در زمين فساد مي کنند و اعلام مي دارند که کارشان فساد انگيزي نيست بلکه اصلاح است، آنان به اين طريق حقايق را وارونه مي نمايند و به باطل مي گرايند و آن را حق مي پندارند. مسلما گناه آنان بسيار بزرگتر از گناه کسي است که مرتکب جنايتي مي شود و به جنايت بودن کارش اعتراف مي کند، زيرا کسي که مرتکب گناهي مي شود و به حرمت آن باور دارد، به عافيت نزديک تر است و اميد مي رود که برگردد. اما منافقان که مي گويند: « إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ» منحصرا خود را اصلاحگر مي دانند و به صورت تلويحي مي گويند: مومنان اصلاح گر نيستند، بهمين جهت خداوند ادعاي آنها را رد کرده و مي فرمايد: « أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ » زيرا هيچ فسادي بزرگتر از آن نيست که کسي به آيات الهي کفر ورزد و مردم را از راه خدا باز دارد و خدا و دوستانش را فريب دهد و با دشمنان خدا و پيامبرش دوستي کند، با وجود اين گمان برد که اصلاحگر است. آيا فسادي بزرگتر از اين وجود دارد؟! اما آنها علمي ندارند که به آنان سود برساند، گرچه شناخت و دانش آنان به حدي رسيده است که حجت الهي بر آنها اقامه شده است، اما اين دانش و شناخت به آنها هيچ سودي نمي رساند.
علت اينکه گناه سبب فساد زمين محسوب شده اين است که گناه و معصيت حتي دانه ها و ميوه ها و درختان و گياهان را نيز دچار تباهي مي گرداند.
« اصلاح زمين» اين است که به وسيله طاعت خداوند و ايمان به او، آن را آباد ساخت. خداوند متعال به خاطر هدفي بس والا مخلوقات را آفريده و در زمين اسکان داده است، روزي هاي فراوان را به آنها ارزاني نموده است تا به طاعت و عبادت خداوند بپردازند، پس هرگاه در زمين عملي خلاف آن چه ذکر شد صورت پذيرد، فساد، تخريب و فاصله گرفتن از آن هدف تلقي خواهد شد.
آيه ي 13
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَـكِن لاَّ يَعْلَمُونَ، و هنگامي که به آنها گفته شود: « ايمان بياوريد همان گونه که مردم ايمان آورده اند»، گويند: « آيا ايمان آوريم همان گونه که بي خردان ايمان آورده اند؟!» هان، ايشان بي خردانند ولي نمي دانند.
يعني هرگاه به منافقان گفته شود: ايمان بياوريد، همانگونه که توده مردم ايمان آورده اند، يعني مانند اصحاب(ص) ايمان بياوريد، و آن ايمان آوردن با قلب و زبان است، منافقان به گمان باطل خود مي گويند: آيا مانند بي خردان ايمان بياوريم؟ هدفشان اصحاب(ص) بود. زيرا آنها ادعا مي کردند که بي خردي اصحاب آنها را وادار کرده است تا ايمان بياورند و خانه و کاشانه خود را ترک گويند و با کفار دشمني ورزند، و عقل نزد منافقان خلاق اين را اقتضا مي نمايد، بنابراين آنها را به بي خردي متهم کردند، و به صورت ضمني مي خواستند به اين نکته اشاره کنند که آنها عاقلان و صاحبان درک و فهم هستند.
خداوند سخن آنها را رد نمود و خبر داد که در حقيقت خودشان بي خردانند زيرا بر خردي حقيقي آن است که انسان منافع خود را نشناسد و در پي چيزي باشد که به وي ضرر و آسيب برساند. و اين ويژگي بر آنان صدق مي کند و کاملا بر آنها منطبق مي باشد. همانگونه که عقل و درايت آن است که انسان منافع خود را بشناسد، براي دستيابي به آن تلاش نمايد و براي دفع آنچه که به او ضرر مي رساند کوشش کند. و اين صفت در اصحاب رسول خدا و مومنان موجود مي باشد، پس آنچه که اعتبار دارد برخورداري از اوصاف و ويژگي هاي خوب، و در دست داشتن دلايل و برهان است نه ادعاهاي صرف و سخنان گزاف.
آيه ي 15-14
وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ، و هرگاه با کساني که ايمان آورده اند روبرو شوند، مي گويند: « ما ايمان آورده ايم»، و چون با شيطان هاي خود خلوت گزينند، مي گويند: « ما با شما هستيم، بي گمان ما مسخره کنندگان هستيم».
اللّهُ يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ، خداوند آنان را مسخره مي نمايد و سرکشي آنها را افزوده و آنها را رها مي کند تا در فسق و فجور سرگردان بمانند.
اين از جمله سخناني است که آنها به زبان مي آوردند و در دل به آن ايمان نداشتند، زيرا وقتي آنها با مومنان جمع مي شدند اظهار مي کردند که بر راه آنها قرار دارند و با آنها هستند، و هنگامي که با شيطان ها يعني بزرگان و سران شرور خود به خلوت نشستند، مي گفتند: ما در حقيقت با شما هستيم اما با گفته هاي خود مومنان را مسخره مي کنيم. اين است حالت باطني و ظاهري آنان، و مکر بد جز دامن صاحبش را نگيرد.
خداوند متعال ميفرمايد: « اللّهُ يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» و اين جزاي آنها است به خاطر مسخره کردن بندگان خدا. از جمله مسخره هايي که خداوند در حق آنان روا مي دارد اين است، شقاوت و احوال زشتي را که در آن قرار دارند براي آنها زيبا جلوه مي دهد تا جايي که گمان مي برند با مومنان هستند. اين وضعيت مربوط به دوراني است که خداوند مومنان را بر آنها مسلط نکرده است و اما مسخره شدن آنها در روز قيامت از سوي خدا اين است که خداوند همراه با مومنان نوري به آنها مي دهد، وقتي مومنين با نورشان بروند، نور منافقان خاموش مي شود و در تاريکي و ظلمت باقي مي مانند، ودچار ياس و نااميدي شديدي مي گردند.
« ينادُونَهُم أَلَم نَکُن مَّعَکُم قَالوُا بَلَي وَلَکِنَّکُم فَتَنتُم أَنفُسَکُم وَتَرَبَّصتُم وَارتَبتُم» مومنان را صدا زده و مي گويند: مگر ما با شما نبوديم؟ گويند: آري! ولي شما به فتنه مبتلا شديد و انتظار کشيديد و شک کرديد.
« وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» و آنان را در گمراهي و کفرشان فرو مي گذارد تا حيران و سرگردان شوند. و اين يکي ديگر از مصاديق تمسخر خداوند نسبت به آنان است.
آيه ي 16
ُوْلَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ ، آنان کساني اند که هدايت را به گمراهي فروخته اند پس تجارت آنها سودي ندارد و هدايت يافتگان نيستند.
سپس خداوند از حقيقت احوال آنها پرده برداشته و مي فرمايد: « ُوْلَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ» منافقان، « اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى» کساني هستند که هدايت را به گمراهي فروخته اند. يعني به گمراهي متمايل شده اند، همان طور که مشتري و خريدار به کالاي مورد نظرش علاقه مند است و اموال با ارزش خود را براي بدست آوردن آن خرج مي کند. اين مثال، بهترين مثال است، زيرا گمراهي را به کالا، و هدايت را به پول و بها تشبيه نموده است، پس آنها هدايت را خرج کرده و در برابر آن گمراهي را بدست آورده اند. اين است بازرگاني و تجارت شوم که بسيار تجارت بدي است، زيرا اگر کسي ديناري را در مقابل درهمي بدهد ضرر مي کند، پس چگونه است کسي که گوهري را در مق ابل درهمي بفروشد؟ و چگونه خواهد بود کسي که هدايت را خرج کرده و گمراهي را خريداري کند، و شقاوت را بر سعادت برگزيده و به کارهاي فرومايه علاقمند شود، و کارهاي خوب و عالي را ترک نمايد؟! مسلما تجارت و بازرگاني چنين کس سودي نخواهد داشت، بلکه در اين کار بزرگترين ضرر را متحمل خواهد شد؛ « قُل إِنَّ الخَسرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَأَهليهِم يومَ القيمَةِ أَلا ذَلِکَ هُوَ الخُسرانُ المُبينُ» بگو: « همانا خسارتمندان (حقيقي) کساني هستند که جان و اهل شان را در قيامت از دست داده اند». هان ! اين است زيان و خسارت آشکار.
اين بخش از آيه « وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ» اثبات گمراهي منافقان است، و اينکه انها چيزي از هدايت بدست نياورده اند، پس اين است صفت هاي زشت آنها.
سپس خداوند مَثل آنها را بيان کرده و مي فرمايد :
آيه ي 20-17
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ، مثال آنها مانند مثال کساني است که آتشي برافروختند و وقتي اطراف آنان را روشن کرد خداوند روشنايي آنها را ببرد و آنان را در انبوهي از تاريکي رها نمود، به گونه اي که نبينند.
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُون، کرانند و لالانند و کورانند پس آنها باز نمي گردند.
أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ ، و يا همچون کساني اند که به باران تندي گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ريزد و در آن، تاريکي ها و رعد و برق باشد و از ترس صداي صاعقه ها و مرگ انگشتان خود را در گوش هايشان نهند و خداوند کافران را احاطه نموده است.
يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، چنان است که گويي برق آسمان مي خواهد چشمانشان را بربايد. هر وقت که روشن مي دارد به پيش مي روند و چون تاريک مي شود، مي ايستند و اگر خدا مي خواست گوش ها و چشم هايشان را از بين مي برد. همانا خداوند بر هر چيز توانا است.
مثالي که با حال آنها مطابق است مثال کسي است که آتشي بيافروزد. يعني در تاريکي شديدي بوده و نياز مبرمي به آتش دارد و آن را با کمک کس ديگري مي افرزود، چرا که او ساز و برگ لازم را در اختيار ندارد، و هنگامي که آتش اطراف او را روشن گرداند و جايي را که در آن قرار گرفته است مشاهده کرد و اماکن امن و خطرهايي که او را تهديد مي کند ملاحظه نمود، و از آن آتش بهره برد و چشمانش روشن گرديد و گمان برد که آتش در اختيار اوست، در آن حالت خداوند نور و روشنايي اش را از ميان ببرد و خوشحالي اش از بين برود و در تاريکي شديد و آتش سوزان باقي بماند، نورافشاني آتش از بين برود و حرارت آن باقي بماند. او در انبوهي از تاريکي ها قرار دارد؛ تاريکي شب و تاريکي ابرها و تاريکي باران و تاريکي حاصل از خاموش شدن آتش، پس حال چنين فردي چگونه خواهد بود؟ منافقان نيز چنين حالتي دارند، نور ايمان را از مومنان برگرفتند و خود داراي صفت ايمان نبودند. بنابراين به طور موقت از نور آنان استفاده کردند و بدين وسيله جان و مالشان در امان ماند و به نوعي امنيت در دنيا دست يازيدند. در چنين حالتي ناگهان مرگ بر آنها يورش برده و استفاده از اين نور را از آنان سلب نموده اند و اندوه و غم و عذاب فراواني آنها را فرا مي گرد، و تاريکي قبر و تاريکي کفر و تاريکي نفاق و تاريکي گناهان بر آنها چيره مي شود، و به دنبال اين همه تاريکي، آتش جهنم که بد جايگاهي است آنها را در فرا خواهد گرفت.
بنابراين خداوند متعال در مورد آنها مي فرمايد: «صُمُّ» کر هستند و خوبي ها را نمي شنود، «بُکمُ» لالند و نمي توانند سخن نيک بر زبان آورند « عُمّي» و در مقابل حق کور هستند.
« فَهُم يرجِعُونَ» پس آنها باز نمي گردند، چون پس از اينکه حق را شناختند آن را رها کردند، و به سوي آن بر نمي گردند. به خلاف کسي که حق را از روي ناداني و گمراهي رها کرده است زيرا او از روي ناآگاهي چنين کرده است و بازگشت او به حق نزديک تر است.
سپس خداوند متعال مي فرمايد « أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاء» يا مثل او مانند کسي است که گرفتار باران تندي شده است، « فِيهِ ظُلُمَتُ » که در آن انبوهي از تاريکي ها وجود دارد، تاريکي شب و تاريکي ابرها و تاريکي باران.
« وَرَعدُ» که صدايي است از ابر به گوش مي رسد. « وَيرقُُ» برق نور درخشنده اي است که از (اصطکاک) ابر (ها بر مي خيرد) و مشاهده مي شود. « كُلَّمَا أَضَاء لَهُم» هر وقت که برق در ميان اين تاريکي ها راه آنها را روشن گرداند، « مَّشَوْاْ فِيهِ» به پيش مي روند، « وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ» و چون تاريک شود مي ايستند.
پس حالت منافقين چنين است، هنگامي که قرآن و اوامر و نواهي و وعد و وعيد آن را مي شنوند انگشتان خود را در گوش هايشان فرو مي برند و از امر و نهي قران و وعد و وعيد آن روي بر مي تابند، زيرا هشدارهاي قرآن آنها را مي ترساند و وعده هايش آنها را پريشان مي نمايد. پس آنها تا آنجا که ممکن باشد از آن روي گرداني مي کنند و همانگونه فردي که در زير رگبار باران گرفتار آمده و از صداي رعد و برق ناراحت مي شود و آن را دوست ندارد و از بيم مرگ انگشتانش را در گوش هايش فرو مي برد ، منافقان نيز صداي قرآن و وعده ها و هشدارهاي آن را دوست ندارند.
البته ممکن است فردي که گرفتار رگبار باران و صاعقه و رعد و برق شده است نجات يابد، اما منافقان نجات پيدا نمي کنند، چرا که خداوند از هر سو آنها را احاطه نموده است. پس آنها نمي توانند از دست خدا فرار کنند و او را ناتوان و درمانده سازند بلکه خداوند اعمال آنها را ثبت کرده و آنان را به سزاي اعمالشان خواهد رساند. و از آنجا که به کري و ل الي و کوري معنوي مبتلا هستند و راههاي ايمان به روي آنها بسته شده است خداوند متعال مي فرمايد: « وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبصَرِهِم» و اگر خدا مي خواست، چشم ها و گوش هاي آنان را از ميان مي برد. در اين آيه خداوند آنان را به وسيله ي برخي از عقوبت هاي دنيوي مورد تهديد قرار مي دهد تا برحذر باشند و از برخي از شرارت ها و نفاق خويش دست بردارند. « إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» همانا خداوند بر هر چيزي توانا است. پس هيچ چيزي او را ناتوان نمي کند. و قدرت الهي چنين است که هرگاه چيزي را بخواهد بدون اينکه کسي بتواند جلوي او را بگيرد يا او مخالفت کند آن را انجام مي دهد اين آيه و امثال آن نظرات « قدريه» را رد مي کند که معتقدند کارهايشان در گستره قدرت الهي داخل نيست. زيرا کارهايشان در چارچوب اين آيه قرار مي گيرد که مي فرمايد: « إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» همان خداوند بر هر چيزي توانا است.
آيه ي 22-21
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ، اي مردم! پروردگارتان را پرستش کنيد که شما و کساني را که پيش از شما بوده اند آفريده است، باشد که پرهيزگار شويد.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ، پروردگارتان ذاتي است که زمين را برايتان گستراند و آسمان را سقفي قرار داد واز آسمان آبي فرو فرستاد و با آن انواع ميوه ها را بوجود آورد تا روزيتان باشد، پس براي خداوند همتاياني قرار ندهيد در حالي که شما مي دانيد.
اين دستوري عام و کلي براي همه مردم است و آن عبادت و پرستش خدا است که شامل انجام دادن دستورات او و پرهيز از منهيات وي و تصديق آنچه که از آن خبر داده است، مي باشد. بنابراين خداوند آنها را به انجام کاري مامور نموده که آنان را براي آن آفريده است. خداوند متعال مي فرمايد: « وَمَا خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِيعبُدُونِ» و من جن و انسان را نيافريدم مگر براي اينکه مرا عبادت کنند.
سپس بر واجب بودن پرستش محض خويش استدلال نموده و مي فرمايد: پروردگارتان شما را از انواع نعمت ها برخوردار نمود و شما را هستي بخشيد، و همو کساني را که پيش از شما بوده اند آفريده و نعمت هاي ظاهري و باطني را به شما ارزاني داشته و زمين را برايتان گسترانده است تا بر آن استقرار يابيد و با ساختن خانه، کشاورزي و شخم زدن، رفتن از جايي به جايي و با ديگر اشکال از آن بهره مند شويد. و آسمان را براي شما سقفي قرار داد و در آن منافعي مانند خورشيد و ماه و ستارگان به وديعه نهاد که بدان نيازمنديد.
« وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء» « سماء» يعني هر آنچه که بالاي سر شما باشد، بنابراين مفسران گفته اند: منظور از آسمان در اينجا ابرها هستند و خداوند از ابرها آب فرو فرستاده است. « فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ» و با آن انواع ثمرات مانند دانه ها و ميوه خرما و ديگر ميوه ها و کشتزارها و غيره را بيرون آورده است. « رِزْقاً لَّكُمْ» تا روزيتان باشد و زندگي به سر کنيد و تفريح نماييد « فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً» پس، از ميان آفريدگان همانند و همتاياني براي خداوند قرار ندهيد به گونه اي که آنها را مانند خدا پرستش کنيد و همان گونه که خداوند را دوست داريد آنها را دوست بداريد، در صورتي که آنها نيز مانند شما آفريدگاني هستند که به آنها روزي داده شده و کارهايشان از سوي خدا اداره مي شود و به اندازه ذره اي در زمين و آسمان اختياري ندارند، و فايده و ضرري به شما نمي رسانند. « وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ» و شما مي دانيد که خداوند شريک و همانندي ندارد، نه در آفريدن و نه در روزي دادن و تدبير امور، و نه در الوهيت و ربوبيت. پس با اينکه شما اين را مي دانيد چگونه همراه با خداوند معبودهاي ديگري را پرستش مي کنيد؟ اين چيزي عجيب و بدترين نوع بي خردي است.
اين آيه از عبادت غير خدا نهي بعمل مي آورد وبر وجوب عبادت و پرستش خدا و باطل بودن عبادت غير او دليل ارائه داده و به بيان توحيد ربوبيت مي پردازد که متضمن يگانگي او در آفريدن و روزي دادن و تدبير امور است، پس چون همه اقرار مي کنند که خداوند در اين امور شريکي ندارد نيز بايد اقرار کنند که خداوند در عبادت هم شريکي ندارد. و اين روشن ترين دليل عقلي بر وحدانيت و يگانگي باري تعالي و باطل بودن شرک است.
« لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» احتمال دارد به اين معني باشد که اگر شما تنها خداوند را پرستش کنيد از عذاب و ناخشنودي او نجات خواهيد يافت، زيرا شما اسباب دفع عذاب و ناخشنودي خداوند را فراهم کرده ايد. و احتمال دارد معني آيه چنين باشد: اگر خداوند را عبادت کنيد از پرهيزگاراني خواهيد شد که به پرهيزگاري موصوفند و هر دو معني درست است و هر دو لازم و م لزوم يکديگرند، زيرا هرکس که عبادت را به طور کامل انجام دهد از پرهيزگاران مي شود وهرکس که از پرهيزگاران باشد از عذاب و ناخشنودي خداوند نجات خواهد يافت.
آيه ي 24-23
وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ، و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ايم شک داريد پس سوره اي همانند آن بياوريد و گواهانتان را فرا بخوانيد غير از خدا اگر راستگو هستيد.
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ، و اگر چنين نکرديد و هرگز نخواهيد توانست چنين کنيد پس بپرهيزيد از آتشي افروزينه آن مردم و سنگ هستند و براي کافران آماده شده است.
اين دليلي عقلي است بر راستگو بودن پيامبر (ص) ودرست بودن آنچه که آورده است. « وَإِن کُنتُم» و شما اي مخالفان پيامبر که دعوت او را رد مي کنيد و گمان مي بريد او دروغ مي گويد! اگر در مورد آنچه ما بر بنده خود نازل کرده ايم دچار شک و ترديد هستيد که حق است يا نه؟ بدانيد که او نيز مانند شما انسان است و در ميان شما بزرگ شده و از همان دوران کودکي او را مي شناسيد، او نه مي تواند بنويسد و نه خواندن و نوشتن بلد است اکنون کتابي براي شما آورده و مي گويد از جانب خدا است، اما شما مي گوييد اين کتاب ساخته و پرداخته خود او است. پس اگر مانند آن بسازيد و از کساني که دستتان به آنها مي رسد کمک بگيريد. اين براي شما کار آساني است به ويژه که اهل فصاحت و بيان هستيد و دشمني تان با پيامبر بس بزرگ است. پس اگر سوره اي مانند آن آورديد، آن کتاب همان طور است که شما گمان مي بريد، و اگر سوره اي مانند آن نياورديد و از انجام اين کار در مانديد پس اين دليل روشن و آشکاري بر راستگو بودن او و راست بودن آنچه که آورده است، مي باشد. و شما بايد از او پيروي کنيد و از آتشي که افروزينه آن انسان و سنگ است خود را دور بداريد.
اين آتش مانند آتش دنيا نيست که با هيزم افروخته شود، اين آتش براي کافران و منکران خدا و پيامبرانش آماده شده است. پس، از کفر ورزيدن به پيامبر که روشن شده است او پيامبر خدا است بپرهيزيد. اين آيه و امثال آن را آيه « تحدي» و « به مبارزه طلبيدن» مي نامند، يعني ناتوان کردن مخلوق از اينکه همانندي براي قرآن بياورد و با آن مخالفت و مبارزه کند. خداوند متعال مي فرمايد: « قُل لَّئِنِ اَجتَمَعتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يأتُوا بِمِثل هَذَا القُرءانِ لَا يأتُونَ بِمِثلِه وَلَو کَانَ بَعضَّهُم لِبَعضِ ظَهيرا» اي پيامبر! بگو: « اگر انسان ها و جن جمع شوند که مانند اين قرآن را بسازند، نمي توانند همانند آن را بسازند گرچه بعضي پشيبان بعقضي ديگر باشند.»
چگونه سخن مخلوق خاکي مانند سخن پروردگار جهانيان است؟ و چگونه موجود نيازمندي که از هر نظر ناقص است و کمبود دارد مي تواند سخن بياورد که مانند سخن ذات مقدس خدا کامل باشد؛ خدايي که داراي کمال مطلق است و از هر جهت بي نياز است؟ اين نه ممکن است و نه در توان انسان مي باشد، و هرکس که کمترين شناختي نسبت به انواع کلام و گفتارها داشته باشد و اين قرآن را با گفتار بليغان و فصيحان بسنجد، تفاوت آشکار آن و ديگر سخن ها را به وضوح مشاهده خواهد کرد.
آيه « وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ» بيانگر آن است کسي که در شک و حيرت بسر مي برد و هنوز حق را از گمراهي تشخيص نداده است، به شرطي که صادقانه در پي حق باشد و حق برايش روشن شود اميد هدايتش مي رود. اما انسان مخالف و کينه توزي که حق را مي شناسد و آن را رها مي کند راه بازگشتي ندارد، زيرا او حق را از روي عناد و لجاجت رها کرده است، نه به سبب جهل و ناداني، پس هيچ راه بازگشتي براي وي وجود ندارد.
و همچنين فردي که دچار شک و ترديد است اما صادقانه در پي کشف حقايق نيست بلکه از حق روي گردان است و براي رسيدن به آن تلاش نمي کند، غالبا چنين کسي موفق به يافتن حق نمي شود.
نيز در اين آيات، پروردگار جلّ جلاله صفت عبوديت را براي رسول گرامي اسلام ذکر مي کند، و اين بيانگر آن است که بزرگترين صفت او انجام بندگي است، صفتي که هيچ فردي از گذشتگان و آيندگان در اين امر به پاي او نمي رسند. در مقام « اسراء» نيز خداوند او را به عبوديت توصيف نموده و مي فرمايد: « سُبحَنَ الَّذِي أَسرَي بِعَبِدهِ لَيلاً» پاک و منزه است خداوندي که شب هنگام بنده اش را برد. و در مقام نازل کردن قرآن بر او مي فرمايد: « تَبَارَکَ الَّذِي نَزَّلَ الفُرقَانَ عَلَي عَبِدِه» بزرگوار و والا مقام است ذاتي که فرقاني را بر بنده اش نازل کرد. آيه « أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» و آيات ديگري که در اين باب موجود هستند، بيانگر صحت مذهب اهل سنت و جماعت مي باشند که معتقدند بهشت و جهنم در حال حاضر موجود مي باشند. برخلاف معتزله . نيز اين آيات بيانگر آنند که يکتاپرستان براي هميشه در جهنم باقي نخواهند ماند گرچه مرتکب بعضي از گناهان کبيره شده باشند، زيرا خداوند متعال فرموده است: « أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» براي کافران آماده شده است، پس اگر گناهکاران يکتاپرست براي هميشه در آن باقي مي ماندند جهنم تنها براي کافران آماده نمي شد، برخلاف خوارج و معتزله که خلاف اين مطلب را باور دارند. نيز اين آيات بيانگر آنند که انسان به وسيله فراهم نمودن اسباب عذاب مستحق آن مي گردد، و اسباب عذاب، کفر وعصيان است.
آيه ي 25:
وَبَشِّرِ الَّذِين آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ، و مژده بده کساني را که ايمان آوردند و اعمال نيکو انجام دادند که براي آنها باغ هايي است که از زير آن رودهايي روانند، هرگاه به آنها ميوه اي داده شود، گويند: « اين همان است که پيش تر به ما داده شد» ، و همانند آن براي آنها آورده شود، و براي آنها در بهشت زناني پاکيزه است و آنها در آن براي هميشه خواهند ماند.
وقتي سزاي کافران را بيان کرد به بيان پاداش مومنان و کساني پرداخت که اعمال و کردار شايسته انجام مي دهند، زيرا شيوه الهي در کتابش چنين است، و در کنار تشويق، بيم مي دهد تا بنده در حالت خوف و رجا بسر ببرد. بنابراين مي فرمايد: « وَبَشِرّ» اي پيامبر! و اي کسي که در جاي پيامبر قرار داري! مژده بده « الَّذِين آمَنُواْ» کساني را که از صميم قلب ايمان آورده اند، « وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» و با اعضا و جوارح خود کردار نيکو انجام داده و صداقت ايمانشان را با اعمال نيک خود به اثبات رسانده اند.
اعمال و کردار از آن جهت به « صالح» توصيف نموده که با آن احوال بنده و امور دين و دنيايش اصلاح مي شود و به وسيله اعمال صالح، فساد وتباهي از او دور شده و در زمره صالحان قرار مي گيرد؛ صالحاني که براي همنشيني با خداوند در بهشت صلاحيت و شايستگي دارند پس اي پيامبر! آنها را مژده بده « أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ» باغ هايي براي آنان است که درختان عجيب و ميوه هاي دلپذير و سايه هاي طولاني و شاخه و بوته هاي متنوعي را در بر دارد؛ بهشتي که هرکس به آن وارد شود به راحتي در آن بسر مي برد و متنعم مي گردد.
«تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ» رودهاي آب و شير و عسل و شراب در زير درختان آن روان است و اهل بهشت آن را هرگونه که بخواهند به هر سو که بخواهند جاري مي گردانند، و وسيله آن درختان و باغهاي بهشتي آبياري شده و ميوه هاي گوناگوني مي دهند. « كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ » ميوه هاي بهشتي همه در زيبايي و طعم همسانند و در ميان آن ميوه مخصوصي وجود ندارد، و اهل بهشت همواره در ناز و نعمت بسر مي برند. پس آنها همواره با خوردن آن ميوه ها لذت مي برند. « وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً» عده اي مي گويند ميوه هاي بهشت تشابه اسمي دارند اما در مزّه با يکديگر فرق مي کنند. گروهي نيز مي گويند در رنگ با يکديگر متشابه هستند اما در اسم فرق مي کنند. برخي نيز در اين باورندکه در زيبايي و لذت تشابه دارند شايد اين بهترين قول باشد.
به دنيال ذکر مسکن و غذا و نوشيدني و ميوه هاي اهل بهشت، از همسران آنها نيز سخن به ميان آورد، و آنها را در يک تعريف مختصر و کامل چنين توصيف نمود: « وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ» نگفت از فلان عيب پاکند، تا شامل انواع پاکي ها گردد. پس آنان در اخلاق و اندام وزبان هيچ عيبي ندارند؛ چشمهايشان پاک است و اخلاقشان نيکو است، آنها دوشيزه گاني هستند که با اخلاق زيبا و همسرداري زيبا و ادب در کردار و گفتار، و پاک بودن از حيض و نفاس و مني و ادرار و مدفوع و آب بيني و بوي دهان و بوي بد، براي همسرانشان دوست داشتني مي باشند و نيز در اندام و جسم خود کمال زيبايي را دارند و در آنها عيبي وجود ندارد و اخلاقشان نيز بسيار نيکو است. آنها همسراني خوب و زيبا هستند؛ خوش زبان و خوش سخن اند و چشم ها و نگاهشان فقط بر شوهرانشان دوخته شده است، و زبانشان را از هر سخن زشتي منع مي نمايند.
پس در اين آيه کريمه از مژده دهنده و مژده داده شونده و چيزي که بدان مژده داده شده و نيز از اسباب و عوامل رسيدن به اين خبر و نيکي سخن به ميان آمده است. مژده دهنده همانا پيامبر (ص) و جانشينان و وارثان آن حضرت هستند. مژده داده شدگان نيز مومناني هستند که کردار نيکو انجام مي دهند، و آنچه بدان مژده داده شده اند باغ هايي است که توصيف آن گذشت، و سببي که انسان را به اين فلاح و نجاح مي رساند ايمان و عمل صالح است. پس براي رسيدن به اين مژده جز متصف بودن به « ايمان» و « عمل صالح» راهي وجود ندارد، و اين بزرگترين مژده اي است که برترين انسان و مخلوق آن را داده است؛ مژده ي بزرگي که با فراهم آورده شدن اسباب و مقدمات ( از سوي انسان ) شامل حال او مي شود.
نيز در اين آيه اشاره شده است که تشويق کردن مومنان براي انجام دادن اعمال صالح و بيان پاداش و ثمرات آن مستحب است، زيرا انجام اعمال با اين تشويق ها آسان تر مي شود. و بزرگترين مژده براي انسان توفيق يافتن او براي ايمان آوردن و انجام عمل صالح است. پس اين نخستين مژده و اساس هر مژده اي است. دومين مژده نيز مژده اي است که مومنان به هنگام مرگ دريافت مي دارند و به دنبال آن به نعمت پايدار و جاودان خواهند رسيد. از خداوند متعال مي طلبيم که ما را نيز با آنان محشور بگرداند.
آيه ي 27-26:
إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ ، همانا خداوند شرم ندارد از اينکه به پيشه اي يا کوچکتر از آن مثال بزند، کساني که ايمان آورده اند مي دانند که آن حق است و از جانب پروردگارشان است. و اما کساني که کفر ورزيده اند مي گويند:« خداوند از اين مثال چه قصدي داشته است؟»، (خدا) با آن بسياري را گمراه کرده و با آن بسياري را هدايت مي نمايد و جز فاسقان را با آن گمراه نمي کند.
الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ، آن کساني که عهد خداوند را بعد از بستن آن مي شکنند و آنچه را خداوند دستور به وصل کردن آن داده است قطع کرده و در زمين فساد مي کنند، اينها زيان کارانند.
خداوند متعال مي فرمايد: « اِِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً» همانا خداوند از آوردن هر مثالي که باشد شرم نمي کند. « بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» پشه اي يا کوچکتر از آن، چون مثال ها مشتمل بر حکمت بوده و روشني بخش حق هستند و خداوند از تبيين حق شرم ندارد. انگار اين، پاسخ به کسي است که مثال زدن به چيزهايي حقير را زشت مي داند و به خاطر اين کار بر خداوند اعتراض مي کند. اما اين جاي اعتراض نيست، بلکه خداوند اين گونه بندگانش را مي آموزد و آنها را مشمول رحمت و عنايت خود قرار مي دهد، پس لازم است اوامرش پذيرفته شده و شکر او به جا آورده شود. بنابراين مي فرمايد: « فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ» پس کساني که ايمان آورده اند، آن را درک کرد و با ديده تامل و انديشه بدان مي نگرند، بنابراين اگر محتواي آن را به طور مشروح و مفصل بدانند علم و ايمانشان افزوده مي گردد. و اگر از آن نيز سر در نياورند، مي دانند که آن حق است و مضمون و محتوايش نيز حق مي باشد، هرچند که حق براي آنان در آن مثال پوشيده باشد، چون آنها مي دانند که خداوند بيهوده آن مثال را نزده است بلکه به خاطر حکمت بالغ خويش آن را ذکر کرده است.
« وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً» و اما کساني که کفر ورزيده اند اعتراض نموده و حيران مي شوند، بنابراين بر کفر خود مي افزايند، همان طور که ايمان مومنان افزوده مي گردد. بنابراين فرمود: « يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً» پس اين است حال مومنان و کافران به هنگام نازل شدن آيات قرآن، خداوند متعال مي فرمايد:« وَإِذا مَا اُنزِلَت سُورَة فَمِنهُم مَّن يقُولُ أَيکُم زَادَتهُ هَذِه إِيمَنَاَ فَاَمّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَزَادَتهُم إِيمنَا وَهُم يستبشرُون و أَمَّا الَّذينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرضُُ فَزَادَتهُم رِجساً إِلَي رِجسِهم وَمَاتُوا وَهُم کَفِرُونَ» و هنگامي که سوره اي نازل شود دسته اي از آنها مي گويند: « اين سوره ايمان کدام يک از شما را افزوده است؟» . اما کساني که ايمان آورده اند ايمانشان افزوده مي گردد و آنها خوشحال مي شوند، و اما کساني که در دل هايشان بيماري هست، پليدي به پليدي گذشته شان افزوده مي شود و مي ميرند در حالي که کافرند. پس هيچ نعمتي بزرگتر از نزول آيات قرآن نيست. اما بااين وجود، آيات قرآن براي گروهي سبب سختي و حيرت و گمراهي و افزايش بدي هايشان مي شود و براي گروهي سبب بخشش و رحمت و افزوده شدن خوبي هاي آنان مي گردد. پس پاک است خداوندي که بندگانش را گوناگون آفريده و تنها او است که هدايت مي کند و گمراه مي سازد.
سپس خداوند حکمت و عدل خويش را در گمراه کردن کساني که گمراه مي شوند بيان کرده و مي فرمايد: « وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ » و جز فاسقان با آن گمراه نمي شود، يعني کساني که از طاعت خداوندي بيرون رفته و با پيامبران خدا عناد و مخالفت مي ورزند و «فسق» تبديل به صفت آنها گرديده، و نمي خواهند آن را عوض کنند. پس حکمت الهي اقتضا مي نمايد تا آنها را گمراه سازد، زيرا شايسته هدايت نيستند، همانطور که فضل و حکمت او اقتضا نموده است تا کساني را که به ايمان متصف هستند و با کردارهاي نيکو خود را آراسته اند هدايت نمايد.
فسق بر دو نوع است: يک نوع انسان را از دين و دايره ايمان خارج مي کند، مانند فسقي که در اين آيه و امثال آن ذکر شده است. نوع دوم فسقي است که انسان را از ايمان بيرون نمي کند همان طور که در فرموده الهي آمده است: « يأَيهَا الَّذِينَ ءَ امَنُوا إِن جَاءَکُم فَاسِقُ بِنَبَا فَتَتَبَّعُوا» اي کساني که ايمان آورده ايد! اگر فاسقي پيش شما خبري آورد تحقيق نماييد.
سپس فاسقان را توصيف کرده و مي فرمايد: « الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ» و اين آيه شامل پيمانهايي است که بين آنان و خدا، و نيز پيماني است که بين آنها و مردم منعقد شده است، پيمانهاي است که بين آنها و مردم منعقد شده است، پيمانهاي مستحکم و موکدي منعقد شده است، پيمانهاي مستحکم و موکدي که با خدا خلق خدا منعقد مي نمايند اما بي مبالات از کنار آنها مي گذرند، آنها را نقض نموده و دستورات خداوند را ترک کرده و منهياتش را مرتکب شده و پيمان هايي را که با مردم بسته اند نقض مي کنند.
« وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ» و آنچه را خداوند دستور داده است از هم گسيخته نشود، مي گسلند. و اين شامل چيزهايي زيادي مي شود. خداوند به ما دستور داده است که به وسيله ايمان و بندگي رابطه خود را با او مستحکم سازيم، و تکريم وي و انجام دستورات و فراميشن، رابطه خويش را با ايشان نيز مستحکم نماييم. و خداوند به ما دستور داده است با بجا آوردن حقوق پدر و مادر و خويشاوندان و ياران و ساير مردم پيونده خود را با آنان محکم نگه داريم.
مومنان اين وظايف را عملي نموده و آنرا به طور کمل انجام مي دهند، و اما فاسقان آن را از هم گسيخته و پست سر انداختند و به فسق و فجور روي آورده و و روابط خويشاوندي را قطع نموده و مرتکب گناه مي شوند. و اين از مصاديق فساد و تباهي در زمين است.
پس «أُولَـئِكَ» کساني که اين طور باشند، « هُمُ الْخَاسِرُونَ» در دنيا و آخرت زيان ديدگانند. منحصرا آنها را زيانمند معرفي کرده است چون زيان آنها در هر حال عام و کلّي است، و آنها هيچ نوعي سودي نمي برند، زيرا شرط پذيرفته شدن هر عمل صالحي داشتن ايمان است. پس هرکس ايمان نداشته باشد عملش پذيرفته شدن هر عمل صالحي داشتن ايمان است. پس هرکس ايمان نداشته باشد عملش پذيرفته نمي شود، و انگار عملي ندارد. و اين زيان، زيان کفر است. و اما زياني که گاهي اوقات در قالب کافر شدن، و گاهي اوقات در قالب دچار گناه و معصيت گشتن، و گاهي اوقات به صورت کوتاهي نمودن در انجام يک امر مستحب نمود پيدا مي کند و در فرموده الهي بيان شده است: « إِنَّ الإِنَسنَ لَفِي خُسرٍ» چنين خسران و زياني عام است و شامل هر مخلوقي مي باشد، به جز کسي که ايمان داشته و عمل صالح انجام دهد و ديگران را به حق و صبر و شکيبايي توصيه نمايد. و زيان حقيقي همانا از دست دادن عمل صالحي است که بنده حقيقي درصدد بدست آوردن آن است.
آيه ي 28:
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، چگونه به خداوند کفر مي ورزيد در حالي که شما مرده بوديد و شما را زنده گرداند، سپس شما را مي ميراند(و) باز شما را زنده مي کند و سپس به سوي او برگردانده مي شويد؟!
اين استفهام به معني تعجب و توبيخ و انکار است. يعني چگونه شما به خداوند کفر مي ورزيد، خداوندي که شما را از عدم آفريد و از انواع نعمت ها برخوردارتان کرد، سپس به هنگام پايان يافتن اجلتان شما را مي ميراند و در قبر مجازاتتان مي کند، آنگاه در روز رستاخيز و حشر شما را زنده مي گرداند سپس به سوي او بازگردانده مي شويد و جزاي کامل را به شما مي دهد؟! بنابراين شما در حيطه تصرف و تدبير و احسان و اوامر او قرار داريد و سپس شما را به مجازات اعمالتان خواهد رساند. پس آيا شايسته است که به او کفر ورزيد؟! و آيا اين جز جهل و بي خردي چيز ديگري است؟ بلکه شايسته است از او بترسيد و شکر او را به جا آوريد و به او ايمان داشته باشيد و از عذابش بترسيد و به پاداشش اميدوار باشيد.
آيه ي 29:
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، و خداوند ذاتي است که تمامي آنچه در زمين وجود دارد برايتان آفريد، سپس قصد آفرينش آسمانها را نمود و آن را هفت آسمان آفريد و او به هر چيزي دانا است.
« هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً» از آنجا که خدا نسبت به شما مهربان است همه آنچه را که در زمين است برايتان آفريد تا از آن بهره مند شويد و از آن پند بگيريد. و اين دليلي است بر اين که اصل در اشياء مباح و پاک بودن آنها است، چون در اين آيه به عنوان سنت و احسان خدا از آنها نام برده شده است. و نيز چيزهايي ناپاک خارج مي شوند زيرا حرمت آنها از مفهوم آيه و بيان مقصد آن فهميده مي شود. نيز از اين آيه مي فهميم که خداوند تمامي اشياء را بخاطر استفاده ما آفريده است، پس هر چيزي که ضرر داشته باشد از اين اصل کلي خارج است. و از کمال نعمت خداوند اين است که به خاطر پاک بودن ما، ما را از چيزهاي زشت و بد باز داشته است. « ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ » « استَوي » در قرآن به سه معني بکار رفته است؛ گاهي متعدي است اما نه به وسيله حرف جر، پس آن گاه به معني کمال خواهد بود، همانگونه که در قول خداوند در مورد موسي آمده است: « وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاستَوي» و هنگامي که به حالت رشد و کمال خويش رسيد ، و گاهي به معني بلندي و ارتفاع است و آن زماني است که به وسيله «علي» متعدي شود، مانند « الرَّحمَنُ عَلَي العَرشِ استَوَي» خداوند بر عرش بلند و مرتفع گرديد، « لِتَستَوُا عَلَي ظُهُورِهِ» تا بر پشت آن مرتفع شويد. و گاهي به معني «قصد» مي آيد و آن زماني است که به وسيله « الي» متعدي شود. همان گونه که در آيه « ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء» آمده است. يعني خداوند وقتي زمين را آفريد قصد آفرينش آسمان ها را نمود و آن را هفت آسمان آفريد و محکم گرداند « وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» و او به هر چيزي دانا است. « يعلَم مَا يلِجُ فِي الأَرضِ وَمَا يخرُجُ مِنهَا وَمَا ينزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يعرُجُ فِيهاَ» پس او به آنچه در زمين فرو مي رود و به آنچه که از زمين بيرون مي آيد و به آنچه که از آسمان پايين مي آيد و يا به آن بالا مي رود، دانا مي باشد. « يعلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعلِنُونَ» مي داند آنچه را پنهان مي کنيد و آنچه را که آشکار مي نماييد، و به اسرار و نهانها آگاه است. خداوند در بسياري جاها بين آفرينش مخلوقات و اثبات علم خود مقارنه ايجاد مي کند، همانگونه که در اين آيه آمده است: « أَلا يعلَمُ مَن خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الخَبيرُ» آيا کسي که آفريده است نمي داند در حالي که او باريک بين آگاه است؟ زيرا آفرينش مخلوقات از جانب خدا روشن ترين دليل بر عدم و حکمت و قدرت او مي باشد.
آيه ي 34-30
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ، و به يادآر آنگاه که پروردگارت به فرشتگان فرمود: « من در زمين جانشيني مي گمارم»، فرشتگان گفتند:« آيا در آن کسي را مي گماري که در آن فساد مي کند و خون ها را مي ريزد، در حالي که ما ستايش و پاکي تو را بيان مي داريم؟!» گفت:« من چيزهايي مي دانم که شما نمي دانيد.»
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ، فرشتگان گفتند: « منزهي تو، ما مي دانيم جز آنچه به ما آموخته اي، همانا تو دانا و حکيمي».
قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ، خداوند فرمود: « اي آدم! آنها را از نام هاي اين چيزها خبر ده.» و چون آن نام هاي اشياء را براي آنان برشمرد، خداوند فرمود: « آيا به شما نگفتم که من غيب آسمان ها و زمين را مي دانم و آنچه را آشکار مي سازيد و آنچه را پنهان مي داريد، مي دانم؟»
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ، و به يادآر آنگاه که به فرشتگاه گفتيم: « براي آدم سجده کنيد، پس همه فرشتگان سجده کردند به جز ابليس که سر باز زد و تکبر ورزيد و از کافران شد.»
«َإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً» اين بيان فضيلت و بزرگواري آدم- عليه السلام- «ابوالبشر» است. خداوند متعال وقتي که خواست او را بيافريند، ملائکه را از اين کار آگاه کرد و به آنان گفت: مي خواهم او را از زمين جانشين قرار دهم. فرشتگان گفتند: « أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا» آيا در زمين کسي را قرار مي دهي که با ارتکاب گناه و معاصي زمين را به تباهي مي کشد و در آن فساد مي کند؟! « وَيَسْفِكُ الدِّمَاء» و خون ها را مي ريزد. اين ذکر خاص بعد از عام است، و منظور بيان شدت فساد قتل است. آنها گمان مي کردند کسي که در زمين به عنوان جانشين قرار داده مي شود به زودي اين کارها از او سر مي زند، پس خداوند را از اين کارها پاک دانستند و او را تعظيم نموده و به او خبر دادند که آنها عبادت وي را به دور از هرگونه فساد انجام مي دهند. بنابراين فرمودند: « وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» حال آنکه ما آنچنانکه شايسته مقام کبرياي شماست، تسبيح و تنزيه شما را به جاي مي آوريم و شما را از آنجه که شايسته ات نيست مبّرا مي دانيم.
«وَنُقَدِّسُ لَكَ» احتمال دارد که معني اش اين گونه باشد: ما تورا پاک مي دانيم و پاکيت را بيان مي کنيم . در اين صورت «لام» مفيد تخصيص و اخلاص است. و احتمال دارد معني اش اين گونه باشد: ما وجود خود را برايت پاکيزه مي داريم. يعني آن را با اخلاق زيبا از قبيل محبت و ترس و تعظيم پاکيزه مي کنيم و از اخلاق زشت پاک مي داريم.
خداوند متعال به فرشتگان گفت: « إِنِّي أَعْلَمُ» من در مورد اين جانشين حقايقي را مي دانم، « مَا لاَ تَعْلَمُونَ» که شما نمي دانيد . زيرا سخنتان بر مبناي گمان است، و من امور ظاهر و باطن را مي دانم، و مي دانم که خير و خوبي حاصل از آفرينش اين جانشين به مراتب از بدي و شري که در آن است، بيشتر مي باشد.
علاوه بر اين خداوند خواسته است تا از نسل اين انسان پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان را برگزيند و نشانه هاي خود را براي خلق اظهار نمايد، و بندگي و عبوديت وي از قبيل جهاد و غيره انجام شود، که بدون آفريدن چنين جانشيني اين عبوديت انجام نمي گيرد. نيز تا غريزه هاي خوب و بدي که در نهاد مکلفان قرار داده شده است به وسيله ي امتحان نمود نشان روشن شود، و دشمن و دوست خدا، و حزب او از مخالفانش مشخص گردد. و تا بديي که در نهاد ابليس نهفته است هويدا شود.
آنچه که ذکر گرديد حکمت هاي بزرگي است که در آفرينش اين جانشين مدّنظر قرار گرفته است؛ حکمت هايي که تنها برخي از آنها براي بهانه قرار گرفتن « خلقت خليقه» کافي است .
و چون سخن فرشتگان – عليهم السلام – بيانگر آن بود آنها از جانشيني که خداوند زمين قرار مي دهد، بهتراند، خداوند خواسته برتري آدم را براي آنها بيان کند تا فضيلت را و کمال حکمت و علم الهي را بدانند .بنابراين فرمود: « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» و نام همه اشياء را به آدم آموخت. پس خداوند اسم و مسمّي، و کلمات و معاني آنها را به او آموخت، حتي به او آموخت که کاسه کوچک و بزرگ چه ناميده مي شود. « ثُمَّ عَرَضَهُمْ» سپس اين چيزها را عرضه داشت، « عَلَى الْمَلاَئِكَةِ» بر ملائکه، تا آنها را امتحان کند که آيا آن را مي دانند يا نه؟ « فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» پس وقتي شما گمان مي بريد که از اين جانشين برتر هستيد، مرا از نام هاي اين چيزها خبر دهيد اگر راستگو هستيد.
« قَالُواْ سُبْحَانَكَ» گفتند: پاکي خدايا، و تو را پاک مي دانيم و اعتراضي نداريم و با دستور تو مخالفت نمي ورزيم، « لاَ عِلْمَ لَنَا» هيچ چيزي نمي دانيم، « إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا» جز انچه از فضل خويش به ما آموخته اي، « إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» همانا تو دانا و حکيمي. «عليم» کسي است که عملش همه چيز را فرا گرفته است، بنابراين به اندازه ذره اي در آسمان ها و زمين و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن از او پنهان نمي شود. «حکيم» کسي است که داراي حکمت کامل است و هيچ مخلوق و ماموري از دايره حکمت او بيرون نيست، پس خدا هيچ چيزي را بدون حکمت نيافريده است، و به هيچ چيزي وجود دارد. « حکمت» يعني گذاشتن هر چيز در محل مناسب آن. پس فرشتگان به علم و حکمت خداوند و به قصور خود اقرار و اعتراف کردند و به فضل خداوند، و اينکه به آنها چيزهايي آموخته است که نمي دانند اعتراف نمودند.
دراين هنگام خداوند فرمود: « يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ» اي آدم! فرشتگان را از نام چيزهايي خبر ده که بر آنان عرضه داشتم و نتوانستند نام آنها را بگويند.
« فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ» پس وقتي آنها را از نام اشياء آگاه کرد، فضيلت آدم بر آنها و حکمت خداوند و علم الهي در جانشين قرار دادن وي براي آنان روشن گرديد، « قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» خداوند فرمودک آيا به شما نگفتم که من غيب آسمان ها و زمين را مي دانم . غيب چيزي است که از ما پوشيده، و ما آن را مشاهده نکرده ايم. پس وقتي خداوند عالم به غيب است و غيب را مي داند، مشهود و حاضر را به طريق اولي مي داند. « وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ» و آنچه را آشکار مي کنيد، مي دانم، « وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ» و نيز آنچه را که پنهان مي کرديد.
سپس خداوند متعال فرشتگان را دستور داد تا به منظور احترام و بزرگداشت آدم و انجام همه فرشتگان دستور خداوند را اجرا کردند و بلافاصله همه به سجده رفتند، « إِلاَّ إِبْلِيسَ» به جز شيطان که از سجده کردن امتناع ورزيد و خود را از آدم و از دستور الهي بزرگتر و برتر دانست و تکبر ورزيد و گفت: « ءَأَسجُدُ لِمَن خَلَقتَ طِينا» آيا براي کسي سجده ببرم که او را از گل و خاک آفريده اي؟! تکبر او نتيجه کفري بود که در وجودش قرار داشت، پس در اين هنگام دشمني او با خدا و آدم، و کفر و تکبر ورزيدنش روشن گرديد.
نکته جالبي که از اين آيات مستفاد مي گردد ثابت شدن کلام براي خداوند است، و اينکه او همواره و هميشه متکلم بوده و هرچه بخواهد مي گويد، و اينکه او دانا و با حکمت است.
نيز از اين آيات در مي يابيم مستفاد مي گردد ثابت شدن کلام براي خداوند است، و اينکه او همواره و هميشه متکلم بوده و هر چه بخواهد مي گويد، و اينکه او دانا و با حکمت است.
نيز از اين آيات در مي يابيم که هرچند بنده حکمت خداوند را در مورد بعضي از مخلوقات و در مورد بعضي از دستورات درک نکند، بر او لازم است که بپذيرد و سر تسليم فرود آورد، و عقل خود را زير سوال ببرد، و به حکمت خداوندي اقرار نمايد. در اين آيات عنايت خداوند به فرشتگان و ياد دادن چيزهايي که نمي دانستند، و آگاه کردنشان از اموري که آن را نمي دانستند، ثابت مي شود.
نيز در اين آياتي از چند جهت فضيلت علم ثابت مي گردد:
1- خداوند در مقابل پرستش هايي که فرشتگان مطرح کردند، خويشتن را به علم و دانش ستود.
2- خداوند برتري آدم بر فرشتگان را در علم وي دانست و بيان نمود که علم بهترين صفت و ويژگي بنده است.
3- خداوند به فرشتگان دستور داد تا به منظور تکريم آدم سجده کنند، چرا که فضل و علم او روشن و نمايان بود.
4- چنانچه آدمي کسي را با طرح پرسش هايي مورد امتحان قرار دهد، و سوالاتي را از روي بعمل آورد و او از پاسخ دادن به آن عاجز و ناتوان بماند، سپس سوال کننده از سرفضل و بزرگواري جواب آن سوالات را به او بگويد، اين بهتر و کامل تر است از اينکه همان ابتدا پاسخ سوالات را به او امر بگويد.
5- عبرت گرفتن از حال و وضع پدر انس و جن و بيان فضيلت آدم و برتري او بر جن و دشمني ابليس با او، و ديگر پند و آموختني هايي که از اين آيه فهميده مي شود.
آيه ي 36-35:
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ، و به آدم گفتيم:« تو و همسرت در بهشت سکونت گيريد واز نعمت هاي فراوان آن هر طور که مي خواهيد بخوريد، اما به اين درخت نزديک نشويد، چه از ستمگران خواهيد شد.»
فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ،پس شيطان موجب لغزش آنها گرديد و از آنچه در آن بودند آنها را بيرون کرد؛ و ما به آنها گفتيم: « فرود آييد، بعضي از شما دشمن به ديگر خواهيد برد؛ و براي مدتي برايتان در زمين مسکن و قرارگاه و کال ايي خواهد بودکه از آن بهره مند مي شويد.»
وقتي خداوند آدم را آفريد و او را برتري داد، نعمت خود را به طور کامل به وي عطا کرد و همسرش را نيز از وي آفريد تا در کنارش آرامش يابد و به او انس بگيرد، و آنها را دستور داد تا در بهشت سک ونت گزينند. « رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا» عني از انواع ميوه ها و خوش و فراوان در آن بخوريد و خداوند متعال به ايشان فرمود: « لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهاَ وَلاَ تَعرَي، وَأَنَّکَ لَا تَظمَوا فِيها وَلَا تَضحَي» و براي توست که در بهشت گرسنه و برهنه نباشي و همانا تو تشنگي و گرما نچشي.
« وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ» و نزديک اين درخت نشويد. درخت مذکور نوعي از درختان بهشت است که خداوند آن را بهتر مي داند. و به منظور امتحان و آزمايش و يا به خاطر حکمتي که براي ما مشخص نيست، آنها را از نزديک شدن به آن درخت و خوردن از آن نهي کرد. « فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ» اين بخش از آيه بيانگر آن است که نهي براي تحريم است، زيرا به دنبال آن ظلم ذکر شده است.
آري! شيطان در دل آنها وسوسه انداخت و خوردن از آن درخت را برايشان آراست تا اينکه موجب لغزش آنها گرديد: « وَقَاسَمَهُمَا» و براي آنها به خداوند قسم خورد که « إِنّي لَکُما لَمِنَ النَّصِحِينَ» همانا من خيرخواه شما هستم. پس آدم و همسرش فريب او را خوردند و از او اطاعت کردند. بنابراين شيطان آنها را از آسودگي و نعمتي که در آن بودند بيرون کرد و به سراي خستگي و رنج و کار و تلاش درافتادند.
« بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» آدم و فرزندانش دشمنان ابليس و فرزندانش خواهند بود . و مشخص است که دشمن براي زيان رساندن به طرف مقابل خود و محروم کردن او از خير و نيکي به هر راهي متوسّل مي شود. پس در اين آيه بصورت ضمني فرزندان آدم از شيطان برحذر داشته شده اند.
همان طور که خداوند متعال فرموده است: « إِنَّ الشَّيطَنَ لَکُم عَدُوُّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّا إِنَّمَا يدعُوا حِزبَهُ، لِيکُونوُا مِن أَصحَبِ السَّعيرِ» همانا شيطان دشمن شما است پس آن را دشمن خود قرار دهيد، همانا او گروهش را فرا مي خواند تا از اهل آتش جهنم شوند. « أَفَتَتَّخِذُونَهُ، وَذُرّيتَهُ، أَولِياءَ مِن دُونِي وَهُم لَکُم عَدُوُّ بِئسَ لِلظَّلِمِينَ بَدَلَا» آيا مرا رها کرده و او و پيروانش را به دوستي مي گيرد حال آنکه آنها دشمن شما هستند؟! ستمگران چه ولّي و سرپرست بدي دارند.
سپس به هبوط آدم و حوا به سوي زمين اشاره کرده و مي فرمايد:« وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ» و براي شما تا مدتي در زمين مسکن و قرارگاهي است، « وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ » تا وقت معين. يعني تا پايان اجل هايتان از دنيا بهره مند مي شويد، سپس به سرا و جهاني منتقل مي شويد که براي آن آفريده شده ايد و آن نيز براي شما آفريده شده است. در اين آيه به اين مطلب اشاره شده است که زندگي دنيا موقت و عارضي است و دنيا مسکن حقيقي نمي باشد، بلکه راه عبوري است براي رسيدن به جهان و سراي آخرت.
آيه ي 37:
فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، سپس آدم از پروردگارش کلماتي را دريافت نمود، و خداوند توبه او را پذيرفت؛ همانا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.
« فَتَلَقَّى آدَمُ» آدم دريافت کرد، و خداوند به او الهام نمود، « مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ» از جانب پروردگارش کلماتي را، و آن کلمات «رَبَّنَا ظَلَمنَا أَنفُسَنَا...» است، که آدم به گناهش اعتراف نمود و از خداوند خواست او را بيامرزد، « فَتَابَ عَلَيْهِ» پس خداوند توبه او را پذيرفت و بر او رحم نمود، « إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ» همانا خداوند توبه پذير است.
و هرکس که به سوي او بازگردد و توبه کند، توبه اش را مي پذيرد. توبه پذيري خداوند بر دو نوع است: نخست اينکه به انسان توفيق توبه کردن مي دهد، دوم اينکه چنانچه توبه واجد شرايط باشد آن را مي پذيرد «الرَّحِيم» نسبت به بندگانش مهربان است. يکي از مظاهر مهرباني خداوند اين است که به بندگان توفيق توبه داده و از گناهانشان در گذشته و آنها را مي بخشد.
آيه ي 39-38
قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، گفتيم: « همگي از آن بهشت پايين برويد و چنانچه هدايتي از جانب من پيش شما آمد، کساني که از راهنمايي من پيروي کنند نه ترسي بر آنان خواهد بود و نه غمگين مي گردند.»
وَالَّذِينَ كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُولَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُون ، و کساني که کفر ورزيدند و آيات ما را تکذيب کردند اينها اهل دوزخند و آنها براي هميشه در آن خواهند بود.
«اهباط» را تکرار نمود تا مطلب بعدي بر آن مترتب گردد: « فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى» يعني اي انسان و جن! زماني که از جانب من به سوي شما رهنمودي آمد. يعني پيامبر همراه با کتاب آمد و شما را به سوي من و خشنودي من دعوت نمود، « فَمَن تَبِعَ هُدَايَ» پس هرکس از شما که از رهنمود من پيروي کند و به پيامبران و کتاب هايم ايمان بياورد و اخبار پيرامون و کتاب هايشان را تصديق نمايد، و دستور خد را بپذيرد و از آنچه نهي کرده است بپرهيزد، « فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون» پس نه بر آنها ترسي هست ونه اندوهگين مي شوند. در آيه اي ديگر مي فرمايد: « فَمَن اتَّبَعَ هُدَاي فَلاَ يضِلُّ وَلَا يشقَي» و هرکس از رهنمود من پيروي کند نه گمراه مي شود و نه بدبخت مي گردد. پس چهار چيز براساس پيروي از هدايت خداوند مترتب مي گردد: ترس و اندوه از آدمي رخت بر مي بندد. فرق ترس با اندوه اين است که اگر امر ناپسندي در گذشته انجام شده باشد غم و اندوه بر جاي مي گذارد و اگر آدمي در انتظار امر ناگواري باشد در او ترس ايجاد مي شود. خداوند ترس و اندوه را از کسي که از هدايت او پيروي نمايد نفي کرده است و هرگاه اين دو امر منتفي باشند ضد آن دو ثابت مي گردد و آن امنيت و آسايش کامل است. همچنين خداوند گمراهي و بدبختي را از کسي که از هدايت او پيروي نمايد، نفي کرده است، و هرگاه اين دو امر منتفي باشند ضد آن دو ثابت مي گردد و آن هدايت و سعادت است. بنابر اين هرکس که از هدايت الهي پيروي نمايد امنيت و هدايت و سعادت و خوشبختي دنيا و آخرت بدست مي آورد و هر امر ناگواري از قبيل ترس و اندوه و گمراهي و بدبختي از او دور مي شود پس به اهداف دلخواه خود مي رسد و ناگواريها از او دور مي شود.
اما کسي که از هدايت خدا پيروي نکند و به آن کفر ورزد و آيات او را تکذيب نمايد، « أُولَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ» اينها ياران و همدمان جهنم هستند و همواره در آن و با آن خواهند بود، همان گونه که دوست همواره همراه دوستش است، و همان طور که طلبکار به دنبال بدهکار مي باشد« هُمْ فِيهَا خَالِدُون» انان براي هميشه در آن خواهند بود، از آن بيرون نمي روند و عذاب آنها کم و کاستي نمي يابد و هيچ کس به کمک آنها نمي شتابد. در اين آيات و آيات مشابه، مخلوقات از قبيل انسان و جن به دو گروه تقسيم شده اند؛ اهل سعادت و اهل شقاوت؛ و در اين آيات صفات هر دو گروه و اعمالي که موجب سعادت يا شقاوت مي شود بيان شده است. نيز بيان شده است که جن در استحقاق برخورداري از پاداش يا عذاب مانند انسان هستند، همانطور که در امر و نهي نيز مانند او مي باشند.
سپس خداوند متعال نعمات و برکاتي را که به بني اسرائيل ارزاني داشته است، به آنها ياداور شد و مي فرمايد:
آيه ي 43-40:
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُواْ بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ ، اي بني اسرائيل! به ياد آوريد نعمت من را که بر شما ارزاني داشتم، و به پيمان من وفا کنيد تا به پيمان شما وفا کنم، و فقط از من بترسيد.
وَآمِنُواْ بِمَا أَنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُون ، و به آنچه که من نازل کرده ام و تصديق کننده چيزي است که با شما است، ايمان بياوريد، و نخستين کافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاي اندکي نفروشيد، و فقط از من بترسيد.
وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ، و حق را با باطل نياميزيد و حق را کتمان نکنيد در حالي که شما مي دانيد.
وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِين ، و نماز را بر پا داريد و زکات را بپردازيد و با نمازگذاران نماز بخوانيد.
« يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ» منظور از اسراييل، يعقوب عليه السلام است . در اينجا گروه هايي از بني اسرائيل که در مدينه و اطراف آن سکونت داشتند مورد خطاب خداوند مي باشند، و کساني که پس از آنها مي آيند نيز شامل اين خطاب مي شوند . بنابراين خداوند به همه آنها يک دستور کلي و فراگير داده و مي فرمايد: « اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ» به ياد آوريد نعمت مرا که بر شما ارزاني داشتم. نعمتي که ذکر شده است شامل ديگر نعمت هايي نيز مي شود که بعضي از آنها در اين سوره ذکر مي گرند. و به منظور از به ياد آوردن اين است که قلبا آن را به خاطر بياورند و به آن اعتراف نمايندو با زبان آن را سپاسگزار باشند و آن چنانکه پروردگار دوست دارد و مي پسندد آنرا به کار گيرند.
« وَأَوْفُواْ بِعَهْدِي» و به پيمان خداوند که از شما عهد گرفته بود مبني بر اينکه به او و پيامبرانش ايمان بياوريد و شريعت و قانون وي را اجرا نماييد، وفا کنيد. « أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» خداوند مي فرمايد من نيز به عهد خويش وفا خواهم کرد، و به شما پاداش خواهم داد. پيماني را که خداوند از بني اسرائيل گرفته بود در اين آيه بيان شده است: « وَلَقد أَخَذاللَهُ مِيثَقَ بَنِي إسرءيلَ وَبَعثنَا مِنهُم اَثنَي عَشَرَ نَقِيبَا وَقَالَ اللهُ إِنّي مَعَکُم لَئِن أَقَمتُمُ الصَّلوةَ وَءاَتَيتُمُ الزَّکَوةَ وَءَاَمنتُم بِرسُلُي فَقَد ضَلَّ سَوَاءَ السبَّيلِ» و بي گمان خداوند از بني اسرائيل پيمان گرفت و دوازده سردار براي آنان تعيين کرد، اگر نماز را برپا داريد و زکات رابپردازيد، و به پيامبران من ايمان بياوريد و آنان را ياري کنيد و به خداوند قرض نيکو دهيد، از گناهانتان در مي گذرم و شما را وارد باغ هايي در بهشت مي کنم که رودها از زير آن روان است ،پس هرکس از شما بعد از اين کفر بورزد به راست که راه راست را گم کرده است».
سپس خداوند آنها را امر کرد که اسباب وفاي به عهد را فراهم کنند و ترس از خداوند يگانه است، زيرا ترس الهي باعث مي شود که آدمي دستورات پروردگار را اطاعت کند و از نواهي او بپرهيزد.
سپس آنها را به چيزي امرنمود که ايمانشان جز با آن کامل نمي گردد، بنابراين فرمود: « وَآمِنُواْ بِمَا أَنزَلْتُ » و به آنچه فرو فرستاده ام ايمان بياوريد. و آن قرآني است که خداوند بر بنده و پيامبرش محمد (ص) نازل کرده است. پس خداوند به آنها فرمان داد تا به فرمان ايمان بياورند و از آن پيروي کنند و ايمان آوردن به قرآن مستلزم ايمان آوردن به کسي است که قرآن بر او نازل شده است.
سپس به ذکر مطلبي پرداخت که آنها را به سوي ايمان فرا مي خواند: « مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ» يعني اين قرآن موافق است با آنچه نزد شما است، و با کتاب شما مخالف و متضاد نيست، پس وقتي با کتاب هاي شما موافق است و با آن مخالف نيست مانعي بر سر راه ايمان آوردنتان وجود ندارد، زيرا اين پيامبر همان چيزي را آورده است که ديگر پيامبران آورده اند، پس شما بايد به طريق اولي به او ايمان بياوريد و او را تاييد و تصديق کنيد، زيرا شما اهل کتاب و علم و دانش هستيد.
و نيز گفته خداوند « مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ» اشاره به اين است که اگر شما به آن ايمان نياوريد به ضرر خودتان خواهد بود، زيرا ايمان نياوردنتان به معني تکذيب کتابي است که نزد شما است، چون آنچه محمد (ص) آورده است همان چيزي است که موسي و عيسي و ديگر پيامبران آورده اند، پس هرگاه شما قرآن را تکذيب کنيد انگار کتابي را تکذيب کرده ايد که نزد شما مي باشد.
و نيز در کتاب هايي که در دست شما است صفت اين پيامبر که قرآن را آورده بيان شده است و به آمدن او در کتاب هاي شما مژده داده شده است. پس اگر به او ايمان نياوريد قسمتي از آنچه را که به سوي شما فرو فرستاده شده است تکذيب کرده ايد، و هرکس که قسمتي از آنچه بر آنها نازل کرده است تکذيب کند همه آن را تکذيب کرده است. همان طور اگر کسي به پيامبري کفر ورزد به همه پيامبران کفر ورزيده است. پس چون آنها را به ايمان آوردن به قرآن امر کرد، آنان را از کفر ورزيدن به آن نهي نموده و فرمود: « وَلاَ تَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ» و اولين کافر به پيامبر و قرآن نباشيد.
و «أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ» از « لا تکفروا به » رساتر و بليغ تر است، زيرا وقتي نخستين کافر به آن باشند، به سوي کفر شتافته اند، و اين شايسته آنها نيست و از آنان انتظار نمي رود که چنين کاري را مرتکب شوند، زيرا گناه کساني که پس از آنها نيز مي آيند و از آنان پيروي مي کنند به گردنشان خواهد بود.
سپس مانعي که آنها را از ايمان باز مي دارد، بيان کرد و آن انتخاب کالا و متاع فرومايه دنيا و ترجيح دادن آن بر سعادت جاودان و هميشگي است. بنابراين مي فرمايد: « وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً» و آيات مرا به بهاي اندکي نفروشيد. بهايي که آنها در عوض آيات الهي به دست مي آوردند پُست و مقام و برخورداري از امکانات رفاهي بود. آنها گمان مي بردند که اگر به خدا و پيامبرش ايمان بياورند آن را از دست خواهند داد. بنابراين آيات الهي را به آن فروخته و آن را بر ايمان ترجيح دادند. « وَإِيَّايَ» و فقط از من، نه از کسي ديگر، « َفاتَّقُون» بترسيد. زيرا وقتي فقط از خدا بترسيد، ترس خداوند باعث مي شود ايمان را بر بها و متاع اندک دنيا ترجيح بدهيد، و چنانچه کالا و بهاي اندک را انتخاب کنيد تقوا و ترس الهي از دل هايتان رخت بر مي بندد.
سپس مي فرمايد: « وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ» خداوند آنها را از دو چيز نهي کرده است؛ اول در آميختن حق با باطل، و دوم کتمان و پنهان کردن حق، زيرا آنچه از اهل کتاب و دانش انتظار مي رود اين است که حق را مشخص و جدا نمايند و آن را اظهار و آشکار کنند تا جويندگان حق به آن راه يافته و هدايت شوند و گمراهان به سوي آن بازگردند، و حجت بر مخالفان اقامه شود، زيرا خداوند آيات خود را توضيح داده و دلايل خويش را واضح گردانده است تا حق از باطل مشخص شود و راه مجرم ان روشن گردد. پس هرکس از اهل علم به اين موضوع عمل کند، جانشين پيامبران و هدايت کننده امت ها خواهد بود، و هرکس حق را با باطل درآميزد، و آن را بشناسد اما آن را انکار يا کتمان نمايد، پس او از دعوتگران به سوي جهنم است، زيرا مردم در امر دين خود جز از علماي خود پيروي نمي کنند. پس براي خود يکي از اين دو راه و حالت را برگزينيد.
سپس فرمود: « وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ» و به صورت ظاهري و باطني نماز را برپا داريد، « وَآتُواْ الزَّكَاةَ» و زکات اموال خود را به مستحقين بپردازيد، « وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِينَ» و همراه نمازگذاران نماز بخوانيد، که اگر به پيامبران و آيات خداوند ايمان بياوريد و اين کارها را نيز انجام دهيد به درستي که اعمال ظاهري و باطني را با هم انجام داده ايد و براي معبود خويش اخلاص داشته و به بندگانش نيکي نموده ايد و عبادت هاي قلبي و بدني و مالي را همزمان انجام داده ايد. « وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِينَ» و همراه با نمازگزاران نماز بخوانيد. در اين آيه به خواندن نماز جماعت و واج بودن جماعت امر شده است، نيز اين آيه نشانگر آن است که رکوع رکني از ارکان نماز است، زيرا نماز را به رکوع تعبير کرده است و تعبير از عبادت به نام قسمتي از آن بر اين دلالت مي نمايد که آن قسمت در عبادت فرض است.
آيه ي 44:
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُون ، آيا مردم را به نيکوکاري امر کرده و خودتان را فراموش مي کنيد حال آنکه شما کتاب را مي خوانيد؟! آيا نمي انديشيد؟!
« أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ» آيا مردم را به نيکوکاري، يعني به کارهاي خوب و ايمن فرمن مي دهيد، « وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ » و خودتان را فراموش مي کنيد؟! يعني خودتان اين کارها را انجام نمي دهيد، « وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» در حالي که شما کتاب را مي خوانيد، آيا نمي انديشيد؟! تفکر و انديشه، عقل ناميده شده است، چرا که به وسيله عقل نيکي ها و فوايد آن ادراک مي گردد، و آنچه به آدمي زيان مي رساند تشخيص داده مي شود، چون عقل، صاحب خود را تحريک مي کند قبل از ديگران کاري را انجام دهد که آنان را به انجام دادن آن امر مي کند، و قبل از ديگران کاري را ترک کند که آنان را از انجام آن باز مي دارد.
پس هرکس ديگري را به کار خوب فرمان دهد و خود آن کار را انجام ندهد، و يا کسي را از کار زشت باز دارد و خود آن کار را ترک نکند اين عمل مبين بي عقلي و ناداني وي مي باشد،به خصوص وقتي که به اين امر آگاه باشد، پس حجت بر او تمام مي شود اين آيه گرچه در خصوص بني اسرائيل نازل شده است اما هرکس را شامل مي شود که داراي چنين ويژگي باشد، زيرا خداوند متعال فرموده است: « يأَيهَا الَّذِينَ ءاَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفعَلُونَ ، کَبُرَ مَقتاً عِندَ اللهَ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفعَلُونَ» اي کساني که ايمان آورده ايد! چرا چيزي مي گوييد که خود انجام نمي دهيد؟ نزد خداوند گناه بسيار بزرگي است که شما چيزي بگوييد و آن را انجام ندهيد.
اما در اين آيه به اين مطلب اشاره نشده است چنانچه انسان کاري را انجام ندهد که ديگران را به انجام دادن آن امر مي نمايد، بايد امر به معروف و نهي از منکر را ترک کند. زيرا آيه بر توبيخ ک ساني دلالت مي کند که چنين رويه اي را در پيش مي گيرند؛ يکي اينکه ديگران را به کار خوب امر کند و آنها را از زشتي باز دارد ، دوم اينکه خودش يکي از اين دو وظيفه مجوّزي براي ترک بخش ديگر وظيفه نمي شود، بلکه کمال واقعي اين است که انسان هر دو وظيفه را انجام دهد و نقض واقعي نيز اين است که انسان هر دو را ترک کند. و اما اگر کسي يکي از اين دو مهم را انجام دهد و ديگري را ترک کند، در رتبه اول قرار نمي گيرد، اما رتبه او از فردي که هر دو وظيفه را ترک گفته، بالاتر است. و سرشت انسان چنان بنا نهاده شده از کسي که گفتار و کردارش مخالف يکديگر است پيروي نکند، پس آدمي بيشتر از کردار پيروي مي کند نه از گفتار.
آيه ي 48-45:
وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ ، و از صبر و نماز ياري بجوييد و به راستي که آن گران و دشوار آيد جز بر فروتنان.
الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، آن کساني که يقين دارند پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد و يقين دارند به سوي او باز مي گردند.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ، اي بني اسرائيل! بياد آوريد نعمت مرا که بر شما ارزاني داشتم و نيز اينکه شماره را بر جهانيان برتري دارم .
وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ، و بترسيد از روزي که کسي نمي تواند براي کسي کاري را انجام دهد، و از کسي شفاعتي پذيرفته نمي شود، و نه به جاي او جايگزيني پذيرفته مي شود، و نه ياري مي شوند.
خداوند به آنها دستور داده است که در همه کارهايشان از تمامي انواع شکيبايي و صبر ياري بجويند، و آن صبر بر انجام دادن طاعت و عبادت خداست، به گونه اي که آن را ادا نمايند، و اينکه در برابر سختي پرهيز از گناه و معصيت خدا صبر نمايند و آن را ترک کنند، و در برابر امور دردناکي که خداوند براي انسان مقدر نموده است صبر نمايند و ابراز نارضايتي نکنند، پس با صبر و خويشتنداري بر آنچه خداوند مقدر کرده است در همه کارها موفقيت زندگي حاصل مي شود. و هرکس که از خداوند بطلبد که او را بر کسب صبر و شکيبايي توفيق دهد، خداوند صبوري و شکيبايي را بر او سهل و آسان مي گرداند.
و همچنين در هر کاري بايد از نماز که ترازوي ايمان است وانسان را از زشتي و منکر باز مي دارد کمک گرفته شود.
« وَإِنَّهَا» و همانا نماز، « لَکَبِيرةُ» قطعا دشوار است « إِلاَّ عَلَي الخَشعِينَ» مگر بر فروتنان، که نماز خواندن براي آنها آسان است، زيرا فروتني و ترس از خداوند و اميد به نعمت هايي که نزد اوست باعث مي شود بنده نماز را انجام دهد و خاطرش اطمينان يابد، چون او به پاداش خداوند چشم دوخته و از عذاب وي بيم دارد. به خلاف کسي که چنين نيست، زيرا انگيزه اي ندارد که او را به نماز فرا بخواند، و هرگاه نماز بخواند، سنگين ترين چيز بر او خواهد بود. خشوع يعني خضوع، آرامش، فروتني و آرام گرفتن دل با ياد خدا. خشوع يعني تضرع و زاري به پيشگاه خداوند، و ابراز نيازمندي در بارگاه اقدسش، و ايمان داشتن به او و لقاي او.
بنابراين فرمود: « الَّذِينَ يَظُنُّونَ» آنا ن که يقين دارند، « أَنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ» به لقاي پروردگارشان خواهند رفت و خداوند آنها را طبق اعمالشان پاداش خواهد داد، « وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» و اينکه به سوي او باز مي گردند.
پس چنين ايده و تفکري عبادت را براي آنان آسان نموده و باعث شده تا در برابر ناگواريها استقامت ورزند، و همين تفکر و انديشه است که مشکلات و سختي ها را از آنها دور کرده و آنها را از انجام دادن کارهاي ناشايست باز داشته است. پس نعمت جاودان در خانه ها و منازل رفيع بهشتي براي آنان است، و هرکس که به لقاي پروردگارش ايمان نداشته باشد نماز و ديگر عبادات را دشوارترين امر خواهد يافت.
سپس بار ديگر بني اسراييل را به نعمت هاي خود يادآور مي شود تا پند بپذيرند و از کارهاي بد باز آيند و بر ايمان آوردن و انجام کارهاي خير تشويق شوند. و آنها را از روز قيامت ترسانده است که « لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ» در روز قيامت از هيچ کسي براي ديگري کاري ساخته نيست گرچه آن کس، افراد بزرگواري مانند پيامبران و صالحان باشد. « عَن نَّفْسٍ» براي هيچ کس، گرچه از خويشاوندانِ نزديک باشد. « شَيْئاً» هيچ چيزي ساخت نيست، بلکه فقط اعمالي که انسان از پيش فرستاده است به او فايده مي رساند. « وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا» و هيچ شفاعت و سفارشي بدون اذن و اجازه خدا از او پذيرفته نمي شود. و خداوند هيچ عملي را نمي پسندد مگر اينکه هدف از آن جلب رضاي پروردگار بوده و طبق روش و سنت پيامبر (ص) انجام شده باشد. « وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ» و هيچ بدل و جايگزيني از وي گرفته نمي شود: « وَلَو أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَموُا مَا فِي الأَرضِ جَمِيعَا وَ مِثلَهُ مَعَهُ، لَا فتَدَوا بِهِ مِن سَوءِ العَذَابِ يومَ القِيمَةِ» و اگر کساني که ستم کرده اند همه آنچه که در زمين است و مانند آن را با آن داشته باشند، آن را براي نجات از عذاب سخت خدا خواهند داد اما از آنها پذيرفته نمي شود.
« وَلاَ هُمْ يُنصَرُون» و آنها ياري نمي شوند. يعني هيچ امر ناگواري از آنها دور نمي شود. پس هرگونه ک مک و ياري رساني را از طرف خلق تلقي کرده است. منظور از « لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً» بدست آوردن منافع است، و مراد از « وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ» دفع ضرر مي باشد. پس هيچ کس به غير از خدا نمي تواند به طور مستقل ضرر و يا نفعي را برساند « وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ» و نه از او شفاعتي پذيرفته مي شود و نه به جاي وي بدلي گرفته مي شود. اين نفي شامل نفعي است که آدمي در برابر انجام کاري آن را از کسي طلب مي کند که مالک آن نفع است، و يا به طريق شفاعت و بدون اينکه کار نيکي انجام داده باشد آن را طلب مي کند. پس اين بر بنده واجب مي گرداند که قلب خود را از وابستگي به غير خدا پاک نمايد، زيرا هيچ احدي نمي تواند در پيشگاه احديث نفعي به وي برساند و ضرري را از او دفع کند، بلکه آدمي بايد به خدايي دل ببندد که هر خير و منفعتي را براي او جلب مي کند و هر شر و ضرري را از او دور مي گرداند. پس بايد فقط چنين خدايي پرستش کند که هيچ شريکي ندارد، و بر انجام عبادت و پرستش از وي ياري بطلبد.
آيه ي 57-49:
وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ ، و به ياد آوريد هنگامي را که شما را از آل فرعون نجات داده ايم که مي چشاندند به شما عذابي سخت را؛ پسرانتان را مي کشتند و زنانتان را زنده نگاه مي داشتند و در اين آزمايشي بزرگ از جانب پروردگارتان بود.
وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُون ، و به ياد آوريد هنگامي که دريا را برايتان شکافتيم و آل فرعون را غرق کرديم و شما نگاه مي کرديد.
وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که با موسي چهل شب وعده گذاشتيم سپس بعد از او گوساله را به عبادت گرفتيد در حاليکه شما ستمکار بوديد.
ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون ، سپس از شما در گذشتيم تا شکرگذار باشيد.
وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ، و به ياد آوريد که موسي را کتاب آسماني و فرقان داديم تا هدايت شويد.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ، و هنگامي که موسي به قومش گفت: « اي قوم من! شما با پرستش گوساله بر خود ستم کرده ايد، بنابراني به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد؛ پس خودتان را بکشيد، اين نزد آفريدگارتان برايتان بهتر است، همانا او توبه پذير و مهربان است».
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُون ، و هنگامي که شما گفتيد:« اي موسي! تا خداوند را آشکارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد»، پس صاعقه شما را فرا گرفت در حاليکه شما نگاه مي کرديد.
ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون ، سپس بعد از مرگتان شما را برانگيختيم تا سپاسگزار باشيد.
وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَـكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ، و ابر را بر شما سايه گستر کرديم و برايتان «مَنّ» و «سلوا» فرو فرستاديم، از خوراکيهاي پاکيزه اي که به شما روزي داده ايم، بخوريد، و بر ما ستم نکردند بلکه آنها بر خود ستم مي کردند.
خداوند شروع به برشمردن نعمت هايش بر بني اسرائيل نموده و مي فرمايد: « َإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ » وبه ياد آوريد هنگامي که شما را از گزند فرعون لشکريانش نجات داديم و آنها قبل از اين « يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ » بر شما حکومت مي کردند و شما را بکار مي گرفتند و سخت ترين عذاب را به شما مي چشاندند به گونه اي که « يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ» پسرانتان را از ترس اينکه مبادا جمعيت شما رشد کند سر مي بريدند. « وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ» و زنانتان را زنده نگاه مي داشتند. يعني آنها را نمي کشتند. پس شما يا کشته مي شديد يا به وسيله انجام دادن کارهاي سخت، ذليل و خوار مي گشتيد؛ بر شما منت مي نهادند و بر شما حکومت مي کردند و اين نهايت ذلت است. پس خداوند بر آنها منت گذاشت و آنان را به طور کامل نجات داد و دشمنشان را غرق نمود، و آنها اين صحنه را نظاره مي کردند تا چشمانشان روشن گردد. « وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ » و در اين نجات دادن احسان و نيکي بزرگي از جانب پروردگارتان براي شما مقرر است. و بر شما واجب مي گرداند که نعمات وي را شاکر باشيد و عبادت او را به جاي آوريد.
سپس خداوند احسان خود را به آنها يادآور مي شود، آنگاه که به موسي وعده داد چهل شب باوي ملاقات کند و تورات را بر آنها نازل نمايد که نعمت ها و مصالح بزرگي را براي آنها در برداشت، اما آنها صبر نکردند تا مدت و ميعاد کامل گردد، و به گوساله پرستي روي آوردند. « وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ» حال آنکه شما ستمکاري و برستم خود واقفيد، چرا که حجت بر شما اقامه شده است، پس گناهي که شما مرتکب شده ايد بزرگترين جنايت و زشت ترين گناه است.
سپس خداوند از طريق پيامبرش موسي شما را فرمان داد که توبه کنيد و يکديگر را بکشيد، تا خداوند از شما درگذرد، « لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» تا سپاسگزار خداوند باشيد. « وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» و به ياد آوريد هنگامي که گفتيد: اي موسي! هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينکه خداوند را آشکارا ببينيم. و اين نهايت جسارت و گستاخي در برابر خدا و پيامبرش است. « فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ» پس صاعقه، يعني مرگ يا بيهوشي شما را فرا گرفت. « وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ» در حاليکه به هنگام وقوع اين امر هر يک از شما به همراهش نگاه مي کرد.
« ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» سپس بعد از مرگتان شما را برانگيختيم تا سپاسگزار باشيد.
سپس خداوند نعمتش را که در بيابان و دشت و برهوت به آنها ارزاني داشت يادآور شده و مي فرمايد: « وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ» و ابر را بر شما سايه گردانديم و «مَنّ» را بر شما فرو فرستاديم. هر رزقي که بدون زحمت و خستگي بدست آيد، «منّ» ناميده مي شود، و زنجبيل و قارچ و نان از اين نوع است. « وَالسَّلْوَى» «سلوي» پرنده کوچکي است که در زبان عربي به آن « سُمَانَي» نيز گفته مي شود و در فارسي آن را «بلدرچين» مي گويند که داراي گوشتي خوش مزه است. پس «مَنّ و سلوي» به اندازه اي که آنها را کفايت مي کرد فرو فرستاده شد. « كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ» از خوراکيهاي پاکيزه اي بخوريد که روزي شما گردانده ايم، روزيي که اهالي شهرهاي مرفّه نيز از آن برخوردار نبودند. اما آنها شکر اين نعمت را بجا آوردند و همچنان به سنگدلي و ارتکاب گناه ادامه دادند، « وَمَا ظَلَمُونَا» و بر ما ستم نکردند. يعني با مخالفت با اوامر ما به ما ستم نکردند، چون معصيت گناهکاران زياني به خداوند نمي رساند. همان طور که پرستش پرستشگران به او فايده اي نمي رساند، « وَلَـكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ » و لکن آنها بر خود ستم مي کردند، پس ضرر کارهايشان به خودشان بر مي گردد.
آيه ي 59-58:
وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَـذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که گفتيم: « وارد اين شهر شويد و از هرکجاي آن خواستيد به خوشي و فراواني بخوريد و از دروازه آن با فروتني وارد شويد و بگوييد: خدايا گناهان ما را بيامرز»، تا گناهان شما را بيامرزم و پاداش نيکوکاران را خواهيم افزود.
فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُون ، پس ستمگران آن سخن را به سخن ديگري غير از آنچه به آنان گفته شده بود تبديل کردند. پس بر کساني که ستم نمودند به سبب سرپيچي شان عذابي از آسمان فرو فرستاديم.
اين نيز بيان نعمت هايي است که خداوند بعد از اينکه بني اسرائيل از فرمان او سرپيچي کردند بر آنها ارزاني داشت، پس آنها را فرمان داد وارد شهري شوند و در آن موطن و مسکن گزينند و دعوت و افتخار و روزي فراوان بدست آورند. و دستور داد که « سُجَّدَاَ» فروتنانه از دروازه ي شهر داخل شوند، و بگويند: « حِطَّةُ» پروردگارا! از شما مي طلبيم که گناهانمان را عفو نمايي و از اشتباهاتمان چشم پوشي کني. « نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ» و چنانچه طلب مغفرت کنيد ما گناهانتان را مي بخشيم. « وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ » و پاداش نيکوکاران را اکنون و در آينده خواهيم افزود. « فَبَذَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا» پس ستمگرانشان آن سخن را به سخن ديگري غير از آنچه به آنها گفته شده بود تبديل کردند. نگفت: « فَبَذَّلوا» چون همه آنان سخن را تغيير ندادند. « قَولاً غَيرَ الَّذِي قِيلَ لَهُم» يعني سخن خدا را به سخني غير از آنچه که به آنها گفته شده بود، عوض کردند. پس به منظور اهانت به دستور خدا و به تمسخر گرفتن آن، به جاي «حطّه» يعني گناهان ما را بيامرز، گفتند: « حّبة في حنطة» دانه گندم، پس وقتي که آنها سخن را تغيير بدهند عمل را به طريق اولي تغيير خواهند داد. بنابراين در حالي که به پشت مي خزيدند، داخل شدند. و از آن جا که اين سرکشي بزرگترين سبب گرفتار شدن آنها به عذاب خداوند بود، فرمود: « فَأَنزَلنا عَلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا» پس فرو فرستاديم بر کساني که ستم کردند، « رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ» عذابي از آسمان به سبب تعدي و تباهي و فسادي که مي کردند.
آيه ي 60:
وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ ، و ياد کنيد هنگامي را که موسي براي قومش آب خواست، پس ما گفتيم: با عصايت به آن سنگ بزن»، آنگاه از آن دوازده چشمه روا شد به گونه اي که هر قبيله اي آبشخور خود را مي دانست. بخوريد و بياشاميد از روزي خدا، و همچون تباهکاران در زمين فساد و تباهي نکنيد.
« وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ » و به يادآور زماني را که موسي براي آنها آبي خواست که از آن بنوشند، « فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ» پس ما گفتيم: با عصايت آن سنگ را بزن. مراد از «حجر» يا جنس مخصوصي است و يا جنس سنگ. « فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً» پس، از آن دوازده، چشمه بجوشيد. بني اسرائيل نيز دوازده قبيله بودند. « قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ» و هر قبيله اي محل آبشخور خود را مي دانست. بنابراين مزاحم يکديگر نمي شدند، بلکه به راحتي و آسودگي آب مي نوشيدند. به همين جهت فرمود: « كُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ» و در زمين فساد و تباهي نکنيد.
آيه 61:
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ ، و ياد کنيد هنگامي را که گفتيد: « اي موسي! هرگز ما بر يک غذا و خوراک تاب نياوريم، پس، از پروردگارت بخواه تا از آنچه زمين مي روياند از سبزي و خيار و سير و عدس و پياز برايمان بيرون بياورد».گفت: « آيا چيزي را که مي خواهيد در آنجا برايتان فراهم است». ومُهرخواري و فقر بر آنها زده شد و سزاوار خشم خداوند گرديدند. اين بدان علت بود که آنها به آيات خداوند کفر مي ورزيدند، و پيامبران را به ناحق مي کشتند، اين بدان خاطر بود که آنها سرپيچي مي کردند، و دست به تجاوز و تعدي مي زدند.
« وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى» و ياد کنيد هنگامي را که به منظور تحقير نعمت هاي خداوند به موسي گفتيد:« لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ» هرگز تاب و تحمل يک نوع غذا را نداريم، البته همچنانکه گذشت، هرچند که غذاي آنان چند نوع يعني «منّ» و «سلوي» بود، اما قابل تغيير نبود و از اين نظر جذابيتي براي آنان نداشت. « فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا» بنابراين از خدايت بخواه از سبزي که زمين مي روياند، « وَقِثَّآئِهَا» و خيار « وَفُومِهَا » و سير « وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا» و عدس و پياز، براي ما بروياند.
موسي به آنها گفت: « أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى» آيا غذاهاي مذکور را « بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ» به جاي «منّ» و «سلوي» که بهترين مواد غذايي هستند قرار مي دهيد؟! شايسته نيست که اينگونه عمل کنيد، زيرا خوارکي هايي را که طلب کرده ايد به هر شهري فرود بياييد خواهيد يافت اما خوراکي اي که خداوند به شما ارزاني داشته است از بهترين خوراکي ها و شريف ترين آنها است، پس چگونه مي خواهيد آن را تغيير دهيد و چون آنچه از آنها سر زد بزرگترين دليل بر ناشکيبايي آنان و تحقير دستورات خداوند و نعمت هايش بود به پاس عملشان پروردگار آنها را مجازات کرد. پس فرمود: « وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ» و مُهر ذلّت بر آنها زده شد به گونه اي که بر ظاهر بدن آنها مشاهده مي شد، « وَالْمَسْكَنَةُ» و نيازمندي و خ واري بر دل هايشان قرار گرفت، به گونه اي که عزت و شرافت و همت خود را از دست داده و تبديل به مردماني ضعيف و سست عنصر شدند. « وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ» بنابراين دستاورد و غنيمتي را که بدست آوردند چيزي جز خشم و غضب الهي نبود، پس چه بد است غنيمتي که آنان بدست آوردند، و چه زشت و بد است حالتي که آنان در آن افتادند! و مستحق غضب و ناخشنودي خداوند شدند و به سرنوشت بسيار بدي دچار گشتند. « ذَلِكَ» علت ِ اينکه آنها مستحق خشم خداوند گرديدند اين بود که « بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّه» آيات الهي را که مردمان را به سوي حق راهنمايي مي نمود و حق را روشن مي کرد انکار مي کردند، پس وقتي به آن کفر ورزيدند خداوند با خشم خود آنها را مجازت کرد. و نيز آنان « وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقّ» پيامبران را به ناحق مي کشتند. « بِغَيْرِ الْحَقّ» بيانگر اوج زشتي کار آنها است، زيرا مشخص است که کشتن پيامبران به حق نخواهد بود، اما به خاطر اينکه گمان برده نشود آنها جاهل و ناآگاه بودند، فرمود: به ناحق آنها را مي کشتند. « ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ» اين از آن روي بود که با ارتکاب معصيت و نافرماني خداوند سرکشي مي نمودند. « وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ» و بر بندگان خدا تجاوز مي کردند. زيرا هر گناهي که انسان مرتکب مي شود او را به سوي ارتکاب گناه ديگري سوق مي دهد. مثلا از غفلت، گناه کوچکي پديد مي آيد، سپس از آن گناه کوچک گناهي بزرگ پديد مي آيد، سپس از آن گناه بزرگ بدعت ها و کفر و ديگر گناهان کبيره پديد مي آيد. از خداوند مي خواهيم که ما را از هر آفتي مصون بدارد.
و بدان که خطاب در اين آيات متوجه آن دسته از بني اسرائيل است که در زمان نازل شدن قرآن مي زيستند، و کارهايي که به آنان نسبت داده شده است که گذشتگانشان انجام داده بودند، اما بنا به دلايل متعددي به آنها نسبت داده شده است، از جمله فوايد اين کار اين است که آنها خود را ستايش مي کردند و ادّعا مي کردند از محمد (ص) و کساني که به او ايمان اورده اند برتر هستند، بنابراين خداوند حالات گذشتگان آنها را بيان کرد تا براي آنان روشن شود که اهل صبر و فضايل اخلاقي و کارهاي درست نيستند، پس وقتي که حالت گذشتگان آنها چنين است- با اينکه گمان مي رود احوال و اوضاع گذشتگانشان خوب تر بوده باشد ، کساني که مخاطب قرآن بودند و در عصر نزول آن مي زيستند چه حال و وضعيتي داشته اند؟!
و از جمله فوايد نسبت دادن کارهاي گذشتگان به يهودياني که در عصر پيامبر (ص) مي زيستند اين است نعمتي را که خداوند بر پدران آنان ارزاني داشت به مثاّه متنعّم شدن فرزندان مي باشد، پس آنها مورد خطاب قرار گرفتند چون اين نعمات و برکات همه آنها را در بر گرفت.
و از جمله فوايد نسبت دادن کارهاي گذشتگان به آنان اين است که همه آنان بر يک آيين بودند و براي مصالح و منافع مشترکي تلاش مي کردند، انگار گذشتگان آنها و متاخرين در يک زمان زيسته و آنچه از بعضي از آنها سر زده از همه آنها سرزده است، زيرا منفعت کار خوبي که بعضي از آنها انجام مي دهند به همه بر مي گردد، و ضرر کار بدي که برخي انجام مي دهند متوجه همه مي گردد. و از جمله فوايد نسبت دادن کارهاي گذشتگان به آنان اين است که بيشتر کارهاي گذشتگان را مورد اعتراض قرار نمي دادند، و کسي که به گناه راضي باشد شريک گناهکار است. و حکمت هاي ديگري نيز در اين امر نهفته است که کسي جز خداوند آن را نمي داند.
سپس خداوند ميان فرقه هاي اهل کتاب حکم کرده و مي فرمايد:
آيه ي 62:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، بي گمان کساني که ايمان آورده اند«مسلمين» و کساني که يهودي و صابئي و نصراني بوده اند هر کس که به خدا و روز قيامت ايمان داشته و کردار شايسته انجام داده اجرشان نزد پروردگارشان است، نه ترسي بر آنها است و نه غمگين مي گردند.
اين حکم فقط براي اهل کتاب است، زيرا سخن درست اين است که صابئين از جمله فرقه هاي نصارا هستند، پس خداوند خبر داده است که مومنانِ امت اسلام، و يهود نصارا و صابئين؛ هرکس از آنان که به خدا و روز قيامت ايمان داشته و پيامبران را تصديق نموده، براي آنها پاداش بزرگي است؛ نه ترسي بر آنها است و نه اندوهگين مي شوند. و اما کساني از آنها که به خدا و پيامبران وروز قيامت کفر ورزيده اند ترس و غم بر آنها مستولي مي گردد.
و صحيح آن است که بگوييم اين حکم مختص فِرَق و گروه هاي اهل کتاب است و ربطي به موضوع ايمان آوردن به حضرت محمد (ص) ندارد، زيرا اين آيه از حالت آنها قبل از بعثت حضرت محمد (ص) خبر مي دهد، و اين روش قرآن است که هرگاه در لابلاي آيات ابهامي پديد آيد حتما چيزي را مطرح مي کند که اين شک و ابهام را از بين ببرد، زيرا قرآن از طرف ذاتي نازل شده است که هر چيزي را قبل از پديد آمدن آن مي داند، و رحمت او همه چيز را فرا گرفته است. خداوند که از بني اسرائيل سخن به ميان آورد و گناهان و زشتي هاي آنان را بيان داشت، ممکن است در دل بعضي از مردم اين تصور ايجاد شود که مذمت و نکوهش، همه بني اسرائيل را فرا مي گيرد. پس خداوند خواست آنهايي را که مذمومن نيستند جدا کند و نيز از آن جا که به طور خاص بني اسرائيل ذکر شد گمان مي رود که اين امور به آنها اختصاص دارد. بنابراين خداوند حکم عامي را بيان فرمود که همه گروهها را در برگيرد و نيز حق روشن شود و توهم و ابهام از بين برود. پس پاک است خداوندي که در کتابش چيزهايي را قرار داده است که عقل جهانيان را حيرت مي اندازد.
آيه ي 64-63:
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم و کوه طور را بر فرازتان برافراشتيم، آنچه را که به شما داده ايم يا جهد و جديت بگيريد و به ياد آوريد آنچه را که در آن است تا پرهيزگار شويد.
ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ ، سپس از آن روي گردانديد، و اگر فضل و رحمت خدا نبود از زيانکاران بوديد.
سپس خداوند بني اسرائيل را به سبب کار گذشتگانشان سرزنش نمود و مي فرمايد: « وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ» و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم. و ميثاقي که خداوند از آنها گرفت با برافراشتن کوه طور بر بالاي سر آنها و ايجاد رعب و وحشت در دلشان موکد گرديد.
و به آنها گفته شد: « خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ» و آنچه از تورات که به شما داده ايم با جهد و تلاش، و صبر و شکيبايي بر انجام دستورات خداوند، بگيريد. « وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ» و آنچه را که در کتابتان هست ياد کنيد؛ آن را تلاوت نموده و مطالبش را درک کنيد. « لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون» شايد از عذاب خدا و ناخشنودي او رهايي يابيد و يا پرهيزگار شويد.
« ثُمَّ» و پس از اين تاکيد بليغ و رسا، « تَوَلَّيتُم» شما روي گردانديد، و همين امر کافي بود که بزرگترين عذاب بر شما فرود آيد، « فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ» و اگر فضل و رحمت الهي بر شما نبود از زيان کاران مي شديد.
آيه ي 66-65:
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ ، و البته کساني را از خودتان که روز شنبه تجاوز کردند خوب شناختيد، پس ما به آنها گفتيم: « بوزينگان خوار باشيد».
فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِين ، پس آن را عبرتي براي حاضران و آيندگان و پندي براي پرهيزگاران قرار داديم.
« وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ» و کساني از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند خوب مي شناسيد. آنها کساني هستند که خداوند داستانشان را در سوره اعراف به طور مفصل بيان کرده و مي فرمايد: « وَسئَلهُم عَنِ القَريةَ الَّتِي کَانَت حَاضِرَةَ البَحرِ إِذ يعدُونَ فِي الَّستِ » و بپرس آنها را از شهري که نزديک دريا بود، هنگامي که آنها در روز شنبه تجاوز مي کردند. پس اين گناه بزرگ باعث شد تا خداوند بر آنها خشم گيرد و آنها را « قِرَدَةً خَاسِئِينَ» بوزينگاني خوار و ذليل قرار دهد.
خداوند اين عقوبت را مايه عبرت کساني قرار داد که در آن عصر زندگي مي کردند: « نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا» يعني امت هايي که حاضر بودند و کساني که در زمان آنها بسر مي بردند و خبر آنها به ايشان رسيد. « وَمَا خَلفَها» و کساني که بعد از آنان آمدند، پس بر بندگان خداوند حجت اقامه گرديد تا از نافرماني باز آيند، اما جز پرهيزگاران از آيات خدا بهره نمي برند.
آيه ي 74-67:
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِين، و به ياد آوريد هنگامي که موسي به قومش گفت: « همانا خداوند به شما دستور مي دهد تا گاوي را سر ببريد»، گفتند: « آيا ما را مسخره مي کني؟» گفت:« پناه مي برم به خدا از اينکه از نادانان باشم».
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ، گفتند: «از پروردگارت بخواه که براي ما روشن کند آن چگونه است؟»، گفت:« او مي گويد آن گاوي است نه پير و نه جوان بلک ميان آن دو است. پس آنچه به شما فرمان داده مي شود، انجام دهيد».
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِـعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ ، گفتند:« از پروردگارت بخواه که براي ما روشن کند رنگ آن چگونه است؟»،گفت:« او مي فرمايد: آن گاوي است زرد رنگ که نگاه کنندگان را شاد مي کند».
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ ، گفتند:« پروردگارت را براي ما فراخوان تا براي ما بيان کند که آن چگونه است، همانا گاو بر ما مشتبه شده است و ما اگر خدا بخواهد راه خواهيم برد».
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ، گفت:« او مي فرمايد: آن گاوي است که نه رام است زمين را شخم بزند، و نه آبياري کند کشتزار را، بي نقص و يک رنگ است ». گفتند: « اکنون حقيقت را بيان داشتي»، پس آن را سر بريدند و نزديک بود اين کار را نکنند.
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُون، و به ياد آوريد هنگامي که کسي را کشتيد و در آن اختلاف کرديد و خداوند بيرون آورنده است آنچه را پنهان مي کرديد.
فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ، پس گفتيم: پاره اي از آن ماده گاو را به آن کشته بزنيد. خداوند اينچنين مردگان را زنده مي گرداندو نشانه هاي روشن دالّ بر قدرت خويش را به شما مي نماياند، باشد که تعقل ورزيد.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، پس از آن، دلهاي شما سخت شد، همچون سنگ يا سخت تر از سنگ . و پاره اي از سنگ هاست که از آن نهرها مي جوشد، و پاره از از آنها است که مي شکافد و آب از آن بيرون مي آيد، و پاره اي از آنها است که از ترس خدا فرو مي ريزد، و خدا از آنچه مي کنيد غافل نيست.
«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ» و به ياد آوريد آنچه که براي شما با موسي پيش آمد، آنگاه که فردي را کشتيد و در مورد قاتل آن با يکديگر اختلاف و کشمکش وريديد تا اينکه مسئله در بين شما بزرگ شد، و اگر خداوند آن را برايتان روشن نمي کرد شر بزرگي پديد مي آمد، پس موسي به منظور مشخص کردن قاتل به شما گفت: گاوي را سر ببريد. و مي بايست بي درنگ فرمان او اطاعت شود و اعتراضي صورت نگيرد اما آنها اعتراض کردند و گفتند: « أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً» آيا ما را مسخره مي کني؟ آنگاه موسي گفت: « أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» به خدا پناه مي برم از اينکه از جاهلان باشم، زيرا جاهل و نادان کسي است که سخن بي فايده مي گويد و مردم را مسخره مي کند. و اما عاقل مي داند که بزرگترين عيب دين و عقل، مسخره کردن همنوع است، گرچه او بر آن برتري داشته باشد، زيرا برتري بر ديگران مستلزم آن است که شکر پروردگار را به جا آورد و با بندگانش مهربان بود. پس وقتي موسي اين را گفت، دانستند که اين راست است و گفتند: « ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ» از پروردگارت بخواه تا براي ما بيان کند که آن گاو چقدر سن دارد؟ « قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ» گفت: خداوند مي فرمايد: آن ساده گاوي است نه بزرگ، « وَلاَ بِكْرٌ» و نه کوچک، « عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ» بلکه ميانسالي است بين اين دو. « فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرون» پس آنچه را به آن فرمان داده مي شويد بدون تکلف و سخت گيري انجام دهيد.
« قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِـعٌ لَّوْنُهَا» گفتند: از پروردگارت بخواه که رنگ آن چگونه است؟ گفت همانا او پروردگارم مي فرمايد: آن گاو زرد پررنگ است، « تَسُرُّ النَّاظِرِينَ» و رنگش آن قدر زيباست که نگاه کنندگان را شادمان مي نمايد. « قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا» گفتند: پروردگارت را فرا خوان تا براي ما بيان دارد که چگونه است، زيرا ماده گاو بر ما مشتبه شده است و ما به آنچه مي خواهيم راه نبرده ايم. « وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُون» و ما اگر خدا بخواهد هدايت خواهيم شد. « َالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ» گفت: او مي فرمايد: آن ماده گاوي رام نشده است، « تُثِيرُ الأَرْضَ» که زمين را شخم بزند. « وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ» و کشتزار را آبياري نمي کند. « مُسَلَّمَةٌ» مراد از اين واژه دو چيز مي تواند باشد؛ يا اينکه از عيب و عار سالم است، و يا اينکه کار نمي کند. « لاَّ شِيَةَ فِيهَا» و در آن هيچ لکه اي غير از رنگ خودش که قبلا از آن سخن به ميان آمد و ميان گاو را بدان متصف ساختيم وجود ندارد. « قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» گفتند: اکنون حقيقت را آوردي. يعني بطور روشن و واضح حقيقت را گفتي. و اين از ناداني آنان بود، و اگر آنها اعتراض نمي کردند که چه گاوي است، مقصود حاصل مي شد، اما آنها با سوال هاي زياد سخت گيري کردند. بنابراين خداوند بر آنها سخت گرفت. و اگر نمي گفتند: « إِن شَاء اللَّهُ» هدايت نمي شدند و راه نمي بردند. « فَذَبَحُوهَا» پس گاوي را با آن ويژگي ها سر بريدند، « وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ» و به سبب سخت گيري که از آنها سر زده نزديک بود اين کار را نکنند.
و هنگامي که گاو را سر بريدند به آنها گفتيم: بعضي از اعضاي گاو را به بدن شخص مُرده بزنيد. به عضو مشخصي يا به هر عضوي از آن، چرا که در تعيين آن فايده اي نيست، پس آنها بعضي از اعضاي گاو را به بدن مرده زدند و خداوند فردي را که کشته شده بود زنده کرد و آنچه را آنها پنهان مي کردند آشکار نمود. و فرد کشته شده خبر دادکه قاتل او کيست. و زنده کردن او دال بر آن است که خداوند مردگان را زنده مي نمايد تا شما بيانديشيد و از آن چه به ضررتان است باز آييد.
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم» سپس دلهايتان سخت شد، بنابراين موعظه در آن اثر نکرد، « ّمِن بَعْدِ ذَلِكَ» پس از اينکه خداوند نعمت هاي بزرگي را به شما ارزاني داشت و معجزه ها و آيات را به شما ارزاني داشت و معجزه ها و آيات را به شما نشان داد، و شايسته نبود که دل هايتان سخت شود، زيرا آنچه شما مشاهده کرده ايد باعث نرم شدن دل و انقياد آن مي گردد.
سپس سختي آن را چنين توصيف مي نمايد: « َالْحِجَارَةِ» دلهايتان مانند سنگي است که از آهن سخت تر است، زيرا آهن و سرب وقتي در آتش انداخته شوند ذوب مي گردند، به خلاف سنگ که در آتش ذوب نمي شود.
« أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» يا سفت و سختي دلهايشان چه بسا از سختي سنگ بيشتر است. «أَو» به معني: بلکه نيست.
سپس فضيلت و برتري سنگ ها را بر دل هاي آنان بيان کرده و مي فرمايد: « وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ» و پاره اي از سنگ ها، رودها از آن بيرون مي آيد، و پاره اي از آنها مي شکافند و آب از آن بيرون مي زند و بعضي از ترس خداوند فرو مي ريزند، پس سنگ ها از دل هايتان بهتر هستند.
سپس خداوند شديدا آنها را مورد تهديد قرار داده و مي فرمايد: « وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» و خداوند از آنچه مي کنيد بي خبر نيست، بلکه آن را مي داند و کوچک و بزرگِ اعمالتان را زير نظر دارد و شما را بر آن مجازات خواهد کرد.
بدان که بسياري از مفسران – رحمهم الله- تفسيرهاي خود را از داستان هاي بني اسرائيل انباشته اند و اين داستانها و سخنان دروغ را مبناي آيات قرآني قرار داده و کتاب خدا را با آن تفسير مي کنند و به فرموده پيامبر (ص) استدلال مي کنند که مي فرمايد:« حَدَّثُوا عَن بَنِي إسرائِيلَ وَلَا حَرَج» از بني اسراييل نقل قول کنيد و اشکالي ندارد.
اما به نظر من- گرچه نقل کردن سخنان آنها جايز است – ولي بايد اخبار آنها را جدا نقل کرد و نبايد آن را مبناي کتاب خدا قرار داد، زيرا قطعا جايز نيست که قرآن با اخبار بني اسرائيل تفسير شود مادامي که در اين زمينه چيزي از پيامبر (ص) ثابت نشده باشد، چون جايگاه سخنان بني اسراييل همان است که پيامبر بيان نموده است:« نه اهل کتاب را تصديق ک نيد و نه آنها را تکذيب نماييد.» پس چون سخنان آنان مشکوک و مظنون است و ايمان آوردن به قرآن و کلمات و معاني آن واجب است، جايز نيست اين داستان ها که با روايات مجهول نقل شده اند و غالبا دروغ هستند مفّسر و مبّين کتاب خدا قرار داده شوند. غفلت از اين امر مشاکلي را به وجود آورده است.
آيه ي 78-75:
أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ، پس آيا طمع داريد که يهوديان به شما ايمان آورند حال آنکه گروهي از ايشان کلام خدا را مي شنوند. سپس آن را پس از فهميدن، آگاهانه دگرگون مي کنند؟!
وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ، وهرگاه با مومنان روبرو شوند، گويند: « ايمان آورده ايم» و چون با همديگر تنها شوند، گويند:« آيا آنچه را خدا برايتان آشکار کرده است با آنان در ميان مي گذاريد تا در پيشگاه خداوند با آن بر شما حجت آورند، آيا نمي انديشيد؟!»
أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ، آيا نمي دانند که خداوند مي داند آنچه را پنهان مي کنند و آنچه را آشکار مي کنند؟
وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ ، و دسته اي از آنان افراد بي سوادي هستند که از کتااب جز تلاوت (آن) نمي دانند و تنها به پندارشان دل بسته اند.
«أَفَتَطمَعُونَ» آيا طمع داريد؟ در اينجا خداوند مي خواهد مومنان را از ايمان آوردن اهل کتاب نا اميد کند. يعني در ايمان آوردن آنها طمع نکنيد، و نبايد از آنها انتظار داشت که ايمان بياورند. زيرا آنها کلام خدا را از روي شناخت و آگاهي دگرگون و تحريف مي کنند و به دلخواه خود آنرا تعبير و تفسير مي نمايند، تا مردم را دچار اين توّهم کنند که اين سخنان از جانب خداوند است، در صورتي که آن از جانب خدا نيست، پس وقتي که آنها با کتاب خودشان که آن را عين شرف و دين خود مي دانند چنين رفتار کنند و مردم را از راه خدا باز دارند. چگونه اميد مي رود به شما ايمان بياورند؟! اين خيلي بعيد است.
سپس حالت منافقان اهل کتاب را بيان کرده و مي فرمايد: « وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا» و چون با مومنان روبرو شوند، گويند: ايمان آورده ايم، و با زبان ايمان را اظهار مي کنند ولي در دل هايشان ايماني وجود ندارد. « وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ» و هنگامي که با يکديگر تنها شوند و کسي جز هم کيشانشان آنجا نباشد، به همديگر مي گويند:« أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ» آيا برايشان ايمان آشکار مي کنيد و به آنها خبر مي دهيد که شما نيز مانند آنها هستيد؟! پس اين به مثابه قرار حجت بر شما خواهد بود. مي گويند: آنها اقرار مي کنند که آنچه ما بر آن هستيم حق است و ديني که آنها بر آن قرار دارند باطل است، پس بدين وسيله نزد پروردگارشان احتجاج مي کنند. « أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» آيا عقل نداريد و آنچه را که بر شما حجت است ترک مي کنيد؟ اين چيزي است که به همديگر مي گويند.
« أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ» شما که اعتقادات قلبي خود را مخفي مي نماييد و گمان مي کنيد با اين کتمان، بر شما حجّت اقامه نمي شود، دچار جهل و اشتباه بزرگي شده ايد، چرا که خداوند سر و آشکار شما را مي داند و ماهّيت شما را براي بندگانش آشکار مي کند.
« وَمِنهُم» و عده اي از اهل کتاب، « أُمِّيُّونَ» عوام و بيسواد هستند. « لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ» و از کتاب خدا جز تلاوت آن بهره اي ندارند، و از علمي که نزد گذشتگانشان بود هيچ اطلاعي ندارند، آنان فقط دنباله روان کر و کور هستند.
در اين آيات از علماء عوام، منافقان و غير منافقان اهل کتاب سخن رفته است. عالمان آنان در گمراهي آشکار بسر مي برند، عوام نيز مقلد آنانند. پس نبايد به هدايت اين دو گروه چشم طمع دوخت.
آيه ي 79:
فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ ، پس واي برکساني که کتاب را با دست هاي خود مي نويسند سپس مي گويند:« اين از جانب خداست»، تا آن را به بهاي اندکي بفروشند، پس واي برآنها چه چيزهايي را با دست هاي خود نوشته و واي بر آنان چه چيزي را بدست مي آورند.
«فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ» خداوند کساني را که کتابش را تحريف مي کنند مورد تهديد قرار مي دهد، آنهايي که در خصوص عمل زشت خود مي گويند: « َهذَا مِنْ عِندِ اللّهِ» اين از جانب خدا است . و اين کار اظهار باطل و کتمان حق است، و آنها از روي شناخت و بصيرت چنين کردند« لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً» تا آن را به بهاي اندکي بفروشند. و دنيا از اول تا آخر بهاي اندکي است. پس آنها باطل خود را دامي براي شکار دارايي هاي مردم قرار دارند و از دو جهت به مردم ستم کردند: يکي از جهت مشتبه کردن دين بر آنها و ديگر از جهت گرفتن اموالشان به ناحق، آنها به باطل ترين وسيله اموال مردم را مي گرفتند، و گناه اين کار از گناه کسي که مال مردم را به صورت غصب و دزدي چپاول مي کند، برگتر است. بزرگترين خداوند دو بار آنها را مورد تهديد قرار داده و مي فرمايد: « فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ» پس واي بر آنها به سبب تحريف و باطلي که مي نويسند،«وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُون» و واي بر آنها به سبب اموالي که جمع مي کنند. ـويل» يعني عذاب شديد و حسرت جانگاه، براي تهديد شديد به کار مي رود. و ابوالعباس پس از آنکه آيات «أَفَتطمَعُونَ» را تا « يکسِبُونَ» ذکر کرد، فرمود: خداوند کساني را مورد مذمت قرار داده است که کلام او را تحريف نموده و غلط تفسير مي کنند. اين مذمت همچنين شامل حال کساني مي شود که «کتاب» و «سنت» را براساس بدعت هاي باطل تفسير مي کنند.
خداوند کساني را که از کتاب او (تورات) جز تلاوت نمي دانند، مذمت کرده است و اين مذمت شامل کسي نيز مي شودکه انديشيدن و تدبر در قرآن را ترک نموده و جز خواندن کلماتش چيزي از آن نمي داند . نيز اين مذمت شامل کسي مي شود که با دستان خود چيزي مي نويسد که با کتاب خدا م خالف است، تا به وسيله آن منافع دنيايي را به دست آورد، و ادعا کند اين از جانب خدا است، مانند اينکه بگويد: چيزي که در اين کتاب است عين شريعت و دين است، و اين مفهوم کتاب و سنت است، و نزد سلف و ائمه معقول، و يکي از اصول دين است که اعتقاد به آن هم واجب عيني و هم کفائي است.
اين آيات همچنين مذمت کسي را در بردارد که کتاب و سنت را پنهان مي سازد تا مخالفِش با استفاده از آنچه که او مي داند عليه وي استدلال نکند. و اين خرافات و بدعت گذاري در ميان هواپرستان بسيار زياد به چشم مي خورد و بسياري از منتسبين به فقها نيز از چنين رويه اي پيروي مي کنند.
آيه ي 82-80:
وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا فَلَن يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ، و گويند: « آتش جهنم جز چند روزي به ما نمي رسد». بگو: « آيا از خدا پيماني گرفته ايد که خدا خلاف وعده نخواهد کرد يا اينکه بر خداوند چيزهايي مي گوييد که نمي دانيد؟».
بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيـئَتُهُ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ، آري! هرکس کار بدي انجام دهد و گناهش او را احاطه کند پس اينها باران دوزخند و آنان در آن جاودانه خواهند بود.
و کساني که ايمان آوردند و کار شايسته انجام دادند ايشان ياران بهشت اند و در آن براي هميشه خواهند بود.
خداوند کارهاي زشت آنان را بيان کرد و سپس بيان داشت که آنها خود را پاک مي شمارند و گواهي مي دهند که از عذاب خدا نجات يافته و به پاداش او دست مي يابند، و مي گويند: به جز چند روزي آتش جهنم به ما نمي رسد. يعني: چند روز اندک و انگشت شمار. پس آنها هم کار بد انجام مي دهند و هم احساس خطر نمي کنند. و از آن جا که اين فقط يک ادعا بود، خداوند ادعايشان را رد کرد و فرمود:« قُل» اي پيامبر! به آنها بگو: « أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» يا چيزي را به خداوند نسبت مي دهيد که نمي دانيد. خداوند متعال خبر داده است که راست بودنادعاي آنها بر يکي از اين دو چيز استوار است: پيمان گرفتن از خدا، و دروغ بستن بر او. آنها يا از خدا پيماني گرفته اند، پس آن گاه ادعايشان درست خواهد بود، و يا اينکه به دروغ خواهد بود و بيشتر مايه رسوايي و عذابشان خواهد بود. و از حال آنان پيدا است که از خداوند پيماني نگرفته اند، زيرا بسياري از پيامبران را کشتند و از طاعت خداوند سر باز زدند و پيمان ها را شکستند. پس مشخص است که آنها دروغگو هستند و از خود مي سازند و مي بافند و چيزهايي به خداوند نسبت مي دهند که نمي دانند. و نستب دادن چيزي به خداوند، از بزرگترين امور حرام و از زشت ترين زشتي ها است.
سپس خداوند حکم عامي را بيان کرد که شامل بني اسرائيل و ديگران مي شود، و فقط آن حکم ارزش و اعتبار دارد، نه ادعاها و خيال پردازي هاي بني اسرائيل در مورد صفات نجات يافتگان و اهل هلاکت. و آن حکم چنين است: «بَلَي» يعني آن گونه نيست که شما گفتيد، و سخن شما حقيقت ندارد. بلکه « بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً» هرکس کار بدي را انجام دهد.
نکره در سياق شرط آمده است، بنابراين شرک و گناهانِ پايين تر از آن را نيز در بر مي گيرد، و در اينجا منظور از «سّيئة» شرک است، به دليل ا ينکه مي فرمايد: « وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيـئَتُهُ» و گناهان او را احاطه کند. يعني گناهي انجام دهد که او را احاطه نمايد و راهيب راي وي باقي نگذارد، و اين جز شرک چيزي ديگر نيست، زيرا کسي که ايمان داشته باشد گناهش او را از هر سو احاطه نمي کند.
« فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُون» پس اينها ياران دوزخند و جاودانه در آن هستند. خوارج با استفاده از اين آيه بر کافر بودن گناهکار استدلال کرده اند، در حالي که اين آيه حجتي عليه آنها است، زيرا اين آيه در مورد شرک است. اما اهل باطل هميشه براي اثبات سخن پوچ و بي محتواي خود به آيات و احاديث استدلال مي کنند، غافل از اينکه همان آيهو يا حديث بر ضد آنان بکار مي رود. « وَالَّذِينَ آمَنُواْ » و کساني که به خدا و م لائکه و کتابهاي آسماني و پيامبران و روز قيامت ايمان آوردند. « وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» و کار شايسته انجام دادند. عمل انسان زماني صالح و شايست محسوب مي شود که دو شرط داشته باشد: يکي اينکه خالص براي خدا انجام شود، و دوم اينکه در انجام آن از سنت و شيوه پيامبر (ص) پيروي گردد.
آنچه که از اين دو آيه استنباط مي شود اين است که کساني رستگار مي شوند که ايمان داشته باشند و عمل شايسته انجام دهند، و کفار و مشرکين به هلاکت مي رسند و به آتش دوزخ نايل مي گردند.
آيه ي 83:
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنكُمْ وَأَنتُم مِّعْرِضُونَ، و به ياد آوريد هنگامي را که از بني اسرائيل پيمان گرفتيم که جز خدا کسي را نپرستيد و با پدر و مادر خود و خويشاوندان و يتيمان و بيچارگان به نيکي رفتار کنيد و به مردم نيک بگوييد و نماز را بر پا داريد و زکات را بپردازيد، سپس جز تعداد اندکي از شما همه روي گردانديد و سرپيچي کرديد.
اين توصيه ها، از ارکان مهم دين بوده و خداوند در هر شريعتي به آن فرمان داده است، زيرا براي هر زمان و مکاني مفيد و ضروري هستند، پس منسوخ نمي شوند، همانطور که يکي از اصول دين منسوخ نمي گردد. بنابراين خداوند ما را فرمان داده است که « وَاعبُدُوا اللَه وَلَا تُشرِکُوا بِهِ شَيئَا» خداوند را پرستش کنيد و براي او انبازي نگيريد.
« وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ» و هنگامي که از بني اسراييل پيمان گرفتيم. اين بيانگر سنگدلي آنها است، زيرا به هر امري که فرمان داده مي شوند، سرپيچي مي کردند، و آن را جز با قسم موکد و پيمان هايي محکم نمي پذيرفتند. « لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ» که جز خدا کسي را نپرستيد. در اين آيه پروردگار دستور مي دهد تنها او را پرستش گردد و هيچ شريک و انبازي براي وي قرار داده نشود. اين اصل دين است، و اگر اساس همه اعمال توحيد نباشد، پذيرفته نمي شوند. پس اين حق خداوند بر بندگانش است. سپس فرمود « وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً» و با پدر و مادرتان نيکي کنيد. و اين شامل هر نوع نيکي مي شود؛ نيکي با زبان و نيکي با کردار. و نيز از بدرفتاري با پدر و مادر و نيکي نکردن و بدرفتاري ننمودن با آنان نهي شده است، زيرا نيکي کردن واجب است، و امر کردن به چيزي در واقع نهي کردن از ضد آن است. و نيکوکاري به دو صورت نقض مي گردد؛ يکي با بدي کردن که بزرگترين جنايت است، و ديگري با نيکي نکردن و بدي نکردن که اين حرام است، ولي به اندازه اولي زشت نيست. و همچنين در مورد خويشاوندان و يتيمان و بينوايان نيز توصيه شده است. البته نيکي ها را نمي توان برشمرد،بلکه فقط مي توان يک تعريف کلي براي آن ارائه داد.
سپس دستور داد تا با تمام مردم نيکي شود؛ پس فرمود: « وَقُولُوا لِلَّناسِ حُسنَاَ» و به مردم نيک بگوييد، و از جمله سخن نيک با مردم، امر کردن آنها به معروف و نهي کردنشان از منکر و آموختن علم به آنها و سلام کردن و خنده رويي و ... است.
و از آن جا که انسان نمي تواند با همه مردم به وسيله مال خود نيکي نمايد، خداوند روشي به ما ياد داده است که با اجراي آن مي تواند با هر مخلوقي نيکي کرد، و آن نيکي کردن با گفتار است. پس اين توصيه، مومنين را از گفتار زشت حتي در برابر کافران باز مي دارد. بنابراين خداوند متعال فرموده است: « وَلَا تُجَدِلُوا أَهلَ الکِتَبِ إِلَّا بِالَّتِي هِي أَحسَنُ» و با اهل کتاب جز به نحو احسن مجادله نکنيد. و از جمله آدابي که خداوند بندگانش را بدان امر نموده اين است که انسان گفتار و کردارش خوب باشد، زشتگو و دشنام دهنده و جر و بحث کننده و مجادله گر نباشد، بلکه خوش اخلاق و بردبار باشد و حقوق ديگران را رعايت کند، و در برابر اذيتي که مردم به او مي رسانند صابر بوده، دستور الهي را امتثال نموده و به پاداش او اميدوار باشد.
سپس آنها را به برپاداشتن نماز و پرداختن زکات فرمان داد، زيرا نماز اخلاق براي معبود را در بردارد و زکات در بردارنده نيکي با بندگان است. «ثُمَّ» پس از اين که شما را به کارهاي نيک فرمان داد، کارهاي نيکي که چنانچه شخص عاقل در آن بنگرد در مي يابد يکي از مظاهر رحمت خدا نسبت به بندگان همين اوامر و نواهي است. « تَوَلَّيْتُمْ» روي برتافتيد و پشت کرديد. زيرا گاهي کسي روي مي گرداند و نيت بازگشتن را دارد، اما اينها به اين اوامر علاقه نداشتند و رفتند و بازنگشتند. « إِلاَّ قَلِيلاً مِّنكُمْ» به جز عده کمي از شما. اين استثناء است تا گمان برده نشود که همه آنها روي برتافتند. بنابراين خبر داد که تعداد اندکي از آنها را خداوند مصون داشت و آنها را ثابت قدم کرد.
آيه ي 86-84:
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُون ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم که خون يکديگر را نريزيد و يکديگر را از سر زمينتان بيرون نکنيد سپس اقرار کرديد، و خود گواهيد.
ُمَّ أَنتُمْ هَـؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، سپس اين شما هستيد که يکديگر را مي کشيد و گروهي از خودتان را از سرزمين و خانه هايشان بيرون مي کنيد و عليه آنها به گناه و دشمني همدست مي شويد. و اگر به اسارت پيش شما بيايند فديه مي دهيدو آنان را آزاد مي کنيد حال آنکه بيرون کردن آنها بر شما حرام است. آيا به قسمتي از کتاب ايمان مي آوريد و به قسمتي کفر مي ورزيد؟ براي کسي از شما که در دنيا چنين کند جز خواري و رسوايي نيست و روز قيامت به سخت ترين شکنجه و عذاب برگردانده مي شوند، و خداوند از آنچه انجام مي دهيد غافل نيست.
أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآَخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنصَرُون ، اينان همان کساني هستند که زندگي دنيا را به بهاي آخرت خريدند پس عذاب آنان تخفيف نمي يابد و ياري نخواهند شد.
کاري که در اين آيه از آن سخن به ميان آمده است کار کساني بود که در زمان پيامبر در مدينه مي زيستند. قبايل اوس و خزرج «أنصار» قبل از بعثت پيامبر (ص) مشرک بودند. سه گروه يهودي به نامهاي بنو قريظه، بنو نضير و بنو قينقاع بر آنها وارد شدند و هر گروهي از آنان با گروهي از اهل مدينه پيمان بستند، و هرگاه طرف هاي مدينه با يکديگر مي جنگيدند گروهي از يهوديان، هم پيمانان خود را در برابر دشمنانش که آنها را گروهي ديگر از يهوديان حمايت و کمک مي کردند، ياري مي نمودند و يهودي، يهودي را مي کشت. و اگر کار به آواره شدن مي انجاميد و غارتي پيش مي آمد، يهودي، يهودي را از خانه و کاشانه اش بيرون مي راند. سپس چون جنگ فروکش مي کرد و هر دو گروه اسيراني را مي گرفتند، براي آزادي يکديگر فديه مي دادند. در اين راستا سه عمل بر آنها فرض بود؛ خون يکديگر را نريزند، و يکديگر را از سرزمينشان بيرون نرانند، و هرگاه اسيري از خود بيابند براي آزاد کردنش، فديه بدهند.
اما آنها فقط به امر آخر عمل کردند و دو مورد قبلي را رها ساختند. خداوند بر اين کارشان اعتراض نمود و فرمود: « أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ» آيا به بخشي از کتاب ايمان داريد که عبارت از « فديه دادن براي آزاد کردن اسير» است، « وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» و به بخشي ديگر از کتاب کفر مي ورزيدند که کشتن و بيرون راندن است؟! اين آيه بيانگر آن است که ايمان، مقتضي انجام اوامر و دوري از نواهي است، و اينکه اطاعت از اوامر (خدا و رسولش) جزو ايمان است، خداوند متعال مي فرمايد: « فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» سزاي هر آن کس از شما که چنين مي کند جز خواري و رسوايي در دنيا چيست؟ البته چنين خلاف و انحرافي از آنان سر زد، پس خداوند آنان را رسوا نمود، و پيامبرش را بر آنان مسلط گردانيد، پس برخي از آنان را به قتل رساند و تعدادي را به اسارت درآورد و گروهي را نيز از خانه و کاشانه شان بيرون راند. « وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» و خداوند از آنچه مي کنيد غافل نيست.
سپس خداوند عواملي را که باعث شد آنها به بخشي از کتاب کفر ورزند و به بخشي از آن ايمان بياورند مطرح نموده و مي فرمايد: « أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآَخِرَةِ » اينها کساني هستند که زندگي دنيا را به بهاي آخرت خريدند و گمان بردند که چنانچه هم پيمانان خود را کمک نکنند ننگ بزرگي بر جبين آنان نقش مي بندد، بنابراين آتش جهنم را بر عار و عيب دنيا ترجيح داده و آن را انتخاب کردند . پس فرمود: « فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ» عذاب آنها تخفيف داده نمي شود، بلکه به همان سختي و شدت خود باقي خواهد ماند، و در هيچ زماني آسوده خاطر نمي شوند. « وَلاَ هُمْ يُنصَرُون» و آنان ياري نخواهند شد. يعني مصايب از آنها دور نخواهد شد.
آيه ي 87:
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ، و به موسي کتاب داديم و در پي او پيامبراني را فرستاديم، و به عيسي پسر مريم معجزات و دلايل روشني داديم و او را به وسيله روح القدس نيرو بخشيديم، آيا هرگاه پيامبري پيش شما(احکامي) به خلاف ميل و آرزويتان آورد سرکشي کرديد، آن گاه گروهي را تکذيب و درغگو قرار داديد و گروهي را کشتيد؟
خداوند بر بني اسرائيل منت مي نهد که موسي را براي آنها فرستاد و تورات را به او داد؛ سپس بعد از او پيامبراني ديگر را فرستاد که به تورات حکم کردند، تا اينکه با آمدن عيسي عليه السلام سلسله پيامبران را در آن زمان که با مشاهده چنان معجزاتي، انسان ايمان مي آورد.
«وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» و او را با روح القدس نيرو بخشيديم. بيشتر مفسرين گفته اند که روح القدس جبرئيل عليه السلام است. و گفته شده، روح القدس نيروي ايمان است که خداوند به وسيله آن بندگانش را تقويت مي نمايد.
سپس همراه با اين نعمت ها که با مقياس مادي اندازه گيري نمي شوند، پيامبراني پيش شما آمدند، « بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ» و احکامي را پيش شما آوردند که برخلاف ميل شما بود، و شما از ايمان آوردن سرباز زديد. « فَفَرِيقاً» و گروهي از پيامبران را « كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ» دروغگو ناميديد وگروهي را کشتيد.
پس شما هواي نفس را بر هدايت مقدم داشتيد، و دنيا را بر آخرت ترجيح داديد. در اين کلمات توبيخ و سرزنش گزنده اي نهفته است که بر هيچ عاقلي پوشيده نيست.
آيه ي 88:
وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ ، و گفتند: « دل هاي ما در پرده است». بلکه خداوند آنها را به سبب کفرشان لعنت کرده است، پس بسيار کم ايمان مي آورند.
« وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ» و گفتند: دل هاي ما در پوشش است. يعني وقتي که آنها را به سوي ايمان فرابخواني، عذرخواهي نموده و مي گويند: دل هايمان در پوشش است. يعني بر دل هايشان پوشش و پرده هايي قرار دارد. پس دل هايشان آنچه را تو مي گويي نمي فهمد، و به گمانشان اين عذر از آنها پذيرفته شده و جاهل و نادان و غيرمکلف قلمداد مي شوند، در حاليکه آنان دروغ مي گفتند.
بنابراين خداوند متعال فرمود: « بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِكُفْرِهِمْ» بلکه خداوند به سبب کفرشان آنها را لعنت کرده است. يعني آنها به سبب کفرشان ملعون و رانده شده هستند، پس تعداد کمي از آها ايمان مي آورند. يا مي توان گفت معني آيه چنين است: ايمانشان کم است و کفرشان زياد.
آيه ي 90-89:
وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ ، و آنگاه که کتابي از جانب خدا پيش آنها آمد که تصديق کننده کتابي بود که با خود داشتند و حال آنکه پيش از آن بر کافران ياري مي جستند، پس وقتي پيش آنها آمد، آنچه را که از قبل شناخته بودند انکار کردند، پس لعنت خدا بر کافران باد.
بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ بَغْياً أَن يُنَزِّلُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ ، خود را به بد چيزي فروختند، و آنچه را خداوند فرو فرستاده بود از روي حسد انکار کردند، و اين بدان خاطر بود که مي گفتند: چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو مي فرستد؟ پس خشم خدا يکي پس از ديگري آنها را فرا گرفت و براي کافران عذاب خوارکننده اي است.
وقتي که توسط برترين مخلوق و خاتم پيامبران، از جانب خدا کتابي نزد آنان آورده شد که تورات را تصديق مي کرد و آنها به حقيقت اين موضوع واقف بودند- چون هرگاه ميان آنها و مشرکين در زمان جاهليت جنگي در مي گرفت، مي گفتند: اگر اين پيامبر بيايد ما پيروز مي شويم، و آنها را به سبب آمدن اين پيامبر تهديد کرده و مي گفتند: همراه با او با مشرکين مي جنگيم- پس وقتي اين پيامبر با اين کتاب ظهور کرد از روي کينه، سرکشي و حسادت ورزي بر اينکه چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو مي فرستد، به آن کفر ورزيدند.
پس خداوند آنها را لعنت کرد و پي در پي بر آنها خشم گرفت، چون زياد کفر مي ورزيدند و به شرک و ترديد خود ادامه مي دادند. و براي آنها در آخرت عذابي خوار کننده و دردناک است، و آن وارد شدن به جهنم و از دست دادن نعمت هميشگي بهشت است. پس بد چيزي است آنچه که آنها به جاي ايمان به خدا و پيامبران و کتاب هاي آسماني بدان چنگ زده اند، زيرا آنان از روي شناخت، به خدا و کتاب ها و پيامبرانش کفر ورزيده اند، پس عذابشان بزرگتر خواهد بود.
آيه ي 93-91:
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاء اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ، و هنگامي که به آنها گفته شد: « به آنچه خدا فرو فرستاده است ايمان بياوريد»، گفتند: « به آنچه بر ما فرو فرستاده شده است ايمان مي آوريم»، و به غير آن کفر مي ورزند، حال آنکه آن چه خداوند بر پيامبر اسلام نازل کرده است حق، و تصديق کننده چيزي است که با خود دارند. بگو:«پس چرا پيش از اين پيامبران خدا را مي کشتيد، اگر مومن هستيد؟!»
وَلَقَدْ جَاءكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُون ، و همانا موسي با معجزات روشن پيش شما آمد، سپس بعد از او گوساله را پرستيديد، در حالي که ستمکار بوديد.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُواْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِن كُنتُمْ مُّؤْمِنِينَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم و کوه طور را بر بالاي سرتان نگاه داشتيم. آنچه را به شما داده ايم محکم بگيريد و گوش فرا دهيد. گفتند: « شنيديم و نافرماني کرديم» و به سبب کفرشان دل هايشان با محبت گوساله آبياري شده بود. بگو: « ايمانتان شما را به بد چيزي دستور مي دهد اگر مومن هستيد.»
« وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ» وقتي يهوديان فراخوانده شوند تا به قرآني که خداوند بر پيامبرش فرو فرستاده است، ايمان بياورند، سرکشي کرده و سرباز مي زنند، و « قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ» و گويند: به آنچه بر ما نازل کرده است ايمان مي آوريم، و به غير خدا از آن کفر مي ورزند، با اينکه واجب بود به همه آنچه خداوند نازل کرده است ايمان بياورند خواه آن را بر آنها فرو فرستاده باشد يا بر ديگران. و ايمان آوردن به آنچه خداوند بر پيامبرانش نازل کرده، ايماني است نافع و به صاحبش سود فراوان مي رساند. و فرق گذاشتن ميان پيامبران و کتاب ها و ايمان آوردن به برخي از آنها و تکذيب برخي ديگر، ايمان ناميده نمي شود بلکه عين کفر است: «إنَّ الَّذينَ يکفُرُونَ وَرُسُلِهِ و يرِيدونَ أَن يفَرقُوا بَين اللهَ وَرُسُله وَ يقُولُونَ نُومِنُ بِبَعضٍ وَنَکفُرُ بِبَعضِ وَ يريدُونَ أَن يتَّخِذُوا بَينَ ذَلِکَ سَبِيلاً ، أُولَئِکَ هُمُ الکفِرُونَ حَقاّ» همانا کساني که به خدا و پيامبرانش کفر مي ورزند و مي خواهند بين خدا و پيامبرانش فرق بگذارند و مي گويند: به بعضي ايمان مي آوريم و به بعضي کفر مي ورزيم، و مي خواهند راهي ميان اين برگيرنده اينها کافران حقيقي اند.
بنابراين خداوند تبارک و تعالي منطق آنان را رد نموده و هيچ راه فراري را برايشان باقي نگذاشته است. پس خداوند کفر ورزيدن آنها به قرآن را به دو دليل رد کرده و مي فرمايد: « وَهُوَ الْحَقّ» حال آنکه قرآن حق است، پس وقتي تمام اخبار و اوامر و نواهي قرآن حق است و از جانب پروردگارشان است کفر ورزيدن به آن، کفر ورزيدن به خدا و کفر ورزيدن به حقي است که او نازل کرده است.
سپس فرمود: « مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ» و قرآن تصديق کننده چيزي است که با خود دارند. پس چرا به آنچه بر شما نازل شده ايمان مي آوريد به مانند آن کفر مي ورزيد؟! آيا اين جز تعصب و پيروي از هواي نفس چيز ديگري است؟ قرآن کتابي است که تصديق کننده کتابهاي آنها مي باشد و اين امر حجتي است بر راست بودن کتاب هايي که در دست آنها است، و آنها نمي توانند راست بودن کتاب هايشان را ثابت کنند مگر از طريق قرآن، پس وقتي به آن کفر بورزند و آن را انکار نمايند، مانند کسي خواهند بود که براي اثبات ادعاي خود فقط يک دليل داشته باشد، و ادعاي او کامل نمي شود مگر در صورت سالم بودن دليلش، سپس دليلش را نقد کرده و آن را تکذيب کند. آيا اين حماقت و ديوانگي نيست؟ پس کفر ورزيدن آنها به قرآن کفر ورزيدن به کتابي است که در دست آنها است.
سپس خداوند ادعاي آنها را مبني بر اينکه فقط به آنچه بر آنان نازل کرده است ايمان دارند، تقبيح نموده و مي فرمايد: «قُل» به آنها بگو: « فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاء اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين مي کشتيد اگر شما مومن هستيد؟ « وَلَقَدْ جَاءكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ» و موسي با دلايل روشني که حق را بيان مي داشت پيش شما آمد. « ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ» سپس بعد از آمدن او گوساله را پرستش نموديد. « وَأَنتُمْ ظَالِمُون» و شما ستماريد و در اين مورد عذري نداريد.
« وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُواْ» و هنگامي که از شما پيمان گرفتيم و کوه طور را بر فرازتان برافراشتيم، آنچه را به شما داده ايم محکم بگيريد و گوش فرا دهيد و بپذيرد و اطاعت کنيد.
« قَالُواْ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا» گفتند: شنيديم و سرپيچي کرديم. يعني آنان چنين حالتي داشتند: « حق را شنيدند و بدان عمل ننمودند و سرپيچي کردند». « وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» و محبت گوساله و عبادت آن در دل هايشان با محبت گوساله پرستي آبياري شد. « قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِن كُنتُمْ مُّؤْمِنِينَ» بگو: بد چيزي است آنچه ايمانتان شما را به آن فرمان مي دهد اگر مومن هستيد. يعني شما ادعاي ايمان مي کنيد و به دين حق افتخار مي ورزيد در حالي که پيامبران خدا را کشتيد و گوساله را به خدايي گرفتيد آنگاه که موسي به منظور ملاقات با خدا از پيش شما رفت، و دستورات و نواهي او را نپذيرفتيد مگر بعد از تهديد و برافراشته شدن کوه طور بالاي سرتان، آن گاه به زبان آن را پذيرفتيد ولي در عمل آن را نقض نموديد.
پس اين چه دين و ايماني است که ادعاي آنرا داريد؟! اگر به گمانتان اين ايمان است، بدانيد ايماني که صاحبش را به کفر ورزيدن به پيامبر خدا و کثرت گناه وادار کند بد ايماني است، زيرا ايمان واقعي صاحب خود را به نيکي امر مي کند و او را از بدي باز مي دارد، پس با اين موضعگيري دروغ و تناقض و دوگانگي آنها مشخص شد.
آيه ي 96-94:
قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ، بگو:« اگر سراي آخرت ( بهشت) نزد خداوند فقط مخصوص شما است نه ديگر مردمان، پس آرزوي مرگ کنيد اگر راست مي گوييد».
« وَلَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمينَ» ولي آنان به سبب آنچه پيش از خود فرستاده اند هرگز آرزوي مرگ نخواهند کرد، و خداوند به حال ستمکاران دانا است.
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ، و آنها را حريص ترين مردم بر زندگي دنيا خواهي يافت، حتي حريص تر از مشرکين، هر يک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند، با اينکه اگر چنين عمري به وي داده شود او را از عذاب نجات نمي دهد و خداوند به آنچه مي کنند بينا است.
«قُل» به آنها بگو: اگر راست مي گوييد و ادعايتان صحيح است، « إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ» و بهشت نزد خدا مخصوص شما است، « خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ» و ديگر مردمان آن گونه که گمان مي بريد وارد آن نخواهند شد، و فقط يهودي و نصراني از آن بهره مند مي گردد، و اگر راست مي گوييد که آتش جهنم به جز چند روز اندکي به شما نمي رسد، « فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ» پس آرزوي مرگ کنيد. و اين نوعي مباهله بين آنها و پيامبر (ص) است و آنها بعد از اين اجبار و در تنگنا قرار گرفتن، پس از آنکه روي به عناد و سرکشي نهادند، فقط دو راه پيش رو داشتند: يا اينکه به خدا و پيامبرش ايمان بياورند و يا اينکه مباهله کنند، و آن آرزوي مرگ است، مرگي که آنها را به سرايي مي رساند که مي گويند مخصوص آنها است، اما آنها سرباز زدند.
پس هريک از آنها به وضوح دريافت که در اوج مخالفت و کينه توزي با خدا و پيامبرش قرار دارد. بنابراين خداوند متعال فرمود: « وَلَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ» و آنها به سبب کفر و گناهاني که دارند، هرگز آرزوي مرگ نمي کنند، چون مي دانند که مردن، راهي به سوي مجازاتشان است. پس مردن ناپسندترين چيز براي آنان است و آنها از تمام مردم بر زندگي حريص تر هستند، حتي از مشرکين، که به هيچ يک از پيامبران و به هيچ يک از کتاب ها ايمان ندارند.
سپس شدت دلبستگي آنان را به دنيا بيان کرده و مي فرمايد: « يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ» هر يک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند، و اين نهايت حرص است ، چرا که آنها چيزي را آرزو مي کنند که ممکن نيست. از سويي، چنانچه آنان اين مقدار عمر کنند کاري از پيش نمي برند و عذاب خدا را از خود دور نخواهند کرد.
« وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» و خداوند به آنچه مي کنند بينا است. اين بخش از آيه متضمن تهديد مي باشد، مبني بر اين که به سبب کارهايشان مجازات خواهند شد.
آيه ي 98-97:
قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ، بگو:« هرکس که دشمن جبرييل باشد، همانا او قرآن را به اذن خداوند بر قلب تو نازل کرده است، قرآني که کتاب هايش پيش از آن را تصديق مي نمايد و براي مومنان هدايت و بشارت است.»
مَن كَانَ عَدُوًّا لِّلّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِين ، هرکس که دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران و جبرييل و ميکاييل باشد پس همانا خداوند دشمن کافران است.
« قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ» يهوديان ادعا مي کنند آنچه آنها را از ايمان آوردن به تو باز داشته دوستت جبرئيل است، و اگر فرد ديگري از فرشتگان خدا نزد تو مي آمد به تو ايمان مي آوردند و تو را تصديق مي کردند. پس به آنان بگو: اين ادعاي شما تناقض و ياوه گويي و سرکشي در برابر خدا است، زيرا جبرييل – عليه السلام – کسي است که قرآن را از جانب خدا بر قلب تو نازل کرده و پيش از تو پيام خدا را بر پيامبران فرود مي آورده است، و خداوند او را به اين کار فرمان داده است. پس او يک فرستاده است. از سوي ديگر کتابي که جبرييل آورده است کتاب هاي پيشين را تصديق مي نمايد و با آنها مخالف و متضاد نيست، ضمن اينکه در اين کتاب رهنمودهايي است که با تمسّک به آن آدمي از انواع گمراهي نجات مي يابد، و در آن مومنان به برخورداري از نعمات دنيا و آخرت مژده داده شده اند. پس دشمني با جبرييل، کفر ورزيدن به خدا و آيات او و دشمني با خدا و پيامبران و فرشتگانش است، زيرا اهل کتاب با جبرييل دشمن نبودند ، بلکه با حقي که جبرييل از جانب خدا بر پيامبران نازل مي کرد دشمن بودند. پس دشمني با جبرئيل متضمن کفر ورزيدن به خدايي است که آن را نازل فرموده است، همچنانکه متضمن دشمني با کسي است که آن را از جانب خدا آورده است. و همچنين متضمن دشمني با کسي است که جبرئيل به سوي او فرستاده شده است. اين است علت دشمني آنها با جبرئيل.
آيه ي 99:
وَلَقَدْ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُون، و به راستي آيات روشني را به سوي تو فرو فرستاديم که جز فاسقان کسي به آن کفر نمي ورزد.
خداوند به پيامبرش (ع) مي فرمايد: « وَلَقَدْ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ» و به راستي آيات روشني بر تو نازل کرديم، که هرکس بخواهد هدايت شود، به وسيله آن هدايت مي گردد. نيز اين قرآن بر مخالفان خود حجت اقامه مي کند. و آياتش آنقدر روشن و واضح هستند که جز کسي که از دستور خدا سرپيچي کند، و از طاعت او بيرون رود و نهايت گردنکشي و تکبر ورزد از پذيرفتن آن امتناع نمي کند.
آيه ي 100:
أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُون ، مگر نه اين بود که هرگاه پيماني بستند گروهي از آنان را دور انداختند؟ بلکه بيشتر آنها ايمان ندارند.
در اين آيه پروردگار- جلّ جلاله- مي خواهد به خاطر پيمانهاي زيادي که آنان با خدا مي بستند اما بدان عمل نمي کردند، ما را به تعجب وادارد. « کُلَّمَا» مفيد تکرار است. يعني هرگاه پيماني را مي بستند آنرا نقض مي کردند. چرا؟ چون بيشتر آنها ايمان نمي آورند، پس ايمان نياوردن آنها باعث مي شود تا پيمان ها را بشکنند. و اگر آنها صادقانه ايمان مي آوردند مانند کساني مي شدند که خداوند در موردشان گفته است: « مِّنَ المُومِنينَ رِجَالُ صَدَقُوُا مَا عَهَدُوا اللَّه عَلَيه» از مومنان مرداني هستند که در پيماني که با خدا بستند راست گفتند.
آيه ي 103-101:
وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ، و زماني که پيامبري از جانب خداوند نزد آنها آمد که تصديق کننده چيزي بود که با خود داشتند، گروهي از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند گويي از آن هيچ نمي دانند.
وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَـكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ، و پيروي کردند از آنچه شياطين درباره ي فرمانروايي سليمان ساخته و پرداخته مي کردند، و سليمان کفر نورزيد، و سحر و جادو نياموخت بلکه شياطين کفر ورزيدند که به مردم جادو مي آموختند و نيز از آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود پيروي مي کردند. و اين دو هيچ کسي را چيزي نمي آموختند مگر آنکه مي گفتند: « ما وسيله آزمايش شما هستيم، پس کافر نشو». و مردم از آنان چيزي مي آموختند که با آن بين مرد و همسرش جدايي مي افکندند و آنان به کسي زياني نمي رساندند مگر به اذن خداوند و چيزي را مي آموختند که به آنها زيان مي رساند و به آنها سودي نمي بخشيد. و به خوبي مي دانستند که هرکس خريدار آن باشد در آخرت بهره اي ندارد، و بد چيزي را به جان خريده اند اگر مي دانستند.
« وَلَو أَنَّهُم امَنُوا وَاتَّقَوا لَمَثُوبَةُ مِن عِندِ اللهِ خَيرُ لَّو کَانُوا يعلَمُونَ» و اگر آنان ايمان مي آوردند و پرهيزکاري مي کردند پاداش خداوند بهتر است اگر مي دانستند.
وقتي که پيامبري از جانب خداوند نزد آنها آمد و تصديق کننده چيزي بود که با خود داشتند، گروهي از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند گويي از آن هيچ نمي دانند. « وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ» و هنگامي که پيامبر بزرگوار کتابي بزرگ با خود آورد که با آنچه نزدشان بود موافقت داشت و آن را تصديق مي کرد آنها گمان بردند که به کتابشان چنگ زده اند. پس وقتي آنان به اين پيامبر و آنچه آورده است کفر ورزيدند، « نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ» گروهي از اهل کتاب، کتاب خدا را براي آنها فرستاده شده بود پشت سر انداختند، زيرا به آن علاقه نداشتند . عبارت « وَرَاء ظُهُورِهِمْ» بيانگر شدت رويگرداني آنها است، و انگار آنان اين کار را از سرناداني انجام مي دهند، حال آنکه آنها راستگو بودن پيامبر و حقيقت آنچه را که آورده بود به وضوح مي دانستند.
اکنون روشن شد که هيچ دليلي براي اين گروه از اهل کتاب باقي نمانده است، و چون به اين پيامبر ايمان نياوردند پس کفر ورزيدن آنها به مثابه کفر ورزيدن به کتابشان است، اما خود نيز از اين حقيقت تلخ بي خبرند.
يکي از سنت هاي جاري خداوند در جهان هستي اين است که چنانچه آدمي چيزي را رها کند که به او فايده مي رساند، و از آن استفاده نکند، حتما او را به چيزي مشغول مي گرداند که وي را زيان رساند، پس هرکس پرستش خداوند را ترک گويد به پرستش بت مبتلا مي شود، و هرکس محبت خدا و ترس از او و اميد به وي را ترک کند به محبت غير خدا و ترس از غير خدا و اميد به غير او مبتلا مي گردد. و هرکس که مالش را در راه خدا خرج نکند، آن را در راه شيطان خرج خواهد کرد، و هرکس که در برابر پروردگارش کزنش نبرد به ذلت و کرنش در برابر بندگان مبتلا خواهد شد. و هرکس که حق را ترک گويد به باطل گرفتار مي شود.
همچنين يهوديان کتاب خدا را دور انداختند و از جادويي که شياطين درباره ي فرمانروايي سليمان ساخته و پرداخته مي کردند، پيروي نمودند، شياطين سحر را ترويج دادند و ا دعا کردند که سليمان از جادو بهره گرفته و به وسيله جادو سلطنت و پادشاهي بزرگ را بدست آورده است، حال آنکه آنها در اين مورد دروغ مي گفتند وسليمان از جادو بهره نگرفته بود. خداوند او را تبرئه نموده و مي فرمايد: « وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ» و سليمان با آموختن سحر، کفر نورزيد و آن را نياموخت. « وَلَـكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ» بلکه شياطين با آموختن سحر کفر ورزيدند، « يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» و به مردم سحر مي آموختند تا آنها را گمراه کنند و بر اين امر حريص بودند.
« وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ» همچنين يهوديان از جادويي که بر دو فرشته در سرزمين عراق نازل شده بود، پيروي کردند. علت اينکه در سرزمين بابل بر آن دو فرشته سحر فرو فرستاده شد، اين بود که خداوند بندگانش را آزمايش نمايد، بنابراين آنها به مردم جادو مي آموختند، « وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ» و آنها زماني که جادو را به کسي مي آموختند او را نصيحت کرده و مي گفتند: « إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُر» همانا ما وسيله آزمايش شما هستيم، پس کافر نشو. يعني جادو را نياموز، زيرا کفر است، پس آن دو فرشته او را از جادو نهي مي کردند و وي را از جايگاه آن خبر مي دادند. پس شيطان ها جادو را به خاطر فريب دادن و گمراه کردن به مردم مي آموختند، و براي توجيه عمل زشت خود مي گفتند: سليمان نيز از راه سحر و جادو به سلطنت و پادشاهي دست يافته است، در حالي که او از اين عمل کاملا پاک و مبّرا بود.
هدف آن دو فرشته از آموزش دادن سحر امتحان نمودن مردم بود. با اين وجود قبل از اينکه به تعليم سحر بپردازند مخاطب خود را کامل ا اندرز مي دادند و او را راهنمايي مي کردند که سحر را نياموزد. هدف آنان از توجيه نمودن و نصيحت کردن مخاطب اين بود تا در روز قيامت هيچ عذر و بهانه اي نداشته باشند، و نگويند: ما نمي دانستيم که ياد گرفتن سحر کفر است.
پس اين يهوديان از جادويي پيروي نمودند که شيطان ها و آن دو فرشته مي آموختند، و علم پيامبران را ترک گفتند، و به علم شياطين روي آوردند.
سپس مفاسد جادو را بيان کرده و مي فرمايد: « فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ» پس آنها از آن دو فرشته چيزهايي مي آموختند که به وسيله آن بين مرد و زنش جدايي مي افکندند، هرچند که محبت زن و شوهر با محبت ديگران قابل مقايسه نيست، چون خداوند در مورد زن و شوهر فرموده است: « وَجَعَلَ بَينَکُم مَّوَدَةَ وَ رَحمَةً» و خداوند در ميان شما دوستي و مهرباني قرار داده است، و اين بيانگر آن است که جادو حقيقت دارد و به اذن خدا و اراده او زيان مي رساند. اذن خدا بر دو نوع است: اذن قَدري و آن وابسته به خواست و مشيت خداوند است، همان طور که در اين آيه بيان شد . و اذن شرعي همان گونه که در آيه قبلي آمده است: « فَأِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلبِکَ بِإِذنِ اللهِ» پس همانا او آن را به اذن خدا بر قلب تو نازل کرده است . اين آيه و امثال آن بيانگر آن هستند که اسباب هرچند تاثيرگذار باشند ولي تابع و پيرو قضا و قدر بوده و مستقل از تقدير الهي تاثيري ندارند. در اين خصوص جز فرقه « قدريه» که يکي از گروههاي اسلامي مي باشد با اين مساله مخالفت نکرده است، آنان گمان مي برند که کارهاي بندگان مستقل است و تابع خواست خداوند نيست. پس آنها کارهاي بندگان را خارج از دايره قدرت خداوند قرار داده و با کتاب خدا و سنت پيامبر و اجماع اصحاب و تابعين مخالفت مي کنند.
سپس خداوند متعال بيان کرد که علم جادو تماما ضرر و زيان است و در آن هيچ سود ديني و دنيوي وجود ندارد، هرچند که بعضي از گناهان، منافع قليل دنيوي دارند . خداوند متعال در مورد شراب و قمار مي فرمايد: « قُل فِيهِمَا إِثمُُ کَبِيرُ وَمَنفعُِ لِلَّناسِ وَإِثمُهُمَا أَکبَرُ مِن نَّفعِها» بگو: « در آن دو گناه بزرگي است، و فايده هايي هم براي مردم دارند، ولي گناهشان از فايده شان بزرگتر است.
اما جادو ضرر محض است و هيچ بهانه اي براي انجام دادن آن وجود ندارد. بنابراين همه محرمات يا ضرر محض اند و يا اينکه شر آنها از خيرشان بيشتر است.
همان طور چيزهايي که بندگان به آن امر شده اند يا مصلحت و منفعت محض هستند و يا خوبي آنها از بدي شان بيشتر است. « وَلَقد عَلِمُوا» و يهوديان دانستند که « لَمَنِ اشتَرَئِه » هرکس به سحر علاقمند شود آنگونه که مشتري به کالا علاقمند مي گردد، « مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ» در آخرت بهره اي از خير و منفعت ندارد، زيرا سحر موجب سزا و مجازات الهي است. پس پرداختن يهوديان به فراگيري جادو از روي ناداني نبود بلکه آنها زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح دادند« وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُون» و بد چيزي است آنچه که به جان خريدند، اگر مي دانستند و برحسب دانش خود عمل مي کردند. يعني اگر مي دانستند و به دانش خود عمل مي کردند جادو نمي آموختند.
آيه ي 105-104:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيم ، اي کساني که ايمان آورده ايد! مگوييد؟ « رَعِنَا» و بگوييد: « انظُرنَا» و گوش فرا دهيد، و براي کافران عذاب دردناکي است.
مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ، کافرانِ اهل کتاب و مشرکين دوست ندارند که خيري از جانب پروردگارتان بر شما نازل شود، و خداوند هرکسي را که بخواهد به رحمت خويش اختصاص مي دهد و خداوند داراي فضل بزرگ است.
مسلمانان به هنگام فرا گرفتن امور ديني خود خطاب به پيامبر (ص) مي گفتند: «رَعِنَا» يعني رعايت حال ما را بکن، و معناي درست و صحيحي را از اين کلمه مد نظر داشتند. اما يهوديان از آن معني فاسدي را اراده مي کردند، بنابراين فرصت را غنيمت شمرده و پيامبر را با اين کلمه خطاب مي کردند و معني نادرستي از آن مد نظر داشتند. از اين روي خداوند مومنان را از بکار بردن اين کلمه نهي نمود تا اين راه بسته شود. در اينجا از يک امر جايزي که وسيله اي براي کار حرام باشد نهي شده است. نيز در اين آيه مسلمانان به رعايت ادب و احترام سفارش شده اند و اينکه از کلماتي استفاده کنند که جز معني درست و نيکو در بر نداشته باشند، و کلمات زشت و رکيک را بکار نبرند، يا کلماتي را که موجب تجريح و تخريب روان و شخصيت ديگران شده و مفهوم زشت و قبيحي را در بر دارند و يا در بر گيرنده ي مسايلي غير جايز مي باشند، و استفاده نکنند. بنابراين خداوند آنها را به بکارگيري کلمات و جملاتي دستور داد که جز معناي نيکو از آن برداشت نمي شود و فرمود:
«وَقُولُواْ انظُرْنَا» و بگوييد: مارا ملاحظه کن و بر ما شتاب مکن. و با اين کلمه مقصود حاصل مي شود، بدون اينکه آدمي مرتکب امر ممنوعي شود. « وَاسمَعُوا» و گوش فرا دهيد. نگفت چه چيزي گوش فرا دهيد، تا همه آنچه را به گوش فرا دادنش دستور داده شده است در بر گيرد. پس در آن به گوش فرار دادن به قرآن و سنت امر شده است؛ سنتي که لفظا و معنا داراي حکمت مي باشد. اين بخش از آيه متضمن ادب و فرمانبرداري است.
سپس کافران را به عذاب دردناک تهديد نموده و از دشمني يهوديان و مشرکين با مومنان خبر داده است، زيرا آنها دوست ندارند « أَن ينَزَّلَ عَلَيکُم مِن خَيرِ» که هيچ خيري بر شما نازل شود، « مِنَ رَّبِکُم » از جانب پروردگارتان، چون آنان نسبت به شما حسادت مي ورزند، و از اينکه خداوند فضل و بخشش خود را به شما اختصاص داده است، کينه و بخشش خود را به شما اختصاص داده است، کينه و بغض شما را در دل دارند، غافل از اينکه « وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» خداوند داراي فضل و بخشش بزرگ است.
و از جمله فضل خداوند بر شما اين است که کتاب را بر پيامبرتان فرو فرستاد تا شما را تزکيه نمايد و کتاب و حکمت و آنچه را که نمي دانستيد به شما بيامرزد. پس سپاس و ستايش سزاوار پروردگار است.
آيه ي 107-106:
مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِير، هر آيه اي را که نسخ کنيم يا آن را فراموش گردانيم بهتر از آن يا همسان آن را مي آوريم، آيا نمي داني که خداوند بر هر چيزي دانا است؟!
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ، آيا نمي داني که پادشاهي آسمان ها و زمين از آن خداوند است و شما جز او سرور و ياوري نداريد؟!
«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ» نسخ يعني نقل کردن. و حقيقت نسخ عبارت است از تغيير دادن يک حکم شرعي به حکمي ديگر، يا ساقط کردن آن حکم . يهوديان نسخ را انکار کرده و گمان مي بردند که اين عمل جايز نيست در حالي که اين قضيه در تورات آنها موجود است. پس انکار نسخ از سوي آنها کفر و هواپرستي محض است، به همين جهت خداوند حکمت خويش را در نسخ آيات و احکام بيان کرده و مي فرمايد: « مَا نَسَخُ مِن ءَايةِ نُنسِهَا» هر آيه اي را که نسخ کنيم يا آن را فراموش بگردانيم و آن را از دل بندگان و خاطر آنان بيرون کنيم، « نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا» آيه بهتر و مفيدتري مي آوريم، « أَوْ مِثْلِهَا» يا مانند آن را مي آوريم. پس اين آيه بيانگر آن است که فايده نسخ، از حکم اول کمتر نيست. چون فضل خداوند همواره افزون مي شود، به ويژه بر اين امت که پروردگار دين خود را براي آنان بسيار آسان کرده است.
خداوند خبر مي دهد هرکس در موضوع «نسخ» اعتراض ورزد از پادشاهي و قدرت خداوند عيب جويي مي کند. بنابراين فرمود: « أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» آيا نمي داني که خداوند بر هر چيزي توانا است؟! « أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ » آيا نمي داني که پادشاهي آسمان ها و زمين از آن خدا است؟! پس وقتي خدا مالک شما است و در امورتان چون صاحبي نيکو و مهربان تصرف مي نمايد، شما را به انجام کارهايي امر مي کند و از ارتکاب چيزهايي باز مي دارد. و از آنجا که خداوند مي تواند هر آنچه را که بخواهد بر بندگانش مقدر نمايد و هيچ چيزي نمي تواند او را از اين کار باز دارد، نيز هيچ کس نمي تواند او را به خاطر احکامي که بر بندگانش واجب مي گرداند مورد اعتراض قرار دهد. بنابراين بنده تحت تدبير و اوامر و دستورهاي ديني تقديري خداوند است. پس بنده نبايد اعتراض کند، چرا که او سرور و کارساز و ياور بندگانش است و آنها را در بدست آوردن منافعشان و دور کردن چيزهايي که به آنان زيان مي رساند کمک مي نمايد. از جمله ياوري خداوند نسبت به بندگان وضع احکامي است که سراسر حکمت و رحمت و مهرباني است.
و هرکس در نسخ هايي که در قرآن و سنت صورت پذيرفته است بيانديشد، حکمت خداوند و مهرباني او نسبت به بندگانش را در مي يابد و متوجه خواهد شد و اينکه خداوند به روشي بسيار ظريف و لطيف آنان را به سوي مصالح و منافعشان رهنمون مي سازد.
آيه ي 110-108:
أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ ، آيا مي خواهيد از پيامبرتان همان را بخواهيد که پيش از او از موسي درخواست شد؟ و هرکسي کفر را جانشين ايمان گرداند به راستي که از راه راست گمراه شده است.
وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، بسياري از اهل کتاب پس از اينکه حق برايشان روشن گرديد به خاطر حسدي که در دل دارند، دوست دارند که شما پس از ايمان آوردنتان کافر شويد، پس گذشت و چشم پوشي کنيد تا خداوند فرمان خود را به ميان آورد. همانا خداوند بر هر چيزي توانا است.
وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ، و نماز را برپا داريد و زکات را بپردازيد، و آنچه شما از خوبي و خير براي خودتان پيش مي فرستيد آن را نزد خداوند خواهيد يافت. همانا خداوند به آنچه مي کنيد بينا است.
خداوند مومنان يا يهوديان را نهي مي کند از اينکه از پيامبرشان سوال هايي بپرسند، « كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ» آن طور که قبلا از موسي سوال هايي شد. منظور سوال هايي است که از روي لجاجت و خيره سري مطرح مي شوند. همان طور که خداوند متعال فرموده است: « يسئَلُکَ أَهلُ الکِتَبِ أَن تُنَزّلَ عَلَيهِمِ کِتَبَا مِّنَ السَّمَاءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسَي أَکبَرَ مِن ذَلِکَ فَقَالُوا أَرنَا الَّهَ جَهرَة» اهل کتاب از تو مي خواهند که کتابي از آسمان بر آنها فرو بياوري، آنها از موسي بزرگتر از اين را درخواست کردند و گفتند:« خداوند را آشکارا به ما نشان بده.»
و خداوند متعال فرموده است: « يــأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَسئَلُوا عَن أَشياءَ إِن تُبدَ لَکُم تَسُؤّکُم» اي کساني که ايمان آورديد! از چيزهايي نپرسيد که اگر برايتان آشکار شود شما را اندوهناک کند. پس از اين سوال ها و امثال آن نهي شده است. اما پرسشي که براي طلب راهنمايي و آموختن و ياد گرفتن باشد، سوال پسنديده است و خداوند به آن فرمان داده است. همان گونه که خداوند متعال فرموده است: « فَسئَلُوا أَهلَ الّذِکرِ إِن کُنتُم تَعلَمُونَ» از آگاهان بپرسيد اگر نمي دانيد. و خداوند اين نوع سوال ها را تاييد نموده و مي فرمايد: « يسئَلُونَکَ عَنِ الخَمرِ وَالميسِر» تو را در مورد شراب و قمرا مي پرسند. و « وَيسئَلُونَکَ عَنِ اليتَمَي» و از تو در مورد يتيمان و مسايل ديگر مي پرسند.
سوال هايي که از آن نهي شده است مذموم، و گاهي سوال کننده را به کفر مي رسانند. خداوند متعال مي فرمايد: « وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيل» و هرکس که کفر را جانشين ايمان نمايد به راستي که از راه راست گمراه شده است.
سپس از حسد و کينه بسياري از اهل کتاب خبر مي دهد و اينکه انها به جايي رسيده اند که دوست دارند « لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً» شما را پس از ايمان آوردنتان کافر کنند، و در اين راه تلاش کرده و حيله ها سر هم مي کنند، اما مکر و دسيسه آنها به خودشان باز مي گردد. همان طور که خداوند متعال فرموده است: « وَقَالَت طَّائِفَةُ مِّن أَهلِ الکِتَبِ ءَامِنُوا بِالَّذِي أُنزِلَ عَلَي الَّذِينَ ءَامَنُوا وَجّه النَّهَارِ واکفُرُوا ءَاخِرةُ لَعَلَّهُم يرجِعُونَ» و گروهي از اهل کتاب گفتند:« به آنچه به مومنان نازل شده است اولِ روز ايمان بياوريد و در پايان روز به آن کافر شويد تا شايد آنها از دينشان برگردند.»
اين به سبب حسادت و کينه اي است که در نهاد آنان ريشه دوانده است. پس خداوند به آنان دستور مي دهد که با بد کرداران مقابله به مثل نکنند و از آنها درگذرند و به خدا محولشان کنند تا درباره آنان هر طور که مي خواهد حکم کند. سپس فرمان خدا آمد و دستور داد با آنها جهاد کنند و خداوند خيال مومنان را از آنها راحت کرد، و مومنان بعضي را کشتند و بعضي را به بردگي گرفتند و بعضي را آواره کردند. « إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» همانا خداوند بر هر چيزي توانا است.
سپس خداوند آنها را به بر پا داشتن نماز و پرداختن زکات و انجام امور خير دستور داد و به آنها وعده نموده است که هر کار خيري انجام دهند نزد خداوند ضايع نخواهد شد، و آن را نزد خداوند به طور کامل خواهند يافت. « إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» همانا خداوند به آنچه مي کنيد بينا است.
آيه ي 112-111:
وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِين ، و گفتند: « هرگز وارد بهشت نمي شود مگر کسي که يهودي يا نصراني باشد.» اين آرزوي آنهاست. بگو: « اگر راست مي گوييد دليل تان را بياوريد.»
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون ، آري! هرکس که مخلصانه روي به خدا کند و نيکوکار باشد پاداش او نزد پروردگارش است، و نه ترسي بر آنها است و نه اندوهگين مي گردند.
يهوديان گفتند: هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر کسي که يهودي باشد. و نصارا گفتند: به بهشت وارد مي شود مگر کسي که نصراني باشد. بنابراين براي خود حکم صادر کردند که تنها آنها بهشتي هستند، و اين آرزوي باطلي است که جز با دليل و برهان پذيرفته نمي شود پس اگر راستگو هستيد دليل تان را بياوريد. و هرکس ادعايي بکند بايد براي صحت آن دليل بياورد، وگرنه ادعايش مورد پذيرش قرار نگيرد، و کسي بدون دليل عکس ادعاي او را مطرح کند، هيچ تفاوتي ميان آن دو وجود نخواهد داشت. پس اين برهان و دليل است که اين ادعا را تصديق يا آن را تکذيب مي نمايد و از آن جا که انان براي اثبات ادعاي خود دليلي نداشتند معلوم شد که دروغگو هستند.
سپس خداوند دليل روشن و کلي را بيان داشته و مي فرمايد: « بَلَي» يعني طبق آرزو و ادعاهايتان نيست، بلکه « َمنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ» هرکس اعمال خود را براي خدا خالص گرداند، « وَهُوَ» و او در ضن مخلص بودنش « مُحسِنُّ» در عبادت پروردگارش نيکوکار باشد، به گونه اي که خدا را طبق شريعت او عبادت نمايد، پس اينها اهل بهشت هستند. « فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ» و پاداش او نزد پروردگارش است، و پاداش آنها بهشت و نعمت هاي آن مي باشد، « وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» و نه ترسي بر آنها است و نه اندوهگين مي گردند. پس به هر خير و نيکي دست يافته و از هر امر ناگواري نجات مي يابند. و از اين آيه فهميده مي شود که هرکس چنين نباشد اهل جهنم و از هلاک کنندگان است. پس جز کساني که مخلص بوده و از پيامبر (ص) پيروي کرده اند هيچ احدي نجات نمي يابد.
آيه ي 113:
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ، و يهوديان گفتند: « نصارا بر حق نيستند» ، و نصارا گفتند:« يهوديان بر حق نيستند»، در حاليکه آنها کتاب را مي خوانند، همچنين کساني که نمي دانند سخني مانند سخن آنها گفتند، پس خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف مي کردند داوري مي کند.
هواپرستي و حسد و کينه، اهل کتاب را به جايي رساند که برخي، برخي ديگر را گمراه بپندارند و يکديگر را کافر قلمداد کنند. همان طور که بي سواداني از مشرکان عرب و غيره چنين بودند و همديگر را گمراه به حساب مي آوردند و خداوند در روز قيامت ميان آنان عادلانه حکم مي نمايد . پس تنها کساني راه مي يابند که تمام پيامبران را تصديق نمايند، و از دستورات پروردگار اطاعت کنند و از منهيات او بپرهيزند، و به جز اين دسته همگي هلاک شوندگانند.
آيه ي 114:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُوْلَـئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَآئِفِينَ لهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ، و کيست ستمگرتر از کسي که نگذارد در مسجد خدا نام او برده شود و در ويراني آن بکوشد؟
آنان را سزد که وارد آن شوند مگر اينکه ترسان باشند، خواري و رسوايي در دنيا براي آنها است و در آخرت عذاب بزرگي در پيش دارند.
هيچ کس ستمکارتر نيست و جنايتش سخت تر از کسي نيست که نگذارد و در مساجد از خداوند ياد شود و نگذارد در آن نماز و ديگر عبادات انجام گيرد. « وَسَعَي» و تلاش نمايد «فِي خَزابِها» که آن را به صورت ظاهري يا معنوي ويران کند. ويراني ظاهري يعني منهدم کردن و تخريب و آلوده نمودن آن به نجاسات، و ويراني معنوي عبارت از جلوگيري از کساني است که خدا را در مساجد ياد مي کنند. و اين در مورد هر کسي که اين گونه باشد صادق است، پس اين حکم شامل اصحاب فيل، و نيز قريش است که پيامبر (ص) را در سال حديبيه از وارد شدن به مسجدالحرام جلوگيري کردند، و شامل نصارا نيز مي شود که بيت المقدس را ويران کردند، و ديگر ستمکاراني که از سر مخالفت و مبارزه با خدا مساجد را ويران مي کنند. پس خداوند آنها را مجازات مي کند و شرعا و تقديرا به آنان اجازه نداده است که جز لرزان و ترسان وارد آن شوند. پس چون آنان بندگان خدا را ترساندند، خداوند نيز آنان را تهديد مي کند. بنابراين وقتي که مشرکان، پيامبر را از وارد شدن به مسجد الحرام باز داشتند، مدتي نگذشت که خداوند فتح مکه را نصيب او نمود و مشرکان را از وارد شدن آن منع کرد. خداوند متعال مي فرمايد:« يآيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّما المُشرِکونَ نَجَسِ فَلاَ يقّرِبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عَامِهِم هَذا» اي مومنان! بي گمان مشرکان پليد هستند، پس، بعد از اين سال نزديک مسجد الحرام نشوند. و خداوند ماجراي اصحاب فيل را بيان کرده است، و مومنان را بر نصارا پيروز گرداند به گونه اي که آنها را از سرزمينشان بيرون راندند. و هرکس که مانند اينها باشد عذاب خدا او را فرا مي گيرد و اين از آيات بزرگي است که خداوند قبل از وقوعشان از آن خبر داده است. و علماي کرام با استفاده از اين آيه استدلال کرده اند که جايز نيست به کافران اجازه داده شود وارد مساجد گردند. « لهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ» ذلت و رسوايي در دنيا براي آنها است. « وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ» و در آخرت نيز عذابي بزرگ پيش روي دارند.
هيچ کس ستمکارتر از فردي نيست که نگذارد که در مساجد نام خدا برده شود، پس ايمان هيچ کسي بزرگتر از ايمان فردي نيست که در آباداني ظاهري و معنوي مساجد تلاش نمايد . همان طور که خداوند متعال فرموده است: « إِنَّماَ يعمُرُ مَسَجدِ اللَّهِ مَن ءَامَنَ بِاللهَ وَاليوَمِ الأَخِرِ» همانا مساجد خدا را فقط کسي آباد مي کند که به خدا و روز آخرت ايمان دارد.
بلکه خداوند دستور داده است که خانه هايش مورد تعظيم و تکريم واقع شوند: « فِي بُيوتِ أَذِن اللَّهُ أَن تُرفَعَ وَيذّکَرِ فِيهِ اسمُهُ» در خانه هايي که خداوند اجازه داده است رفعت يابند و نام خدا در آنها برده شود. مساجد احکام زيادي دارند که اين آيه اساس آن را تشکيل مي دهد.
آيه ي 115:
وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيم ، مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر طرف که رو کنيد روي خدا آن جا است، همانا خداوند گشايشگر و دانا است.
« وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ» و مشرق و مغرب از آن خدا است . خداوند به طور خاص اين دو جهت را نام برده است چون اين دو مکان، محّلي براي تجّلي نشانه هاي بزرگ خداوندند که عبارت از طلوع و غروب خورشيدمي باشد، و هرکس که صاحب اين دو جهت باشد مالک تمام اطراف و جهات است.
« فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ» پس به هر جهتي که رو کنيد مادامي که روکردنتان به آن سو به فرمان خدا باشد، يااز سر ناچاري و داشتن عذر باشد، مانند آنکه به شما دستور داد که به کعبه رو کنيد پس از آنکه به شما دستور داده بود که در نمازهايتان رو به سوي بيت المقدس بايستيد، يا اگر در سفر بوديد و خواستيد بر پشت مرکب نماز سنت بخوانيد، به شما امر شده است.
بر سر همان مرکب نماز بخوانيد و قبله ي شما همان جهتي است که مرکب شما رو به سوي آن دارد. و يا اينکه چنانچه در جايي قرار گرفتيد و ندانستيد که جهت قبله کدام است، به شما دستور داده است که اجتهاد کنيد و جهتي را انتخاب نماييد و بر اين اساس که اين همان جهت کعبه است، بدان رو کنيد. و اگر بعدا مشخص شد که تشخيص شما اشتباه بوده است ايرادي ندارد.
و يا چنانچه به دليل مريضي يا هر مانع ديگري نتوانستيد رو به سوي کعبه بايستيد، در تمام اين حالت ها، که يا معذور هستيد يا مامور به هر جهتي رو کنيد، آن جهت از گستره ي فرمانروايي خدا خارج نيست. « فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» پس روي آن جا است، همانا خدا گشايشگر و دانا است.
در اين آيه چهره براي خدا ثابت شده است، چهره اي که شايسته او است، و خداوند چهره اي دارد که هيچ چهره اي به آن نمي ماند. و خداوند داراي فضل و صفاتي گسترده و عظيم است و به رازها و نيت ها دانا است. پس به سبب گشايشگري و دانايي اش مسئله ي روکردنتان را به سوي کعبه برايتان وسيع گرداند و آنچه را که به شما دستور داده است انجام دهيد از شما مي پذيرد.
آيه ي 117-116:
وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَل لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ ، و گفتند: « خداوند فرزندي را برگزيده است»، پاک است او بلکه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست، و همه فرمانبردار او هستند.
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ، پديد آورنده آسمان ها و زمين است، وهرگاه فرمان چيزي را صادر کند به آن مي گويد: « باش»، پس مي شود.
« وَقالوا» و يهود و نصارا و مشرکان گفتند: « اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا» خداوند فرزندي را برگزيده است. و آنها با اين سخن چيزي را به خدا نسبت دادند که سزاوار بزرگي و عظمت او نيست، و آنها کار بي نهايت بدي را مرتکب شدند و برخود ستم ورزيدند و خداوند، بر اين کارشان شکيبا است و بر آنها بردبار است، و از آنها گذشت مي کند و به آنان روزي مي دهد با اينکه آنها در حق او کوتاهي کردند. «سُبحَنَهُ» منزه و پاک است از هر آنچه مشرکان و ستمکاران او را بدان متصف مي کنند و شايسته عظمت او نيست، پس پاک است خداوند که از همه وجود کامل است و نقصي در او راه نمي يابد.
خداوند ضمن اينکه سخنانشان را رد نمود، بر پاک و منزه بودن خويش از آنچه که وي را بدان متصف مي کردند حجت و برهان اقامه کرده و مي فرمايد: « بَل لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» بلکه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن او است. يعني همه ملک و بنده او هستند و همانند مالک در زير دستان خود تصرف مي نمايد، و آنها در برابر او فرمانبردار و رام هستند. و مادامي که همه بندگان به او نيازمندند و او از آنها بي نياز است چگونه يکي از آنها مي تواند فرزند او باشد؟ زيرا فرزند بايد از جنس پدر باشد، چون او بخشي از آن است. و خداوند پادشاه غالب و پيروزمند است و شما زيردستان مغلوب، واو بي نياز و شما نيازمند هستيد. پس چگونه با اين وصف خداوند فرزند دارد؟ و اين باطل ترين و ياوه ترين سخن است.
فرمانبرداري بر دو نوع است: فرمانبرداري عام، و آن فرمانبرداري همه مخلوقات و مطيع بودن همه آنها و پذيرش تدبير آفريننده است . و اطاعت و فرمانبرداري خاص ، و آن انجام دادن عبادت است. پس نوع اول در اين آيه آمده است، و نوع دوم در اين فرموده الهي: « وَقُومُوا لِلَّهِ قَنِتِنَ » و خاضعانه براي خدا به اطاعت بايستيد.
سپس فرمود: « بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» پديدآورنده آسمان ها و زمين است، و آنها را محکم و زيبا آفريده است بدون اينکه از قبل مانند و نمونه داشته باشند. « وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ» و هرگاه به امري فرمان دهد، به آن مي گويد: بشو، پس مي شود و هيچ امري براي او سخت و ممتنع نيست و فرمان او ابا نمي ورزد.
آيه ي 119-118:
وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ، و کساني که نمي دانند، که « چرا خداوند با ما سخن نمي گويد يا آيه روشني براي ما نمي فرستد؟»، کساني که پيش از آنها بودند مانند سخن آنها گفتند، دل و درونشان همسان است. به راستي که آيات براي قومي روشن ساخته ايم که يقين دارند. إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ، همانا تو را به حق مژده دهنده و بيم دهنده فرستاده ايم، و درباره ياران جهنم از تو پرسشي نخواهد شد.
« وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ» و نادانان اهل کتاب و ديگران گفتند: چرا خداوند با ما سخن نمي گويد آن گونه که با پيامبران سخن گفته است؟ « أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ» يا چرا معجزه و نشانه اي براي ما نمي آيد؟! آنان با عقل فاسد و آراي ناقص خود و با اين پيشنهادات بر آفريننده جرات کردند و در مق ابل پيامبران خداوند سرکشي نمودند. يکي از درخواستهاي نامقعول آنان اين بود که گفتند: « لَن نُّومِنَ لَکَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهرَةَ» هرگز به تو ايمان نمي آوريم مگر اينکه خدا را آشکارا ببينيم، « يسئَلُکَ أَهلُ الکِتَبِ أَن تُنَزّلَ عَلَيهِم کِتَبَاَ مِّنَ السَّمَاءِ فَقَد سَأَلُوا مُوسَي أَکبَرَ مِن ذِلِکَ » اهل کتاب از تو مي خواهند تا بر آنها کتابي از آسمان نازل کني، به راستي که از موسي درخواست بزرگتري کردند، « وَقَالُوا مَالٍ هَذَا الرَّسُولٍ يأکُلُ الطَّعامَ وَيمشِي فِي الأَسوَاقِ لَولَا أُنزِلَ إِلَيهِ مَلَکُ فَيکُونَ مَعَهُ نَذيرَا ، أَو يلقَي إِلَيهِ کَنزُ أو تَکُونُ لَهُ جَنَةُ يأکُلُ مِنهَا» و گ فتند: « اين چه پيامبري است که غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود؟! چرا فرشته اي به سوي او فرستاده نشده است که همراه او بيم دهنده باشد، ياخزانه اي به سوي او انداخته نشده است يا باغي ندارد که از آن بخورد»، « وَقَالُوا لَن نُّومِنَ لَکَ حَتَّي تَفجُرَ لَنَا مِنَ الأرضِ ينبوعاً» و گفتند: « هرگز به تو ايمان نمي آوريم مگر اينکه از زمين براي ما چشمه اي بجوشاني.»
پس آنها با پيامبر اين گونه برخورد کرده و از سر عناد و لجاجت نشانه ها و معجزات عجيب و غريبي مي طلبيدند، نه نشانه ها و معجزاتي که با آن راه يابند. و هدف آنها روشن شدن حق نبود زيرا پيامبران به اندازه اي که براي ايمان آوردن انسان کافي باشد، معجزات آوردند. بنابراين خداوند متعال فرمود:« قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ » به راستي اين نشانه ها را روشن گردانده ايم براي قومي که يقين دارند.
پس اهل يقين با نشانه هاي روشن و دليل هاي آشکار خداوند که به وسيله آن يقين حاصل مي شود و شک و ترديد دفع مي گردد آشنا هستند.
سپس خداوند متعال يک نشانه را که تمامي معجزات و نشانه هاي دال بر راستگويي پيامبر (ص) و راست بودن آنچه او آورده است در بر مي گيرد، بيان کرده و مي فرمايد:« إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا» همانا تو را به حق مژده دهنده و بيم دهنده فرستاده ايم. پس اين آيه مشتمل بر معجزاتي است که پيامبر آورده است. و آن در سه چيز خلاصه مي گردد:
نخست در مبعوث شدن و فرستاده شدن او. دوم در سيره و رهنمودهاي پيامبر . سوم در شناخت و معرفت آنچه از قرآن و سنت بر جاي گذاشته است. مورد اول و دوم از « إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ» استنباط مي شود، و مورد سوم از « بِالحَقّ» . مورد اول که مبعوث شدن پيامبر مي باشد اين گونه است که مردم قبل از فرستاده شدن پيامبر (ص) در بت پرستي و آتش پرستي و شقاوت و سنگدلي بسر مي بردند و اديان را تحريف مي کردند، و در تاريکي کفر دست و پا مي زدند و جز تعداد اندکي از اهل کتاب که قبل از بعثت منقرض شده بودند از اين آفت در امان نماندند.
از سويي نيز خداوند مخلوق خود را بيهوده نيافريده و آنها را بدون حساب و کتاب رها نکرده است، چون او حکيم و دانا، و توانا و مهربان است. از جمله حکمت و مهرباني او نسبت به بندگانش اين است که اين پيامبر بزرگ را به سوي آنها فرستاده است که اين پيامبر بزرگ را به سوي آنها فرستاده است تا آنها را به پرستش خداوند يکتا که شريکي ندارد امر نمايد. پس خداوند يکتا که شريکي ندارد امر نمايد. پس به محض رسالت يافتن پيامبر فرد عاقل مي داند که او راستگو مي باشد و اين نشانه اي است بزرگ مبني بر اينکه او پيامبر خدا مي باشد.
و اما در رابطه با مورد دوم که عبارت از سيره و هدايت پيامبر است، هرکس پيامبر (ص) را به طور کامل بشناسد و سيره او را قبل از بعثت، و پرورش يافتنش بر کامل ترين خصلتها و خوبي ها و اخلاق بزرگ و کريمانه بداند و حالت او را بررسي کند، خواهد دانست که اخلاق هيچ کسي جز اخلاق پيامبران – که انسان هايي کامل هستند – چنين نيست، چون خداوند صفات و ويژگي ها را بزرگترين دليل بر شناخت دارندگان آن و راستگويي و دروغگويي شان قرار داده است.
و اما مورد سوم که عبارت از شناخت شريعت بزرگ، و قرآن کريم است، مشتمل بر خبرهاي راست و دستورهاي نيکو و نهي از هر زشتي و دربرگيرنده معجزات روشن و آشکار است. پس همه معجزات در اين سه مورد داخل مي شوند. « بَشيراً» مژده دهنده براي کسي که به منظور رسيدن به سعادت دنيا و آخرت از تو پيروي نمايد. « وَنَذِيراً» و بيم دهنده براي کسي که از تو سرپيچي کرده و شقاوت و هلاکت را در دنيا و آخرت انتخاب کرده است. « وَلاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ» و درباره اهل جهنم از تو سوال نمي شود. يعني تو مسائل آنها نيستي، بلکه فقط رساندن پيام بر تو لازم است و حساب گرفتن با ماست.
آيه ي 120:
وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ، و يه وديان و نصارا هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اينکه از دينشان پيروي کني. بگو:« همانا هدايت خداوند هدايت حقيقي است». و اگر از خواسته ها و آرزوهايشان پيروي کني پس از اينکه علم و آگاهي يافته اي، هيچ سرپرست و ياوري از جانب خدا برايت نخواهد بود.
خداوند خبر مي دهد که يهوديان و نصارا از پيامبر راضي نمي شوند مگر اينکه از دينشان پيروي نمايد، چون آنها مردم را به ديني که دارند دعوت مي کنند و گمان مي برند که آن دين هدايت است، پس به آنها بگو: « إِنَّ هُدَى اللّهِ» تنها هدايت خداوند که با خود دارم « هُوَ الْهُدَى» هدايت حقيقي است. و اما آنچه شما بر آن هستيد اموال و آرزويي باطل است. « وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ » و اگر بعد از علمي که تو را حاصل شده است از خواسته هايشان پيروي کني. از جانب خدا هيچ کارساز و ياوري نخواهي داشت. در اين آيه از پيروي از خواست هاي يهوديان و نصارا و تشابه و همانند سازي با آنها در چيزي که مخصوص دين آنان است به شدت نهي شده است. گرچه پيامبر (ص) در اين زمينه مورد خطاب قرار گرفته است اما امتش را نيز شامل مي شود، زيرا در نصوص شرع قاعده بر اين مي باشد که کلي بودن مفهوم و معني مد نظر است نه يک مخاطب مخصوص همان طور که عموميت لفظ مدّ نظر است نه خصوصيت سبب.
آيه ي 123-121:
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ، از کساني که کتاب را به آنها داده ايم آن گونه که حق خواندنش است آن را مي خوانند، ايشان به آن ايمان مي آورند و هرکس به آن کفر ورزد آنان زيانکارانند.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ، اي بني اسراييل! ياد کنيد نعمت مرا که به شما ارزاني داشتم و اينکه شما را بر جهانيان برتري دادم.
وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ، و بترسيد از روزي که از دست کسي براي کسي کاري ساخته نيست و بدلي از آن پذيرفته نمي شود و شفاعت به او سودي نمي رساند، و نه آنها ياري خواهند شد.
خداوند متعال خبر مي دهد کساني که به آنها کتاب داده و به آنها احساس نموده است، آنان « يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ» آن گونه که شايسته است از آن پيروي مي کنند. تلاوت يعني پيروي کردن. پس آنان حلال قرآن را حلال مي دانند و آنچه را قرآن حرام قرار داده است حرام مي دانند، و به « محکم» قرآن عمل مي کنند و به « متشابه» آن ايمان دارند و اينها رستگاران اهل کتاب هستند؛ کساني که نعمت خداوند را شناخته و سپاس آن را به جا آورده و به همه پيامبران ايمان آورده و بين هيچ يک از آنان فرق نگذاشته اند، پس ايشان مومنان حقيقي هستند، نه آن دسه که مي گويند: « نُومِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَينَا وَيکفُروُنَ بِمَا وَرَآءَهُ» به آنچه بر ما نازل شده است ايمان مي آوريم و به غير از آن کفر مي ورزيم.
بنابراين خداوند آنها را تهديد نموده و فرموده است: « وَمن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» و هرکس که به آن کفر ورزد پس ايشان زيانکارانند. و تفسير آيه بعدي پيش ذکر شد.
آيه ي 125-124:
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ، و هنگامي که ابراهيم را پروردگارش با کلماتي چند بياموزد و آن را به طور کامل انجام داد. خداوند فرمود:« تو را پيشواي مردم قرار مي دهم»، گفت: « و از دودمان من؟» ، فرمود: « پيمان من به ستمکاران نمي رسد».
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ، و باز ياد آوريد وقتي که خانه کعبه را بازگشتگاه و ماواي امني براي مردم قرار داديم. و از مقام ابراهيم نماز گاهي برگيريد و به ابراهيم و اسماعيل سفارش کرديم تا خانه مرا براي طواف کنندگان و معتکفين و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاکيزه گردانيد.
« وَإِذِ ابْتَلَى» خداوند از بنده و خليلش ابراهيم عليه السلام که بر پيشوا بودن و بزرگي او اتفاق نظر است و هر گروهي از اهل کتاب ادعاي ابراهيمي بودن را مي کنند و حتي مشرکان نيز ادعا مي کنند که پيرو او هستند، خبر مي دهد که او را سخناني چند بياموزد و امتحانش کرد. يعني او را به وسيله نواهي و دستورهايي آزمايش نمود، زيرا عادت خداوند در آزمايش کردن بندگانش چنين است که آنها را به اوامر و نواهي مي آزمايد تا دروغگو که به هنگام امتحان و آزمايش نمي تواند ثابت قدم واستوار باشد، مشخص گردد، واز راستگو که مقامش همواره بالا مي رود و ارزش او افزوده مي شود و عملش پاکيزه مي گردد، جدا شود. و بزرگترين راستگويان در اين مقام ابراهيم خليل عليه السلام بود، و آنچه را خداوند او را بدان آزمايش کرد به صورت کامل و زيبا انجام داد. خداوند به پاس اين کار وي را ستايش کرد و فرمود:« إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» همانا تو را پيشواي مردم مي گردانم، به گونه اي که از تو پيروي کرده و به دنبال تو به سوي سعادت جاودانه اشان حرکت مي کنند. و همواره ستايش خواهي شد، و براي شما پاداش بزرگ و فراواني است، و همه با ديده احترام به تو مي نگرند. و سوگند به خدا اين بزرگترين مقامي است که در آن رقابت کنندگان به رقابت مي پردازند، و بالاترين مقامي است که فعاليت کنندگان آستين را براي رسيدن به آن بالا مي زنند، و کامل ترين حالتي است که پيامبران اولوالعزم و پيروان راستگوي آنها که مردم را به سوي خدا دعوت مي کنند، به آن دست يافته اند.
پس وقتي که ابراهيم به اين مقام رفيع چشم طمع دوخت و آن را دريافت، از خداوند خواست آن را به دودمانش هم بدهد، تا مقام دودمانش نيز رفيع باشد. و اين نيز از امامت و خيرخواهي و محبت او براي بندگان خدا است که دوست داشت در ميان فرزندان او مرشدان و راهنمايان زياد شوند. آفرين بر اين همت بلند ابراهيم و مبارکش باد اين مقامات عالي!
سپس خداوند مهربان به او جواب داد و وي را از آنچه که از رسيدن به اين مقام منع مي کند، آگاه ساخت و فرمود:« لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» امامت در دين به ستمکاران نمي رسد؛ کسي که بر خود ستم کرده و آن را زيان رسانده و ارزش آن را کاسته است. زيرا ستم با اين مقام متضاد است، و فقط با صبر و يقين مي توان به اين مقام دست يافت، در نتيجه دارنده اين مقام بايد داراي ايمان و اعمال شايسته زياد و اخلاقي زيبا و عادت هاي درست و محبت کامل و ترس و توبه باشد. پس ستم کجا و اين مقام کجا؟ و مفهوم آيه بيانگر آن است که هرکس ستمکار نباشد، مي تواند اين پيشوايي را کسب کند به شرطي که اسباب آن را فراهم نمايد.
سپس خداوند نمونه اي جاودان که بر امامت ابراهيم دلالت مي نمايد ذکر نمود، و آن بيت الحرام است که خداوند زيارت آن را رکني از ارکان اسلام گردانيده و گناهان را با آن محو مي نمايد. در بيت الحرام آثاري از ابراهيم خليل و دودمانش برجاي مانده است که با آن امامت او دانسته مي شود، و ياد و خاطره آنان هميشه در يادها باقي مي ماند. خداوند متعال در اين زمينه مي فرمايد: « وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ» و چون خانه کعبه را بازگشت گاهي براي مردم قرار داديم. يعني محلي که مردم به سوي آن باز مي گردند تا منافع ديني و دنيوي خود را حاصل کنند، به سوي آن رفت و آمد مي کنند و از آن سير نمي شوند. و خداوند آن را « أَمْناً» امن گردانده است به گونه اي که هر انساني، حتي حيوانات وحشي و جمادات و نباتات از قبيل درختان، در کنار آن احساس امنيت و آرامش مي کنند.
به همين جهت در دوران جاهليت، مشرکان آن را به شدت احترام مي کردند به گونه اي که اگر يکي از آنها قاتل پدرش را در حرم مي ديد به او کاري نداشت. وقتي که اسلام آمد به احترام و تعظيم کعبه افزوده شد.
« وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى» احتمال دارد که منظور از اين مقام همان مقام معروف ابراهيم باشد که اکنون در مقابل دروازه کعبه قرار دارد. و احتمال دارد منظور از « مصلي قرار دادن آن» دو رکعت نماز طواف باشد که مستحب است پشت مقام ابراهيم خوانده شود. و جمهور مفسرين بر همين باورند. و احتمال دارد که مقام، مفرد و مضاف باشد. پس آن وقت همه مقامات ابراهيم را در حج شامل مي شود و آن تمام مشاعر است از قبيل طواف و سعي و وقوف در عرفه و مزدلفه و رمي جمرات و قرباني و ديگر افعال حج. پس در اين صورت« مُصَلًّى» يعني عبادتگاهي . يعني در شعائر حج به ابراهيم اقتدا کنيد، و شايد اين معي بهتر باشد، چون معني اول را نيز در بردارد و لفظ کلمه نيز چنين احتمال را جايز مي داند.
« وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ» و به ابراهيم و اسماعيل وحي نموديم که خانه خدا را شرک، کفر، معاصي و ساير پليديها و آلودگي ها پاک بدارند، « لِلطَّائِفِينَ» تا براي طواف کنندگان « وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ» و معتکفين و نمازگذاران پاک شود. طواف را مقام نمود چون به مسجدالحرام اختصاص دارد، سپس اعتکاف را ذکر کرد چون يکي از شروط اعتکاف آن است که در مسجد صورت پذيرد، سپس نماز را ذکر کرد با اينکه نماز بهتر و برتر است.
و خداوند متعال خانه کعبه را به خود نسبت داد چون در اين فوايدي هست، از جمله اينکه نسبت دادن خانه به خدا اقتضا مي نمايد ابراهيم و اسماعيل به پاک کردن آن بيشتر توجه نمايند، چون خانه خدا است، پس آنها نهايت تلاش و توان خود را براي پاک کردنش مبذول داشتند.
ديگر اينکه نسبت دادن خانه به خدا موجب احترام و بزرگداشت آن مي باشد، پس به صورت ضمني بندگانش را به بزرگداشت واحترام کعبه دستور مي دهد. يکي ديگر از فوايد اين است که نسبت دادن خانه به خدا باعث مي شود قلوب بندگان به سوي آن جلب شود.
آيه ي 126:
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ، و چون ابراهيم گفت:« پروردگارا! اينجا را شهر امن بگردان و از اهلش هر آن کس که به خدا و روز اخرت ايمان آورد از ميوه ها به او روزي ببخش. خداوند فرمود: و هرکس که کفر ورزد او را مدت اندکي بهره مند مي گردانم سپس او را به عذاب آتش ناچار مي سازم و بد سرانجامي است.
و هنگامي که ابراهيم براي اين خانه دعا کرد که خداوند آن را شهر امني بگرداند و به ساکنان مومن آن از ميوه ها روزي ببخشيد. سپس او عليه السلام اين دعا را به مومنان مقيد نمود،« مَنْ آمَنَ مِنْهُم» تا در برابر خداوند ادب را رعايت کرده باشد، زيرا درخواست اول به صورت مطلق بود و جواب آن مقيد به غير از ستمکار شد. پس وقتي براي روزي آنها دعا کرد و آن را مقيد به مومن نمود در حاليکه روزي خدا شامل مومن و کافر و گناهکار و مطيع مي شود، خداوند متعال فرمود: « وَمَن كَفَرَ» به همه روزي مي دهم، مسلمان و کافر، اما مسلمان از روي خدا براي انجام دادن عبادت او کمک مي گيرد، سپس به نعمت هاي بهشت منتقل مي گردد، اما کافر مدت کمي از دنيا بهره مند مي شود، « ثُمَّ أَضْطَرُّهُ» سپس او را با اکراه به سوي آتش جهنم مي برم « إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ» به سوي عذاب آتش که بد سرانجامي است.
آيه ي 129-127:
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم ، و به ياد آور هنگامي را که ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه کعبه را بالا بردند و گفتند: پروردگارا! از ما بپذير، همانا تو شنوا و دانايي.
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيم ، پروردگارا! چنان کن که ما دو نفر فرمانبردار تو باشيم و از فرزندان ما ملتي فرمانبردار پديد آور و به ما طرز عبادتمان را نشان بده و توبه ما را بپذيرد، همانا تو توبه پذير و مهرباني.
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ ، پروردگارا! در ميان آنها پيامبري مبعوث فرما که آيات تو را براي آنان تلاوت کند و کتاب و حکمت را به آنها بياموزد و آنان را پاکيزه نمايد، بي گمان تو عزيز و حکيمي.
و به ياد آور ابراهيم و اسماعيل را در حالي که پايه هاي خانه کعبه را بالا برده و اين کار بزرگ را انجام مي دادند و آنان در حالتي از ترس و اميد به سر مي برند و از خداوند مي خواستند که عملشان را بپذيرد تا فايده اي فراوان به انان برسد.
و براي خود و فرزندانشان دعاي مسلمان شدن و اسلام آوردن کردند که حقيقت اسلام فروتني دل و انقياد و فرمانبردار شدن براي پروردگار است، زيرا فرمانبري قلب، فرمانبرداري اعضا را در بردارد. « وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا» و مناسکمان را به صورت عملي به ما بياموز تا بهتر آن را اجرا نماييم. احتمال دارد منظور از مناسک همه اعمال حج باشد، همانطور که سياق و مقام بر اين امر دلالت مي نمايد.
و احتمال دارد منظور از آن فراتر از اين و تمام دين و همه عبادت ها باشد، همانطور که عموم لفظ بر اين امر دلالت مي نمايد. زيرا «نُسک» به معني عبادت و پرستش خدا مي باشد، اما در اينجا بيشتر رنگ و بوي اعمالي را به خود گرفته است که در حج انجام داده مي شوند. پس حاصل دعاوي آنها توفيق يافتن براي فراگيري علم مفيد و عمل شايسته مي باشد. و از آن جا که بنده هر که باشد به ناچار کوتاهي هايي دارد و بايد توبه کند، گفتند: « وَتُبْ عَلَيْنَآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيم» و توبه ما را بپذير، بي گمان شما توبه پذير و مهربان هستي.
« رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ» پروردگارا! در ميانِ فرزندان ما مبعوث بدار، « رَسُولاً مِّنْهُمْ» پيامبري از خودشان را تا مقامشان بالا رود و فرمانبردار آن پيامبر باشند و او را به خوبي بشناسند. « يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ» آيات مشا را بر آنان بخواند و به آنان ياد دهد. « وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» و معاني کتاب و حکمت را به آنها بياموزد. « وَيُزَكِّيهِمْ» و با تربيت کردن آنها بر کارهاي شايسته و دور کردنشان از اعمال ناشايست که جز با آن نفس تزکيه نمي شود، آنها را پاکيزه بگرداند. « إِنَّكَ أَنتَ العَزِيز» بي گمان تو بر هر چيزي غالب هستي. « عزيز» يعني توانا و غالب و نيرومند بر هر چيزي. عزيز يعني کسي که بر هر چيزي غلبه و سيطره پيدا مي کند، و هيچ چيزي نمي تواند در برابر قدرت و چيره گي او مانعي ايجاد کند. « الحَكِيمُ» کسي که هر چيز را در جاي حقيقي اش قرار مي دهد. پس بر مبناي عزت و حکمت خويش در ميان آنها پيامبري را مبعوث فرما.
خداوند دعاي آن دو را پذيرفت و اين پيامبر بزرگوار را در ميان آنان مبعوث گرداند و او را مايه برخورداري فرزندان آن دو و ساير مخلوقات از رحمت و برکات الهي قرار داد.
به همين خاطر پيامبر (ص) فرمود:« أنَا دَعوَةُ أبِي إبرَاهِيم» من نتيجه دعاي پدرم ابراهيم هستم.
و از آنجا که خداوند ابراهيم را تا اين اندازه مورد تکريم قرار داد و از صفات کامل او خبر داد، فرمود:
آيه ي 134-130:
وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ، و چه کسي از آيين ابراهيم روي بر مي تابد، مگر آن کس که خويشتن را خوار دانسته و نشناسد؟! و به راستي او را در دنيا برگزيديم و او در آخرت از شايستگان است.
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ، آن گاه که پروردگارش به او فرمود:«فرمانبر باشد»، گفت:« فرمانبر پروردگار جهانيانم.»
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُون، و ابراهيم و يعقوب فرزندانشان را بدان سفارش کردند که اي فرزندان! خداوند دين را برايتان برگزيده است پس شما نبايد بميريد مگر در حال مسلماني.
أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَـهَكَ وَإِلَـهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ إِلَـهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ، آيا شما حاضر بوديد وقتي که مرگ يعقوب فرا رسيد آن گاه که به فرزندانش گفت: « پس از من چه چيزي را مي پرستيد؟»، گفتند:« معبودت را، و معبود پدرانت ابراهيم و اسماعي ل و اسحاق را مي پرستيم که معبودي يگانه است و ما فرمانبردار او هستيم».
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ، آن جماعت را روزگار به سرآمد، براي آنان است آنچه کرده اند و براي شما است آنچه کرده ايد، و شما از آنچه آنان مي کرده اند باز خواست مي شويد.
روي برنمي تابد (عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ» از آيين ابراهيم پس از آنکه فضل و بزرگواري ابراهيم يا آيين وي را شناخت « إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ» مگر کسي که خويشتن را نشناسد و خود را خوار و کوچک بشمارد و به بهايي اندک بفروشد.
همان طور که راه يافته تر و کامل تر از کسي که به آيين ابراهيم علاقه مند است وجود ندارد. سپس از حالت او در دنيا و آخرت خبر داد و فرمود: « وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا» و او را برگزيديم و به وي توفيق انجام کارهايي را داديم که با انجام آن از برگزيدگان گرديد. « وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» و او در آخرت از شايستگان است، کساني که مقامشان بسيار والا و رفيع است. « إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ» آنگاه که پروردگارش به وي گفت: فرمانبر باش، او در جواب درخواست پروردگار «قَال» گفت: « أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» با نهايت اخلاص پروردگار جهانيان را مي پرستم و به سوي او باز مي گردم و تنها محبت وي را در دل جاي مي دهم. ابراهيم عليه السلام به گونه اي در توحيد و يکتاپرستي غور کرده بود که يکتاپرستي به عنوان بزرگترين ويژگي در زندگي او جلوه مي کرد. سپس يکتاپرستي را در ميان فرزندانش بر جاي گذاشت و آنها را بدان سفارش نمود و آن را سخني ماندگار پس از خود باقي گذاشت، به گونه اي که فرزندانش توحيد را از يکديگر به ارث بردند تا به يعقوب رسيد و او فرزندانش را به آن سفارش کرد. پس اي فرزندان يعقوب! پدرتان شما را به صورت ويژه بدان سفارش کرد، پس لازم است که به طور کامل فرمان بريد و از خاتم پيامبران پيروي کنيد، و گ فت: « يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ» اي فرزندانم! خداوند از آن جا که نسبت به شما مهربان است دين را برايتان برگزيده است، پس آن را بر پا داريد و شرايع و دستوراتش را اجرا کنيدو خويشتن را بدان متصف نماييد، و خود را به اخلاق ديني بياراييد و اين را تا دم مرگ ادامه دهيد، چون هرکس که بر حالتي زندگي کند بر همان حالت خواهد مرد، و هرکس که بر حالتي بميرد بر همان حالت برانگيخته خواهد شد.
و از آنجا که يهوديان و نصارا ادعا مي کردند بر دين ابراهيمو يعقوب هستند، خداوند ادعاي آنان را منکر شد و فرمود:« أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء» شما حاضر بوديد « إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ» آنگاه که مقدمات و اسباب مرگ يعقوب فرا رسيد؟! او به طور آزمايش و براي اينکه اطمينان يابد که آنچه فرزندانش را بدان وصيت کرده است از آن اطاعت مي کنند، به فرزندانش گفت : « مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي» پس از من چه چيزي را مي پرستيد؟ آنها پاسخي به او دادند که مايه چشم روشني وي گرديد، و گفتند: « نَعْبُدُ إِلَـهَكَ وَإِلَـهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ إِلَـهًا وَاحِدًا: معبود تو را و معبود پدرانت ابراهيم واسماعيل و اسحاق را مي پرستيم که معبودي يگانه است، و چيزي را شريک و همسان او قرار نمي دهيم . « وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ » و ما فرمانبردار او هستيم . پس آنها توحيد و عمل را با هم جمع کردند.
معلوم است که آنها در هنگام مردن يعقوب حاضر نبودند، چون در آن زمان هنوز به دنيا نيامده بودند، بنابراين آنان حضور داشتند. و خداوند از يعقوب خبر داده است که او فرزندش را به يکتاپرستي سفارش نمود، نه به يهوديت. سپس خداوند متعال فرمود:« تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ» اين جماعت روزگارشان به سرآمد، « لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ» آنچه به دست آوردند متعلق به خودشان است و آنچه شما به دست مي آوريد براي شما است، يعني هرکس براساس کاري که انجام داده است مجازات خواهد شد، و هيچ کسي به خاطر گناه کسي ديگر مواخذه نمي شود، و جز ايمان و پرهيزگاري هيچ چيزي به آدمي سود نمي رساند. پس مشغول شدنتان به آنان و ادعايتان که بر آيين آنها هستيد، و اهل سخن بودن، يک کار پوچ و بي ارزش است. بلکه بر شما واجب است به حالتي که بر آن قرار داريد، بنگريد که آيا با آن نجات مي يابيد يا نه؟
آيه ي 135:
َقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، و اهل کتاب گفتند: « يهودي يا نصراني باشيد تا هدايت يابيد» ، بگو: « بلکه آيين ابراهيم را انتخاب مي کنم که موحد و يکتاپرست بود و از مشرکان نبود».
هريک از يهوديان و نصارا شما را فرا مي خوانند تا به دينشان داخل شويد، و گمان مي برند که آنها راه يافته و هدايت شده اند و ديگران گمراه هستند. «قُل» جوابي قانع کننده و صريح به او بده و بگو: « بَل» بلکه پيروي مي کنيم « مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا» از آيين ابراهيم که روي به خدا آورده بود واز غير خدا روي برگردانده و توحيد و يکتاپرستي را بر پاداشته و شريک و همتا قرار دادن براي خدا را ترک کرده بود. پس پيروي کردن از او به هدايت مي انجامد و روي گرداني از آيين او کفر و گمراهي است.
آيه ي 136:
قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ، بگوييد: « ايمان آورديم به خدا و به آنچه براي ما فرستاده شده و آنچه براي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان يعقوب نازل گشته، و آنچه به موسي و عيسي داده شده، و به آنچه پيامبران از جانب پروردگارشان دريافت کرده اند، و ميان هيچ يک از آنان فرق نمي گذاريم و ما فرمانبردار او هستيم.»
اين آيه کريمه در برگيرنده تمام چيزهايي است که ايمان آوردن به آن واجب است. و ايمان عبارت است از اينکه از صميم قلب اين اصول و کليات را تصديق نمود و به آن باور داشت. و اعتقاد به ا ين اصول و کليات متضمن برخورداري ازاعمال قلوب از قبيل خوف، رجا، تعظيم و ... است. همچنانکه در عمل و رفتار نيز بايد به خلاف آن ايمان و اعتقاد عمل ننمود. و ايمان به اين اعتبار، اسلام و همه اعمال صالح را در بر مي گيرد. بنابراين همه اعمال شايسته بخشي از ايمان و اثري از آثار آن هستند، پس هرجا ايمان اطلاق شود همه آنچه بيان شد در آن داخل است ، و هرگاه اسلام اطلاق شود ايمان در آن داخل مي باشد، و وقتي بين ايمان و اسلام مقارنه اي صورت گيرد، ايمان به اقرار و تصديق قلبي گفته مي شود و اسلام به اعمال ظاهري . نيز هرگاه ميان ايمان و اعمال شايسته مقارنه اي صورت پذيرد، قضيه به همان منوال است.
« قُُولُواْ» با زبان هايتان بگوييد، و قلب و زبانتان بايد مطابق هم باشد چرا که پاداش و جزا بر گفتار همراه با عمل مترتب مي شود.
پس همان طور که گفتار بدون اعتقاد قلبي نفاق و کفر است، سخن خالي از عمل نيز تاثيري ندارد و فايده اش ناچيز است، گرچه بنده به خاطر آن پاداش مي يابد، چنانچه سخن خير باشد و از ايمان نشات گرفته باشد، اما ميان سخن خالي و گفتاري که از قلب سرچشمه گرفته باشد تفاوت زيادي وجود دارد.
و « قُُولُواْ» مبّين آن است که عقيده بايد آشکارا بيان شود و ديگران را به سوي آن دعوت نمود، چون عقيده اصل دين و پايه آن است. و در « آمَنَّا» و موارد مشابه آن که صادر شدن فعل به تمام امت نسبت داده شده است به اين نکته اشاره شده است که بر همه امت واجب است به ريسمان الهي چنگ بزنند و متحد و يکپارچه باشند و از وحدت رويه و وحدت عمل برخوردار شوند. ضمنا در اين آيه از تفرقه و دو دستگي نهي و اشاره شده است که مومنين مانند جسدي واحد هستند.
و « قُُولُواْ آمَنَّا» بر اين مطلب دلالت مي نمايد که جايز است انسان ايمان را به صورت مقيد به خودش نسبت دهد، بلکه اين امر، واجب است. يعني واجب است که ايمان را به مشيت خدا مقّيد نمايد، آنگاه آن را به خود نسبت دهد. به خلاف اينکه بگويد « أنا مومن» و يا کلماتي ديگر از اين قبيل را بر زبان بياورد، زيرا اين کلمه را نبايد بگويد مگر اينکه آن را به مشيت الهي مقيد نمايد و بگويد: « من – اگر خدا بخواهد – مومن هستم»، زيرا در اين کلمه ادعاي پاک قرار دادن نفس و تزکيه آن وجود دارد. « آمَنَّا بِاللّهِ» يعني ايمان آورده ايم به خداوندِ يکتا و يگانه که به هر صفت کمالي متصف است و از هر عيب و نقصي پاک و منزه بوده و شايسته آن است که همه عبادت ها تنها براي او انجام گيرد و در هيچ عبادتي به هيچ وجهي براي او شريکي گرفته نشود.
« وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا» شامل قرآن و سنت است، زيرا خداوند متعال فرموده است:« وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيکَ الکِتَبَ وَالحِکمَةَ» و خداوند کتاب و حکمت (سنّت) را بر تو نازل فرموده است. پس در آن ايمان آوردن به همه آنچه کتاب خدا و سنت پيامبرش متضمن آن است از قبيل صفات خداوند و پيامبران و روز قيامت و امور پنهان گذشته و آينده، واجب است. نيز ايمان به احکام دستوري و احکام جزا که در قرآن و سنت وجود دارند واجب است. « وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ» اين آيه بيانگر آن است که بايد به همه ي کتاب هاي نازل شده بر پيامبران ايمان داشت. و ايمان داشتن به همه ي پيامبران به طور عام، و ايمان داشتن به پيامبراني که به صورت ويژه در اين آيه از آنها نام برده شده است به خاطر شرافت آنان است، و اينکه شرايع بزرگي را آورده اند.
و بايد به همه پيامبران و کتاب ها به صورت عموم ايمان داشته باشيم، و آنچه به طور مشروح از آنها به ما رسيده است بايد به صورت مفصل و مشروح به آن ايمان داشت. « لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ» ميان هيچکدام از آنان فرق و جدايي قايل نمي شويم بلکه به همه ايمان مي آوريم. در ميان تمام پيروان اديان آسماني اين ويژگي مختص مسلمانان است، زيرا يهوديان و نصارا و صابئي ها و ديگران- گرچه ادعا مي کنند به پيامبران و کتاب هايشان ايمان دارند – اما آنها به ديگر پيامبران و کتاب ها کفر مي ورزند و ميان پيامبران و کتاب ها فرق مي گذارند؛ به بعضي ايمان مي آورند و به بعضي ديگر کفر مي ورزند، و تکذيب آنها، تصديقشان را نقض مي کند، زيرا پيامبري که آنها گمان مي برند به او ايمان دارند تمام پيامبران را تصديق کرده است به خصوص محمد (ص) را، پس اگر محمد را تکذيب کنند بي گمان پيامبرشان را تکذيب کرده اند. پس اين به معني کفر ورزيدن به پيامبرشان است.« َومَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ» بيانگر آن است که نعمت دين، سعادت دنيوي و اخروي را به همراه دارد. خداوند ما را فرمان نداده است تا به ملک و مالي که به پيامبران داده شده است ايمان بياوريم، بلکه ما را دستور داده تا به کتاب ها و شريعت هايي که به پيامبران داده شده است ايمان بياوريم، و اين آيه بيانگر آن است که پيامبر سفيران خدا و واسطه هايي بين او و بندگانش هستند که دين را تبليغ مي کنند و اختياري از خود ندارند.
« مِن رَّبِّهِمْ» در پرتو اين آيه در مي يابيم که بهترين جلوه ربوبيت خداوند براي بندگانش اين است که بر آنها کتاب نازل نموده و پيامبران را به سوي آنها فرستاده است. پس ربوبيت خداوند مقتضي آن است که بندگانش را بيهوده و بي کار رها نکند. و چون آنچه به پيامبران داده شده است از جانب پروردگارشان است پس ميان پيامبران و ميان کساني که ادعاي پيامبري مي کنند تفاوت زيادي است، و به محض شناختن آنچه که مردم را به سويآن دعوت مي کنند تفاوت آنها مشخص مي شود، پس پيامبران جز به سوي خوبي و نيکي دعوت نکرده، و جز از بدي و زشتي نهي نمي کنند و همديگر را تصديق مي نمايند و براي يکديگر به حق گواهي مي دهند، بدون اينکه ميان آنان تضاد و اختلافي وجود داشته باشد، چون همه از جانب پروردگارشان آمده اند. « وَلَو کَانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اختِلَفَاَ کَثِيرَاَ» و اگر قرآن از جانب خدا نبود اختلاف زيادي در آن مي يافتند. و اين برخلاف کساني است که ادعاي پيامبري مي کنند، زيرا به ناچار آنها در اخبار و دستورها و نواهي خود دچار تناقض گويي مي شوند، همان طور که اين امر از بررسي حالات و محتواي پيام تمامي افرادي که هرچند که گفته و قول، آدمي را از عمل و کردار بي نياز نمي گرداند به دروغ ادعاي پيامبري کرده اند معلوم مي شود.
پس از اينکه خداوند همه آنچه را که بايد به آن ايمان آورد به طور عام و خاص بيان کرد، فرمود:« وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» و ما در برابر عظمت خداوند فروتن بوده و در باطن و ظاهر فرمانبردار او هستيم، و عبادت را خالصانه براي او انجام مي دهيم. به دليل اينکه معمول « لَهُ» بر عاملش که « مُسلِمُونَ» است مقدم شده است.
و اين آيه با اينکه مختصر و موجز است اما هر سه قسم از اقسام توحيد را در بر گرفته است؛ توحيد ربوبيت، توحيد الوهيت، و توحيد اسماء و صفات. و نيز در برگيرنده ايمان به همه پيامبران و همه کتاب هاي آسماني است. نيز بعد از آنکه به طور عام از پيامبران سخن به ميان آورد، به طور خاص نيز از حضرت ابراهيم و پيامبران ديگر ذکر به ميان آورد، که ذکر خاص بعد از عام بيانگر فضل و بزرگواري آنان مي باشد. و نيز تصديق به قلب و زبان و جوارح، و اخلاص براي خدا را در بر گرفته است، و نيز فرق ميان پيامبران راستين و مدعيان دروغين نبوت را بيان مي کند. نيز در اين آيه خداوند متعال بندگانش را آموخته است که چه و چگونه بگويند و نيز رحمت و احسان خداوند بر بندگان به ويژه به نعمت هاي ديني که به سعادت دنياو آخرت آنان منتهي مي شود اشاره شده است . پس پاک است خداوندي که در کتابش هر چيزي را تبيين نموده و آن را مايه هدايت و رحمت قومي گردانده است که ايمان مي آورند.
آيه ي 137:
فَإِنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ، پس اگر به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد ايمان آوردند بي گمان هدايت شده اند و اگر روي برتافتند پس همانا آنان در ستيزند و خدا تو را بسنده است و او شنوا و دانا است.
اگر اهل کتاب مانند شما مومنان به تمام پيامبران که برتر از همه آنان محمد (ص) است، و به تمام کتابهاي آسماني که برتر از همه آنها قرآن است ايمان بياورند و فرمانبردار خداوند يکتا شدند و ميان هيچ يک از پيامبران فرق نگذاشتند، « فَقَدِ اهْتَدَواْ» به راستي آن گاه به راه راست که انسان را به بهشت مي رساند هدايت شده اند . پس آنها راهي براي هدايت ندارند جز اينکه چنين ايماني داشته باشند، نه آن گونه که گمان برده و گفتند: « کُونُوا هُودَا أَو نَصَري تَهتَدُوا» يهودي يا نصراني باشيد تا هدايت شويد. آنها گمان بردند که هدايت تنها در سايه چيزي حاصل مي شود که آنها بر آن هستند، در حالي که هدايت عبارت است از شناخت حق و عمل کردن به آن، و ضد آن که گمراهي است عبارت است از جهل و عمل نکردن به اقتضاي شناخت و علمي که حاصل شده است . و اين همان ستيزي است که آنها در آن بودند بعد از اينکه روي برتافتند. «مُشاق» کسي است که خدا و يا پيامبرش جبهه گيري کند. شقاق مستلزم عداوت و دشمني شديد است، و آنان چنين بودند زيرا در راستاي اذيت و آزار پيامبر (ص) از هيچ چيزي دريغ نکردند. بنابراين خداوند به پيامبرش وعده داد که او را بسنده است و از وي حمايت خواهد کرد، زيرا خداوند همه صداها را مي شنود و پنهان و آشکار و ظاهر و باطن را مي داند پس وقتي خداوند چنين است تو را از شر آنها محافظت خواهد کرد.
و خداوند وعده اي را که به پيامبرش داده بود محقق نمود و او را بر آنها مسلط کرد به گونه اي که پيامبر بعضي از آنها را کشت و بعضي را اسير کرد، و بعضي را از سرزمينشان آواره نموده و اين معجزه اي از معجزات قرآن است که از چيزي قبل از وقوع آن خبر مي دهد و دقيقا همان گونه که از آن خبر داده است محقق شد.
آيه ي 138:
صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدون ، رنگ خدايي، و چه کسي از خدا زيباتر بيارايد؟ و ما پرستندگان او هستيم.
رنگ خدايي را بگيريد و آن دين خدا است، و در ظاهر و باطن کاملا آنرا برپا داريد و بااعتقاد کامل و درهمه اوقاتب ه آن پايبند بايد تا تبديل به رنگ شما شده و صفتي از صفات شما گردد. پس هرگاه دين در زندگي روزانه شما سريان پيدا کرد با رضايت و اختيار و محبت از دستورات آن پيروي مي کنيد، و دين تبدي ل به طبيعت و خوي شما مي گردد و از شما جدا نمي شود، آنچنانکه رنگ پارچه يکي از صفات آن است و از آن جدا نمي شود، آن گاه سعادت دنيوي و اخروي را بدست مي آوريد، زيرا دين، انسان را بر متصف شدن به اخلاق نيک و انجام دادن کارهاي خوب و عالي تحريک مي نمايد. بنابراين به منظور به تعجب واداشتن عقل هاي پاکيزه فرمود: « وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً» و هيچ رنگي زيباتر از رنگ خدا نيست.
و اگر مي خواهي فرق بين رنگ خدا و ديگر رنگ ها را بداني، هرچيزي را با ضد آن مقايسه کن. پس چه فکر مي کني در مورد بنده اي که به طور درست به پروردگارش ايمان آورده و فروتني قلب و فرمانبرداري جوارح داشته و به تمامي صفات نيکو و اخلاق کامل خود را آراسته و هر صفت زشت و اخلاق پستي را از خود مي زدايد؟! پس او که اين گونه است، در گفتار و کردارش صادق و شکيبا و بردبار و پاکدامن و شجاع است، و در سخن و عمل نيکوکار است، از خدا مي ترسد و به وي اميدوار است و او را از سر اخلاق عبادت مي کند و با بندگانش نيکوکار ميباشد.
چنين کسي را با بنده اي مقايسه کن که به پروردگارش کفر ورزيده و از او گريخته و به کسي ديگر از مخلوقات وي روي آورده و به کفر و شرک و دروغ و خيانت و فريب و مکر و ارتکاب اعمال منافي عفت و بدرفتاري با مردم در سخن و کردار متصف است، پس نه براي خدا مخلص است و نه نسبت به بندگانش احسان مي نمايد.
اينجاست که فرق بزرگ اين دو برايت روشن مي گردد و در مي يابي که هيچ رنگي بهتر و زيباتر از رنگ خدا نيست، و هيچ رنگي زشت از رنگ کسي نيست که خود را به غير از رنگ خدا آراسته است.
« وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ» اين بخش از آيه بيانگر رنگ خدا است و آن انجام اين دو اصل است؛ اول اخلاص، و دوم پيروي کردن، زيرا عبادت عبارت از اقوال و افعال ظاهري و باطني است که خداوند آن را دوست دارد و آن را مي پسندد، و هيچ چيزي مورد رضايت خدا قرار نمي گيرد مگر اينکه آن را بر زبان پيامبرش مشروع کرده باشد. و اخلاص يعني اين که قصد بنده از انجام اين اعمال فقط رضاي خدا باشد . و مقدم کردن معمول«لَهُ» بر عامل که « عَبِدُونَ» است، مفيد حصر مي باشد. « وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ» و آنان را با اسم فاعل ( عابدون ) متصف ساخت که بر ثبوت و پايداري دلالت مي نمايد، و بيانگر ان است که عبادت صفت آنهاست و آنها همواره بر آن ثابت قدم و استوارند.
آيه ي 139:
قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُون ، بگو: « آيا درباره خدا با ما به مجادله مي پردازيد حال آنکه او پروردگار ما و پروردگار شما بوده و کردار ما از آن ما است و کردار شما از آن شما است؟ و ما براي او اخلاص مي ورزيم؟!»
« محاجه» به معني مجادله بين دو يا چند نفر است . و مجادله بر سر مسائل اخلاقي صورت مي گيرد، طوري که هريک از دو طرف مي خواهد سخن خودش را تاييد و تقويت نمايدو سخن مقابلش را باطل کند، پس هريک در ارائه و اقامه دليل کوشش مي کند. و مجادله بايد به بهترين شيوه انجام شود و از نزديکترين راه که بتوان گمراه را به حق بازگرداند و حجت را بر وي اقامه کرد و حق را روشن و باطل را بيان داشت، وارد شد. پس اگر مجادله از اين حدود بيرون رفت آنگاه تبديل به خصومت خواهد شد که خيري در آن نيست و فته وشري فراوان از آن ناشي خواهد شد. پس اهل کتاب ادعا مي کردند که آنها پيش خداوند از مسلمين بهتر و به او نزديکترند، و اين فقط يک ادعا است که براي اثبات آن بايد دليل و برهان ارائه کرد. پس وقتي که پروردگارِ همه يکي است و او تنها پروردگار شما نيست بلکه پروردگار ما هم هست و هريک از ما عمل خودش را انجام مي دهد، ما و شما در اين قضيه يکسان هستيم و اين باعث نمي شود که يکي از دو گروه از ديگري به خدا نزديکتر باشد، زيرا تفاوت و قايل شدن در امري که هر دو گروه در آن اشتراک دارند، بدون اينکه تفاوت چندان موثر و محسوسي در ميان باشد ، ادعايي باطل، و تفاوت قايل شدن ميان دو امر کاملا مشابه است، و يک نوع خود بزرگ بيني آشکار به حساب مي آيد. بلکه برتري با اخلاص براي خدا و انجام اعمال صالح حاصل مي شود و آن فقط صفت مومنان است . پس مشخص شد که مومنان از ديگران به خدا نزديکترند زيرا اخلاص راه رهايي و نجات است. و فرق اولياء خدا و اولياء شيطان به صفت هاي حقيقي است که دوستان خدا از آن برخوردارند و اهل خرد و انديشه آن را مشاهده کرده، و جز انساني که خود بزرگ بين و نادان است در آن اختلاف و نزاع نمي کنند. پس در اين آيه بسيار زياد به روش مجادله اشاره شده است و اينکه بايد ميان دو چيز همسان، تلفيق و تقريب به وجود آورد و بين دو امر مختلف بايد فرق گذاشت.
آيه ي 140:
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، آيا مي گوييد که ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سباط ( نوادگان يعقوب) يهودي و يا نصارا بوده اند؟ بگو: « شما داناتريد يا خدا؟، و کيست ستمگرتر از کسي که شهادتي را که از جانب خدا نزد او است کتمان کند؟»، و خداوند از آنچه مي کنيد غافل نيست.
و اين ادعايي ديگر از ادعاهاي آنها، و مجادله آنان در مورد پيامبران خدا است. يهوديان ادعا مي کردند که ايشان به پيامبران مذکور از مسلمين نزديکترند، خداوند ادعاي آنها را رد کرد و فرمود:« أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ» آيا شما داناتريد يا خدا؟ پس خداوند مي فرمايد: « مَا کَانَ إِبراهِيمُ يهُودِياً وَلَا نَصرَانِياً وَلَکِن کَانَ حَنِيفَاَ مُّسلِمَاَ وَمَا کَانَ مِنَ المُشرِکينَ» ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلکه فردي روي گردان از شرک بود و او از مشرکان نبود. اما آنها مي گويند: بلکه او يهودي ونصراني بوده است. پس يا آنها راستگو و دانا هستند يا خداوند، و به ناچار يکي از اين دو چيز درست است. اما پاسخ « ُلْ أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ» مبهم است در حالي که قضيه در نهايت روشني و وضوح قرار دارد، به گونه اي که نياز نبود خداوند بگويد: « بلکه خداوند داناتر و راستگوتر است»، چون اين پاسخ براي هرکسي روشن است. مانند اينکه گفته شود: شب روشن تر است يا روز؟ آتش داغ تر است يا آب؟ و شرک بهتر است يا توحيد؟ و امثال آن، و اين را هرکسي که عقل کمي داشته باشد مي داند، حتي آنها خودشان مي دانند که ابراهيم و ديگر پيامبران يهودي و نصراني نبوده اند، اما آنها اين دانش و اين گواهي دادن را پنهان کردند. بنابراين ستم آنها بزرگترين ستم و ظلم است. به همين جهت خداوند متعال فرموده است: « وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّه» و چه کسي ستمکارتر از سکي است که شهادتي از خدا نزد خ ود دشته باشد و آن را کتمان نمايد؟ و اين شهادتي است که از سوي خدا به آنها سپرده شده است نه از جانب مردم، پس لازم است به اين امر اهتمام داده شود، اما آنها آن را کتمان کردند و خلاف آن را اظهار نمودند حق را کتمان کرده و باطل را ترويج نموده و مردم را به سوي آري! خداوند در آينده به شديدترين وجه آنها را سزا مي دهد. به همين جهت فرمود: « وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» خداوند از آنچه مي کنند بي خبر نيست، بلکه خداوند کارهايشان را برشمرده و در آينده سزايشان را خواهد داد. پس سزاي آنها بد سزايي است و آتش جهنم بد جايگاهي براي ستمگران است.
در قرآن هميشه به دنبال آياتي که متضمن اعمالي هستند که «آدمي» بر آنها سزا داده مي شود آياتي ذکر مي گردند که بيانگر علم و قدرت خداوند مي باشند. پس اين دسته از آيات که متضمن برخي از صفات و نامهاي نيکوي خدا هستند ، هم مفيد وعد و وعيد، و ترغيب و ترهيب بوده و هم بيانگر آنند که اومر ديني و جزائي بخي از آثار نامهاي نيکوي خدا مي باشند و اين نامها چنين اوامري را اقتضا مي نمايند.
آيه ي 141:
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُون ، قومي بودند که روزگار را سپري کردند و براي آنان است آنچه که انجام داده اند، و براي شما است آنچه که کرده ايد و درباره آنچه آنها مي کرده اند باز خواست نمي شويد.
تفسير آيه گذشت، و خداوند آن را تکرار نموده است تا وابستگي آدمي به مخلوقات قطع شود. و بايد دانست که مهم عملي است که انسان انجام مي دهد، نه عمل گذشتگان و پدران، پس فايده حقيقي به اعمال است نه به انتساب مجرد به مردان.
آيه ي 143-142:
َيَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ، مردمان بي خرد مي گويند:« چه چيز ايشان را از قبله اشان که بر آن بودند برگرداند؟»، بگو: « مشرق و مغرب براي خدا است، هرکسي را که بخواهد به راه راست هدايت مي نمايد.»
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ، و اين گونه شما را امتي ميانه و معتدل گردانيديم تا گواهان ِ بر مردم باشيد و پيامبر نيز بر شما گواه باشد. و ما قبله اي را که بر آن بودي قبله قرار نداديم مگر براي اينکه بدانيم چه کسي از پيام بر پيروي مي کند و چه کسي به عقب بر مي گردد ، وگرچه آن بسي دشوار است مگر بر کساني که خداوند آنان را هدايت نموده، و خ داوند ايمانتان را ضايع نمي گرداند، همانا خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است.
آيه اول مشتمل بر معجزه، دلجويي، ايجاد اطمينان خاطر براي مومنان، اعتراض و پاسخ آن، ذکر ويژگيهاي معترض، و نيز ذکر صفات کسي که فرمانبردار حکم خدا است، مي باشد.
پس خداوند خبر داد که به زودي مردمان بي خرد نسبت به اين عمل شما رويگرداني از بيت المقدس اعتراض خواهند کرد، و آنها کساني هستند که منافع خود را تشخيص نداده و آن را ضايع کرده و به کم ترين بها مي فروشند. آنها عبارتند از يهوديان و نصرانيان و ديگر اعتراض کنندگان بر احکام و شريعت و قوانين خدا. مسلمين زماني که در مکه مقيم بودند دستور داده شده بودند به ه نگام نماز رو به سوي بيت المقدس کنند. يک سال و نيم پس از هجرت به مدينه و به خاطر حکمت هايي که خداوند به بعضي از آنها اشاره مي نمايد، به آنان دستور داد که رو به کعبه نمايند. پس به آنها خبر داد که حتما مردمان بي خرد مي گويند: « مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا » چه چيزي آنها را از قبله اي که بر آن بودند برگرداند؟ يعني چه چيزي آنها را از روي کردن به بيت المقدس منصرف کرد؟ و اين اعتراض به حکم خدا و شريعت و فضل و احسان او است. بنابراين خداوند از مسلمانان دلجويي به عمل آورد و به آنها خبر داد که چنين اعتراضي، از جانب کساني صورت پذيرفته است که بي خرد و بي دين هستند، پس شما به آنها توجه نکنيد، زيرا فرد عاقل نبايد به اعتراض انسان بي خرد و سفيه توجه نمايد و ذهن خود را بدان مشغول کند. و آيه بيانگر آن است که جز فرد بي خرد و جاهل و کينه توز بر احکام خدا اعتراض نمي کند، و اما فرد فهميده و مومن و عاقل احکام را پذيرفته و از آن اطاعت مي کند. همانطور که خداوند متعال مي فرمايد:« وَمَا کَانَ لِمُومِنِ وَلَا مُومِنَةٍ إِذَا قَضي اللَهُ وَرَسُولُ أَمرًا أَن يکُونَ لَهُمُ الخِيرَةُ مِن أمرِهِم» وقتي خدا و پيامبرش به چيزي فرمان دادند براي هيچ مرد و زن مومني شايسته نيست که از خود اعتراض و اختياري داشته باشند. « فَلا وَ رَبِّکَ لَا يومِنُونَ حَتَّي يحَکِّموُکَ فِيمَا شَجَر بَينَهُم..» سگند به پروردگارت آنها مومن نخواهند بود مگر اينکه تو را در اختلافي که ميان آنها بروز کرده است حَکَم قرار دهند. « إِنَّمَا کَانَ قَولَ المُومِنينَ إِذَا دُعُوا إلَي اللَهِ وَرَسُولُه لِيحکُم بَينَهُم أَن يقُولُوا سَمِعنَا وَأَطَعنَا» و سخن مومنان وقتي که به سوي خدا و پيامبرش فرا خوانده شوند تا ميان آنها داوري کند، فقط اين است که بگويند:« شنيديم و اطاعت کرديم».
و خداوند آنها را بي خرد ناميد: « السُّفَهَاء» که براي رد سخنشان و توجه نکردن به آن همين مقدار کافي است. با اين وجود خداوند متعال به شبهه مذکور اشاره مي کند، سپس به آن پاسخ داده و آن را دفع کرده و مي فرمايد: « قُل» در جواب آنها بگو: «لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» مشرق و مغرب ملک خدا است، پس هيچ جهتي از جهت ها خارج از گستره فرمانروايي او نيست و خداوند کسي را که بخواهد به راه راست هدايت مي کند. از جمله خداوند شما را به سوي اين قبله هدايت کرد که از آيين پدرتان ابراهيم است، پس چرا به رو کردن شما به قبله اي که در حيطه فرمانروايي خدا است اعتراض کنند؟! شما که به جهتي رو نکرده ايد که از گستره فرمانروايي خدا بيرون باشد؟ پس به محض فهميدن اين مطلب بايد تسليم فرمان خدا شد، چرا که خداوند متعال از سرِ فضل و هدايت و احسان خويش شما را بدان هدايت کرده است، و هرکس نسبت به فضلي که خداوند به شما داده است اعتراض کند، از روي کينه وحسد و ستم اعتراض مي نمايد.
و از آن جا که « يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» مطلق است، و مطلق بر مقيد حمل مي شود، هدايت و گمراهي اسبابي دارد که حکمت و ع دل الهي آن را ايجاب مي نمايد . خداوند در چندين جا از کتابش اسباب هدايت را بيان کرده است : « يهدِي بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضوَنَهُ سُبُلَ السَّلَمِ» خداوند به وسيله آن کتاب کسي را که راه خشنودي او را در پيش گيرد به راههاي سلامتي هدايت مي نمايد. در اين ايه سببي را که موجب هدايت امت مي شود به طور مطلق و همراه با همه انواع هدايت بيان کرده است . همچنانکه اين آيه يکي از آياتي است که خداوند در آن بر بندگان خود منت مي گذارد. به همين سبب فرمود:« وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا» و همچنين شما را امتي برگزيده و ميانه رو قرار داده ايم. پس آنهايي که از حد ا عتدال و ميانه روي خارج شوند خود را به هلاکت مي اندازند. خداوند اين امت را در همه امور دين ميانه و معتدل قرار داده است. موضع امت اسلامي در قبال پيامبران يک موضع معتدل و ميانه است، زيرا هستند کساني که در اظهار محبت نسبت به پيامبران زياده روي و مبالغه کرده اند مانند نصارا، همچنانکه کساني نيز هستند که بر پيامبران ستم روا داشته اند مانند يهود، اما اين امت در مورد پيامبران ميانه رو است، زيرا به همه پيامبران به صورت شايسته ايمان آورده است. و در التزام به شريعت نيز ميانه و معتدل است. پس نه مانند سخت گيري يهوديان ونه مانند بي بندوباري و تساهل نصاري عمل مي کند. و در باب پاکيزگي و خوراکي ها نيز اين امت ميانه رو و معتدل است، پس نه مانند يهوديان است که نمازشان جز در عبادتگاههايشان درست نباشد، و آب، آنها را از آلودگي ها پاک نمي کند، و خداوند چيزهاي پاکيزه را به خاطر عقوبت و سزايشان بر آنها حرام کرده است، و نه مانند نصاري است، که هيچ چيزي را نجس و حرام ندانسته و و هرچيزي را مباح مي دانند. اما پاکي مسلمين کامل ترين طهارت و پاکيزگي است، و خداوند خوردني ها و نوشيدني هاي پاکيزه و لباس ها و زن هاي پاکيزه را براي آنان حلال نموده و خوردني ها و نوشيدني هاي آلوده را بر آنها حرام گردانيده است. پس دين اين امت و برترين اعمال را به اين امت داده و به آنها مبلغي از علم و بردباري و عدل و نيکوکاري بخشيده که به ديگر امت ها نداده است.
بنابراين آنها امت وسط و معتدل و کال هستند « شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ» تا به سبب انصاف و حکمت منصفانه خود بر مردم گواه باشند و بر ساير اديان منصفانه خود بر مردم گواه باشند و بر ساير اديان حکم کنندو کسي بر آنها حکم ننمايد. پس اين امت هر آنچه را بپذيرد پذيرفتني است و هرچيز که نپذيرد مردود است. اگر گفته شود چگونه داوري اين امت بر ديگران پذيرفته مي شود در داوري اين امت بر ديگران پذيرفته مي شود. در صورتي که سخن هريک از طرف هاي مخالف عليه ديگري پذيرفته نمي شود؟ در جواب بايد گفت که سخن هريک از دو طرف عليه ديگري به خاطر وجود «تهمت» پذيرفته نمي شود، اما وقتي که تهمت منتفي باشد و عدالت کامل حاصل شود آنگونه که حالت اين امت چنين است، ايرادي وارد نمي شود، زيرا منظور داوري کردن به انصاف و حق است، و شرط آن علم عدالت است، و اين دو شرط در ميان اين امت وجود دارد، پس سخن آنان پذيرفتهمي شود.
و اگر کسي در برتري و فضيلت اين امت شک کند و در پي دليلي باشد که اين موضوع تاييد نمايد، آن دليل، کامل ترين مخلوق يعني پيامبر اين امت (ص) است. بنابراين خداوند متعال فرموده است:« وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا» و از جمله گواهي دادن اين امت بر ديگران اين است که در روز قيامت، انگاه که خداوند در خصوص تبليغ و رساندن دستوراتش از پيامبران سوال مي کند و از امت هايي که پيامبران را تکذيب کرده اند نيز در خصوص ابلاغ پيام خدا از سوي پيامبران سوال مي کند و آن امت ها انکار مي کنند که پيامبران دستور خدا را به آنها رسانده باشند، پيامبرانشان اين امت را گواه مي گيرند، و سخن اين امت را پيامبرش حضرت محمد (ص) تاييد مي کند. اين آيه بيانگر آن است که اجماع اين امت حجت قطعي است و آنها از اشتباه در امانند، چون خداوند فرموده است: « وَسَطاً » پس اگر فرض شود که اين امت بر امر نادرست اتفاق نظر و اجماع کنند، ميانه و معتدل نخواهند بود مگر در برخي از کارها . نيز خداوند متعال فرموده است : « لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ» که اين آيه بيانگر آن است که آنان هرگاه بر حکمي شهادت دهند ( و بگويند : ) خداوند آن را حلال گردانده ، يا حرام کرده و يا آن را واجب نموده است، همانا آنان در اين شهادت و گواهي خود معصوم هستند و از خطا و اشتباه در امانند. همچنين از اين آيه استنباط مي شود که براي صدور حکم بايستي از عدالت و شهادت و فتوا و ديگر شروط لازم برخوردار بود.
خداوند متعال مي فرمايد: « وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا» و ما قبله اي را که بر آن بودي و آن بيت المقدس بود، قبله قرار نداديم، « إِلاَّ لِنَعْلَمَ» مگر اينکه بدانيم؛ دانستني که ثواب و عقاب بر آن مترتب مي گردد، وگرنه خداوند همه امور را قبل از پيدايش آن مي داند.
اما پاداش و عقابي بر اين علم و دانستن مترتب نمي شود، زيرا خداوند کاملا عادل است و حجت را بر بندگانش اقامه مي کند. بلکه زماني کارهايشان را انجام دهند پاداش و سزا بر آن مرتب مي شود. يعني رو کردن به اين قبله را مشروع نموديم تا بدانيم و بيازماييم « مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ» چه کسي از پيامبر پيروي مي نمايد و به او ايمان مي آورد، و در هر شرايطي از او تبعيت مي کند، چون او بنده اي است مامور و امورش از سوي خدا تدبير مي شود، و چون کتاب هاي پيشين خبر داده اند که اين پيامبر رو به خانه کعبه مي نمايد پس فرد با انصافي که منظورش يافتن حق است، تغيير قبله سبب افزايش ايمانش شده و بيشتر از گذشته از پيامبر اطاعت مي کند. اما کسي که به عقب برگردد، و از حق روي بگرداند و از هواي نفس پيروي کند، کفرش افزون مي گردد و به حيرتش افزوده مي شود و حجت باطلي را که بر پايه شک و شبهه قرار داشته و هيچ حقيقتي ندارد، دستاويز خويش قرار مي دهد. « وَإِن كَانَتْ» گرچه روي گرداندن تو از آن قبله « لَكَبِيرَةً» بس دشوار است، « إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ » مگر بر کساني که خداوند آنها را هدايت نموده است. پس آنها اين موضوع را هدايت الهي و نعمت خداوند دانسته و شکر او را به جا آورده و به احسانش اقرار نموده و روي آوردن به سوي اين خانه بزرگ را يکي از عطايا و الطاف الهي تلقي کردند، خانه اي که خداوند آن را بر تمام مناطق زمين برتري بخشيده و رفتن به سوي آن را رکني از ارکان اسلام قرار داده که گناهان را محو مي کند. به همين جهت اين کار براي آنها آسان، و براي ديگران سخت بود. سپس خداوند متعال فرمود: « وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ » براي خداوند شايسته نيست و سزاوار شان او تعالي نمي باشد که ايمانتان را ضايع کند، بلکه چنين کاري براي خداوند محال است. و در اين مژده بزرگي است براي کسي که خداوند با دادن اسلام و ايمان بر او منت گذارده است، چرا که خداوند ايمانشان راحفظ خواهد کرد و آن را ضايع نمي گرداند. و حفظ کردن به دو نوع است: حفظ کردن از ضايع شدن و باطل گشتن، که خداوند آنها را از هر چيزي که ايمان را فاسد کند و از بين ببرد و در آن کم و کاستي ايجاد کند از قبيل آفت هاي اضطراب آور و هوي و هوس هاي بازدارنده، در امان قرار مي دهد. و نوع ديگر آن است که ايمانشان را پرورش مي دهد و آنها را به انجام کارهايي توفيق مي دهدکه بر ايمانشان مي افزايد و يقينشان را کامل مي گرداند، پس همانگونه که در آغاز شما را به سوي ايمان رهنمود فرمود، آن را نيز برايتان حفظ خواهند نمود و با پرورش دادن ايمان و رشد مزد و پاداش آن، و حفظ ايمان از هر آلاينده و چيزي که صفاي آن را مکدر و تيره نمايد، نعمت خويش را بر شما کامل مي گرداند. و هرگاه به منظور مشخص کردن مومن راستگو از مومن دروغين مصايب و فتنه هايي پيش آيد، چنين مشکلاتي مومنان را پالايش و تصفيه نموده و راستي آنان را آشکار مي نمايد.
و عده اي مي گويند: آيه « وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ» سبب مي شود که بعضي از مومنان ايمانشان را رها کنند، اما خداوند اين توهم را دور نمود و فرمود : « وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ » و خداوند با اين آزمون ايمانان را ضايع نمي کند. و کساني از مومنان که قبل از تحويل قبله مرده اند مشمول اين حکم هستند، بنابراين خداوند ايمان آنها را ضايع نمي کند چون آنها در آن وقت دستور خدا را اطاعت کرده و از پيامبر اطاعت نموده اند. و طاعت خدا اين است که در هر وقت و زماني برحسب شرايط آن زمان و مکان از دستور او اطاعت شود.
« إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» همانا خداوند نسبت به مردم بسيار رئوف و مهربان است. از جمله مهرباني خداوند بر آنها اين است نعمتي را که در ابتدا به آنها ارزاني داشت کامل گرداند و صف کس اني را که فقط با زبان ايمان آورده بودند، از صف آنان جدا نمايد. و از جمله مهرباني خداوند نسبت به آنان اين است که آنها را به آزمايشي آزمود که به وسيله آن ايمانشان افزوده شد، و مقامشان بالا رفت ، و ارجمندترين خانه را قبله آنان نمود.
آيه ي 144:
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ ، ما روي گرداندن تو را به سوي آسمان مي بينيم ، پس تو را به سوي قبله اي متوجه مي سازيم که از آن خوشنود خواهي شد، پس به سوي مسجدالحرام روي بگردان و هرکجا که بوديد روي خود را بدان سو بگردانيد و همانا کساني که کتاب را داده شده اند، مي دانند که آن حق و از جانب پروردگارشان است و خداوند از آنچه مي کنند بي خبر نيست.
خداوند به پيامبرش مي فرمايد: « قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء» ما چشم دوختن و نگاه کردن تو را به تمام جهت هاي آسمان مي بينيم، که همواره در انتظار آن هستي وحي نازل شود و تو را به روي کردن به سمت کعبه دستور دهد. « وَجهَکَ» چهره ات. و نگفت: نگاهت را، زيرا پيامبر به اين امر بسيار اهميت مي داد، و گرداندن چهره مستلزم گرداندن چشم است. « فَلَنُوَلِّيَنَّكَ» پس چون سرپرست و مولايت هستيم، رويت را مي گردانيم، « قِبْلَةً تَرْضَاهَا » به سوي قبله اي که آن را دوست داري، و آن کعبه است. و اين بيان فضيلت و شرافت پيامبر (ص) است، زيرا خداوند به امري مبادرت مي ورزد که خشنودي پيامبر را در بر دارد. سپس به صراحت بيان مي دارد که بايد رو به کعبه کند: « فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» پس به سوي مسجدالحرام روي بياور، « وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ» و هرکجا که باشيد، در دريا و خشکي و شرق و غرب و جنوب و شمال، و هرجا که هستيد، « فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ» روي به سوي آن کنيد. اين آيه بيانگر آن است که استقبال و روکردن به کعبه در همه نمازهاي فرض و نمازهاي نفل شرط است، اگر ممکن باشد رو به خود کعبه نمايد و اگر ممکن نباشد به سمت و جهت آن رو کند. و گرداندن بدن از جهت قبله نماز را باطل مي کند چون امر کردن به چيزي در واقع به مثابه نهي کردن از ضد آن است.
در آيات قبلي خداوند متعال به اعتراض عده اي از اهل کتاب و غيره نسبت به تغيير جهت قبله از سوي پيامبر و مسلمانان اشاره کرد، و اعتراض آنان را نيز مردود اعلام نمود، در اينجا بيان مي نمايد که اهل کتاب و علماي آنها مي دانند در اين قضيه تو بر حق و حقيقتي روشن قرار داري، چون در کتابهاي خودشان اين حقيقت را با چشم سر مي بينند اما از روي عناد و ستم اعتراض مي کنند، پس وقتي آنها به اشتباه خود واقف هستند به اعتراضشان توجه نکنيد، زيرا اعتراض کسي انسان را اندوهگين مي گرداند که ممکن باشد حرف وي درست از آب درآيد، اما اين قضيه بسيار روشن و مبرهن است و هيچ شک و ترديدي در آن نيست.
اما وقتي يقين حاصل شد که حق با فردي است که بر او اعتراض مي شود و به يقين دانسته شد که معترض، مخالف و کينه توز است در چنين صورتي نبايد به آن توجه کرد، بلکه بايد منتظر بود تا اعتراض کننده به سزاي دنيوي و اخروي خود برسد. به همين جهت خداوند متعال فرموده است: « وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ» و خداوند از آنچه مي کنند بي خبر نيست، بلکه اعمال آنها را ثبت مي کند و آنها را بر آن اعمال مجازات خواهد کرد. و اين تهديدي است براي معترضين و تسليت و دلجويي است براي مومنان .
آيه ي 145:
وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ ، واگر براي کساني که کتاب به ايشان داده شده است هر دليل و برهاني بياوري از قبله تو پيروي نمي کنند، و نه تو از قبله آنها پيروي خواهي کرد و نه برخي از قبله برخي پيروي مي نمايند، و اگر پس از آگاهي و علمي که تو را حاصل آمده است از خواسته هايشان پيروي کني همانا آن وقت از ستمکاران خواهي بود.
پيامبر (ص) بر هدايت شدن مردم بسيار حريص بود، به همين جهت نهايت نصيحت و خيرخواهي خود را صرف مي کرد و از هدايت شدن آنها شاد مي شد. و وقتي که مردم تسليم امر خدا نمي شدند غمگين مي گشت. بعضي از کافران از فرمان خدا سرپيچي کرده و سرکشي مي کردند و بر پيامبران خدا مي شوريدند و هدايت را به عمد و از روي دشمني ترک مي کردند. آنان همان يهوديان و نصرانيها بودند که از روي علم و يقين به محمد (ص) کفر ورزيدند. بنابراين خداوند متعال خبر داد که « وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ» اگر تو هر برهان و دليلي بياوري که سخنت را روشن کندو پيام و رسالتت را تبيين گرداند، « مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ» آنها از تو پيروي نمي کنند، زيرا پيروي کردن از قبله دليل بر پيروي کردن از پيامبر است.
و آنها معاند بودند و حق را از روي شناخت ترک کردند، چون معجزه و دليل به کسي سود مي رساند که جوياي حق بوده و حق بر او مشتبه شده باشد، پس دلايل روشن، حق را براي او واضح مي گرداند. اما کسي که تصميم قطعي گرفته است از حق تبعيت نکند، راه چاره اي ندارد.
و نيز آنها با يکديگر اختلاف دارند و برخي، از قبله برخي پيروي نمي کنند، پس اي محمد (ص) ! عجيب نيست که آنها از قبله تو پيروي نکنند در صورتي که آنان دشمنان کينه تور و واقعي تو هستند. « قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ» اين بخش از آيه بليغ تر از آن است که بگويد« ولا تتبع » و پيروي نکن، چون اين بيانگر آن است که پيامبر (ص) نيز به مخالفت کردن با آنان عادت کرده و اين امر تبديل به يکي از ويژگيهاي وي گشته است، بنابراين امکان ندارد که به قبله آنان روکند . و نگفت: « ولو أتوا بکل آية» و چنانچه هر آيه اي را نيز بياورند، چون آنها دليلي بر صحت ادعاي خود ندارند.
و هرگاه حق با دلايل يقيني روشن شد، لازم نيست شبهاتي که بر آن وارد مي شود پاسخ داده شود چرا که پاياني براي آن شبهات متصور نيست، زيرا باطل بودن آن آشکار است، و هر چيزي که با حق مخالف کند، باطل است. « وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم» و اگر از خواست هايشان پيروي کني. فرمود: « أَهْوَاءهُم» و نگفت « دينهم» چون آنچه بر آن هستند فقط هوي و هوس است، حتي آنها در دلشان مي دانند که آنچه بر آن هستند دين نيست، زيرا هرکس دين را ترک کند از خواست و هواي نفس پيروي خواهد کرد. خداوند متعال فرموده است : « أَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَئهُ» آيا ديده اي کسي را که هواي نفس خود را معبود خويش قرار داده است؟!
« مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ» بعد از علمي که تو را حاصل شده است مبني بر اينکه تو بر حق هستي و آنها بر باطل. « إِنَّكَ إِذَاً» يعني اگر تو از آنها پيروي کني. اين احتراز است، تا اين جمله از جمله قبل جدا نشود. « لَّمِنَ الظَّالِمِينَ» در زمره ستمگران خواهي بود. و چه ستمي بزرگتر از ستم کسي است که حق و باطل را بشناسد سپس باطل را بر حق ترجيح دهد؟! اگرچه مخاطب اين سخن پيامبر (ص) است، اما امت وي نيز در آن داخل است، پس اگر پيامبر (ص) چنين کند – که از او بعيد است- با وجود مقام بلند و نيکوکاري هاي زيادش، ستمکار خواهد بود، پس ديگران به طريق اولي چنين خواهند بود. سپس خداوند متعال فرمود:
آيه ي 147- 146:
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُون ، آن کساني که کتاب را به ايشان داده ايم، او محمد را مي شناسند همان گونه که فرزندانشان را مي شناسند، و همانا گروهي از آنان حق را پنهان مي کنند در حالي که مي دانند.
«الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِين» حق تنها از سوي پروردگارت مي باشد پس از شک کنندگان مباشد.
اما گروهي از آنان – بيشتر آنها – به محمد کفر مي ورزند با اينکه به خوبي مي دانند اين گواهي را پنهان مي کنند. « وَمَن أَظلَمَ مِمَّن کَتَمَ شَهَدَةً عِنَدهُ مِنَ اللهِ» و کيست ستمگرتر از کسي گواهي از جانب خدا را که پيش اوست پنهان کند. در ضمن اين نوعي دلجويي از پيامبر و مومنان، و برحذر داشتن پيامبر از شر و شبهات اهل کتاب است. همه اهل کتاب حق را پنهان نکرده اند. پس بعضي به آن کفر ورزيدند. پس بر عالم لازم است که حق را آشکار نمايد و آن را با هر عبارت و دليل و برهاني که در توان دارد بيان کندو بيارايد و بر عالم لازم است که باطل را ابطال کند و آن را از حق جدا نمايد و براي مردم زشت جلوه دهد. اما اينها که حق را پنهان کردند برعکس عمل نمودند چرا که خودشان نيز انسانهاي عوضي بودند .
« الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ» اين قرآن که حق است از جانب پروردگارت مي باشد و از هر چيزي سزاوارتر است که حق ناميده شود، چون شامل مطالب عالي و دستورهاي نيکو است، و مشتمل بر پاکيزه گرداندن دل و جان، و تشويق نمودن انسان به تحصيل منافع و دفع مفاسد مي باشد، زيرا از جانب پروردگارت نازل شده است . از جمله مصاديق تربيت او براي تو اين است که اين قرآن را بر تو نازل نموده که عقل ها و جانها را مي نوازد و همه منافع و مصالح ديني و دنيايي را در بردارد.
« فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ» بنابراين کوچکترين شک و ترديدي در آن نداشته باش، بلکه در آن بيانديش تا به يقين برسي، چون انديشيدن در آن به طور قطع شک را دور مي زدايد و انسان را به يقين مي رساند.
آيه ي 148:
وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، و براي هريک جهتي است که بدان روي مي کند، پس براي انجام خوبي ها بشتابيد. هرکجا که باشيد خداوند همه شما را مي آورد، همانا خداوند بر هر چيزي توانا است.
پيروان هر دين و ملتي داراي جهتي هستند که به هنگام عبادت خود به آن رو مي کنند، و مهم رو به قبله کردن نيست، زيرا رو به قبله نمودن از قوانيني است که در زمان ها و حالات مختلف تغيير مي کند، و از جهتي به جهتي ديگر منتقل مي شود. اما آنچه بسيار مهم است فرمان بردن از خدا و تقرب به او است، و اين است نشان سعادت و منشور ولايت، که هرگاه انسان بدان متصف نباشد به زيان دنيا و آخرت دچار خواهد شد، اما هرگاه به آن متصف گردد سودمند حقيقي است.
و اين امري است که درهمه آيين ها و شريعت ها بر آن اتفاق شده، و خداوند جهان هستي را به خاطر آن آفريده و همه را به آن دستور داده است. دستور دادن به عبادت وسبقت گرفتن در خوبي ها بالاتر از دستور به انجام آن است، زيرا شتافتن به سوي کارهاي خير، کامل کردن وانجام دادن آن به بهترين نحو را در بردارد، و هرکس که در دنيا پيش از همه به سوي خوبي ها بشتابد، در قيامت نيز پيشرو به سوي بهشت است.
پس « سابقين» و پيشروان، مقامشان از همه خلق برتر است. « خيرات» ، و همه فرائض و نوافل از قبيل نماز و روزه و زکات و حج و عمره و جهاد و فايده رساندن به ديگران و به خود را شامل مي شود.
و قوي ترين چيزي که انسان را براي شتافتن به سوي خير و خوبي برانگيخته و او را در اين زمينه سرزنده و با نشاط مي کند پاداشي است که خداوند بر انجام کارهاي خير مترتب نموده است.
« أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» هرکجا که باشيد خداوند همه شما را مي آورد، همانا خداوند بر هر چيزي توانا است. پس شما را در روز قيامت با قدرت خود جمع مي کند و هر عمل کننده اي را طبق عملش سزا و جزا مي دهد: « لِيجزِي الَّذِينَ أَسَئُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يجزِي الَّذِينَ أَحسَنُوا بِالحُسنَي» تا کساني را که بد کرده اند به سزاي اعمالشان برساند و به کساني که نيکي کرده اند پاداش نيک دهد. از اين آيه کريمه « فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ» بر مي آيد هر عملي که داراي فضيلتي باشد بايد آن را انجام داد؛ مانند خواندن نماز در اول وقت ، و عجله کردن در گرفتن روزه، انجام دادن حج و عمره، و پرداختن زکات و انجام دادن عبادات مسنون و آداب آن. به درستي که اين آيه مطالب زيبا و مفيد زيادي را در خود جمع نموده است!
آيه ي 150-149:
وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، و از هر جا که بيرون شدي رو به سوي مسجدالحرام کن و همانا آن حق است و از جانب پروردگار تو است و خدا از آنچه مي کنيد بي خبر نيست.
وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ، و از هرجا که بيرون آمدي رو به سوي مسجدالحرام کن و هرجا که بوديد رو به سوي آن کنيد تا مردم بر شما حجتي نداشته باشند. مگر ستمگران که از آنان نترسيد و از من بترسيد تا نعمتم را بر شما کامل گردانم، و تا هدايت شويد.
يعني در سفرهايت و هرکجا که بيرون شدي. و اين براي عموم است « فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» به سوي مسجدالحرام رو کن. سپس به طور عموم امت را خطاب نمود و فرمود: « وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ» و هرجا که بوديد رو به سوي بيت الحرام کنيد.
و فرمود : « وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ» با «إنّ» و «لام» آن را تاکيد نمود تا کوچکترين شبهه اي در آن نباشد و گمان برده نشود رو کردن به کعبه يک امر دلخواه است، بلکه يک امر و دستور است و بايد امتثال نمود. « وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» و خداوند از آنچه مي کنيد بي خبر نيست، بلکه نسبت به همه حالت هاي شما اطلاع دارد، پس ادب را رعايت کنيد و با اطاعت از دستورها و پرهيز از نواهي اش همواره وي را مراقب بدانيد، زيرا خداوند از کارهايتان بي خبر نيست، بلکه شما را به طور کامل مجازات خواهد کرد؛ اگر عمليتان خير باشد پاداش شما خير است و اگر عملتان بد باشد پاداش شما خير است و اگر عملتان بد باشد جزاي بد خواهيد يافت. « وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» رو کردن به کعبه مشرّفه را برايتان مشروع نموديم تا زبان اهل کتاب و مشرکين را نسبت به شما کوتاه کنيم . چون اگر پيامبر همچنان به بيت المقدس رو مي کرد حجت عليه او اقامه مي شد، زيرا اهل کتاب در کتاب هايشان مي يابند که قبله هميشگي و پايدار پيامبر بيت الحرام است، و مشرکين نيز آنرا مي دانند، و اگر محمد (ص) به اين قبله رو نکند بهانه هاي آنان شروع شده و مي گويند: چگونه پيامبر (ص) ادعا مي کند که بر دين ابراهيم و از فرزندان اوست، در صورتي که قبله او را ترک کرده است؟ پس با رو کردن به قبله حجت بر اهل کتاب و مشرکين اقامه شد وحجت و بهانه آنها بر پيامبر قطع گرديد. « إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ» به جز کساني از آنها که غير منصفانه و ظالمانه استدلال کرده و براي اثبات ادعاي خويش جز پيروي از خواست ها و آرزوهاي نفساني خود، هيچ سندي ندارند. پس راهي براي قانع کردن چنين افرادي نيست. همچنين شبهه اي که آنان مطرح مي کنند از وجاهت و جايگاهي برخوردار نيست و نبايد به آن بها داد، بنابراين خداوند فرمود: « فَلاَ تَخْشَوْهُمْ» پس، از آنها نترسيد چون حجت هايشان باطل است و باطل خوار و بي ارزش است، و اهل باطل نيز بي ارزش و خوارند، به خلاف صاحب حق، زيرا حق، قدرت و عزتي دارد که موجب پيدايش خوف و خشيت در دل اهل آن مي گردد. به همين جهت خداوند دستور داده است که مومنان از او بترسند، ترس از خدا اساس هر خير و برکتي است، پس هرکس از خدا نترسد از سرپيچي و معصيت دست بر نمي دارد و از دستورات او اطاعت نمي کند.
در جريان تغيير قبله از بيت المقدس به سوي کعبه از طرف مسلمانان، فتنه و آشوب بزرگي روي داد، و اهل کتاب، منافقان و مشرکان به آن دامن زدند و در آن سخن ها گفتند و شبهات فراواني پيرامون آن مطرح کردند، بنابراين خداوند آن را به کامل ترين صورت بيان کرد و با بکار بردن تاکيدات فراواني در اين آيات، بر اين موضوع تاکيد کرد.
1- از جمله اين تاکيدها اين است که خداوند سه بار فرمان داد رو به سوي کعبه کنند با اينکه يک بار کافي بود.
2- دستور و فرمان خدا يا براي پيامبر است و امت در آن داخل مي باشد، و يا دستور به عموم امت است. اما در اين آيه پيامبر را به صورت ويژه امر نمود و فرمود: « فَوَلِّ وَجْهَكَ» رو به آن کن. و در « فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ» تمام امت را به استقبال کعبه امر نمود.
3- خداوند همه بهانه ها و دلايل باطلي را که اهل کينه و عناد ايراد کردند، رد نمود. و تمام شبهات مطرح شده را باطل کرد، همان طور که پيش تر توضيح آن گذشت.
4- او اهل کتاب را مايوس کرد از اينکه پيامبر به قبله آنان رو کند.
5- فرمود: « وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ» با اينکه فقط خبر دادنِ پيامبر راستگو و بزرگوار کافي بود.
6- خداوند خبر داد- و او به امور پنهان آگاه است- که صحت و درست بودن اين کار براي اهل کتاب ثابت است، اما آنها از روي علم و آگاهي اين گواهي دادن را پنهان مي کنند.
و از آن جا که تغيير جهت قبله به سوي کعبه براي ما نعمتي بزرگ بود و لطف و مهرباني خداوند نسبت به اين امت همواره رو به افزوني است و تمام احکام و قوانيني را که براي آنها مشروع کرده در راستاي برخورداري امت اسلامي از الطاف و برکات خداوند منان است، فرمود: « وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ» و تا نعمت خودم را بر شما کامل گردانم. نعمت اصلي عبارت است از هدايت به سوي دين خدا از طريق فرستادن پيامبر و فرو فرستادن کتابش، سپس نعمت هاي فراوان ديگرش که غير قابل شمارشند اين اصل را کامل مي گردانند. زماني که خداوند پيامبرش را مبعوث کرد تا هنگامي که رحلتش از دنيا نزديک شد حالات و نعمت هاي فراواني را به او ارزاني داشت و به امت او نعمتي داد که با آن، نعمت خويش را بر امت او نعمتي داد و کامل گردانيد، و خداوند اين آيه را بر او نازل فرمود :« اليومَ أَکمَلتُ لَکُم دِينَکُم وَأَتمَمتُ عَلَيکُم نِعمَتِي وَ رَضِيتُ لَکُمُ الإِسلَمَ دِيناً» امروز دينتان را برايتان کامل نمودن و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دين برايتان پسنديدم. پس خداوند را بر فضل و بزرگواري اش سپاس و ستايش مي کنيم ، فضلي که نمي توان آن را به حساب و شماره درآورد تا چه رسد به اينکه بتوانيم شکر آن را به جاي آوريم.
« وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ » باشد که حق را بشناسيد و به آن عمل کنيد. پس خداوند متعال از سر مهرباني و لطفي که نسبت به بندگانش دارد اسباب هدايت را براي آنها بسيار سهل و آسان کرده، و آنها را به در پيش گرفتن راههاي هدايت آگاه نموده و اسباب هدايت را براي آنان به طور کامل بيان فرموده است، به گونه اي که خداوند مخالفان حق را بر مي انگيزد تا در آن به مجادله بپردازند، و از اين طريق حق روشن مي شود و نشانه ها و معجزات الهي نمايان مي گردد، و باطل بودن باطل واضح گشته، و معلوم مي شود که باطل حقيقتي ندارد. و اگر باطل به مقابله با حق بر نمي خواست چه بسا که براي بسياري مردم بطلان باطل مشخص نمي گرديد. زيرا از قديم گفته شده است که هر چيز با مخالف و ضدش شناخته مي شود. پس اگر شب نبود برتري روز دانست نمي شد، و اگر زتشي وجود نداشت ارزش « خوبي» درک نمي شد، و اگر تاريکي نبود فايده نور دانسته نمي شد، و اگر باطل نبود حق به صورت ظاهر، آشکار نمي گشت. پس خداوند را بر اين نعمت بزرگ سپاس مي گوييم.
آيه ي 152-151:
كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ ، همانگونه که پيامبري از خودتان به ميانتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاکيزه گرداند. و به شما کتاب و حکمت مي آموزد و آنچه که نمي دانستيد آن را به شما مي آموزد.
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُون ، پس مرا ياد کنيد تا من نيز شما را ياد کنم و شکر مرا به جا آوريد و ناسپاسي نکنيد.
خداوند متعال مي فرمايد : نعمت هايي را که با رو کردن به کعبه به شما ارزاني نموديم و با شرايع و اعطاي ديگر نعمت ها آن را کامل گردانديم، چيز نوظهوري نبود که سابقه نداشته باشد، بلکه ما اصل و اساس همه نعمت ها را به شما داديم سپس آن را با ارزاني داشتن نعمت هاي ديگر کامل نموديم. پس بهترين نعمت ها اين است که اين پيامبر بزرگوار را که از خود شما است برايتان فرستاديم، پيامبري که نسب و راستگويي و امانت داري و کمال و خيرخواهي او را مي دانيد. « يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا» و آيات ما را بر شما تلاوت مي کند و اين، آيه هاي قرآني و غير از آن را در بر مي گيرد. پس پيامبر آيه هايي که حق را از باطل، و هدايت را از گمراهي مشخص مي کنند بر شما مي خواند؛ آيه هايي که ابتدا شما را به توحيد و يگانه دانستن خداوند و کمال او راهنمايي کرد، سپس شما را بر راستگويي پيامبر خدا و وجوب ايمان به او و به همه آنچه پيامبر در رابطه با معاد و امور غيبي بيان کرد راهنمايي نمود، تا هدايت کامل و علم يقيني را بدست آوريد. « وَيُزَكِّيكُمْ» و اخلاقتان را پاک مي گرداند، و روح و روان شما را با بارآوردن آن بر اخلاق زيبا، و پالايش آن از اخلاق زشت، تزکيه و پاکسازي مي کند. همچنانکه شما را از شرک به توحيد، و از ريا به اخلاص، و از دروغ به راستگويي، و از خيانت به امانت داري، و از تکبر به تواضع، و از بداخلاقي به خوش رفتاري، و از قطع رابطه و کينه توزي به دوستي با يکديگر و ايجاد صله رحم و ديگر موارد تزکيه منتقل نمود. « وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ» و کلمات و معاني قرآن را به شما مي آموزد.
« وَالْحِكْمَةَ» گفته شده که حکمت به معني سنت است. و عده اي نيز مي گويند: حکمت يعني شناخت اسرار شريعت و آگاهي يافتن از آن، و قرار دادن هر چيزي در جايگاه مناسبش. بنابراين آموختن سنت در تعليم کتاب داخل است، زيرا سنت، مبين و مفسّر قرآن است .
« وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» و به شما چيزهايي را مي آموزد که نمي دانستيد. چون آنها قبل از بعثت پيامبر (ص) در گمراهي و آشکاري به سر مي بردند؛ نه علمي داشتند و نه عملي. پس هر علم و عملي که اين امت بدان دست يافته است در سايه برکت وجود پيامبر (ص) بدست آورده است. بنابراين اين نعمت ها و بزرگترين نعماتي هستند که خداوند به بندگانش ارزاني مي دارد.
پس وظيفه بندگان به جا آوردن شکر خدا بر آن است. بنابراين خداوند متعال فرمود: « فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ » خداوند تعالي دستور داده است که از او ياد کنيم و وعده داده که بهترين پاداش را در برابر ياد کردن او به ما بدهد، و آن اين است که هرکس خداوند را ياد کند، خداوند نيز او را ياد مي کند. همانگونه که خداوند بر زبان پيامبرش گفته است: « مَن ذَکَرَنِي فِي نَفسِهِ ذَکَرتُهُ فِي نَفسِي وَمَن ذَکَرَنِي فِي مَلأٍ ذَکَرتُهُ فِي مَلأٍ خَيرٍ مِنُهم» هرکس مرا در نفس خود (دلش) ياد کند او را در نفس خود ياد مي کنم، و هرکس مرا در جمعي ياد کند او را در جمعي بهتر از آن ياد مي کنم، و ذکر خداوند بهترين چيزي است که قلب و زبان به آن مشغول شود، و نتيجه و ثمره ذکر خدا محبت و شناخت او و پاداش فراوان است. ذکر، اوج شکرگذاري است، بنابراين به طور ويژه به آن فرمان داده است، سپس بعد از آن به طور عموم به شکر دستور داده و مي فرمايد : « وَاشْكُرُواْ لِي» و به پاس نعمت هايي که به شما داده ام و انواع رنج هايي که از شما دور ساخته ام شکر مرا به جا آوريد.
شکر خدا به سه طريق انجام مي شود: قلب، زبان و اعضا. شکر قلبي عبارت از آن است که به نعمت هاي خدا اعتراف نمايد. شکر زباني آن است که سپاس و ستايش خداوند را بر زبان جاري سازد. و شکر از طريق اعضا و جوارح آن است که منقاد فرامين خداوند باشد و از آنچه که از آنها نهي فرموده است پرهيز نمايد. پس شکر باعث مي شود تا نعمتي که وجود دارد باقي بماند و نعمتي که نيست افزوده شود. خداوند متعال فرموده است : « لَئِن شَکَرتُم لَأَزِيدَنَّکُم» اگر شکر کنيد نعمت خود را براي شما بيشتر مي کنم . علت اينکه پس از ذکر نعمت هاي ديني از قبيل علم ، تزکيه اخلاق، و توفيق انجام اعمال شايسته، به شکر کردن دستور داده شده آن است که نعمت هاي ديني بزرگتري نعمت هستند، زيرا احتمال دارد ديگر نعمت ها از بين بروند اما نعمت هاي ديني از بين نمي روند و شايسته است کساني که به فرا گرفتن علم با انجام دادن عملي توفيق يافته اند خداوند را شکر بگويند تا از فضل خود بر اين نعمت ها بيافزايد . آنان بايد از خودپسندي بپرهيزند و مردم به شکرگذاري مشغول شوند.
و از آن جا که کفر ضد شکر است، خداوند از آن نهي نمود و فرمود : « وَلا تَکفُرُون» در اينجا منظوراز کفر، ناسپاسي نعمت ها و انکار آنها و انجام ندادن مسئوليت هايي است که برخورداري از اين نعمات آن را بر آدمي واجب مي دارد. و احتمال دارد که معني آن عام باشد، پس در اين صورت کفر داراي انواع زيادي است که بزرگترين آن کفر ورزيدن به خدا است، سپس انواع گناهان اعم از شرک و گناهان پايين تر را در بر مي گيرد.
آيه ي 153:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ،اي کساني که ايمان آورده ايد! از شکيبايي و نماز ياري بجوييد که خداوند با صبر کنندگان است.
خداوند مومنان را فرمان داده است تا در کارهاي ديني و دنيوي خود از صبر و نماز ياري بجويند: « بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ» صبر يعني بازداشتن نفس و منع کردن آن از انجام اموري است که آن را نمي پسندد، و صبر سه نوع است: صبر طاعت خدا تا آن را به جا آورد، و صبر از ارتکاب گناه تا آن را ترک کند، و صبر بر تقديرهاي دردناک خداوند، به گونه اي که او را خشمگين و ناراضي نگردانند. پس براي انجام دادن هرکاري بايد از صبر کمک گرفت، و کسي که صابر و شکيبا نباشد به آمال و آرزوهايش نمي رسد، به ويژه نمي تواند طاعات و عباداتي را که مشقّات و زحمات زيادي در پي دارند در طول سالهاي متمادي انجام دهد، زيرا انجام چنين عباداتي مستلّزم صبر و تحّمل فراوان و استقامت در برابر سختي ها و شدايد است. پس هرگاه آدمي بر انجام عبادات صبر کرد و برآن مواظبت نمود موفق و کامياب مي شود، در غير اين صورت سودي نمي يابد و محروم مي شود و همچنين ترک گناه و معصيت که نفس آدمي نسبت به انجام آن انگيزه و گرايش زيادي دارد، جز در سايه صبر فراوان، و کنترل کشمکش هاي قلبي در راستاي جلب رضايت خدا ممکن نيست. ضمن اينکه بايد از خداوند خواست تا آدمي را از شرّ نفس در امان دارد. به درستي که بدان دچار مي شود. همچنين بلا و مصيبت هاي سخت و طاقت فرسا که بر آدمي وارد مي شوند اگر ادامه يابند، نيروهاي جسمي و روحي را ضعيف مي گردانند و به مقتضاي ضعف روح و جسم، انسان فرياد نارضايتي از تقدير الهي را سر مي دهد. اما چنانچه آدمي صبر نمايد و به خدا پناه ببرد و از وي کمک بطلبد، کليه ي آفات بر طرف مي شوند.
پس معلوم شد که بنده به صبر نياز دارد و در هيچ حالتي از آن مستغني نيست. به همين جهت خداوند به صبر دستور داده و خبر داده است که او « مَعَ الصَّابِرِينَ» با کساني است که به واسطه ي کمک و توفيق خداوند صبر تبديل به منش و اخلاق و سرشت آنها شده است . پس با صبر، و هرکار بزرگي سهل مي شود وهر مشکلي از ميان مي رود. و همراهي خداوند همراهي خاصي است که مقتضي محبت و ياري کردن و نزديکي او به بنده اش مي باشد. و اين فضيلت بزرگي براي صابران است. پس اگر براي صبرکنندگان فضيلتي جز همراهي خداوند نباشد همين فضيلت و شرافت آنها را بس است. و اما همراهي عام، همراهي علم و قدرت است. همان طور که خداوند فرموده است: « وَهُوَ مَعَکُم أَينَ مَا کُنتُم» و او با شما است هر کجا که باشيد . يعني علم و قدرت او همراه شما است و اين براي همه مردم است.
و خداوند دستور داده است که مومنين از نماز ياري بجويند، چون نماز ست ون دين و نور مومنان و پل ارتباط بين بنده و پروردگار است. پس هرگاه نماز به صورت کامل ادا شود و مسنونات آن رعايت گردد و از حضور قلب که مغز نماز است برخوردار باشد، چنين نمازي نزد خداوند پذيرفته خواهد شد، و هرگاه بنده وارد آن شود احساس مي کند وارد بارگاه پروردگارش شده است، و در مقابل پروردگارش چون بنده اي خادم و مودب مي ايستد و همه آنچه را مي گويد و انجام مي دهد با حضور ذهن مي گويد و انجام مي دهد، و غرق در نيايش و مناجات پروردگارش مي شود. بدون شک چنين نمازي بزرگترين ياور و معين و همه امور است، زيرا نماز، آدمي را از زشتي و منکرات باز مي دارد. همچنين حضور قلب در نماز باعث مي شود تا انگيزه اي در بنده بوجود بيايد که او را به اطاعت از دستورات پروردگار و پرهيز از آنچه نهي کرده است فرا بخواند. اين همان نمازي است که خداوند به ما دستور داده که در انجام هرکاري از آن ياري بجوييم.
آيه ي 154:
وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُون، و کساني را که در راه خدا کشته مي شوند مرده نخوانيد. بلکه آنان زنده اند ولي شما نمي دانيد.
بعد از آنکه خداوند ياري جستن از صبر را در همه حالات بيان کرد، نمونه اي را ذکر نمود که بايد در انجام آن از صبر ياري طلبيد و آن جهاد در راه خداست. جهاد بهترين عبادت بدني و دشوارترين آن است، چون جهاد کار دشواري است، و بسياري اوقات منجر به کشته شدن او دست رفتن زندگي مي شود؛ امري که دنياگرايان و دوستداران آن فقط به خاطر زنده ماندن و برخورداري از لذايذ آن بدان علاقمندند. به همين خاطر تمام سعي و تلاش آنان بر اين است که از اين اصل « زنده ماندن» پاسداري کنند و هرآنچه را که به آن ضرر وارد نمايد، دور گردانند.
و معلوم است که فرد عاقل چيز دوست داشتني را جز به خاطر محبوبي والاتر و بزرگوارتر ترک نمي کند، بنابراين خداوند خبر داده است هرکس در راه او بجنگد و کشته شود تا حکم ا و اجرا شود و دين او پيروز گردد، نه به خاطر اهدافي ديگر، چنين کسي اگر کشته شود، زندگي زيبا و دوست داشتني را از دست نداده است بلکه به زندگي بزرگتر و کاملتري از آنچه شما گمان مي بريد دست يافته است. « أَحياءُ عِندَ رَبِّهِم يرزَقُونَ ، فَرحِينَ بِمَا ءَاتَئُهمُ اللَّهُ مِّن فَضلِهِ وَيستَبشِرُونَ بِالَّذينَ لَم يلحَقُوا بِهِم مِن خَلفِهِم أَلاَّ خَوفُ عَلَيهِم وَفَضلِ وَأَنَ اللَه لَا يضيعُ أَجرَ الموُمِنينَ» آنان پيش پروردگارشان زنده هستند و روزي داده مي شوند و به آنچه خداوند از فضل خويش به آنها داده است شادمان هستند. به کساني که هنوز به آنها نپيوسته اند مژده مي دهند که هيچ ترسي بر آنها نيست و اندوهگين نمي شوند . به نعمت و فضل خداوند مژده مي دهند و بي گمان خداوند پاداش مومنان را ضايع نمي کند.
پس آيا هيچ زندگي بزرگتر از اين وجود دارد که نزديکي خداي متعال و بهره مندي از خوردني ها و نوشيدني هاي لذيذ را به همراه دارد؟! و اين روزي جسمي آنهاست، و روزي روحي آنها خوشحالي و شادماني، و از بين رفتن هر نوع ترس و اندوه است. آيا زندگي بالاتر اين وجود دارد؟ و اين زندگي برزخ است که از زندگي دنيا کاملتر است. پيامبر (ص) خبر داده است که ارواح شهيدان در شکم پرندگان سبزي هستند که وارد نهرهاي بهشت مي شوند و ميوه هاي بهشت مي خورند و به سوي چراغهايي که به عرض آويزان شده اند، پر مي کشند اين آيه بزرگترين مشوّق و محرّک براي جهاد در راه خدا و صبر کردن بر آن است .
پس اگر بندگان پاداش کشته شدن در راه خدا را مي دانستند، از جهاد باز نمي ماندند اما نداشتن علمِ يقين به اين حقايق اراده ها را سست نموده و انسان خوابيده را بيشتر در خواب غفلت فرو برده و پاداش هاي بزرگ و غنيمت ها را از دست آدمي مي گيرد.
چرا چنين نباشد حال آنکه خداوند متعال فرموده است : « إِنَّ اللهَ اشتَرَي مِنَ الموُمِنينَ أَنفُسَهُم وَأَموَلَهُم بِأَنَ لَهمُ الجَنَّةَ يقَتِلوُنَ فِي سَبيل اللهِ فَيقَتُلونَ وَيقتَلُونَ » خداوند از مومنان جان و مالشان را خريده است و در مقابل به آنان بهشت مي دهد. همان کساني که در راه خدا مي جنگند پس مي کشند و کشته مي شوند.
سوگند به خدا اگر انسان هزار جان داشته باشد و يکي را پس از ديگري در راه خدا بدهد در مقابل اين پاداش بزرگ، اندک است. بنابراين شهيدان پس از مشاهده پاداش خداوند و جزاي خوب او چيزي آروز نمي کنند جز اينکه به دنيا برگردانده شوند تا دوباره در راه او کشته شوند .
اين آيه دليلي است بر وجود نعمت و عذاب در عالم برزخ ، همان طور که در اين مورد نصوص زيادي وارد شده است.
آيه ي 157-155:
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِين، و البته شما را با چيزهايي از قبيل ترس و گرسنگي و زيان مالي و جاني و کمبود ميوه ها مي آزماييم و مژده بده صابران را.
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ ، آن کساني که چون مصيبتي به آنها برسد گويند:« ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم»
أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون، آنان درود و رحمت خدا شامل حالشان است و ايشان اند هدايت شوندگان.
خداوند متعال خبر داده است که حتما بندگانش را به مشکلاتي گرفتار مي نمايد و با مصايبي مي آزمايد تا راستگو از دروغگو، و ناشکيبا از شکيبا جدا شود. اين سنت خداوند متعال در رابطه با بندگانش است، زيرا اگر خوشي و راحتي براي اهل ايمان ادامه يابد و مشکلي براي آنان پيش نيايد نيکي و بدي از هم تشخيص داده نخواهد شد و فساد و تباهي به وجود خواهد آمد. و حکمت الهي اقتضا مي نمايد تا اهل خير از اهل شر جدا گردند. اين است فايده مشکلات، نه اينکه ايمان مومنان را از بين ببرد و آنها را از دينشان باز دارد، زيرا پروردگار ايمان مومنان را ضايع نمي گرداند. پس خداوند در اين آيه خبر داده است که به زودي بندگانش را آزمايش خواهد کرد، « بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ» به چيزي از قبيل ترس از دشمنان« وَالْجُوعِ» و اندکي از گرسنگي، زيرا اگر انها را به ترس يا گرسنگي کامل مبتلا نمايد هلاک مي شوند. مشکلات و بلايا انسان را تصفيه و پالايش کرده اما او را هلاک نمي کند. « وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ» اين بخش از آيه شامل تمام ضررهايي است که متوجه اموال مي شود از قبيل آفت هاي آسماني، غرق شدن، ضايع شدن ، و اموالي که پادشاهان ستمگر و راهزنان با زور و فشار مي ستانند. « وَالأنفُسِ» و از دست دادنِ دوستان و فرزندان و خويشاوند و ياران، و انواع بيماري هايي که آدمي يا دوستانش به ان مبتلا مي شوند. « وَالثَّمَرَاتِ» و دانه ها، خرما و همه درختان، و از بين رفتن سبزي ها و گياهان به علت سرما يا آتش سوزي يا به سبب آفتي آسماني از قبيل ملخ و غيره. اين چيزها بايد به وقوع بپيوندد، چون خداوند دانا و آگاه از آن خبر داده است، و همان طور که او خبر داده، به وقوع پيوسته است. به هنگام بروز اين مشکلات مردم به دو گروه تقسيم مي شوند: گروهي داد و فرياد سر داده و بي صبري مي نمايند، و گروهي صبر پيشه مي کنند. کسي که بي صبري مي کند به دو مصيبت گرفتار شده است؛ يکي از دست رفتن چيز دوست داشتني و محبوب، و ديگري از دست دادن چيزي بزرگتر، و آن پاداشي ا ست که با صبر به دست مي آيد، که صبر اطاعت از دستور خداست. پس چنين فردي خسارتمند و محروم است، زيرا ايماني را که با خود داشت، ناقص يافته وصبر، شکر و رضا به قضا را از دست داده و نارضايتي سراسر وجودش را در بر گرفته است، واين بر شدت کمبود و نقص ايمانش دلالت مي نمايد.
و اما کسي که به هنگام پيش آمدن چنين مشکلاتي خداوند به او توفيقِ صبر دهد و از نارضايتي و عصبانيت در سخن و رفتار بپرهيزد و به پاداش خداوندي چشم اميد ببندد، و بداند پاداشي که به خاطر صبر بر مصيبت به او مي رسد از مصيبتي که براي او پيش آمده، بزرگتر است، مصيبت در حق او نعمتي بس بزرگ است، مصيبت در حق او نعمتي بس بزرگ است، چرا که از اين طريق به چيزي که براي او مفيدتر است دست يافته است. زيرا او از دستور خداوند اطاعت نموده و پاداش وي را به دست آورده است . بنابراين خداوند متعال فرموده است: « وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» و مژده بده صبر کنندگان را . يعني به آنها مژده بده که مزدشان بدون حساب و کتاب و به طور کامل داده مي شود. پس صبر کنندگان کساني هستند که مژده و بخشش بزرگ را دريافته اند.
سپس خداوند آنها را توصيف نموده و مي فرمايد: « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ » کساني که هرگاه مصيبتي به آنان برسد. مصيبت بر آن چيزي است که قلب، جسم يا هر دو را به درد آورد، و آن همان چيزهايي هستند که پيش تر ذکر شدند.
« قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ» مي گويند: ما ملک خدائيم، تحت امر و فرم ان او هستيم و جان و مالي که داريم از آن وي مي باشد. پس هرگاه خداوند ما را در جان و مالمان بيازمايد، صابر و راضي خواهيم بود، چرا که او « أرحم الراحمين» است و از سر لطف و محبت در ملک خويش تصّرف مي کند. و نشانه کمال بندگي آن است که بنده اعتقاد داشته باشد خداوند حکيم و مهربان وي را به مصايب و بلايا مي آزمايد، پس بايد به قضاي او راضي و شاکر بود. چرا که او خير و منفعت بنده اش را مي خواهد، هرچند که بنده آن را درک ننمايد.
و ما که بنده و مملوک خدا هستيم در روز قيامت در حضور ايشان رسيده و ما را بر اعمالمان پاداش خواهد داد. پس اگر صبر پيشه کنيم و به پاداش اخروي چشم بدوزيم، بدون شک اجر و پاداش وافر را خواهيم يافت. و اگر ناسپاسي کنيم، جز خسران و ندامت چيزي بدست نخواهيم آورد. بنابراين بايد به هنگام مصايب خود را به خدا بسپاريم و صبر واستقامت داشته باشيم تا حداقل از اجر و ثواب اخروي محروم نمانيم.
« أُولَـئِكَ » آنهايي که داراي صفت «صبر» هستند، « َلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ» از سوي خدا پاداش و درود، « وَرَحْمَةٌ» و رحمتي عظيم خواهند يافت. از جمله رحمت خداوند بر آنها اين است که به آنان توفيق صبر داد و با صبر، پاداش کامل را دريافتند. « وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» و اينها راه يافتگانند، چرا که حق را شناختند و به يقين دانستند که از آنِ خدا هستند و به سوي او بر مي گردند، و به اين دانش عمل نمودند و صبر پيشه کردند.
اين آيه دلالت مي نمايد که هرکس صبر نکند از پاداش « صابران» محروم مي ماند. بنابراين ناشکيبا از جانب خداوند مذمت شده و به سزا و گمراهي و زيان گرفتار مي شود . پس چقدر زيان است تفاوت بين اين دو گروه! و چقدر ناچيز است رنج و خستگي صابران! و چقدر فراوان است رنج و زحمت ناشکيبايان!
اين دو آيه انسان ها را براي رويارويي با مشکلات آماده مي سازد، تا به هنگام بروز ناملايمات، تحمل آن آسان باشد . و در اين آيه ها از اسلحه اي سخن به ميان آمده است که بايد با آن به جنگ مصايب رفت، و آن صبر است. و در اين آيه آنچه انسان را بر صبر کردن کمک مي نمايد، بيان پاداش «صابران» است. اين آزمايش و امتحان ، سنت خداوند است که در گذشته نيز وجود داشته و براي سنت خداوند تغييري نخواهند بود. کما اينکه در اين آيه ها انواع مشکلات بيان شده است.
آيه ي 158:
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ، بي گمان صفا و مروه از نشانه هاي خدا هستند، پس هرکس که حج يا عمره بگذارد بر او گناهي نخواهد بود که آن دو را طواف کند، و هرکس که طاعتي را به دلخواه و مخلصانه انجام دهد پس همانا خداوند سپاس گذار و آگاه است.
خداوند متعال خبر مي دهد صفا و مروه که دو کوه معروف هستند. « مِن شَعَآئِرِ اللّهِ» از نشانه هاي آشکار دين خدا مي باشند که بندگان با حضور در اين اماکن، خدا را مي پرستند. اين دو محل، اماکن پرستش خدا هستند، و خدا دستور داده است که شعاير وي گرامي داشته شود: « وَمَن يعَظِم شَعَئِرَ اللّهَ فَإِنَّهَا مِن تَقوَي القُلوُب» و هرکس نشانه هاي خدا را تعظيم کند همانا آن از پرهيزگاري دلهاست.
پس مجموع هر دو نص دلالت مي نمايند که صفا و مروه از نشانه هاي خدا هستند و تعظيم و بزرگداشت نشانه هاي خداوند از پرهيزگاري دلهاست. و تقوا و پرهيزگاري بر هر مکلفي واجب است. و اين دلالت مي نمايد که سعي بين صفا و مروه در حج و عمره فرض است، همانطور که جمهور بر اين باورند و احاديث نبوي و عملکرد پيامبر (ص) بر آن دلالت مي نمايد. پيامبر فرموده است: « خُذوُا عَنِّي مَنَاسِکَکُم» مناسک خود را از من فرا گيريد.
« فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا» اين دفع توهمي است که بعضي از مسلمين دچار آن شدند و از سعي بين صفا و مروه خودداري کردند، چون در دوران جاهليت در صفا و مروه بت ها پرستش مي شدند، خداوند به خاطر اينکه اين توهم را دفع نمايد، فرمود: « سعي بين صفا و مروه اشکالي ندارد.
و مقيد کردن « گناه نبودن» براي کسي که به حج و عمره مي پردازد در اين دلالت مي کند که تنها «سعي» عبادت نيست، مگر اينکه با حج يا عمره همراه باشد. به خلاف طواف کردن خانه کعبه که با حج و عمره مشروع است، و بدون حج و عمره هم عبادت است. اما « سعي» و «وقوف در عرفه و مزدلفه» و « رمي جمرات» از مناسک حج است. و اگر در انجام اين کارها از ارکان و اعمال حج تبعيت نشود، بدعت محسوب مي گردند. چون بدعت در دين دو نوع است: نوعي که بنده، خداوند را با عبادتي پرستش نمايد که خداوند آن عبادت را اصلا مشروع نکرده است، و نوعي ديگر آن است که خداوند عبادتي را با ويژگيهاي خاصي مشروع نموده است و بنده آن را برخلاف آن صفت و حالت انجام دهد. و وقوف در عرفه و مزدلفه و رمي و .... در غير ايام حج، از اين نوع است .
« وَمَن تَطَوَّعَ» و هرکس که عبادتي را مخلصانه براي خدا انجام دهد. « خَيْرًا» از قبيل حج و عمره و طواف نماز و روزه و ديگر عبادات، « فَهُوَ خَيرُ لََّهُ» اين دلالت مي نمايد که هر اندازه بنده طاعت خدا را بيشتر انجام دهد خير و کمالش بيشتر خواهد بود و مقامش نزد خداوند به خاطر زياد شدن ايمانش بالاتر خواهد رفت.
و مقيد نمودنِ انجام دادن عبادت به « خير» بيانگر آن است که هرکس بدعت هايي را که خدا و پيامبرش مشروع نکرده است، انجام دهد، چيزي جز خستگي به دست نمي آورد و هيچ خيري براي وي در پي نخواهد داشت، بلکه اگر بداند که چنين کاري مشروع نيست و به عمد آن را انجام دهد، براي او شر خواهد بود.
« فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ» همانا خداوند شکرگذار و داناست. «شاکر» و «شکور» از نامهاي خداوند متعال هستند، خداوندي که کوچکترين عمل را از بندگانش مي پذيرد و در برابر آن به آنها پاداش بزرگ مي دهد.
خداوندي که هرگاه بنده دستورات او را اجرا نموده و بر اين کار ستايش و تمجيد مي کند، قلبش ايجاد مي کند و به جسمش نيرو و نشاط مي بخشد و در هه حالاتش برکت و فزوني عطا مي کند و به او در کارهايش بيشتر توفيق مي دهد، سپس در آينده پاداش خود را به طور کامل مي يابد و اين چيزها از پاداش او نمي کاهند.
و از جمله شکر و سپاسگذاري خداوند از بنده اين است که هرکس چيزي را به خاطر خدا ترک کند، خداوند در عوض به او چيزي بهتري مي دهد، و هرکس يک وجب به خدا نزديک شود خداوند يک ذراع به او نزديک مي شود. و هرکس به اندازه يک ذراع به او نزديک شود خداوند به اندازه دو ذراع به او نزديک مي شود. و هرکس به سوي خدا با حالت عادي راه برود، او به سويش دوان دوان مي آيد . و هرکس با او معامله کند خداوند به او چندين برابر سود مي دهد. و با اينکه خداوند شاکر و سپاسگذار است، مي داند چه کسي براساس نيت و ايمان و پرهيزگاري اش مستحق پاداش کامل است، و او به کارهاي بندگان دانا است، پس اعمال آنها را ضايع نمي کند ، بلکه اعمالشان را برحسب نياتشان و کاملتر از آنچه که انجام داده اند، پاداش مي دهد.
آيه ي 162-159:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ، بي گمان کساني که دلايل روشن، و هدايتي را که ما فرو فرستاده ايم پنهان مي کنند، بعد از آن که آن را در کتاب براي مردم بيان نموده ايم ، خداوند و نفرين کنندگان ايشان را نفرين مي کنند.
إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَـئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ،مگر کساني که توبه کنند و به اصلاح (خويشتن) بپردازند و (حقيقت را) بيان کنند، پس توبه ايشان را مي پذيرم و من بسيار توبه پذير و مهربان هستم.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِين ، بي گمان کساني که کفر ورزيدند و در حال کفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم برايشان باد.
خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ، در آن نفرين جاودانه باقي مي مانند؛ نه عذابِ آنها سبک مي گردد و نه به آنان مهلتي داده مي شود.
اين آيات گرچه در مورد اهل کتاب و اينکه آنان شان و منزلت پيامبر (ص) و صفات او را که در کتابشان آمده بود پنهان کردند، نازل شده است، اما حکم آن شامل هر کسي مي شود که آنچه را خداوند نازل نموده است، کتمان نمايد، زيرا خداوند آيات را براي مردم بيان مي دارد، اما چنين کسي تلاش مي کند که آيات او را از بين ببرد و آن را پنهان کند، پس اين وعيد و تهديد سختي است براي کسي که چنين کند.
« مِنَ الْبَيِّنَاتِ» يعني نشانه هاي واضح و آشکار خدا را که بيانگر حق و حقيقت اند، کتمان نمايد.
« وَالْهُدَى» هدايت يعني علم و شناختي که به وسيله آن مي توان «صراط المستقيم» را پيدا کرد، و در پرتو آن راه بهشتيان را از راه دوزخيان تشخيص داد. همانا خداوند از اهل علم پيمان گرفته که آنچه را به آنان آموخته است به مردم ياد بدهند و براي آنان تبيين نمايند، کتاب خدا را براي مردم تشريح کرده و آن را کتمان نکنند.
پس هرکس اين پيمان را نقض کند و به دو آفت « کتمان ما انزل الله» و « فريفتن بندگان خدا» مبتلا شود، « وَيَلْعَنُهُمُ الله» خداوند آنان را از ساحتِ مقدس خويش طرد نموده و از رحمت خود محروم مي نمايد. « وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ » و تمام لعنت کنندگان آنها را نفرين مي کنند . يعني تمام خلايق، پس همه مخلوقات آنان را لعنت مي کنند، چرا که آنان مکّار و حيله گر بودند و دين خدا را به فساد و تباهي کشاندند و در آن تغيير و تبديل به وجود آوردند. به همين خاطر سزاي آنان از جنس کردارشان بود، و چون آنان مردم را از رحمت خدا دور ساختند خدا هم آنها را از رحمت خود دور ساخت. از سوي ديگر، کسي که خير و نيکي را به مردم ياد بدهد، خداوند و فرشتگان و حتي ماهيهاي اقيانوسها و درياها بر وي درود مي فرستند، چرا که وي در مسير مصلحت و منفعت مردم و اصلاح دين آنان گام برداشته و مردمان را به خدا نزديک کرده است. اما کسي که آيات خدا را کتمان کند ، در واقع با امر و فرمان خدا عناد و تضاد دارد، زيرا خداوند آيات خود را براي مردم بيان مي کند، اما او آن را مخفي و مستور مي دارد. پس چنين کسي بسيار به جا است که اين چنين مورد تهديد قرار گيرد.
« إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ» به جز کساني که از گناهاني که انجام داده اند پشيمان شده و از آن دست کشيده و بازگشته و تصميم گرفته اند که دوباره آن را تکرار کنند. « وَأَصْلَحُواْ» و اعمال فاسد خود را اصلاح کرده اند. پس تنها ترک کردن کار زشت کافي نيست مادامي که عمل نيکو انجام نشود.
و نيز براي کسي که آيات خدا را پنهان کرده است تنها دست کشيدن از پنهان کاري کافي نيست بلکه بايد آنچه را که پنهان کرده است بيان دارد، و خداوند توبه چنين فردي را مي پذيرد، زيرا باب توبه هميشه باز است و هرکس که اسباب توبه را فراهم کند خداوند توبه اش را مي پذيرد.« التَّوَّابُ» يعني توبه پذير. پس چنانچه بندگانش توبه کنند، گناهان آنان را عفو مي کند. و خداوند همراه با احسان و نعمت هايش بسوي بنده باز مي گردد. پس چنانچه بنده به سوي او باز گردد، خداوند متعال دوباره نعمت هايش را به وي ارزاني خواهد داشت.
« الرَّحِيمُ» يعني کسي که مهرباني و رحمت فراوان دارد. رحمت خدا همه چيز را فرا گرفته است. از جمله رحمت او اين است که بندگان را به توبه و بازگشتن توفيق داده و آنها توبه کرده و باز مي گردند، سپس بر آنها رحم نموده و با لطف و احسان خويش توبه آنها را مي پذيرد. اين است حکم توبه کننده از گناه.
اما کسي که کفر ورزيده و تا زمان مرگ به کفرش ادامه داده و به سوي خدايش بازنگشته و توبه نکرده است، « عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر آنان خواهد بود، چون از آنجا که کفر تبديل به صفت و حالت ثابت آنها گشته است ملعون واقع شدن نيز تبديل به صفت ثابت آنها مي گردد و از آنان دور نمي شود، چون حکم همراه و ملازم علت خويش است و هرگاه علت وجود داشته باشد حکم نيز خواهد بود، وهرگاه علت وجود نداشته باشد حکم نيز وجود نخواهد داشت.
« خَالِدِينَ فِيهَا» در لعنت يا عذابي که لازم و ملزوم يکديگرند براي هميشه خواهند بود. « لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ» و بديشان مهلت داده نمي شود، چون وقت مهلت دادن که دنياست، گذشته است، پس عذري براي آنان باقي نمانده است که به آن اعتذار جويند.
ايه ي 163:
وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيم، و معبود شما معبودي يگانه ا ست معبود به حقي جز او وجود ندارد، بخشنده و مهربان است.
خداوند متعال خبر مي دهد – و او راستگوترين گويندگان است- که خداوند « ِإلَهٌ وَاحِدٌ» در ذات و اسماء و صفات و کارهايش يکتا و يگانه است، پس او شريک و همتا و مثيل و نظيري نداشته، و جز او آفريننده و مدبري وجود ندارد. پس وقتي خداوند چنين است سزاوار است که معبود قرار داده شده و با انواع عبادت ها پرستش شود و هيچ چيزي از آفريده هايش با او شريک گرفته نشود. چون او « الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ» داراي آن چنان رحمت فراوان است که مهرباني هيچ کسي به اندازه مهرباني او نيست و رحمت او همه چيز را فرا گرفته و هر موجود زنده اي از آن برخوردار است.
پس خداوند با رحمت خويش همه آفريده ها را به وجود آورده است و آنها را از انواع کمالات برخوردار نموده، و هر رنج و کاستي را از آنها دور کرده است. و نيز رحمت خداوند باعث شده است که پروردگار صفات و نعمت هايش به بندگانش بشناساند و همه منافع ديني و دنيوي آنها را که به آن نياز دارند بوسيله فرستادن پيامبران و نازل کردن کتاب براي آنها بيان نمايد. پس وقتي معلوم شد هر نعمتي که بندگان دارند از جانب خداست، و هيچ يک از آفريده ها به ديگري فايده اي نمي رساند، در مي يابد که فقط خداوند سزاوار هر نوع عبادت و پرستشي است، و تنها او بايد مورد محبت قرار گيرد، و تنها بايد از او ترسيد، و فقط بايد به او اميدوار بود و بر او توکل نمود، و ديگر عبادات را فقط براي او انجام داد.
و بزرگترين ستم و زشت ترين زشتي آن است که بنده از عبادت و پرستش خدا روي گرداند و پرستش بندگان روي آورد و آفريده هاي خاکي را با پروردگار جهانيان شريک قرار دهد، و يا مخلوقي را که امورش از سوي خداوند تدبير مي شود و از همه جهات ناتوان است، همراه با آفريننده توانا و قوي که بر همه چيز غالب است و هر چيزي در برابر او سرخم کرده است پرستش کند.
پس اين آيه بيانگر يگانگي خداوند متعال و معبود بودن او و تاکيد بر يگانگي و الوهيتوي و نفي الوهيت از ديگر مخلوقات است. و اينکه وجود همه نعمت ها و دور شدن همه رنج ها و کاستي ها از آثار رحمت او مي باشد. پس اين آيه دليلي اجمالي است بر يگانگي او. سپس دلايل تفصيلي و مشروح را بيان کرده و مي فرمايد:
آيه ي 164:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ، همانا در آفرينش آسمانها و زمين و در پي يکديگر آمدن شب و روز و کشتيهايي که در دريا براي بهره وري مردم در حرکت اند، و آبي که خداوند از آسمان فرو مي فرستد و با آن زمين را پس از مرگش زند گردانده، و در زمين هر جنبده اي را پخش نموده، و در گردش بادها و ابر مسخّر بين آسمان و زمين نشانه هايي است براي قومي که مي انديشند.
« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» خداوند متعال خبر مي دهد که در اين آفريده هاي بزرگ نشانه هاي فراواني است. يعني نشانه هايي دال بر يگانگي خداوند و الوهيت و فرمانروايي و رحمت و ساير صفاتش. اما اين نشانه ها « لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» براي کساني هستند که عقل دارند و از عقل خود براي تفکر در آفريده ها استفاده مي نمايند.
پس آدمي برحسب انديشه و عقلي که خداوند بر او ارزاني داشته است بايد از آيه ها و نشانه هايش بهره مند شود و آن را با فکر و عقل و تدبيرش حلاّجي کند. پس در « خَلْقِ السَّمَاوَاتِ» آفرينش آسمانها و بلندي و گستردگي خورشيد و ماه و استواري آنها، ودر آفرينش خورشيد و ماه و ستارگاني که خداوند براي منافع بندگان در آسمان قرار داده.
و آفرينش « الأَرْضِ» زمين نيز که آن را براي مردم گهواره قرار داده تا بر آن بياسايند و از آنچه که در آن وجود دارد بهره برند و از آيات و نشانه هايش عبرت بگيرند، بيانگر آن است که خداوند در «خلق» و « تدبير» منفرد بوده و از قدرت و توانايي فراواني برخوردار است. نيز بيانگر حکمت خداوند است، حکمتي که بر اساس آن اين نشانه ها را محکم و زيبا آفريده و آنها را نظم داده است . نيز بيانگر علم خداوند و رحمت اوست، و اينکه با اين نشانه ها منافع و نيازهاي آفريده ها را برطرف مي نمايد.
و اين آيات بزرگترين دليل بر کمال خداوند است و اينکه او سزاوار هر نوع پرستشي مي باشد، زيرا در آفريدن، و تدبير و انجام امور بندگان يگانه و تنهاست.
« وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ» در پي يکديگر آمدن شب و روز به صورت هميشگي، به گونه اي که هرگاه يکي برود ديگري جاي آنرا مي گيرد، و گرمي و سردي و ميانه و کوتاه و طولاني بودن، و فصل هايي که پديد مي آيند و منافع انسانها و حيوانات و همه آن چه امور با نظم و تدبيري انجام مي شود که عقلها از آن حيرانند و فرزانگان از درک آن عاجزند. اين تغييرات بر قدرت و علم و حکمت و رحمت گسترده و لطف فراگير گرداننده آن، و بر کارسازي و تدبير و عظمت و فرمانروايي او دلالت مي کند. همه اين موارد ايجاب مي کند که تنها او پرستش شود و تنها او مورد محبت و تعظيم قرار گيرد و تنها از او بيم داشت و به او اميدوار بود، و در راستاي خشنودي او تلاش نمود.
« وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ» و در کشتي هايي که در دريا روان هستند. خداوند ساختن اين کشتي ها را به بندگانش الهام نموده و ابزار و اسباب لازم جهت ساختن آن را در اختيار آنان قرار داده است. سپس درياي بيکران و بادهايي را براي شما مسخر نموده است که با آن کشتي هاي مملو از مسافر و کالاي تجاري که آدمها مصالح و منافع زندگي اشان را با آن تامين مي کنند به حرکت در مي آورد . پس چه کسي ساختن اين کشتي را به آنها الهام نمود؟ و چه کسي به آنها توانايي داد تا آن را بسازند؟ و چه کسي ابزار و اسباب ساختن کشتي را در اختيار آنان قرار داد؟ چه کسي دريا را براي آنها رام گرداند؟ و چه کسي براي ماشينهاي آبي و خشکي، سوختني را آفريده است که بوسيله آن انسانها و کالاها را حمل نمايند؟
آيا اين چيزها به طور اتفاقي درست شده اند، يا اين مخلوق ضعيف و ناتوان که به هنگام تولد نه دانشي است و نه توانايي و قدرتي، به تنهايي آن را ساخته و به راه انداخته است؟! مخلوقي که بدون علم و قدرت به دنيا آمده، سپس خداوند به او توانايي بخشيده، و آنچه را که مي خواست به او ياد داده است. آيا او رام کننده اين چيزهاست يا پروردگار واحدي که حکيم و داناست و هيچ چيزي وي را ناتوان و ضعيف نمي کند و انجام هيچ کاري براي او غير ممکن نيست؟ آري ! همه چيز در بر ابر ربوبيت و عظمت او سر تعظيم فرود مي آورد، و بنده ضعيف فقط جزئي از اجزاي اسباب و عواملي است که خداوند بوسيله آن عوامل، اين امور را به وجود آورده است. پس اين بيانگر رحمت خداوند و عنايت او به آفريده هايش است، و ايجاب مي کند که محبت و ترس و اميد و عبادات و کرنش و تعظيم براي او انجام شود.
« وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء» و آن باراني است که از ابرها فرود مي آيد. « فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» و در نتيجه انواع حبوبات و گياهان را مي روياند که مورد نياز خلائق است و بدون آن نمي توانند زندگي کنند.
آيا اين بيانگر قدرت و توانايي خدايي نيست که آن را فرو فرستاده و بوسيله آن چيزهاي زيادي را از زمين بيرون آورده است؟! و آيا بيانگر رحمت و لطف او نسبت به بندگان و تهيه منافع آنها و شدت نيازمندي بندگان به خدا نيست؟!
آري! همين امر ايجاب مي کند که خداوند معبود و خداي آنها باشد، و مردگان را زنده کند و آنها را بر اعمالشان پاداش يا کيفر دهد. « وَبَثَّ فِيهَا» و در مناطق مختلف زمين گسترانده است « مِن كُلِّ دَآبَّةٍ» جنبندگان گوناگوني را، که بر قدرت و عظمت و يگانگي و فرمانروايي بزرگ او دليل مي باشند. خداوند همه اين جنبدگانِ روي زمين را براي انسان مسخّر و رام نموده است تا از آن استفاده کنند.
انسانها از گوشت بعضي از جنبدگان روي زمين استفاده مي کنند و از شير آن مي نوشند، و بر بعضي از آنها سوار مي شوند، و از بعضي از آنها براي تهيه منافع و محافظت از خويشت ن بهره مي برند. و بعضي هستند که از آن عبرت و پند گرفته مي شود. خداوند هر نوع جنبنده اي را در زمين پخش نموده و کفيل روزيشان است. پس هيچ جنبنده اي در روي زمين نيست مگر اينکه روزي آن بر عهده خداست و او قرارگاه و محل رفت و آمدش را مي داند.
« وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ» و در گردش بادها و سرد و گرم شدن، و وزيدن آن به سوي جنوب و شمال و شرق و ديگر جهات، و اينکه خداوند گاهي به وسيله آن، ابرها را به حرکت در مي آورد و گاهي بوسيله آن ابرها را به هم در مي آميزد، و گاهي بادها را ابزار تلقيح گياهان و گاهي آن را سبب بارش باران قرار مي دهد، و گاهي از شدت و زيان آن مي کاهد، و گاهي بادها موجب رحمت شده و گاهي بشارت دهنده عذاب خواهند بود.
پس چه کسي اين کارها را مي کند، و چه کسي در اين بادها منافعي براي بندگان به وديعه نهاده است؟! و چه کسي باد را مسخر نموده تا همه حيوانات با آن زنده بمانند و جسم ها و درختان و دانه ها و گياهان را رشد دهد؟ آري! خداوند عزيز و حکيم و مهربان که نسبت به بندگانش لطف دارد، اين بادها را مسخر نموده است. خداوندي که شايسته و سزاوار هر نوع کرنش و فروتني و محبت و پرستش است و همه به سوي او باز خواهند گشت. خداوند ابرها را که آب زياد با خود دارند ميان آسمان و زمين مسخّر مي سازد و به هر جا که بخواهد مي برد و بوسيله آن شهرها و بندگان را زنده مي گرداند و تپه ها و دره ها را سير آب مي کند. و به هنگام نياز آب آنرا بر بندگان فرو مي فرستد، و هرگاه آب باران به آنها زيان برساند، خداوند آن را نگاه مي دارد، پس آن را از سر رحمت و لطف فرو مي فرستد و نيز از سر مهرباني و عنايت باز مي دارد. پس چقدر بزرگ است فرمانروايي و قدرت او! و چقدر احسان او فراوان و منت او مهربانانه است!
و چقدر زشت است که بندگان از روزي وي بهره برند و با احسان او زندگي کنند، سپس اين روزي و احسان را در راه عصيان و سرپيچي از اوامر خداوند صرف نمايند؟ آيا اين دليلي بر بردباري و عفو و گذشت و لطف عظيم او نيست؟ پس در همه حال سپاس از آن خداست.
خلاصه مطلب اينکه هرگاه انسان عاقل در جهان هستي و در امور شگفت انگيز آفريده ها بيانديشد و در صنعت و دقت و الطاف و حکمتي که در آن به وديعه نهاده شده است فکر نمايد به اين نتيجه مي رسد که جهان و پديده هاي آن به حق و براي حق آفريده شده اند، و خواهد دانست که اين مخلوقات، نشانه ها و کتاب هاي هدايتي هستند که انسان را به سوي حق و يگانگي خدا راهنمايي مي کنند. و مي داند که اين پديده ها انسان را به آنچه پيامبران از روز آخرت خبر داده اند راهنمايي مي کنند. و مي داند که اين آفريده ها تسليم فرمان خدا هستند و از خود تدبيري ندارند و نمي توانند از مدبر خود سرپيچي کنند.
پس معلوم شد که همه جهان هستي نيازمند و محتاج اوست و او از همه آفريده ها بي نياز است. پس هيچ معبود و پروردگار به حقّي جز او نيست.
آيه ي 167-165:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ، و دسته اي از مردم هستند که همتاياني براي خدا مي گيرند و آنها را مانند خدا دوست مي دارند، و آنانکه ايمان دارند خداوند را بيشتر و سخت تر دوست دارند. و اگر کساني که ستم کرده اند عذاب را ببينند، دريابند که همه قدرت از آن خداست و خداوند سخت کيفر است.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ، کساني که پيروي شده اند از کساني که پيروي کرده اند بيزاري جويند و عذاب را مشاهده کنند و پيوند ميانشان گسسته شود.
وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّؤُواْ مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ، و کساني که پيروي کرده اند، مي گويند: اگر براي ما بازگشتي بود از آنها بيزاي مي جستيم، همان گونه که از ما بيزازي چستند اين چنين خداوند کردارهايشان را به گونه اي حسرت زا به ايشان نشان مي دهد و آنان بيرون روندگانِ از آتش نيستند.
اين آيه ارتباط بسيار زيبايي با آيه پيش دارد، زيرا خداوند متعال در آيه قبل يگانگي خود و دلايل قاطع و روشن آن را که آدمي را به علم يقين مي رساند بيان داشت. و در اينجا ذکر نمود: « وَمِنَ النَّاسِ» و دسته اي مردم هستند که با وجود اين بيان کامل، « مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً» براي خداوند همتايان و همگوناني بر مي گيرند و در عبادت و محبت و طاعت و تعظيم، آنها را با خدا برابر قرار مي دهند. و هرکس بعد از اقامه حجت و بيان توحيد اينگونه باشد بداند که مخالف خداست و با او مبارزه مي کند و از انديشيدن در آيات او و تامل در آفريده هايش روي گردان است. پس او کوچکترين عذري در اين مورد ندارد و کيفر و عذاب شديد براي اوست. اينها کساني هستند که براي خدا همتاياني قرار مي دهند و آنها را در آفريدن و روزي دادن و تدبير امور و در عبادت با خداوند برابر قرار مي دهند، و آنها را عبادت مي کنند تا آنان را به خود نزديک نمايند.
و « مَن يَتَّخِذُ» دليلي است بر اينکه خداوند هيچ همتايي ندارد، بلکه مشرکان بعضي از مخلوقات را همتايان او قرار مي دهند، همتاياني دروغين، و اسمهايي بدون مسمّي و محتوا. همان گونه که خداوند متعال فرموده است: « وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ قُل سَمُّوهُم أَم تُنَبَئُونَهُ، بِمَا لَا يعلَمُ فِي الأَرضِ أَم بِظَهرِ مِنَّ القَولُ» و براي خداوند انبازاني قرار دادند ، بگو: « آنها را نام ببريد. آيا خداوند را از چيزي آگاه مي کنيد که در زمين است و او نمي داند؟ يا سخني سطحي (پوچ) مي گوييد؟! « إن هي إِلَّا أَسمَاءُ سَمَّيتُمُوهَا أَنتُم وَءَابَاوُکُم مَّآ أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَنٍ إِن يتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» اين بت ها نامهايي بيش نيستند که شما و پدرانتان نامگذاري کرده ايد و خداوند دليلي بر حقّانيت آنها نازل نفرموده است. آنان پيروي نمي کنند مگر از گمان. پس مخلوق، همتاي خداوند نيست چون خداوند آفريننده است و غير از او مخلوق و آفريده، پروردگار روزي دهنده است و غير او روزي داده مي شوند.
خداوند بي نياز است و بندگان از هر نظر ناقص. خداوند نفع دهنده و ضرر دهنده است و مخلوق نمي تواند سود يا زياني برساند، و هيچ چيزي در اختيار او نيست. پس ، باطل بودن سخن کسي که معبود و همتاياني براي خدا قرار مي دهد، معلوم شد، و فرق نمي کند که آن معبود و همتا چه چيز و چه کسي باشد؛ خواه فرشته يا پيامبري باشد و يا فردي صالح و شايسته يا بتي، و يا هرچيز ديگري. و به يقين دانسته شد که خداوند سزاوار محبت کامل و کرنش کامل است.
بنابراين خداوند مومنان را ستايش نموده و مي فرمايد:« وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ» يعني محبت مومنان براي خدا بيشتر از دوست داشتن کساني است که با خداوند همتاياني قرار مي دهند و آنان را دوست مي دارند، چون مومنان دوستي خود را خالص براي خداوند قرار داده اند اما آنها در دوستي خود شريک گرفته اند. مومنان کسي را دوست دارند که به حقيقت شايسته محبت است، کسي که محبت او عين صلاح بنده و سعادت و رستگاري اوست. اما مشرکان کسي را به دوستي گرفته اند که سزاوار هيچ محبتي نيست و محبت آن عين بدبختي و فساد و از هم پاشيدن امور مي باشد.
بنابراين خداوند مشرکان را تهديد نموده و مي فرمايد: « وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ» و اگر کساني که با قرار دادن همتا براي خدا و فرود آمدن سرتسليم در برابر غير او به خود ستم کرده، و از طريق بازداشتن مردم از راه خدا و تلاش براي زيان رساندن به مردم، به آنان ستم کرده اند، « إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ» آنگاه که روز قيامت عذاب را با چشمهايشان مشاهده مي کنند، « أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ» به يقين خواهند دانست که تمام قدرت و تواناييها از آن خداست، و همتاياني که آنها براي خدا گرفته اند هيچ قدرتي ندارند. پس در آن روز ناتواني و عجز چيزهايي که با خدا شريک گرفته اند براي آنها روشن مي شود، نه آنگونه که در دنيا بر آنان مشتبه شده بود و گمان مي بردند که اينها اختياري دارند و آنان را به خدا نزديک مي کنند. اما گمانشان نادرست از آب در آمد باعث ناکامي آنها شد، و تلاش آنان باطل گرديد و کيفر شديد بر آنان قرار دارند نه تنها چيزي را از آنها دور نکرده و به اندازه ذره اي به آنها سودي نرساندند، بلکه آنها را متضرر ساختند.
و پيروي شدگان از پيروي کنندگان بيزاري جويند و پيوندِ ميان آنها قطع گردد، چون پيوند و ارتباط آنها به خاطرغير خدا و برخلاف دستورات او، و پيوندي باطل بود. بنابراين اعمالشان که اميد آن را داشتند نفع و نتيجه اي براي آنان در بر داشته باشد نابود گشته و احوالشان از هم پاشيده شده و در مي يابند که دروغگو بوده اند. و کارهايي که انجام مي دادند مايه حسرت و پشيماني آنان شده و براي هميشه در جهنم خواهند ماند و هرگز از آن بيرون ماند و هرگز از آن بيرون نمي آيند.آيا زياني بزرگتر از اين وجود دارد؟!
اين بدان سبب است که آنها از باطل پيروي کردند و به چيزي اميد بستند که اميدي در آن نيست، و به جايي چنگ زدند که متمسک خوبي نبود، پس اعمال آنها باطل گرديد. و چون اعمالشان باطل گرديد انگشت حسرت به دهان گرفتند و بسيار متضرر شدند. به خلاف کساني که به خداوند ، پادشاه حق و آشکار دل بستند و اعمال خود را خالصانه براي او انجام دادند و به نفع و سود او اميد بستند، پس به راستي چنين کساني حق را در جاي خود قرار دادند . بنابراين اعمال آنان حق و صحيح و استوار است و نتيجه اعمال خود را کسب نموده و پاداش خويش را نزد پروردگارشان بدون هيچ کم و کاستي دريافت مي دارند.
خداوند متعال فرموده است: « الَّذِينَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبيل اللهِ أَضَلَّ أعمَلَهُم ، وَالَّذِينَ ءَامَنوُا وَعَمِلُوالصَّلِحَت وَءَامَنُوا بِمَا نُزّلَ عَلَي مُحَمَّدِ وَهُوَ الحَقُّ مِن رَبِّهم کَفَّرَ عَنهُم سَيئاَتِهُم وَأَصلَحَ بَالَهُم ، ذِلِکَ بِأَنَّ الَّذِينَ کَفُروا اتَّبَعوُا الَبطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ ءَأَمَنُوا اتَّبَعُوا الحَقَّ مِن رَّبِّهِم کَذَلِکَ يضرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمثَلَهُم» آن کساني که کفر ورزيدند و مردم را از راه خدا باز داشتند، خدا اعمال آنها را نابود خواهد کرد. و آنان به که ايمان آوردند و کردار شايسته انجام دادند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده ايمان آورند، که آن حق و از جانب پروردگارشان مي باشد، خداوند گناهانشان را محو مي سازد و حالشان اصلاح مي نمايد . اين بدان جهت است کساني که کفر ورزيدند از باطل پيروي کردند و کساني که ايمان آوردند از همان حق که از جانب پروردگارشان است پيروي کردند. اين چنين خداوند براي مردم مثالهايشان را بيان مي دارد.
و در اين هنگام پيروان آروز مي کنند به دنيا بازگردانده شوند، تا به خدا شريک نورزند و خالصانه خدا را بپرستند و از پيروي شدگان بيزاري بجويند. اما اين بسيار بعيد است ، چرا که فرصت از دست رفته است و اکنون مهلت و فرصتي وجود ندارد. اما با اين وجود آنها دروغ مي گويند، و اگر به دنيا باز گردانده شوند دوباره به آنچه از آن نهي شده اند روي مي آورند: « کَلّا إِنَّها کَلِمَةُ هُوَ قَائِلُهَا » نه، چنين نيست، بلکه اين سخني است که آنها گوينده آن هستند و آرزويي است که از روي خشم و نفرت از پيروي شدگان که از آنان و گناهشان بيزاري جسته اند آرزو مي کنند . و شيطان که در راس پيروي شدگان است وقتي کار به پايان مي رسد، مي گويد: « إنَ اللهَ وَعَدَکُم وَعدَ الحَقِّ وَوَعدتُّکُم فَأَخلَقنُکم وَمَا کَانَ لِِي عَلَيکُم مِنّ سُلطَن إِلَّا أَن دَعَوتُکم فَاستَجبتُم لِي فَلاََ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنُفسَکُم» همانا خداوند به شما وعده راستين و حق داد و من هم به شما وعده دادم اما خلاف وعده کردم، و من قدرتي بر شما نداشتم جز اينکه شما را فرا خواندم و شما اجابت کرديد. پس من را سرزنش نکنيد بلکه خودتان را سرزنش کنيد.
آيه ي 170-168:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ، اي مردم! از آنچه در زمين حلال و پاکيزه است بخوريد و از گامهاي شيطان پيروي نکنيد همانا او دشمن آشکار شماست.
إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ، همانا شيطان شما را به بدي و زشتي فرمان مي دهد و اينکه آنچه را که نمي دانيد به خدا نسبت دهيد.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ، و هنگامي که به آنان گفته شود: « از آن چه خداوند فرو فرستاده است پيروي کنيد: ، گويند:« بلکه از آن چه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروي مي کنيم »، آيا چنان چه پدرانشان چيزي را درک نکرده و به راه صواب نرفته باشند، باز هم شايسته پيروي هستند؟!
اين خطاب متوجه همه مردم اعم از مومن و کافر است. پس خداوند بر آنها منت گذاشته که آنها را فرمان داده تا از تمام آن چه در زمين است؛ از دانه ها و ميوه ها و حيوانات بخورند، به شرطي که «حَلَئلَا » استفاده از آن برايتان حلال باشد و آن چيز به زور گرفته نشود و مال دزدي نباشد و بوسيله معامله اي حرام يا به صورت نامشروع به دست نيامده باشد.
« طَيِّباً» يعني پاکيزه باشد و ناپاک و آلوده نباشد، مانند مردار و خون، و گوشت خوک و چيزهاي نجس و ناپاک. اين آيه بيانگر آن است که ا صل در هر چيزي مباح بودن آن است و اينکه خوردن و بهره بردن از آن جايز است. نيز از اين آيه استنباط مي شود که حرام بر دو نوع است: يا آن چيز ذاتا حرام بر دو نوع است: يا آن چيز ذاتا حرام است، و آن آلوده و ناپاک است، و يا به سبب چيزي که بر آن عارض گرديده حرام است، و آن حرامي است که به خاطر تعلق گرفتن حق خدا يا حق بندگان به آن حرام شده است.
اين آيه نيز بيانگر آن است که خوردن به اندازه اي که جسم انسان را تقويت کند واجب است و ترک کننده آن گناهکار محسوب مي شود، چرا که فرمان خدا را سرپيچي کرده است.
خداوند آنها را دستور داد تا از آنچه آنان را بدان مامور کرده و صلاح و نيکي آنها را در بردارد، پيروي کنند، و از پيروي کردن از گامهاي شيطان پرهيز نمايند: « خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ» يعني راههايي که شيطان به در پيش گرفتن آن امر مي کند، و آن راه گناهان و کفر و فسق و ستم مي باشد. اين آيه مطرح شده است« سوائب» و « حام» و ديگر خوردني هاي حرام را در بر مي گيرد.
« إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ» همانان او دشمن آشکار شماست. يعني دشمني اش آشکار است و از فرمان دادن شما هدفي جز فريب دادنتان و اينکه اهل جهنم باشيد، ندارد، و پروردگار « جّل جلاله» فقط به اين بسنده نکرد که ما را از پيروي نمودن از گامهاي شيطان نهي کند، بلکه ما را از دشمني او مطلع نمود تا از وي بپرهيزيم . سپس به اين اکتفا نکرد و ما را به صورت مشروح از آنچه شيطان به آن فرمان مي دهد مطلع نمود و بيان داشت که آنچه شيطان بدان فرمان مي دهد زشت ترين و بزرگترين فساد را در پي دارد. به همين جهت فرمود:« إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ» همانا شيطان شما را به بدي فرمان مي دهد و انجام دهنده آن را دچار شر و بدي مي کند. و همه گناهان در اين داخل اند. « وَالْفَحْشَاء» از باب عطف خاص بر عام است، زيرا « فحشاء» يعني گناهاني که زشتي آنها به نهايت رسيده است . مانند زنا و نوشيدن شراب و قتل و تهمت و بخل و ساير موارد ، که هرکس عقل داشته باشد آنها را زشت مي داند.
« وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» و اينکه آنچه را نمي دانيد به خدا نسبت دهيد. نسبت دادن امورات شرعي و تقديري به خداوند بدون علم و آگاهي، در اين مورد داخل است. پس هرکس خداوند را به غير از آنچه او خود را به آن متصف نموده است توصيف کند، و يا به غير از آنچه پيامبرش او را بدان متصف نموده است، متصف نمايد، و يا چيزي را از خداوند نفي کند که آن را براي خود ثابت کرده است، و يا چيزي را براي خداوند ثابت نمايد که آن را از خويشتن نفي کرده است، به راستي که بدون علم به خداوند چيزهايي نسبت داده و در مورد او بدون شناخت و آگاهي سخن گفته است.
و هرکس ادّعا کند که خداوند همتايي دارد و تصور کند که با پرستش بت ها به خدا نزديک مي شود، بي گمان بدون علم در مورد خداوند سخن گفته است. و هرکس بگويد خداوند فلان چيز را حلال نموده و فلان چيز را حرام کرده است، يا به فلان چيز دستور داده و از فلان چيز نهي کرده است و بدون آگاهي اين چيزها را بگويد، همانا او بدون علم بر خداوند سخن بسته است.
و هرکس بگويد خداوند اين نوع را مخلوقات را به خاطر فلان علت آفريده است، و براي اثبت سخن خود دليلي نداشته باشد، به راستي که بدون علم چيزهايي را به خداوند نسبت داده است. و بزرگترين دروغي که به خداوند نسبت داده مي شود اين است که کلام خدا و پيامبر طبق مفاهيمي را مصطلح کرده اند، سپس گفته شود: منظور خدا از کلامش همين بوده است. پس نسبت دادن سخن به خدا بدون علم او از بزرگترين امور حرام و منحرف ترين راه شيطان است. اين است راههاي شيطان که او و لشکريانش مردم را به سوي آن فرا مي خوانند. آري! آنان براي گمراه کردن خلق آنچه از مکر و فريب که در توان دارند، مبذول مي دارند. اما خداوند متعال به عدل، نيکوکاري، و بخشش به خويشاوندان فرمان مي دهد و از زشتي و منکر و تجاوز نهي مي کند. پس انسان بايد فکر کند و تجاوز نهي مي کند. پس انسان بايد فکر کند و بنگرد که با کدام يک از اين دو دعوتگر همراه است؟ آيا از دعوت خداوند پيروي مي کند که خير و سعادت دنيا و آخرت او را مي خواهد؟ خداوندي که رستگاري کامل در اطاعت اوست و موفقيت آن است که آدمي در خدمت او باشد و همه سودها در معامله کردن با خداوندي است که نعمت هايش ظاهري و باطني را به انسان ارزاني داشته است، خداوندي که جز به خير و خوبي فرمان نمي دهد و جز از شر و بدي نهي نمي کند.
يا اينکه از شيطان که دشمن انسان است و او را به بدي فرا مي خواند و براي هلاک کردن او در دنيا و آخرت تلاش مي کند، پيروي مي نمايد؟! شيطاني که شر مطلق در اطاعت از اوست، و زيان کامل در ولايت و دوستي او. شيطاني که جز به بدي فرمان نمي دهد و جز از خوبي نهي نمي کند.
سپس خداوند از حالت مشرکان خبر داده است، همانهايي که هر وقت به پيروي کردن از آنچه خداوند بر پيامبرش نازل کرده است امر شوند، روي بر تافته و مي گويند: « بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا» پس آنان به تقليد از پدرانشان اکتفا کرده و نسبت به ايمان آوردن به پيامبران تمايلي از خودشان نمي دهند. در صورتي که پدرانشان جاهل ترين و گمراهترين مردم بوده اند. و اين مستمسکي است ضعيف براي رد کردن حق و روي گرداني از حقيقت و اظهار بي علاقگي نسبت به آن ، و دليلي بر عدم انصاف آنهاست . پس اگر آنها راه هدايت را در پيش مي گرفتند و نيت پاکي داشتند، مي بايست از حق پيروي کنند. و هرکس که حق را هدف خويش قرار دهد و آن را باطل مقايسه کند قطعا حقيقت براي او روشن مي شود، و اگر انصاف داشته باشد از آن پيروي مي نمايد.
آيه ي 171:
وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُون ، و مثال کساني که کفر ورزيده اند مانند کسي است که گوسفنداني را صدا مي زند که جز سر و صدا چيز را نمي شنوند ؛ لالند، کورند و آنها نمي انديشند.
بعد از آنکه خداوند متعال پيروي نکردن آنها از پيامبران و پيامهايشان را بيان کرد و اينکه آنها تقليد از پدرانشان را بر تبعيت از کتابهاي نازل شده بر پيامبران را ترجيح دادند، بيان داشت که آنها به حق روي نمي آورند و هرگز از کينه و مخالفت خود دست بر نمي دارند. سپس خبر داد که آنها به هنگام فراخواني دعوتگر راه ايمان، مانند حيوان هايي هستند که چوپانشان آنها را صدا مي زند و آنان نمي دانند که چوپانشان چه مي گويد. پس حيوانات فقط صدايي را مي شنوند، اما آن صدا را طوري که به آنها فايده برساند، نمي فهمند. بنابراين آنان کر هستند و حق را به منظور فهميدن و پذيرفتن نمي شنوند، و کور هستند و به ديده عبرت به آن نگاه نمي کنند، و لالند و چيزي را که به سود آنها باشد بر زبان نمي آورند.
و سبب اين همه عناد و لجاجت آن است که آنها عقلي درست ندارند، بلکه بي خردترين بي خردان و نادان ترين نادان ها هستند. پس اگر کسي به سوي نيکي و هدايت فراخوانده شده و از فساد دور گردانده شود، و از فرو رفتن وي در عذاب ممانعت به عمل آيد و به چيزهايي دستور داده شود که صلاح و رستگاري و موفقيت و دستيابي به نعمت ها را در پي داشته باشد، اما او از فرمان خيرخواه سرپيچي کند و از دستور و حق را دور بياندازد، شکي نيست که چنين فردي بهره اي از عقل ندارد. و چنين فردي گرچه داراي مکر و فريب و خدعه باشد اما در حقيقت بي خردترينِ بي خردان است.
آيه ي 173-172:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُواْ لِلّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از پاکيزه هايي که به شما روزي داده ايم بخوريد و شکر خدا را به جا آوريد اگر شما فقط او را مي پرستيد.
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ، بي گمان خداوند مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که هنگام سربريدن نام غير خدا بر آن برده شده باشد بر شما حرام کرده است، و هرکس که مجبور به خوردن آن شود بي آنکه علاقمند و تجاوز کار باشد، پس گناهي بر او نيست. همانا خداوند بخشنده و مهربان است.
بعد از آنکه خداوند به صورت عمومي فرماني را صادر کرد، در اين آيه به طور خاص مومنان را فرمان مي دهد، زيرا در حقيقت مومنان از اوامر و نواهي خدا بهره مند مي شوند. پس آنها ايمان دارند، پس خداوند متعال به آنان دستور داده است که از روزي حلال بخورند و خدا را بر اين نعمت ها سپاس گويند، و شکر خدا بر اين نعمت ها يعني اينکه از اين نعمت ها در راستاي اطاعت از خدا استفاده شود، و از آنها بهره گرفت و انرژي کسب کرد، تا آدمي قدرت و نيرو بگيرد و بتواند کارهايي را انجام دهد که مايه ي رسيدن به خداوند متعال هستند.
پس خداوند مومنان را به چيزي دستور داد که پيامبران را به آن دستور داده است و فرمود:« يآيهَا الرُّسُل کُلُوا مِنَ الطَّيبَت وَاعملُوا صَلِحاً» اي پيامبران! از چيزهايي پاک بخوريد و کردار شايسته انجام دهيد.
شکر در اين آيه به معني عمل صالح است. و نفرمود از چيزهاي حلال بخوريد، چون خداوند روزي هاي پاکيزه و خالص ديگر را نيز براي مومن مباح نموده است، روزيهايي که با ناپاکيها و حرام آلوده نشده اند، و چون ايمانش او را از خوردن آنچه که مال او نيست باز مي دارد. « إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُون» شکر او را به جا آورديد اگر او را مي پرستيد. اين بيانگر آن است که هرکس شکر و سپاس خدا را به جا نياورد خداوند را به يگانگي نپرستيده است ،و کسي که شکر خدا را به جا آورد او را پرستش نموده و به آنچه دستور داده عمل کرده است. نيز بيانگر آن است که خوردن روزي پاک موجب عمل صالح و سبب پذيرفته شدن آن مي گردد. و پس از بيان نعمت ها به شکر کردن فرمان داده شده است ، چون شکر، نعمت هاي موجود را حفظ مي نمايد و نعمت هايي را که در دست نيست نعمت هايي را که در دست نيست دورتر مي کند و نعمت هاي موجود را از بين مي برد.
بعد از آن که خداوند متعال مباح بودند پاکي ها را بيان داشت، حرام بودن چيزهاي ناپاک را هم بيان کرد و فرمود : « إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ» و بر شما مردار را حرام کرده است ، و آن چيزي است که مرده باشد و به صورت شرعي ذبح نشده باشد، زيرا مرده ناپاک و مضر است، چون ذاتا آلوده است، و چون اغلب مردارها به سبب بيماري مي ميرند. پس خوردن آن، بيماري را از افزودن مي کند. و شارع از اين قاعده کلي، مردارِ ملخ و ماهي را استثنا کرده و آن را حلال و پاک معرفي نموده است. « وَالدَّمَ» يعني خون جاري. همان طور که در آيه اي ديگر به خون جاري مقيد شده است.
«وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ»مانند حيواني که براي بت ها و سنگ ها و قبور و امثال آن سربريده مي شود. آنچه که ذکر شد شامل تمامي انواع محرمات نيست، بلکه بيان چند نوع ناپاکي است که از مفهوم « طَيِّبَاتِ» مستفاد مي گردد. پس عموم چيزهايي حرام از آيه گذشت که « حَلَلاً طَيبا» بود استنباط مي شود و علت اينکه خداوند متعال چيزهاي ناپاک و امثال آن را بر ما حرام کرده اين است که نسبت به ما مهربان است، و تا از هر چيز زيان آوري دور باشيم . با وجود اين « فَمَنِ اضطُرَّ» اگر کسي به سبب گرسنگي و يا نداشتن خوراک حلال يا به سبب اجبار و اکراه مجبور به خوردن حلال يا به سبب اجبار و اکراه مجبور به خوردن حرام شد، « غَيرَ بَاغ» به آن شرط زماني که به حلال دسترسي دارد، طالب و جوينده حرام نباشد، و يا اينکه اصلا گرسنه نباشد. « وَلَا عَادِ» و در خوردن آنچه براي او به صورت اضطراري حلال قرار داده شده است ، تجاوز نکند. « فَلَا إِثمَ عَلَيهِ» هيچ گناهي بر او نيست.
و چون گناه مرتفع شد مسئله به حالت قبلي باز مي گردد و انسان در اين حالت به خوردن مامور است و نبايد خود را به هلاکت بياندازد و خودکشي کند. پس در اين هنگام خوردن به او واجب است، و اگر در اثر نخوردنِ مواردي که به عنوان حرام از آنها ياد شد، بميرد، گناهکار محسوب مي شود، و او در واقع خودکشي کرده است. و اين تساهل و تسامح در رابطه با خوردن محرمات مذکور، ناشي از مهرباني و رحمت خداوند نسبت به بندگانش مي باشد. سپس خداوند متعال آيه را با دو اسم بزرگواراز اسماء زيباي خود که با اين حال و مقام بسيار تناسب دارند، پايان داد و فرمود: « إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» همانا خداوند بخشنده و مهربان است.
و از آنجا که حلال بودن محرمات مشروط به اين دو شرط بود ، و احتمالا انسان در رابطه با محقق شدن اين شرايط دقت عمل به خرج ندهد، به همين جهت خداوند متعال خبر داد که او بخشنده است، و چنانچه در اين زمينه اشتباهي از بنده سرزند آن را مي آمرزد، به ويژه که ضرورت و نياز بر بنده غالب آمده و سختي شرايط، حواس او را پرت کرده باشد.
اين آيه معرّف آن قاعده معروف است که مي فرمايد: « ضرورت ها، محرمات را مباح مي گردانند.» و هرکار ممنوعي که انسان مجبور به انجام آن شده باشد، خداوند مهربان آنرا جايز قرار داده است. پس خداوند را در هر حال و در همه جا سپاسگزاريم.
آيه ي 176-174:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَـئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ، همانا کساني که آنچه را از کتاب نازل کرده، پنهان مي دارند و آن را به بهاي اندکي مي فروشند، در شکمهايشان جز آتش چيزي را فرو نمي برند و خداوند در روز قيامت با آنها سخن نمي گويد و آنها را پاکيزه نمي گرداند و براي آنها عذابي دردناک است.
أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّار، ايشان همان کساني هستند که گمراهي را به هدايت و عذاب را به ازاي آمرزش خريدند، پس چقدر در برابر آتش بردبارند!
ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيد، اين بدان سبب است که خداوند کتاب را به حق نازل کرده است و کساني که در کتاب اختلاف کردند در ستيزي بسيار دور قرار دارند.
اين تهديد سختي است براي کسي که آنچه را خداوند بر پيامبرانش فرو فرستاده است پنهان مي کند، از قبيل علمي که خداوند از صاحبان آن پيمان گرفت تا آن را پنهان ندارند ،پس کساني که آن را با بهره و کالايي از دنيا عوض کنند و دستور خداوند را دور اندازند، « مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّار» جز آتش در شکم خود فرو نمي برند، چون قيمتي که آنان به دست آورده اند با زشت ترين معامله و بزرگترين حرام به دست آورده اند. پس سزاي آنها از نوع کردارشان است. « وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» و خداوند روز قيامت با آنها سخن نمي گويد، بلکه از آنها خشمناک گشته و از آنان روي بر مي گرداند، و اين از عذاب جهنم براي آنان سخت تر است. « وَلاَ يُزَكِّيهِمْ » و آنها را از اخلاق زشت پاکيزه نمي گرداند، و آنها کرداري نخواهند داشت که قابل ستايش و خشنودي خداوند باشد، و بر آن پاداش داده شوند. و خداوند آنها را تزکيه نمي کند، چون آنان اسباب عدم تزکيه را اختيار کردند، وبزرگترين سب تزکيه، عمل به کتاب خدا و پيروي کردن از آن و فرا خواندن مردم به سوي آن است.
اما آنان کتاب خدا را دور انداختند و از آن روي برتافتند و گمراهي را بر هدايت و عذاب را بر آمرزش برگزيدند. بنابراين چيزي جز آتش آنان را نشايد. پس چگونه بر آن صبر مي کنند و چگونه آن را تحمل مي نمايند؟ « ذَلِکَ» آنچه که ذکرشد از مجازات عادلانه خدا، و منع کردن اسباب هدايت از کسي که هدايت را انکار کرده و ضلالت را پذيرفته است، « بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ» بيانگر آن است که خداوند کتاب را براي هدايت آفريدگانش و روشن شدن حق از باطل، و هدايت از گمراهي نازل فرموده است. پس هرکس آن را از مقصود و مرام حقيقي اش به سويي ديگر برگرداند سزاوار آن است که به شديدترين عقوبت و سزا مجازات گردد. « وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِي الْكِتَابِ» و همانا کساني که در کتاب خدا اختلاف کردند و به بخشي از آن ايمان آورده و به بخشي از آن کفر ورزيدند، و يا کساني که کتاب را تحريف کردند و آن را طبق خواست خويش برگرداندند. « لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ» اينان در مخالفت و دشمنانگي دور و دراز قرار دارند، چون آنها با کتابي که حق را به همراه آورده بود و اتفاق و اتحاد آنان را در پي داشت، مخالفت کردند. پس دچار دو دستگي شديدي شدند و اختلاف و تفرق سختي در ميان آنان به وجود آمد. اما کساني از اهل کتاب به آن ايمان آوردند و در هر چيزي به حکم آن عمل کردند و با يکديگر متحد و متفق شده و با محبت و مهرباني با يکديگر معاشرت نمودند.
اين آيات متضمن تهديد کساني است که آنچه را خداوند نازل فرموده است پنهان مي دارند، و کالاي دنيا را بر آن ترجيح مي دهند. خداوند آنان را مورد تهديد قرار داده است که نه آنان را پاکيزه مي گرداند و نه آنان را مي آمرزد. و سبب اين امر را بيان کرده و فرموده است: آنها گمراهي را بر هدايت ترجيح دادند، در نتيجه عذاب خدا را به بهاي مغفرت او خريدند.
سپس ، از شدت بردباري آنها بر شدت جهنم ابراز تعجب نموده و با اين کار بيشتر آنان را متالم مي گرداند چون آنها کارهايي را انجام مي دهند که آنان را به آتش جهنم مي رساند. و نيز فرمود: کتاب (ما) مشتمل بر حق است و اتفاق و اتحاد مومنان را در پي دارد، و هرکس با آن مخالفت ورزد از حق دور شده و با آن در ستيز است.
آيه ي 177:
لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَـئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ، نيکي آن نيست که روي خود را به سوي مشرق و مغرب بگردانيد، بلکه نيکوکار کسي است که به خدا و روز آخرت و ملائکه و کتابها و پيامبران ايمان داشته باشد، و مال خود را علي رغم دوست داشتنش به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و ماندگان در راه و نيازمندان و براي آزادي بردگان ببخشيد، و نماز را برپا دارد، و زکات را بپردازد، و وفا کنندگان به پيمانشان آنگاه که پيمان بستند، و صبر کنندگان در هنگام فقر و بيماري و هنگام جنگ، ايشان راستگويانند و ايشان پرهيزگاران هستند.
خداوند متعال مي فرمايد: « لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ» يعني نيکي آن نيست که روي به سوي مشرق و مغرب کنيد. پس بحث و مجادله زياد در اين مورد جز خستگي و اختلاف و دو دستگي در بر ندارد. اين مانند سخن پيامبر (ص) است که مي فرمايد: « اَليسَ الشَّديدُ بِالصّرعَةِ ، إنَّما الشَّديدُ الذَّي يملِکُ نَفسَهُ عِندَ الغَضَبِ » قوي آن کس نيست که هنگام کشتي گرفتن طرف را خاک کند، بلکه قوي کسي است که هنگام خشم، خود را کنترل نمايد.
« وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ» بلکه نيکوکار کسي است که به خدا ايمان داشته باشد، و اينکه او معبودي به حق و يگانه است، معبود به حقي که به هر صفت کمالي متصف است، و از هر نقص و کمبودي مبرا است. « وَالْيَوْمِ الآخِرِ» و به روز آخرت ايمان بياورد، و پيامبر از آن خبر داده اند که پس از مرگ اتفاق مي افتد. « وَالْمَلآئِكَةِ » و به فرشتگان ايمان داشته باشد، موجودات فرمانبري که خداوند در کتابش و پيامبر (ص) در احاديث خود براي ما توصيف نموده اند. « وَالْكِتَابِ» و کتابهايي که خداوند بر پيامبرانش نازل کرده است، که بزرگترين آن قرآن است . پس به اخبار و احکامي که قرآن در بردارد ايمان داشته باشد. « وَالنَّبِيِّينَ» و به پيامبران به طور عموم، و به ويژه به آخرين و بهترين آنها که محمد (ص) است ايمان داشته باشد. « وَآتَى الْمَالَ» و اين شامل هر چيزي است که انسان مي اندوزد، کم باشد يا زياد. يعني مال را ببخشد، « عَلَى حُبِّهِ» با اينکه آن را دوست مي دارد. اين بيانگر آن است که مردم مال را دوست دارند، و بخشش آن دشوار است. پس هرکس مالش را به منظور نزديکي جستن به خدا ببخشايد نشانه ايمان است.
يکي از مصاديق « وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ» آن است که صدقه بدهد در حالي که آزمند است، اميد ثروتمند شدن را دارد و از فقر و تنگدستي مي ترسد. و اگر صدقه از مال قليل باشد بهتر است، چون او در اين حالت نگاه داشتن مال را دوست دارد، زيرا همواره فقر و تنگدستي خيال او را آواز مي دهد. و همچنين بخشيدن مال گرانبها و ارزشمند و مالي که آن را دوست دارد، بسيار مهم است. همانطور که خداوند متعال فرموده است: « لَن تَنالُوا البِرَّ حَتَّي تُنفِقُوا مَمَّا تُحِبُونَ» هرگز به نيکي نخواهيد رسيد مگر اينکه از آنچه دوست داريد انفاق کنيد.
پس نيکي حقيقي از آن کساني است که مال دوست داشتني را مي بخشند. سپس خداوند از کساني نام برد که بايد صدقه را به آنان داد، همانهايي که از همه مردم به نيکوکاري و احسان شايسته ترند، از قبيل « ذَوِي الْقُرْبَى» خويشاوندان، آنهايي که به خاطر مشکلات و گرفتاريهايشان دردمند و ناراحت مي شوي، و به خاطر شادي آنها شادمان مي گردي، و به هنگام بروز حوادث به ياري شما مي آيند و حتي در اين مواقع بخشي از هزينه هاي مالي شما را تقبل مي کنند. پس بهترين نيکي، کمک کردن به خويشاوندان است برحسب نزديکي و نيازشان.
« وَالْيَتَامَى» و يتيمان، آنهايي که کسي را ندارند برايشان کار کند و پول در بياورد، و سرمايه اي ندارند که به وسيله آن از ديگران بي نياز شوند.
و اين بيانگر رحمت خداوند نسبت به بندگانش مي باشد، و اينکه او نسبت به آنها از پدر به فرزندش مهربان تر است. خداوند بندگان را توصيه نموده و بر آنها فرض گردانيد، به کساني که پدرانشان را از دست داده اند نيکي کنند، تا همواره سايه پدران خود را بر سر يتيمي مهرباني کند، يتيم او مورد مهرباني قرار خواهد گرفت.
« وَالْمَسَاكِينَ» و بينوايان. آنان کساني هستند که فقر و نيازمندي آنها را زمين گير و خانه نشين کرده است . بنابراين آنها بر ثروتمندان حق دارند به اندازه اي که بينوايي آنها را برطرف کند يا آن را تقليل نمايد، به آنها کمک نمايند. « وَابْنَ السَّبِيل» و مسافري که دور از شهر و ديار خود در راه مانده است. خداوند بندگانش را تشويق نموده است تا به چنين کسي کمک کنند، به گونه اي که بتواند به خانه و کاشانه خود برسد. چون او در اين حالت نيازمند است. پس کسي که خداوند به او در وطنش نعمت ارزاني نموده است، بر اوست که با برادر مسافرش مهرباني کند، و به اندازه توانش او را کمک نمايد، براي او توشه تهيه کند، يا وسيله سفر به او بدهد، يا ستم هايي که بر او مي رود، از وي دور کند.
« وَالسَّآئِلِينَ» و کساني که نيازي براي آنها پيش آمده و موجب شده است گدائي کنند. مانند کسي که بايد ديه بپردازد، يا از طرف حکام جريمه شده است. و يا مانند کسي که به منظور تعمير و بازسازي اماکن عمومي از قبيل مساجد و مدارس و پل و امثال آن از مردم کمک مي طلبد. پس چنين فردي بر ثروتمندان حق دارد گرچه ثروتمند نيز باشد.
« وَفِي الرِّقَابِ» و در راستاي آزاد شدن بردگان. اين بخش از آيه شامل آزاد کردن برده، ياري دادن او، و دادن مال به «مُکاتب» و فديه دادن براي آزادي اسيراني که در دست کفار هستند. « وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ» قبل از اين نيز چندين بار خداوند متعال نماز و زکات را در کنار يکديگر ذکر نموده است، چون هر دو از بهترين عبادت ها و کاملترين آن هستند. نماز و روزه عبادات قلبي، بدني و مالي هستند، و ايمان و يقين با اين دو وزن مي شوند. « وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ» عهد يعني پايبندي به آنچه خداوند، يابنده بر خود لازم گردانده است. پس اين تمامي حقوق خداوند را شامل مي شود، چون خداوند بندگانش را به اجراي آن ملزم گردانده و بندگان نيز اين پيمان را پذيرفته اند. و اداي حقوق بندگان را نيز شامل مي شود، چرا که خداوند آن را بر آنها واجب کرده است، و نيز حقوقي را شامل مي شود که بنده به گردن گرفته است، مانند کفاره قسم ها، و نذرها و امثال آن. « وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاء» و صبر کنندگان در حالت فقر، چون فقير از چند جهت نياز به صبر و شکيبايي دارد، زيرا بر اثر فقر همواره دچار دردهاي قلبي و جسمي مي شود، اما ثروتمند اين ناراحتيها را ندارد، زيرا هنگاميکه مي بيند ثروتمندان در ناز و تنعم زندگي مي کنند، و چنين معيشتي براي او مقدور نيست اين موضوع اورا ناراحت مي کند. و اگر گرسنه شود يا فرزندانش گرسنه شوند ناراحت و دردمند مي گردد. و اگر بر اثر فقر عذابي برخلاف ميل و خواسته اش بخورد، ناراحت و دردمند مي شود. و اگر پوشاک مناسبي نداشته باشد دردمند مي شود، و اگر دچار سرمايي گردد که توان دفع آن را نداشت باشد دردمند مي گردد. پس در همه اين حالات بايد صبر کند و به پاداش و ثواب الهي چشم بدوزد. « والضَّرَّاء» و بيماريهاي مختلف، از قبيل تب و زخم، نفخ و درد عضو، حتي درد دندان و انگشت و امثال آن . بايد بر اين بيماري ها صبر نمود، چون جسم ضعيف مي گردد و متالم مي شود. و اين بسيار بر انسان دشوار است، به خصوص وقتي که بيماري به درازا بکشد، پس فرد مبتلا شده به صبر توصيه مي شود تا از پاداش خداوند بهره مند گردد. « وَحِينَ الْبَأْسِ» و هنگام جنگ و کارزار با دشمناني که به جنگ و مبارزه ي با آنان دستور داده شده است، چون جهاد بي نهايت بر انسان دشوار است، و آدمي از کشته يا زخمي شدن، يا به اسارت در آمدن متنفر است. پس در اين مورد به صبر نياز دارد تا خداوند به او پاداش دهد، زيرا پيروزي و کمکي که خداوند به صبرکنندگان وعده داده است و از صبر به دست مي آيد. « أُولَـئِكَ» آنهايي که به چنين عقايدي نيکو و کردارهايي که نشانه ايمان هستند، و اخلاقي که مايه زيبايي انسان و بيانگر حقيقت انسانيت است، متصف هستند، « الَّذِينَ صَدَقُوا» کساني اند که در ايمانشان صادق هستند، چون اعمالشان ايمان آنها را تصديق مي نمايد. « وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» و اينها پرهيزگاران هستند، چون آنها آنچه را از آن منع شده بودند ترک نموده، و آنچه را به انجام آن مامور شده بودند انجام دادند. اين اوامر و نواهي مشتمل بر تمام خصلت ها و عادات خوب مي باشند، زيرا وفاي به عهد همه دين را در بر مي گيرد، و عباداتي که در اين آيه به آنها اشاره شده است بزرگترين عبادت هستند، و هرکس اين عبادت ها را انجام دهد ديگر عبادتها را بهتر انجام داد . پس اينها نيکان و راستگويان و پرهيزگارانند. و شما مي دانيد که خداوند چه پاداش هايي را در دنيا و آخرت بر اين سه کار مترتب نموده است، در پاداش هايي که اين جا نمي توان آن را به تفصيل بيان کرد.
آيه ي 179-178:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ ، اي کساني که ايمان آورده ايد! در مورد کشته شدگان قصاص بر شما مقرر شده است؛ آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس هرکسي که از جانب برادرش براي او چيزي بخشوده شد، به خوبي پيروي کند و به نيکي ديه را به او بپردازد. اين تخفيف و رحمتي از جانب پروردگارتان براي شماست، پس هرکس بعد از اين تجاوز کرد براي او عذابي دردناک است.
وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاْ أُولِيْ الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون ، و برايتان در قصاص زندگاني است اي خردمندان تا پرهيزگار باشيد.
خداوند بر بندگان مومن خويش منت مي نهد که « الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى» برابري در قصاص را بر آنها فرض گردانيده است و اين که قاتل به همان صورتي کشته شود که مقتول کشته شده است. اين عمل در واقع اقامه عدل و انصاف بين بندگان است. و مخاطب قرار دادن عموم مومنان دليل بر اين است که بر همه آنها، حتي بر وارثان قاتل و برخود قاتل واجب است تا به ولي مقتول کمک کنند، به نحوي که اگر خواست قصاص نمايد بايد قاتل واجب است تا به ولي مقتول کمک کنند، به نحوي که اگر خواست قصاص نمايد بايد قاتل را در دسترس او قرار دهند، و براي آنها جايز نيست که از اجراي اين حسد جلوگيري کنند، و ولّي را از قصاص گرفتن باز دارند، آن گونه که رسم جاهليت و کساني که مانند آنها بودند، بر آن جاري بود.
سپس خداوند متعال به صورت مفصل به بيان «قصاص» پرداخت و فرمود: « الْحُرُّ بِالْحُرِّ» آزاد در برابر آزاد . « منطوق» آيه بيانگر آن است که بايد مرد در برابر مرد کشته شود. « وَالأُنثَى بِالأُنثَى» و زن در برابر زن، و نيز قصاص زن در برابر مرد، و مرد در برابر زن از مفهوم آيه برداشت مي شود.
پس منطوق آيه مقدم است بر مفهوم آن. و در سنت هم آمده است که مرد به خاطر کشتن زن کشته مي شود. اما پدر و مادر هر اندازه مرتبه ي آنان بالا رود ، مانند : پدر بزرگ و پدرِ پدر بزرگ، و مادر بزرگ و مادرِ مادر بزرگ و .... . از اين حکم خارج هستند، پس آنها به سبب کشتن فرزندشان قصاص نمي شوند، چون در حديث چنين آمده است. و فرموده خداوند « الْقِصَاصُ» بيانگر آن است که عادلانه نيست پدر به سبب کشتن فرزندش کشته شود چون در قلب پدر چنان مهرباني و شفقتي وجود دارد که او را از کشتن فرزندش منع مي کند. مگر اينکه در عقلش اختلال به وجود آمده باشد، و يا اينکه فرزندش او را به شدت اذيت کند. همچنين در سنت وارد شده است که مسلمان به خاطر کشتن کافر وارد شده است که مسلمان به خاطر کشتن کافر کشته نمي شود ، پس اين نيز از عموم آيه خارج مي باشد. ضمن اينکه آيه فقط خطاب به مومنان است. ضمن اينکه آيا فقط خطاب به مومنان است . و نيز عادلانه نيست که دوست خدا به سبب کشتن دشمن خدا کشته شود. « وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ» و برده در برابر برده کشته مي شود چه مرد باشد چه زن؛ قيمتشان برابر باشد يا متفاوت.
و مفهوم آيه بيانگر آن است که آزاد در برابر برده کشته نميشود، چون آزاد با برده برابر نيست. برخي از علما با استناد به مفهوم « وَالأُنثَى بِالأُنثَى» گفته اند: کشتن مرد در برابر زن جايز نيست. و قبلا گفتيم که در سنت وارد شده است که مرد به سبب کشتن زن کشته مي شود.
اين آيه بيانگر آن است که اصل، واجب بودن قصاص قاتل است، و ديه بدل قتل است. بنابراين فرمود: « فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ» چنانچه ولي مقتول از کشتن قاتل گذشت نمود وبه ديه روي آورد، يا اينکه بعضي از اولياي مقتول از کشتن قاتل صرف نظر کردند، قصاص ساقط مي گردد يا ديه گرفتن اختيار و انتخاب با ولّي مقتول است. پس وقتي ولي مقتول از قاتل گذشت نمود، بر او واجب مي گردد که قضيه را « بِالْمَعْرُوفِ» به خوبي دنبال نمايد بدون اينکه بر قاتل سخت بگيرد، و نبايد او را به چيزي وادار نمايد که در توانش نيست، بلکه بايد به خوبي از او ديه بگيرد و او را در تنگنا قرار ندهد. و بر قاتل لازم است « وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ» که بدون تاخير، و بدون کم و کاست، و با ادب و متانت کامل ديه را بپردازد.
پس آيا جزاي کار نيکي که ولّي مقتول با او کرده و وي را بخشوده است جز پرداخت ديه به نحو احسن چيز ديگري است؟ و در رابطه با اداي همه حقوقي که بر ذمه آدمي تعلق مي گيرد، به نيک رفتاري دستور داده شده است؛ به صاحب حق دستور داده شده است که به خوبي حقش را پيگيري نمايد، و به کسي که حق بر گردن اوست دستور داده شده است به نيکي آن را ادا نمايد . و خداوند متعال در اين بخش از آيه : « فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ» مسلمانان را به صرف نظر کردن از کشتن قاتل و گرفتن ديه تشويق کرده است، و بهتر آن است که قاتل را بدون گرفتن ديه آزاد کرد. و سخن خداوند که مي فرمايد: « أَخِيهِ» بيانگر آن است که قاتل، کافر نيست، چون منظور از برادر در اينجا برادر ايماني است، پس او با ارتکاب قتل از دايره ايمان بيرون نمي رود، و به طريق اولي کسي که مرتکب گناهاني مي شود که از کفر پايين ترند کافر نمي شود، بلکه به سبب ارتکاب گناه، ايمانش دچار نقص و کمبود مي گردد. و هرگاه اولياي مقتول گذشت کردند يا بعضي از آنها گذشت نمودند، خون قاتل مصون خواهد بود . پس « فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ» هرکس بعد از گذشت کردن، تجاوز کرد. « فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ» در آخرت براي او عذابي دردناک است. و اما حکم کشته شدن متجاوز از آيه هاي گذشته فهم مي شود، چون او يک نفر همانند خود را کشته است، پس بدين سبب کشتن او واجب مي شود. و عده اي « عذاب دردناک» را به « قتل» تفسير نموده و گفتنه اند: آيه بيانگر آن است که کشتن او تعيين مي گردد و جايز نيست او را عفو نمود . و بعضي از علما نيز چنين گفته اند. صحيح قول اول است، چون جنايت او از جنايت ديگران بزرگتر و فراتر نيست.
سپس خداوند حکمت والاي خويش را در مشروعيت قصاص بيان کرده و مي فرمايد: « وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ » و خون شما با قصاص مصون مي ماند و جنايتکاران از ارتکاب قتل باز مي آيند، چون وقتي کسي بداند اگر کسي را بکشد کشته مي شود، به ندرت مبادرت به قتل مي کند. و هرگاه يقين حاصل شود که قاتل کشته مي شود، ديگران مي ترسند و از قتل دوري مي گزينند.
پس اگر عقوبت و سزاي قاتل غير از کشته شدن باشد، مردم آن گونه که به سبب قصاص قاتل از شرارت باز مي آيند، به سبب ديگر مجازات ها از شرارت باز نمي آيند. نيز ساير مجازات هاي شرعي باعث عبرت آميزي و بازآمدن از جنايت است، و اين بيانگر حکمت خداوند حکيم و بخشنده است. و« حَيوَةُ» را به صورت « نکره » ذکر کرد، تا مفيد تعظيم و تکثير باشد.
و از آن جا که حقيقت اين حکم را جز کساني که داراي عقل کامل و درک عميق هستند، نمي دانند، فقط آنها را مورد خطاب قرار داده است. و اين دلالت مي نمايد که خداوند دوست دارد بندگانش از افکار و عقل هايشان بهره بگيرند و در حکمت هاي احکام الهي و مصالحي که بر کمال خداوند و کمال حکمت و عدل و رحمت گسترده اش دلالت مي نمايند، بينديشند. و از اين آيه استنباط مي شود که هرکس در راستاي فهم حکمت و تدبير خدا در جهان هستي از عقل و خرد خويش بهره بگيرد سزاوار ستايش است و از خردمنداني است که خطاب الهي متوجه فضيلت و شرافت براي قومي که مي انديشند کافي است. « لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون» باشد که تقوي پيشه کنيد. چون هرکس که پروردگارش را بشناسد، اسرار بزرگ و حکمت هاي شگفت انگيز و نشانه هاي والايي را که در دين و شريعت الهي است مي شناسد، و اين باعث مي شود تا تسليم فرمان خدا شود و گناهانش را بزرگ بپندارد و آنها را ترک نمايد. پس با داشتن چنين اوصافي سزاوار است که از پرهيزگاران باشد.
آيه ي 182-180:
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِين ، بر شما فرض شده است که هرگاه مرگِ يکي از شما فرا رسيده اگر مالي باقي گذارد، براي پدر و مادر و خويشاوندان به نيکي وصيت کند، و اين حقي بر پرهيزگاران است.
فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم، و هرکس آن را پس از اينکه شنيد تغيير داد، پس همانا گناهش بر کساني است که آن را دگرگون مي کنند. بي گمان خداوند شنوا و داناست.
فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ، پس هر کس بيم داشته باشد که وصيت کننده اي (نسبت به ورثه اش) مرتکب انحراف يا گناهي شود، پس ميان آنها اصلاح نمود، بر او گناهي نيست، بي گمان خداوند آمرزگار مهربان است.
خداوند بر شما گروه مومنان فرض گردانيده است که « إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» هرگاه اسباب مرگ يکي از شما فرا رسيد، مانند بيماري و مرضي که انسان را در آستانه مرگ قرار مي دهد، و يا ديگر اسباب از بين رفتن. « إِن تَرَكَ خَيْرًا» اگر مالي را که از نظر عرف زياد شمرده مي شود از خود برجاي گذاشت، بر اوست که براي پدر و مادر و نزديکترين مردم به او، به اندازه توانش وصيت کند، بدون اينکه زياده روي نمايد، و بدون اينکه به خويشاوندان دور بسنده نمايد و خويشاوندان نزديک را ترک گويد، بلکه به ترتيب خويشاوندي و نزديکي و نيازمندي ، براي آنها وصيت نمايد. و علت اينکه اسم تفضيل « أقربين» را بکار برده است، اشاره به همين مطلب است. و « حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ» دلالت بر واجب بودن «وصّيت» مي نمايد، و خداوند آن را از علايم پرهيزگاري قرار داده است.
بدان که جمهور مفسرين بر اين باورند که اين آيه بوسيله آن « مواريث» منسوخ شده است. و بعضي از مفسران گفته اند که در حق پدر و مادر، و خويشاونداني است که ارث نمي برند. با اينکه دليلي بر اين تخصيص وجود ندارد و بهتر است که در اين مورد گفته شود: وصيتي که در اين آيه در رابطه با پدر و مادر و خويشاوندان مطرح شده است مجمل بوده و خداوند آنرا به عرف موجود در ميان جوامع ارجاع شده است. سپس خداوند اندازه و مقدار اين « وصيت پسنديده» را براي پدر و مادر و ديگر خويشاونداني که ارث مي برند در آيه مواريث بيان کرد، چرا که اين حکم در اينجا بطور مختصر بيان شده است. و اما حکم اين آيه منحصرا مربوط به پدر و مادري است که از ارث محروم اند، و نيز ديگر کساني که به خاطر وجود فردي ديگر يا داشتن حالتي خاص، از ارث محروم مي مانند. پس آدمي مامور است تا براي اينها وصيت نمايد و آنان از همه مردم به احسان او سزاوارترند. و تمام امت بر اين راي اتفاق نظر دارد، چرا که هر دو قولي را که به آنها اشاره شده در خود جمع مي نمايد، چون گويندگان هريک از دو قول بخشي از موضوع را ملاحظه نموده است. پس بدين ترتيب اتفاق به دست مي آيد و جمع بين آيات حاصل مي شود. بنابراين جمع بهتر است از اينکه ادعاي نسخ شود، در حالي که دليلي هم براي توجيه آن وجود نداشته باشد.
گاهي وصيت کننده از وصيت کننده امتناع مي ورزد، چون گمان مي برد کساني که پس از او هستند چه بسا وصيت او را دگرگون کنند.
به همين جهت خداوند متعال فرمود: « فَمَن بَدَّلَهُ » هرکس وصيتي را که براي افراد مذکور يا ديگران صورت گرفته است دگرگون کند، « بَعْدَمَا سَمِعَهُ» پس از اينکه آن را فهميد و راههاي اجراي آن را دانست، « فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ» گناهش به گردن کساني است که آن را دگرگون مي کنند، و وصيت کننده از جانب خدا مستحق پاداش مي باشد، و گناه بر عهده تبديل کننده و تغيير دهنده است. « إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ» همانا خداوند شنواست و تمام صداها، و گفتار وصيت کننده ، و وصيت او را مي شنود. پس شايسته است خدايي را مراقب بداند که سخن او را مي شنود و او را مي بيند، و در وصيت خود ستم نکند. « عَلِيمٌ» و خداوند به نيت و قصد او داناست، و کار و عمل کسي را که براي او وصيت شده است، مي داند. پس وقتي وصيت کننده تلاش خود را کرد و خداوند از نيت او مطلّع شد، به او پاداش مي دهد، گرچه اشتباه کرده باشد. در اين آيه فردي که براي او وصيت صورت گرفته است از تغيير دادن وصيت برحذر داشته شده است، زيرا خداوند بر او و کارش مطلع است، پس بايد از خدا بترسد . اين است وصيت منصفانه.
کسي که هنگام وصيت در کنار وصيت کننده حضور دارد و مي تواند که در وصيت وي اجحاف، انحراف و گناهي رفته است، بايد او را به آنچه که بهتر و منصفانه تر است سفارش نمايد، و از ستم باز دارد . و « جنف» يعني انحراف از روي خطا و بدون قصد. « اثم» يعني انحراف از روي قصد. اگر چنين نکرد بايد ميان کساني که برايشان وصيت شده است به اصلاح بپردازد و آنها را به توافق و خشنودي برساند، و آنها را سفارش کند که ذمه مژده خود را آزار کنند. او با اين عمل کار بسيار خوب و بزرگي را انجام داده است، و ديگر گناهي بر او نيست، بلکه گناه متوجه کساني است که وصيت را تغيير مي دهند. بنابراين فرمود: « إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» همانا خداوند همه لغزش ها را مي آموزد و از اشتباهات کسي که توبه کند، مي گذرد. و خداوند کسي را که از حق خود به نفع برادرش صرف نظر کند، مي آمرزد، و خداوند مرده آنها را که در وصيت کردنش ستم نموده است، مي بخشد، به شرطي که آنها خاطر آزاد کردن ذمه مرده خود از يکديگر چشم پوشي کنند. و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است، و راههاي مهربان بودن و مهر ورزيدن را به آنان ياد داده است. پس اين آيات، مسلمانان را بر « وصيت نمودن» تحريک و تشويق مي نمايند و نيز بر ذکر کساني مي پردازد که وصيت براي آنهاست. و همچنين کساني را مورد تهديد قرار مي دهد که وصيت را تغيير مي دهند و در آخر مسلمانان را به اصلاحِ وصتيي که انحراف و ستم در آن راه يافته است، تشويق مي نمايند.
آيه ي 185-183:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون، اي کساني که ايمان آورده ايد! روزه بر شما فرض شده است همان گونه که کساني که پيش از شما بودند فرض شده بود، تا پرهيزگار شويد.
أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ، روزه در روزهاي معدودي بر شما فرض شده است پس هرکسي از شما بيمار يا در سفر باشد، تعدادي از روزهاي ديگر را روزه بگيرد، و برکساني که توانايي روزه گرفتن را ندارند، فديه است که غذا دادن به مستمندي است، و هرکس به دلخواه خودش فديه را بيشتر کند براي او بهتر است، و روزه گرفتن برايتان بهتر است اگر بدانيد.
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، ماه رمضان ماهي است که در آن قرآن نازل شده است، کتابي که هدايتگر مردم است و متضمن نشانه هاي آشکار هدايت و فرقان است. پس هرکسي از شما در ماه رمضان حاضر و مقيم باشد، آن را روزه بگيرد، و هرکس که بيمار يا مسافر باشد، پس تعدادي از روزهاي ديگر را روزه بگيرد، خداوند براي شما آساني مي خواهد، و نمي خواهد به شما سختي روا بدارد، تا شمار روزها را کامل کنيد و خدا را به پاس آنکه شما را هدايت کرده است به بزرگي ياد کنيد، و باشد که سپاسگزار باشيد.
خداوند متعال از احساني که بر بندگانش روا داشته است خبر داده و مي گويد: روزه را بر آنها فرض گردانده ام همانطور که آنرا بر امت هاي گذشته فرض گردانيده بودم، چون روزه از شرايع و دستوراتي است که هميشه و هر زمان به مصلحت مردم است. نيز در اين آيه خداوند امت اسلامي را تشويق نموده که در انجام اعمال صالح از ديگران گوي سبقت ببرند، و به انجام کارهاي خوب بشتابند. نيز بيان داشته است که روزه جزو آن دسته از اعمال و عبادت هاي سنگيني نيست که فقط به شما اختصاص داده شده باشد.
سپس خداوند حکمت خويش را در مشروع نمودن روزه بيان کرده و مي فرمايد : « لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون» تا پرهيزگار شويد، زيرا روزه از بزرگترين اسباب پرهيزگاري است، چون روزه مصداق فرمان بردن از دستور خدا و پرهيز از منهيات او مي باشد.
از جمله درسهاي پرهيزگاري که انسان مسلمان از دانشگاه روزه و رمضان مي آموزد اين است که روزه دار آنچه را که خداوند بر او حرام نموده از قبيل خوردن و آشاميدن و آميزش جنسي و ساير مواردي که دلش مي خواهد انجام دهد، ترک مي کندو با اين کار به خداوند نزديکي مي جويد، و پاداش وي را مي طلبد. پس اين پرهيزگاري است. و از جمله درسهاي پرهيزگاري که روزه به ما ياد مي دهد اين است که روزه دار در طول ماه رمضان تمرين مي کند که خداوند مراقب اوست، پس آنچه را که نفسش مي طلبد، هر چند که بر انجام دادن آن قادر است ، ترک مي کند، چون مي داند خداوند از او اطلاع دارد . همچنين روزه راههاي ورود شيطان به نفس آدمي را تنگ کرده و مي بندد، زيرا شيطان در وجود انسان مانند خون جريان مي يابد. پس با روزه گرفتن نفوذ شيطان ضعيف مي شود و گناهان کاهش مي يابند. و يکي از برکات روزه اين است که روزه دار غالبا عبادت زياد انجام مي دهد و انجام عبادت از علايم پرهيزگاري است. نيز از برکات روزه اين است که ثروتمند، درد گرسنگي را مي چشد و اين کار باعث مي شود تا با فقرا و مستمندان ابراز همدردي کرده وبه آنان کمک کند. و اين از خصلت هاي پرهيزگاري است.
پس از آنکه بيان داشت که روزه را بر اهل ايمان فرض گردانيده است، خبر داد که ايام روزه معدود و محدود است، يعني روزگار روزه کم، و انجام اين فريضه بسيار آسان است. سپس آن را بيشتر آسان نمود و فرمود : « فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» از آن جا که غالبا بيماري و سفر موجبات مشقت و دشواري را فراهم مي کنند، به بيمار و مسافر اجازه داده است که روزه نگيرند. و از آن جا که به دست آوردن منفعت روزه بر هر مومني لازم است، خداوند به مسافر و مريض دستور داد تا در روزهاي ديگر، آنگاه که بيماري از بين رفت و سفر تمام شد روزه بگيرند.
و « فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» بيانگر آن است که مريض يا مسافر بايد به تعداد روزهاي ماه رمضان روزه بگيرد، و اينکه مي تواند روزه روزهاي گرم و طولاني را در روزهاي سرد و کوتاه قضا کند . « وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ» و برکساني که مي توانند روزه بگيرند، « فِدْيَةٌ» کفاّره اي است ، و به عوض هر روزي که روزه نمي گيرند بايد فديه بدهند، « طَعَامُ مِسْكِينٍ» خوراک يا فقير.
و اين در آغاز فرض شدن روزه بود، آنگاه که هنوز بر روزه گرفتن عادت نکرده بودند، و فرض شدن روزه بر آنها سخت بود، به همين جهت خداوند آسانترين راه را پيش روي آنها قرار داد؛ به گونه اي که هرکس مي توانست روزه بگيرد، مختار بود روزه بگيرد و آن بهتر است و يا اينکه به جاي ان به مستمندان خوراک بدهد. به همين جهت فرمود: « وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ» و روزه گرفتن برايتان بهتر است. سپس روزه را بر کسي که توانايي روزه گرفتن را دارد به طور وجوب و قطعي فرض گردانيد. اما کسي که در ماه رمضان نمي تواند روزه بگيرد، قضاي آن را در روزهاي ديگر به جاي مي آورد. و گفته شده: « وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ» يعني کساني که روزه گرفتن براي آنها دشوار و سخت است و نمي توانند روزه بگيرند، مانند پيره مرد و پيره زن که بر آنها لازم است در مقابل هر روز به يک فقير خوراک بدهند، و اين راي صحيح است.
« شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» روزه اي که بر شما فرض شده است روزه ماه رمضان است، ماه بزرگي که در آن از جانب خدا فضل فراواني به شما رسيده است، و آن قرآن کريم است که مشتمل بر هدايت و منافع ديني و دنيوي شما است، و حق را به روشن ترين صورت بيان مي دارد، و جدا کننده حق از باطل و هدايت از گمراهي و اهل سعادت از اهل شقاوت است.
پس ماهي که چنينفضيلتي دارد، واحسان خدا در آن بر شما نازل مي شود، شايسته است موسم عبادت باشد و روزه در آن فرض شود. پس از آنکه خداوند متعال فضيلت اين ماه مبارک، و حکمت وجوب روزه اين ماه را بيان کرد، فرمود: « َمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ» در اين بخش از آيه مقرر شده است فردي که توانايي دارد و تندرست و مقيم است بايد روزه بگيرد. و از آنجه که مختار بودن بين روزه گرفتن و فديه دادن منسوخ شد، رخصت مريض و مسافر در امر روزه نگرفتن را دوباره تکرار کرد، تا اين توهم حاصل نشود که رخصت آنان نيز منسوخ شده است. به همين جهت فرمود: « يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ» خداوند مي خ واهد راههايي را که به خشنودي او منتهي مي شوند برايتان بسيار هموار و ميسر بگرداند. بنابراين آنچه که خداوند بندگانش را به انجام آن فرمان داده است بسيار ساده و آسان است. و چنانچه وجود شرايط و مسايل خاصي موجب دشواري آن گردد، خداوند آن را به صورتي ديگر آسان مي نمايد، به گونه اي که يا آن را ساقط مي گرداند و يا آن را با روشهاي مختلف تخفيف مي دهد. اين ويژگي به صورت مجمل بيان شده و امکان باز کردن آن وجود ندارد، چرا که تفاصيل آن شامل تمامي احکام شرع مي گردد و همه ي انواع رخصت ها و تخفيفاتي که در شرع به آنها پرداخته شده است در اين مجمل داخل است.« وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ» و اين خداوند بهتر مي داند بدان سبب است که کسي گمان نبرد با روزه گرفتن قسمتي از ماه رمضان، روزه آن از ذمه او ساقط گشته و مقصود حاصل شده است. خداوند اين گمان را با امر به کامل کردن روزه هاي ماه رمضان رد نموده و گفته است: ماه رمضان را بايد بطور کامل روزه گرفت، و هنگام اتمام ماه مبارک رمضان بايد به خاطر توفيق گرفتن روزه و تسهيل آن بر بندگانش از خدا سپاسگزار بود، و او را به بزرگي ياد نمود. و هنگام رويت هلال ماه شوال تا پايان يافتن خطبه نماز عيد « تکبير» گفت.
آيه ي 186:
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون، و هرگاه بندگانم از تو درباره من سوال کنند، بگو من نزديک هستم، ودعاي دعا ک ننده را هرگاه مرا بخواند اجابت مي کنم، پس بايد فرمان مرا اجابت کنند و به من ايمان بياورند تا راه يابند.
اين پاسخ پرسشي است که بعضي از اصحاب پيامبر (ص) از او پرسيدند وگفتند: اي پيامبر خدا! آيا پروردگار ما نزديک است تا با او مناجات کرده و با او در گوشي صحبت کنيم، يا دور است و بايد او را صدا بزنيم؟ پس اين آيه نازل شد: « وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ» چون خداوند متعال مراقب و حاضر است، و بر امور پنهان و پوشيده اطلاع دارد، و خيانت چشمها و آنچه سينه ها در خود پنهان مي دارند، را مي داند. پس او به کسي که وي را مي خواند نزديک است، و او را اجابت مي نمايد. به همين جهت فرمود: « أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» دعاي دعا کننده را هرگاه که مرا بخواند اجابت مي کنم.
دعا و فراخوان دو نوع است؛ دعاي عبادت و دعاي درخواست کردن. و نزديکي خداوند دو نوع است: يکي نزديکي به وسيله علم و شناختي که نسبت به همه مخلوقات دارد، وديگري نزديکي خداوند از پرستندگان و خوانندگانش با اجابت و ياري کردن و توفيق دادن آن. پس هرکس که پروردگارش را با قلبي آگاه و حاضر و دعايي مشروع بخواند و مانعي براي پذيرفته شدن دعايش وجود نداشته باشد، مانند خوردن روزي حرام و امثال آن، خداوند وعده داده است که دعايش را اجابت کند، به ويژه وقتي که اسباب اجابت دعا را فراهم نمايد، از قبيل استجابت خداو اطاعت از دستورهاي او، و باز آمدن از آنچه که ما را از گفتن آن وانجام دادن آن نهي کرده است. و ايمان به خداوند نيز يکي از اسباب استجابت دعا مي باشد. به همين جهت فرمود: « فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» پس فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان بياورند تا راه يابند و رشد را به دست آورند. رشد يعني راه يافتن به ايمان و اعمال صالح و دور شدن از فساد و اعمالي که منافعي ايمان و عمل صالح است. ايمان به خدا و پذيرفتن واستجابت فرمان او سبب حصول علم است، همان طور که خداوند متعال فرموده است: « يايهَا الَّذينَ ءَامنُوا إِن تَتَّقُوا اللهَ يجعَل لَّکُم فُرقَانَاَ» اي کساني که ايمان آورده ايد! اگر از خدا بترسيد و پرهيزگار باشيد براي شما نيروي تشخيص حق از باطل قرار مي دهد.
آيه ي 187:
أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ، آميزش با زنانتان در شب روزه براي شما حلال شد، شما لباس آنها هستيد و آنها لباس شما هستند، خداوند مي دانست که شما به خود خيانت مي کرديد، پس آن گاه توبه شما را پذيرفت و از شما درگذشت.
پس اکنون با آنها آميزش کنيد و آنچه را که خداوند برايتان مقرر نموده طلب نماييد، و بخوريد و بياشاميد تا رشته سفيد از رشته سياه برايتان روشن شود، سپس روزه را تا شب کامل کنيد، و زماني که در مساجد به اعتکاف نشسته ايد با زنان آميزش نکنيد. اين حدود خداست، پس به آن نزديک نشويد. اين چنين خداوند آيات خود را براي مردم بيان مي دارد تا پرهيزگار شوند.
در آغازِ فرض شدن روزه بر مسلمانان، خوردن و نوشيدن و آميزش جنسي در شب حرام بود، بنابراين بعضي دچار مشقت گرديند، آنگاه خداوند اين سختي را براي آنها آسان نمود و در تمام شب هاي رمضان خوردن و نوشيدن و آميزش را جايز قرار داد، خواه خوابيده باشند يا نخوابيده باشند، چون آنها با ترک کردن بعضي از آنچه بدان دستور داده شده بودند، به خود خيانت مي کردند. « فَتَابَ عَلَيْكُمْ» خداوند توبه شما را پذيرفت. به گونه اي که در اين امر برايتان وسعت و فراخي قرار داد، که اگر در اين امر در تنگنا قرار داده مي شديد، مرتکب گناه مي شديد. « وَعَفَا عَنكُمْ» و خيانت هاي گذشته شما را بخشيد. « فَالآنَ» بعد از اين رخصت و گشايش از جانب خداوند ، اکنون « بَاشِرُوهُنّ» با زنانتان آميزش کنيد، آنها را ببوسيد، و هرطور که خواستيد با آنان معاشرت کنيد، که برايتان جايز است. « وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ» و قصد و نيت شما از مباشرت با همسرانتان نزديکي جستن به خدا باشد و بزرگترين هدف از آميزش به وجود آمدن ذريه و نسل، و پاکدامني شوهر و همسر و حاصل شدن مقاصد نکاح است.
و خداوند شب قدر را در ماه رمضان قرار داده و شايسته نيست با مشغول شدن به لذت محسوس، آن را فراموش کرده و از دست بدهيد، زيرا لذت را مي توان به دست آورد، اما شب قدر چنانچه از دست برود به آساني نمي توان آن را به دست آورد. « وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» اين، پايان زمان خوردن و نوشيدن و آميزش است. و بيانگر آن است که اگر کسي چيزي را خورد مستحب است، چون به آن امر شده است، ونيز به تاخير انداختن آن مستحب است، زيرا خداوند دراين زمينه رخصت داده و امور را براي بندگانش آسان کرده است.
و همچنين از اين آيه استنباط مي شود اگر چنانچه کسي پس از طلوع فجر غسل جنابت انجام دهد اشکالي ندارد و روزه او صحيح است، چون اگر آميزش تا طلوع فجر جايز باشد لازمه اش آن است که جنابت تا بعد از طلوع فجر باقي مي ماند، و معلوم است که لازمه ي حق نيز حق است.
« ثُمَّ» سپس، وقتي که فجر طلوع کرد « أَتِمُّواْ الصِّيَامَ» روزه، يعني اجتناب از چيزهايي که روزه را باطل مي کند« َ إِلَى الَّليْلِ» تا شب که خورشيد غروب مي کند، کامل کنيد. و از آن جا که جايز بودن آميزش با همسر در شب هاي رمضان براي همه جايز نيست، چون براي معتکف اين کار جايز نمي باشد، معتکف را استثنا کرد و فرمود:« وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ» و در حالي که در مساجد معتکف هستيد با زنانتان آميزش نکنيد. اين آيه بر مشروعيت اعتکاف دلالت مي کند. اعتکاف يعني ماندن در مسجد به قصد عبادت خداوند متعال و گوشه گيري و بريدن از هر چيز،و روي آوردن به پروردگار. اعتکاف جز در مسجد درست نيست.
و از معرفه آوردن « الْمَسَاجِدِ» چنين بر مي آيد که آن مساجد عبارت از مساجد معروفي است که در آن نمازهاي پنجگانه اقامه مي شود. و اين بيانگر آن است که آميزش، اعتکاف را فاسد مي کند. « تِلکَ » چيزهايي که ذکر شد، اعم از حرام بودن خوردن و نوشيدن و آميزش و ديگر چيزهايي که روزه را باطل مي کند، و حرام بودن روزه نگرفتن براي کسي که معذور نيست، و حرام بودن آميزش جنسي براي فردي که به اعتکاف نشسته است، و ديگر چيزهاي حرام، « حُدُودُ اللّهِ» مرزها و حدود خداوند و خطوط قرمزي است که براي بندگانش قرار داده است، و آنها را از نزديک شدن به آن نهي کرده و فرموده است: « فَلاَ تَقْرَبُوهَا» به آن نزديک نشويد. اين کلمه بليغ تر از فلا تفعلوها مي باشد، زيرا نهي از نزديک شدن، هم شامل نهي از ذات فعل حرام و هم شامل نهي از اتخاذ اسباب و وسائلي است که انسان را به آن کار مي رساند. و انسان مسلمان امر شده است که از ارتکاب امور حرام، و اتخاذ هر وسيله و سببي که وي را به سوي حرام بکشاند، به شدت بپرهيزد. اما خداوند در مورد دستورات و اوامر فرموده است: « تِلکَ حُدُودُ اللهّ ِ فَلَا تَعتَدُوها» پس، از گذشتن از آن مرزها نهي کرده است. « کَذَلِکَ» خداوند اين چنين براي بندگانش احکام را به صورت کامل بيان مي دارد و آن را به روشن ترين صورت، تبيين مي نمايد. « يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» پس، چون حق برايشان روشن گردد، از آن پيروي مي کنند، و چون باطل برايشان روشن شود از آن پرهيز مي نمايند. زير انسان گاهي بر اثر ناداني کار حرامي را انجام مي دهد، و چنانچه حرام بودن آنرا بداند آن را انجام نمي دهد، پس خداوند آياتش را براي مردم بيان کرد و عذر و دليلي براي آنها باقي نگذاشت، و اين به تقوي و پرهيزگاري مي انجامد.
آيه ي 188:
وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُون ، و اموال خود را در ميانتان به ناحق نخوريد و آن را به حکام تقديم نکنيد تا پاره اي از اموال مردم را از روي گناه بخوريد، در حاليکه شما هم خوب مي دانيد.
اموال ديگران را نگيريد. اموال ديگران را به آنها نسبت داد و فرمود: مالهايتان را، چون مسلمان بايد آنچه را براي خود دوست دارد براي برادرش نيز دوست بدارد، و همچنان که مال خود را پاس مي دارد بايد مال برادرش را نيز پاس بدارد، زيرا اگر او مال کسي را بخورد ديگران نيز جرات خوردن مال او را پيدا مي کنند، و هرگاه قدرت داشته باشند آن را مي خورند. و از آن جا که خوردن مال به دو صورت است؛ يک صورت خوردن ِ به حق و ديگري خوردنِ به ناحق، و خوردن آن به ناحق و باطل حرام است، خداوند خوردن مال را به ناحق مقيد نمود.
و اين آيه شامل خ وردن مال به صورت غصب، دزدي، خيانتِ در امانت و امثال آن و معاوضه حرام از قبيل معامله ربا و قمار مي باشد، و خوردن اموال و بدست آوردن آن از اين طرق باطل و ناحق مي باشد، چون از راه مباحي بدست نيامده است. و گرفتن مال با فريب دادن طرف در خريد و فروش و اجاره و امثال آن، نيز شامل خوردن مال به ناحق است. نيز به کار گرفتن کارگران و خوردن مزدشان، و گرفتن مزد کارگراني که به کاري گماشته شده اند اما آن را به نحو احسان انجام نداده اند، از زمره خوردن مال به ناحق است. و گرفتن مُزد و اجرت بر انجام دادن مزد و اجرتي دريافت نمود نيز شامل خوردن مال به باطل است، و چنين عباداتي صحيح و مقبول واقع نخواهند شد مگر اينکه هدف از انجام آن کسب رضاي خدا باشد. و گرفتن زکات و صدقات و اوقاف و وصيت از سوي کسي که مستحق نيست، يا مستحق است ولي بيش از حق خود بر مي دارد، در خوردن مال به ناحق داخل است.
پس همه اين موارد در دايره خوردن مال به ناحق جاي مي گيرند. بنابراين خوردن آن به هيچ صورتي حلال نيست، حتي اگر در آن اختلاف شود، و مسئله به حاکم شرع ارجاع داده شده و حاکم شرع به نفع کسي که در صدد خوردن چنين مالي است، حکم صادر کند، زيرا حکم حاکم حرامي را حلال نمي کند، چون حاکم طبق آنچه مي شنود حکم مي نمايد، و حق به قوت خود باقي است. پس کسي که مي خواهد مال مردم را به ناحق بخورد، نبايد با آن اطمينان حاصل کند. پس هرکسي که دليل باطلي به نفع او حکم نمود، خوردن آن مال براي او حلال نيست، و اگر آن مال را بخورد مال کسي ديگر را به ناحق و گناه خورده است، در حالي که مي داند و اين کار عقوبت او را بيشتر و سزاي او را سخت تر مي نمايد. بنابراين وکيل اگر بداند که موکّل او در ادعاي خود بر باطل است، براي او جايز نيست که از خائن دفاع کند، همان طور که خداوند متعال فرموده است : « وَل ا تَکُن لِلخَائنينَ خَصيمَاَ» و دفاع کننده از خيانت کنندگان مباش.
آيه ي 189:
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ، درباره هلالهاي ماه از تو مي رسند، بگو: « آنها وقت نما و « تقويم طبيعي» مردم و حج مي باشند.» و نيکي آن نيست که از پشت به خانه ها در آييد بلکه نيکوکار کسي است که تقوا پيشه کند، و از درهاي خانه ها وارد شويد، و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.
خداوند متعال مي فرمايد: « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ» در رابطه با هلال ها از تو مي پرسند که فايده و حکمت آنها چيست؟ يا اينکه در رابطه با خود هلالها از تو مي پرسند. « قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ» خداوند به لطف و رحمت خويش هلال را در اول ماه باريک گردانده، سپس تا به نيمه ماه مي رسد به تدريج اندازه آن بزرگ مي شود، تا فرض آن کامل گردد سپس به تدريج باريک مي شود تا مردم بدين طريق اوقات عبادت هايشان، از قبيل روزه، زکات، کفاره ها، و اوقات حج را بدانند. و از آن جا که فريضه حج در ماههاي معلوي صورت مي پذيرد و وقت زيادي را مي برد، فرمود: « وَالْحَجِّ» .
همچنين از طريق هلال ماه ها زمان پرداخت وام ها و اجاره ها، و مدت عده طلاق و حمل، و ديگر چيزهايي که مردم به آنها نياز دارند، دانسته مي شود. پس خداوند هلال ها را وسيله محاسبات قرار داده، و هرکس اعم از کوچک و بزرگف و عالم و جاهل آن را مي داند. و اگر محاسبات از طريق سال خورشيدي صورت گيرد جز تعداد کمي از مردم آنرا نمي دانند.
« وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا» انصار و ديگر عربها وقتي که احرام مي بستند، از دروازه خانه ها وارد نمي شدند، و اين را يک امر عبادي دانسته و گمان مي بردند که کاري نيک است، بنابراين خداوند خبر داد که اين، نيکوکاي نيست، چون خداوند اين کار را مشروع نکرده است، و هرکس عبادتي را انجام دهد که خدا و پيامبرش آن را مشروع نکرده باشد، بدعت و نوآوري در دين است. و خداوند آنها را دستور داد تا از درها وارد خانه ها شوند، که براي آنها آسان تر است و قاعده اي از قواعد شريعت است.
و از اين آيه فهميده مي شود که مناسب است انسان هر کاري را از راهي که آسان و نزديک است انجام دهد، راهي که براي آن مقرر شده است. پس امر به معروف و ناهي از منکر بايد به وضعيت فردي که به او امر مي کند، بنگرد و با نرمي و سياست با او رفتار نمايد، که با نرمي و سياست کل هدف يا قسمتي از آن به دست مي آيد. و آموزگار و دانش آموز بايد نزديکترين و آسان ترين راه را انخاب نمايند تا به هدفشان برسند. و همچنين هرکس که براي انجام کاري تلاش نمايد و از راه طبيعي آن وارد شود و بر آن استقامت ورزد حتما به ياري خداوند به هدفش مي رسد. « وَاتَّقُواْ اللّهَ» اين همان نيکوکاري است که خداوند به آن دستور داده است. «تقوي» يعني داشتن ترس هميشگي از خداوند همراه با اطاعت از دستورات او و پرهيز از آنچه از آن نهي کرده است، زيرا «تقوي» سبب رستگاري است. رستگاري و سعادت از اهداف عاليه اي است که همگي در پي آنند، و آن عبارت از رسيدن به «مطلوب» و نجات از ترس و اضطراب است، پس هرکس از خداوند نترسد و پرهيزگار نباشد راهي به سوي رستگاري ندارد، و هرکس از خداوند بترسد و پرهيزگار باشد به رستگاري و موفقيت دست مي يابد.
آيه ي 193-190:
وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِين، و در راه خدا با کساني که با شما مي جنگند، بجنگيد و تجاوز مکنيد، همانا خداوند تجاوز کنندگان را دوست ندارد.
وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ، و هرجا آنان را يافتيد آنها را بکشيد، و بيرون کنيد آنان را از همانجا که شما را بيرون کردند و فتنه «شرک» از کشتن بدتر است، و با آنها در کنار مسجدالحرام پيکار نکنيد، مگر اينکه با شما در کنار مسجدالحرام پيکار کنند، پس اگر با شما جنگيدند آنها را بکشيد. اين چنين است سزاي کافران.
فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيم، پس اگر باز آمدند، بي گمان خداوند آمرزگار و مهربان است.
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ، و با آنها بجنگيد تا فتنه اي باقي نماند و دين همه براي خدا باشد، پس اگر باز آمدند تجاوزي نيست مگر بر ستمکاران.
اين آيات متضمن دستور به کار زار در راه خدا هستند، و اين بعد از هجرت به مدينه بود، آنگاه که مسلمانان قدرت جنگيدن يافتند، پس خداوند به آنها دستور داد که با دشمن بجنگند، در حاليکه پيش تر به آنان دستور داده بود که از جنگيدن پرهيز نموده و خود را کنترل کنند. و جنگيدن را به راه خدا اختصاص داد و فرمود: « فِي سَبِيلِ اللّهِ» که با اين عمل مي خواهد مسلمانان را برداشتن اخلاص تشويق، و آنها را از جنگيدن با يکديگر برحذر دارد. « الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ» بجنگد يا کساني که با شما مي جنگند. و آنها مردان مکلف هستند، نه پيره مرداني که نه راي و نظري دارند، و نه با شما مي جنگند. و نهي از تجاوز شامل انواع تجاوزات است از قبيل کشتن کسي که با مسلمانان نمي جنگد، مانند زنان و ديوانگان و کودکان و راهبان، و مُثله کردن کشته شدگان و کشتن حيوانات، و قطع کردن درختان بدون اينکه اين کار مصلحتي براي مسلمانان در برداشته باشد، ونيز جنگيدن با کساني که حاضرند جزيه بپردازند.
« وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» اين دستورِ پيکار با محاربان مسلمانان است، هرجا و هر زمان يافت شوند. به جنگ تهاجمي و تدافعي دستور داده شده است. سپس خداوند پيکار با آنها در مسجدالحرام را از اين امر کلّي مستثني کرد و فرمود: « عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» جنگيدن با آنها در کنار مسجدالحرام جايز نيست، مگر اينکه خودشان جنگ را آغاز کنند، پس اگر خود جنگ را آغاز کنند، با آنها بجنگيد، و اين سزاي تجاوزشان است. و اين يک حکم فراگير است و هميشه ادامه دارد، مگر اينکه آنها از کفر خود دست بردارند و مسلمان شوند، آن گاه خداوند توبه آنها را مي پذيرد هرچند که از آنها در مسجدالحرام کفر و شرکي سر زده باشد . و پيامبر و مومنان را از مسجدالحرام منع کرده باشند، و اين رحمت و احسان خداوند نسبت به بندگانش مي باشد.
و از آن جا که گمان مي رود جنگ در مسجدالحرام فساد انگيزي در اين سرزمين است، خداوند خبر داد که فتنه ي شرک ورزيدن و بازداشتن مردم از دين خدا، از قتل بزرگتر و سخت تر است. پس اي مسلمانها! اشکالي نيستکه شما با آنان پيکار کنيد. و از اين آيه قاعده مشهوري بدست آمده است، و آن اينکه هنگام وجود دو فسا د، آنکه سبک تر است انجام شود تا فساد بزرگتر دفع گردد.
سپس خداوند هدف از جنگ در راه خدا را بيان کرد و فرمود: منظور از آن ريختن خون کافران و گرفتن مالهايشان نيست؛ بلکه منظور از آن اين است که « وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ» دين خالصانه از آن خداوند گردد، و دين خداوند متعال بر همه اديان چيره و غالب شود، و هر آنچه از قبيل شرک و غيره که با دين الهي در تضاد است، از ميان برداشته شود. منظور از «فتنه» ، شرک است، پس چنانچه اين منظور حاصل شد، نه کشتني هست ونه پيکاري. « فَإِنِ انتَهَواْ» پس اگر آنها از جنگيدن با شما در مسجدالحرام باز آمدند، « فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ» شما به آنها تجاوز نکنيد، به جز کساني از آنها که ستم کرده اند، و هرکس که ستم کرده باشد به اندازه ستمي که روا داشته است مجازات مي شود.
آيه ي 194:
الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ، ماه حرام در مقابل ماه حرام است، و شکستن حرمت مقدسات داراي قصاص است، پس هرکسي به شما تجاوز کرد به مانند آنچه به شما تجاوز کرده است، به او تجاوز کنيد، و از خدا بترسيد و بدانيد که خداند با پرهيزگاران است.
احتمال دارد منظور از اين آيه بيان جلوگيري مشرکين از ورود پيامبر (ص) و اصحابش به مکه در سال «حديبيه» باشد. مشرکين در اين سال از ورود پيامبر و اصحابش به اين شهر جلوگيري کردند، و با آنها قرار داد بستند که در سال آينده وارد مکه شوند. اين موضوع در ماه ذي القعده که يکي از ماههاي حرام است، اتفاق افتاد.
پس اين عمل در مقابل عمل آنان است، و با اين مقابله به مثل دلهاي اصحاب خرسند گرديد. و احتمال دارد معني آن چنين باشد: اگر شما با آنها در ماه حرام بجنگد، اشکالي ندارد، زيار آنها هم با شما در ماه حرام جنگيده اند، و آنها تجاوزگران اند، و در اين مورد گناهي بر شما نيست.
بنابراين، فرموده خداوند: « وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ» از باب عطف عام بر خاص است، يعني هر چيزي که مورد احترام قرار گيرد از قبيل ماه حرام، شهر حرام، بستن احرام، و تمام چيزهايي که شريعت به تکريم آن امر کرده است. پس هرکس به اين مقدسات و محرمات اهانت کند، از او قصاص گرفته مي شود. بنابراين هر کس در ماه حرام بجنگد با او جنگ خواهد شد، و هرکس حرمت شهر حرام را بشکند، مجازات مي شود و حرمتي نخواهد داشت، و هرکس هم نوع خود را بکشد در عوض کشته مي شود، واگر آن را زخمي کند يا عضوي از اعضايش را قطع نمايد قصاص ميشود و هرکس مال کسي را بستاند معادل آن از او گرفته مي شود. اما کسي که حقي از او ضايع شده است، آيا مي تواند به اندازه حقي که از وي ضايع کرده اند، بگيرد؟
علما در اين مورد اختلاف دارند؛ قول راجح اين است که اگر سبب حق ظاهر باشد مانند ميهماني که از او پذيرايي نکنند، و همسر و خويشاوندي که نفقه اش بر ديگري واجب است اما بر آنها انفاق نمي کنند، اينان مي توانند از مال او بگيرند. ما اگر سبب پوشيده باشد، مانند کسي که وام کسي ديگري را انکار کند، يا در امانتش خيانت نمايد، يا مال ديگري را بدزدد، وي نمي تواند از مال او به اندازه مال خود بردارد. آنچه که ذکر شد به خاطر ايجاد توفيق ميان ادله است؛ که در دليل او گفته شد جايز است و در دومي گفته شد جايز نيست. بنابراين خداوند متعال به منظور تاکيد بر آنچه گذشت ، مي فرمايد: « فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ» اين بيان صفت قصاص گرفتن است، و اينکه بايد با تجاوزگر مقابله به مثل نمود.
و از آنجا که اغلب مردم چنانچه به آنها حق مجازات کردن داده شود، از حد مي گذرند تا به آرامش برسند، خداوند دستور داد که از او بترسند. ترس از خدا يعني زير پا گذاشتن مرزهاي الهي. و خداوند خبر داد که او « مَعَ الْمُتَّقِينَ» است. يعني ياري و کمک و تاييد و توفيق خداوند با پرهيزگاران است، و هرکس که خداوند با او باشد، به سعادت جاودانگي دست مي يابد، و هرکس که پرهيزگار نباشد مولايش او را رها مي کند، و او را به خودش مي سپارد، در نتيجه در معرض هلاکت قرار مي گيرد.
آيه ي 195:
وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ، و در راه خدا انفاق کنيد و خود را با دستهايتان به هلاکت نياندازيد، و نيکي کنيد همانا خداوند نيکوکاران را دوست دارد.
در اين آيه خداوند به بندگانش دستور مي دهد تا در راه او انفاق کنند. انفاق يعني صرف کردن مال در راههايي که انسان را به خدا مي رساند، اين شامل تمام راههاي خير مي شود از قبيل صدقه دادن به بينوا يا خويشاوند، يا انفاق کردن بر کسي که مخارج او به گردن شماست. و بزرگترين انفاق، تامين هزينه جهاد در راه خداست، زيرا انفاق در اين مورد، جهاد با مال است، و جهاد با مال مانند جهاد با بدن فرض است و مصالح و منافع بسيار بزرگي از قبيل تقويت مسلمانان، و تضعيف شرک و مشرکين، و فراهم کردن زمينه براي اقامه دين خدا، در بردارد، و جهاد در راه خدا جز با انفاق مال استوار نمي گردد. پس خرج کردن مال براي تامين هزينه هاي جهاد، روح جهاد محسوب مي شود وجهاد بدون آن ممکن نيست. و چنانچه اتفاقي در راه خدا صورت نگيرد جهاد تعطيل مي گردد و دشمنان مسلط مي شوند و ما را مورد تهاجم خويش قرار مي دهند. پس خداوند که مي فرمايد: « وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» علت آن را بيان کرده است. و انسان با دو چيز خودش را به هلاکت مي اندازد: يکي با ترک کردن انچه که به انجام آن مامور شده است و ترکش باعث هلاکت جسم يا روح مي گردد، و ديگري با انجام دادن چيزي که سبب تلف شدن روح يا جسم مي گردد. و کارهاي زيادي در اين دايره جاي مي گيرند؛ از جمله ترک جهاد در راه خدا، يا تامين نکردند هزينه هاي جهاد که باعث مسلّط شدن دشمنان مي شوند. و از جمله مواردي که سبب مي شود آدمي با دست خود خويشتن را به مهلکه اندازد اين است که به جنگ يا سفري خطرناک مبادرت ورزد، يا به محلي که پر از درندگان يا مارهاي سمي است پاي نهد، يا از درخت و ساختمان خطرناکي بالا رود. اين کارها انسان را به هلاکت مي اندازند.
و از جمله چيزهايي که انسان را به هلاکت مي اندازد اين است که همچنان به گناه ادامه دهد و از توبه نااميد شود. و از جمله مهلکات ترک کردن اموري است که خداوند به آن فرمان داده است و ترک آن باعث هلاکت روح و دين مي گردد.
و از آنجا که انفاق در راه خدا نوعي احسان و نيکوکاري است، خداوند به طور کلي به احسان فرمان داد و فرمود: « وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» و اين ، هر نوع نيکوکاري را شامل مي شود، زيرا آن را به هيچ مقيد نکرده است. و همان طور که قبلا گذشت، نيکوکاري با استفاده از جاه و مقام و امر به معروف و نهي از منکر، و آموختن علم مفيد، برآورده ساختن نيازهاي مردم، حل مشکلات آنان، دور کردن سختي هايشان، عيادت از بيمارهايشان، شرکت در تشييع جنازه هايشان، راهنمايي گمراهان آنها، کمک کردن به کسي که کاري را انجام مي دهد، و کار کردن براي کسي که کاري را بلد نيست، در دايره اين امر کلي قرار مي گيرند و خداوند به همه اين موارد فرمان داده است. و همچنين احسان در عبادت را نيز در بر مي گيرد. احسان در عبادت آن گونه که پيامبر (ص) بيان کرده ، چنين است: « أن تَعبُدَ الله کَأنَّکَ تَرَاهُ فَإن لَم تَکُم تَرَاهُ فَإنَّهُ يرَاک» خداوند را طوري عبادت کن که گويا او را مي بيني، و اگر او را نبيني وي ترا مي بيند.
پس هرکس داراي اين صفات باشد، از کساني است که خداوند در مورد آنها فرموده است: « لِلَّذينَ أَحسَنُوا الحُسنَي وَزِياَدةُ» براي کساني که نيکوکاري کرده اند، پاداش نيک بهشت و افزون بر آن هست. و خداوند با اوست، او را ثابت و استوار نگه مي دارد، رهنمونش مي گرداند وي را اصلاح نموده، و در همه کارها به ياري اش مي شتابد.
آيه ي 195:
وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلاَ تَحْلِقُواْ رُؤُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضاً أَوْ بِهِ أَذًى مِّن رَّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِّن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَن لَّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ، و حج و عمره را براي خدا به پايان برسانيد، و اگر بازداشته شديد، هر آنچه از قرباني ميسر است، ذبح کنيد و سرهايتان را نتراشيد تا وقتي که قرباني به جايگاه خود برسد، و هرکس از شما بيمار باشد يا آزاري در سر داشته باشد، و سر خود را بتراشد بر اوست که فديه اي بدهد، از قبيل روزه يا صدقه يا قرباني، و چون امنيت و آسايش يافتيد، پس هرکس پس از عمره قصد حج کند بر اوست که هر آنچه ميسر است قرباني کند و کسي که قرباني نيافت سه روز در حج روزه بگيرد، و هفت روز وقتي که برگشتيد روزه بگيريد، اين ده روز کاملي است. اين حج تمتع براي کسي است که خانواده او اهل مسجدالحرام نباشد. يعني ساکن مکه باشد. و از خدا بترسيد و بدانيدکه خداوند داراي کيفر سختي است.
وقتي که خداوند از بيان احکام روزه و جهاد فارغ شد، به بيان احکام حج پرداخت و فرمود: « وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ» که چندين موضوع به قرار زير از آن استنباط مي شود:
اول: واجب و فرض بودن حج و عمره.
دوم: وجوب به پايان رساندن ارکان و واجبات حج و عمره. که عمل و فرمايش پيامبر (ص) بر آن دلالت مي نمايد، آنجا که فرمود: « خُذُوا عَنِّي مَناسِکَکُم» مناسک و اعمال حجَتان را از من فرار بگيريد.
سوم: آنهايي که به واجب بودن «عمره» اعتقاد دارند، به اين آيه استدلال مي کنند.
چهارم: با آغاز حج و عمره، به پايان رساندن آن دو نيز واجب مي شود، گرچه حج يا عمره اي که آغاز شده است، حج يا عمره غيرواجب باشد.
پنجم: علاوه بر انجام دادن واجبات و ارکان حج وعمره بايد آنها را به نحو احسن انجام داد.
ششم: بايد حج و عمره خالصانه براي خدا انجام شود.
هفتم: کسي که احرام حج يا عمره بسته است. تا وقتي که حج يا عمره را کامل نکرده است از آن خارج نمي شود. به جز موردي که خداوند استثناء نموده است. بنابراين فرمود: « فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ» يعني: اگر به سبب بيماري يا گم کردن راه يا به علت وجود دشمن و ديگر موانع براي تکميل حج يا عمره از رسيدن به کعبه باز داشته شديد، « فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ» آنچه از قرباني که برايتان ميسر است، ذبح کنيد. و آن يک هفتم شتر، يا يک هفتم گاو، و يا گوسفندي است که آن را ذبح مي کند، و سر خود را مي تراشد و از احرام بيرون مي آيد. همان طور که پيامبر (ص) و اصحابش در سال حديبيه که مشرکين آنها را از انجام عمره بازداشتند چنين کردند. و اگر قرباني نيافت، به جاي آن ده روز روزه بگيرد، همان طور که حاجي متمتع چنين مي کند، سپس از احرام بيرون بيايد.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَلاَ تَحْلِقُواْ رُؤُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ» و تا قرباني به قربانگاه نرسيده است سر خود را متراشيد، چرا که اين عمل در حال احرام از امور ممنوع است ، ومنظور کوتاه کردن يا تراشيدن موي سر يا بدن است، و هدف از اين کار ژوليده شدن مو و جلوگيري از آرايش و زيبايي از طريق تراشيدن آن است، و اين حکم شامل موي ديگر اعضاي بدن نيز مي باشد.
بسياري از علما کوتاه کردن ناخن را بر کوتاه کردن و تراشين مو قياس کرده اند، چون هر دو عمل به منظور آسايش و راحتي انجام مي شود و نبايد اين کارها را بکند تا وقتي که قرباني در روز قرباني به جايگاهش برسد. و بهتر آن است که تراشيدن سر بعد از ذبح قرباني انجام شود، همان طور که آيه بر اين نکت دلالت مي نمايد. و از اين آيه استنباط مي شود که حاجي متمتع وقتي قرباني را همراه خود برد، نمي تواند پيش از روز قرباني از احرام عمره خارج شود، س وقتي به منظور حج عمره، طواف و سعي نمود، به حج احرام مي بندد، و او به سبب بردن قرباني نمي تواند خود را حلال کند، و خداوند آدمي را از اين عمل ( خروج از احرام) منع کرده است.
علت چنين منعي اين ا ست که اين امر ابراز فروتني و تواضع در برابر خداست، و تواضع عين مصلحتِ بنده است. ضمن اينکه باقي ماندن مُحرِم در حال احرام، ضرري را متوجه او نمي کند و چنانچه متضرر شود، به اين صورت که وي از يک بيماري پوستي رنج ببرد با تراشيدن سر از آن نارحتي رهايي مي يابد. يا اگر سرش زخم يا شپش داشته باشد، پس براي او جايز است که سر خود را بتراشد، اما بر او لازم است که فديه بدهد، و فديه اش سه روز روزه گرفتن يا غذا دادن به شش مسکين، و يا کشتن حيواني است که براي قرباني جايز است، و او از ميان اين چيزها يکي را انتخاب مي نمايد. اما قرباني کردن بهتر است، و پس از آن صدقه دادن و پس از آن روزه گرفتن.
و همه آنچه که مشابه مورد فوق باشد از قبيل کوتاه کردن ناخن ها، پوشاندن سر، پوشيدن لباس دوخته شده يا استفاده از مواد خوشبو کننده، در صورت نياز و ضرورت جايز است، و فديه مذکور را به همراه دارد، چون با همه اين چيزها راحتي و آسايش و رفاه بدست مي آيد.
سپس خداوند متعال فرمود: « فَإِذَا أَمِنتُمْ» وقتي که توانستيد به خانه کعبه برسيد، بدون اينکه مانعي از قبيل دشمن يا چيزي ديگر بر سر راه شما وجود داشته باشد. « فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ» پس هرکس پس از اعمال عمره به حج پرداخت، « فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ» بايد آنچه از قرباني برايش ميسر است، ذبح کند، و آن چيزي است که براي قرباني جايز است، و اين قرباني کردن، عبادت است و به پاس اينکه توانسته است در يک سفر دو عبادت را ادا کند، انجام مي شود، و اينکه خداوند اين نعمت را به او ارزاني داشته است که بعد از انجام عمره و قبل از شروع حج، تمتع يابد. و « حج قرآن» هم مانند « حج تمتع» است، زيرا هر دو نوع از عبادت براي وي قابل حصول و دسترسي خواهد بود.
مفهوم اين آيه دلالت مي نمايد بر کسي که تنها احرام حج را بسته باشد قرباني لازم نيست، و آيه بر جايز بودن، بلکه رجحان حج تمتع دلالت مي نمايد و اينکه انجام آن در ماههاي حج جايز است. « فَمَن لَّمْ يَجِدْ» پس اگر کسي قرباني را نيافته يا قيمت آن را نداشت، « فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ» بايد در هنگام حج سه روز روزه بگيرد . ابتداي آن زماني است که براي عمره احرام مي بندد و آخر آن سه روز بعد از قرباني است؛ يعني روزهايي که رمي جمرات انجام مي شود و شب هايي که در منا سپري مي کند، اما بهتر آن است که روز هفتم و هشتم و نهم را روزه بگيرد. « وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ» و هفت روز پس از آنکه برگشتيد. يعني وقتي که از اعمال حج فارغ شديد. پس انجام آن در مکه و در راه و هنگام رسيدن به خانه جايز است. « ذَلِکَ» واجب بودن قرباني بر حاجي متمتع، « لِمَن لَّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» براي کسي است که ساکن مکه نباشد. يعني از مسافتي بيايد که در آن نماز قصر خوانده مي شود، يا بيشتر از آن، و يا عرفا دور باشد. پس قرباني کردن بر چنين کسي واجب است، چون او در يک سفر موفق به انجام دو عبادت شده است. و اما کسي که خانواده اش ساکن مکّه باشد، بر او قرباني واجب نيست چون سبب آن وجود ندارد.
« وَاتَّقُواْ اللّهَ» و در همه کارهايتان با اطاعت از دستورات خدا و پرهيز از منهياتش، از خدا بترسيد. و اطاعت از دستوراتي که خداوند در اين آيه بيان کرده، و پرهيز از آنچه وي در اين آيه از آن نهي کرده است، يکي از مصاديق«تقوي» مي باشد. « وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» و بدانيد که کيفر خداوند سخت است. يعني کيفر خداوند براي کسي که از فرمان او سرپيچي کند بسيار سخت است. و اين امر آدمي را به رعايت پرهيزگاري وا مي دارد، زيرا هرکس که از سزا و کيفر خداوند بترسد، از آنچه که باعث کيفرش شود دست بر مي دارد . نيز کسي که اميد به پاداش خداوند داشته باشد کارهايي را انجام مي دهد که او را به پاداش الهي برساند. و هرکس از کيفر خداوند نترسد، و به پاداش وي اميد نداشته باشد، مرتکب کارهاي حرامي مي شود که از خداوند از آنها نهي نموده است. و امور واجبي را که خداوند همه را به انجام آن دستور داده است، ترک مي کند.
آيه ي 197:
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ ، حج در ماههاي معيني انجام مي شود ، پس هرکس در اين ماهها با احرام بستن يا تلبيه حج را برخورد فرض گردانيد، بدانيد که آميزش جنسي و گناه و نافرماني و جدال در اثناي حج روا نيست، و هرآنچه از خير انجام دهيد خداوند آن را مي داند. و توشه برگيريد، و بهترين توشه پرهيزگاري است . و اي خردمندان! از من بترسيد.
خداوند متعال خبر مي دهد که حج در ماههاي معيني صورت مي گيرد؛ « أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ» که براي مخاطبان مشخص و معروف هستند، طوري که به تخصيص احتياج ندارند، آن گونه که روزه به تعيين ماه آن نياز داريم، و آن طور که خداوند اوقات نمازهاي پنجگانه را بيان کرده است. اما حج يادگار آيين ابراهيم است و همواره در ميان فرزندان ابراهيم ادامه داشت و براي آنان معروف است. و جمهور علما معتقدند که منظور از ماههاي معلوم، شوال ، ذوالقعده و ده روز از ماه ذي الحجه است که غالبا احرام حج در آنها بسته مي شود. « فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ» پس هرکس در اين ماههاي معلوم براي حج احرام بست. چون شروع احرام به حج، آن را فرض مي گرداند، گرچه نَفَل هم باشد. و شافعي پيروان ا و از اين آيه استنباط کرده ا ند که احرام بستن براي حج قبل از ماههاي حج جايز نيست. من مي گويم اين آيه بر قول جمهور که مي گويند احرام بستن براي حج قبل از ماههاي حج جايز است دلالت مي نمايد، و اين به حق نزديکتر است. و « فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ» بيانگر آن است که فرض گرداندن حج گاهي اوقات در ماههاي مذکور انجام مي پذيرد، و گاهي در اين ماهها انجام نمي پذيرد، وگرنه آن را به اين ماهها مقيد نمي کرد. « فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ» يعني واجب است که احرام به حج را ارج نهيد، به خصوص احرامي که در ماههاي حج بسته مي شود، و شما بايد آن را از هر آنچه که فاسد يا ناقصش مي نمايد، از قبيل آميزش جنسي و مقدمات عملي و زباني آن، دور نگه داريد. و «فسوق» يعني همه گناهان، و از جمله آن اموري است که در حالت احرام انجام دادنش ممنوع است. و « جدال» يعني جر و بحث و بگو مگو، چون جر و بحث و جدال باعث کينه و دشمني مي شود.
و مقصود از « حج» اظهار فروتني و عجز در برابر خدا و نزديکي جستن به او با انجام عبادات، و دوري جستن از ارتکاب گناهان و بديها مي باشد. حجي که با اين نيت صورت پذيرد، حج مبارک و مبرور است، و حج مبرور پاداشي جز بهشت ندارد. اين چيزها گرچه در هرجا و در هر وقت ممنوع هستند اما ممنوعيت آن در حج شديدتر است. و بدان که نزديکي جستن به خدا فقط با ترک گناهان به دست نمي آيد بلکه بايد اوامر خداوند هم انجام شود.
بنابراين پروردگار متعال فرمود: « وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْه» واژه «مِن» بر عموم دلالت مي نمايد، پس هرکار خوب و هر عبادتي را شامل مي شود. يعني خداوند آن را مي داند و اين در واقع ايجاد انگيزه براي انجام دادن کار خير است، به ويژه در آن سرزمين محترم و اماکن مقدس. پس شايسته است هر کار خيري از قبيل نماز، روزه، صدقه، طواف و نيکوکاري با زبان و عمل، در ان سرزمين انجام شود.
سپس خداوند دستور داد که بندگان براي اين سفر مبارک توشه برگيرند، زيرا توشه برداشتن به معني بي نيازي از مردم و دست دراز نکردن به سوي آنان و چشم ندوختن به اموالشان است. و برداشتن توشه بيشتر سبب مي شود که آدمي به همسفرانش کمک کند و بيشتر به پروردگار که وسيله سواري براي رسيدن به آنجا آماده کند و کالاي مورد نياز را همراه خود ببرد. و اما توشه حقيقي که همواره در دنيا و آخرت به آدمي فايده مي رساند؛ توشه تقوا و پرهيزگاري است. اين توشه انسان را به کاملترين لذت و بزرگترين نعمت و سعادت هميشگي مي رساند، و هرکس اين توشه را نداشته باشد از اين نعمت محروم مي ماند، و در معرض هر شري قرار مي گيرد، و از رسيدن به سراي پرهيزگاران باز مي ماند. پس اين بيانگر مکانت و جايگاه رفيع پرهيزگاري است.
سپس خداوند سبحان خردمندان را به آن فرمان داد و فرمود : « وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ» و اي دارندگان عقلهاي متين! از پروردگارتان بترسيد، پروردگاري که عقلها به پرهيزگاري او فرمان مي دهند. و ترک پرهيزگاري دليلي بر جهل و ناداني و فساد فکر است.
آيه ها 202-198:
لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُواْ اللّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلِّينَ ، بر شما گناهي نيست که در سفر حج فضل پروردگارتان را بجوييد، پس چون از عرفات برگشتيد خداوند را در مشعرالحرام ياد کنيد، و او را ياد کنيد آن گونه که شما را راهنمايي کرده است، گرچه قبل از آن از گمراهان بوديد.
ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ، سپس بازگرديد از آن جا که مردم باز مي گردند، و از خداوند طلب آمرزش کنيد، بي گمان خداوند آمرزگار و مهربان است.
فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ ، و چون اعمال حجتان را به جا آوريد پس ياد کنيد خدا را، همان گونه که پدرانتان را ياد مي کنيد بيشتر خدا را به ياد آوريد، و دسته اي از مردم مي گويند:« پروردگار! به ما در همين دنيا عطا کن» و در آخرت هيچ بهره اي ندارند.
وِمِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّار، و دسته اي هستندکه مي گويند: « پروردگار! در دنيا به ما نيکي عطا کن، و در آخرت (نيز) به ما نيکي بده و از عذاب آتش ما را دور نگه دارد.»
أُولَـئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ، ايشان از آنچه فراچنگ آورده اند بهره اي دارند و خداوند سريع الحساب است.
پس از آنکه خداوند متعال به پرهيزگاري دستور داد، بيان کرد که طلب فضل خداوند از طريق تجارت و معامله در موسم حج و ديگر وقت ها گناهي ندارد، به شرطي که واجبات حج را به خوبي انجام دهد و آنها را اهمال ننمايد و حج را مقصود اصلي به حساب آورد. و کسب حلال به فضل خدا نسبت داده شده است، نه به مهارت بنده. زيرا توجه به سبب و فراموش کردن مسبّب عين گناه است. و« فَإذا أَفَضتُم مِنّ عَرَفَتِ فَاذکُرُوا اللَّهَ عِندَ المَشعَرِ الحَرامِ» بيانگر نکاتي چند است:
اول: وقوف در عرفه، که يکي از ارکان حج است. پس ، افاضه سرازير شدن از عرفات بايد پس از وقوف در عرفه صورت گيرد.
دوم: دستور به ياد کردن خداوند در مشعرالحرام، و آن مزدلفه است. اين نيز يکي از ارکان معروف حج است و حاجي بايد شبي را که فرداي آن قرباني است در آنجا بگذارند، و بعد از نماز صبح در مزدلفه بايستد، و تا وقتي که هوا روشن مي شود دعا کند. انجام نمازهاي فرض و نفل در مزدلفه، ذکر خدا محسوب مي شود.
سوم: وقوف در مزدلفه پس از وقوف در عرفه است، زيرا حرف فاء ترتيب بر آن دلالت مي نمايد.
چهارم و پنجم: عرفات و مزدلفه هر دو از مشاعر حج هستند و بايد واجبات آنان را انجام داد.
ششم: مزدلفه در محدوده حرم قرار دارد، به همين جهت آن را مقيد به « حرام» نموده است.
هفتم: عرفه در محدوده حرم قرار ندارد، و اين مطلب از مقيد شدن مزدلفه به «حرام» فهميده ميشود.
« وَاذکُروهُ کَمَا هَدَئکُم وَإن کُنُتم مِن قَبِلِه لَمِنَ الضَّالينَ» و خداوند را ياد کنيد، زيرا بر شما منت گذاشت و با وجود اينکه قبلا گمراه بوديد، شما را هدايت نمود و به شما چيزهايي آموخت که نمي دانستيد . اين بزرگترين نعمتي است که به جا آوردن شکرش واجب است و بايد در مقابل آن خدا را با قلب و زبان ياد کرد. « ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ» سپس از مزدلفه، همانجا که مردم از زمان ابراهيم تاکنون از آن باز مي گرداند، باز گرديد. منظور از اين افاضه برگشتن نزد آنان معروف و شناخت شده بود، و آن عبارت است از رمي جمرات و ذبح قرباني و طواف و سعي و گذراندن شب هاي تشريق در «مني» و کامل کردن ديگر اعمال حج است. و از آن جا که منظور از اين «افاضه» بازگشت، اين امور مذکور است که آخرين اعمال حج مي باشد، خداوند متعال دستور داد بعد از انجام دادن اين اعمال، مغفرت و آمرزش خداوند را بطلبند و او را بسيار ياد کنند. پس، طلب آمرزش از انجام عبادتش دچار کوتاهي شده باشد. و ذکر خداوند براي اين است که نعمت ِ توفيقِ انجام اين عبادت بزرگ را به وي ارزاني داشته است و بايد شکر او به جا آورده شود.
شايسته است بنده هرگاه از انجام عباداتي فارغ شد، از خداوند آمرزش بطلبد، چرا که احتمال دارد در انجام آن از او کوتاهي سرزده باشد، و بايد شکر خدا را به جا آورد زيرا به او توفيق انجام عبادات را داده است.
و نبايد گمان کند عبادت را به صورت کامل انجام داده است، و بر خداوند منت نهد، و تصور کند که عبادتش او را به مقام و جايگاه والايي مي رساند. چنين فردي سزاوار است که مورد نفرت قرار گيرد، و کارش مردود شود. همان طور که اولي سزاوار آن است خداوند عملش را بپذيرد، و به او توفيق دهد تا اعمال ديگري را نيز انجام دهد.
سپس خداوند ما را مطلع مي نمايد که مردم خواسته هايشان را مي جويند و آنچه را که به آنها ضرر مي رساند از خود دور مي کنند، اما اهدافشان متفاوت است؛ بعضي مي گويند: « رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا» يعني خواسته هايش دنيا و شهوات را طلب مي نمايند و در آخرت بهره اي ندارند، چون به آخرت علاقه اي نداشته و تلاش و همت خود را مصروف دنيا ساخته اند. اما گروهي از مردم مصلحت هر دو دنيا را از خداوند مي طلبند، و در امور دنيا و آخرت خود دست نياز به سوي او دراز مي کنند، و هر يک از اين دو گروه بهره اي از اعمال خود دارند، و خداوند آنها را برحسب اعمال و نياتشان يا سزا مي دهد، پاداش و سزايي که آکنده از عدل و فضل است و خداوند بر آن ستايش مي شود.
اين آيه بيانگر آن است که خداوند دعاي هر دعا کننده اي را مي پذيرد، خواه مسلمان باشد، يا کافر و فاسق. اما اين بدان معنا نيست که خداوند او را دوست دارد، و او به خداوند نزديک است. به جز کسي که خواسته هاي آخرت و امور ديني را از خداوند مي طلبد.
خوشبختي و سعادتي که همگي در دنيا به دنبال آن مي باشند، در داشتن روزي فراوان و حلال، همسر شايسته ، فرزندي که باعث روشنايي چشم گردد، رفاه و آسايش، علم مفيد و عمل صالح و ديگر خواسته ها و مطالبات محبوب و جايز تجلي پيدا مي کند.
و اما خوشبختي آخرت در سالم ماندن از کيفر و سزاي قبر و آتش جهنم، به دست آوردن خشنودي خدا، دست يازيدن به نعمت جاودانگي، و نزديک شدن به پروردگار مهربان است.
پس اين دعا کاملترين و جامع ترين و بهترين دعايي است که بايد انجام شود، و پيامبر (ص) اين دعا را زياد مي خواند و ديگران را بر آن تشويق مي کرد.
آيه ي 203:
وَاذْكُرُواْ اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ، و ياد کنيد خدا را در روزهاي معيني ، پس هرکسي شتاب کند( و اعمال را) در دو روز انجام دهيد بر او گناهي نيست، و هرکس که تاخير کند بر او گناهي نيست، اين براي کسي است که پرهيزگاري کند و از خدا بترسد، و بدانيد که شما در پيشگاه او جمع مي شويد.
خداوند متعال دستور مي دهد بندگانش او را در روزهاي معيني ياد کنند و آن ايام تشريق يعني سه روز بعد از عيد است، چون اين روزها داراي ويژگي و شرافت خاصي بوده و بقيه مناسک در اين روزها انجام مي شود، و مردم در اين روزها ميهمان خدا هستند. بنابراين روزه گرفتن در اين روزها حرام است. پس « ذکر خدا» در اين روزها از آنچنان ويژگي برخوردار است که ديگر روزها فاقد آن مي باشند. بنابراين پيامبر (ص) فرموده است: « أيامُ التَّشرِيقِ أيامُ أکلٍ وَشُربٍ وَذِکر الله» روزهاي تشريق، روزهاي خوردن و نوشيدن و ياد خداست. ياد کردن خداوند به « رمي جمرات» ، ذبح قرباني ، و ذکرِ پس از نمازهاي فرض در دايره « ذکر ايام تشريق» قرار مي گيرد. بلکه بعضي از علما گفته اند: تکبير گفتن در آن روزها همانند ده روز « ذي الحجه» مستحب است، و اين قول به صحت نزديک است.
« فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ» پس کسي که در روز دوم قبل از غروب خورشيد از «مني» بيرون آمد، « فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ» بر او گناهي نيست، و هرکس که تاخير کرد و شب سوم را در مني گذراند، و فردا رمي جمره کرد، « فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» بر او گناهي نيست، و اين تخفيفي از جانب خدا بر بندگانش است، چرا که هر دو کار را جايز قرار داده است. اما مشخص است که تاخير بهتر است چون عبادت بيشتري صورت مي گيرد.
و از آن جا که ممکن است از نفي گناه از امر مذکور، نفي گناه در غير آن نيز فهميده شود، در حالي که گناه فقط برکسي نيست که دو روز مي ماند و يا دير مي کند نفي گناه را به « لِمَنِ اتَّقَى» مقيد کرد، يعني بر کسي گناهي نيست که در تمام کارهايش و به ويژه در احوال حج از خدا بترسد، پس هرکس که در تمام کارهايش از خدا بترسد، گناهي بر او نيست، وهرکس که در چيزي از خدا بترسد و در چيزي از وي نترسد، جزايش از نوع عملش خواهد بود.
« وَاتَّقُواْ اللّهَ» و با اطاعت از فرمان هاي خدا و پرهيز از نافرمانياش از وي بترسيد. « وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» و بدانيد که به سوي خداوند بر مي گرديد و شما را برحسب اعمالتان مجازات مي نمايد، و هرکس که از او بترسد پاداش تقوا را پيش او خواهد يافت، و هرکس که از وي نترسد خداوند او را به شدت سزا مي دهد. پس دانستن اينکه خداوند سزا و پاداش مي دهد از بزرگترين انگيزه هاي پرهيزگاري و ترس از وي مي باشد، بنابراين خداوند ما را تشويق نموده است که اين نکته را به خوبي بدانيم.
آيه ي 206-204:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ، و از ميان مردم کسي هست که سخن او در رابطه با زندگي دنيا ترا به شگفتي مي اندازد، و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه مي گيرد، و او سر سخت ترين دشمنان است.
وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَاد، و چون قدرت يابد سعي مي کند که در زمين فساد و تباهي ورزد، و تلاش مي نمايد کشتزار و دام را نابود کند، و خداوند فساد را دوست ندارد.
وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ، و چون به او گفته شود: « از خدا بترس»، غرور و تکبر او را فرا مي گيرد و به گناه وادارش مي کند، پس جهنم او را کافي است، و بد آرامگاهي است.
پس از آنکه خداوند دستور داد بندگانش او را زياد ياد کنند، و به ويژه در اوقات برتر و داراي فضيلت، از حالت کسي خبر داد که کار و سخنش با هم مخالفند، زيرا سخن يا جايگاه انسان را بالا مي برد و يا آن را پايين مي آورد.پس فرمود: « وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» و سخنان گروهي از مردم تو را به شگفت وا مي دارد، وقتي سخن مي گويند، با نرمي و جذابيت صحبت مي کنند و آدمي گمان مي برد که سخنانشان مفيد است. و با گواه گرفتن خدا گفتارشان را تاکيد مي نمايند، « وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ» به گونه اي که بگويد: همانا خداوند مي داند که آنچه در دارم با آنچه که بر زبان مي آورم موافق مي باشد. اما در حقيقت دروغ مي گويند، چون سخن و کارشان با هم مخالف است. پس اگر آنان راست مي گفتند، مي بايست قول و عملشا ن با هم مطابق باشد، مانند مومن که سخن و کردارش با يکديگر موافق است. بنابراين فرمود: « وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَام» يعني هرگاه با آنان مجادله کني، سختي و تعصب و ديگر صفات زشت را در آنان مي بيني، و اخلاق آنان مانند اخلاق مومنان نيست که آسان گيري و تسليم شدن در برابر حق و چشم پوشي و گذشت خصلت آنان است.
« سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا» تمام سعي و تلاش خود را بر آن مبذول مي دارد که گناه و معاصي را انجام دهد، و اين همان فساد در زمين است. « وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ» و تلاش مي نمايد کشتزار و دام را نابود کند. پس به واسطه ي ارتکاب گناه و معاصي کشتزار و ميوه ها و چهارپايان تلف شده و برکت آن ها ناقص و کم مي شود. « وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ» و چون خداوند فساد را دوست ندارد، از بندهاي که در زمين فساد مي کند بي نهايت متنفر است، گرچه آن بنده سخن خوبي را بر زبانش بياورد. اين آيه بيانگر آن است سخناني که بر زبان افراد بيرون مي آيد دليلي بر راستي، دروغ ، نيکي يا فساد آنان نيست، تا زماني که کرداري انجام دهند که آن سخنان را تصديق نمايد. نيز اين آيه بيانگر آن است که بايد حالات گواهان آزموده شود، و اهل حق و دروغگويان با کارهاي نيکشان آزموده شوند، و حالاتشان سنجيده شود، و نبايد با ظاهرسازي و جرب زباني آنها فريب خورد.
سپس بيان کرد کسي که با انجام گناه و نافرماني خدا در زمين فساد مي کند، هرگاه به تقوا دستور داده شود، تکبر مي ورزد، « أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ» پس هم گناه انجام مي دهند و هم بر خير خواهان و نصيحت کنندگان تکبر مي ورزند. « فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ» پس جهنم براي او بس است که سراي گناهکاران و متکبران است. « وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ» و بد قرارگاه و جايگاهي است، عذاب آن هميشگي است، و اندوهش به پايان نمي رسد، و در آن ياس و نااميدي براي هميشه بر انسان مستولي شده و عذاب آنها تخفيف داده نمي شود، و اميد پاداش ندارند، و اين سزاي جنايت آنهاست، و در مقابل اعمالشان بايد آن را تحمل کنند. پناه به خداوند از حالت آنها.
آيه ي 207:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد ، و دسته اي از مردم هستند که جان خود را در طلب رضاي خدا مي فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
گروهي از مردم جان خود را در راه رضاي خدا مي فروشند، و آنان کساني هستند که توفيق يافته اند تا جان خويش را بخاطر رضاي خدا و به اميد پاداش و ثواب او فدا نمايند. اينان جان را به ذاتي بخشيدند که بسيار غني و وفا کننده است و با بندگان خود بسيار رئوف و مهربان است. از جمله مهرباني و رحمت او اين است که آنها را به انجام اين جانبازي و جانفشايي توفيق داده و وعده پاداش را به آنان داده و مي فرمايد: « إِنَّ اللَّه اشتَرَي مِنَ المُومِنينَ أَنفُسَهُم وَ أَموَلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ» خداوند جان و مال مومنين را در برابر بهشت خريداري کرده است. تا آخر آيه. در اين آيه نيز خبر داده است که مومنان جان خود را فروخته و در راه او نثار کرده اند. همچنين در اين آيه از لطف و مرحمتي که موجب مي شود آنچه را که طلب کردند به دست آورند، و آنچه را بدان رغبت داشتند مبذول نمايند و از دادن آن دريغ نکنند. ديگر مپرس از تکريم و احترامي که در نزد پروردگار بدست مي آورند!
آيه ي 209- 208:
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينُ، اي کساني که ايمان آورده ايد! به طور کامل در اسلام داخل شويد، و از گامهاي شيطان پيروي نکنيد، همانا او براي شما دشمني آشکار است.
فَإِن زَلَلْتُمْ مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، پس اگر بعد از آنکه براي شما نشانه هاي آشکار آمد، دچار لغزش شديد، بدانيد که خداوند عزيز و حکيم است.
اين دستوري است از جانب پروردگار که در آن از مومنان مي خواهد« ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً» کاملا وارد دين اسلام شوند، به گونه اي که همه اوامر آن را بجا آورند و هيچ چيزي از آن را ترک ننمايند، و هوي و هوس خويش را پروردگار و معبود قرار ندهند؛ به اين صورت امري که شرع آن را واجب کرده است چنانچه با تمنّيات نفساني آنان سازگار باشد، آن را امتثال نموده و اگر با آرزوهايشان سازگار نباشد آن را ترک کنند، زيرا واجب است که هواهاي نفس تابع و پيرو دستورات دين باشد. و بايد به اندازه قدرت و توانايي خويش اعمال خير را انجام دهند، و آنچه را که در توان ندارند با نيت و قلب بدان بپردازند تا از اجر و پاداش آن بي نصيب نمانند.
و از آن جا که داخل شدن کامل و همه جانبه در اسلام جز با مخالفت با شيطان ممکن و قابل تصوب نيست، فرمود: « وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ» و با انجام گناه و نافرماني خدا از گامهاي شيطان پيروي مکنيد، « إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ» همانا او دشمن و آشکار شماست. دشمني اش آشکار است و دشمن آشکار جز به بدي و زشتي و آنچه که به ضررتان است، به چيز ديگري فرمان نمي دهد.
و چون حتما از بنده اشتباه سر مي زند و دچار لغزش مي گردد، فرمود: « فَإِن زَلَلْتُمْ» و اگر اشتباه کرديد و مرتکب گناه شديد، « مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ» پس از آنکه نشانه هاي آشکار پيش شما آمد و يقين حاصل کرديد، « فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» پس بدانيد که خداوند عزيز و حکيم است. و اين وعيد و هشدار سختي است که باعث مي شود گناه و معاصي ترک شوند، زيرا خداوند عزيز و حکيم، هرگاه گناه کار از فرمانش سرپيچي کند، با قدرت خود بر او چيره مي شود، و به مقتضاي حکمت خويش او را عذاب مي دهد، چرا که از جمله حکمت او اين است که گناهکاران و جنايتکاران را عذاب دهد.
آيه ي 210:
هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الامُورُ، آيا انتظار آنان غير از اين است که خداوند و فرشتگان در سايبانهايي از ابر بيايند و کار قضاوت يکسره شود؟ و کارها به سوي خدا بازگردانده مي شوند.
اين هشدار و تهديد سختي است که دلها را تکان داده و بر مي کند. خداوند متعال مي فرمايد: آيا کساني که براي تباهي و فساد در زمين تلاش کرده و از گامهاي شيطان پيروي مي کنند، و کساني که دستورات خداوند را دور انداخته اند، انتظار روزي را نمي کشند که در آن انسانها طبق اعمالشان پاداش و سزا داده مي شوند؟! روزيکه سرشار از وحشت و سختي و هراسهايي است که دلهاي ستمکاران را به شدّت مضطرب مي کند، و در آن روز فساد کنندگان سزاي بد اعمالشان را مي يابند. در آن روز، خداوند آسمان و زمين را در هم مي پيچد، و ستارگان فرو مي ريزند، و خورشيد و ماه به تاريکي مي گرايند و فرشتگان مکرّم فرود آمده تاريکي مي گرايند و فرشتگان مکّرم فرود آمده و مخلوقات را احاطه مي نمايند، و خداوند تبارک و تعالي نازل مي شود، « فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ» در سايبانهايي از ابر تا به عدل و انصاف ميان بندگانش داوري نمايد. و ترازوها گذاشته شده و پرونده ها گشوده مي شوند، و چهره نيک بختان و اهل سعادت مفيد شده، و چهره بدبختان و اهل سعادت سفيد شده، و چهره بدبختان سياه مي گردد، و اهل خير از اهل شر جدا شده و هر يک مطابق اعمالشان مجازات مي شوند. پس در اينجاست که ستمگر از شدت حسرت و تاسف انگشت خود را گاز مي گيرد و حقيقت امر را در مي يابد.
برخلاف « معطله» از قبيل« جهيمه » و « معتزله» و امثال آنها که اين صفات را نفي مي کنند و يا آنها را به نحوي تاويل و تفسير مي کنند که خداوند دليلي بر آن نازل نکرده است، و آنها با اين تاويلات عجيب و غريب خود، به خدا و پيامبرش معترض و متعرّض مي شوند. آنها گمان مي برند که در اين مورد سخن آنها حقيقت دارد و مردمان در سايه آن هدايت مي گردند. اين گروه هيچ دليلي نقلي بر صحت تاويلات خود ندارند، حتي دليل عقلي هم ندارند. اما در مورد دليل نقلي، آنها اعتراف کرده اند که ظاهر نصوصِ وارده در کتاب و سنت به صراحت بر صحت مذهب اهل سنت و جماعت دلالت مي نمايد، و اعتراف مي کنند که اين نصوص براي اينکه بر صحت مذهب آنها دلالت نمايد بايد از ظاهر خود خارج شده؛ چيزهايي به آنها افزوده گردد يا چيزهايي از آن کاسته شود، آن گاه بر صحت مذهب آنها دلالت خواهد کرد.
و اما در مورد دليل عقلي بايد گفت: عقل به نفي اين صفات راي نمي دهد، بلکه حکم مي کند که انجام دهنده کار کاملتر است از کسي که نمي تواند کاري را انجام دهد، و کارهاي خداوند، چه آنهايي که به خودش تعلق دارد و چه آنهايي که به آفريده هايش، نهايت کمال است، و اگر آنها گمان برند که اثبات اين صفات براي خداوند موجب تشبيه وي به آفريده هايش مي گردد، به آنها گفته مي شود: سخن گفتن درباره صفات تابع سخن گفتن از ذات است، پس همان طور که خداوند ذاتي دارد و ديگر ذات ها مانند آن نيستند، نيز صفاتي دارد که ديگر صفات مشابه آن نمي باشند. پس صفات خداوند تابع ذات الهي اند، و صفات آفريده هايش تابع ذات آنها مي باشد. پس اثبات صفات براي خداوند به هيچ وجه مقتضي تشبيه او نمي باشد.
و به کسي که بعضي از صفات را ثابت مي نمايد و بعضي را نفي مي کند، يا اسمها را ثابت و صفات را نفي مي کند، گفته مي شود: شما يا بايد همه را ثابت کنيد، همان گونه که خداوند همه صفات را براي خويش ثابت گردانيده و پيامبر (ص) نيز اين صفات را براي خداوند ثابت نموده است، و يا بايد همه را نفي کنيد، و منکر پروردگار جهانيان گرديد.
اما اينکه بعضي را بپذيرد و بعضي را نفي کنيد، اين تناقض است، چون ميان آنچه که ثابت نموده ايد و آنچه که نفي کرده ايد، فرق گذاشته ايد، در حاليکه هيچ دليلي بر اين کار وجود ندارد. و اگر بگوييد: صفاتي را که براي خداوند ثابت کرده ايم، مقتضي تشبيه نيست، اهل سنت در جواب مي گويند: آنچه نيز که نفي کرده ايد متضمن تشبيه نيست. اگر بگوييد: با نفي بعضي از صفات، تشبيه را از خداوند نفي کرده ايم، آنان که صفات را نفي مي کنند نيز مي گويند: ما معتقديم، هر صفتي را که براي خدا ثابت کنيد مقتضي تشبيه است. پس هر جوابي را که به نفي کنندگان صفات بدهيد، اهل سنت نيز در برابر آنچه که نفي کرده ايد همان جواب را به شما مي دهند. خلاصه مطلب اينکه هرکس چيزي از آن چه کتاب و سنت اثبات مي نمايند، نفي کند دچار تناقض گرديده و هيچ دليل شرعي و عقلي بر صحت ادعاي خود ندارد و با معقول و منقول مخالفت ورزيده است.
آيه ي 211:
سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِّنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ، از فرزندان اسرائيل بپرس که چه بسيار نشانه هاي روشن به آنها داديم. و هرکس که نعمت خدارا پس از آنکه پيش او آمد ، به کفران بدل کند، پس همانا خداوند سخت کيفر است.
خداوند متعال مي فرمايد: « سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِّنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ» از بني اسرائل بپرس که چه نشانه هاي زيادي بر آنان داديم! نشانه هايي که برحق و راستگويي پيامبران دلالت کرده و آن را از نزديک لمس نموده و با چشم مشاهده کردند، اما شکر اين نعمتها را به جا نياورند، که مي بايست شکر آن را به جا آورند. آنها بدان کفر ورزيدند و نعمت خدا را ناسپاسي کردند، و خود را در معرض عذاب وي قرار دادند، و خداوند آنها را از پاداش خويش محروم گرداند. خداوند ناسپاسي را تبديل نعمت ناميد، زيرا هرکس که از نعمتي ديني يا دنيوي برخوردار شود و شکر آن را به جا نياورد و وظيفه خود را در برابر آن انجام ندهد، آن نعمت را از دست داده و به ناسپاسي و گنا مبدل مي گرداند. پس کفران، جانشين نعمت مي شود. و اما چنانچه کسي سپاس خداوند را به جا آوَرَد و حقِ نعمت را ادا کند، آن نعمت باقي مانده، و ادامه پيدا مي کند و خداوند آنرا افزون مي گرداند.
زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ اتَّقَواْ فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ، براي آناني که کفر ورزيده اند زندگي دنيا آراسته شده است، و مومنان را مسخره مي کنند. و کساني که تقوا پيشه کرده اند روز قيامت از آنها برترند، و خداوند کسي را که بخواهد بدون حساب روزي مي دهد.
خداوند متعال خبر مي دهد کساني که به خدا و آيات او و پيامبرانش کفر ورزيدند و از شريعت او فرمان نبردند، زندگي دنيا براي آنها آراسته شده و در برابر ديدگان و دلشان مزين و زيبا جلوه داده شده است به گونه اي که به آن راضي و خشنود مي گردند، و به آن اطمينان پيدا مي کنند، و تمام همّ و غمّ آنان براي دنيا خواهد بود.
پس به آن روي آورده و براي بدست آوردنش دست و پا مي زنند و آن را بزرگ مي پندارند ، و هرکس را نيز که در اين امر با آنان مشارکت نمايد بزرگوار و ارجمند جلوه مي دهند.
و مومنان را تحقير نموده و آنها را مسخره کرده، و مي گويند: آيا اينانند که خداوند از ميان ما به آنها احسان کرده است؟ واين ناشي از ضعف عقل و کوري ديدگان آنان مي باشد، زيرا دنيا سراي آزمايش و بلاست، و در دنيا هم براي کافران و هم براي مومنان گرفتاريهايي پيش مي آيد، اما مومن چنانچه در دنيا به مشکل و امر ناگواري گرفتار آيد، صبر مي کند و اميد پاداش خداوند را دارد، و خداوند به سبب ايمان و صبرش مشکل او را آسان مي نمايد، و اين فقط براي مومن است. و آنچه مهم است برتري و فضيلتي است که در سراي جاودان و هميشگي آخرت به دست مي آيد. بنابراين خداوند متعال فرمود: « وَالَّذِينَ اتَّقَواْ فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» پس پرهيزگاران در بالاترين مقام هستند، و از انواع نعمت و شادي ها و فضاهاي سبز و خرم بهره مند مي شوند. و کافران در پايين ترين طبقات جهنم جاي مي گيرند و با انواع عذاب و اهانت و بدبختي بي پايان شکنجه مي شوند. پس اين آيه دلجويي است براي مومنان و سرزنش است براي کافران. و از آن جا که رزق و روزي دنيوي و اخروي هرگز بدون تقدير و خواست خدا حاصل نمي شود، خداوند متعال فرمود: « وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ» پس روزي دنيا را هم مومن به دست مي آورد، و هم کافر، و اما روزي دلها از قبيل علم و ايمان، محبت خدا، ترس از خدا و اميد به او و امثال آن را خداوند جز به کساني که آنها را دوست دارد، نمي بخشد.
آيه ي 213:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ، مردم در آغاز امتي يگانه بودند، پس خداوند پيامبرانِ مژده دهنده و بيم دهنده را فرستاد، و با آنها کتاب خود را به حق نازل کرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف کردند به حق داوري نمايد، و در آن اختلاف نورزيدند جز کساني که کتاب را داده شده بودند. و به دنبال دريافت نشانه هاي روشن، از روي ستمکاري و کينه توزي در آن اختلاف ورزيدند، پس خداوند به فرمان خويش مومنان را در آنچه اختلاف کردند به حق هدايت نمود، وخداوند هرکس را که بخواهد، به راه راست هدايت مي کند.
مردم در طول ده قرن بعد از نوح – عليه السلام – بر هدايت بودند، اما هنگاميکه در دين اختلاف ورزيدند، گروهي از آنها کافر شدند و گروهي بر دين ماندند، و کشمکش بوجود آمد، و خداوند پيامبران را فرستاد تا اختلاف آنها را فيصله دهند و برآنان حجت اقامه نمايند.
و گفته مي وشدکه مردم در کفر و گمراهي و اختلاف بسر مي برند. و نور و ايماني نداشتند، و خداوند با فرستادن پيامبران به سوي آنها بر آنان رحم نمود .« مُبَشِّرِينَ» پيامبراني که مومنان و مطيعان را به نتيجه طاعات و عباداتشان که همانا برخورداري از روزي خدا، داشتن جسم و روح سالم، زندگي پاکيزه، و بالاتر از همه خشنودي خداوند و سکونت در بهشت است مژده مي دهند.« وَمُنذِرِينَ» و کسي را که از فرمان خداوند سرپيچي کند از نتيجه گناهش که همانا محروم شدند از رزق طيب و ناتواني و ذلت، و زندگي دشوار، و سخت تر از همه از خشم خداوند و آتش جهنم، برحذر مي دارند.
« وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ» و آن خبرهاي راستين و دستورات و فرامين عادلانه خداست. پس محتواي کتابهاي الهي حق است و ميان کساني که در اصول و فروع اختلاف دارند، داوري مي نمايند. و در هنگام اختلاف و تنازع، واجب است که اختلاف به خدا و پيامبر ارجاع شود. و چنانچه در کتاب و سنت پيامبر (ص) در اين زمينه حکمي وجود نداشت خداوند دستور نمي داد که اختلاف را به کتاب و سنت برگردانيد.
و چون نعمت بزرگ خود را در قالب فرستادن کتاب بر اهل کتاب بيان کرد، و اين اقتضا مي نمايد که شکر اين نعمت را بجا آورند و بر آن اتفاق نمايند، خداوند متعال خبر داد که آنها بر يکديگر تجاوز کردند، و در کتابي که مي بايست بيش ازهمه بر آن اتفاق نمايند، اختلاف ورزيدند. و اين اختلاف پس از آن حاصل شد که صحت کتاب را با نشانه هاي روشن و دلايل قاطع دريافتند و به آن يقين کردند، و آنها با اين کار دچار گمراهي دور و درازي شدند.
« فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ» پس خداوند کساني را از اين امت که ايمان آوردند، هدايت نمود، « لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ» به آنچه که اهل کتاب در آن اختلاف کردند و در تشخيص حق از باطل به بيراهه رفتند، اما خداوند اين امت را به حق رهنمون شد. « بِإِذْنِهِ» خداوند به اذن خويش، و با آسان کردن امور آنان، و از سرِ مهرباني خويش آنان را هدايت کرد.
« وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» و خداوند همه مردم را به راه راست فرا مي خواند، و اين ناشي از عدل وي بوده، و پروردگار مي خواهد با اين روش بر مردم حجت اقامه کند، تا نگويند: « مَا جَاءَنَا مِن بَشيرٍ وَلَا نَذِيرِ » هيچ مژده دهنده و بيم دهنده اي نزد ما نيامده است. و خداوند به فضل و رحمت خويش هر کس از بندگانش را که بخواهد هدايت مي نمايد و اين همان عدل و حکمت خداوند تبارک و تعالي است.
آيه ي 214:
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ، آيا گمان برده ايد که وارد بهشت شويد حال آنکه هنوز آنچه بر سرگذشتگان آمد بر سر شما نيامده است؟ آنان دچار سختي و زيان شدند و پريشان گشتند تا آن جا که پيامبر و کساني که همراه او بودند، گفتند:« پس ياري خدا کي خواهد رسيد؟» بدانيد که نصرت الهي نزديک است.
خداوند متعال خبر مي دهد که بندگانش را به خوشي و ناخوشي و مشقت مي آزمايد، همانطور که نسل هاي پيش از آنها را آزموده است. پس اين سنت جاري خداوند است وتغيير نمي کند، و مجريان دين و شريعت الهي بايد مورد آزمايش قرار گيرند. پس اگر بر حکم و فرمان خدا صبر نمايند و به سختي هايي که در راه آنان قرار دارد توجه نکنند، راستگويانند و کمال سعادت و سروري را دريافته اند. و هرکس فتنه مردم را چون عذاب الهي قرار دهد و سختي ها و مشکلات او را از رسيدن به هدفش متوقف نمايند، پس او در ادعاي ايمان دروغ مي گويد، زيرا ايمان به آراستن و آرزو کردن و ادعاي تو خالي نيست، بلکه اين اعمال است که آنرا تصديق يا تکذيب مي کند.
و بر امت هاي پيشين چنين گذشته است: « مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء» فقر و بيماريهاي جسمي آنها را فرا گرفت. « وَزُلْزِلُواْ» و با انواع ترس؛ از قبيل تهديد به قتل، تبعيد، ضبط شدن اموالشان و کشته شدن دوستانشان، و انواع زيان مواجه شدند، و متزلزل گشتند. و با اين که به نصرت و کمک الهي يقين داشتند، احساس کردند که نصرت خداوند به تاخير افتاده، و انتظار داشتند خداوند هرچه زودتر به داد آنان برسد. اما به خاطر شدت و دشواري موقعيتي که در آن قرار گرفته بودند، « يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ» پيامبر (ص) و کساني که همراه او ايمان آورده بودند، مي گفتند: ياري و نصرت خداوند کي مي آيد؟! و از آن جا که کساني به دنبال سختي مي آيد، و نيز پايان شب سيه سپيد است، خداوند متعال فرمود: « أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ» آگاه باشيد که ياري خدا نزديک است. پس هرکس که طرفدار حق يا مجري آن باشد مورد آزمايش قرار مي گيرد. و معلوم است که چنين کساني در سخت ترين شرايط بسر مي برند، اما اگر صبر داشت و برآن استقامت ورزند، رنج و مشکل آنان به بخشش و بهره اي الهي تبديل مي گردد، و سختي هايشان به راحتي تبديل شده و به دنبال آن بر دشمنان پيروز مي شوند و تمامي زخم ها و دل شکستگي هايشان شفا مي يابد. خداوند متعال در همين رابطه در جايي ديگر از قرآن مي فرمايد: « أَم حَسِبتُم أَن تَدخُلُوا الجَنَّة وَلَمَّا يعلَمِ اللهُ الَّذينَ جَهَدُوا مِنکُم وَيعلَمَ الصَّبِرينَ» آيا گمان برده ايد که وارد بهشت شويد و هنوز خداوند از ميان شما کساني را که جهاد کرده اند و صبر نموده اند مشخص نکرده است؟! و در جايي ديگر مي فرمايد: « آلم ، أَحَسِبَ النَّاسُ أَ« يترَکُوا أَن يقُولُوا ءَامَنَّا وَهُم لَا يفتَنُونَ ، وَلقَد فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبلِهِم فَليعلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيعلَمَنَّ الکَذِبينَ» ألف لام ميم. آيا مردم گمان برده اند که اگر بگويند: ايمان آورده ايم، رها مي شوند، و آنها مورد آزمايش قرار نمي گيرند؟! به راستي کساني را که پيش از آنها بودند، آزموديم، پس بايد خداوند کساني را که راست گفته اند و کساني را که دروغ گفته اند مشخص کند. پس به هنگام امتحان، فرد يا مورد احترام قرار مي گيرد و يا ذليل مي شود.
آيه ي 215:
يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ ، از تو مي پرسند: « چه چيزي را انفاق کنيد: و به چه کسي بدهند؟ بگو: « مالي را که انفاق مي کنيد براي پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، و هرگونه نيکي که انجام دهيد خداوند به آن داناست.»
در رابطه با انفاق از تو سوال مي کنند. و اين شامل پرسيدن از نوع انفاق است و کساني که انفاق به آنها تعلق مي گيرد. خداوند در پاسخ فرمود: « قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ» بگو: مال کم يا زيادي را که انفاق مي کنيد قبل از هرکس بايد به کساني داده شود که حق بيشتري بر گردن شما دارند؛ و آنها پدر و مادر هستند که نکيي کردن با آنها واجب و نافرماني آنها حرام است.
و بزرگترين نيکي با آنان ، نفقه دادن به آنها ، و بزرگترين نافرماني، انفاق نکردن به آنهاست. بنابراين نفقه دادن به پدر و مادر، بر فرزندي که توانگر است واجب مي باشد.
بعد از پدر و مادر، در ميان خويشاوندان ، آنان که نزديکترند برحسب نزديکي و نيازمنديشان بايد مورد تفقّد قرار گيرند. پس انفاق بر خويشاوند صدقه و صله رحم است. « وَالْيَتَامَى» و آنها کودکاني هستندکه کسي را ندارند براي آنها کار کند، پس آنها نيازمند و محتاجند، چون خودشان نمي توانند کارهايشان را انجام دهند، و کسي را نيز ندارند که براي آنها کار کند. بنابراين خداوند بندگانش را سفارش نموده تا به آنها رسيدگي نمايند، چون خداوند نسبت به يتيمان لطيف و مهربان است. « وَالْمَسَاكِينِ»و آنها نيازمندان هستند؛ کساني که نيازمندي، آنها را خانه نشين و زمين گير نموده است. پس بايد بر آنها انفاق شود تا نيازشان برطرف گردد. « وَابْنِ السَّبِيلِ» و مسافريکه در شهر ديگري گير کرده و به مال و منال و دارايي خود دسترسي ندارد، پس بايد به او کمک شود تا به مقصد خود برسد.
بعد از آنکه خداوند اين گروه ها را به دليل شدت نيازشان ذکر نمود و سفارش کرد که بايد آنها را مورد تفقد قرار داد، به طور عموم فرمود: « وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ» هر کار خيري از قبيل صدقه دادن به اينها و به ديگران و يا هر طاعت و عباداتي که انجام دهيد، « فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ» همانا خداوند به آن داناست، و شما را بر آن پاداش مي دهد، و آن را برايتان نگاه مي دارد و هر يک را برحسب نيت و اخلاص خود، و براساس زياد و کمي نفقه، و شدت نياز و بزرگي فايده آن پاداش مي دهد.
آيه 216:
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ،پيکار بر شما فرض شده است و آن برايتان ناگوار است، و بسا شما چيزي را نمي پسنديد در حالي که به نفع شماست، و بسا چيزي را دوست مي داريد و آن به زيانتان است، و خداوند مي داند و شما نمي دانيد.
در اين آيه بيان شده است که جنگ در راه خدا فرض مي باشد. و فرض بودن پيکار پس از آن بيان شده است که مومنان از جنگيدن بر حذر داشته شده بودند، زيرا ضعيف بودند و توانايي آن را نداشتند. وقتي که پيامبر (ص) به مدين هجرت نمود، و مسلمانان زياد و قوي گشتند، خداوند متعال به آنها دستور داد که بجنگند، و خبر داد که جنگ براي انسان ناگوار است، چون در آن خستگي و سختي است و انواع وحشت و ترس به انسان دست داده و در معرض تلف شدن قرار مي گيرد. با وجود اين، جنگ در راه خدا خير محض است، چون پاداش بزرگي دارد و آدمي بوسيله آن از عذاب دردناک نجات يافته و بر دشمنان پيروز شده و به غنيمت دست مي يابد، و فوايد فراوان ديگري را نيز بدست مي آورد.
« وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ» و چه بسا چيزهايي را دوست داشته باشيد از قبيل نشستن و نرفتن به جهاد که آسايش و راحتي را در پي دارد، اما اين کار شر و زيان است، چون رسوايي، و تسلط دشمنان بر اسلام و خانواده، و ذلت و حقارت و از دست دادن مزد بزرگ خدا و قرار گرفتن در معرض عذاب را در پي دارد.
اين آيه عام بوده و بيانگر يک قاعده ي کلي است و آن عبارت است از اينکه همه ک ارهاي خيري که انسان به خاطر مشقت و زحمتي که به همراه دارند از آنها متنفر است، براي وي خير و برکت مي باشد. و کارهاي شري که نفس به دليل آسان بودن و لذتي که دارند، به آنها رغبت مي ورزد، بدون شک زيان و شر هستند.
اما در رابطه با احوال دنيا و کارهاي دنيوي قاعده ي مذکور، ساري وجاري نيست، بلکه غالبا اگر بنده ي مومن چيزي از امور دنيا را دوست داشت، و خداوند اسبابي را فراهم نمود که وي را از رسيدن به آن باز دارد، بداند که اين برايش خير است. پس بهتر است که شکر خداوند را به جا آورد، و اعتقاد داشته باشد خير در کاري است که پيش آمده است، چون او مي داند که خداوند نسبت به بنده از خودش مهربان تر است، و از خود بنده بهتر مي تواند منفعت او را تامين کند، و خداوند نفع بنده و مصلحت او را از خود بنده بهتر مي داند. همانطور که فرموده است: « وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» و خداوند مي داند و شما نمي دانيد، پس شايسته است با تقديرات خداوند همگام شويد، خواه تقدير خداوندي شما را شاد کند، يا ناراحت.
آيه ي 217:
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَـئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ، ترا از جنگيدن در ماه حرام مي پرسند، بگو: « جنگ در ماه حرام گناه بزرگي است اما بازداشتن از راه خدا و از مسجدالحرام، و بيرون راندن اهل مسجدالحرام از آن، و کفر ورزيدن به خدا، از جنگ در ماه حرام نزد خدا گناه بزرگتري است، و فتنه شرک و شکنجه کردن مسلمانان از کشتن بدتر و بزرگتر است» ، و آنان همواره با شما خواهند جنگيد تا اگر نتوانستند شما را از دينتان برگردانند، و هرکس از شما که از دينش برگردد و در حال کفر بميرد، پس اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شده و ايشان اهل دوزخ اند و در آن براي هميشه خواهند ماند.
« پيکار با دشمنان » که در آيه قبل آمده بود، ماههاي حرام و ديگر ماهها را در بر مي گرفت، بنابراين خداوند جنگ را در ماههاي حرام استثنا نمود، و فرمود: « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ» جمهور بر اين باورند که حرام بودن جنگ در ماههاي حرام، با دستور به « جنگ کردن با مشرکان هر جاکه يافت شدند» نسخ شده است.
و بعضي از مفسرين گفته اند: حرام بودن جنگ در ماههاي حرام منسوخ نشده است، چون مطلق بر مقيد حمل مي شود، و اين آيه مقيد کننده ي امر عامي است که بطور مطلق به کشتن و جنگ با مشرکان دستور داده است، و اينکه يکي از مزيت هاي ماه هاي حرام، بلکه بزرگترين مزيت آن تحريم جنگ در آن مي باشد. و حرمت جنگ در اين ماهها در مورد جنگ تهاجمي است، و اما جنگ تدافعي در ماههاي حرام جايز است، همان طور که در سرزمين حرم جايز است. سبب نزول اين آيه ماجرايي بود که براي سريه عبدالله بن حجش پيش آمد، آنها عمروبن حضرمي را کشتند، و اموالش را گرفتند.
اين واقعه آن طور که گفته شده، در ماه رجب روي داد، به همين خاطر مشرکين به عيب جويي از مسلمين پرداختند و گفتند: آنها در ماههاي حرام مي جنگند. و آنها در اين عيب جويي ستمکار بودند، چون زشتي هايي در وجود آنان بود که از آنچه به سبب آن از مسلمين عيب جويي مي کردند، بزرگتر بود. خداوند متعال در اين رابطه فرمود: « وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ» و باز داشتن مشرکين کسي را که مي خ واهد به خدا و پيامبرش ايمن بياورد، و شکنجه کردنش، و تلاش مشرکين براي بازگرداندن او از دينش، و کفري که در ماه حرام و سرزمين حرام از آنها سر مي زند بزرگترين گناه و زشت ترين عمل است. پس مسلم است که اين کارهاي زشت چنانچه در ماه حرام و سرزمين حرام انجام شوند، زشتي آن چندين برابر خواهد بود.
« وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ» و اخراج اهل مسجدالحرام، و اهل آن پيامبر (ص) و اصحابش مي باشند، چون آنها از مشرکين به مسجدالحرام شايسته ترند. و در حقيقت آباد کننده آن پيامبر و يارانش هستند، اما مشرکين آنها را « مِنهُ» از آن بيرون کردند، و به آنها اجازه رسين به مسجدالحرام را ندادند، در صورتي که مقيم مکه و باديه نشين و کساني که از راه دور مي آيند، در رابطه با کعبه از حقوقي مساوي برخوردارند.
پس هريک از اين کارها « أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» از کشتارِ در ماه حرام بزرگتر است. اما آنان همه اين کارها را در ماه حرام انجام دادند. پس معلوم شد که آنها در عيب جويي از مسلمين به خطا رفته و فاسق و ستمکارند.
سپس خداوند متعال خبر داد که آنها همواره با مومنان خواهند جنگيد و هدفشان گرفتن اموال مومنان و کشتن آنها نيست، بلکه مي خواهند مومنان را از دينشان بازدارند و آنها را به کفر و کافري برگردانند تا از ياران آتش باشند. پس مشرکين تمام قدرت و توان خود را دراين راه خرج مي کنند، اما خداوند جز اين نمي پذيرد که نورش را کامل گرداند، گرچه کافران نپسندد.
و اين صفت همه کافران است، آنها همواره با ديگران مي جنگند تا آنان را از دينشان بازگردانند. به ويژه اهل کتاب، از قبيل يهود و نصاري، که جمعيت هايي را تاسيس نموده و دعوتگراني را پخش کرده، و پزشکاني را به اين سو و آن سو فرستاده، و مدارسي را ساخته اند تا ملت ها را به سوي آيين خود جذب کنند و آنان را در دينشان دچار شک و شبهه کنند. و از خداوندي که اسلام را بر مومنين ارزاني داشته و به عنوان آييني ارزشمند برگزيده، و براي آنها کامل گردانيده است مي طلبيم که با استوار نمودنشان بر دين اسلام، نعمت را به بهترين صورت بر آنها کامل بگرداند. و از بارگاه اقدسش مي طلبيم هرکس را که مي خواهد نور او را خاموش کند ذليل و خوار کند، و مکر آنها را به خودشان برگرداند، و دينش را نصرت نمايد، و کلمه خود را بلند گرداند.
اين آيه بر کفار معاصر نيز صدق مي کند، چنانچه بر کفار گذشته نيز صدق کرده است، که مي فرمايد: « إِنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا ينفِقُونَ أَمولَهُم لِيصُدُّوا عَن سَبيلِ اللَّهِ فَسَينُفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَيهِم حَسرَةَ ثُمَّ يغلَبُونَ وَالَّذِينَ کَفَروُا إِلي جَهَنَّمَ يحشَرُونَ» بي گمان کساني که کفر ورزيدند، مالهاي خود را براي اينکه مردم را از راه خدا باز دارند، خرج مي کنند، آنها مالهاي خود را خرج مي کنند، سپس براي آنها مايه حسرت خواهد بود و پس از آن مغلوب مي شوند، و کساني که کفر ورزيدند به سوي جهنم حشر مي شوند.
سپس خداوند متعال خبر داد که هرکس از اسلام برگردد و کفر را برگزيند، و در حال کفر بميرد، « وَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» مفهوم آيه دلالت مي نمايد ک هرکس مرتد شود سپس به اسلام باز گردد، اعمالي را که قبل از مرتد شدن انجام داده است، به او باز گردانده مي شود. همچنين کسي که از گناه توبه کند، اعمال گذشته اش به او باز گردانده مي شود.
آيه ي 218:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أُوْلَـئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ، همانا کساني که ايمان آوردند و آناني که در راه خدا جهاد کردند وهجرت نمودند ايشان اميد رحمت الهي را دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
اين سه کار رمز سعادت و محور بندگي است، و زيان و فايده انسان با آن مشخص مي گردد. اما ايمان، از فضيلت آن مپرس! چرا که اهل سعادت را از اهل شقاوت، و اهل بهشت را از اهل جهنم جدا مي کند! ايمان چيزي است که هرگاه بنده از آن برخوردار باشد اعمال خيرش پذيرفته مي شود، و اگر آن را از دست بدهد هيچ فديه و فرض و نفلي از او قبول نخواهد شد.
و اما هجرت ، يعني جدا شدن، و ترک چيز دوست داشتني و محبوب به خاطر خشنودي و رضاي خداوند متعال. پس هجرت کننده، وطن و اموال و خانواده و دوستانش را براي نزديکي جستن به خدا و براي ياري دادن دينش ترک مي کند.
و اما جهاد، يعني مبارزه با دشمنان، و ياري کردن دين خدا، و ريشه کن کردن آيين شيطان. جهاد قّلّه اعمال صالح است، و پاداش آن بهترين پاداش. جهاد بزرگترين عامل براي توسعه دايره اسلام، و رسوايي و سرشکستگي بت پرست ها و بزرگترين سبب براي تامين امنين جاني و مالي مسلمانان است.
بنابراين هرکس اين سه کار را انجام دهد، با اينکه سخت و دشوارند ، ديگر چيزها را بهتر انجام مي دهد و به نحو احسن کامل مي گرداند. پس اينها سزاوارند که به رحمت خدا اميدوار باشند، چون آنها اسباب رحمت خدا را فراهم کرده اند. و اين بيانگر آن است که تنها زماني بايد به عفو کرم الهي اميد داشته باشيم که اسباب سعادت و خوشبختي را فراهم نماييم. و اما اميدي که با تنبلي و فراهم نکردن اسباب سعادت همراه است، ناتواني و آرزوي باطل و غرور است و بر ضعف اراده و نقص عقل صاحبش دلالت مي نمايد. مانند کسي که اميد داشتن فرزندي را دارد بدون اينکه ازدواج کند. و مانند کسي که اميد دارد گندم داشته باشد، بدون اينکه بذري بکارد و مزرعه اي را آبياري کند.
و « أُوْلَـئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ» اشاره به اين است که بنده هر اندازه اعمال صالح انجام دهد نبايد به آن اعتماد کند، بلکه بايد به رحمت پروردگارش اميد داشته باشد، واين که خداوند اعمال او را بپذيرد، و گناهانش را بيامرزد و عيب هايش را بپوشاند. به همين جهت فرمود: « وَاللّهُ غَفُورٌ» و خدا نسبت به کسي که توبه واقعي کند آمرزنده است. « َّرحِيمُ» و رحمت او همه چيز را فرا گرفته و بخشش و احسانش هر موجود زنده اي را در برگرفته است.
و اين بيانگر آن است که هرکس اين کارها را انجام دهد مغفرت الهي را در مي يابد، زيرا نيکي ها، بدي ها را از بين مي برند، و او رحمت خداوند را بدست مي آورد. و چون به آمرزش الهي دست يابد، عقوبت هاي دنيا و آخرت که آثار طبيعي گناهان هستند از او دور مي شوند.
گناهاني که آثار آنها از بين رفته و بخشوده شده اند. و چون رحمت الهي شامل حال او شود خير و برکت دنيا و آخرت را به دست مي آورد . خداوند اعمال سه گانه « ايمان، هجرت و جهاد» را از سرِ رحمت خويش به آنها نسبت داده است، چرا که اگر توفيق خداوندي نبود نمي توانستند اين اعمال را انجام دهند، واگر احسان الهي نبود اين اعمال را کامل نمي گرداند، و آن را از آنها نمي پذيرفت. پس در همه حال ستايش و برتري از آن اوست، زيرا هم سبب و هم مسَّبب را براي ما فراهم کرده است.
آيه ي 219:
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ، ترا از شراب و قمار مي پرسند، بگو: « در اين دو، گناهي بزرگ است، و براي مردم منافعي هم دارند، و گناهشان از نفعشان بيشتر است» . و ترا مي پرسند که چه چيزي را انفاق کنند؟ بگو: « افزون بر نياز را انفاق کنيد». اين چنين خداوند آيات را براي شما بيان مي کند تا بيانديشيد.
سپس خداوند متعال فرمود: « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ» اي پيامبر! مومنان ترا از احکام شراب و قمار مي پرسند. شراب و قمار در دوران جاهليت و در ابتداي اسلام رواج داشت، اما آنها در آن اشکال مي ديدند به همين دليل مومنان از حکم شراب و قمار پرسيدند، پس خداوند پيامبرش را دستور داد که منافع و زيان هاي آن را برايشان بيان کند تا مقدمه اي براي تحريم قطعي آن باشد.
پس خداوند خبر داد که گناهِ شراب و قمار و زياني که از اين کارها ناشي مي شود از قبيل از دست دادن عقل، دشمني و کينه، از فايده اي که آنها به گمان خود از آن مي برند از قبيل به دست آوردن مال از راه تجارت شراب، و به دست آوردن مال بوسيله قمار، و لذت بردن به هنگام انجام اين دو کار، بيشتر و بزرگتر است. و اين آيه آنان را از آن دو بازداشت. زيرا فرد عاقل آنچه را که مصلحت و منفعتش رجحان داشته باشد ترجيح مي دهد، و از آنچه که زيانش مرجّح باشد پرهيز مي کند.
ولي از آن جاکه مسلمانان به شراب و قمار انس گرفته بودند، و ترک قطعي آن در مرحله اول مشکل بود، خداوند متعال اين آيه را به عنوان مقدمه تحريم بيان کرد، و طي چند مرحله آن را بطور قطعي تحريم کرد و فرمود: « يأيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّما الخَمرُ وَالمَيسِرُ وَالأنصَابُ وَالأَزلَمُ رِجسُ مِنّ عَمَلِ الشَّيطنِ فَاجتَنِبُوهُ لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ» اي کساني که ايمان آورده ايد! بي گمان شراب و قمار و بت ها و تيرهاي قرعه، پليد و از عمل شيطان هستند پس ، از آنها بپرهيزيد باشد که رستگار شويد. « إِنَّمَا يرِيدُ الشَّيطَنُ أَن يوقِعَ بَينَکُم العَدَوَةٍ وَالبَغضَاءَ فِي الخَمرِ وَالميسِر وَيصدُکُم عَن ذِکرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلوةِ فَهَل أَنتُم مَّنتَهُونَ» همانا شيطان مي خواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمني و کينه ايجاد کند، و شما را از ياد خدا و از نماز بازدارد. پس آيا شما دست بر مي داريد!
و اين ناشي از لطف و مهرباني و حکمت خداوند است. به همين جهت وقتي اين آيه نازل شد، حضرت عمر رضي الله عنه فرمود: دست برداشتيم، دست برداشتيم. اما شراب هر مست کننده اي است که عقل را مي پوشاند، و فرق نمي کند از چه نوعي باشد. و اما قمار مسابقه اي مي باشد که طرف بازنده بايد عوضي بپردازد، از قبيل نرد و شطرنج و هر نوع مسابقه قولي و فعلي. اما مسابقه اسب سواري و شترسواري و تيراندازي جايز است، چون اين کارها انسان را در امر جهاد کمک مي نمايد، بنابراين شريعت اسلام انجام اين مسابقات را جايز شمرده است.
« وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ» و اين سوالي است در رابطه با مقدار اموالي که بايد انفاق کنند، پس خداوند کار را بر آنها آسان نمود، و آنها را دستور داد آنچه از اموالشان را که به آن نيازي ندارند انفاق کنند، و اين بستگي به ميزان توانايي افراد دارد، پس توانگر و فقير و متوسط هريک مي تواند انچه را که از نيازش افزون تر است انفاق کند، گرچه نصف يک دانه خرما باشد.
بنابراين به پيامبرش (ص) دستور داد که اموال مازاد بر مصرف و صدقه هاي مردم را بگيرد و آنها را به انجام آنچه بر آنان دشوار است مکلف ننمايد، زيرا خداوند به آنچه ما را به آن دستور مي دهد نيازي ندارد، و نمي خواهد ما را به انجام امور سخت و طاقت فرسا مکلف سازد، بلکه ما را به چيزي دستور داده است که سعادت و خوشبختي ما را در برداشته و انجام آن براي ما آسان است، و براي ما و برادرانمان سودمند است. پس خداوند شاسته کاملترين ستايش است.
پس از آنکه خداوند اين مطلب را به صورت کامل بيان داشت و بندگان را بر اسرار شريعت آگاه نمود، فرمود: « كَذَلِكَ يُبيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ» اين چنين خداوند نشانه هاي دال بر حق و حقيقت، و علم مفيد، و جدا کننده حق از باطل را براي شما بيان مي کند.
« لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي الدُّنْيَا وَالأَخِرَةُ» باشد که انديشه ها و افکار خود را در اسرار شريعت او به کار بگيريد، و بدانيد که منافع دنيا و آخرت در دستورهاي اوست. و نيز تا در دنيا و پايان يافتن سريع آن انديشه کنيد و آن را نپذيريد، و در آخرت و بقاي آن، و اينکه آخرت خانه سزا و پاداش است و بايد آن را آباد کنيد، بيانديشيد.
آيه ي 220:
فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَّهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاء اللّهُ لأعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ، اين چنين خداوند نشانه ها را براي شما بيان مي کند تا در دنيا و آخرت بيانديشيد و ترا از يتيمان مي پرسند،بگو: اصلاح براي آنها بهتر است، و اگر با آنان همزيستي کنيد پس برادرانتان هستند، و خداوند فساد کار را از اصلاحگر باز مي شناسد، و اگر خداوند مي خواست، بر شما سخت مي گرفت، همانا خداوند عزيز و حکيم است.
هنگامي که آيه: « إِنَّ الَّذينَ يأکُلُونَ أَموَالَ الَيتمَي ظُلمَّا إِنَّما يأکُلُونَ فِي بُطُونِهِم نَارَاَ وَسَيصلَونَ سَعيراَ» همانا کساني که از روي ستم اموال يتيمان را مي خورند آتش جهنم را در شرکم خود فرو مي برند و به زودي وارد جهنم خواهند شد نازل شد، اين موضوع بر مسلمين دشوار آمد و خ وراک خود را از خوراک يتيمان جدا کردند، از ترس اينکه مبادا غذاي آنها را بخورند. هرچند که به اين امر عادت کرده بودند و معمولا در آن با ايتام مشارکت مي نمودند. پس در اين رابطه از پيامبر (ص) سوال کردند. خداوند آنها را خبر داد که منظور اصلاح اموال يتيمان و حفظ و صيانت آن، و تجارت کردن با آن است، و جايز است با آنها در غذا خوردن يا چيزي ديگر اختلاط کنيد به شرطي که يتيم زيان نبيند، چون آنها برادران شما هستند، و برادر با برادرش همزيستي و مخالطت مي کند. و اصل در اين باره نيت و عمل است، پس هرکسي با نيتي پاک به اصلاح حال يتيم بپردازد و طمعي در خوردن مال او نداشته باشد ايرادي ندارد، و چنانچه با نيت اصلاح با آنان اختلاط نمايد و بدون اينکه قصد و تعمدي در کار باشد چيزي از اموال آنان نزد وي بماند و يا آن را بخورد باز هم اشکالي بر او وارد نمي شود.
و هرکس قصدش از همزيستي و اختلاط با يتيم دست يابي به مال او باشد مرتکب گناه شده است، چرا که وسايل، حکم اهداف را دارند. و اين آيه دليلي است بر جايز بودن همزيستي و اختلاط در خوردنيها و نوشيدني ها و معامله ها و غيره، و اين رخصت و اجازه، لطف و احساني است از جانب خ داي متعال و گشادگي است از جانب خداي متعال و گشادگي است براي مومنان، « وَلَوْ شَاء اللّهُ لأعْنَتَكُمْ» و اگر خدا مي خواست در اين کار بر شما سخت بگيرد و به شما اجازه اختلاط و همزيستي را ندهد، شما دچار مشکل مي شديد و کار بر شما دشوار مي آمد و گناه کار مي شديد « إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ» همانا خداوند داراي قدرت کافي است و بر هر چيزي غالب است.
اما با وجود اين « حَكِيمٌ» با حکمت است و هيچ کاري را جز براساس حکمت کامل و عنايت تام انجام نمي دهد. پس قدرت خداوند با حکمت او منافي نيست، و نبايد گفت او هرچه را بخواهد انجام مي دهد، چه با حکمت موافق باشد چه مخالف بلکه کارها و احکام او تابع حکمت است، پس او چيزي را بيهوده نمي آفريند، بلکه حتما آفرينش آن حکمتي دارد، چه ما آن را حکمت بدانيم يا از آن سر در نياوريم. همچنين چيزي را بر بندگانش واجب نکرده است که خالي از حکمت باشد پس او فرمان نمي دهد مگر به چيزي که صد در صد براي بندگان مصلحت و منفعت است، يا نفع آن از ضررش بيشتر است. و نهي نمي کند مگر از چيزي که کاملا فساد است يا فساد آن بيشتر است، چرا که حکمت و رحمت او کامل و بدون عيب و نقص است.
آيه ي 221:
وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَـئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ، و با زنان مشرک ازدواج نکنيد مگر اينکه ايمان بياورند. قطعا کنيز مومن از زن آزاد و مشرک بهتر است گرچه شما را به تعجب آورد و به مردان مشرک زن ندهيد مگر اينکه ايمان بياورند، و قطعا برده مومن بهتر از مرد آزاد و مشرک است، گرچه شما را به سوي تعجب آورد. ايشان به جهنم فرا مي خوانند، و خداوند با فرمان خود شما را به سوي بهشت و مغفرت فرا مي خواند و آياتش را براي مردم بيان مي کند تا متذکر شوند.
« وَلاَ تَنكِحُواْ» و با زنان مشرک ماداميکه بر شرک خود هستند ازدواج نکنيد، « حَتَّى يُؤْمِنَّ» چون زن مومن هرچند ناچيز و حقير باشد، از زن مشرک بهتر است، هرچند که زن مشرک زيبا باشد، و اين يک قاعده کلي و عام در مورد همه زنان مشرک است، و اين امر کلي را آيه سوره مائده که ازدواج با زنان اهل کتاب را مباح قرار مي دهد، تخصيص کرده است، آنجا که خداوند متعال فرموده است: « وَالمُحصَنَتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتوُا الکِتَبَ» و بر شما حلال است ازدواج با زنان پاکدامن اهل کتاب.
« وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ» و اين يک حکم کلّي است و در آن تخصيص و استثنايي نيست.
سپس خداوند حکمت حرام بودن ازدواج مرد و زن مسلمان را با کسي که در دين با آنها موافق نيست بيان نمود و فرمود: « أُوْلَـئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» آنها در گفتار و کردار و حالات خود مردم را به جهنم فرا مي خوانند، پس همزيستي و مخالطت با آنها خطرناک است، و آن خطر دنيوي نيست بلکه بدبختي و شقاوت هميشگي است. از علت و سببي که آيه براي حرمت ازدواج با مشرک بيان کرده است، فهميده مي شود که همزيستي با هر مشرک و بدعت گذاري حرام است، زيرا از آنجا که ازدواج با او جايز نيست با اينکه در ازدواج منافع و مصلحت هاي زيادي وجود دارد همزيستي صرف نيز به طريق اولي جايز نيست، به خصوص همزيستي و اختلاطي که در آن مشرک در رتبه بالاتري قرار گيرد، مانند اين که مسلمان براي مشرک خدمتگزاري کند. و « وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ» دليلي است بر اينکه ولّي و سرپرست، نظرش در نکاح اعتبار دارد. « وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ » و خداوند بندگانش را براي بدست آوردن بهشت و آمرزش خويش که يکي از آثارش دور شدن عقوبت هاست فرا مي خواند، و آن به اين صورت است که خداوند بندگانش را فرا مي خواند تا اسباب بهشت و مغفرت را از قبيل توبه حقيقي و علم مفيد و عمل شايسته کسب کنند. « وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ» احکامش را براي مردم بيان مي کند، « لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» زيرا بيان احکام باعث مي شود تا مردم آنچه را که فراموش کرده اند به ياد آورند، و آنچه را که نمي دانند، بدانند. و اگر تاکنون از فرمان خدا سرپيچي کرده اند، ديگر فرمان ببرند.
آيه ي 233-222:
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاء فِي الْمَحِيضِ وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىَ يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ، و ترا از حيض مي پرسند، بگو: آن زيان است، پس به هنگام حيض از زنان کناره گيري کنيد و با آنان نزديکي نکنيد تا پاک شوند، پس هرگاه پاک شدند با آنان نزديکي کنيد، از آن جا که خدا شما را دستور داده است. همانا خداوند توبه کنندگان و پاکيزگان را دوست دارد.
نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ، زنانتان کشتزار شما هستند، پس هرگونه که مي خواهيد به کشتزارتان در آييد و براي خود توشه اي از پيش بفرستيد و از خدا بترسيد. و بدانيد که شما او را ملاقات خواهيد کرد، و مژده بده مومنان را.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ» و آنها از حيض مي ترسند، که آيا زن پس از حيض همان حالت قبلي خود را دارد، يا اينکه به طور مطلق بايد از وي پرهيز شود، آن گونه که يهوديان مي کنند؟ پس خداوند خبر داد که حيض بيماري و زيان است، و چون بيماري است حکمت آن است که خداوند بندگانش را فقط از همان زيان و بيماري منع کند، بنابراين فرمود: « فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاء فِي الْمَحِيضِ» و از محلي که حيض مي آيد دوري کنيد، و آن آميزش با زن است، پس آنچه به اجماع حرام است آميزش در حالت حيض است، و مختص کردن اعتزال و دوري کردن از زن به حالت حيض بيانگر آن است که دست زدن و خوابيدن با زني که در حالت حيض به سر مي برد جايز است، به شرطي که با او آميزش نکنيد.
اما سخن خداوند که مي فرمايد: « وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىَ يَطْهُرْنَ» بر اين دلالت مي کند که نزديکي با آنها در محل هاي نزديک شرمگاه نيز حرام است، و آن عبارت است از زير ناف تا زانوها. پس لازم است که در حالت حيض مباشرت در محل مذکور ترک شود، همان طور که پيامبر (ص) وقتي که مي خواست با زنش مباشرت نمايد و او در حالت حيض به سر مي برد، زن را دستور مي داد تا با پارچه اي بلند خود را بپوشاند، سپس با او مي خوابيد.
و اين کناره گيري تا وقتي است که زنها پاک شوند، « حَتَّىَ يَطْهُرْنَ» يعني تا خونشان قطع شود، پس وقتي که خون قطع شد ممنوعيتي که به هنگام جريان خود وجود داشت از بين مي رود، ممنوعيتي که رفع آن مشروط به دو شرط بود: قطع شدن خون و غسل کردن. پس وقتي که خون قطع شود، شرط اول حاصل مي گردد، و شرط دوم باقي مي ماند، بنابراين فرمود :« فَإِذَا تَطَهَّرْنَ» و هنگامي که غسل کردند، « فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ» با آنان نزديکي کنيد از آن جا که خداوند شما را دستور داده است، يعني از جلو نه از پشت، چون جلو کشتزار است . و اين آيه دليلي است بر واجب بودن غسل براي حائض، و نيز دليلي است بر اينکه قطع شدن خون شرط صحت غسل است.
و از آن جا که اين ممنوعيت لطفي است از جانب خدا نسبت به بندگانش، و از اين طريق آنها را از شر و زيان مصون مي دارد، فرمود: « إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» همانا خداوند کساني را که همواره از گناهانشان توبه مي کنند، دوست دارد، « وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» و کساني را دوست مي دارد که خود را از گناهان دور و پاک مي گردانند. و اين، پاکيزگي حسي از قبيل دوري از نجاسات، نداشتن وضو، و جُنب بودن را نيز شامل مي شود. پس اين اشاره ايست به مشروعيت طهارت مطلق، چون خداوند کسي را که پاک است دوست دارد، بنابراين طهارت مطلق براي صحّت نماز و طواف و جايز بودن دست زدن به قرآن يک شرط اساسي است. و شامل پاکيزگي معنوي از قبيل نداشتن اخلاق و صفات و کارهاي فرومايه و زشت نيز مي شود.
« نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ» زنانتان کشتزار شما هستند، پس هر طور که دوست داريد با زنانتان آميزش کنيد؛ از جلو، و از پشت اما آميز بايد از راه جلو باشد، چون جلو کشتزار است و آن محلي است که از آن فرزند به دنيا مي آيد. و اين دليلي است بر حرام بودن آميزش از راه پشت، چون خداوند آميزش با زنان را حلال نکرده، است مگر در جايي که محل کشت است. و احاديث زيادي درباره حرام بودن آميزش از راه پشت از پيامبر (ص) وارد شده و پيامبر فاعل آن را لعنت کرده است.
« وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ» و با انجام کارهاي خوب به خدا تقرب جوييد. از جمله اين کارها اين است که مرد با زنش براي قربت به خدا و با چشمداشت پاداش او، و تکثير نسل و به وجود آمدن فرزندان صلاحي که مايه خير و برکت جامعه است آميزش کند. « وَاتَّقُواْ اللّهَ» و در همه حالات از خداوند پروا داريد، و براي برخورداري از علم و آگاهي، از تقوي مدد بطلبيد. « وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ» و بدانيد که حتما شما او خدا را ملاقات خواهيد کرد و شما را بر اعمالتان مجازات مي کند. « وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» نوع مژده را بيان نکرد تا بر عموم دلالت نمايد، و اينکه آنها در زندگي دنيا و آخرت از خير و برکت برخوردارند. پس برخورداري از هر خيري، و دور شدن هر زياني که به برکت ايمان حاصل مي آيد در اين مژده داخل است . و در اين آيه محبت خدا نسبت به مومنان و محبوب بودن آنچه مومنان را شاد مي کند به چشم مي خورد، و اينکه مستحب است مومنان را به وسيله ياد آوري چيزهايي از قبيل پاداش معنوي دنيوي و اخروي که خداوند براي آنها آماده کرده است شادمان کرد.
آيه ي 224:
وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَيْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصْلِحُواْ بَيْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، و خدا را دستاويز سوگندهاي خود قرار مدهيد، تا با اين بهانه از نيکوکاري و پرهيزگاري و اصلاح بين مردم باز ايستيد و خداوند شنوا و داناست.
منظور از سوگند و قسم، بزرگداشت و تعظيم چيز يا کسي است که به آن سوگند ياد مي شود. فردي که قسم ياد مي کند مي خواهد بر مطلبي تاکيد نمايد. و خداوند متعال به حفظ سوگندها دستور داده است ،و اين اقتضا مي کند در هر موردي آن را حفظ نمود. اما خداوند يک مورد را استثنا کرده و آن زماني است که عمل کردن به قسم، ترک چيزي را در برداشته باشد که آن چيز پيش خداوند پسنديده تر است، پس خداوند بندگانش را از اينکه سوگندهاي خود را مانع نيکوکاري قرار دهند، منع کرده است. يعني نبايد قسم هاي آنان مانعي براي انجام کارهاي خوب، و پرهيزاز کار بد و اصلاح بين مردم باشد.
پس هرکس بر ترک واجبي قسم خورد، بر او واجب است که قسم خود را بشکند، و پافشاري بر اين نوع قسم حرام است. و هرکس قسم بخورد که کار مستحبي را ترک کند، مستحب است که سوگند خود را بشکند، و هرکس قسم خورد کار حرامي را انجام دهد واجب است که سوگند خود را بشکند، و هرکس سوگند خورد کار مکروهي را انجام دهد، مستحب است که قسم خود را بشکند، اما در امر مباحث و جايز، حفظ سوگند واجب است.
و از اين آيه قاعده معروفي استنباط شده است که هرگاه چند منفعت و مصلحت در يک جا جمع شوند آنچه که مهم تر است ، مقدم مي گردد. در اينجا کامل کردن سوگند يک مصلحت است، و فرمان بردن از دستورهاي خدا مصلحت بزرگتري را در بردارد، پس به اين خاطر اطاعت از دستورهاي خدا مقدم مي گردد.
سپس خداوند آيه را با دو اسم بزرگوار خود به پايان رسانيد: « وَاللّهُ سَمِيعٌ » يعني همه صداها را مي شنود « َعلِيمٌ» و به مقاصد و نيت ها داناست . و سخنان سوگند خورندگان را مي شنود و اهداف آنها را مي داند، که اهداف آنها خير است يا شر. و در ضمن مردمان را از مجازات خداوند بر حذر داشته و مي فرمايد: خداوند اعمال و نيت هايتان را مي داند.
آيه ي 225:
لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمُ، خداوند شما را به سبب سوگندهاي بيهوديتان بازخواست نمي کند بلکه شما را به آنچه دلهايتان قصد کرده است بازخواست مي کند، و خداوند آمرزنده و بردبار است.
سپس خداوند متعال فرمود: شما را به سبب سوگندهاي لغو بيهوده اي که بر زبانتان مي آيد بازخواست نمي کند، سوگندهايي که بنده بدون هدف و بدون اراده قلبي، آن را بر زبان مي آورد مانند اينکه هنگام سخن گفتن بگويد: « نه ، سوگند به خدا» و « بله؛ سوگند به خدا» و مانند اينکه بر کار گذشته اي قسم بخورد که گمان مي برد راست است. بلکه انسان به سبب چيزي بازخواست مي شود که قلب آهنگ آنرا کرده است. و اين دليلي است بر اينکه در سخن گفتن اهداف و نيت اعتبار دارد همان طور که در هر کاري نيت معتبر است.
و خداوند « غَفُورٌ» است يعني کسي را که توبه کند، مي آمرزد. « حَلِيمٌ» است و نسبت به کسي که از فرمان او سرپيچي کند بردبار است؛ طوري که او را فورا مجازات نمي کند. بلکه از او در مي گذرد و عيب وي را مي پوشاند، و با وجود اينکه بر او قدرت دارد و در دست راست از وي گذشت مي کند.
آيه ي 227-226:
لِّلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسَآئِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَآؤُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ،کساني که سوگند مي خورند با زنان خود نزديکي نکنند، بايد چهار ماه انتظار بکشند و اگر بازگشتند خداوند آمرزگار و مهربان است.
وَإِنْ عَزَمُواْ الطَّلاَقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم، و اگر قصد طلاق کردند، پس همانا خداوند شنوا و داناست.
«ايلاء» از قسم هاي خاص به زن در امر خاصي است، و آن اين است که مرد به طور مطلق قسم بخورد که با زنش آميزش نکند، يا به صورت مقيد قسم بخورد که در مدت کمتر از چهار ماه، يا بيشتر از چهار ماه با وي نزديکي نکند. پس هرکسي چنين سوگند بخورد، اگر براي کمتر از چهار ماه سوگند خورد، پس اين مثل ساير قسم هاست، و اگر سوگند خود را نشکست، پس چيزي بر او نيست و همسرش به او راهي ندارد، چون آن را به چهار ماه مقيد کرده است.
و اگر سوگند او براي هميشه بود يا براي مدتي بيش از چهار ماه ، اگر همسرش بخواهد چهار ماه سوگند او منعقد مي شود، چون حق اوست، و چون چهار ماه تکميل مي شود، چون حق اوست، و چون چهار ماه تکميل شد به او دستور داده مي شود تا به زنش رجوع کند، و آن آميزش است، پس اگر آميزش کرد بر او چيزي جز کفاره سوگند نيست، و اگر از رجوع کردن آميزش امتناع ورزيد، او را مجبور مي کنند که زنش را طلاق بدهد، و اگر از طلاق دادن امتناع ورزيد حاکم آنها را جدا مي نمايد و طلاق را براي او صادر مي کند. اما بازگشتن به سوي همسر، نزد خداوند پسنديده تر است. بنابراين خداوند متعال فرمود: « فَإِنْ فَآؤُوا» اگر بازگشتند به آنچه که بر آن سوگند خورده بودند که آن را ترک نمايند، و آن آميزش است« فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ» پس همانا خداوند آمرزنده است، و آنها را به خاطر سوگندي که خورده اند و آن را شکسته اند، مي آمرزد. « رَّحِيمٌ» مهربان است، چرا که براي سوگندهايشان کفاره و حلال کردني قرار داده است، و خداوند آن را بر آنها طوري لازم قرار نداده که قابل شکستن نباشد، و نيز با آنها مهربان است، به شرطي که پيش همسرانشان بازگردند و با همسران خود به مهرباني رفتار نمايند.
« وَإِنْ عَزَمُواْ الطَّلاَقَ» و اگر از بازگشتن به نزد همسران امتناع ورزيدند، اين بدان معني است که آنان نسبت به همسران خود بي علاقه هستند، و نمي خواهند با آنان زندگي کنند، و اين چيزي جز اراده طلاق نيست، پس اگر خودش به طور مستقيم اين حق واجب را ادا کرد چه بهتر، وگرنه حاکم او را مجبور به طلاق دادن مي نمايد. « فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» اين هشدار و تهديد براي کسي است که چنين سوگندي مي خورد و هدفش از آن زيان رساندن، و مردم را به سختي افکندن است. و از اين آيه استدلال مي شود که «ايلاء» مخصوص زن است، چون خداوند متعال فرموده است: « مِن نِّسَآئِهِمْ» و نيز دلالت مي نمايد که آميزش با همسر هر چهار ماه يکبار واجب است، چون بعد از چهار ماه مرد مجبور مي گردد که با زنش آميزش کند، و اگر امتناع ورزد بايد او را طلاق دهد، و چنين حکمي بدان سبب است که امر واجبي را ترک کرده است.
آيه ي 228:
وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ وَلاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ ، و زنان طلاق داده شده بايد به مدت سه بار عادت ماهانه انتظار بکشند، و اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارند، براي آنان جايز نيست آنچه را خداوند در رحم هايشان آفريده است پنهان کنند، و شوهرانشان اگر قصد اصلاح دارند به بازگرداندن آنها در اين مدت سزاوارترند و براي زنان حقي است که مردان بايد ادا کنند همچنان که مردان بر زنان حقي دارند که بايد بگونه شايسته ادا نمايند، و مردان بر زنان درجه برتري دارند، و خداوند عزيز و حکيم است.
زناني که شوهرانشان آنها را طلاق دادند « يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ» انتظار بکشند، و مدت انتظار « ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ» سه حيض، يا سه پاکي است، طبق اختلاف علما در مورد کلمه «قروء» . اما صحيح آن است که منظور از « قرء» حيض است . و اين عادت چند حکمت دارد؛ از آن جمله اينکه وقتي سه حيض بر زن بگذرد دانسته مي شود که در رحم او فرزندي نيست، پس به اختلاط نسب نمي انجامد. بنابراين خداوند بر زنها واجب کرده تا « مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ» از آنچه خداوند در شکم آنها قرار داده است خبر دهند. و خداوند بر آنها حرام کرده است که فرزند يا حيضي که در رحم دارند پنهان کنند، چون پنهان داشتن آن به فسادهاي زيادي منجر مي شود، بنابراين پنهان داشتن حاملگي باعث مي شود فرزند را به کسي ديگر نسبت دهد که يا از روي علاقه به آن فرد چنين مي کند، يا اينکه براي سپري شدن عادت شتاب مي ورزد. پس وقتي آن را به غير از پدرش نسبت دهد باعث قطع رحم و محروميت از ارث و محروم شدن محارم و خويشاوندان از ارث او مي گردد. و چه بسا ممکن است که با محارم خويش ازدواج کند و در نتيجه ي اين عمل به غير از پدرش نسبت داده شود، و تبعاتي از قبيل اينکه از وي ارث داده شود، و تبعاتي از قبيل اينکه از وي ارث ببرند يا وي از ديگران ارث ببرد، به وجود آيد، و يا اينکه خويشاوندان کسي را که گويا پدرش مي باشد خويشاوند وي قرار داده شود. و اين باعث شر و فسادي مي گردد که فقط پرودگار اندازه آنرا مي داند. براي بيان قباحت اين کار همين کافي است که او به نکاح کسي درآيد يا کسي را به نکاح خود درآورد که نکاحش با او يا براي او باطل است، و اينکار اصرار بر گناه کبيره زنا محسوب مي شود.
و اما پنهان کردن حيض، به اين صورت که عجله کند و خبر دهد که در عادت ماهانه به سر مي برد، در حالي که دروغ مي گويد، اين کار زير پانهادن حق شوهر است، و با اين عمل، خود را براي ديگري مباح قرار مي دهد، و گناه و زشتي هاي ديگري نيز از اين کار پديد مي آيد و برخي را بيان کرديم، و اگر دروغ گفته و بگويد در حالت حيض به سر نمي برم، تا عادت ماهانه او طولاني شود و از شوهرش نفقه اي بگيرد که بر گردن او واجب نيست، اين نفقه از دو جهت براي او حرام است؛ يکي اين که او مستحق اين نفقه نيست، و ديگر اينکه اين مسئله را به شرع نسبت داده است در حالي که دروغ مي گويد. چون شايد شوهرش پس از تمام شدن عادت ماهانه اش به او رجوع کند، و اين زنا شمرده مي شود، چون آن زن نسبت به شوهرش بيگانه است. بنابراين خداوند متعال فرمود: « وَلاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ» پس پنهان کردن از جانب زنان دليلي است بر اينکه آنها به خدا و روز قيامت ايمان ندارند، و اگر به خدا و روز قيامت ايمان داشتند و مي دانستند که آنها طبق اعمالشان مجازات خواهند شد، چنين چيزي از آنها سر نمي زد. و اين بيانگر آن است که خبر دادن زن در مورد خودش که جز او کسي ديگر از آن آگاهي پيدا نمي کند، مانند حاملگي و حيض و امثال آن پذيرفته مي شود.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ» و تا زماني که زن در دوران عادت انتظار مي کشد، شوهرانشان سزاوارترند که آنها را به زندگي زناشويي خود بازگردانند، « إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحًا» اگر هدفشان دوستي و محبت و علاقه مندي بود. و مفهوم آيه اين است که اگر شوهران هدفشان اصلاح نباشد براي بازگرداندن زنان به زندگي زناشويي سزاوارتر نيستند، و براي آن حلال نيست که زنان را بازگردانند، چون در اين صورت هدف آنان متضرر کردن زن و طولاني نمودن عادت ماهانه آنها مي باشد. و آيا شوهر با چنين هدفي مي تواند زن را باز گرداند؟
در اين مورد دو قول وجود دارد: جمهور بر اين باورند که او مي تواند اين کار را انجام دهد هرچند که مرتکب کاري حرام شده است. اما صحيح آن است که اگر شوهر هدفش اصلاح نباشد، نمي تواند اين کار را بکند، همان طور که ظاهر آيه شريفه بيانگر آن است . و حکمتي ديگر در اين انتظار کشيدن موجود است، و آن اين که چه بسا شوهر از جدايي و طلاق پشيمان گردد، پس اين مدت براي شوهر مقرر گشته است تا فکر کند و تصميم قطعي بگيرد.
و اين بيانگر آن است که خداوند توافق و محبت زن و شوهر را دوست دارد و جدايي آنها را نمي پسندد. همان طور که پيامبر (ص) فرموده است: « أبعَضُ الحَلالِ إلي اللهِ الَّطلاقُ » ناپسندترين و منفورترين چيزي که خداوند آن را حلال کرده است، طلاق مي باشد.
و اين مخصوص طلاق رجعي است، و اما در طلاق بائن، شوهر به بازگرداندن زن سزاوارتر نيست، بلکه اگر زن و شوهر بر بازگشتن به زندگي زناشويي توافق کردند بايد عقد جديدي که همه شرايط نکاح را دارا باشد، اجرا شود.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» يعني زنان بر شوهران خود حقوقي دارند، و مرجع حقوق ميان زن و شوهر انصاف و نيکي است، و انصاف و نيکي را با عرف و عادتي که در آن ديار جريان دارد مي توان سنجيد. البته عرف و عادت با توجه به اختلاف زمان و مکان و حالات و اشخاص فرق مي کند. و اين بيانگر آن است که نفقه، و پوشاک، و معاشرت، و مسکن، و همچنين آميزش بايد به نحو احسن انجام پذيرد، و اين چيزها با عقد مطلق به نحو احسن انجام پذيرد، و اين چيزها با عقد مطلق بر مرد واجب مي شود، و اما عقدي که در آن شرايطي مطرح شده است اجرا شود، مگر اينکه شرطي باشد که کار حرامي را حلال نمايد يا حلالي را حرام کند، که چنين شرطي اعتبار ندارد.
« وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» و مردان بر زنان مقام برتري دارند، و بيشتر بر زنان حق دارند، همانطور که خداوند متعال فرموده است: « الّرِجَالُ قَوَّمُونَ عَلَي النِّساءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعضَهُم عَلَي بَعضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِن أَموَلِهِم» مردان قيم زنانند، به سبب اينکه خداوند برخي را بر برخي ديگر برتري داده است، و به سبب اينکه مردان از اموالشان نفقه زنان را مي دهند.
و مقام پيامبري و قضاوت و امامت صغري و کبري، و ساير مقام ها از آن مردان بوده و مرد در بسياري از امور دو برابر زن حق دارد، مانند ارث و غيره. « وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ » و خداوند داراي قدرت چيره و فرمانروايي بزرگ است و همه در برابر او سرتسليم فرود مي آورند ، اما خدا با اينکه قدرت دارد در کارهايش حيکم است.
از عموم اين آيه، « عده» زنان باردار مشخص مي گردد، پس عده آنها وضع حمل آنها است. و زناني که شوهرانشان با آنان آميزش نکرده اند، عدّه ندارند، و عدّه کنيزان دو حيض است، همين طور که اصحاب(ص) چنين گفته اند و سياق و عبارت آيه دلالت مي نمايد که منظور از زن، زن آزاد است.
آيه ي 229:
الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ، طلاق دوبار است، پس از آن يا به خوبي نگاه داشتن، يا به نيکي رها کردن. و براي شما حلال نيست که از آنچه بديشان داده ايد باز پس گيريد، مگر اينکه دو طرف بترسند که نتواند حدود خداوندي را برپا دارند، پس اگر شما ترسيديد که آن دو نتوانند حدود خداوند را برپا دارند، پس گناهي بر آنها نيست که زن فديه و عوضي بپردازد، اين حدود الهي است، پس ، از آن تجاوز نکنيد و هرکسي از حدود الهي تجاوز کند پس ايشان ستمکاران اند.
طلاق در زمان جاهليت موجود بود و تا ابتداي ظهور اسلام استمرار داشت. به گونه اي که مرد زنش را طلاق مي داد و نهايتي براي اين کار وجود نداشت، و هرگاه مرد مي خواست زن را اذيت کند، او را طلاق مي داد و چون عده او نزديک به تمام شدن مي گشت باز به او رجوع مي کرد، سپس او را طلاق مي داد و چون عده او نزديک به تمام شدن مي گشت باز به او رجوع مي کرد، سپس او را طلاق مي داد، و هميشه اين کار دچار به زياني مي گرديد! بنابراين خداوند متعال خبر داد: « الطَّلاَقُ» طلاقي که مرد به آن مي تواند به شوهرش مراجعت کند« مَرَّتَانِ» دو بار است؛ تا شوهر بتواند، اگر هدفش اذيت زن نباشد، زن را به زندگي زناشويي باز گرداند، و در اين مدت فکر کند. اما بيشتر از دو بار نمي تواند به او مراجعت نمايد، چون کسي که بيش از دو بار زنش را طلاق دهد از دو حالت خارج نيست؛ يا بر ارتکاب امر حرام جرات پيدا کرده، يا اينکه علاقه اي به نگاهداري آن زن ندارد، بلکه هدف او آزار وي است. بنابراين خداوند متعال شوهر را فرمان داد که همسرش را نگاهدارد، « بِمَعْرُوفٍ» و به خوبي با او زندگي مي کنند، و اين بهتر است، و گرنه بايد زن را به نيکي رها کند واز او جدا شود. « بِإِحْسَانٍ» و از جمله جمله هايي نيکو اين است که به خاطر جدايي از زن چيزي از او نگيرد، چون اين ظلم است، و گرفتن مالِ بدونِ عوض است. بنابراين فرمود: « وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ» و آن خلع نيکو است، به اين صورت که زن، شوهر خود را به سبب اخلاق بدش يا به سبب نقصي که در اندام و آفرينش جسمي او وجود دارد، يا اينکه از نظر اعتقادي کمبود داشته، و بيم دارد که نتواند به اين روش فرمان خدا را در رندگي اجرا کند، آن گاه فديه اي به شوهر مي دهد و طلاق مي گيرد.
« فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ» پس اگر بيم داريدکه آن دو، حدود خدا را بر پا نمي دارند، چنانچه که زن براي آزاد کردن خود، فديه اي دهد، گناهي برايشان نيست، چون فديه اي که زن مي پردازد عوض مفارقه اي است که زن مي پردازد عوض مفارقه اي است که خودخواهان آن است . از اين آيه مشروعيت خلع ثابت مي گردد، و آن زماني است که ترس از عدم اقامه حدود الهي يافت شود.
« تِلْكَ» و آنچه از احکام شرعي که پيش تر بيان شد، « حُدُودُ اللّهِ» احکام خداوندي هستند که آنرا براي شما مشروع نموده و دستور داده است از آن تجاوز نکنيد. « وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و هرکس از مرزهاي الهي تجاوز کند، پس ايشان ستمکارانند. و چه ستمي بزرگتر از اين که کسي حلال را زير پا بگذارد و وارد قلمرو حرام شود و آنچه را خداوند برايش حلال نموده است وي را کفايت نکند؟!
و ستم و ظلم بر سه قسم است :
1- ستمي که بنده در ميان خود و خداي خويش مرتکب مي شود.
2- شرک که بزرگترين ستم است.
3- ستمي که بنده ميان خود و مردم مرتکب مي شود. و شرک را خداوند جز با توبه کردن و باز آمدن از آن نمي بخشد، و خداوند همه حقوق بندگان را مي گيرد و چيزي را از آن رها نمي کند، و ستمي که ميان بنده و خداست پايين تر از شرک است، تحت خواست و حکمت الهي است که اگر بخواهد آن را مي بخشد.
آيه ي 231-230:
فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ، و اگر آن از طلاق داد، پس براي او حلال نيست مگر اينکه با شوهري ديگر ازدواج کند، پس اگر شوهر دوم او را طلاق داد، گناهي بر آنها نيست که دوباره به يکديگر باز گرداند، اگر بدانند به احکام الهي را بر پا مي دارند، اين حدود خداوند است ، آنرا براي قومي که مي دانند بيان مي کند.
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لَّتَعْتَدُواْ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلاَ تَتَّخِذُوَاْ آيَاتِ اللّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنزَلَ عَلَيْكُمْ مِّنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، و چون زنان را طلاق داديد و به پايان عده خود نزديک شدند، پس يا آنها را به خوبي نگاه داريد، و يا به خوبي رها کنيد، و هرگز آنان را براي زيان رساندن به آنها نگاه نداريد تا از حد تجاوز کنيد، و هرکسي چنين کند بر خود ستم کرده است. و آيات خداوندي را به تمسخر نگيريد، و نعمت هاي خدا را و آنچه از کتاب و سنت بر شما نازل کرده است و شما را به آن پند مي دهد، به ياد آوريد، و از خدا بترسيد، و بدانيد که خداوند به هر چيزي داناست.
خداوند متعال مي فرمايد: « فَأن طَلَّقَهَا» يعني اگر طلاق سوم را داد، « فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ» آن زن براي او حلال نيست مگر اينکه با مردي ديگر به صورت صحيح ازدواج کند، و بايد آن مرد با او آميزش نمايد. و نکاح شرعي بطور قطع يک نکاح صحيح است و عقد و آميزش هر دو در آن داخل اند. و بايد ازدواج دوم از روي علاقه باشد، و اگر هدف از ازدواج دوم از روي علاقه باشد، و اگر هدف از ازدواج دوم اين باشد که زن براي شوهر اول حلال گردد، چنين نکاحي صحيح نيست، و زن براي شوهر اول حلال نمي گردد. و اگر زن کنيز بود و پس از طلاق، صاحبش با او آميزش کرد براي شوهر اول حلال نمي گردد، چون مولا و صاحب کنيز، شوهر نيست. پس اگر شوهر دوم از روي علاقه با زن ازدواج نمود و با او آميزش کرد، سپس از او جدا شد و عدّه زن تمام گرديد، « فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا» براي شوهر اول و زن گناهي نيست، « أَن يَتَرَاجَعَا» که باز به زندگي زناشويي برگردند، و عقد جديد را ميان خود ببندند، و چون بازگشتن را به هر دو نسبت داده است بايد هر دو خشنود شوند.
اما در بازگشتن، شرط اين است که هر دو تصور مي کنند که « أَن يقُيمِاَ حُدُود اللّهِ» مي توانند حق يکديگر را به جا آورند، و اين وقتي است که زن و شوهر را به جا آورند، و اين وقتي است که زن و شوهر از رفتارهاي گذشته خود که باعث جدايي آنها گرديده است ،پشيمان نشوند، و تصميم بگيرند زندگي گذشته را به زندگي خوبي تبديل کنند، پس در اينجا بر آنان گناهي نيست که به سوي يکديگر بر گردند.
و مفهوم آيه شريفه اين است که اگر آنها دانستند که نمي توانند حدود الهي را پابرجا دارند، به اين صورت که گمان غالب آنها اين بود که همان حالت گذشته باقي است، و نمي توانند زندگي درستي را پايه ريزي کنند، در اين صورت اگر آنها باز به زندگي گذشته برگردند و با هم ازدواج کنند، گناهکار مي شوند، چون هيچ کاري که در آن دستور خدا اجرا نشود و از او فرمان برده نشود جايز نيست. و اين دلالت مي نمايد که شايسته است انسان هرگاه خواست در کاري وارد شود به ويژه در رياست ها و سرپرستي هاي کوچک و بزرگ، بايد به خودش بنگرد، اگر ديد که او توانايي چنين کاري را دارد، و اطمينان داشت که از عهده آن بر مي آيد، اقدام کند، وگرنه بايد دست نگه دارد.
وقتي که خداوند متعال اين احکام بزرگ را بيان کرد، فرمود: « وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ» و اينها حدود آيين هاي خداوند است ، که آن را مشخص نموده ، و توضيح داده است، « يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» و آن را براي کساني بيان مي نمايد که مي دانند، چون آنهايي که مي دانند، از قوانين الهي بهره مند مي شوند، و ديگران را نيز بهره مند مي سازند. و اين بيانگر فضيلت اهل علم است، که برکسي پوشيده نيست، چون خداوند فرموده است:آيين و قوانين خود را مخصوصا براي اهل علم بيان مي دارد، و اساسا اين آيين ها براي اهل علم است. ونيز اين آيه بيانگر آن است که خداوند متعال دوست دارد بندگانش قوانين و پيامهايي را که بر پيامبرش نازل کرده است، بدانند و در آن آگاهي حاصل کنند.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء» و هرگاه زنان را يک يا دو طلاق رجعي داديد، « فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» و آنها به پايان دوران عدّه خود نزديک شدند، « فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» پس يا آنها را بازگردانيد در حالي که نيت شما تامين حقوق آنان باشد، و يا اينکه آنها را بدون رجوع و زيان رساندن به آنها رها کنيد . بنابراين فرمود: « وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا» و آنها را به قصد زيان رساندن به ايشان نگاه نداريد، « لَّتَعْتَدُواْ» زيرا در اين کارتان از حلال تجاوز کرده و وارد حرام مي شويد، پس نگاه داشتن زن به گونه شايسته حلال است، و زيان رساندن به وي حرام مي باشد.
« وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» و هرکس چنين کند به خويشتن ستم کرده است، و ضرر به کسي بر مي گردد که قصد ضرر رساندن را داشته است. « وَلاَ تَتَّخِذُوَاْ آيَاتِ اللّهِ هُزُوًا» خداوند آيت خود را بيان نمود، و هدف از آن اين بود که مردم آن را بدانند و بدان عمل نمايند، و مرزها و حدود الهي را زير پا ننهاده، و از آن تجاوز نکنند، چون خداوند اين قوانين و حدود را بيهوده وضع نکرده است، بلکه آن را به حق نازل کرده، و از تمسخر به آن نهي نموده است. يعني پروردگار از بازيچه قرار دادن آن، و فرمان نبردن از دستورات واجب نهي کرده است؛ مانند زيان رساندن در نگاهداري زن، جدايي، کثرت طلاق دادن، يا هر سه طلاق را يکجا دادن، که همه تجاوز از حدود الهي است.
و خداوند از سر ِ مهرباني و رحمت خويش طلاق را يکي پس از ديگري قرار داده است. و خداوند از آنجا که نسبت به بنده مهربان است و مصلحت او را مي خواهد چنين حکم نموده است. « وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ» و به طور عموم نعمتهاي خداوند را با ستايش و تمجيد به زبان و با اعتراف و اقرار قلبي و با به کار گرفتن اعضا در طاعت خداوند، به خاطر آوريد. « وَمَا أَنزَلَ عَلَيْكُمْ مِّنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ» و آنچه خداوند از کتاب و سنت بر شما نازل کرده است، به ياد آوريد، که کتاب و سنت براي شما راههاي خير را بيان مي نمايند، و شما را بر آن تشويق مي کنند. و بيراهه ها را برايتان بيان نموده و شما را از آن برحذر مي دارند، و خداوند خودش را به شما معرفي مي کند ، و آنچه او براي دوستان و دشمنانش پيش آورده است به شما مي شناساند، و خداوند به شما چيزهايي آموخت که نمي دانستيد.
و گفته شده که منظور از حکمت اسرار شريعت است، پس در کتاب خدا رازها و حکمت هايي وجود دارد، و آن بيان حکمت الهي در رابطه با اوامر و نواهي خدا مي باشد، و هر دو مفهوم درست است، بنابراين فرمود: « يَعِظُكُم بِهِ» شما را به وسيله آنچه فرو فرستاده پند مي دهد. اين مويد اين نظريه است که منظور از حکمت، اسرار شريعت است، چون پند دادن با بيان حُکم و حکمت و تشويق يا ترساندن حاصل مي شود. پس با حکم، جهل از بين مي رود، و حکمت و تشويق سبب علاقه مندي مي گردد، و حکمت و ترهيب باعث بازآمدن و ترسيدن مي شود. « وَاتَّقُواْ اللّهَ» و در همه کارهايتان از خدا بترسيد، « وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» به همين خاطر اين احکام را بطور کامل براي شما بيان کرد، که اين احکام را بطور کامل براي شما بيان کرد، که اين احکام در هر زمان و مکاني به نفع مردم است. پس در هر وقت و هر حال او را سپاس مي گوييم.
آيه ي 232:
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْاْ بَيْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ، و چون زنان را طلاق داديد و به پايان عدّه خود رسيدند، آنها را از اينکه با شوهران (قبلي) خود ازدواج کنند، چنانچه در ميانشان به طرز پسنديده اي توافق برقرار گرديد، منع نکنيد، اين همان چيزي است که هرکس از شما که به خدا و روز آخرت ايمان داشته باشد، به آن پند داده مي شود. آن برايتان پاکتر و بهتر است، و خداوند مي داند و شما نمي دانيد.
اين ، خطاب به اولياي زني است که کمتر از سه طلاق داده شده است، که وقتي از عده بيرون شد و شوهرش خواست با او ازدواج کند و زن هم با اين کار موافق بود، براي سرپرست زن از قبيل پدر و غيره جايز نيست که به سبب خشمگين بودن بر شوهر و ناراحتي از او به خاطر طلاقي که داده است، زن را از ادواج با او منع کنند. به همين خاطر فرمود: « مَن كَانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ» يعني هرکس که به خدا و روز اخرت ايمان دارد، ايمانش بايد او را از منع کردن باز دارد. « ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ» اين برايتان بهتر و پاکتر است از آنچه که گمان مي بريد جلوگيري از ازدواج بهتر و شايسته تر مي باشد و اينکه با ازدواج مجدد آن دو مخالفت کرد. همان طور که عادت افراد متکبر و خود بزرگ بين چنين است. « وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» پس، از دستور کسي فرمان بريد که او منافع شما را مي داند، و مصلحت شما را مي خواهد و به روشهاي گوناگون آن را برايتان سهل و ميسر مي گرداند.
و اين آيه دليلي است بر اينکه وجود «ولّي» در نکاح شرط است، چون خداوند اوليا را نهي کرده است از اينکه مانع ازدواج شوند، واين بيانگر آن است که وجود « ولّي» در نکاح موثر است. و خداوند آنها را باز نمي دارد مگر از کاري که در اختيارشان است و در آن حقي دارند.
آيه ي 233:
وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَهَا لاَ تُضَآرَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُواْ أَوْلاَدَكُمْ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّآ آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ، و مادران ، فرزندان خود را دو سال کامل شير دهند، اين براي کسي است که بخواهد مدت شيرخوارگي را کامل نمايد. و بر کسي که فرزند براي او متولد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را به گونه اي شايسته فراهم کند، هيچ کس جز به اندازه توانش مکلف نمي شود. هيچ مادري نبايد به خاطر فرزندش زيان ببيند، و هيچ پدري نيز نبايد به خاطر فرزندش زيان ببيند، و بر وارث فرزند چنين چيزي (نفقه) لازم است، و اگر پدر و مادر با رضايت و مشورت همديگر خواستند فرزند را از شير بگيرند، گناهي بر آنها نيست، و اگر خواستيد دايه شيردهي براي فرزندان خود بگيريد گناهي بر شما نيست به شرط اينکه آنچه را که متعهد شده ايد پرداخت کنيد به خوبي بپردازيد، از خداوند بترسيد و بدانيد که خداوند به آنچه مي کنيد بيناست.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ» اين خبر به معني امر و دستور است، چون به جاي چيزي قرار داده شده که ثابت و مقرر است و احتياجي به دستور دادن ندارد.
خدا فرمان مي دهد که « يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ» مادران دو سال به فرزندان خود شير دهند، و از آن جا که منظور از سال، سال کامل است، و نيز به بخش اعظم سال هم سال گفته مي شود، بنابراين فرمود: « كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ» يعني دو سال کامل براي کسي که مي خواهد دوران شيرخوارگي را کامل کند، و چون شيرخوار دو سالش تمام شد، دوران شيرخوارگي دو سالش تمام شد، دوران شيرخوارگي او به پايان رسيده است، و شير پس از اين مدت مانند ساير غذاهاست، بنابراين شير دادن بعد از دو سال اعتباري ندارد و سبب حرمت نمي شود.
و از اين نص، و از فرموده خداوند که مي فرمايد: « وَحَملُهُ وَفِصَلُهُ ثَلَثُونَ شَهرَاً» استنباط مي شود که کمترين مدت بارداري شش ماه است و ممکن است بچه شش ماهه نيز به دنيا بيايد. « وَعلَى الْمَوْلُودِ لَهُ» و بر پدر است، « رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و اين شامل زني است که تحت نکاح مرد مي باشد، کما اينکه زني را طلاق داده شده است نيز شامل مي شود. پس خوراک و پوشاک آن زن بر پدر لازم است، و اين مزد شيردهي است. و اين دلالت مي نمايد که اگر زن در قيد نکاح او باشد، غير از نفقه و پوشاک بر او واجب نيست. و هر شوهري به اندازه تواني که دارد خوراک و پوشاک زن را تهيه نمايد. بنابراين فرمود: « لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَهَا» يعني حلال نيست که مادر به خاطر فرزندش زيان ببيند، به اين صورت که از شير دادن به فرزندش جلوگيري شود، و يا نفقه و پوشاک و مزد او داده نشود. « وَلاَ مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ» و پدر نيز نبايد به خاطر فرزندش ضرر ببيند. به اين صورت که مادر به خاطر زين رساندن به پدر از شير دادن امتناع ورزد و يا شير دهنده بيش از مقدار واجب، نفقه و خوراک از او طلب کند، و امثال اين. و « مَوْلُودٌ لَّهُ» دلالت مي نمايد که فرزند از آن پدر است و به او داده مي شود ، زيرا حاصل تلاش است و به او داده مي شود، زيرا حاصل تلاش اوست، بنابراين پدر مي تواند از مال فرزند براي خود بردارد، خواه فرزند راضي باشد يا ناراضي، به خلاف مادر.
« وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ» و اگر کودک پدر نداشته باشد، و مال نداشته باشد همان خوراک و پوشاکي که بر پدر لازم است، بر وارث کودک لازم است تا به شير دهنده بپردازد. پس اين بخش از آيه دلالت مي نمايد که نفقه خويشاوندان مستمند بر عهده خويشاوند وارث و توانگر است، « فَإِنْ أَرَادَا » و اگر پدر و مادر خواستند، « فِصَالاً» فرزند را قبل از کامل شدن دو سال از شير بگيرند، « عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا» و هر دو راضي باشند، « وَتَشَاوُر» و با يکديگر مشورت کنند که آيا گرفتن وي از شير به مصلحت بچه است يا نه؟ پس اگر مصلحت بود و هر دو راضي شدند، « فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا» به خاطر از شير گرفتن بچه قبل از کامل شدن دو سال بر آنان گناهي نيست. پس مفهوم آيه دلالت مي نمايد که اگر يکي از پدر و مادر راضي بود و ديگري راضي نبود و يا مصلحت بچه در ان نبود، گرفتن وي از شير جايز نيست. « وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُواْ أَوْلاَدَكُمْ» گناهي بر شما نيست، به شرطي که حقوق شيردهندگان به خوبي بپردازيد. « وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» و بدانيد که خداوند به آنچه مي کنيد بيناست و شما را بر آن مجازات خواهد کرد و پاداش خير يا شر به شما خواهد داد.
آيه ي 234:
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ، و کساني از شما که مي ميرند و زناني را بر جاي مي گذارند، (همسران) چهارده ماه و ده روز انتظار بکشند، و چون عدّه خود را به پايان رساندند بر شما گناهي نيست در آنچه که آنان به طور شايسته درباره خود انجام دهند، و خداوند به آنچه مي کنيد اگاه است.
هرگاه شوهر درگذشت واجب است که زنش چهارماه و ده روز انتظار بکشد، و حکمت آن اين است که بارداري در مدت چهار ماه مشخص مي شود، و بچه در آغاز ماه پنجم در شکم حرکت مي کند، و زنان حامله و باردار از شکم حرکت مي کنند، و زنان حامله و باردار از اين قاعده کلي استثنا هستند، زيرا عده آنها وضع حمل آنان است، و همچنين عده کنيز نصف عده زن آزاد است، يعني دو ماه و پنج روز. « فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» و هنگامي که عده آنها به پايان رسيد، « فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ» پس بعد از عده اگر انان به آرايش خود بپردازند، بر شما گناهي نيست. « بِالْمَعْرُوفِ» يعني به صورتي که حرام و مکروه نباشد. و از اين ثابت مي شود که سوگواري در مدت عده براي زني که شوهرش مرده است واجب مي باشد، و براي زناني که طلاق داده شده و از همديگر جدا شده اند، جايز نيست که در سوگ بنشينند، و علما بر اين موضوع اجماع کرده اند. « وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» و خداوند ظاهر و باطن کارهايتان، و کارهاي آشکار و پوشيده شده را مي داند، و شما را بر آن مجازات خواهد کرد. و خداوند که خطاب به اولياء زن مي فرمايد: « فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ» بيانگر آن است که «ولّي» بايد بر زن نظارت نمايد، و زن را از آنچه که انجام دادنش جايز نيست منع کند، و او را بر انجام انچه واجب است وادار نمايد، چرا که وي ر اينجا مورد خطاب قرار گرفته است و اين امر بر او واجب است.
آيه ي 235:
وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاء أَوْ أَكْنَنتُمْ فِي أَنفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَـكِن لاَّ تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَن تَقُولُواْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا وَلاَ تَعْزِمُواْ عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّىَ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ، و بر شما گناهي نيست که به طور کنايه از زنان خواستگاري کنيد، و يا در دلهايتان پنهان نماييد، خداوند مي داند که شما آنها را ياد مي کنيد، ولي به آنها وعده پنهاني ندهيد مگر اينکه سخن نيکويي بگوييد، و تصيم به عقد نکاح نگيريد تا وقتي که عده به پايان برسد، و بدانيد که خداوند مي داند آنچه را که در دلتان است، پس از او بترسيد و بدانيد که خداوند آمرزگار و مهربان است.
اين حکم زني است که پس از وفات شوهرش در حال گذراندن عده است، يا اينکه شوهرش زنده است، و از او جدا شده است، پس حرام است که در دوران عده به صراحت از او خواستگاري شود مگر اينکه خواستگار همان مردي باشد که او را طلاق داده است. و منظور از « وَلَـكِن لاَّ تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا» همين است، اما خواستگاري با اشاره و به صورت کنايه گناه نيست.
و فرق اين دو مساله در اين است که خواستگاري صريح جز قصد نکاح و ازدواج احتمال ديگري ندارد، بنابراين حرام است، زيرا بيم آن مي رود زن عجله کند، و چون علاقمند به ازدواج است احتمال دارد در سپري شدن عده دروغ بگويد. اين بيانگر آن است که مقدمات کار حرام نيز حرام مي باشد. در ضمن، اين عمل ستمي است در حق شوهر اول، چرا که در مدت عده، زن نبايد به کسي ديگر وعده ازدواج بدهد.
اما اشاره کردن، و به صورت کنايه خواستگاري نمودن، همه احتمال ازدواج را دارد و هم احتمال چيزي ديگر، پس در رابطه با خواستگاري از زني که طلاق طلاق بائن است جايز است گفته شود: من مي خواهم ازداج کنم، و دوست دارم بعد از پايان عده ات به من مشورت کني و امثال آن.
اين عمل جايز است چون به منزله خواستگاري صريح نيست. و همچنين گناه نيست که انسان در دل خود پنهان کند با زني که در حال گذراندن عده است پس از تمام شدن عده اش ازدواج ک ند. بنابراين فرمود: « أَوْ أَكْنَنتُمْ فِي أَنفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ» تمام اين تفاصيل در مورد مقدمات عقد است. اما نکاح حلال نيست« حَتَّىَ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ» تا اينکه عده تمام شود.
« وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنفُسِكُمْ» و بدانيد که خداوند آنچه را که در دل داريد مي داند، پس نيت خير داشته باشيد و قصد بد مکنيد و از عذاب او بترسيد، و به پاداش او اميد داشته باشيد. « وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ » و بدانيد که خداوند آمرزنده است، براي کسي که گناهي از او سر مي زند اما توبه مي کند و به سوي پروردگارش باز مي گردد« حَلِيمٌ» بردبار است و گناهکاران را به سبب گناهانشان زود مواخذه نمي کند، با اينکه بر آنها قدرت دارد.
ايه ي 236:
لاَّ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاء مَا لَمْ تَمَسُّوهُنُّ أَوْ تَفْرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدْرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ ، اگر زنان را قبل از اينکه با آنان آميزش جنسي کنيد و قبل از اينکه براي آنان مهريه اي تعيي نماييد، طلاق دهيد، بر شما گناهي نيست. آنان را به طور پسنديده، به نوعي بهره مند سازيد، توانگر به اندازه خودش و تنگدست به اندازه خودش، اين کاري است شايسته نيکوکاران.
بر شما اي گروه شوهران گناهي نيست که زنان را قبل از آميزش و قبل از تعيين مهريه طلاق دهيد، گرچه اين کار باعث سرشکستگي و خرد شدن شخصيت زن مي گردد، اما با دادن متعه جبران مي شود. پس بر شما لازم است که چيزي بدهيد تا رنجش خاطرشان جبران شود.
« عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدْرُهُ» بر توانگر به اندازه توانش و بر فقير به اندازه وسعش. و اين به عرف بر مي گردد، و با اختلاف حالات فرق مي کند. بنابراين فرمود:« مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ» پس اين حق الزامي است،« عَلَى الْمُحْسِنِينَ» بر نيکوکاران، و آنها نبايد زنان را تحقير کنند وچون آنان باعث شدند تا زنان چشم بدوزند و علاقه پيدا کنند و دلهايشان به آنان وابسته شود، سپس چيزي را که به آن علاقه پيدا کردند به آنان ندادند، بر مردان لازم است در مقابل اين کار به آنان متعه بدهند. چقدر زيباست اين حکم خدوند! و چقدر حکمت و رحمت پروردگار را در بردارد! و چه کسي زيباتر از خدا براي قومي که يقين دارند حکم صادر مي نمايد؟! پس اين حکم زناني است که قبل از آميزش و قبل از تعيين مهريه طلاق داده مي شوند.
آيه ي 237:
وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إَلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلاَ تَنسَوُاْ الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ، و اگر زنان را قبل از ايکه با آنان آميزش جنسي کنيد، طلاق داديد، در حالي که براي آنها مهريه تعيين کرده ايد، پس نصف آنچه تعيي کرده ايد را بپردازيد. مگر اينکه آن را به شما ببخشند يا کسي که عقد ازدواج در دست اوست آن را ببخشد، و اگر ببخشد، به پرهيزگاري نزديک تر است ، و نيکوکاري را در ميان خود فراموش نکنيد همانا خداوند به آنچه مي کنيد بيناست.
سپس حکم زناني را بيان کرد که مهريه آنها تعيين گرديده است، پس فرمود: « وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ» و اگر زنان را قبل از آميزش و بعد از اينکه مهريه تعيين گرديد طلاق دادي، پس نصف مهريه تعيين شده را به آنان بدهيد، و نصف آن مال شماست، و اين واجب است به شرطي که گذشت و بخششي در ميان نباشد و زن نصف مهريه را به شوهر نبخشد، البته به شرطي که بخشيدن زن درست باشد. « أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ» طبق قول صحيح ، منظور شوهر است. يعني يا کسي که پيوند نکاح در دست اوست، ببخشد، چون باز کردن گره ازدواج در دست شوهر است، و نيز براي ولي درست نيست که حق زن را ببخشد چون او نه مالک است و نه وکيل.
سپس خداوند متعال به گذشت تشويق نمود و بيان کرد که گذشت کردن به پرهيزگاري نزديکتر است، چون گذشت احسان است و موجب شرح صدر مي گردد، و انسان نبايد از نيکوکاري دوري نمايد و آنرا فراموش کند، که بالاترين رتبه در معاملات نيکوکاري است، زيرا تعامل و رفتار مردم در ميان خودشان دو گونه است: يا عدل و انصاف است که واجب مي باشد، و آن گرفتن واجب و دادن واجب است، و يا فضل و احسان است، که به معني تسامح و چشم پوشي از حقوق و دادن چيزي است که بر آدمي لازم نيست. پس انسان نبايد هيچ گاه اين مقام را فراموش کند، به خصوص در مورد کسي که بين تو و او معامله و همزيستي است. همانا خداوند نيکوکاران را در عوض اين عمل نيک از فضل و کرم خويش بهره مند مي سازد. بنابراين فرمود: « إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» همانا خداوند به آنچه مي کنيد آگاه است.
آيه ي 239-238:
حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ، بر اداي نمازها و نماز ميانه محافظت کنيد، و فروتنانه براي خدا بايستيد.
فَإنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ، پس اگر ترسيديد، پياده يا سواره نماز را ادا کنيد، و چون ايمن شديد پس خدا را ياد کنيد، که به شما چيزهايي آموخت که نمي دانستيد.
« حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ» خداوند فرمان مي دهد تا بر اداي نمازها به طور عموم مواظبت شود و بر اداي نماز وسطي، « والصَّلاَةِ الْوُسْطَى» که نماز عصر است، محاظفت شود. محافظت بر نماز يعني ادا کردن آن در وقتش، و با شرايط و ارکانش، و با فروتني، و ادا کردن تمام واجبات و مستحبات آن. و با محافظت کردن بر نمازها بر ساير عبادات نيز محافظت مي شود. و نماز انسان را از کارهاي زشت و منکر باز مي دارد، به خصوص زماني که نماز بطور کامل ادا شود. همانطور که خداوند دستور داده است: « وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ» و فروتنانه براي خدا بايستيد. در اين آيه به ايستادن و فروتني در آرامش در نماز و پرهيز از صحبت کردن امر شده است.
« فَإنْ خِفْتُمْ» و اگر ترسيديد. منابع ترس را ذکر نکرد، تا شامل ترس از کافر، ستمگر، درنده و ديگر موارد ترسناک گردد، پس در اين صورت، « فَرِجَالاً» پياده نماز بخوانيد، « أَوْ رُكْبَانًا» يا در حالي که بر اسب و شتر و ساير سواري ها سوار هستيد. و در اين حالت بر نماز گذار لازم نيست که رويش حتما به سوي قبله باشد، چون در حالت سواري گاهي اوقات اسب يا شتر رو به سوي قبله حرکت مي کند و گاهي نيز به آن پشت مي نمايد. انچه که از اين آيه استنباط مي شود تاکيد بر محافظت از نماز است، چرا که خداوند به خواندن نماز دستور داده است هرچند که به بسياري از ارکان و شروط آن خلل وارد شود. نيز از اين آيه استنباط مي شود که به تاخير انداختن نماز در سخت ترين حالت جايز نيست. بنابراين خواندن نماز با اين وضعيت بهتر و برتر از نمازي ا ست که با اطمينان و آرامش اما خارج از وقتش خوانده شود.
« فَإِذَا أَمِنتُمْ» و هرگاه ترس شما برطرف شد، « فَاذْكُرُواْ اللّهَ» خدا را ياد کنيد. اين شامل انواع ذکر مي شود که نماز کامل و بدون عيب و نقص يکي از مصاديق آن است. « كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» امنيت و آسايش نعمت بسيار بزرگ و مهمي است که در مقابل آن بايد خدا را ياد کرد و شکر او را به جاي آورد چرا که شکر نعمت ، نعمت را افزون کند و آن را ماندگار خواهد کرد.
آيه ي 240:
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِيَ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، و کساني از شما که مي ميرند و زناني را بر جاي مي گذارند بايد براي همسران خود سفارش کنند که وارثان شوهر آنها را تا يکسال بهره مند سازند و آنها را از خانه بيرون نکنند، و اگر خودشان بيرون رفتند پس در آنچه آنها به گونه شايسته درباره خود انجام مي دهند گناهي بر شما نيست، و خداوند عزيز و حکيم است.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ» بسياري از مفسرين بر اين باورند که اين آيه کريمه به وسيله آيه اي که قبل از آن آمده است منسوخ شده است . و آن فرموده الهي است که مي فرمايد: « وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يتَرَبَّصنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَربَعَةَ أَشهُرِ وَ عَشرَاَ» پيش تر مقرر بود که زن بايد يک سال کامل انتظار بکشد، سپس يک سال منسوخ شد و تبديل به چهار ماه و ده روز گرديد. البته در اين جا اين سوال مطرح مي شود که چرا آيه نسخ کننده از آيه منسوخ شده قرار دارد؟ که در پاسخ گفته اند: آن آيه در محل مقدم است نه در نزول، زيرا شرط ناسخ آن است که بعد از منسوخ نازل شده باشد. و اين قول دليلي ندارد، زيرا هر کس در اين دو آيه تامل کند در مي يابد که قول آخر در مورد اين آيه درست است، و آيه اول در مورد واجب بودن انتظار کشيدن در مدت چهار ماه و ده روز است، که زن به صورت وجوب و قطعي بايد اين مدت را در عده بگذراند. اما در اين آيه وارثان مرده سفارش شده ا ند که زن را يک سال کامل پيش خود نگاه دارند تا روحيه پژمرده شده و قلب شکسته اش بهبود يابد و با اين کار نسبت به مرده شان نيکويي کرده باشند.
بنابراين فرمود: « وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم» سفارشي است از جانب خدا به اهل ميت، تا به همسر مرده نيکي نمايند و او را بهره مند سازند و از خانه بيرون نکنند، پس اگر زن علاقه داشته باشد، مي ماند، و اگر دوست داشته باشد بيرون مي رود، و بر او گناهي نيست. بنابراين فرمود: « فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِيَ أَنفُسِهِنَّ» و اگر بيرون رفتند، به خاطر آنچه آنان با خود مي کنند، از قبيل آرايش، و لباس پوشيدن، بر شما گناهي نيست، اما به شرطي که اين آرايش به صورت پسنديده اي باشد، و زن از حدود دين و دايره ارزشها خارج نشود. و پروردگار ايه را با ذکر دو اسم بزرگ از اسماء زيباي خود به پايان رساند، که بر کمال عزت و قدرت ، و کمال حکمت وي دلالت مي نمايند، چون اين احکام از سرچشمه قدرت و حکمت الهي صادر شده، و بر کمال حکمت او دلالت مي نمايند، چرا که خداوند اين احکام را در جايگاه شايسته ان قرار داده است.
آيه ي 242-241:
وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ، و براي زنان طلاق داده شده هديه اي شايسته است، و اين حقي است بر مردان پرهيزگار.
كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، اين چنين خداوند آياتش را براي شما بيان مي کند تا بيانديشيد.
در آيه گذشته بيان کرد زني که به سبب مرگ شوهرش جدا شده است، بايد او را با هديه اي بهره مند سازند ،اينجا نيز ذکر کرد هر زني که طلاق داده شود بر شوهرش لازم است که به گونه اي شايسته و برحسب توانايي اش او را بهره مند سازد، و اين حقي است که مردان پرهيزگار انجام مي دهند، چنين کاري مستحب و از عادت هاي پرهيزگاران است.
پس اگر مهريه اي براي زن تعيين نشده بود، و شوهر او را قبل از آميزش طلاق داد، پيش تر گذشت که بر شوهر لازم است برحسب توانگري خود به او هديه اي بدهد. و اگر براي زن مهريه اي تعيين شده بود، نصف مهريه را به او بپردازد، و اگر با زن آميزش شده بود، هديه دادن نزد جمهور علما مستحب است، و بعضي از علما اين را با استناد به « حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ» واجب دانسته اند. و اصل در « حق» آن است که واجب است، به ويژه انکه آن را به پرهيزگاران نسبت داده و پرهيزگاري نيز واجب است.
پس از آنکه خداوند متعال احکام بزرگ و مهمي را در رابطه با زن و شوهر بيان کرد، و خداوند احکامش را و اسلوب زيبايي که براي تبيين مسايل و واقعيت ها در پيش مي گيرد، ستود و بيان نمود که اين احکام با عقلهاي سالم همخواني دارد، و از آن تمجيد کرد و فرمود: هدف از بيان آن براي بندگان اين است که آن را بفهمند، و در آن بيانديشند و به آن عمل نمايند. و تعقل و خردورزي کامل همين است که آدمي در آيات خدا بيانديشد و بدان عمل نمايد.
آيه ي 245-243:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ، آيا داستان کساني را نشنيده اي که از بيم مرگ از خانه هايشان بيرون آمدند، و آنان هزاران نفر بودند پس خداوند به آنها گفت:« بميريد» مردند سپس آنها را زنده کرد، همانا خداوند بر مردم کرم و بخشايش دارد اما بيشتر مردم سپاسگزاري نمي کنند.
وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم، و در راه خدا پيکار کنيد و بدانيد که خداوند شنوا و داناست.
مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، کيست که به خداوند قرضي نيکو دهد و خدا آنرا براي او چندين برابر کند؟ و خداوند است که در معيشت بندگان تنگي و گشايش پديد مي آورد و به سوي او باز مي گردد.
آيا اين داستان عجيب را که براي گذشتگان شما پيش آمد شنيده اي؟ آنگاه که « وبا» سرزمين آنها را فرا گرفت و آنان با اين که هزاران نفر بودند براي اينکه از دست مرگ فرار کنند از سرزمين خود بيرون رفتند، اما فرار، آنان را نجات نداد و نتوانست چيزي را که از وقوع آن مي ترسيدند از آنها دور نمايد و خداوند برخلاف مقصودشان با آنها برخورد کرد و همه را هلاک گرداند، سپس بر آنان منت گذارد و آنگونه که بسياري از مفسران گفته اند خداوند آنها را به سبب دعاي يکي از پيامبران ، و يا به سببي ديگر زنده گرداند. آري! خداوند آنها را به سبب فضل و احسان خود زنده گردانيد، و او همواره بر مردم احسان و فضل دارد. و آنها مي بايست شکر نعمت هاي الهي را به جا آورند، و به آن اعتراف کرده و آن نعمت ها را در راه خشنودي خداوند صرف نمايند، اما بيشترشان در انجام فريضه شکرگذاري کوتاهي ورزيدند.
در اين داستان عبرتي بس بزرگ نهفته است مبني بر اينکه خداوند بر هر چيزي تواناست و نشانه آشکاري است بر صحت رستاخيز . اين داستان نزد بني اسرائيل و کساني که با آنها ارتباط داشتند معروف و به صورت متواتر نقل شده بود، و چون اين موضوع نزد مخاطبان ثابت و مقرر بود خداوند آن را در قالب و اسلوب « امر» بيا ن نمود.
و احتمال دارد کساني که از ترس دشمنان و برخورد با آنها از سرزمين خودشان بيرون رفتند همان بني اسرائيل باشند مويد اين مطلب آن است که خداوند پس از ذکر اين داستان به پيکار دستور داده و از بني اسرائيل خبر داده است که آنها سرزمين و فرزندانشان را ترک کردند. به هرحال اين داستان تشويقي است براي جهاد و برحذر داشتن مسلمانان از ترک آن، و اينکه اين امر مرگ را از آدمي دور نمي کند: « قُل لَّو کُنتُم فِي بُيوتِکُم لَبَرَزَ الَّذِينَ کُتِبَ عَلَيهِم القَتلُ إِلَي مَضَاجِعِهم» بگو: « اگر شما در خانه هايتان هم بوديد، کساني که مردن بر آنها مقرر گشته، قطعا به جايي که محل مردن آنهاست بيرون مي رفتند.»
خداوند به مومنان دستور داده است تا با مال و جان در راه او جهاد کنند، چون جهاد بر پا داشته نمي شود مگر با اين دو چيز. و اين آيه مسلمانان را تحريک مي کند تا در جهاد اخلاص داشته باشند و براي اين بجنگند که کلمه خدا بلند گردد، زيرا خدا « سَمِعُ» است و سخن ها را گرچه پنهاني باشند مي شنود، و « عَلِيمُُ» است و نيت هاي خوب و بدي را که در دلهاست مي داند.
و اگر مجاهد به يقين بداند که خداوند شنواي داناست، و کساني که در اين راه دشواريها را تحمل مي کنند زير نظر خدا هستند و حتما خداوند آنها را ياري و لطف خويش کمک مي نمايد، جهاد بر او آسان مي گردد.
در اي تشويق زيبا و ظريف در خصوص انفاق کردن فکر کنيد، و اينکه کسي که در راه خدا انفاق نمايد، خداوند فرمانرواي همه ي هستي و خداوند بخشايشگر را قرض داده است، و خداوند به او وعده داده است که پاداش او را چندين برابر نمايد! همانطور که خداوند متعال فرموده است: « مَّثَلُ الَّذِينَ ينفِقُونَ أَموَلَهُم فِي سَبِيلِ اللهِ کَمَثَل حَبَةٍ أَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فِي کُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ يضَعِفُ لِمَن يشَاءُ وَاللَّهُ وَسِعُ عَلِيمُ» مثال کساني که مالهايشان را در راه خدا انفاق مي کنند، مانند دانه ايست که هفت خوشه بروياند و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند براي کسي که بخواهد آن را چندين برابر مي نمايد و خداوند گشايشگر و داناست .
و از آن جا که بزرگترين مانعِ انفاق در راه خدا ترس از فقر و تنگدستي است، خداوند خبر داد که ثروت و فقر در دست خداست، و خداوند روزي هرکس را که بخواهد مي بندد و روزي ِ هرکس را که بخواهد مي گشايد. پس ترس از فقر نبايد مانع انفاق شود و آدمي نبايد گمان برد اموالي را که انفاق نموده ضايع گردانده است بلکه بازگشت همه بندگان به سوي خداست، و انفاق کنندگان و عمل کنندگان مزدشان را نزد خداوند مي يابند؛ امري که بسيار بدان نيازمندند، و خداوند به آنها پاداشي مي دهد که قابل تعبير نيست. و منظور از « قرض نيکو» آن است که صفت هاي نيکو را در برداشته باشد از قبيل نيت درست، گذشت و ايثار، دادنِ آن به نيازمندان واقعي و اينکه نبايد انفاق کننده به خاطر انفاق، منّت و آزاري را روا بدارد، و نبايد کاري انجام دهد که نفقه را باطل گرداند، يا پاداش آن را کم کند.
آيه ي 248-246:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ، آيا از داستان بزرگان بني اسرائيل پس از موسي خبر نيافتي آن گاه که به پيامبر خودشان گفتند: « براي ما فرمانروايي بگمار تا در راه خدا پيکار کنيم»، گفت:« شايد اگر جنگيدن بر شما فرض گردد پيکار نکنيد» ، گفتند: « چرا در راه خدا جنگ نکنيم در حالي که از سرزمين و فرزندانمان بيرون رانده شده ايم؟» پس وقتي پيکار برآنها مقرر شد روي بر تافتند، به جز افراد اندکي از آنها ، و خداوند به ستمکاران داناست.
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ، و پيامبرشان به آنها گفت: « همانا خداوند طالوت را به فرمانروايي شما برانگيخته است». گفتند: « همانا خداوند او را بر شما برتري داده و در جسم و دانش بر شما برتري بخشيده است، و خداوند فرمانروايي خويش را به هرکس که بخواهد مي دهد. و خداند گشايشگر داناست.»
وَقَالَ لَهُمْ نِبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ، و پيامبرشان به آنها گفت:« همانا نشاني فرمانروايي او اين است که آن صندوقِ (عهد) پيش شما بيايد، که در آن آرامش خاطري از جانب پروردگارتان مي باشد، و يادگاري است از آنچه آل موسي و آل هارون بر جاي گذاشته اند، در حالي که فرشتگان آن را حمل مي کنند، بي گمان در آن نشاني براي شماست اگر مومن باشيد».
خداوند اين داستان را براي امت اسلام بيان مي دارد تا عبرت بگيرند، و به جهاد علاقمند شوند و از آن امتناع نورزند، زيرا صبرکنندگان نتيجه پسنديده اي در دنيا و آخرت کسب خواهند کرد، و کساني که از جهاد امتناع ورزند هر دو سرا را از دست مي دهند. پس خداوند متعال خبر داد که اهل فکر و صاحب نظران و متنفذين بني اسرائيل در مسئله جهاد اظهار علاقه و شيفتگي نموده و متفقا از پيامبرشان خواستند که براي آنها فرمانروايي معين کند تا اختلاف بر سر تعيين فرمانروايي به اتمام برسد و همه به طور کامل از وي اطاعت نموده و کسي حق اعتراض نداشته باشد. پيامبرشان ترسيد که در خواست آنان فقط يک ادعا باشد و هيچ عملي را در پي نداشته باشد. پس آنها در پاسخ پيامبرشان قاطعانه گفتند: ما به طور کامل به اوامر شما پايبند هستيم و هيچ گريزي از جنگ نيست چرا که پيکار وسيله اي است براي بازپس گرفتن سرزمين هايمان، و سبب بازگشت به مقر و وطنمان خواهد بود.
و پيامبرشان طالوت را به عنوان فرمانرواي آنها تعيين کرد تا در اين کار آنها را فرماندهي نمايد، کسي که فرماندهي و رهبري را خوب انجام مي دهد. قوم بني اسرائيل از اينکه طالوت به عنوان فرمانده تعيين شده است تعجب کردند، زيرا معتقد بودند افرادي هستند که او سزاوارترند و داراي مال و ثروت بيشتري مي باشند. پيامبرشان به آنان پاسخ داد که خداوند طالوت را به سبب نيروي دانش و سياست و قدرت جسماني که وسيله شجاعت و فرزانگي و حسن تدبير است بر شما برگزيده است، و به آنها گفت که فرمانروايي با فزوني مال نيست، و فرمانروا کسي نيست که پادشاهي و سرداري را از خاندانش به ارث برده باشد، زيرا خداوند پادشاهي و فرمانروايي را به هرکس که بخواهد مي دهد.
سپس آن پيامبر بزرگوار براي قانع کردن آنها، فقط به بيان کفايت و شايستگي و صفت هاي خوبي که در او بود، بسنده نکرد، بلکه به آنها گفت: « آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ» و اين تابوت به دست دشمنان افتاده بود. اما صفات خوبي که در طالوت موجود بود آنها را قانع نکرد. و علي رغم اينکه خداوند طالوت را بر زبان پيامبرش به عنوان فرمانده آنها تعيين کرده بود اما باز قانع نشدند و خواستار معجزه اي بودند که فرماندهي او را تاييد نمايد. بنابراين خداوند فرمود: « إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» در اين هنگام تسليم شدند و فرمان بردند.
آيه ي 252-249:
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ، چون طالوت سپاهش را به راه انداخت ، گفت : خدا شما را به جوي آبي ، مي آزمايد : هر که از آن بخورد از من نيست ، و هر که از آن نخورد يا تنهاکفي بياشامد از من است همه جز اندکي از آن نوشيدند چون او و مؤمناني که همراهش بودند از نهر گذشتند ، گفتند : امروز ما را توان جالوت و سپاهش نيست آناني که مي دانستند که با خدا ديدار خواهند کرد ، گفتند :به خواست خدا چه بسا گروه اندکي که بر گروه بسياري غلبه کند ، که خدا باکساني است که پاي مي فشرند.
وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ، چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند ، گفتند : اي پروردگار ما ، بر ماشکيبايي ببار و ما را ثابت قدم گردان و بر کافران پيروز ساز.
فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَـكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ، پس آنها را به ياري شکست دادند و داود، جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهي و پيامبري دا، و به او از آنچه مي خواست چيزهايي آموخت . و اگر خداوند بعضي از مردم را بوسيله بعضي ديگر دفع نمي کرد، قطعا زمين تباه مي شد، اما خداوند بر جهانيان بخشش دارد.
تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، اين آيات خداوند است که آن را به حق بر تو مي خوانيم و بي گمان تو از فرستاده شدگان هستي.
وقتي طالوت رئيس آنها شد، و آنان را در قالب سپاه و لشکر بسيج کرد، و همراه با آنان براي پيکار با دشمن بيرون آمد، و ضعف و سستي اراده آنان را مشاهده کرد، مي بايست صابر و ناشکيبا را مشخص نمايد، گفت: « إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ» خداوند شما را با نهر آبي مي آزمايد که هنگام تشنگي از کنار آن مي گذريد « فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي» پس هرکس از آن نوشيد به دنبال من نيايد، چون اين کار دليل بر بي صبري و ناتواني اوست. « وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» و هرکس از آن بخورد به دنبال من بيايد، چون او صادق و صبور است. « إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» مگر کسي که با دست خود مشتي از آن بنوشد، که اشکالي ندارد و تا اين اندازه جايز است.
وقتي آنها به اين آب رسيدند، چون به آن نياز داشتند، همه از آن نوشيدند، « إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ» به جز افراد اندکي از آنها که صبر کردند و آب ننوشيدند. « فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ» و آنها که به عقب بازگشته يا کساني که عبور کرده بودند، گفتند: « لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِه» امروز توانايي مقابله با جالوت و لشکريانش را نداريم، پس اگر گوينده اين سخن کساني بوده اند که به عقب برگشته بودند، با اين سخن خواستند که عقب گرد خود را توجيه کنند، و اگر گويندگان اين سخن کساني بوده اند که همراه با طالوت از رودخانه گذشتند، بيانگر آن است که نوعي احساس ضعف و ناتواني به آنها دست داده است، اما مومنان کامل آنها را به پايداري و اقدام به جهاد تشويق کرده و گفتند: « كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ» چه بسيارند گروههاي اندکي که به ياري و تاييد خداوند بر گروههاي فراواني پيروز شده اند! و آنها پايداري کردند و در پيکار با جالوت و سپاهيانش صبر نمودند. « وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ» و داود عليه السلام جالوت را کشت و بر دشمن خود پيروز شدند. « وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ» و خداوند پيامبري و پادشاهي و دانش هاي مفيد را به داود بخشيد و به او حکمت و قاطعيت بيان داد.
سپس خداوند متعال فوايد جهاد را بيان کرد و فرمود:« وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ» و اگر خداوند بعضي از مردم را بوسيله بعضي ديگر دفع نمي کرد، زمين با چيرگي کافران و فاسقان و اهل شر و فساد تباه مي شد.
« وَلَـكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ» اما خدا بر مومنان لطف نموده، و براساس دين و شريعتي که براي آنان تعيين کرده است از آنها و از دينشان دفاع مي نمايد.
وقتي خداوند اين داستان را بيان کرد، به پيامبرش (ص) فرمود: « تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِين» از جمله دلايل رسالت پيامبر اسلام (ص) اين داستان است، که آن را به صورت وحي و بطور واقعي و بدون هيچ کم و کاستي براي مردم بيان کرد. در اين داستان درسهاي آموزنده فراواني براي امت اسلامي وجود دارد که در زير به برخي از آنها اشاره مي کنيم:
1- فضيلت جهاد در راه خدا، و فوايد و نتيجه هاي آن، و اينکه جهاد تنها راه حفظ دين، و حفاظت از تماميت ارضي، و حفاظت از جان و مال مسلمانان است، و اينکه مجاهدين گرچه دشواريهاي فراواني را متحمل مي شوند اما سرانجام آنان نيکوست، همچنانکه آنهايي که از جهاد سرباز مي زنند، گرچه ممکن است اندکي استراحت کنند، اما بدون شک مدتي طولاني در رنج و خستگي خواهند بود.
2- از اين داستان مي آموزيم کسي که مسئوليتي را متقبل مي شود بايد کفايت داشته باشد، و کفايت به دو چيز بر مي گردد: يکي به دانش و آن دانش سياست و تدبير امور است، و دوم نيرو، که بوسيله آن حق اجرا مي گردد، و هرکس که داراي اين دو ويژگي باشد از ديگران به رياست سزاوارتر است.
3- علما با استناد به مضمون اين داستان استدلال کرده اند که فرمانده بايد به هنگام بيرون آمدن لشکر به بررسي و تفقّد آن بپردازد، و افراد ناتواني را که در پياده نظام و سواره نظام قرار گرفته و صبر و تحمل ندارند و يا از گمراهي آنان بيم ضرر مي رود و براي جنگيدن صلاحيت ندارند، از آمدن به جنگ منع کند.
4- هنگام فرا رسيدن جنگ شايسته است که مجاهدين تقويت و تشويق گردند، و نيروي انساني و اعتماد بر خداوند متعال در آنان برانگيخته شود، از خداوند بخواهند که آنها را ثابت قدم بگرداند، و به آنها کمک کند، تا صبر کنند و در برابر دشمنان ، آنها را پيروز نمايد.
5- داشتن عزم جهاد غير از جهاد است، زيرا گاهي انسان اراده جنگ را مي کند، اما هنگام جنگ اراده سست مي شود، به همين جهت پيامبر (ص) دعا مي کرد:« خدايا! پابر جايي در کار و عزيمت بر رشد را از تو مي خواهم».
پس اينها که عزم پيکار را کردند، و سخني را بر زبان آوردند که بيانگر قاطعيتشان در امر جنگ بود، وقتي که زمان جنگ فرا رسيد بيشترشان عقب کشيدند. و اين مشابه سخن پيامبر (ص) است که فرمود: « وَأسألُکَ الرَّضَا بَعدَ القَضَاء» خدايا از تو مي خواهم که مرا به آنچه که مقدر نموده اي راضي بگرداني. زيرا خشنودي حقيقي آن است که آدمي به قضاي ناگوار الهي خشنود باشد.
آيه ي 253:
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَـكِنِ اخْتَلَفُواْ فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ وَمِنْهُم مَّن كَفَرَ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا اقْتَتَلُواْ وَلَـكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ
اينا پيامبراني هستند که بعضي را بر بعضي ديگر برتري داده ايم، و از آنان کسي هست که خداوند با او سخن گفته و مراتب برخي را بلند کرده است. و به عيسي پسر مريم نشانه هاي روشن داديم، و او را به وسيله روح القدس ياري نموديم، و اگر خداوند مي خواست کساني که پس از آنها بودند بعد از اينکه نشانه هاي روشنگر پيش آنان آمد، با يکديگر جنگ نمي کردند، ولي انان اختلاف ورزيدند پس بعضي ايمان آوردند، و برخي کفر پيشه کردند، و اگر خداوند مي خواست آنها با يکديگر جنگ نمي کردند، اما خداوند آنچه بخواهد انجام مي دهد.
خداوند خبر مي دهد که پيامبران را برحسب آنچه پروردگار از ايمان کامل و يقين راسخ، و اخلاق و آداب والا و دعوت و تعليم و نفع فراگير به آنها ارزاني نموده، در فضيلت ويژگيهاي زيبايي که داشته اند، متفاوت قرار داده است . خداوند برخي از پيامبران را به عنوان خليل و دوست خود برگزيده و با عده اي سخن گفته است، و مقام بعضي را بر ديگر خلايق رفيع گردانده است.
و هيچ انساني نمي تواند به مقام والاي آنها دست يابد. و به طور ويژه عيسي پسر مريم را ياد کرد، که به او معجزاتي بخشيده که بيانگر آن است او پيامبر بر حق خدا و بنده راستين او بوده و آنچه که از جانب خدا آورده است سخن حق است. پس خداوند او را از چنان قدرتي برخوردار ساخت که کور مادرزاد و فرد مبتلا به بيماري پيسي را شفا دهد، مردگان را به فرمن خدا زنده نمايد، در کودکي و در گهواره با مردم سخن بگويد. و خداوند او را به وسيله روح القدس يعني روح ايمان ياري نمود.
پس روحانيت او از روحانيت ديگر پيامبران بالاتر بود و او را بدين وسيله نيرو بخشيد و تاييد نمود. گرچه مومنان عموما به وسيله اين «روح» تاييد مي شوند، و هر مومني برحسب ايمانش از آن برخوردار است. همان طور که خداوند متعال مي فرمايد: « وَأَيدَهُم بِروُحِ مِنّهُ» اما روحانيت عيسي از روحانيت ديگران برتر بود، بنابراين به طور ويژه او را نام برد. و گفته شده است که «روح القدس» در اينجا به معني جبرئيل است که خداوند عيسي را با همکاري و ياري جبرئيل کمک نمود، اما معني درست همان معناي اول است.
مطرح کردن کمال شخصيتي پيامبران و بيان برتري و ويژگيهايي که خداوند به آنان بخشيده و اينکه دين آنها يکي بوده و همگي مردم را به يک سو فرا خوانده اند، مقتضي آن است که همه امت ها آنان را تصديق نمايند و از آنها فرمان برند، چون خداوند به پيامبران معجزاتي داده است که در پرتو چنين معجزاتي انسان ايمان مي آورد، اما بيشتر مردم از راه راست منحرف شدند.
و در ميان امت ها اختلاف و تفرقه پديد آمد. بعضي ايمان آوردند، و بعضي کفر ورزيدند، به همين سبب جنگ و پيکار پيش آمد که سبب اختلاف و دشمني گرديد، و اگر خداوند مي خواست آنها را بر هدايت جمع مي نمود و اختلاف نمي کردند. و نيز اگر خدا مي خواست دچار اختلاف نشده و به جنگ و پيکار با يکديگر نمي پرداختند، اما حکمت الهي اقتضا مي نمايد که کارها بر نظام اسباب و مسببات جريان پيدا کند. پس اين آيه بزرگترين دليل است بر اين که خداوند متعال در همه اسباب و مسببات تصرف مي نمايد؛ اگر بخواهد اسباب را باقي مي گذارد و اگر بخواهد از آنها جلوگيري مي کند، و اين موضوع از حکمت خداي يگانه سرچشمه مي گيرد، زيرا هر آنچه را بخواهد انجام مي دهد، پس هيچ کس نمي تواند مانع خواست و اراده خداوند گردد، و هيچ چيز و هيچ کس را ياراي آن نيست که با او مخالفت نمايد.
آيه ي 254:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزي داده ايم انفاق کنيد قبل از اينکه روزي بيايد که در آن نه خريد و فروشي هست، و نه دوستي و نه سفارشي، کافران ستمکارنند.
خداوند مومنين را به انفاق در تمام راههاي خير تشويق مي نمايد، چون حذف معمول، مفيد کلّيت و تعميم است. و خداوند نعمت هايي را که به آنها ارزاني داشته است، به آنان يادآوري مي کند. نيز يادآوري مي نمايد که اوست آنها را روزي داده و انواع نعمت ها را بخشيده است. و نيز يادآور مي شويم که آنها را دستور نداده است تا تمام آنچه را که در دست دارند انفاق کنند، بلکه خداوند کلمه «مِن» را به کار گرفته که بيانگر آن است قسمتي از مالهايتان را انفاق کنيد. و خداوند در ضمن اينکه آنها را به انفاق فرا مي خواند به آنها خبر مي دهد مالهايي را که در راه خدا خرج مي کنند پيش خداوند مي يابند، روزي که مبادلات و خريد و فروش فايده اي ندارد، و هديه دادن و بخشش و سفارشات پذيرفته نمي شود، بلکه هرکس مي گويد: اي کاش که چيزي را پيش مي فرستادم! پس در آن روز همه اسباب قطع مي گردند، مگر طاعت خدا و ايمان به ذات مقدس او که هرگز گسسته نمي شود: « يومَ لَا ينفَعَ مَالُُ وَلَا بَنُونَ ، أِلَّا مَن أََتَي اللَّهَ بِقَلبِ سَلِيمِ» روزي که هيچ مال و فرزند سودي نمي بخشند، مگر کسي که با قلبي سالم نزد خدا آمده باشد . « وَمَا أَموَلُکُم وَلَا أَولَندُ کُم بِالنَّبِي تُقَرِبُکُم عِندَنَا زُلفَي إِلَّا مَن ءَامَنَ وَعَمِلَ صَلِحَاَ فَأُولَئِکَ لَهُم جَزَآءُ الضّعفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُم فِي الغُرفَتِ ءَامِنُونَ » و فرزندان و اموالتان شما را به ما نزديک نمي کنند، مگر کسي که ايمان آورد و کار شايسته انجام دهد پس ايشان پاداش آنچه انجام داده اند چند برابر خواهند يافت، و آنها در اتاق هاي بهشت در امنيت و آسايش بسر خواهند برد.
« وَمَا تُقَدِمُوا لِأَنفُسِکُم مِنّ خَيرِ تَجِدُوهُ عِندَ اللهِ هُوَ خَيرَاَ وَأَعظَمَ أَجراَ» و آنچه براي خودتان از کار خير پيش بفرستيد نزد خداوند خواهيد يافت، و آن بهتر و پاداش آن بزرگتر است.
سپس خداوند متعال فرمود: « وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و کافرن ستمکارانند، چون خداوند آنها را براي عبادت خويش آفريد، و به آنها روزي داد و آنها را تندرست نمود، تا آن را در راستاي اطاعت الهي ياري جويند، اما از هدفي که خداوند آنانرا بدان منظور آفريده بود منحرف شدند، و چيزهايي را با خدا شريک قرار دادند که خداوند دليلي بر مقبوّليت آنان نازل نکرده است، و از نعمت هاي خداوند در مسير کفر و فسق و گناه کمک جستند، پس آنها جايي براي عدل و انصاف نگذاشتند، از اين روي منحصرا آنان را ستمکار ناميد.
آيه ي 255:
اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ، معبود به حقي جز«الله» وجود ندارد، زنده و پايدار است، چُرت و خواب او را فرا نمي گيرد، آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست، کيست که نزد او شفاعت کند مگر باذن او؟ گذشته و آينده ايشان را مي داند، و از علم او آگاهي نمي يابند و به دانش او احاطه پيدا نخواهند کرد مگر آن مقدار که او بخواهد، کرسي او آسمانها و زمين را فرا گرفته است. و نگاهداري آنها براي او مشکل نيست، و او والاتر و بزرگتر است.
پيامبر (ص) خبر داده است که اين آيه بزرگترين آيه قرآن است، چون مفاهيم توحيد و عظمت و گستردگي صفات باري تعالي را در بردارد. و پروردگار خبر داد که او « الله» خداوندي است که تمام معاني الوهيت را داراست و کسي جز او سزاوار الوهيت و شايسته پرستش نيست، پس الوهيت کسي ديگر و پرستش غير او باطل است.
«الْحَيّ» خداوندي که داراي تمام معاني حيات کامل، از قبيل شنوايي، بينايي، قدرت ، اراده و ديگر صفات ذاتي است.
همان طور که او « الْقَيُّوم» پايدار است. همه صفات افعال در اين صفت داخل اند چون او پابرجاست و بر قدرت خودش قايم است، و از تمام آفريده هايش بي نياز است و همه آفريده ها را به وجود آورده است، پس او همه آفريده ها را به وجود آورده و همه را زنده باقي گذارده، و همه آنچه را موجودات براي وجود بقاي خود به آن نياز دارند به آنها ارزاني داشته است.
و از کمال حيات و پابرجايي او اين است که « لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ» نه چُرت و نه خواب او را فرا نمي گيرد، زيرا چُرت و خواب براي مخلوقي پيش مي آيد که دچار ضعف و ناتواني و فروپاشي مي شود، و چرت و خواب براي خداوند با عظمت و با شکوه نيست. و خداوند خبر داد که پادشاه و فرمانرواي آسمانها و زمين است. پس همه مخلوقات ، بندگان و مملوک او هستند و هيچ يک از آنها از اين محور بيرون نمي روند. « إِن کُلُّ مَنِ فِي السَّمَواتِ وَالأَرضِ إِلَّا ءاتِي الرَّحمَنِ عَبدَاَ» همه آنچه در آسمانها و زمين هستند بنده وار پيش خداوند مي آيند پس او صاحب همه ممالک است، و او خداوندي است که داراي صفات فرمانروايي و تصرف و پادشاهي و بزرگي است. و از کمال فرمانروايي او اين است که « يَشْفَعُ عِنْدَهُ» کسي نزد او سفارش نمي کند« إِلاَّ بِإِذْنِهِ» مگر به اجازه و فرمان او، پس همه شفاعت کنندگان و آنهايي که از وجاهت و جايگاهي برخوردارند بنده خداوند هستند، و به سفارشي اقدام نمي کنند مگر اينکه خداوند به آنها اجازه دهد: « قُل لِلَّهِ الشَّفَعَةُ جَمِيعَاَ لَّهُ مُلکُ السَّموَتِ وَالأَرضِ » بگو: « شفاعت همه از آن خداست، براي اوست پادشاهي آسمانها و زمين». و خداوند به هيچ کس اجازه نمي دهد که شفاعت کند مگر براي کسي که از او راضي باشد. و خداوند جز توحيد و يگانگي خويش، و پيروي از پيامبرانش را نمي پسندد، پس هرکس اينگونه نباشد بهره اي از شفاعت نخواهد داشت.
سپس خداوند از علم فراگير خويش خبر داد و فرمود: آنچه را که فرا روي آفريده ها قرار دارد، مي داند، « وَمَا خَلْفَهُمْ» و از گذشته هاي بسيار دور و بي ابتدا مطلع است و هيچ چيز پنهاني بر او پنهان نمي ماند: « يعلَمُ خَائِنَةَ الأعينِ وَمَا تُخفِي الصُّدُورُ» او خيانت چشمها و آنچه را سينه ها پنهان مي کنند، مي داند. و هيچ يک از آفريده هاي خداوند به چيزي از علم و معلومات الهي احاطه نمي يابد، « إِلاَّ بِمَا شَاء» مگر آنچه خودش بخواهد، که از آن جمله امور شرعي و قدري است که خداوند آنها را بدان آگاه ساخته است و آن قطره بسيار اندکي است از درياي بيکران معلومات باري تعالي. همانطور که داناترين مخلوقات خداوند که پيامبران و فرشتگان هستند،گفتند: « سُبحَنَکَ لَاعِلمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمتَنَا» تو پاک و منزهي ، دانشي نداريم جز آنچه به ما آموخته اي.
سپس خداوند از بزرگي و شکوه خويش سخن به ميان آورد و خبر داد که کرسي او آسمانها و زمين را فرا گرفته است، و آسمانها و زمين و دنياهايي که در بين آن دو است، به وسيله اسباب و سيستمي که خداوند در جهان هستي به وديعه نهاده است حفظ مي کند، با وجود اين « وَلاَ يَؤُودُه» حفاظت آسمانها و زمين براي او سنگين و دشوار نيست، چرا که او از کمال عظمت و اقتدار، و حکمتي گسترده برخوردار است. « وَهُوَ الْعَلِيُّ» و ذات خداوند بر تمام مخلوقات والايي دارد، همچنانکه صفاتش نيز بر صفات ساير مخلوقات والا است. او والا است و بر همه مخلوقات چيره است؛ و موجودات در برابر او ذليل و تسليم هستند، و مشکلات و سختي ها در برابر او فروتن اند، و گردن ها در برابر او خوار و ذليل. « الْعَظِيمُ» سراسر عظمت و بزرگي و مجد و افتخار است، دلها شيفته او هستند و ارواح او را تعظيم مي نمايند، و عارفان مي دانند که هر موجود با عظمت و بزرگي در مقابل عظمت خداوند بزرگ ناچيز است. پس چون اين آيه مفاهيم بسيار والايي را در بردارد، شايسته است که بزرگترين آيه قرآن باشد. و هرکس که آنرا مي خواند بايد در آن تفکر و انديشه کند تا قلبش از يقين و عرفان و ايمان سرشار گردد، و از شرارت شيطان محفوظ بماند.
آيه ي 257-256:
لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ، در دين اجباري نيست ، به راستي که هدايت از گمراهي جدا شده است. پس هرکس که به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ايمان بياورد، به راستي که به دستاويز محکمي چنگ زده است که گسستني نيست و خداوند شنواي داناست.
اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ، خداوند سرپرست و کارساز مومنان است آنان را از تاريکي ها به سوي نور بيرون مي برد و کساني که کفر ورزيده اند سرپرستشان طاغوت است که آنان را از روشنايي به سوي تاريکي مي کشانند. ايشان ياران آتش اند و در آن جاودانه خواهند بود.
اين بيانگر آن است که دين اسلام ديني کامل است، چون دلايل آن کامل و نشانه هاي آن روشن اند. اسلام دين عقل و دانش و فطرت و حکمت، و دين صلاح و اصلاح و دين حق و هدايت است، پس به خاطر کامل بودن آن و اينکه سرشت و فطرت آن را مي پذيرد، نيازي نيست که کسي مجبور گردد تا دين اسلام را بپذيرد، زيرا انسان بر انجام چيزي اجبار مي شود که از آن متنفر است، و اجبار و اکراه با حقيقت در تضاد است، ضمن اينکه انسان بر پذيرفتن آييني اجبار مي شودکه دلايل و نشانه هاي آن پوشيده باشد، در حالي که هرکس اين دين را رد کرده و نپذيرفته باشد به خاطر عناد و کينه ورزي بوده است، زيرا هدايت از گمراهي مشخص گرديده و براي کسي عذر و دليلي باقي نمانده است.
بين اين مطلب و آيات زيادي که جهاد را واجب مي گردانند تضادي نيست، زيرا خداوند به پيکار و جنگ دستور داده است تا دين کاملا از آن او باشد، تا تجاوزِ تجاوزگران دفع گردد.
و مسلمين اجماع کرده اند که جهاد در رکاب رهبر نيک و فاسق ادامه دارد، و نيز اجماع نموده اند که جهاد تبليغي و عملي از فرايضي است که تا ابد ادامه دارد، و نيز اجماع نموده اند که جهادِ تبليغي و عملي از فرايضي است که تا ابد ادامه دارد. پس هر مفسري که گمان برده باشد اين آيه با آيات جهاد تضاد دارد، و بر اين باور باشد که اين آيه منسوخ است، سخن او سطحي و ضعيف است. و هرکس در اين آيه شريفه بيانديشيد اين موضوع را آن گونه که ما يادآور شديم به وضوح در مي يابد.
سپس خداوند بيان کرد که مردم به دو گروه تقسيم مي شوند: گروهي که به خداوند يگانه و بي شريک ايمان آورده و به طاغوت کفر وريده اند. و طاغوت به هر آن چيزي گفت مي شود که با ايمان به خدا متضاد است از قبيل شرک و غيره. اين گروه بي ترديد به دستاويز محکم و ناگسستني چنگ زده اند و بر دين درست قرار دارند و در نهايت به خدا و سراي بهشت مي رسند.
و گروه دوم کساني هستندکه به خدا ايمان نياورده و به او کفر ورزيده و به طاغوت ايمان آورده اند و براي هميش هلاک گرديده و به عذاب جاودانگي مبتلا مي شوند.
« وَاللّهُ سَمِيعٌ» و خداوند همه صداها را علي رغم اختلاف زبان ها و تفاوت نيازها مي شنود، و دعاي دعاکنندگان و شيونِ زاري کنندگان را مي شنود. « عَلِيمٌ» به آنچه سينه ها پنهان داشته اند، و نيز به ديگر امور پنهان داناست، پس خداوند هرکس را برحسب کار و نيتش مجازات مي نمايد.
آيه « اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ» بر آيه قبلي مترتب مي باشد، پس آن، اساس و پايه، اين نتيجه است.
پروردگار خبر داد کساني که ايمان آوردند و با انجام واجبات و ترک همه آنچه با ايمان منافي است صداقت ايمانشان را نشان دادند، خداوند ولّي و سرپرست آنهاست، و با ولايت ويژه خود آنها را سرپرستي مي نمايد، و تربيت آنها را بر عهده مي گيرد، پس آنان را از تاريکي هاي جهل و کفر و گناهان و غفلت و رويگرداني به سوي نورِ علم و يقين و ايمان و اطاعت و روي آوردن کامل به پروردگارشان مي برد، و دلهايشان را با نور وحي و ايمان که در قلب آنها مي اندازد روشن مي نمايد، و آن را برايشان آسان مي گرداند، و آنها را از سختي دور مي کند. و اما کساني که کفر ورزيده اند، پس چون سرپرستي غير از سرپرست واقعي خود اختيار کرده اند آنها را به خودشان واگذار نموده و رسوايشان مي کند، و آنها را به کسي واگذار مي نمايد که سرپرستي و ولايت وي را پذيرفته بودند، حال آنکه وي نمي تواند فايده اي به آنها برساند، و زياني را از آنها دفع کند. پس اين سرپرستان آنها را گمراه و بدبخت کرده و از هدايتِ و علم مفيد و عمل صالح و از سعادت محروم مي نمايد، و آتش جهنم جايگاه آنان خواهد بود و در آن براي هميشه خواهند ماند. بار خدايا ما را از زمره کساني قرار ده که ولّي و سرپرستشان هستي.
آيه ي 258:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِـي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِـي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، آيا از حال کسي که خداوند به او پادشاهي بخشيده بود و با ابراهيم در مورد پروردگارش مجادله کرد خبرداري؟ آنگاه که ابراهيم گفت: « پروردگار من کسي است که زنده مي کند و مي ميراند». گفت: من نيز زنده مي گردانم و مي ميرانم» ابراهيم گفت: « خداوند خورشيد را از مشرق بر مي آورد، تو آن را از مغرب برآور» ، پس کسي که کفر ورزيده بود حيران شد و خداوند قوم ستمکار را هدايت نمي کند.
خداوند از اخبار پيامبران گذشته چيزهايي براي ما بيان مي کند که بوسيله آن حقايق روشن مي شود، و دليل هاي گوناگوني بر يگانگي و توحيد خويش اقامه مي نمايد. پس خداوند از خليل خود، ابراهيم عليه السلام خبر مي دهد که با آن پادشاه ستمگر « نمرود بابلي» که منکر پروردگار جهانيان بود مجادله کرد، و اينکه وي خود را براي مجادله و مقابله با ابراهيم خليل کانديدا نمود، امري که هيچ اشکال و ترديدي در آن جاي نداشت، و آن توحيد خدا و ربوبيت او بود که از آشکارترين و واضح ترين امور است، اما اين پادشاه مغرور و ستمگر پادشاهي اش او را مغرور و سرکش کرده و به جايي رسانده بود که وجود خداوند را انکار مي کرد، و با ابراهيم، به مجادله پرداخت آن پيامبر بزرگي که خداوند علم و يقني به او داد که به هيچ يک از پيامبران به جز محمد (ص) نبخشيده بود . ابراهيم در حالي که با او مناظره مي کرد، گفت: « رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِـي وَيُمِيتُ» پروردگارم ذاتي است که تنها او مي آفريند و تدبير مي نمايد، و زنده گرداندن و ميراندن تنها از آن اوست، و ابراهيم به آشکارترين مطلب در اين زمينه که زنده گرداندن و ميراندن است اشاره کرد. پس آن پادشاه ستمگر با حالتي از تکبر گفت: « أَنَا أُحْيِـي وَأُمِيتُ» من هم زنده مي گردانم و مي ميرانم . و منظورش اين بود که من هرکس را بخواهم بکشم، مي کشم و هرکس را بخواهم زنده نگاه دارم، زنده نگاه مي دارم. و معلوم است که اين فريب و تزوير است و فرار از مقصود، زيرا منظور ابراهيم اين بود خداوند کسي است که حيات را از نيستي به وجود آورده و به چيزهاي بي جان زندگي داده است. و اوست که بندگان و حيوانات را در مدت مقرر و هنگام فرا رسيدن اجلشان، با اسبابي که زندگي آنها بدان مرتبط است يا بدون سلب مي ميراند.
و وقتي خليل ديد که او سفسطه مي کند و ممکن است مردمان ساده لوح و کوتاه فکر فريبش را بخورند، گفت: اگر آن گونه است که تو گمان مي بري « فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ» همانا خداوند خورشيد را از مشرق بر مي آيد، تو آن را از مغرب برآور، پس مرد کافر مبهوت شد. يعني ايستاد و دليلش تمام شد، و شبهه او از بين رفت. و اين عمل حضرت خليل فرار از دليلي به دليلي ديگر نيست، بلکه ايشان مي خواستند نمرود را محکوم نمايند، و اساس را بر آن نهاده بودند که ادعاي نمرود صحيح باشد. در حاليک ادعاهاي او کاملا باطل بود.
پس همه دلايل سمعي و عقلي و فطري به توحيد خداوند گواهي مي دهند و اينکه خداوند چنين باشد فقط او سزاوار عبادت است. و تمام پيامبران بر اين اصل بزرگ اتفاق نظر دارند، و جز انسان کينه تور و متکبر و ستمگري که همانند آن پادشاه ستمگر و سرسخت ( يعني نمرود) باشد آن را انکار نکرده است. اين دلايل اثبات توحيد است.
آيه ي 260-259:
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِـي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، يا همچون کسي که از کنار دهکده اي گذر کرد که سقف ها و ديوارها بر پايه هايش فرو ريخته بود، گفت:« چگونه خداوند اين را پس از مردنش زنده مي گرداند؟» پس خدا او را صد سال ميراند، سپس او را زنده کرد و گفت: « چقدر مانده اي ؟» گفت: « يک روز يا بخشي از روز را در اين حال مانده ام » گفت: « بلکه صد سال در اين حال مانده اي ، پس به خوراک و نوشيدنيت نگاه کن تغيير نيافته است، و به خرت بنگر، و تا تو را نشانه اي براي مردم قرار دهيم، و به استخوان ها بنگر که چگونه آنها را پيوند مي دهيم، سپس بر آن گوشت مي پوشانيم» ، پس وقتي براي او روشن شد، گفت: «ـ مي دانم که خداوند بر هر چيزي داناست».
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِـي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، و به يادآور هنگامي را که ابراهيم گفت: « پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده مي کني» ، فرمود:« آيا ايمان نداري؟» گفت:« آري! ايمان دارم ولي براي اينکه دلم اطمينان پيدا کند» . فرمود: « چهار تا از پرندگان را بگير و آنها را نزد خود تکه تکه کن، سپس هر قسمت از آنها را بر کوهي قرار بده، سپس آنها را بخوان که شتابان به سوي تو آيند، و بدان که خداوند عزيز و حکيم است.»
سپس دلايل کمال قدرت خويش و دلايل حشر و جزا را بيان نمود و فرمود: « أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ» اين دو دليل بزرگ در دنيا و قبل از آخرت مشاهده شده و بر وجود رستاخيز و سزا و جزا دلالت مي نمايند.
طبق قول صحيح يکي از آن را خداوند به دست کسي اجرا نمود که در رستاخيز ترديد داشت، همان طور که آيه کريمه بر صحت اين مطلب دلالت مي نمايد. و دليل ديگر را بر دست خليل خود، ابراهيم اجرا نمود، همان طور که دليل گذشته توحيد را بر دست او اجرا نمود. پس اين مرد از کنار دهکده اي گذر کرد که ويران شده، و سقف خانه ها بر پايه هاي آن واژگون شده بود، و ساکنان آن مرده بودند. و آثاري از آباداني در آن ديده نمي شد. پس او در حالتي که شک و ترديد وي را فرا گرفته بود، گفت:« أَنَّىَ يُحْيِـي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا» چگونه خداوند اهل اين ويرانه را زنده مي گرداند؟! چرا که او بعيد مي دانست چنين چيزي صورت بگيرد. يعني ايشان زنده شدن آن روستا و اهالي آن را با آن حالتي که در آن بسر مي بردند بعيد مي دانست، و در آن لحظه به قلبش خطور کرد که زنده شدن هر چيز ديگري که حالتي مانند حالت روستاي مذکور و اهالي آن را داشته باشد بعيد مي باشد. و خداوند خواست نسبت به او و ساير مردم مهرباني نمايد، پس او را صد سال ميراند، و او الاغي را به همراه داشت و خداوند خويش را هم همراه او ميراند، و خوراک و نوشيدني رانيز به همران داشت که خداوند خوراک و نوشيدني او را به همان حالت در اين مدت طولاني نگاه داشت. پس وقتي که صد سال گذشت خداوند او را برانگيخت، و زنده گرداند و فرمود: « كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» چقدر مانده اي ؟ گفت: يک روز يا قسمتي از يک روز در اين حالت مانده ام، و اين برحسب گمان او بود. خداوند فرمود: « بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ» بلکه صد سال در اين حالت مانده اي . و ظاهرا اين سوال و جوابها توسط يکي از پيامبران ارائه شده است.
و از کمال رحمت و مهرباني خدا به او و بر مردم اين بود که معجزه را به طور عيان به وي نشان داد، تا قانع شود. و بعد از اين که دانست او مرده است و خدا او را زنده گردانده است، به او گفته شد: « فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» به غذا و نوشيدنيت بنگر که تغيير نکرده است. يعني در اين مدت طولاني تغيير نکرده است، و اين از نشانه هاي قدرت خداست، زيرا مفسرين بيان کرده اند که غذا و نوشيدني اش ميوه و آب ميوه بوده است که ديري نمي پايد تغيير مي کند، اما خداوند آنرا صد سال محافظت کرد. و به او گفته شد: « وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ» به خرت بنگر، که تکه تکه و متلاشي شده است و استخوان هايش پودر گشته است. « وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا» و به استخوانها بنگر که چگونه بعضي را بر بالاي بعضي قرار داده و برخي را با برخي ديگر پيوند مي دهيم، پس از اينکه از هم جدا شده بودند. « ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا» و پس از پيوند دادن، آنرا با گوشت مي پوشانيم، سپس زندگي را به آن باز مي گردانيم. « فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ» پس وقتي با چشم خود ديد به طوري که هيچ شک و ترديدي در آن راه نمي يافت، « قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» گفت : مي دانم که خداوند بر هر چيزي تواناست. پس او به توانايي بي حد و مرز خداوند اعتراف کرد، و نشانه اي نيز براي مردم گرديد، چون آنها مرگ او و مردن خرش را ديدند، سپس درست در مورد آن مرد. بسياري از مفسران مي گويند: « آن مرد، مرد مومني بوده، و يا يکي از پيامبران بوده است، «عزيز» يا پيامبري ديگر بوده است . و « أَنَّىَ يُحْيِـي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا» يعني اين روستا بعد از آنکه ويران شده است چگونه آباد مي گردد؟! و خداوند او را ميراند تا به وي نشان دهد که چگونه آن را به وسيله ي مردم آباد مي گرداند، و در طول صد سال، بعد از آن که ويران شده بود مردم به آن بازگشتند و آبادش کردند» . البته نه لفظ اين آيه بر اين سخن دلالت مي کند، بلکه منافي آن نيز مي باشد، و نه معني آيه بر آن دلالت مي نمايد.
زيرا چه نشانه و دليلي در آباد شدن شهرهاي ويران وجود دارد؟ و اين چيزي است که همواره مشاهده مي شود و شهرها و مسکن هايي آباد مي گردند، و شهرها و مسکن هاي هاي ديگري ويران مي شوند، بلکه نشانه و معجزه بزرگ در اين است که آن مرد پس از مرگ زنده شد و الاغش نيز زنده گرديد، و خوراک و نوشيدني او بدون اينکه متعفن شود و تغيير کند سالم باقي ماند. سپس سخن خداوند که مي فرمايد: « فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ» بيانگر آن است که موضوع براي او روشن نگرديد مگر پس از اينکه اين حالت را مشاهده کرد که بر کمال قدرت خدا دلالت نمود.
و اما دليل ديگر، اين بود که ابراهيم از خداوند خواست تا به او نشان دهد مردگان را چگونه زنده مي گرداند. خداوند به او فرمود: « أَوَلَمْ تُؤْمِن» آيا ايمان نداري؟ اين پرسش بدان جهت بود تا شبهه را از خليل خود دور نمايد. « قَالَ» ابراهيم گفت: « بَلَي» آري، اين پروردگار! من ايمان دارم که تو بر هر چيزي توان هستي، و مردگان را زنده مي گرداني، و بندگان را سزا و جزا مي دهي، اما مي خواهم دلم آرام بگيرد. و به يقين محض برسم. خداوند به منظور تکريم او و از روي رحمت خود نسبت به بندگان دعاي او را پذيرفت. « قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ» گفت: چهار تا از پرندگان را بگيرد. و بيان نکرد که چه پرندگاني باشند، پس معجزه با هر نوعي از پرندگان حاصل مي شود، و مقصود حصول معجزه است.« فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» و آنها را ذبح و تکه تکه کن و با يکديگر مخلوط نما. « ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » و ابراهيم چنين کرد، و اجزاي آنها را جدا جدا بر سر کوههايي که اطراف او بود، گذاشت، و هر پرنده اي را به اسمش صدا زد، و پرندگان به سوي او آمدند. يعني با شتاب به سوي او آمدند، بلکه پرندگان با پاهايشان به سوي او آمدند، بلکه پرندگان در حالي که پرواز مي کردند به سوي او آمدند. يعني به کاملترين صورتِ زنده بودن ( به نزدش آمدند) . و پرندگان را براي اين منظور انتخاب نمود، چون زنده کردن آنها کامل تر و روشن تر از ديگر حيوانات است، و نيز هر شک و گماني را که بسا براي انسان هايي باطل انديش و پوچ گرا پيش مي آيد، از بين مي برد.
پس چهار پرنده ي متنوع را تکه تکه کرد و آنها را بر سر کوههايي قرار داد، و او پرندگان را از خودش زياد دور کرد، تا کسي گمان نبرد که حيله اي به کار برده است، و نيز خداوند به او دستور داد تا آنها را صدا کند، و پرندگان با شتاب به سوي او آمدند. پس اين بزرگترين دليل بر کمال قدرت حکمت الهي است. و نيز بيانگر آن است که کمال قدرت خداوند حکمت و عظمت و گستردگي فرانروايي او و کمال عدل و فضل او در رستاخيز براي بندگان آشکار مي شود.
آيه ي 262-261:
مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ، مثال کساني که مالهايشان را در راه خدا صرف مي کنند مثل دانه ايست که هفت خوشه مي روياند و در هر خوشه صد دانه است و خداوند براي هرکس که بخواهد آن را چندين برابر مي نمايد و خداوند گشايشگر داناست.
الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواُ مَنًّا وَلاَ أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، کساني که مالهايشان را در راه خدا انفاق مي کنند سپس به دنبال آن منت نمي گذارند، و آزار نمي رسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسي بر آنهاست و نه اندوهگين مي گردند.
اين تحريک و تشويق بزرگي است از جانب خدا براي بندگان ، تا مالهايشان را در راه او صرف نمايند، و اينکه صرف کردن اموال، راه رسيدن به خداست. و اين شامل صرف اموال براي پيشرفت علوم مفيد، و کسب آمادگي براي جهاد، مجهز کردن مجاهدين، و تمام پروژه و طرح هاي خيريه اي است که براي مسلمين مفيداند. و انفاق کردن بر نيازمندان و فقرا و بينوايان در راه خدا هر دو کار انجام مي شود؛ زيرا چنين انفاقي هم باعث رفع نيازمنديها مي گردد و هم باعث انجام امر خير و طاعت مي گردد و هم باعث انجام امر خير و طاعت پروردگار.
پس پاداش اينگونه نفقات هفتصد برابر و يا بيشتر از آن است. بنابراين فرمود: « وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء» و اين برحسب ايمان و اخلاص کاملي است که در قلب انفاق کننده و در ثمرات و فوايد انفاق او قرار دارد، زيرا انفاق در بعضي از راههاي خير منافع و مصالح گوناگوني را در پي دارند، و پاداش از نوع عمل خواهد بود.
سپس پاداشي ديگر را براي کساني که در راه خدا انفاق کرده اند، بيان مي کند. انفاقي که همراه با تمام شرايط آن انجام گرفته و موانع آن منتفي شده است. و آنها پس از انفاق ، بر کسي منت نمي نهند و نعمت ها را بر نمي شمارند و کسي را با زبان و کردار آزار نمي دهند. اين گروه « لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ» براساس نفقه و بخشش هايي که انجام مي دهند، و براساس سود و منفعتي که مي رساند، و براساس فضل خدا که ما فوق نفقات و فضل آنان است، پاداششان نزد پروردگارشان محفوظ است ، « وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ » و آنان بر گذشته غم نمي خورند و نسبت به آينده هم ترس و واهمه اي ندارند. پس به مطلوب و مقصود خود دست يافته و مکروهات و ناگواريها از آنان دور مي گردد.
آيه ي 263:
قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَآ أَذًى وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ، گفتار نيکو و گذشت از صدقه اي که به دنبال آن آزار باشد بهتر است، و خداوند بي نيازِ بردبار است.
خداوند براي احسان چهار مرتبه بيان کرد، بالاترين مقام احسان انفاقي است که از نيت صالح سرچشمه گرفته باشد و انفاق کننده به دنبال آن منت نگذارد، و اذيت نکند.
پس از آن سخن نيکو را قرار دارد، و آن نيکوکاري با زبان در ابعاد مختلف آن است، که باعث خوشحالي مسلمان مي گردد، و اگر چيزي نداشته باشد از سائل عذرخواهي مي کند. و سوم نيکوکاري از طريق گذشت، و بخشيدن کسي است که با زبان يا با عمل با آدمي بدي کرده است. و مراحل دوم و سوم از مرحله چهارم بهتر و سودمندترند؛ مرحله ي چهارمي که عبارت است از اينکه صدقه دهنده به دنبال صدقه دادن ،صدقه گيرنده را اذيت کند و با اين نيکوکاري خود را مکّدر نموده و خوب و بد را با هم در آميزد.
پس خير خالص- گرچه در سطح پايين تري باشد – از کار خيري که با کار بد مخلوط شده باشد بهتر است، گرچه آن کار خير که با کار بد مخلوط شده است برتر و مهم تر باشد. و اين بر حذر داشتن بزرگي است براي کسي که صدقه مي دهد، اما صدقه اش اذيت و آزار را در پي دارد.
همانطور که افراد احمق و نادان وقتي که به کسي صدقه اي بدهند او را اذيت مي کنند. « وَاللَّهُ» و خداوند تعالي، « غَنِي» از تمام بندگانش و از صدقه هايشان بي نياز است. « حَلِيمُ » و علي رغم کمال غنا و بي نيازي و فراواني بخششهايش، نسبت به گناهکاران بردبار است، و فوري آنها را به سزاي اعمالشان گرفتار نمي کند، بلکه از آنها مي گذرد و به آنها روزي مي دهد و خير خويش را بر آنان ارزاني مي دارد، در حالي که آنها با انجام گناه و معصيت با او مبارزه مي کنند.
آيه ي 266-264:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ، اي کساني که ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت نهادن و آزار رساندن باطل مکنيد، همچون کسي که مالش را به منظور تظاهر و خودنمايي در مقابل مردم انفاق مي کند و به خدا و روز آخرت ايمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ صاف و بزرگي است که بر روي آن خاکي (نشسته) است ، و باراني شديد بر آن باريده ، و آن ( سنگ خارا) را سخت و صاف بر جاي نهاده باشد. رياکاران نيز از آنچه به دست آورده اند، سودي نمي برند؛ و خداوند کافران را هدايت نمي کند.
وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ، و مثَل کساني که اموال خود را براي طلب خشنودي خدا و به خاطر يقين و باوري که دارند انفاق مي کنند، مانند مَثل باغي است که در تپه اي قرار دارد، و بر آن باران تندي ببارد، و دو برابر ميوه دهد، و اگر باران تندي بر ان نبارد باران خفيفي بر آن ببارد، و خداوند به آنچه مي کنيد بيناست.
أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاء فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ، آيا کسي از شما دوست دارد که باغي از درختان خرما و انگور داشته باشد و از زير آن رودها روان باشد، و هر گونه ميوه برايش ببار آوَرد، و در حالي که پيري او را فراگرفته و فرزنداني ضعيف و ناتوان دارد ناگهان گردباري که آتشي در آن است بر آن بوزد و باغ بسوزد؟ اين چنين خداوند آيات را براي شما بيان مي کند تا بيانديشيد.
سپس به شدت از منت نهادن و اذيت کردن نهي کرد، و براي آن مثالي بيان نمود و فرمود: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى» خداوند در آيات سه مثال زده است، مثالي براي کسي که مال خود را در جهت طلب رضاي خدا انفاق مي نمايد، و به دنبال انفاق بر کسي منت مي گذارد و کسي را اذيت نمي کند. و مثالي براي کسي که به دنبال انفاق خود منت مي نهد، و آزار مي رساند، و مثالي براي رياکاران.
اما گروه اول از آنجا که انفاقشان مقبول واقع شده است چندين برابر پاداش داده مي شوند، چون انفاق آنها از ايمان و اخلاص کامل سرچشمه گرفته است:« ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ» يعني براي طلب خشنودي خدا و در حالي که بر بخشندگي و نيکوکاري و صداقت پربرجا هستند انفاق مي کنند، پس اين کار « كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ» مانند باغي است که در جاي بلندي قرار دارد و خورشيد به آن مي تابد و باد به خوبي بر آن مي وزد و از آب فراواني برخوردار است. و اگر باران فراوان و رگبار به آن نرسد باران خفيفي به آن مي رسد، و اين براي باروري باغ کافي است، چون زمين آن خوب و حاصلخيز است و تمام اسباب براي رشد و شکوفايي و ميوه دادن آن موجود است. بنابراين «فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ» دو برابر ميوه مي دهد. و باغي که اينگونه باشد همه مردم در طلب آنند. بنابراين کار خوب در برترين جايگاه قرار دارد.
و اما کسي که انفاق نمايد سپس به دنبال بخشيدن دارايي خود منت نهد و آزار رساند، يا کاري کند که آن عمل را باطل نمايد، چنين فردي مانند صاحب اين باغ است که گردبادي بر آن بوزد، « فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ» که در آن آتشي باشد و باغ را بسوزاند، و صاحب باغ داراي فرزنداني ضعيف باشد، و خودش نيز بر اثر پيري، ناتوان باشد، پس چنين حالتي از بدترين حالت هاست. بنابراين ، اين مثال را چنين آغاز کرد: « أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ» استفهام، ناگواري آن حالت را براي مخاطبان بيشتر روشن مي کند. يعني آيا کسي از شما دوست دارد که چنين باشد؟ زيرا تلاف شدن ناگهاني باغ بعد از اينکه درختان آن شکوفا شده و ميوه هاي آن رسيده باشند مصيبت بزرگي است.
پس اين فاجعه- در حالي که صاحب باغ ضعيف و ناتوان است و داراي فرزنداني کوچک و ضعيف است و نمي توانند او را ياري کنند، بلکه خود بايد مخارج فرزندان را متقبل شود- با ديگر مصايب تفاوت دارد. پس کسي که عملي را براي خدا انجام داده سپس عمل خود را با امري که با آن منافي است باطل نمايد، مانند صاحب باغ است که در اوج نيازمندي چنين چيزي براي او پيش آيد.
مثال سوم؛ مثال کسي است که عملي را به منظور تظاهر و خودنمايي انجام مي دهد، و به خدا ايمان ندارد و به ثواب و پاداش او چشم ندوخته است، خداوند قلب او را به سنگ سخت و لغزنده اي تشبيه کرده است که بر آن خاک قرار دارد و بيننده گمان مي برد اگر بر اين سنگ باران ببارد مانند زمين هاي حاصلخيز سبز مي شود، اما وقتي باران شديدي بر آن سنگ ببارد، خاکهايي که روي آن قرار دارد شسته شده و فقط سنگ صاف و سخت باقي مي ماند.
و اين مثالي است براي قلب رياکار که در آن ايمان وجود ندارد و همچون سنگ خارايي است که نرم نمي شود. و فروتن نمي گردد. پس اعمال و نفقه هاي او اساس و زير ساختي ندارد که بر آن قرار گيرد، و پاياني ندارد که به آن منتهي شود، بلکه هرکاري را که مي کند باطل است، چون شرايط پذيرفته شدن در آن وجود ندارد. و در مثال قبل، هرچند که شرط پذيرفته شدن عمل موجود بود، اما عمل مورد قبول واقع نمي شود، چرا که مانعي بر سر راه پذيرفته شدن آن وجود دارد. مثال اول مثال عملي مقبول است و چندين برابر به آن پاداش داده مي شود، چون شرط پذيرفته شدن که ايمان و اخلاص و ثبات است در آن وجود دارد، و موانعي که عمل را فاسد مي گرداند در آن منتفي هستند.
و اين مثالهايي سه گانه بر تمام انجام دهندگان اعمال انطباق پيدا مي نمايند، پس بنده بايد خود و ديگران با اين ميزان هاي عادلانه و با اين مثالها بسنجد. « وَتِلکَ الأَمثَلُ نَضرِبُها لِلَّناسِ وَمَا يعقِلُها إِلَّا العَلِموُن» و اين مثالها را براي مردم بيا مي داريم و جز دانايان آن را نمي فهمند.
آيه ي 268-267:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَلاَ تَيَمَّمُواْ الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَن تُغْمِضُواْ فِيهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از چيزهاي پاکيزه اي که بدست آورده ايد، و از آنچه ما از زمين برايتان رويانده ايم انفاق کنيد، و به سراغ چيزهاي ناپاک نرويد، تا از آن ببخشيد، در حالي که شما آن چيز ناپاک را نمي گيريد، مگر آنکه از بدي آن چشم بپوشيد، و بدانيد که خداوند بي نياز و ستوده است.
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ، شيطان شما را وعده فقر و تهيدستي مي دهد، و شما را به زشتي فرمان مي دهد، و خداوند به شما نويد آمرزش و بخشش مي دهد و خداوند گشايشگر داناست.
خداوند متعال بندگانش را براي انفاق کردن، و بخشيدن از دارايي هايي که از طريق تجارت به دست مي آورند، و بخشيدن از آنچه خداوند براي آنها از زمين مي روياند تشويق مي نمايد، و اين شامل زکات طلا و نقره و همه کالاهايي است که خريد و فروش مي شوند، و از زمين مي رويند از قبيل حبوبات و ميوه ها، و صدقات فرض و نفل را نيز در بر مي گيرد.
و خداوند متعال دستور داده است که بندگانش براي انفاق کردن به سراغ دارايي هايي پاکيزه خود بروند، و دارايي هاي نامرغوب را در راه خدا انفاق نکنند، زيرا اگر آنان حقي را از ديگران طلبکار باشند و در مقابلش جنس نامرغوب را در راه خدا انفاق نکنند، زيرا اگر آنان حقي را از ديگران طلبکار باشند و در مقابلش جنس نامرغوبي را به آنها بدهند آن را نپسنديده و نمي پذيرند مگر اينکه چشم پوشي کنند. پس واجب است آنچه ميانه است براي خدا داده شود، و کمال در اين است که عالي ترين و بهترين چيز در راه خدا پرداخت گردد. و پرداخت چيزهاي نامرغوب ممنوع است، و اگر کسي آن را بپرداز، جاي زکات واجب را پر مي کند، واگر صدقه نفلي باشد پاداش کامل به او نمي رسد.
« وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» و بدانيد که خداوند بي نياز و ستوده است، از همه آفريده ها و از نفقه انفاق کنندگان و از طاعت و عبادت عبادت کنندگان بي نياز است، و خداوند فقط به خاطر فوايدي که اين اعمال براي آنها در بردارد، نيز به منظور برخورداري آنان از فضل و کرم الهي، آنان را بدان امر نموده است. و او بي نياز است و بخشش هايي گسترده است و احکامي را براي بندگانش مشروع نموده که آنها را به دارالسلام و بهشت مي رساند. پس بايد چنين پروردگاري را ستود و در برابر جبروت و عظمتش سر تعظيم فرود آورد. کارهايش از دايره فضل و عدل و حکمت بيرون نيستند و داراي صفات ستوده و پسنديده است، و بندگان حقيقت و کيفيت آن را درک نمي کنند.
خداوند بندگانش را به انفاق که برايشان سودمند است تشويق نمود، و آنها را از بخل که به حالشان مضر است ، نهي کرد. سپس بيان نمود که آنها ميان دو دعوتگر قرار دارند؛ دعوتگري که خداوند رحمان است و آنها را به خير و خوبي فرا مي خواند و به آنها نويد خير و بخشش و پاداشِ دنيا و آخرت و پر کردن جاي اموال انفاق شده را مي دهد، و دعوتگري که شيطان است و آنها را به بخل ورزيدن و انفاق نکردن تشويق مي نمايد، و آنها را مي ترساند که اگر در راه خدا انفاق کنند تهي دست مي شوند، پس هرکس دعوت خداوند رحمان را اجابت نمايد، و از آنچه خدا به او روزي داده است انفاق کند، مژده باد که گناهانش آمرزيده شده و به تمام خواسته هايش مي رسد. و هرکس که دعوت شيطان را اجابت کند، بداند که شيطان گروه خود را فرا مي خواند تا از اهل جهنم باشند. پس بنده از اين دو چيز يکي را که برايش شايسته تر است انتخاب کند.
و آيه را اينگونه به پايان مي رساند: « وَاسِعٌ عَلِيمٌ» خداوند گشايشگر و داناست. يعني صفات رفيع و بخشش فراواني دارد، و مي داند چه کسي سزاوار آن است که پاداش مضاعف را دريافت دارد. و به احوال انسانهاي شايسته آگاه است و آنها را بر انجام کارهاي خير و ترک منکرات توفيق مي دهد.
آيه ي 269:
يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ، حکمت را به کسي که بخواهد، مي بخشد و هرکس که حکمت به او داده شود به راستي که خير بسياري به او داده شده است و جز خردمندان پند نمي گيرند.
وقتي خداوند حالات انفاق کنندگان را بيان کرد و اينکه اموالي را به آنها ارزاني نمود که بوسيله آن در راههاي خير انفاق مي کنند و مقامهاي بلند و والا را در مي يابند، مطلبي را بيان نمود که از اين نيز بهتر است، و آن اين که خداوند به هرکس از بندگانش که بخواهد و به او اراده خير داشته باشد حکمت مي دهد. حکمت يعني علوم مفيد و معارف درست و انديشه سالم و خرد متين، و درستکاري در گفتار و کردار. و اين بهترين و برترين بخشش ها و بزرگترين آن است. بنابراين فرمود: « وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا» زيرا چنين کسي از تاريکي ناداني به سوي نور و هدايت بيرون آمده، و از حماقت و انحراف در گفتار و کردار به کارها و سخنان درست و راست راه برده، و به خير بزرگي نايل آمده و براي رساندن بزرگترين فايده به دين و دنياي مردم آمادگي پيدا کرده است. و هيچ کاري جز با حکمت سامان نمي يابد. حکمت يعني قرار دادن هر چيزي در جايگاهش؛ اقدام به انجام کاري در جايي که بايد اقدام کرد، و دست نگاه داشتن از انجام کاري در جايي که بايد دست نگاه داشت. اما ارزش اين بخشش گرانبها را جز خردمندان نمي دانند: « إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ» و آنها کساني هستند که داراي عقلها و انديشه هاي کامل هستند، پس آنها کار نيک را مي شناسند و آنرا ترک مي نمايد، و اين دو کار، يعني صرف کردن دارايي در راه خدا و صرف کردن حکمت، بالاترين چيزي است که نزديکي جويندگان به خدا، بدين وسيله خود را به او نزديک مي نمايند، و بوسيله آن به بالاترين و بزرگترين کرامت ها مي رسند.
و اين همان چيزي است که پيامبر (ص) چنين از آن ياد کرده است: « لا حَسَدَ إلا فِي اثنَين، رَجُلُ آتاهُ الله مَالاَ فَسَلطَهُ عَلَي هَلَکَتِهِ فِي الحَقِّ ، وَرَجُلُ آتَاهُ اللهُ الحِکمَة فَهُوَ يعَلِّمُهَا النَّاس» حسد نيست مگر در دو چيز؛ يکي مردي که خداوند به او مالي داده است و او آن را در راه حق صرف مي نمايد، و مردي که خداوند به او حکمت بخشيده و او آنرا به مردم مي آموزد.
آيه ي 270:
وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ، و هرمالي را که در راه خدا انفاق کنيد و يا نذري را که به گردن بگيريد خداوند آن را مي داند و براي ستمکاران ياوري نيست.
خداوند متعال خبر مي دهد که هر چه انفاق کنندگان انفاق کنند. و بخشايشگران ببخشند، يا نذر کنندگان نذر نمايند، آن را مي داند. و خبر دادن خداوند از علم خويش بدان مفهوم است که وي پاداش آنها را مي دهد هرچند که عمل نيک به اندازه ذره اي باشد، و پاداش آن نزد وي ضايع نمي شود، و خداوند نيت هاي نيک و بد آنان را مي داند، و ستمکاران که از انجام واجبات الهي امتناع مي ورزند و آنچه را خداوند بر آنان حرام کرده است مرتکب مي شوند، ياوراني نخواهند داشت که آنها را ياري و حمايت کنند، و حتما گرفتار عقاب شديد وي خواهند شد.
آيه ي 271:
إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاء فَهُوَ خَيْرٌ لُّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،اگر صدقات و بخشش ها را آشکار کنيد کار خوبي است، و اگر آن را پنهان نماييد و به نيازمندان بدهيد برايتان بهتر است، و خداوند گناهانتان را مي پوشاند و خداوند به آنچه مي کنيد آگاه است.
خداوند خبر داده است که اگر صدقه کننده صدقه را آشکارا بدهد خوب است، و اگر آن را پنهان نمايد و به فقرا بدهد بهتر است، چون پنهان کاري در امر صدقه دادن براي او احساني ديگر محسوب مي شود. و نيز دادن صدقه به صورت پنهاني بر قوّت اخلاق دلالت مي نمايد، و کسي که صدقه را به صورت پنهاني مي دهد جزو يکي از هفت گروهي است که خداوند آنها را زير سايه خود جاي مي دهد: « مَن تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ حَتَّي لَاتَعلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنفِقُ يمِينهُ» کسي که صدقه اي بدهد و آن را پنهان بدارد، طوري که دست چپش از آنچه دست راستش انفاق مي نمايد خبر ندارد. در « وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاء فَهُوَ خَيْرٌ لُّكُمْ» اشاره اي زيبا وجود دارد مبني بر اينکه چنانچه به حالت پنهاني صدقه به فقير داده شود از اظهار کردن آن بهتر است.
اما وقتي صدقه در طرحي خيريه صرف شود، آيه بر فضيلت پنهان کردن آن دلالت نمي کند، بلکه در اينجا قواعد شريعت چنين دلالت مي نمايد که بايد مصلحت را ديد و طبق آن عمل کرد، و چه بسا در چنين شرايطي آشکار کردن صدقه بهتر باشد، تا ديگران در اين کار، او را الگو و اسوه خويش قرار دهند و بر انجام کارهاي خير تشويق شوند.
« وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ» اين بخش از آيه بيانگر آن است که در صدقه ها دو چيز بدست مي آيد؛ يکي به دست آمدن خير، و آن کثرت نيکي ها و زياد شدن پاداش و مزد است، و دوم دور شدن بدي و بلاي دنيوي و اخروي از طريق زدوده شدن يا پوشاندن بديها.
« وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ » و خداوند از آنچه انجا مي دهيد با خبر است، پس هرکس طبق حکمت خدا براساس عمل خويش مجازات مي شود.
آيه ي 274-272:
لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلأنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ ، هدايت آنها بر تو لازم نيست بلکه خداوند هرکس را که بخواهد هدايت مي نمايد و هر آنچه انفاق کنيد براي خودتان است. و انفاق نمي کنيد مگر براي طلب رضاي خدا، و هر چيز خوب و نيکي که انفاق کنيد به طور کامل به شما بازگردانده مي شود و به شما ستمي نمي شود.
لِلْفُقَرَاء الَّذِينَ أُحصِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ ، اين صدقات براي نيازمنداني است که در راه خدا بازمانده اند و نمي توانند در زمين مسافرت کنند. به علت خويشتن داري و مناعت طبع، نادان آنها را توانگر مي پندارد، آنها را از سيمايشان مي شناسي، با اصرار چيزي از مردم نمي خواهند. و هرچه از خوبي انفاق کنيد خداوند به آن داناست.
الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلاَنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون، کساني که شب و روز و پنهان و آشکار اموال خود را انفاق مي کنند پاداششان نزد پروردگارشان است و نه ترسي بر آنهاست، و نه اندوهگين مي شوند.
اي پيامبر! وظيفه شما فقط رساندن پيام الهي به گوش مردم و تشويق آنان بر کار خير و بازداشتن آنها از کار بد است، اما هدايت مردم به دست خداست. و خداوند از مومنان حقيقي و راستين خود خبر مي دهد که آنها جز براي طلب رضاي خدا و چشمداشت ِ پاداش او اموال خود را انفاق نمي کنند، زيرا ايمانشان آنها را به اين کار فرا مي خواند، و اين چيز خوبي است و سبب تزکيه مومنين است، و به صورت ضمني آنهار را يادآور مي شود که در کارهايشان اخلاص داشته باشند.
و باز خداوند تکرار مي نمايد که به آنچه آنها انفاق مي کنند آگاه است، چون خداوند به آنها اعلام کرده است که نيکي هرچند به اندازه ذره اي هم باشد، نزد وي ضايع نمي شود: « وَإِن تَکُ حَسَنَةَ يضَعِفهَا وَيوتِ مِن لَّدنُهُ أَجراً عَظِيمَاَ» و اگر نيکي به اندازه ذرّه اي باشد آن را چندين برابر مي نمايد، و از جانب خود بر آن پاداشي بزرگ مي دهد.
شايسته است صدقه هايتان را به نيازمنداني بدهيد که خود را در راه خدا و طاعت الهي وقف کرده اند، و در پي کار و کسب نيستند، يا توانايي کار و کسب را ندارند، و آنها خويشتن داري مي نمايند، به گونه اي که هر گاه فرد نادان آنها را ببيند گمان مي برد که آنان توانگراند. « لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا» و آنها اصلا از مردم چيزي نمي خواهند و اگر مجبور شوند که چيزي بخواهند، در اين زمينه اصرار نمي کنند. پس اين گروه از نيازمندان بهترين افراد براي گرفتن صدقات هستند، تا از اين طريق نيازهايشان برطرف گردد، و به اهداف خيرشان برسند، و در مسير خيري که در پيش گرفته اند آنها را ياريگر بوده، و پاداشي باشد بر صبر و استقامتي که دارند و توکلي که به خدا کرده اند.
با وجود اين، انفاق و صدقه دادن در راههاي خير و دادن آن به نيازمندان در هر جا که باشد خوب است و پيش خدا پاداش دارد. بنابراين خداوند متعال فرمود: « کساني که اموال خود را شب و روز و آشکار و پنهان انفاق مي کنند، خداوند آنها را در زير سايه خود جاي مي دهد، آن هم در روزي که سايه اي جز سايه او وجود ندارد و خداوند خوبيها را به آنان مي بخشد و غم و ترس و ناگواري ها را از آنان دور مي نمايد. « فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ» يعني هرکس برحسب اعمالش نزد خداوند بزرگ پاداش مي يابد. و اين که به طور خاص بيان نمود پاداش آنها نزد پروردگارشان است، بر شرافت اين حالت و جايگاه والاي آن دلالت مي نمايد، همان طور که در حديث صحيح آمده است: « إنَّ العَبدَ لَيتَصدَّقُ بِالتَّمرَةٍ مِن کَسبٍ طَيب فَيقَبَّلُهَا الجَبَّارٍ بِيدِهِ فَيرَبِّيها لَأحَدِکُم کَمَا يرَبِّي أحَدُکُم فُلُوَّةُ حَتَّي تَکُونَ مِثلَ الجَبَلِ العَظِيمِ» همانا بنده دانه خرمايي را که از کسب حلال به دست آورده است صدقه مي کند، و خداوند جبار آن را با دست خودش مي پذيرد، و آن را برايتان پرورش مي دهد همان طور که فردي از شما کُره است خود را پرورش مي دهد، و خداوند صدقه او را چنان پرورش مي دهد تا اينکه مانند کوهي بزرگ مي گردد.
آيه ي 281-275:
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىَ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ، کساني که ربا مي خورند، از قبر بر نمي خيزند مگر مانند کسي که شيزان او را دچار ديوانگي کرده است، اين بدان جهت است که گفتند: « خريد و فروش صرفا مانند ربا است»، در حالي که خداوند خريد و فروش را حلال نموده و ربا راحرام کرده است، پس هرکس که اندرزي از جانب پروردگارش به او رسيده و از رباخواري دست کشيد، آنچه در گذشته به دست آورده است از آن او مي باشد و کار او با خداست، و هر آن کس که به رباخواري باز گردد، پس ايشان اهل آتش اند، و در آن جاودانه خواهند بود.
يَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ، خداوند ربا را تباه مي سازد، و صدقات را افزايش مي دهد، و خداوند هيچ ناسپاسِ گناهکاري را دوست ندارد.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ
هُمْ يَحْزَنُونَ ، بي گمان کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام داده و نماز را بر پا داشته و زکات پرداخته اند پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسي بر آنهاست و نه اندوهگين مي شوند
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و باقي مانده ربا را رها کنيد اگر شما مومن هستيد.
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ، و اگر چنين نکرديد بدانيد که به جنگ با خدا و پيامبرش برخاسته ايد، و اگر توبه کرديد، سرمايه هايتان از آن خودتان است، نه ستم مي کنيد و بر شما ستم مي شود.
وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون، و اگر بدهکارتان تنگدست بود، تا فرا رسيدن گشايش، مهلت داده مي شود، و اگر ببخ شيد برايتان بهتر است اگر مي دانيد
وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ، و از روزي بترسيد که در آن روز به سوي خدا بازگردانده مي شويد، سپس هرکس هر آنچه را که کسب کرده است به صورت کامل دريافت مي کند و بر آنان ستم نمي شود.
وقتي که خداوند از حالت انفاق کنندگان و پاداش آنها از جانب خود، و خوبيهايي که به آنان مي دهد، و اينکه گناهانشان را دور مي نمايد سخن گفت، به دنبال آن به بيان حال ستمکاران رباخوار و کساني که معاملات ناشايسته انجام مي دهند، پرداخت و خبر داد که آنها برحسب کارهايشان مجازات مي شوند، پس همانطور که در دنيا مانند ديوانه ها به دنبال درآمدهاي ناپاک بودند، به سزاي اين کار ، در برزخ و قيامت از قبرهايشان بر نمي خيزند مگر مانند کسي که دچار ديوانگي شده است. و در روز رستاخيز و حشر نمي ايستند و بر نمي خيزند، « إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ» مگر مانند کسي که شيطان او را آشفته و ديوانه ساخته است.
و اين سزاي رباخواري آنها و سزاي آن است که آشکارا مي گفتند: « إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا» خريد و فروش صرفا مانند ربا است، پس آنها بر جسارت و بي شرمي آنچه را خداوند حلال کرده و آنچه را که حرام کرده بود مشابه مي دانستند با اين قياس غلط ربا را جايز و مشروع قلمداد مي کردند.سپس خداوند عقوبت و سزاي رباخواري و ديگران را بيان نمود و فرمود: « فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ» هشدار و نويد درهم آميخته اند. يعني هرکس از جانب خدا اندرزي به وي رسد، « فَانتَهَىَ» و از رباخواري باز آيد، « فَلَهُ مَا سَلَفَ» آنچه در گذشته بدست آورده است از قبيل آنچه که بر انجامش جرأت پيدا کرده و از آن توبه نموده است از آن اوست، « وَأَمْرُهُ إِلَى اللّهِ» و خداوند آينده او را مي داند، پس اگر همچنان بر توبه اش ماندگار باشد، خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نمي کند. « وَمَنْ عَادَ» و هرکس پس از تذکر و هشدار خداوند، به رباخواري باز آيد،« فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ » اين آيه اشاره مي نمايد که ربا سبب وارد شدن به جهنم و جاودانگي در آن است، و اين به خاطر زشتي و قباحت رباست.
و رباخوار براي هميشه در جهنم خواهد بود، مگر اينکه ايمانش مانع جاودانه ماندن وي در جهنم گردد.
و اين حکم از جمله احکامي است که بر وجود شرايط و اقتضاي موانع آن موقوف است. و خوارج نمي توانند از اين آيه و ديگر آيات در راستاي اثبات ايده و نظر خود خودداري کنند. واجب است که به تمام نصوص کتاب و سنت ايمان داشته باشيم، و بايد به نصوص متواتري که وارد شده اند مبني بر اين که هر کس به اندازه دانه خردلي در قلبش ايمان وجود داشته باشد از جهنم بيرون مي رود، ايمان داشته و معتقد باشيم که اين گناهان به شرطي که از آن توبه نکند باعث داخل شدن به جهنم مي شوند.
سپس خداوند متعال خبر مي دهد که درآمد رباخواران را افزايش مي دهد، برعکس آنچه به ذهن بسياري از مردم خطور مي کند مبني بر اينکه انفاق و بخشش، مال را کم مي نمايد و ربا آن را مي افزايد، زيرا روزي و افزون شدن آن از جانب خداوند متعال است و چيزي که نزد خداوند است جز با طاعت خداوند و فرمان بردن از دستور او به دست نمي آيد، پس کسي که بر خوردن سود و ربا جرات پيدا کند، خداوند او را به هدفش نخواهد رساند، و اين با تجربه م شاهه شده است.« وَمَن أَصدَقُ مِن اللَّهِ قيلَاَ » و سخن چه کسي از سخن خداوند راست تر است. « لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ» و کفار اثيم کسي است که نعمت خدا و احسان پروردگارش را انکار نموده و ناسپاسي مي کند و به خاطر اصرار و رزيدنش بر گناهانش انکار مي گردد. مفهوم آيه بيانگر آن است که خداوند هرکس را که سپاسگزار باشد و از گناهانش توبه کند، دوست مي دارد.
سپس اين آيه را در ميان آيات ربا قرار داد: « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ» که بيانگر آن است که بزرگترين سبب براي پرهيز از آنچه خداوند حرام کرده است از قبيل کسب و معاملات ربوي، کامل کردن ايمان و عمل به مقتضاي آن است. به ويژه برپا داشتن نماز، و پرداختن زکات، زيرا نماز، آدمي را از کارهاي زشت و منکر باز مي دارد ، و زکات ، احسان و نيکوکاري با مردم است و با ربا که ستمي است در حق مردم منافات دارد.
سپس مومنان را مخاطب قرار داده و به آنها دستور مي دهد تا از او بترسند، و پس مانده معامله هاي ربوي را که پيش تر انجام داده اند، رها کنند، و اگر از معامله ربوي دست نکشند، پس آنها به مبارزه با خدا و پيامبرش برخاسته اند. و اين بيانگر اوج زشتي و قباحت ريا است ، زيرا پروردگار کسي را که بر آن اصرار مي ورزد به جنگِ با خدا و پيامبرش فرا خوانده است.
سپس فرمود: « وَإِن تُبْتُمْ» و اگر از معاملات ربوي توبه کرديد، « فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ» اصل سرمايه هايتان از آن شماست، و شما با گرفتن ربا بر مردم ستم نمي کنيد،« وَلاَ تُظْلَمُونَ» و با کاسته شدن از سرمايه هايتان، بر شما ستم مي شود، پس هرکس از ربا توبه کند، اگر پيش تر معاملات ربوي انجام داده است، آنچه بدست آورده از آن اوست، و کار وي به سوي خدا بر مي گردد. و اگر در حال حاضر به انجام معاملات ربوي اقدام کند بر او واجب است که به اصل سرمايه خود اکتفا نمايد، و اگر بيش تر از آن برگيرد همانا او مرتکب خوردن ربا شده است.
اين آيه حکمت حرام بودن ربا را بيان نموده و متذکر مي شود که ربا بدان سبب حرام است که موجب گرفتن مبلغي اضافي و چند برابر شدن ربا بر نيازمندان است، در حالي که بايد بر آنان سخت نگرفت و به آنها مهلت داد.
بنابراين فرمود: « وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ» و اگر کسي که بدهکار است تنگدست بود و نمي توانست طلب را بپردازد، بر طلبکار واجب است که او را تا زمان حصول فراخي مهلت بدهد، و بر بدهکار واجب است که هرگاه توانست وام را بپردازد، آن را پرداخت نمايد. و اگر طلبکار تمام وام يا قسمتي از آنرا به فرد مقروض صدقه داد، برايش بهتر است، و بايد بر وي آسان بگيرد و به موازين شرعي پايبند باشد و از معاملات ربوي پرهيز کند و بدهکار و تنگدست به نيکي رفتار نمايد . که روزي به سوي خدا باز مي گردد و خداوند پاداش او را به طور کامل مي دهد و به اندازه ذره اي بر او ستم نمي کند.
خداوند متعال آيه را با اين سخن به پايان مي رساند:« وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» اين آيه آخرين آيه از قرآن است که نازل شده و مُهر ختمي است بر اين احکام و اوامر و نواهي، و مسلمانان در آن بر انجام کار خير تشويق شده و بر انجام کار شر مورد تهديد قرار گرفته اند. و کسي که بداند به سوي خداوند باز مي گردد و او را بر کارهاي کوچک و بزرگ و آشکار و پنهانش مجازات مي کند. و نيز بداند که خداوند به اندازه مثقال ذره اي به او ستم نمي کند، به پاداشش اميدوار شده و عذابش بيمناک مي شود، و اين کار بدون آگاهي و شناخت قبلي حاصل نمي شود.
آيه ي 283-282:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَكْتُبُوْهُ صَغِيرًا أَو كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، اي کساني که ايمان آورده ايد ! اگر به همديگر تا مدت معيني وامي داديد آن را بنويسيد، و بايد نويسنده دادگرانه آن را بنويسد، و هيچ نويسنده اي نبايد از نوشتن آن، آنگونه که خدا به او آموخته است ابا ورزد، پس بايد بنويسد و کسي که حق بر اوست املا کند و از پروردگارش بترسد، و چيزي از آن کم نکند. پس اگر کسي که حق بر اوست سفيه و نادان يا ناتوان بود، يا نمي توانست املا کند، بايد ولي اش به دادگري املا کند، و دو گواه از مردانتان گواه بگيريد، و اگر دو مرد نبودند پس يک مرد و دو زن از گواهاني که مي پسنديد، تا اگر يکي از آن دو زن فراموش کرد ديگري به او يادآوري کند . و هرگاه گواهان براي گواهي دادن خوانده شوند نبايد سرباز زنند. و از نوشتن وام طبق موعدش خواه کم باشد يا زياد خسته نشويد. اين نزد خداوند عادلانه تر است، و براي گواهي دادن استوارت، و براي دين که دچار شک نشويد به احتياط نزديکتر است، مگر اينکه تجارتي نقدي باشد که در ميان خود دست به دست مي کنيد، پس در اينصورت بر شما گناهي نيست که آن را ننويسيد. و چون خريد و فروش کرديد بايد گواه بگيريد، و نبايد نويسنده و شاهد زيان ببينند، و اگر چنين کاري کنيد از فرمان خدا سرپيچي کرده ايد. و از خدا بترسيد و خداوند به شما مي آموزد و خداوند به هر چيزي داناست.
وَإِن كُنتُم عَلَى سَفَرٍ وَلَم تَجِدُواْ كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ تَكْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ، و اگر در مسافرت بوديد و نويسنده اي نيافتيد پس گروي بستانيد، و اگر کسي از شما ديگري را امين دانست، بايد کسي که امين قرار داده شده است امانتش را باز پس بدهد، و از پروردگارش بترسد، و شهادت را پنهان نکنيد، و هرکس که آن را پنهان کند دلش گناهکار است، و خداوند به آنچه مي کنيد داناست.
در اين دو آيه خداوند بندگانش را راهنمايي مي نمايد تا در معاملات خود حقوق يکديگر را به شيوه مفيد حفظ نمايند، و آنها را به آداب و قواعدي راهنمايي کرده است که عُقَلا نمي توانند بالاتر و کامل تر از آن را پيشنهاد نمايند. در اين دو آيه فوايد زيادي نهفته است که در زير به پاره اي از آنها اشاره مي کنيم:
1- جاز بودن معاملات قرضي، خواه قرض شکل «سَلَم» داشته باشد، يا اين که پول آن پس از مدتي پرداخت شود، زيرا خداوند متعال خبر داده است که مومنان اين نوع معامله را انجام مي دهند، و هر چيزي را که خداوند به عنوان عمل و کردار مومنان معرفي کند از مقتضيان ايمان است، و خداند؛ آن پادشاه پاداش دهنده آن معامله را براي آنان قرار داده است.
2- در تمامي معاملات قرضي بايد مدت و زمان پرداخت بدهي و اجاره معلوم و مشخص باشد.
3- اگر مدت بازپرداخت وام نامعلوم باشد، چنين کاري حلال نيست، چون اين کار معامله «غرر» محسوب شده و خطرناک است و قمار به حساب مي آيد.
4- خداوند دستور داده است وام و ديون نوشته شوند، و اين کار بعضي اوقات واجب است؛ و آن زماني است که حفظ حق واجب باشد، مانند مالي که سرپرستي آن بر عهده آدمي است، از قبيل اموال يتيمان و اوقاف، و يا مانند وکلا و امنا که متصدي حفظ و حراست اموال هستند. گاهي مساله کتابت وام و ديون بر حسب شرايط و اوضاع مختلف حالت وجوب و گاهي حالت استحباب به خود مي گيرد. به هر حال نوشتن بزرگترين چيزي است که بوسيله آن معاملاتِ داراي مدت، حفظ مي شوند، زيرا انسان به نسيان نزديک است، پس براي جلوگيري از اشتباه و خيانت کساني که از خدا نمي ترسند، حتما بايد اين کار را انجام داد.
5- خداوند به نويسنده دستور داده است تا عدالت را در ميان دو طرف معامله رعايت کند، و نويسنده نبايد به خاطر خويشاوندي و يا چيزي ديگر به يکي از آنها تمايل بيشتري نشان دهد. و نبايد به خاطر دشمني با يکي ، بر ضد طرف ديگر بنويسد.
6- نوشته و سند مکتوب در بين دو طرف معامله از بهترين کارهاست، و نيکوکاري نسبت به دو طرف معامله است، چرا که باعث حفظ حقوق آن دو مي گردد، و ذمه هر دو آنگونه که خداوند به آن دستور داده است تبرئه مي شود، پس نويسنده بايد چشمداشت پاداش را از خداند داشته باشد، تا از پاداش حقيقي عمل خويش بهره مند شود.
7- نويسنده بايد به دادگري معروف باشد، چون اگر دادگر و معتبر نبوده و پيش مردم عادل و پسنديده نباشد، نوشتن او اعتباري نخواهد داشت، و هدف که حفظ حقوق است، حاصل نمي شود.
8- نويسنده بايد در نوشتن مهارت کامل داشته باشد، و کلمات و اصطلاحات معتبر را در هر معامله برحسب آن بکار ببرد، و در اين مورد عرف از اعتبار بزرگي برخوردار است.
9- نوشتن از جمله نعمت هاي خداوند بر بندگان است که امور ديني و دنيوي جز با آن سامان مي يابد، و هرکس که از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار باشد خداوند بخشش بزرگي به او عطا کرده است، پس شکر کامل اين نعمت آن است که با نوشتن هاي خود نيازهاي بندگان را برآورده نمايد و از نوشتن امتناع نورزد. بنابراين فرمود: « وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ» .
10- آنچه نويسنده مي نويسد اعتراف کسي است که حقي را بر عهده دارد، پس اگر او به خاطر کوچک يا سفيه بودنش، يا به خاطر ديوانگي يا لال بودن يا ناتواني اش نمي توانست املا کند، ولّي و سرپرست او بايد املا نمايد، و سرپرست او به جاي وي قرار مي گيرد.
11- اعتراف از بزرگترين راههايي است که حقوق بوسيله آن ثابت مي شود، زيرا خداوند دستور داده است که نويسنده آنچه بر او املا مي شود، بنويسد.
12- ولايت و سرپرستي بر کوچکترها، ديوانگان، بي خردان و امثال آنها ثابت است.
13- ولّي و سرپرست در تمام اعترافات متعلق به حقوقش به جاي کسي است که سرپرست اوست.
14- هرکس را که در معامله اي امين دانستي و در آن معامله به او تفويض اختيار کردي، سخنش در آن مورد پذيرفتني است و او جانشين تو است، زيرا وقتي که ولي به جاي کساني که کوتاهي دارند قرار مي گيرد، کسي را که سرپرست خودت قرار داده و اختيار خودت را به او واگذار کرده و کار را به او سپرده اي به طريق اولي قابل قبول است، و به طريق اولي سخن او به هنگام اختلاف بر سخن تو مقدم داشته مي شود.
15- کسي که بايد حقي را ادا کند- وقتي که بر نويسنده املا مي کند- بايد از خدا بترسد، و کم نکند، و هيچ شرطي از شرايط آن يا قيدي از قيود آنرا نبايد حذف کند، بلکه بر او واجب است به تمام جزئيات حقي که بر واجب است اعتراف کند، همانطور که اگر حق او بر کسي ديگر باشد چنين چيزي برطرف واجب است.
پس اگر کسي چنين نکند از زمره «مطّففين» خواهد بودکه در خريد و فروش حق مردم را کامل نمي دهند و از آن مي کاهند.
1 6- اعتراف به حقوق آشکار و پنهان واجب است، و اين از بزرگترين عادت هاي پرهيزگاري است، همانطور که اعتراف نکردن به آن از اموري است که پرهيزگاري و تقوي را نقض مي کند و آن را مي کاهد.
17- بندگان راهنمايي شده اند تا در خريد و فروش گواه بگيرند، پس اگر شاهد گرفتن براي قضيه وام دادن باشد، حکم آن همان حکم نوشتن است، که پيش تر بيان شد، زيرا منظور از نوشتن، نوشتن شهادت و گواهي است. و اگر خريد و فروش در قالب معامله نقدي باشد، مناسب است که در آن گواه گرفته شود، و ترک نوشتن اشکالي ندارد، چون خريد و فروش زياد صورت مي گيرد، و نوشتن آن دشوار است.
18- خداوند ما را راهنمايي نموده است که دو مرد عادل را گواه بگيريم، و اگر دو مرد عادل وجود نداشت يا گواه گرفتن دو مرد عادل مشکل يا سخت بود پس يک مرد و دو زن را گواه بگيريم. و اين همه معاملات را از قبيل خريد و فروش هاي که مبتني بر مديريت است مانند اينکه کسي تعدادي گوسفند و يا قطعه اي زمين کشاورزي به ديگري بدهد که آن را برايش مديريت کند. و يا معاملات وام ها و توابع آن از قبيل شرطه ها و وثيقه و اسناد و غيره را در بر مي گيرد. و اگر گفته شود که ثابت شده است پيامبر (ص) با گواهي دادن يک گواه همراه با قسم قضاوت نموده است، و در آيه شريفه آمده که دو مرد يا يک مرد و دو زن گواه باشند، در پاسخ گفته مي شود: خداوند باري تعالي بندگانش را در اين آيه به حفظ حقوق يکديگر راهنمايي کرده است، بنابراين کامل ترين و قوي ترين راهِ حفظ حقوق را بيان داشته است، و اين با آنچه که پيامبر (ص) با يک گواه و قسم قضاوت کرده است منافي و مخالف نيست. پس در مورد حفظ حقوق، بنده بايد پرهيزگار باشد و از حقوق ديگران بطور کامل پاسداري بعمل آورد. و در رابطه با حکم نمودن بين دو نفر که با يکديگر اختلاف دارند، به امور ترجيح دهنده از اسناد و مدارک موجود نگاه کند.
19- در رابطه با حقوق دنيوي، گواهي دادن دو زن به جاي گواهي دادن يک مرد است، اما در امور ديني مانند روايت و فتوا زن همانند مرد است، و تفاوت اين دو مورد کاملا مشخص است.
20- حکمت اينکه خداوند گواهي دو زن را مانند گواهي يک مرد قلمداد کرده ، اين است که غالبا حافظه ي زن ضعيف تر از حافظه ي مرد است و غالبا حافظه ي مرد از حافظه ي زن قوي تر است.
21- اگر يکي از گواهان گواهي اش را فراموش کرد و گواه ديگر او را يادآور شد، اين فراموشي که با يادآوري از بين مي رود اشکالي ندارد، زيرا فرموده است:« أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى» و اگر شاهد فراموش کرد، سپس بدون يادآوري، خود آنرا به خاطر آورد، به طريق اولي اشکالي ندارد، زيرا گواهي دادن بايد براساس علم و يقين باشد.
22- گواهي بايد از روي علم و يقين باشد، نه از روي شک، پس هرگاه شاهد در گواهي اش دچار شک شد، براي او جايز نيست گواهي بدهد هرچند که گمانش غالب باشد مگر به آنچه که بر آن علم و يقين دارد.
23- اگر شاهدي براي گواهي دادن فراخوانده شد نبايد امتناع ورزد، خواه براي تحمل گواهي خوانده شود يا براي اداي شهادت، زيرا اداي شهادت همچنانکه خداوند متعال از آن سخن به ميان آورده و از منافع و مصالح آن خبر داده است بهترين مصداق عمل صالح است.
24- و از جمله فوايدي که در اين دو آيه نهفته اين است که جايز نيست به «مکاتب» و «شاهد» ضرر رسانده شود، به اين صورت که آنان را زماني يا حالتي براي نوشتن و شهادت دادن فرا بخوانند که به آنان ضرر برساند. و همچنانکه نهي شده است که دارندگان حقوق و طرفين معامله به «کاتب» و «شاهد» ضرر برسانند، نيز «کاتب» و «شهيد» نهي شده اند از اينکه به طرفين معامله و يا يکي از آنها ضرر برسانند. نيز از اين دو آيه برداشت مي شود که هرگاه «کاتب» و «شاهد» به سبب کتابت و شهادتشان ضرري متوجه آنان شود و جوب اين کار از آنان ساقط مي گردد. نيز از اين دو آيه استنباط مي شود که زيان رساندن به نيکوکاران و کساني که خوبي مي کنند، و گذاشتن چيزي بر دوش آنها که توان آن را ندارند، جايز نيست.« هَل جَزَاءُ الإِحسَنِ إِلَّا الإِحسَنُ» آيا پاداش نيکوکاري جز نيکوکاري چيز ديگري است؟ همچنين برکسي که کار نيکي انجام مي دهد لازم است که نيکوکاري خود را با دوري جستن از زيان رساندن قولي و عملي به کسي که کار خوب را براي او انجام داده است، کامل گرداند، زيرا نيکوکاري کامل نمي شود.
25- مزد گرفتن براي نوشتن و گواهي دادن جايز نيست، چرا که انجام اين عمل از واجبات است، زيرا نوشتن و گواهي دادن حقي است که خداوند بر نويسنده و گواه واجب گردانيده است، و مزد گرفتن به مثابه ضرر رساندن به دو طرف معامله است.
26- در اين آيه به مصالح و فوايدي که در سايه عمل به اين راهنمايي هاي گرانقدر به دست مي آيد، اشاره شده است و آن اينکه به عمل به اين راهنمايي ها اخت لاف و نزاع قطع شده و حقوق و انصاف حاکم مي شود، و مردمان از فراموشي و نسيان سالم مي مانند. بنابراين فرمود: « ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ» و اين مصالح براي بندگان ضروري و لازم هستند.
27- آموختن نوشتن از امور ديني است، چون نوشتن وسيله اي براي حفظ دين و دنيا و سبب نيکوکاري است.
28- هرکس که خداوند به او نعمتي بخشيده که مردم به آن نياز دارند، شکر کامل آن نعمت اين است که آنرا به مردم بگرداند و بوسيله آن نيازهاي مردم را بر آورده سازد، زيرا خداوند علت نهي کردن نويسنده از امتناع ورزيدن از نوشتن را چنين بيان کرده است:« کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ» و هرکس نياز برادرش را برآورده کند خداوند نياز او را برطرف مي نمايد.
29- زيان رساندن به گواهان و نويسندگان فسق است، و فسق يعني بيرون رفتن از طاعت خداوندي به سوي نافرماني او. فسق اضافه و کم مي شود، و به بخش هاي مختلفي تقسيم مي شود، بنابراين نفرمود: « فانتم فساق» يا «فاسقون» شما فاسق هستيد، بلکه فرمود: « فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ» پس هر اندازه بنده از دايره طاعت خدا خارج شود به همان اندازه به فسق مبتلا مي گردد. و از فرموده الهي که مي فرمايد: « وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ» استنباط مي شود که تقوي و پرهيزگاري وسيله اي است براي حاصل کردن علم و دانش. و واضح تر از اين آيه فرموده الهي است که مي فرمايد: « يآيهَا الَّذينَ ءَامَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يجعَل لَّکُم فُرقَانَا» اي کساني که ايمان آورده ايد! اگر از خدا بترسيد، و پرهيزگاري پيشه کنيد به شما علمي مي بخشد که به وسيله آن حق و باطل را از يکديگر تشخيص مي دهيد.
30- همان طور که آموختن امور ديني متعلق به عبادات از نوع علم مفيد مي باشد، آموختن امور دنيوي ِ متعلق به معاملات نيز از علوم مفيد به حساب مي ايد. زيرا خداوند امور ديني و دنيوي بندگان را حفظ نموده است. و کتاب بزرگ خداوند روشنگر و بيان کننده هر چيزي است.
آيه ي «283» نيز جمله فوايدي را در بردارد که به آنها اشاره مي کنيم:
1- مشروّعيت وثيقه گرفتن در مقابل حقوقي که به ديگران واگذار مي شود. وثيقه و ضمانت ضامن رسيدن حق بنده مي باشند، خواه با فرد نيکوکار معامله کند و يا با فرد فاسق، و خواه طرف معامله امانتدار باشد يا خائن . بنابراين وثيقه ها باعث حفظ حقوق و قطع اختلافات مي گردند.
2- وثيقه و گِرو کامل آن است که در دسترس باشد، اما اين بدان معني نيست که اگر رهن قابل تصرف و در دسترس نباشد درست نيست، بلکه مقيد کردن «رهن » به « مَقبُوضَةُ» بر اين دلالت مي نمايد که گاهي گرو در دسترس مي باشد و وثيقه و گرو کامل مي گردد، و گاهي در دسترس نخواهد بود، و آن زمان وثيقه ناقص خواهد بود.
3- از مفاد « فَرِهَنُ مَّقبُوضَةُ» بر مي آيد که هرگاه راهن و مرتهن، يعني گرودهنده و گرو گيرنده در رابطه با مقدار مبلغي که رهن گرفته مي شود اختلاف پيدا کردند، قول رهن گيرنده که صاحب حق است، اعتبار دارد، چون خداوند رهن و گرو را وثيقه اي براي حفظ حق او قرار داده است، و اگر سخن رهن گيرنده در اين زمينه پذيرفته نمي شد، وثيقه به حساب نمي آمد چرا که نوشتن و گواهي وجود ندارد.
4- معامله بدون گرفتن وثيقه و گواه جايز است، زيرا خداوند فرموده است: « فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ» اما در اين حالت بايد پرهيزگار بود و از خدا ترسيد، زيرا صاحب حق در معرض خطر قرار دارد و احتمالا حقش را از دست بدهد، بنابراين خداوند در اين حالت به کسي که حق بر گردن اوست دستور داده است تا از خدا بترسد، و امانت خود را باز پس بدهد.
5- هرکس که معامله کننده او را امين شمارد به راستي که با او خوبي و نيکي کرده و به دينداري و امانتداري او راضي شده است، پس کسي که حق بر گردن اوست بايد از دو جهت امانت را پس بدهد؛ يکي اين که حق خدا است و بايد آنرا بپردازد، و از فرمان خدا اطاعت کند ،و دوم اينکه بايد حق را به صاحبش که به او اعتماد کرده است، به طور کامل باز پس بدهد.
6- کتمام گواهي حرام است ، و کسي که گواهي را کتمان کند گناهکار مي شود، زيرا کتمان گواهي از قبيل گواهي به ناحق و دروغ است، و کتمان شهادت باعث ضايع شدن حقوق و فساد معاملات مي گردد. و شاهد، و کسي که حق بر ذمه اوست گناهکار مي شوند. و علت اينکه رهن را به سفر مقيد کرد- با اينکه رهن گرفتن در سفر و غيره جايز است اين است که در سفر به رهن گرفتن نياز است. زيرا شاهد و نويسندهاي احتمالا وجود نداشته باشد. و آيه را با « عَلِيمُ» به پايان رساند ، يعني خداوند به همه آنچه بندگان انجام مي دهند داناست. و از اين طريق آنها را به انجام معاملات نيکو تشويق و از معاملات حرام برحذر مي دارد.
آيه ي 284:
لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست، و اگر آنچه را در دل داريد آشکار کنيد يا آن را را پنهان نماييد خداوند شما را بر آن محاسبه مي کند، پس هرکس را که بخواهد مي آمرزد، و هرکس را که بخواهد عذاب مي دهد، و خداوند بر هر چيزي تواناست.
خداوند از فرمانروايي فراگير خود بر اهل آسمانها و زمين ، و احاطه عملش به آنچه بندگان آشکار مي کنند، و آنچه در دلهاي خودشان پنهان مي دارند، خبر داده و مي فرمايد: « آنها را بر آنچه آشکار مي کنند و آنچه در دلهايشان است محاسبه مي کند، و هرکس را که بخواهد مي آمرزد، و آن کسي است که به سوي خدا باز مي گردد، و توبه مي کند. « إِنَّهُ کَانَ لِلأَوَّبِينَ غَفُورا» و او کساني را که به سويش باز مي گردند مي آمرزد. و هرکس را که بخواهد عذاب مي دهد، و آن کسي است که بخواهد عذاب مي دهد، و آن کسي است که در باطن و ظاهر بر گناهانش اصرار مي ورزد.
اين آيه با احاديثي که در اين مورد وارد شده اند مبني بر اين که آدمي به سبب آنچه در دل نگه مي دارد تا آن را انجام ندهد، و يا آن را بر زبان نياورد مواخذه نمي شود، مخالف نيست، زيرا منظور از آن چيزهايي است که بر دل انسان خطور مي کند، اما تبديل به خصلت وي نشده و تصميم قطعي بر انجا آن کارها را نگرفته است. در اينجا منظور تصميم هاي قطعي و حالت هاي ثابت خوب و بد در وجود انسان مي باشد، بنابراين فرمود: « مَا فِي أَنفُسِکُم» يعني تصميم ها و حالاتي که در وجود انسان ثابت و پا برجا هستند . و خداوند خبر داده است که او « عَلَي کُلّ شَيءِ قَديرُ» بر هر چيزي تواناست، پس ، کمال قدرت او در اين است که بندگان را محاسبه کند، و به آنها پاداش يا سزايي بدهد که سزاوار آن هستند.
آيه ي 286-285:
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ، پيامبر به آنچه از جانب پروردگارش بر او نازل شد ايمان آورد، و مومنان همگي به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبرانش ايمان آوردند و گفتند: بين هيچ يک از پيامبرانش فرق نمي گذاريم و گفتند: « شنيديم و اطاعت کرديم . پروردگارا! آمرزش ترا مي خواهيم، و بازگشت به سوي توست.»
لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ، خداوند هيچ کس را جز به اندازه توانش مکلف نمي کند، هر کار نيکي که انجام دهد به سود خود کرده، و هرکار بدي که انجام دهد به زيان خود کرده است. پروردگارا! اگر فراموش کرديم يا به خطا رفتيم، ما را مگير. پروردگارا! بار سنگين بر ما مگذار آن چنان که بر کساني که پيش از ما بودند گذاشته اي . پروردگارا! آنچه تاب و توانش را نداريم بر دوش ما مگذار و از ما درگذر، و ما را بيامرز، و بر ما رحم فرما، تو سرور ما هستي، پس ما را بر قوم کافران پيروز گردان.
از پيامبر (ص) روايت است که هرکس اين دو آيه را در شب بخواند او را کافي است، يعني او را در مقابل بديها مصون مي داردو اين به خاطر مفاهيم بزرگي است که اين دو آيه در بردارند. زيرا خداوند در آغاز اين سوره ، مردم را به ايما آوردن به همه اصولش دستور داده است: « قُولُو ءَاَمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَينَآ» بگوييد: به خدا و آنچه بر ما نازل شده است ايمان آورديم. خداوند در اين آيه خبر داده است که پيامبر و مومناني که همراه او هستند به اين اصول والا و به همه پيامبران و همه کتابهاي آسماني ايمان دارند، و همانند کساني عمل نمي کنند که به پاره اي از آن ايمان آوردند و به پاره اي از آن کفر ورزيدند؛ مانند منحرفين اديان تحريف شده.
و نام بردن از مومنان همراه با پيامبر (ص) و اينکه همه به آنچه که از سوي پروردگار نازل شده است ايمان دارند، شرافت و افتخار بزرگي براي آنان است . نيز بيانگر آن است که پيامبر (ص) در خطاب شرعي خود و انجام کامل اوامر و نواهي الهي با مومنان شريک است، و از همه مومنان، بلکه از همه پيامبران در ايمان آوردن و ايفاي حقوق پيشي گرفته، و از همه بالاتر است.
« وَ قاَلُوا سَمِعناَ وَأَطَعناَ» اين بيانگر آن است که مومنان همه آنچه را که پيامبر (ص) از کتاب و سنت آورده است با گوش دل شنيدند و در برابر آن تسليم شدند . و مفهوم اين بخش از آيه اين است که آنها در انجام فرامين کتاب و سنت با تضرّع و زاري از خداوند ياري طلب مي کنند، و اينکه خداوند کوتاهي هايي که در انجام واجبات از آنان سر زده و کارهاي حرامي را که مرتکب شده اند مي آمرزد. آنان تمامي اين درخواست نافع را با تضرع و زاري از خداوند طلب مي کنند.
و خداوند دعاي آنها را بر زبان پيامبرش (ص) پاسخ داد و فرمود: « قَد فَعَلتُ» چنين کردم و دعاي شما را پذيرفتم. پس اين دعاها از آحاد مومنين پذيرفته مي شود، به شرطي که مانعي در ميان نباشد. و خداوند آنها را در حالت اشتباه و فراموشي مواخذه نمي کند، و خداوند شريعت خود را براي آنان بي نهايت آسان نموده است، و چيزهاي دشوار و آنچه از توانايي آنان بيرون است از قبيل مشقت ها و کارهاي دشوار و قيد و بندهايي که بر گذشتگان تحميل کرده بود بر دوش آنها نگذاشته، و آنها را بخشيده و بر آنان رحم فرموده، و آنان را بر جمعيت کافران پيروز گردانده است.
پس خداوند را به اسماء و صفاتش و به آنچه از پايبندي به دينش بر ما ارزاني نموده است، مي خوانيم، و از او مسئلت مي نماييم که اين امور را براي ما محقق نمايد، و آنچه را که بر زبان پيامبرش به ما وعده داده است عملي نمايد، و حالات مومنان را اصلاح گرداند.
و از اين جا قاعده « آسانگيري و نفي عسر و حرج در همه امور دين» و قاعده « عدم مواخذه به سبب فراموشي و اشتباه در عبادات و حقوق خداوند متعال » استنباط مي شود.
و همچنين از اين آيه استنباط مي گردد که فراموشي يا اشتباه در مورد حقوق مردم گناه محسوب نشده و فرد بر آن نکوهش نمي شود. اما چنانچه بر اثر خطا و نسيان جان و مال مردم تلف شود، فرد فراموش کار يا خطا کار بايد آنرا جبران نمايد چرا که در دايره « اتلاف ناحق» قرار مي گيرد و بايد عوض يا ديه آن پرداخت گردد.
تفسير سوره ي بقره تمام شد. پس حمد و ثنا براي خدا و درود و سلام بر محمد مصطفي (ص)